دلالت حدیث غدیر بر ولایت امیرالمؤمنان

 جدال و اختلاف بر سر مسأله‏ ى امامت و جانشینى حضرت محمّد﴿ص﴾ ، عمرى به تاریخ ظهور اسلام دارد و مسلمانان از زمان رحلت پیامبر گرامى اسلام﴿ص﴾، بر اثر همین اختلاف به دو فرقه مهم و عمده تقسیم شده ‏اند:
سنّیان؛ که معتقدند در مورد امامت و خلافت بلافصل هیچ گونه نصِّ صریحى از جانب پیغمبر﴿ص﴾ درباره‏ ى شخص خاصّى صورت نگرفته است و پیامبر﴿ص﴾ تعیین خلیفه و امام مردم را به عهده‏ ى خود آنان گذارده است تا با مشورت یکدیگر شخصى را به این مقام برگزینند.
شیعیان؛ که از نظر آنها جایز نیست، امر خلافت را در اختیار افراد امّت یا عدّه‏ اى از آنان -که اهل حَلّ و عَقد هستند- واگذار نمود؛ زیرا عقل سلیم حکم مى ‏کند که امام باید ویژگى ها و شرایطى داشته باشد که عصمت و قداست روحى و سرشت پاک از جمله‏ ى آنهاست.(1)

از این رو شیعه معتقد است که رسول گرامى اسلام ﴿ص﴾ در طول حیات خویش بارها حضرت على ﴿ع﴾ را به عنوان امام و جانشین خویش به مردم معرفى و در آخرین اعلان رسمى و عمومى در غدیر خم،ایشان را علناً به مقام جانشینى و خلاف‏ت خویش منصوب کرد. محدّثین و علماى هر دو مذهب این مسأله را از جنبه‏هاى مختلف عقلى، کلامى، نقلى، تاریخى و... مورد بحث و بررسى قرار داده ‏اند؛ ولى مسلّماً آن چه در درجه‏ ى اوّل باید مورد کنکاش قرار گیرد، ضرورت و اهمّیّت پرداختن به این مسأله است. برخى افراد معتقدند: «بر فرض که پیامبر (ص)، حضرت على (ع) را در روز غدیر خم یا مواقع دیگر، به عنوان خلیفه‏ ى خویش معرفى کرد و بعد از رحلت حضرت رسول (ص) به هر دلیلى -به حق یا ناحق- افرادى دیگر بر این مسند تکیه زدند؛ چه لزومى دارد که با گذشت حدود 1400 سال از رحلت پیامبر، باز هم با طرح حوادث آن سالها از لابه ‏لاى هزاران کتاب، سعى دراثبات حقّانیت اعتقاد شیعه و خلافت بلافصل حضرت على (ع) و تازه کردن این زخم کهنه‏ى تاریخ داشته باشیم؟ آیا با بازگو کردن وقایع آن دوران مى ‏توان زمان را به عقب بازگرداند تا تاریخ به دل‏خواه شیعه صورت پذیرد؟»
در نظر این افراد، شیعه و سنّى، غدیر و سقیفه، نصّ و شورا و... همه یکسان‏اند و واقعه‏ى غدیر و مسأله خلافت و امامت صرفاً یک مسأله‏ ى تاریخى تمام شده قلمداد گردیده که هیچ گونه بار اعتقادى ندارد.

   ما ز محبّان على یا عمر     هیچ نگوییم ز خیر و ز شر
حشر محبّان على، با على!    حشر محبّان عمر، با عمر!

از این منظر، بحث در این مورد، حاصلى جز تفرقه‏ افکنى بین مسلمانان ندارد و به بهانه ‏ى پرهیز از تفرّق و ایجاد وحدت بین جامعه‏ ى عظیم اسلامى هر سعیى در رد و اثبات این مسأله، نفى گردیده، همه‏ ى مسلمانان به فراموش کردن وقایع آن سالها دعوت شده‏اند.
در این نوشتار سعى شده است از طریق منابع روایى و تاریخىِ مورد وثوق سنّیان، این نظر به اختصار مورد نقد و بررسى قرار گیرد.
توضیح آن که استفاده از کتابهاى سنّیان به معنى اعتبار آنها و یا بى ‏اعتبارى منابع شیعه نیست؛ بلکه صرفاً به منظور مشخّص شدن این مطلب است که علاوه بر انبوه روایات شیعه -که امامت را اصلى ‏ترین و مهم‏ترین پایه ‏ى اعتقادى و اساس دین برمى شمرد- این مسأله در میان روایات سنّیان نیز منعکس شده است.

