نمونه اى از احمقان تاريخ

در تاريخ آمده است كه شخصى به نام حارث بن حوط به حضور على (عليه السلام ) آمده و گفت : گمان مى كنى من طلحه و زبير و عايشه را باطل مى دانم ؟!
كنايه از اين كه من بين تو و آنان فرق نمى گذارم ، و نمى دانم كداميك حق ، و آن ديگرى باطل مى باشيد!! حضرت در جوابش فرمودند: تو در تشخيص حق و باطل دچار اشتباه شده اى ، تو مى خواهى براى تشخيص ‍ آنها به سراغ خود افراد روى ! و اين صحيح نيست ، بلكه بايد در شناسايى اشخاص به سراغ معيارهاى حق و باطل صحيح نيست ، بلكه بايد در شناسايى اشخاص به سراغ معيارهاى حق و باطل بشتابى و از اين طريق ، صحيح را از ناصحيح و صواب را از خطا تميز دهى .
حارث گفت : من به دنبال عبدالله و سعد وقاص مى روم كه راه بى طرفى اعلان نموده ، و داخل مسائل سياسى نمى گردد!!
حضرت فرمودند: آنان از حق و حقيقت پشتيبانى ننموده ، و بر ضد باطل قيام نكرده اند!! تو چگونه از راه ناصحيح آنان پيروى مى نمايى !!
در حالات آن دو نفر آمده است كه : پس از قتل عثمان ، سعد وقاص چند راءس گوسفند خريده و راه صحرا را پيش گرفت ، و از بيعت با اميرالمؤمنين خوددارى نموده و به چوپانى مشغول شد!!
ولى عبدالله عمر با آن حضرت بيعت كرد، و سپس بيعت خود را شكسته ، و زير حمايت خواهرش حفصه همسر رسول خدا راه بى طرفى را پيش ‍ گرفت ، و خانه نشينى را بر نظام اجتماعى اميرالمؤمنين ترجيح داد!!
او بر همين منوال مى گذرانيد تا اينكه حجاج بن يوسف در جنگى كه در مكه رخ داد، عبدالله زبير را به دار زد و عبدالله عمر شبانگاه به منزل حجاج آمده و بدو گفت :
من از پيامبر خدا شنيدم كه فرمود: ((هر كس از دنيا برود و امام زمان خويش را نشناسد، مسلمان نمرده است )).
اينك آمده ام از طريق تو براى عبدالملك مروان بيعت نمايم ، هم اينك دستت را بده تا با تو بيعت كنم ! حجاج در حالى كه با وى با تحقير و بى احترامى برخورد مى كرد، در اين هنگام پايش را دراز نموده و گفت : بيا به جاى دستم با پايم بيعت كن !!
عبدالله عمر گفت : چرا به من اسائه ادب نموده و تحقيرم مى نمايى ؟!
حجاج گفت : اى احمق نادان ! آيا على بن ابى طالب (عليه السلام ) امام نبود؟ چرا با او بيعت نكردى ؟ آيا او امام زمان نبود؟! سوگند به خدا تو براى بيعت و دستور رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به اينجا نيامده اى ! بلكه تو را اين چوبه دار به اينجا كشانيده ، و از ترس وارد شده اى !!(137)

پاورقی

137-نهج البلاغه فيض الاسلام حكمت 254 و 1213 و 1214، سفينه ج 2 ص 136. نقل از آفتاب ولايت ، ص 312 - 310.