احتجاج ابن عباس بر معاويه‏

ابن عباس رو به معاويه كرد و گفت1 : خداى عز و جل در كتابش مى‏ فرمايد: قَلِيلٌ مِنْ عِبادِيَ الشَّكُورُ 2، «عدّه كمى از بندگان من شكرگزار هستند»، و مى ‏فرمايد: وَ ما أَكْثَرُ النَّاسِ وَ لَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِينَ 3، «بيشتر مردم- اگر چه حرص داشته باشى- مؤمن نيستند». و مى‏ فرمايد: 4 إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ قَلِيلٌ ما هُمْ 5، «مگر كسانى كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند، كه اينان كم هستند»، و در باره حضرت نوح عليه السّلام مى ‏فرمايد: وَ ما آمَنَ مَعَهُ إِلَّا قَلِيلٌ 6، «بهمراه او جز عده كمى ايمان نياوردند».

اى معاويه، از اين مطلب تعجّب مى‏كنى؟! عجيب‏تر از مسأله ما، كار بنى اسرائيل است. ساحران به فرعون گفتند:7 «هر حكمى مى ‏خواهى بنما، اين زندگى دنيا مى‏ گذرد. ما به پروردگار عالم ايمان آورده ‏ايم»8.

آنان به موسى ايمان آوردند و او را تصديق‏ نمودند و تابع او شدند. او هم با آنان و تابعين خود از بنى اسرائيل براه افتاد تا آنان را از دريا گذرانيد و عجائب را به آنان نشان داد. و اين در حالى بود كه او را قبول داشتند و تورات را تصديق مى‏ كردند و به دين او اقرار داشتند.

حضرت موسى عليه السّلام آنان را از كنار قومى كه بتان خود را مى ‏پرستيدند عبور داد9.
گفتند: «اى موسى، براى ما هم خدايى قرار بده همان طور كه آنان خدايانى دارند»10.

سپس گوساله را اتخاذ كردند و همگى- بجز هارون و اهل بيتش 11- ملازم آن شدند و سامرى به آنان گفت: «اين خداى شما و خداى موسى است». و سپس حضرت موسى عليه السّلام به آنان گفت: «بر سرزمين مقدسى كه خداوند برايتان مقدّر كرده داخل شويد». در جواب، آنچه خداوند در كتابش نقل كرده گفتند: إِنَّ فِيها قَوْماً جَبَّارِينَ وَ إِنَّا لَنْ نَدْخُلَها حَتَّى يَخْرُجُوا مِنْها، فَإِنْ يَخْرُجُوا مِنْها فَإِنَّا داخِلُونَ12 «38»، «در آنجا قومى زورگو هستند و تا آنان از آنجا خارج نشوند ما هرگز داخل نمى‏شويم. اگر از آن خارج شدند ما داخل مى‏شويم» تا آنجا كه حضرت موسى عليه السّلام عرض كرد: «پروردگارا، من جز خودم و برادرم را در اختيار ندارم. بين ما و قوم فاسقين جدائى بينداز»، و سپس گفت: «پس بر قوم فاسقين تأسف مخور و ناراحت مباش».
اين امت هم همان مثال را بطور مساوى اجرا كردند13.

اينان فضائل و سوابقى با پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و منزلتهاى نزديكى با او داشتند، به دين محمّد و قرآن اقرار داشتند تا آنكه پيامبرشان از آنان مفارقت كرد. آنگاه اختلاف نمودند و متفرق شدند و بر يك ديگر حسد بردند و با امام و وليّشان مخالفت كردند تا آنكه از ايشان باقى نماند بر آنچه با پيامبرشان عهد كرده بودند جز رفيق ما كه نسبت به پيامبرمان بمنزله هارون نسبت به موسى است و چند نفر كمى كه خدا را با دين و ايمانشان ملاقات كردند، و ديگران به پشت سرشان عقب گرد كردند. همان طور كه اصحاب حضرت موسى عليه السّلام با اتخاذ گوساله و پرستش آن و گمان اينكه خدايشان است و اجتماعشان بر سر آن بجز هارون و فرزندانش و عدّه كمى از اهل بيتش چنين كردند.

