تاريخچه كتاب سليم‏

ارتباط ابان بن ابى عيّاش و ابن اذينه در مورد كتاب سليم‏

عمر بن اذينه مى‏گويد: ابان بن ابى عيّاش حدود يك ماه قبل از وفاتش مرا فرا خواند و گفت: من ديشب در خواب ديدم كه بزودى از دنيا مى‏روم. امروز صبح ترا ديدم و از ملاقات تو مسرور شدم. من ديشب سليم بن قيس هلالى را در خواب ديدم و به من گفت:

«اى ابان، تو در اين روزها از دنيا مى‏روى. در باره امانت منشیء ناشناخته 1 از خدا بترس و آن را ضايع مگردان و به آنچه در باره كتمان آن با من عهد بسته‏اى وفا كن، و آن را جز نزد مردى از شيعيان على بن ابى طالب عليه السّلام كه داراى دين و آبرو باشد مسپار». صبح كه با تو ملاقات كردم از ديدار تو مسرور شدم و رؤياى خود در باره سليم بن قيس را برايت گفتم.

ارتباط سليم و ابان‏

ابان مى‏گويد: هنگامى كه حجّاج وارد عراق شد2 سراغ سليم بن قيس را گرفت.
سليم از شرّ او فرار كرد تا در نوبندجان3 مخفيانه بر ما وارد شد و در خانه ما اقامت كرد.
من كسى را نديده بودم كه همچون او به اوقات خود ارزش قائل بوده و جدّى باشد، و همچون او صاحب حزنى طولانى و سخت گوشه گير و از شهرت خود گريزان باشد. من در آن روز چهارده سال داشتم و قرآن را خوانده بودم.

من از سليم سؤال مى‏كردم، و او به نقل از اهل بدر برايم حديث مى‏ گفت. از او احاديث زيادى به نقل از عمر بن ابى سلمة فرزند ام سلمة همسر پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و به نقل از معاذ بن جبل و سلمان فارسى و على بن ابى طالب عليه السّلام و ابو ذر و مقداد و عمار و براء بن عازب شنيدم. او از من خواست كه آن احاديث را كتمان كنم4 ولى در اين باره از من قسم (و پيمانى) نگرفت.

قرائت و تحويل كتاب بين سليم و ابان‏

ابان مى‏ گويد: مدت كمى با او بودم كه مرگش فرا رسيد. مرا فرا خواند و با من خلوت نمود و گفت: اى ابان، من با تو همنشينى كردم و از تو جز آنچه دوست داشتم نديدم. نزد من نوشته‏ هايى است كه از موثّقين شنيده ‏ام و به دست خود نوشته ‏ام. در آنها احاديثى است كه دوست ندارم براى مردم ظاهر شود، زيرا مردم آنها را انكار مى‏ كنند و به نظرشان بزرگ مى ‏آيد در حالى كه آنها حق است و از اهل حق و فقه و صدق و نيكى، از على بن ابى طالب عليه السّلام و سلمان فارسى و ابو ذر غفارى و مقداد بن اسود گرفته‏ ام. هيچ يك از احاديث آن را از يكى نپرسيده ‏ام مگر آنكه در باره آن از ديگرى هم پرسيده‏ ام تا همگى‏ بر صحّت آن متّفق شده ‏اند، و من هم در آن حديث پيرو آنان شده ‏ام، و نيز مطالب ديگرى كه بعدا از غير آنان از اهل حق شنيده‏ ام.

هنگامى كه مريض شدم تصميم گرفتم اين نوشته‏ ها را بسوزانم، ولى از اين اقدام خوددارى كردم و متوجه خطا بودن آن شدم.

