کوفه

1. هنگامى كه اميرالمؤمنين عليه السلام در كوفه براى جنگ صفين آماده مى شد ضمن خطابه اى چنين فرمود: اى مهاجران و انصار،... آيا بر شما واجب نيست مرا يارى كنيد؟ آيا امر من بر شما واجب نيست؟... آيا سخن پيامبر صلى الله عليه و آله را نشنيديد كه در روز غدير درباره ى ولايت و صاحب اختيارى من مى فرمود؟ [ بحارالانوار: ج 32 ص 388.]
2. در زمان خلافت ظاهرى اميرالمؤمنين عليه السلام به دستور آن حضرت مجلس بزرگى در ميدان بزرگ كوفه كه مقابل مسجد كوفه و دار الامارة بود تشكيل شد و حضرت منبر رفتند در حالى كه جمعيت عظيمى جمع شده بودند و اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله نيز حضور داشتند.
حضرت از فراز منبر قسم دادند كه هر كس در غدير حاضر بوده برخيزد و به آنچه ديده شهادت دهد. پس از درخواست حضرت عده اى حدود سى نفر از ميان جمعيت برخاستند و به آنچه در غدير ديده بودند شهادت دادند، ولى هشت نفر از حاضران غدير عمدا براى شهادت برنخاستند. حضرت از آنان علت را پرسيد. آنان عذر آوردند كه فراموش كرده ايم!!!
حضرت فرمود: 'اگر در اين عذرتان دروغ مى گوييد و عمدا براى شهادت قيام نمى كنيد، هر كدام از شما به بلايى مبتلا شويد' و حضرت براى هر يك بلاى خاصى را ذكر كردند. همه ى اين هشت نفر به آنچه حضرت فرموده بود مبتلا شدند به طورى اين ابتلا آشكار بود و بين مردم به همان علامت شناخته مى شدند كه نفرين شده ى على بن ابى طالب عليه السلام نام گرفته بودند. [ بحارالانوار: ج 31 ص 447، ج 37 ص 199. عوالم: ج 3:15 ص 89 و 490. الغدير: ج 1 ص 93. ]
3. پس از شهادت اميرالمؤمنين عليه السلام و صلح امام حسن عليه السلام، معاويه وارد كوفه شد و قرار شد در مسجد كوفه آن حضرت و معاويه منبر بروند و مسئله ى صلح را براى مردم بيان كنند. پس از آنكه معاويه مطالب خود را گفت، امام حسن عليه السلام بر فراز منبر مطالبى در مظلوميت اميرالمؤمنين عليه السلام بيان كرد و فرمود: 'اين امت پدرم را رها كردند و با غير او بيعت كردند در حالى كه خودشان ديدند كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله پدرم را در روز غدير خم منصوب فرمود و به آنان دستور داد حاضرانشان به غائبان خبر دهند'. [ بحار الانوار: ج 10 ص 139. ]
4. عده اى از انصار وارد كوفه شده خدمت اميرالمؤمنين عليه السلام آمدند و عرض كردند: سلام بر تو اى مولاى ما!... حضرت فرمود: چگونه من مولاى شما هستم در حالى كه شما قومى تازه وارد هستيد؟ عرض كردند: از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله شنيديم كه در روز غدير خم در حالى كه بازوان تو را گرفته بود مى فرمود: 'خدا صاحب اختيار من است و من مولاى مؤمنانم، و هر كس من صاحب اختيار او هستم على صاحب اختيار اوست'. [ الغدير: ج 1 ص 187 تا 191.]
5. چهار نفر وارد كوفه شدند و خدمت اميرالمؤمنين عليه السلام رسيدند و عرض كردند: السلام عليك يا اميرالمؤمنين و رحمة اللَّه و بركاته. حضرت فرمود: عليكم السلام، از كجا آمده ايد؟ عرض كردند: موالى شما از فلان سرزمين هستيم.
حضرت فرمود: از كجا شما موالى من هستيد؟ عرض كردند: از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله شنيديم كه در روز غدير خم مى فرمود: 'مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ...'. [ عوالم: ج 3:15 ص 257 ح 364. ]
6. شخصى مانند زيد بن ارقم - او كسى است كه در غدير بالاى سر پيامبر صلى اللَّه عليه و آله شاخه هاى درختان را بالا گرفته بود تا هنگام سخنرانى به آن حضرت برخورد نكند -كه در غدير اين مقدار به پيامبر صلى اللَّه عليه و آله نزديك بود در موقعيت حساسى نياز به شهادت او درباره ى غدير بود. در كوفه اميرالمؤمنين عليه السلام از او خواست تا برخيزد و درباره ى غدير در پيشگاه مردم شهادت دهد. ولى او برنخاست و شهادت نداد و ادعا كرد غدير را فراموش كرده است!!!
در آنجا اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: اگر دروغ مى گويى خدا چشمانت را كور كند. او از مجلس بيرون نرفته كور شد و بين مردم به نفرين شده ى اميرالمؤمنين عليه السلام شناخته شد. او بعد از ديدن اين معجزه قسم ياد كرد از آن پس هر كس درباره ى غدير بپرسد آنچه را ديده و شنيده بيان كند و شهادت دهد. [ بحارالانوار: ج 31 ص 447، ج 37 ص 199. الغدير: ج 1 ص 93. ]
7.  براء بن عازب نيز كسى بود كه در غدير به كمك زيد بن ارقم شاخه هاى درختان را از بالاى سر پيامبر صلى اللَّه عليه و آله بلند كرده بود تا حضرت در كمال آرامش سخنرانى كند. او كه در غدير از همه به پيامبر صلى اللَّه عليه و آله نزديكتر بود، وقتى اميرالمؤمنين عليه السلام در كوفه از او خواست تا درباره ى غدير در حضور مردم شهادت دهد، سرباز زد و به نفرين حضرت گرفتار شد.
    او بعدها از عمل خود پشيمان بود و داستان غدير را نقل مى كرد و چنين مى گفت: با پيامبر صلى اللَّه عليه و آله در سفر حج بودم كه در غدير پياده شديم. دستور نماز جماعت داده شد و بين درختان براى پيامبر صلى اللَّه عليه و آله جارو زده شد. حضرت نماز ظهر را خواند و دست على بن ابى طالب عليه السلام را گرفت و فرمود: 'من كنت مولاه فعلى مولاه...'. [ بحار الانوار: ج 37 ص 149. ]