پيامبر ما صلى اللَّه عليه و آله براى امّتش افضل مردم و سزاوارترين آنان و بهترين آنان را در غدير خم و در موارد بسيارى منصوب نمود و بوسيله او حجت را بر مردم تمام كرد و به آنان دستور اطاعت او را داد. و به آنان خبر داد كه او نسبت به خودش بمنزله هارون نسبت به موسى است، و صاحب اختيار هر مؤمنى بعد از اوست، و هر كس كه او وليّش بوده علىّ عليه السّلام وليّش است، و هر كس كه او صاحب اختيارتر از خودش بر او بوده على عليه السّلام نسبت به او از خودش صاحب اختيارتر است، و او خليفه‏اش در بين مردم و وصىّ او است، و هر كس از او اطاعت كند خدا را اطاعت كرده و هر كس او را عصيان كند خدا را عصيان كرده و هر كس او را دوست بدارد خدا را دوست داشته و هر كس با او دشمنى كند با خدا دشمنى كرده است.

ولى مردم او را انكار كردند و او را ناشناخته گرفتند و ولايت غير او را پذيرفتند.

اى معاويه، آيا ندانستى كه وقتى پيامبر صلى اللَّه عليه و آله لشكرى را به منطقه «موته» فرستاد جعفر بن ابى طالب را امير آنان قرار داد و فرمود: «اگر جعفر بن ابى طالب كشته شد زيد بن حارثه امير است، و اگر زيد كشته شد عبد اللَّه بن رواحه امير است». آن حضرت راضى نشد كه مردم براى خود كسى را انتخاب كنند. آيا امّتش را رها مى‏ كند و خليفه خود در بين آنان را بيان نمى ‏كند14؟ آرى بخدا قسم، آنان را در كورى و شبهه رها نكرده است. بلكه آنچه مردم انجام دادند بعد از بيان بود. آنان به پيامبر صلى اللَّه عليه و آله دروغ بستند15 و هلاك شدند و هر كس دنباله‏رو آنان شد هلاك گرديد. آنان و هر كس تابع ايشان شد گمراه شده است. ستمگران از رحمت خدا دور باشند.

معاويه گفت: اى ابن عباس16 سخن بزرگى از دهانت خارج مى‏نمايى17. اجتماع‏ نزد ما از اختلاف بهتر است، و دانسته‏اى كه امت بر رفيق تو استقامت نكردند.

ابن عباس گفت: من از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله شنيدم كه مى‏فرمود: «هيچ امّتى بعد از پيامبرشان اختلاف نكردند مگر آنكه اهل باطل آن بر اهل حق غالب شدند».

اين امّت هم بر مسائل زيادى اجتماع دارند كه در آنها اختلاف و نزاع و تفرّقى ندارند: شهادت به «لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ» و «محمد رسول اللَّه»، نمازهاى پنجگانه، زكات واجب، روزه ماه رمضان، حج خانه خدا، و چيزهاى بسيارى از اطاعت خداوند. همچنين اتفاق دارند بر حرام بودن شراب و زنا و سرقت و قطع رحم و دروغ و خيانت و امور زيادى از معصيت خداوند.

ولى بر سر دو مسأله اختلاف دارند. بر سر يكى از آنها با هم جنگ كرده و متفرّق شدند و به گروههايى تقسيم شدند كه يك ديگر را لعنت مى‏ كنند و از يك ديگر بيزارى مى‏ جويند. و بر سر دومى جنگ نكرده ‏اند و در باره آن متفرّق نشده‏ اند و براى يك ديگر در آن باره وسعت قائل شده ‏اند، و آن كتاب خدا و سنت پيامبرش است، و آنچه مسأله جديد پيش مى‏ آيد گمان دارند كه در كتاب خدا و سنت پيامبرش وجود ندارد.