اگر مى ‏توانى با من عهد و پيمان الهى قرار ده كه تا من زنده هستم آن نوشته‏ ها را به هيچ كس خبر ندهى، و بعد از مرگ من از آنها براى كسى نقل نكنى مگر كسى كه مانند خود به او اطمينان داشته باشى، و اگر برايت اتفاقى پيش آمد آنها را نزد كسى از شيعيان على بن ابى طالب عليه السّلام كه به او اطمينان داشته باشى و داراى دين و آبرو باشد بسپارى.

ابان مى‏ گويد: من اين شرائط را برايش متعهد شدم. او هم نوشته‏ ها را به من تحويل داد و همه آنها را برايم خواند.

سليم بعد از تحويل كتاب مدت زيادى زنده نماند و از دنيا رفت. خدا او را رحمت كند.

تأييد كتاب از سوى حسن بصرى‏

ابان مى‏ گويد: بعد از سليم در آن نوشته‏ ها نظر كردم و به مطالب آن اطمينان پيدا كردم. ولى مطالب آن بزرگ به نظرم آمد و مشكل جلوه كرد، زيرا در آنها هلاكت همه امّت محمد صلى اللَّه عليه و آله از مهاجرين و انصار و تابعين، به جز على بن ابى طالب عليه السّلام و اهل بيت او و شيعيانش بود.

بعد از ورود به بصره اوّل كسى كه ملاقات كردم حسن بن ابى الحسن بصرى بود كه در آن روز خود را از شرّ حجاج پنهان كرده بود. حسن بصرى در آن ايام از شيعيان على بن ابى طالب عليه السّلام و از مفرطين آنها به حساب مى‏ آمد، و از اينكه در جنگ جمل يارى آن حضرت و جنگ به همراه او از دستش رفته بود اظهار پشيمانى مى‏ كرد و حسرت مى‏ خورد5.

در قسمت شرقى خانه ابى خليفه حجّاج بن ابى عتاب ديلمى6 با او خلوت كردم و نوشته‏ هاى سليم را به وى نشان دادم7. او گريه كرد و گفت: «در احاديث اين كتاب چيزى جز حق نيست، كه از موثّقين شيعيان على بن ابى طالب عليه السّلام و غير ايشان شنيده ‏ام».

تأييد كتاب از سوى امام زين العابدين عليه السّلام و دو نفر از صحابه‏

ابان مى‏ گويد: همان سال به سفر حج رفتم و خدمت امام زين العابدين حضرت على بن الحسين عليه السّلام وارد شدم. ابو الطفيل عامر بن واثله صحابى پيامبر صلى اللَّه عليه و آله- كه از بهترين اصحاب على عليه السّلام نيز بود- نزد حضرت حضور داشت. همچنين عمر بن ابى سلمة فرزند امّ سلمه همسر پيامبر صلى اللَّه عليه و آله را نزد آن حضرت ملاقات كردم.

همه نوشته‏ هاى سليم را در طول سه روز- هر روز تا شب- بر امام زين العابدين عليه السّلام و ابن ابى سلمه و ابو الطفيل عرضه كردم. هر روز صبح آن دو نزد امام سجاد عليه السّلام مى ‏آمدند، و در طول سه روز كتاب (سليم) را براى آن حضرت قرائت مى ‏كردند8.

حضرت به من فرمود: «سليم راست گفته است، خدا او را رحمت كند، اينها احاديث ما است كه همه آنها نزد ما شناخته شده است»9.

ابو الطفيل و عمر بن ابى سلمه هم گفتند: «در آن حديثى نيست مگر اينكه از على عليه السّلام و از سلمان و ابو ذر و مقداد شنيده‏ ايم».

دفاع امام زين العابدين عليه السّلام از كتاب سليم‏

ابان مى ‏گويد: به امام زين العابدين عليه السّلام عرض كردم: فدايت گردم، از بعضى مطالب آن سينه‏ ام تنگ مى‏ شود10، زيرا در آن هلاكت همه امّت محمد صلى اللَّه عليه و آله از مهاجرين و انصار و تابعين، به جز شما اهل بيت و شيعيانتان است.

