اگر على عليه السلام خليفه بر حق و بلافصل رسول ‏اللَّه (صلى الله عليه و آله) بود پس چرا با آن همه شجاعت و شهامتى كه خاص خود او بود، قيام به حق ننموده و سكوت اختيار كرد و بعد از مدتى نيز بيعت نمود؟

اگر على (علیه السلام) خليفه بر حق و بلافصل رسول ‏ اللَّه  (صلی الله علیه و آله و سلم) بود پس چرا با آن همه شجاعت و شهامتى كه خاص خود او بود، قيام به حق ننموده و سكوت اختيار كرد و بعد از مدتى نيز بيعت نمود؟
1- در بسیاری اوقات اشکالی که مطرح می شود بر اساس مقدمه ای است که خود مقدمه دارای اشکال است. در اینجا نیز با پیش فرض سکوت علی (علیه السلام) اشکال مطرح می کنند؛ درحالی که چنین نیست. پاسخ این است که واکنش علی بن ابی طالب (علیه السلام) اصلا سکوت نیست. واکنش خاصی است. علی (علیه السلام) دست به شمشیر نبرد. قیام نکرد. اما سکوت محض و کامل هم نبود. از نظر سیاسی می توان عنوان «مقاومت منفی» بر این واکنش اطلاق کرد. اما نامی که خود حضرت (علیه السلام) در چند قسمت نهج البلاغه به این واکنش می نهد «صبر» است. این سوال از دیرباز مطرح بوده حتی در زمان خود علی (علیه السلام) از او پرسیده شده است:
"أَمَا وَ اللَّهِ لَقَدْ تَقَمَّصَهَا فُلَانٌ وَ إِنَّهُ لَيَعْلَمُ أَنَّ مَحَلِّي مِنْهَا مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحَى يَنْحَدِرُ عَنِّي السَّيْلُ وَ لَا يَرْقَى إِلَيَّ الطَّيْرُ فَسَدَلْتُ دُونَهَا ثَوْباً وَ طَوَيْتُ عَنْهَا كَشْحاً وَ طَفِقْتُ أَرْتَئِي بَيْنَ أَنْ أَصُولَ بِيَدٍ جَذَّاءَ أَوْ أَصْبِرَ عَلَى طَخْيَةٍ عَمْيَاءَ يَهْرَمُ فِيهَا الْكَبِيرُ وَ يَشِيبُ فِيهَا الصَّغِيرُ وَ يَكْدَحُ فِيهَا مُؤْمِنٌ حَتَّى يَلْقَى رَبَّهُ فَرَأَيْتُ أَنَّ الصَّبْرَ عَلَى هَاتَا أَحْجَى فَصَبَرْتُ وَ فِي الْعَيْنِ قَذًى وَ فِي الْحَلْقِ شَجًا أَرَى تُرَاثِي نَهْباً1"

هان به خدا سوگند-  فلان-  جامه خلافت را پوشيد و مى ‏دانست خلافت جز مرا نشايد، كه آسيا سنگ، تنها گرد استوانه به گردش درآيد. كوه بلند را مانم كه سيلاب از ستيغ من ريزان است، و مرغ از پريدن به قلّه‏ ام گريزان.- چون‏ چنين ديدم- دامن از خلافت در چيدم، و پهلو از آن پيچيدم، و ژرف بينديشيدم كه چه بايد، و از اين دو كدام شايد با دست تنها بستيزم يا صبر پيش گيرم و از ستيز بپرهيزم كه جهانى تيره است- و بلا بر همگان چيره- بلايى كه پيران در آن فرسوده شوند و خردسالان پير، و ديندار تا ديدار پروردگار در چنگال رنج اسير. چون نيك سنجيدم، شكيبايى را خردمندانه تر ديدم، و به صبر گراييدم در حالى كه خار در چشم، و استخوان در گلویم بود. ميراثم ربوده ی اين و آن، و من بدان نگران.