* * * * *
اگر قدرى در متون روایى اهل سنّت تفحّص کنیم، ردّ پاى حدیث غدیر در جاى جاى این منابع به وضوح به چشم مى‏ خورد. اخبار بسیارى از غدیر و حوادث پیرامون آن -به خصوص خطبه‏ى پیامبر﴿ص﴾ - در منابع اهل سنت موجود است و عبارت «ألَستُ أولَى بِکُم مِن أنفُسِکم؟... فَمَن کُنْتُ مَولاه فَعَلّیٌ مَولاه؛ الّلهمَّ والِ مَن والاه و عادِ مَن عاداه...» از نظر قواعد علم حدیث، جزء احادیث متواتر و بلکه فراتر از آن است که از بیش از 110 صحابه‏ى پیامبر و 85 نفر از تابعین نقل شده است.(2)
یاءالدّین مقبلى از علماى سنّى (م 1108) مى‏گوید: «اگر بنا باشد حدیث غدیر را (با این همه مدارک،) محرز و مسلّم ندانیم، باید قبول کنیم که هیچ واقعه‏اى در دین اسلام قابل اثبات نیست.»(3)
و شمس الدین جزرى، منکران حدیث غدیر را بى اطّلاع قلمداد مى ‏کند.(4)
علماى اهل سنّت چون نتوانسته‏ اند بر سند و مدرک حدیث غدیر خدشه‏ اى وارد کنند، در معنى لفظ مولى و دلالت این حدیث بر خلافت بلافصل حضرت على (ع) تردید کرده ‏اند. البته عده‏اى از بزرگان آنان صادقانه و به دور از تعصّب، همان برداشت شیعه را از این حدیث دارند و کلمه‏ ى مولا را در این جا به معنى صاحب اختیار و اولى به نفس مى ‏دانند.(5)
علماى شیعه با توجه به معناى مولا از جنبه‏ى لغت در ادبیّات عرب، کاربرد متداول، فهم و برداشت عامّه‏ ى مردم، زبان‏شناسى، استعمال این کلمه در سایر احادیث و آیات و سایر قرائن متّصله و منفصله(6)، دلالت حدیث غدیر بر ولایت و خلافت بلافصل امیرالمؤمنین (ع) را در بالاترین درجه‏ى ظهور و روشنى مى‏ دانند و معتقدند که از حکمت به دور است، پیامبر ﴿ص﴾ در آن گرماى سوزان و طاقت‏ فرسا انبوه مسلمانان را گرد آورد تا آنان را به این مطلب آگاهى دهد که «على دوست و یاور شماست»؛ در حالى که قبلا بارها این موضوع با عناوین و الفاظ مختلف تذکر داده شده بود و هیچ کس منکر فضایل بى حد و شمار حضرت على (ع) نبود.
در هر حال، طبق آیاتى که در این روز نازل شده است(7)، خداوند ثمردهى تمام تلاش 23 ساله و از جان گذشتگى ‏هاى پیامبر ﴿ص﴾ و اصحاب راستینش را منوط به نصب و معرفى امیرالمؤمنین (ع) به مقام خلافت و امامت و پیروى مردمان از آن حضرت مى ‏داند و دینى تمام و کامل و مورد رضاى خداوند است که هم‏راه با ولایت على (ع) باشد.