امام عليه السّلام فرمود: اى برادر عبد القيس11، آيا اين حديث به تو نرسيده است كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله فرمود: «مثل اهل بيت من در امّتم مثل كشتى نوح در قوم اوست كه هر كس به آن سوار شد نجات يافت و هر كس خود را به آن نرساند غرق شد، و مثل «باب حطّه»12 در بنى اسرائيل است»؟

عرض كردم: بلى. فرمود: چه كسى آن را برايت نقل كرده است؟ عرض كردم: آن را از بيش از صد نفر از فقها شنيده ‏ام. فرمود: از چه كسى؟ عرض كردم: از حنش بن معتمر، و او مى‏ گفت از ابو ذر شنيده در حالى كه حلقه در كعبه را گرفته و با صداى بلند آن را مى‏ گفته و از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله نقل مى‏نموده است.
فرمود: ديگر از چه كسى؟ عرض كردم: از حسن بن ابى الحسن بصرى كه او از ابو ذر و مقداد بن اسود كندى و از على بن ابى طالب عليه السّلام شنيده بود.

فرمود: ديگر از چه كسى؟ عرض كردم: از سعيد بن مسيّب و علقمة بن قيس و ابو ظبيان جنبى و عبد الرحمن بن ابى ليلى كه همه اينان در حج بودند و خبر دادند كه از ابو ذر شنيده ‏اند13.

ابو الطفيل و ابن ابى سلمة گفتند: «بخدا قسم ما هم از ابو ذر شنيديم، و از على بن ابى طالب عليه السّلام و مقداد و سلمان نيز شنيديم». سپس عمر بن ابى سلمة رو كرد و گفت: «بخدا قسم، اين حديث را از كسى شنيده ‏ام كه از همه اين افراد بالاتر است: از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله شنيدم، دو گوشم شنيد و قلبم آن را در خود جاى داد».

امام زين العابدين عليه السّلام رو به من كرد و فرمود: آيا اين حديث به تنهايى، آنچه از احاديث (كتاب سليم) ترا نگران كرده بود و بر سينه‏ات سنگينى مى‏كرد14 حل نمى‏ كند؟

اى برادر عبد القيس از خدا بترس، اگر مطلبى برايت روشن شد آن را بپذير و گر نه سكوت كن تا سلامت بمانى و علم آن را به خدا واگذار كن، چرا كه در وسعتى بيش از فاصله آسمان و زمين قرار دارى15.
ابان مى‏گويد: اينجا بود كه از آن حضرت در باره آنچه ندانستنش برايم جايز بود و آنچه ندانستن آن برايم جايز نبود سؤال كردم، و حضرت هم جوابهايى به من فرمودند.

ملاقات ابان با ابو الطفيل‏

ابان مى‏گويد: بعد از آن ابو الطفيل را در منزلش ملاقات كردم. او در باره «رجعت»16 از عده‏اى از اهل بدر و از سلمان و ابو ذر و مقداد و ابىّ بن كعب برايم مطالبى نقل كرد.

ابو الطفيل گفت: مطالبى را كه از اينان شنيده بودم در كوفه خدمت على بن ابى طالب عليه السّلام عرضه كردم. آن حضرت به من فرمود: «اين علم خاصّى است كه امت در جهل به آن و ردّ علمش به خداوند تعالى وسعت دارند» 17. سپس حضرت آنچه آنان به من خبر داده بودند تأييد فرمود و در اين باره آيات بسيارى از قرآن برايم خواند و آنها را تفسير كاملى فرمود، بطورى كه يقين من به روز قيامت قوى‏تر از يقينم به رجعت نبود.

ابو الطفيل مى‏ گويد: از جمله آنچه گفتم اين بود كه: يا امير المؤمنين در باره حوض پيامبر صلى اللَّه عليه و آله به من خبر بده كه آيا در دنيا است يا آخرت؟ فرمود: البته در دنيا است18.