و امّا آنكه در آن اختلاف كرده و متفرق شده‏اند و از يك ديگر بيزارى مى‏جويند ملك و خلافت است كه امّت گمان كرده‏اند از اهل بيت پيامبر صلى اللَّه عليه و آله بدان سزاوارترند.

هر كس آنچه را كه بين اهل قبله در آن اختلافى نيست بگيرد و علم آنچه بر سر آن اختلاف دارند به خدا بسپارد سلامت مى‏ماند و از آتش نجات پيدا مى‏كند، و خداوند در باره آنچه از مسائلى كه برايش مشكل شده و در باره آن اختلاف است سؤال نمى‏كند.

و هر كس كه خداوند او را موفّق كند و بر او منّت بگذارد و قلب او را نورانى كند و صاحبان امر و اينكه معدن علم كجاست را به او بشناساند و او هم بشناسد، چنين شخصى‏ سعادتمند و ولىّ خداست. پيامبر صلى اللَّه عليه و آله مى‏فرمود: «خدا رحمت كند بنده‏اى را كه سخن حقّى بگويد و بدين وسيله غنيمتى بدست آورد، يا ساكت بماند و سلامت باشد»18.

امامان19 «45» از اهل بيت نبوّت و معدن رسالت و محل نزول كتاب و محلّ هبوط وحى و رفت و آمد ملائكه‏اند. خلافت جز در آنان صلاحيت ندارد، زيرا خداوند آنان را اختصاص داده و آنان را در كتابش و بر لسان پيامبرش سزاوار آن قرار داده است.

پس علم در آنان است و ايشان اهل آنند. همه علم با جميع جوانبش، باطن و ظاهرش، محكم و متشابهش، ناسخ و منسوخش نزد ايشان است.

اى معاويه، عمر بن خطاب در زمان حكومتش نزد على بن ابى طالب عليه السّلام فرستاد كه:
«من مى‏خواهم قرآن را در يك جلد بنويسم، آنچه از قرآن نوشته‏اى نزد ما بفرست».
حضرت فرمود: بخدا قسم قبل از آنكه تو به آن برسى بايد گردن من زده شود. من عرض كردم: چرا؟ فرمود: زيرا خداوند مى‏فرمايد: لا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ 20، يعنى: «جز پاكان نبايد با آن تماس پيدا كنند»، منظور خداوند اين است كه جز پاكان به همه قرآن دست نمى‏ يابند. خداوند ما را قصد كرده است. ما هستيم كه خداوند بدى‏ها را از ما برده و ما را پاك گردانيده است. همچنين مى ‏فرمايد: ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنا مِنْ‏
عِبادِنا 21، «به ارث داديم كتاب را به آن دسته از بندگانمان كه آنان را انتخاب كرديم»، ما هستيم آنان كه خداوند ما را از بين بندگانش انتخاب كرده و ما انتخاب‏ شدگان پروردگاريم و مثلها براى ما زده شده و بر ما وحى نازل شده است.

ابن عباس در ادامه سخنانش با معاويه گفت: در اينجا عمر غضب كرد و گفت: «پسر ابى طالب گمان مى‏ كند كه نزد كسى جز او علمى نيست. هر كس چيزى از قرآن قرائت مى ‏كند آن را براى ما بياورد»! اين جا بود كه وقتى كسى قطعه ‏اى از قرآن مى ‏آورد و قرائت مى‏ كرد و ديگرى هم با او در آن آيه بود آن را مى‏ن وشت و گر نه نمى ‏نوشت.

اى معاويه، هر كس بگويد چيزى از قرآن ضايع شده دروغ گفته است. قرآن نزد اهلش جمع‏آورى شده و محفوظ است.

سپس عمر به قاضيان و واليانش دستور داد و گفت: «در نظر دادن خود بكوشيد و آنچه را حق تشخيص مى‏دهيد پيروى كنيد»!! لذا او و بعضى واليانش دائما در مسائل مشكلى واقع مى‏ شدند، و على بن ابى طالب عليه السّلام بود كه به آنان خبر مى‏ داد مطالبى را كه با آن حجّت را بر آنان تمام مى‏ كرد. كارمندان و قاضيان او در يك مورد معيّن قضاوتهاى مختلف مى‏ كردند و او همه آنها را براى آنان تأييد مى‏ كرد چرا كه خداوند حكمت و سخنى كه حق و باطل را روشن كند به او نياموخته بود.