"أَقُلْ يَقُولُوا حَرَصَ عَلَى الْمُلْكِ وَ إِنْ أَسْكُتْ يَقُولُوا جَزِعَ مِنَ الْمَوْتِ هَيْهَاتَ بَعْدَ اللَّتَيَّا وَ الَّتِي وَ اللَّهِ لَابْنُ أَبِي طَالِبٍ آنَسُ بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْيِ أُمِّهِ2"
اگر سخن بگويم و حقم را مطالبه كنم، گويند خلافت را آزمندانه خواهان است و اگر دم فروبندم و ساكت نشينم، خواهند گفت: از مرگ ترسيد به خدا سوگند پسر ابوطالب به مرگ مانوس تر از طفل به سینه مادر است.

2-  جواب دیگری که امیرمومنان (علیه السلام) به این سوال می دهند این است که برای گرفتن حق خویش یاوری نداشتند.

"فَنَظَرْتُ فَإِذَا لَيْسَ لي مُعينٌ وَ لَا رَافِدٌ وَ لَا ذَابٌّ، وَ لَا مَعي نَاصِرٌ وَ لَا مُسَاعِدٌ، إِلَّا أَهْلُ بَيْتي، فَضَنِنْتُ بِهِمْ عَنِ الْمَوْتِ [وَ] الْمَنِيَّةِ.
فَأَغْضَيْتُ عَيْني عَلَى الْقَذى، وَ جَرِعْتُ ريقي عَلَى الشَّجَا، وَ صَبَرْتُ مِنْ كَظْمِ الْغَيْظِ عَلى أَمَرَّ مِنَ طَعْمِ الْعَلْقَمِ3 .

پس نظر كردم ناگاه براى من يارى دهنده ای، دفاع کننده ای، مددکاری نبود مگر اهل بيتم. پس بخل ورزيدم به آنها از مرگ و چشم بر خاشاك به هم نهادم و با گلوی گرفته آشاميدم و بر فرو خوردن خشم صبر كردم بر چیزی که تلخ ‏تر از چشيدن علقم است. "
این دو مطلبی که امیرمومنان (علیه السلام) بیان فرموده اند با هم در ارتباط هستند، به عبارتی می توان گفت دلیل صبر نمودن و شکیبایی حضرت علیه السلام نداشتن یاری دهنده است.

3- تکلیف الهی حضرت (علیه السلام) چنین بوده است. برای اثبات این مطلب می توان از برهان خلف استفاده کرد. اگر تکلیف الهی علی (علیه السلام) این نبوده است، پس تکلیف دیگری بوده است، پس قطعا باید واکنش دیگری از ایشان می دیدیم، اما می بینیم که علی (علیه السلام) اقدام دیگری نکردند.
اگر بگوییم تکلیف دیگری بر ایشان بوده و انجام نداده اند، یعنی تمرد و سرکشی کرده اند ریشه این تمرد چیست؟ ریشه هر سرکشی و تمردی از دو حالت خارج نیست: 1- جهل، 2-پیروی از هوای نفس مثلا تنبلی یا علاقه به گناه و ... . یا باید گفت علی (علیه السلام) تکلیفش را نمی دانسته و یا باید گفت تمرد و سرکشی کرده است!
به اعتراف خود اهل سنت حضرت علی (علیه السلام)مصداق هیچ کدام از موارد نیست. حتی با صرف نظر از روایات شیعی، منابع اهل تسنن خود به این مطلب اشاره کرده اند که علی (علیه السلام) داناترین فرد امت بوده است4. علی (علیه السلام) که داناترین فرد است به طور قطع آگاه ترین فرد نسبت به تکلیف خودش نیز هست.
   علی (علیه السلام) از اتهام تمرد و سرکشی نیز بری می شود؛ زیرا با توجه به روایات فریقین علی (علیه السلام) لحظه ای در اجرای اوامر خداوند و رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) کوتاهی و سستی نداشته است. بنابراین فرض تکلیف الهی بودن واکنش حضرت (علیه السلام) اثبات می شود.
   شاید برخی از روشنفکران بر این مطلب ایراد بگیرند که این چه تکلیفی است که خانه اش را به آتش کشیدند، همسر و فرزندش را به شهادت رساندند ولی نباید مقابله به مثل و قصاص کند!