عرض كردم: چه كسى (نااهلان) را از آن كنار مى‏زند؟ فرمود: من با همين دستم.
دوستانم به آن وارد مى‏ شوند و دشمنانم از آن باز گردانيده مى‏ شوند19.

عرض كردم: يا امير المؤمنين، قول خداوند تعالى وَ إِذا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ أَخْرَجْنا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الْأَرْضِ تُكَلِّمُهُمْ ...20، «هنگامى كه گفته‏ها بر آنان عملى شود برايشان از زمين جنبنده‏اى بيرون مى‏آوريم كه با آنان سخن مى‏گويد ...»، منظور از «جنبنده» چيست؟ فرمود: اى ابو الطفيل، از اين سؤال در گذر. عرض كردم: يا امير المؤمنين فدايت گردم، آن را به من خبر بده. فرمود: آن جنبنده‏اى است كه غذا مى‏خورد و در بازارها راه مى‏رود و با زنان ازدواج مى‏كند. عرض كردم: يا امير المؤمنين، او كيست. فرمود: او قوام زمين است كه زمين به وجود او آرامش يافته است. عرض كردم: يا امير المؤمنين، او كيست؟ فرمود: صدّيق اين امت و فاروق و رئيس و سردسته آنان21 است. عرض كردم: يا امير المؤمنين، او كيست؟ فرمود: كسى كه خداوند عز و جل مى‏فرمايد: وَ يَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ 22، «پيامبر صلى اللَّه عليه و آله شاهدى از خود به دنبال دارد»، و وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ23، «كسى كه علم كتاب نزد اوست»، و وَ الَّذِي جاءَ بِالصِّدْقِ وَ صَدَّقَ بِهِ24، «كسى كه صدق را آورد و آن را تصديق كرد ...». كسى كه او را تصديق كرد من بودم در حالى كه همه مردم جز من و
او كافر بودند. عرض كردم: يا امير المؤمنين، او را برايم نام ببر. فرمود: او را برايت نام بردم25.

اصحاب امير المؤمنين عليه السّلام‏

(بعد فرمود:) اى ابو الطفيل، بخدا قسم اگر براى اكثريت پيروانم كه بوسيله آنان مى‏ جنگم، آنان كه به اطاعت من اقرار دارند و مرا «امير المؤمنين» خوانده ‏اند و جهاد مخالفين مرا حلال مى‏ دانند، وارد شوم و يك ماه از مطالب حقّ از آنچه در كتابى كه جبرئيل بر پيامبر صلى اللَّه عليه و آله نازل كرده مى‏ دانم و بعضى از آنچه از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله شنيده‏ ام براى آنان نقل كنم، از اطراف من پراكنده مى‏ شوند به طورى كه در ميان گروه كمى كه اهل حقند همچون تو و نظاير تو از شيعيانم تنها مى‏ مانم.

(ابو الطفيل مى ‏گويد:) از اين سخنان ترسيدم و عرض كردم: يا امير المؤمنين، من و امثال من از تو جدا مى‏ شويم يا همراه تو ثابت مى‏ مانيم. فرمود: ثابت مى ‏مانيد.

ولايت اهل بيت عليهم السّلام‏

سپس حضرت رو به من كرد و فرمود: امر ما (اهل بيت) مشكل و پيچيده است26، كه جز سه گروه به آن معرفت پيدا نمى‏ كنند و بدان اقرار نمى‏ نمايند: ملائكه مقرب يا پيامبر مرسل يا بنده مؤمن نجيبى27 كه خداوند قلب او را براى ايمان امتحان كرده باشد.

اى ابو الطفيل، پيامبر صلى اللَّه عليه و آله از دنيا رفت و مردم گروهى از روى گمراهى و گروهى ديگر از روى جهل از دين خدا برگشتند28، مگر كسانى كه خداوند آنان را به وسيله ما اهل بيت حفظ كرد.