از این رو شیعه به ماجراى غدیر تنها به دیده‏ى واگذارى خلافت و به عنوان یک مسأله‏ى تاریخى نمى‏نگرد؛ که آرمان پیامبران و هدف از بعثت انبیا و ختم رسل، حضرت محمد مصطفى (ص) را در غدیر مى‏بیند(8) و اسلام را بدون غدیر و ولایت، دینى ناقص مى ‏داند و همان طور که در قیامت، تنها دین اسلام از بندگان پذیرفته خواهد شد، اسلامِ کسانى که ولایت حضرت على (ع) را - به معناى صحیح آن - قبول ندارند، کامل نخواهد بود(9) و این دینِ ناقص، مورد قبول و رضاى خداوند متعال نیست(10) 
با نظر به سخنان پیامبر﴿ص﴾ ، همه‏ ى مسلمانان عالم که نبىّ اکرم ﴿ص﴾ را اولى به نفس و صاحب اختیار خویش مى‏دانند، باید حضرت على (ع) را نیز به عنوان مولى و صاحب اختیار خود بپذیرند و در واقع مخاطب پیامبر﴿ص﴾ در روز غدیر، همه‏ ى مسلمانان عالم از ابتداى ظهور اسلام تا به حال بوده است و پیامبر ﴿ص﴾ خطّ مشى آینده‏ى مسلمین تا آخر دنیا را ترسیم نمودند و نواى «فَمَن کُنتُ مولاه فَعَلیٌّ مولاه» در همه‏ ى اعصار جارى است و مسلّماً این اطاعت امر و قبول ولایت، عملى فراتر از اقرار به لسان است و باید با اعتقاد قلبى و عملى نیز هم‏راه باشد و مؤمنان مى‏بایست تمام اعمال و اعتقادات خویش را با معیار مولاى خود، امیرالمؤمنین(ع) -که همان معیار پیامبر است- بسنجند و طریق هدایت را تنها نزد آنان بجویند و طبق فرمایش پیامبر، «... فَلیَبْلُغَ الشَّاهدُ الغائبَ...»، بر همه‏ى هدایت ‏شدگان به ولایت علوى، واجب است تا نگذارند پیام غدیر به دست فراموشى سپرده شود و آن را به گوش جان راه‏ گم‏کردگان برسانند.
این نکته آن قدر مورد تأکید پیامبر اکرم ﴿ص﴾ بود که در طول مدّت رسالت خویش، از ابتداى دعوت علنى تا آخرین دم حیات، لحظه‏اى از پرداخت به آن فروگذار نکرد و در هر فرصتى که امکان داشت، موضوع خلافت و امامت را براى مردم تبیین مى ‏کرد.
در سال سوم هجرى -ابتداى دعوت علنى- پیامبر به دستور خداوند(11) چهل تن از فرزندان عبدالمطلب را جمع کرد و رسالت خویش را بر آنها شرح داد و فرمود: «کدام یک از شما مرا در انجام این رسالت یارى مى‏دهد تا برادر و وصى و خلیفه‏ى من در میان شما باشد؟»
در آن میان حضرت على (ع) برخاست و گفت: «من، یا رسول الله.» پیامبر سخن خویش را تکرار کرد و دوباره حضرت على (ع) تنها کسى بود که جواب مثبت داد. آن گاه پیامبر﴿ص﴾ فرمود: «این (على) برادر و وصى و خلیفه‏ى من در میان شماست.»(12)
در ادامه، از میان هزاران حدیثى که در مورد فضایل و ولایت وامامت على (ع) در منابع معتبر اهل سنت موجود است، به چند حدیث اشاره مى‏کنیم(13).
پیامبر اکرم ﴿ص﴾ بارها و بارها در مناسبتهاى مختلف فرموده‏اند: «إنّی تارکٌ فیکُم الثّقلَینِ؛ کتابَ اللهِ و عِترتی أهلِ بَیتی. ما إن تَمَسَّکْتُم بِهِمَا لن تَضِلُّوا أبَداً و أنَّهُمَا لن یَفْتَرِقَا حتَّى یَرِدَا عَلَىَّ الحَوضَ.»(14)
پیامبر ﴿ص﴾ در این حدیث، قرآن را -به تنهایى- براى هدایت مسلمانان و رهایى از گم‏راهى کافى نمى‏ داند و با گویندگان «حَسْبُنَا کتابَ اللهِ»(15) آشکارا مخالفت مى‏ کند و صراحت دارد که باید براى درک صحیح این کتاب الاهى، به مفسّران واقعى آن -یعنى اهل بیت پیامبر که از خطا و لغزش مصون ‏اند- مراجعه کرد و حقایق ناب قرآنى را نزد آنان جست؛ چرا که همه‏ى جنایاتى که دراسلام به وقوع پیوسته، به نام قرآن و اسلام، ولى به دلیل عدم شناخت صحیح آن‏ها بوده است.(16)
پیامبر﴿ص﴾ در حدیثى دیگر -معروف به حدیث سفینه‏ ى نوح- تنها راه نجات و رستگارى را پیروى از اهل بیت مى ‏داند و پیروى از هر پیشوایى که در جهت آنان حرکت نکند، سرانجامى جز گم‏راهى و ضلالت ندارد.