هر صنفى از اهل قبله گمان كردند كه معدن علم و خلافت آنانند و ديگران نيستند. ما از خداوند كمك مى‏ خواهيم بر عليه كسانى كه حق آنان را انكار كردند و براى مردم چنين سنّتى را پايه‏ گذارى نمودند كه مثل تو در مقابل آنان احتجاج و استدلال كند. خداوند ما را كافى است و او وكيل خوبى است22.

روايت از كتاب سليم:

1. منهاج الفاضلين (خطى): ص 233 و 235.
2. بحار: ج 33 ص 265.
3. بحار: ج 44 ص 102.
4. بحار: ج 61 ص 169 ح 24.

روايت با سند به سليم:
1. كافى: ج 1 ص 529 ح 4.
2. كافى: ج 1 ص 529 ح 4 به سند ديگر.
3. كافى: ج 1 ص 529 ح 4 به سند ديگر.
4. عيون اخبار الرضا عليه السّلام: ج 1 ص 38 ح 8.
5. اكمال الدين: ج 1 ص 270 ح 15.
6. خصال: ص 562 باب 12 ح 41.
7. خصال: ص 562 باب 12 ح 15 به سند ديگر.
8. غيبت نعمانى: ص 60.
9. استنصار كراجكى: ص 9.
10. غيبت شيخ طوسى: ص 91.
11. غيبت شيخ طوسى: ص 91 به سند ديگر.
12. مناقب ابن شهرآشوب: ج 1 ص 296.
13. احتجاج طبرسى: ج 2 ص 3.
14. اعلام الورى: ص 395.
15. المعتبر (محقق حلى) ص 4.
16. تقريب المعارف (خطّى): ص 177.
17. العدد القوية: ص 46 ح 61.
18. كشف الغمة: ج 2 ص 508.
19. الصراط المستقيم: ج 2 ص 120.