قرائت و تحويل كتاب بين ابان و ابن اذينه‏

عمر بن اذينه مى‏ گويد: سپس ابان «كتاب سليم بن قيس هلالى عامرى»29 را به من سپرد و بعد از آن بيش از يك ماه 30 زنده نماند و از دنيا رفت.

اين نسخه كتاب سليم بن قيس عامرى هلالى است كه ابان بن ابى عيّاش به من تحويل داده و آن را برايم قرائت نموده است31، و ابان مى‏گفت كه آن را براى امام زين العابدين عليه السّلام خوانده و آن حضرت فرموده است: «سليم راست گفته، اينها احاديث ما است كه نزد ما شناخته شده است».

روايت از كتاب سليم:

1. مختصر البصائر: ص 40.
2. غاية المرام: ص 549.
3. اثبات الهداة: ج 1 ص 663.
4. بحار: ج 1 ص 76.
5. بحار: ج 2 ص 211.
6. بحار: ج 23 ص 124.
7. بحار: ج 8 قديم ص 647.
8. بحار: ج 53 ص 68.
9. عوالم العلوم: ج 2- 3 ص 513.

روايت با سند به سليم:

1. بصائر الدرجات: ص 27 ح 6.
2. رجال كشى: ج 1 ص 321 ح 167.