رسول خدا ﴿ص﴾ مى‏فرماید: «إنَّ مَثَلَ أهلِ بَیْتی فی أُمَّتی کَمَثلِ سفینةِ نوحَ؛ مَن رَکِبَها نَجَى و مَن تَخَلَّفَ عنها غَرِقَ.»(17)
پیامبر﴿ص﴾ در تفسیر آیه‏ى شریفه: «إهدِنَا الصِّراطَ المُستقیمَ»، مى‏فرماید: «هُوَ صراطُ محمَّدٍ و آلِ محمَّدٍ.»(18)
در بعضى احادیث نیز از حضرت على (ع) به عنوان «رایة الهُدَى» یعنى پرچم هدایت تعبیر شده است.(19)
در باب اینکه حق و حقیقت بر مدار على مى گردد و حضرت على، فاروق و جداکننده حق از باطل است هم احادیث بسیارى از علماى سنّى نقل شده است.
«الحقُّ معَ علیٍّ و علیٌّ مع الحقِّ؛ لَن یَفتَرِقَا حَتَّى یَرِدَا عَلَیَّ الحَوضَ.»(20)
در جاى دیگر پیامبر ﴿ص﴾ خطاب به حضرت على (ع) فرمودند: «إنَّک تَبْلُغُ رسالتی مِن بعدی و تؤدی عنّی و تُسْمِعُ النَّاسَ صَوتی و تُعَلِّمُ النَّاسَ مِن کتابِ اللهِ مَا لا یَعْلَمونَ: تو ابلاغ‏کننده‏ى رسالت من و انجام‏دهنده‏ى عهد من و رساننده‏ى صداى من به مردم هستى و کتاب خدا را در جهاتى که مردم نمى‏دانند، به آنها تعلیم مى‏دهى.»(21)
مَن سَرَّه أن یَحیَى حیاتی و یَموتَ مماتی و سَکَنَ جَنَّةَ عدنٍ غَرَسَها ربّی فلیوالِ علیّاً مِن بعدی و لیَقتَدِ بالأئمَّةِ مِن بعدی فأنَّهم عترتی خُلِقوا مِن طینتی رُزِقوا فَهْماً و عِلْماً.(22)
هم چنین رسول اکرم ﴿ص﴾ فرموده‏ اند: یا على! اگر کسى به اندازه‏ى عمر نوح خدا را عبادت کند و به اندازه‏ى کوه اُحد طلا داشته باشد و در راه خدا انفاق نماید و عمرش آن قدر طولانى باشد که بتواند هزار بار پیاده به حج برود، آن گاه در مکه، بین صفا و مروه، مظلومانه کشته شود، ولى ولایت تو را -اى على!- نداشته باشد، بوى بهشت هرگز به مشام او نخواهد رسید و هرگز وارد بهشت نخواهد شد.(23)
پیامبر اکرم ﴿ص﴾ در توضیح آیه‏ى شریفه «و قِفوهُم أنَّهم مسؤولونَ(24): آنها را متوقّف سازید که مورد سؤال‏اند»، فرمود: «یسألون عن الإقرارِ بولایةِ علیّ بن ابیطالبِ.»(25)
پیامبر﴿ص﴾ در واپسین لحظات عمر شریف خویش نیز براى اتمام حجّت بر اصحاب خویش، خواست با نوشتن یک وصّیت‏ نامه، موضوع امامت و خلافت على (ع) را براى اصحاب خویش بیان کند؛ ولى عمر -که مى‏دید با بودن یک سند رسمى و کتبى، کار بر او سخت خواهد شد- با فریاد «إنَّ رسول الله لیهجر، قد غلبه الوجعُ: رسول خدا هذیان مى‏گوید، بیمارى بر او چیره شده است.» مانع این عمل پیامبر شد.(26)
بنابر احادیث ذکر شده و سایر احادیث مذکور در کتب شیعه و سنّى، در دیدگاه شیعه، مسأله‏ ى خلافت و جانشینى پیامبر﴿ص﴾، تنها از بُعد فردى و تاریخى مطرح نیست؛ بلکه شیعه خلافت و امامت الاهى را تنها وسیله‏ى تحقّق اهداف پیامبر و ادامه دهنده‏ ى راه و سیره‏ ى آن حضرت مى ‏داند. از این ره‏گذر، خلافت در معناى حکومت بر مردم، قابل غصب و واگذارى‏ست؛ ولى امامت معصوم و مقام خلیفة‏اللهى، نه اکتسابى است و نه قابل غصب و تمام شدنى. شیعه تنها راه نجاتى را که مصون از خطاست، راه امیرالمومنین(ع) و ائمه معصومین عنوان مى‏ کند و از آن جا که مسأله‏ى ولایت و امامت نقشى مهم و تعیین‏کننده در دست‏یابى به سعادت و رستگارى ابدى و رهایى از آتش عذاب الاهى ایفا مى‏کند، نیاز به بحث و بررسى در این مورد همواره احساس مى ‏شود. از این رو «امامت تنها مسأله‏ى دیروز ما نیست، که مسأله‏ ى امروز جهان اسلام و مسأله‏ ى رهبرى امّت و عامل بقا و استمرار نبوّت و بالأخره، مسأله‏ ى سرنوشت اسلام است.»(27)
پیامدهاى شوم و ناگوار همین عدم پیروى از سنّت پیامبر و عدم اتّخاذ دین از منبع صحیح آن و پیروى از خلفاى غیر الاهى، همواره گریبان ‏گیر امّت اسلام بوده است و به راستى رها کردن باب علم نبوى و مخزن علم الاهى و جداکننده‏ ى حق از باطل و پیروى از جویندگان قدرت و ثروت و غاصبان مقام خلافت الاهى حاصلى جز تفرقه و گمراهى ندارد.