باید گفت تکالیف انبیا و اولیای الهی با سایر افراد متفاوت است ، برای مثال بررسی زندگانی حضرت ابراهیم علیه السلام به خوبی این مساله را روشن می کند. از طرفی حکمت تکالیف الهی هرگز برای بشر مکشوف نبوده و نخواهد بود. این قانون و اصل کلی است. خدا حکیم است و کار بدون حکمت انجام نمی دهد. اگر بخواهیم فلسفه ی همه احکام و تکالیف الهی را بدانیم نیاز به دانشی در حد علم خداوند داریم. آیا ابراهیم (علیه السلام) حب به فرزندش اسماعیل نداشت؟ آیا علی (علیه السلام) حب به همسرش، دختر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نداشت؟ علی (علیه السلام) باید دفاع از همسرش را مقدم بر تکلیف الهی کند یا بالعکس؟

4- سنت الهی بر این مبنا قرار گرفته است. لحظه لحظه ی زندگی ما امتحان است. کیفیت پاسخ دادن به یک امتحان در زندگی ما نوع امتحان بعدی را تعیین می کند. امتحان باید حد وسط و منطقی باشد، هم دارای سوال سخت و هم سوال راحت باشد. از طرفی میزان علم و توانایی های فردی که امتحان می شود نیز در چگونگی سوالات امتحان بسیار موثر است. امتحان باید با نوع افراد سنخیت داشته باشد. سخت ترین امتحان زندگی بشریت امتحان ولایت است. بررسی زوایای مختلف کودتای سقیفه و تعداد افرادی که از این امتحان سربلند بیرون آمدند بیانگر همین مطلب است.

5- توجه داشتن به تفاوت میان پیامبر و امام در توصیه های پیامبر پاسخگوی بسیاری از سوالات است. حتی دقت در خود الفاط هم می تواند راهگشا باشد. در خود الفاظ پیامبر و رسول نوعی حرکت نهفته است؛ حرکت از سوی خدا به سمت مردم. پیامبر تا وقتی به سوی مردم حرکت نکند پیامبر و رسول بودنش معنا پیدا نمی کند. بنابراین وظیفه ی پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) این است که به سوی مردم حرکت کند و پیام هدایت الهی را به گوش مردم برساند. اما امام چنین وظیفه ای ندارد. تا زمانی که مردم سراغ او نیایند وظیفه ای ندارد.

"يَا عَلِيُّ إِنَّمَا أَنْتَ بِمَنْزِلَةِ الْكَعْبَةِ تُؤْتَى وَ لَا تَأْتِي فَإِنْ أَتَاكَ هَؤُلَاءِ الْقَوْمُ فَسَلَّمُوا لَكَ هَذَا الْأَمْرَ فَاقْبَلْهُ مِنْهُمْ وَ إِنْ لَمْ يَأْتُوكَ فَلَا تَأْتِهِمْ 5"
ای علی قطعا جایگاه تو به منزله ی کعبه است، (مردم) به سوی او (کعبه)می آیند، او به سوی مردم نمی رود.  پس اگر آنها به سمت تو آمدند این امر (خلافت) بر تو است پس به سمت آنها رو کن. اگر به سمتت نیامدند  به سمتشان نرو تا اینکه بیایند.
   بنابراین می بینیم امام در بسیاری مواقع خودش را معرفی می کند مردم به سمت او نمی روند. اما بیست و پنج سال بعد مردم به سراغ امام می روند، او هم می پذیرد. مردم بعد از امیرمومنان علیه السلام سراغ امام حسن (علیه السلام) می روند، او می پذیرد، تنهایش می گذارند، امام صلح می کند، و این سیر در سایر ائمه (علیهم السلام) به همین شکل جریان دارد. وقتی مردم کنار کشیدند امام هم وظیفه ای ندارد.

این پنج نکته با هم در ارتباط هستند. و در حقیقت پنج ضلعی را تشکیل می دهند که با کنار هم قرار دادن آنها می توان به حقیقت مطلب رسید.

 

  • 1. شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد، ج‏1، ص 151
  • 2. شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد، ج‏1، ص 213
  • 3. شرح ابن ابی الحدید، جلد 2، صفحه ی 45
  • 4. طبری، احمد بن عبدالله، ذخائرالعقبی، ص87 – محمد ابن ابی بکر الانصاری التلمسانی معروف به البری، الجوهره فی نسب النبی و اصحاب العشره، ج1، ص295
  • 5. احتجاج طبرسی، ج1، ص189- بشارة المصطفی، ص277
منابع: 

پایگاه تحقیقاتی غدیر