شهر مدینه

1. پس از ماجرای فدک حضرت به مدينه بازگشتند و مطالبى بين حضرت با ابوبكر رد و بدل شد. آنگاه حضرت خطاب به عمويشان عباس فرمودند: '... اكنون كه روز غدير براى اينان قانع كننده نيست به حال خود واگذارشان. بگذار آنچه مى توانند ما را ضعيف نمايند كه خداوند مولاى ماست و او بهترين حكم كننده است'. [ بحارالانوار: ج 29 ص 62 -46. ]

2. مالك بن نويره رئيس قبيله ى بنى حنيفه در نزديكى مدينه، از حاضران در غدير بود. او پس از رحلت پيامبر صلى اللَّه عليه و آله به مدينه آمد و با تعجب ابوبكر را بر منبر پيامبر صلى اللَّه عليه و آله ديد. لذا خطاب به ابوبكر گفت: 'اى ابوبكر، بيعت على عليه السلام در روز غدير خم را فراموش كرده اى؟ اين منبر جاى تو نيست كه بر آن خطابه مى خوانى'! اين را گفت و به قبيله ى خود بازگشت.
ابوبكر به عنوان انتقام از مالك، خالد بن وليد را با لشكرى فرستاد، و او و اصحابش را كشتند و زنانشان را اسير كردند و به مدينه آوردند!!! و اميرالمؤمنين عليه السلام با اهل سقيفه در اين باره مقابله كرد. [ نزهةالكرام "رازى": ج 1 ص 301 و 302. داستان حنفيه از دختران قبيله ى مالك كه اسير شده بود در شماره ى 44 همين اتمام حجتها خواهد آمد. ]

3. معاويه پس از صلح با امام مجتبى عليه السلام به عنوان سفر حج وارد مدينه شد. انصار به او بى اعتنايى كردند و معاويه در اين باره به قيس اعتراض كرد. قيس در پاسخ فضايل اميرالمؤمنين عليه السلام و مظلوميت آن حضرت را يادآور شد. معاويه پرسيد: اين مطالب را از چه كسى آموخته اى؟ قيس گفت: از اميرالمؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام... كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله او را در غدير منصوب كرد و فرمود: 'مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ'. [ كتاب سليم: حديث 26. ]
4. معاويه در سال اول حكومتش به مدينه آمد و در آنجا مجلسى تشكيل داد و امام حسن و امام حسين عليهماالسلام و عبداللَّه بن جعفر و ابن عباس و عده اى ديگر را دعوت كرد. در آن مجلس احتجاجات بسيارى بر معاويه شد، از جمله عبداللَّه بن جعفر گفت: 'اى معاويه، من از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله شنيدم در حالى كه آن حضرت برفراز منبر بود و من و عمر بن ابى سلمه و اسامة بن زيد و سعد بن ابى وقاص و سلمان و ابوذر و مقداد و زبير در برابر او نشسته بوديم. حضرت فرمود: آيا من نسبت به مؤمنان صاحب اختيارتر از خودشان نيستم؟ گفتيم: بلى يا رسول اللَّه. فرمود: 'مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ...'.
معاويه از امام حسن و امام حسين عليهماالسلام و ابن عباس در اين باره پرسيد. ابن عباس گفت: تو به آنچه مى گويد ايمان نمى آورى. اكنون سراغ كسانى كه نام برد بفرست و از آنان سؤال كن. معاويه سراغ عمر بن ابى سلمه و اسامه فرستاد و از آنان نيز سؤال كرد. آنان شهادت دادند كه آنچه عبداللَّه مى گويد از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله شنيده اند همانگونه كه او مى گويد. [ بحارالانوار:ج 33 ص 266. ]
5. وقتى مالك بن نويره رئيس قبيله ى بنى حنيفه با استناد به غدير از بيعت با ابوبكر سرباز زد، خالد بن وليد با لشكرش مردان قبيله را كشتند و زنانشان را اسير گرفتند و به مدينه آوردند. خوله ى حنفيّه نيز دخترى از آنان بود كه به عنوان اسير او را وارد مسجد كردند. در آنجا او به اميرالمؤمنين عليه السلام عرض كرد: شما كيستى؟ حضرت فرمود: من على بن ابى طالبم؟ حنفيّه عرض كرد: پس تو همان مردى هستى كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله در غدير خم به عنوان عَلَم و راهنماى مردم برايمان منصوب كرد؟ حضرت فرمود: من همانم. حنفيّه عرض كرد: ما به خاطر تو غضب كرديم و به خاطر تو به ما حمله كردند و ما را اسير گرفته آوردند، چون مردان ما گفتند: ما صدقات اموالمان و اطاعت خود را در اختيار كسى قرار نمى دهيم مگر آن كسى كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله او را براى ما و شما نصب كرده است. [ اثبات الهداة: ج 2 ص 32 ح 170. ]