ابوبکرى که با مشرکین قمار مى‏کند(28) و از خوردن شراب نیز ابایى ندارد(29) و یا فرمان تهاجم به خاندان پیامبر﴿ص﴾ را صادر مى‏کند(30) و بر فراز منبر به دخت پیامبر گرامى اسلام، حضرت فاطمه زهرا ﴿س﴾ ناسزا مى‏گوید و او را دروغ‏گو خطاب مى‏کند(31) و در حالى که معنى بعضى کلمات قرآن را نمى‏داند، آن را به رأى خود تفسیر مى‏کند(32)، یا عمرى که با جماعتى به سوى خانه حضرت على (ع) به راه مى‏افتد و حرمت دخت پیامبر را مى ‏شکند و آتش برمى‏ افروزد و حضرت على (ع) را به قتل تهدید مى ‏کند تا براى ابوبکر بیعت بگیرد(33)؛ آن کسى که نقل حدیث از پیامبر را  نهى مى‏کند تا به زعم خود، مردم قرآن را رها نکنند!(34) و به همین دلیل در زمان خلافت خود عبدالله بن مسعود و عدّه‏اى دیگر را به دلیل کثرت نقل احادیث پیامبر، در مدینه زندانى مى‏کند(35) و در زمان پیامبر، با آن که شراب تحریم شده است، شراب مى‏خورَد و مى‏گوید: «اگر مى‏ترسید شراب شما را مست کند، تندىِ آن را با مخلوط کردن با آب، بشکنید.»(36) و یا آن عثمانى که ابوذر را -که در برابر چپاول‏هاى او از بیت المال تاب نیاورد- ربذه تبعید مى‏کند(37)، به روى کار مى‏آیند و دیرى نمى‏پاید که از اسلام ناب محمّدى تنها نامى بر سر زبان‏ها باقى مى‏ماند.(38)
بعد از اینان نیز معاویه -که سوگند یاد کرده بود، نام پیامبر را دفن کند(39)- جعّالان حدیث را به کاخ خود فرا خواند تا با پول او تاریخ زندگانى و سنّت پیامبر تحریف گردد و احادیث دروغین در منقبت خلفا ساخته شود.(40) و در اثر کج اندیشى و فهم نادرست از دین، چه بسیار بودند زهّاد و صلحایى که براى رضاى خدا به جعل حدیث رو آوردند!(41)
بدین ترتیب کتب بسیارى در زمینه‏هاى مختلف بر پایه ‏ى همین روایات دروغین ساخته شدند و رفته رفته مذاهب ساختگى یکى پس از دیگرى ظهور یافته، مسلمانان را که از صراط مستقیم به دور مانده بودند، دچار تفرّق نمود و روز به روز پایه‏هاى اتّحاد اسلامى متزلزل‏تر شد. در حالى که طبق فرموده‏ى قرآن تنها راه رستگارى و ایجاد اتّحاد، اعتصام به حبل المتین الاهى، حضرت على (ع) است: «واعتصِموا بحَبلِ الله جَمیعاً و لا تَفرَّقوا(42).» پیامبر ﴿ص﴾ در تفسیر این آیه فرمود: «منظور از ریسمان خدا که باید به آن تمسک بجویند، على (ع) و اهل بیت او هستند.»(43)
آن حضرت در جاى دیگرى به حضرت على (ع) فرمود: «اى على! امّت موسى به هفتاد و یک فرقه تقسیم شدند که تنها یک فرقه‏ى آن نجات‏یابنده بود و بقیّه جهنمى بودند و امّت عیسى به هفتاد و دو فرقه تقسیم شدند که تنها یک فرقه نجات‏یافته بود و بقیّه گم‏راه. امّت من نیز هفتاد و سه فرقه خواهند شد که تنها یک فرقه‏ى آنها نجات مى‏یابد و بقیّه درآتش خواهند بود.»