  • 1. منظور از امانت همان كتاب سليم است كه به ابان سپرده بود.
  • 2. حجاج بن يوسف در سال 75 هجرى از طرف عبد الملك بن مروان به حكومت عراق منصوب شد.
  • 3. «نوبندجان» شهر بزرگ و آبادى در سرزمين فارس بوده است كه بنام «نوبنجان» هم خوانده مى‏شده است. از اين شهر اكنون روستاى كوچكى بين شهر شيراز و فسا باقى مانده كه «نوبندگان» خوانده مى‏ شود. به معجم البلدان: ج 5 ص 302، نزهة القلوب: ص 128، آثار عجم: ص 90 و 304 مراجعه شود.
  • 4. «الف»: من آن احاديث را كتمان كردم در حالى كه در اين باره ...
  • 5. حسن بصرى بدون شك از دشمنان امير المؤمنين عليه السّلام است، و ابان هم با كلمه «در آن روز» و «در آن ايام» به نفاق او اشاره مى‏ كند. در باره احوال حسن بصرى به بحار: ج 2 ص 64 و ج 42 ص 141 مراجعه شود.
  • 6. حجاج ديلمى همان كسى است كه حسن بصرى در خانه او پنهان شده بود.
  • 7. «ب»: براى او خواندم.
  • 8. «ب»: من (يعنى ابان) كتاب را بر آنان قرائت كردم. آنها به من گفتند: ....
  • 9. «ب» خ ل: كه همه ما آنها را مى‏شناسيم. «د»: همه آنها نزد من شناخته شده است.
  • 10. كنايه از اينكه تحملش برايم مشكل است.
  • 11. خطاب به ابان است كه خود را در بصره از طايفه بنى عبد القيس قرار داد. به ص 126 همين كتاب مراجعه شود.
  • 12. «باب حطّه» در بنى اسرائيل نشانه خضوع آنان در مقابل فرامين الهى بود كه مى‏بايست به حالت سجده از آن در عبور مى‏كردند و بدين وسيله تواضع خود را نشان مى‏دادند. در اينجا هم اهل بيت عليهم السّلام به باب حطه تشبيه شده‏اند كه مردم با خضوع در برابر آنان در مقابل خدا خضوع مى‏نمايند. در اثبات الهداة: ج 1 ص 618 ح 657 حديثى از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله نقل مى‏كند كه فرمود: مثل اهل بيت من در ميان شما مثل باب حطه در بنى اسرائيل است، كه هر كس از آن داخل شود گناهانش آمرزيده مى‏شود و از طرف خداوند مستحق عطاى بيشتر مى‏گردد چنان كه خداوند عز و جل مى‏فرمايد: ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّداً وَ قُولُوا حِطَّةٌ نَغْفِرْ لَكُمْ خَطاياكُمْ وَ سَنَزِيدُ الْمُحْسِنِينَ از آن در بحالت سجده وارد شويد و بگوئيد: «گناهان ما ريخته باد» تا گناهان شما را بيامرزيم، و به احسان‏كنندگان عطاى بيشترى خواهيم داد. در مورد باب حطّه به بحار ج 13 ص 185- 180 مراجعه شود.
  • 13. «د»: عرض كردم: از سعيد بن مسيّب و علقمة بن قيس و ابو ظبيان جنبى و ابو وائل كه از ابو ذر شنيده بودند، و نيز از عبد الرحمن بن ابى ليلى و عاصم بن ضمرة و هبيرة بن مريم كه از على عليه السّلام نقل كردند.
  • 14. عبارت «عظم في صدرك» را مى‏توان به «در سينه‏ ات بزرگ جلوه مى‏ كرد» نيز معنى كرد.
  • 15. يعنى اگر مطلبى برايت روشن نشد آن را انكار مكن كه خداوند در اين باره به بندگانش وسعت داده است. عبارت «فانك في اوسع مما بين السماء و الارض» يعنى «تو در مطلبى وسيعتر از فاصله آسمان و زمين قرار گرفته‏ اى»، يعنى مطلب بالاتر از سطح فكر بشر است و درك جوانب مختلف آن مشكل است.
  • 16. منظور از «رجعت» اجمالا اين است كه معصومين عليهم السّلام يك بار ديگر به دنيا بر مى ‏گردند و برنامه‏ هايى خواهند داشت. براى توضيح بيشتر به بحار ج 53 ص 39 ب 29 مراجعه شود.
  • 17. يعنى امت حق دارند در باره رجعت، مسأله را به خدا واگذار كنند و آن را اجمالا قبول نمايند.
  • 18. ظاهرا به قرينه كلمه «بل» كه به صورت «البته» ترجمه شده، منظور حضرت اين است كه مقدمه رسيدن به حوض كوثر در دنيا است كه محبت محمد و آل محمد عليهم السّلام و ولايتشان و بغض دشمنانشان مى‏باشد چنان كه از احاديث بسيارى استفاده مى‏شود، ولى اصل حوض كوثر بدون شك در آخرت خواهد بود. به بحار: ج 8 ص 16 باب 20 مراجعه شود.
  • 19. «الف» خ ل: دوستانم را بر آن وارد مى‏ كنم و دشمنانم را از آن بر مى‏ گردانم.
  • 20. سوره نمل: آيه 82.
  • 21. كلمه «ذو قرن» كنايه از سر دسته يك گروه است.
  • 22. سوره هود: آيه 17.
  • 23. سوره رعد: آيه 43.
  • 24. سوره زمر: آيه 33.
  • 25. پيداست كه منظور خود آن حضرت است و از كلام بعد معلوم مى‏شود مقصود حضرت آن است كه بيش از اين تصريح صلاح نيست.
  • 26. «صعب مستصعب» از نظر معناى دقيق احتياج به تفسير دارد كه در اينجا به صورت فوق ترجمه شده است.
  • 27. كلمه «نجيب» به معناى با نجابت و اصالت و به معناى انتخاب شده آمده است. براى روشن شدن مراد بايد به احاديث اين باب مراجعه شود.
  • 28. «د»: مردم از دين خدا برگشته كافر شدند.
  • 29. «عامرى» دنباله لقب سليم است كه از طايفه «بنى هلال بن عامر» بوده است.
  • 30. «ب»: دو ماه.
  • 31. «د»: سپس ابان نوشته‏ هايى را كه از سليم بن قيس نوشته بود به من تحويل داد.
منابع: 

أسرار آل محمد عليهم السلام / ترجمه كتاب سليم، صص: 193-201