  • 1. «الف»: «من گفتم: اى معاويه». در اينجا قائل معاويه است.
  • 2. سوره سبا: آيه 13.
  • 3. سوره يوسف: آيه 103.
  • 4. «ج»: «و حضرت داود مى ‏فرمايد». طبق اين نسخه منظور اين است كه آيه مزبور در قرآن از لسان حضرت داود عليه السّلام نقل شده است.
  • 5. سوره ص: آيه 24.
  • 6. سوره هود: آيه 40.
  • 7. «الف» و «ب» و «د»: اى معاويه، مؤمنين در مردم كم‏اند. مسأله بنى اسرائيل عجيب‏تر است آنجا كه ساحران به فرعون گفتند.
  • 8. اشاره به آيه 72 از سوره طه.
  • 9. «ج»: هنگامى كه از دريا عبور كردند از كنار بتهايى گذشتند كه پرستش مى‏ شدند.
  • 10. اشاره به آيه 138 از سوره اعراف.
  • 11. «ج»: بجز هارون و دو پسرش.
  • 12. سوره مائده: آيه 22.
  • 13. از اينجا تا دو صفحه بعد عبارات در نسخه «ج» چنين است: تابع شدن اين امت به مردى (ابو بكر) كه او را اطاعت كردند و تابع او شدند، در حالى كه خودشان با پيامبر صلى اللَّه عليه و آله سوابقى داشتند و به دين محمّد و قرآن اقرار داشتند، و حسد و كفر آنان را وادار كرد كه با امام و ولىّ خود مخالفت كنند، عجيب‏تر از قومى نيست كه از زينت‏هاى خود گوساله ‏اى ساختند، و سپس همگى دور آن جمع شدند و آن را مى ‏پرستيدند و برايش سجده مى‏كردند و گمان مى‏ كردند پروردگار جهان است! همگى بجز هارون و دو پسرش بر آن اتفاق كردند. همراه دوست پيامبر (على عليه السّلام) كه به منزله هارون نسبت به موسى بود، همه اهل بيت او و سلمان و ابو ذر و مقداد و زبير باقى ماندند. بعد زبير هم برگشت و مرتد شد و اين سه نفر با امام خود ماندند تا خدا را ملاقات كردند. اى معاويه تعجب مى‏كنى كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله در غدير خم و در موارد زيادى امامان را نام برد و حجت را بر آنان تمام كرد و دستور به اطاعت آنان داد. و عبارت در كتاب احتجاج چنين است: تعجب مى‏كنى اى معاويه كه خداوند امامان را يكى پس از ديگرى نام برد و پيامبر صلى اللَّه عليه و آله در غدير خم به آنان تصريح فرمود.
  • 14. «ج»: چگونه است كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله مردم را به تابعيت از بهترينشان و داناترينشان به كتاب خدا و سنت پيامبرش امر مى‏كند ولى آنان را رها مى‏كند كه براى خود انتخاب كنند. در اين صورت نظرشان براى خود به هدايت و درستى از نظر و انتخاب او نزديكتر است.
  • 15. اين جملات در «ج» چنين است: آن چهار نفر هلاك شدند كه بر عليه على عليه السّلام قيام كردند و به دروغ به پيامبر صلى اللَّه عليه و آله نسبت دادند كه گفته است: «خداوند براى ما اهل بيت، نبوت و خلافت را جمع نمى‏ كند». با اين شهادت دروغ مسأله را براى مردم مشتبه كردند.
  • 16. «ج»: معاويه گفت: اى حسن، در اين باره چه مى ‏گويى؟ حضرت فرمود: اى معاويه آنچه پسر جعفر و ابن عباس گفتند شنيدى. اى معاويه، تعجب از تو و كم حيا بودن و جرات تو بر خدا است كه مى‏گويى: «خداوند طاغى شما را كشت و خلافت را به معدنش باز گردانيد»! پس تو اى معاويه معدن خلافت هستى و ما نيستيم؟! واى بر تو و سه نفر قبل از تو كه ترا در اين مقام نشانيدند و اين سنت را براى تو بر جاى گذاشتند. سخنى به تو مى‏ گويم و منظورى ندارم جز آنكه اين كسانى كه در اطرافم هستند بشنوند: مردم بر چيزهاى زيادى اجتماع دارند ... از اين جا به بعد در متن از قول ابن عباس است ولى طبق اين نسخه از قول امام مجتبى عليه السّلام مى ‏شود.
  • 17. «ب»: ما بر سر مطلب بزرگى اتفاق مى‏ كنيم. «ب» خ ل: تفرّق مطلب بزرگى است.
  • 18. «الف»: ساكت بماند و سخنى نگويد.
  • 19. عبارات اين قسمت در «ج» از قول امام حسن عليه السّلام چنين است: ما اهل بيت، امامان از ما هستند و خلافت در غير ما صلاحيت ندارد و ما اهل آن هستيم. خداوند ما را در كتابش و سنت پيامبرش اهل آن قرار داده است. علم در ما است و ما اهل آن هستيم. پس همه علم با جميع جوانبش حتى ديه خراش نزد ما است كه با خطوطى نوشته شده است. آنها املاى پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و خط على عليه السّلام بدست خود اوست. ولى عده ‏اى گمان كرده‏ اند از ما به حكومت سزاوارترند، حتى تو اى پسر هند اين مطلب را ادعا مى‏ كنى و گمان دارى.
  • 20. سوره واقعه: آيه 79.
  • 21. سوره فاطر: آيه 32.
  • 22. اينجا آخر حديث در «الف» و «ب» و «د» است و بعد از آن اين جمله است: سپس برخاستند و بيرون رفتند.
منابع: 

أسرار آل محمد عليهم السلام / ترجمه كتاب سليم، صص: 528-536