حضرت على خدمت رسول اکرم عرض کرد: «اى رسول خداّ فرقه نجات‏یابنده کدام است؟» فرمودند: «آنهایى که روش تو و یاران تو را دارند و به آن تمسک مى جویند.»(44)
در حال حاضر نیز تنها راه بازگشت به وحدت اسلامى و جلوگیرى از تفرّق بیشتر، میان جامعه عظیم مسلمانان، شناخت دقیق سیره و سنّت پیامبر و کشف حقیقت از میان انبوه کتب است و این وحدت اسلامى «به معنى مصالحه و سازش در مسائل عقلى و استدلالى و داد و ستد امتیازات نیست.»(45) و نه این است که «فرقه‏ هاى اسلامى به خاطر اتّحاد اسلامى، از اصول اعتقادى و یا غیر اعتقادى خود صرف نظر کنند و به اصطلاح، مشترکات همه‏ى فرق را بگیرند و مختصات همه را کنار بگذارند، چه این کار نه منطقى است و نه عملى.(46)» بلکه بدین معنى است که فرقه‏هاى اسلامى باید در عین اختلافاتى که با هم دارند به واسطه‏ى مشترکات بیشترى که در میان آنان است، در مقابل دشمنان اسلام در یک صف جبهه‏بندى کنند و روشن است که جبهه‏گیرى در برابر دشمن مشترک با دفاع از عقائد خود و انتقاد از مذاهب آنان و فراخواندن آنان به عقیده‏ى خویش، به هیچ وجه منافات ندارد و از این طریق با ایجاد حسن تفاهم، به دور از اعمال و سخنانى که احساسات و تعصّبات مخالف را برمى انگیزد با بحث علمى و منطقى حقائق ناب اسلامى مطرح مى‏شود و آن چه که موجب تحقّق این مهم خواهد بود، پرهیز از تهمت و افترا از سوى علماى هر دو مذهب است. برخى علماى سنّى با استفاده از قدرت حاکم بر جامعه مسلمانان -که اکثراً سنّى‏ اند- شیعیان را به باد تهمت و ناسزا گرفته‏اند و چه بسیار شیعیانى که به دلیل همین اکاذیب، بى هیچ گناهى خونشان ریخته شده و اموالشان به یغما رفته است.
ابن عبد ربَّه از علماى اهل سنت در العقد الفرید مى‏نویسد: «رافضیان (شیعیان)، یهود امّت اسلام هستند و همان طور که یهود، دشمن مسیحیّت است، شیعیان هم دشمن اسلام‏اند!» و «یهودیان تورات را تحریف کرده‏اند و شیعیان قرآن را!»(47) و یا ابن حزم در کتاب خویش مى‏نویسد: «شیعیان معتقدند که آیات بسیارى از قرآن کاسته شده و آیات بسیارى به آن اضافه گردیده و امامیّه، ازدواج دائم با 9 زن را جایز مى‏دانند!» و «داوود جوازى -که از بزرگان متکلّمین شیعه است- مى‏گوید که خدا مانند انسان گوشت و خون دارد!»(48)
در جلد سوم الغدیر، 16 کتاب که در آنها به شیعه نسبت‏هاى ناروا داده‏اند، معرفى شده و مورد نقد و بررسى قرار گرفته است.
بعضاً شیعیانى نیز هستند که همه‏ى سنّیان را ناصبى و جزء خوارج مى‏دانند و به آنان به دیده‏ى عداوت مى‏نگرند و بر همه مسلمانان است که با این قلم‏هاى مسموم -که حاصلى جز پراکندن بذر نفرت و کینه بین مسلمانان ندارند- به مبارزه برخیزند و نگذارند اتّحاد امّت اسلامى و دوستى و مهربانى میان فرقه‏هاى مختلف اسلامى در برابر دشمنان، دست‏خوش این اکاذیب و ناسزاها گردد و آن چه که در تحقّق هر چه بیشتر این هدف مى‏تواند الگوى ما شیعیان باشد، سیره‏ى امیرمؤمنان على (ع) و ائمه‏ى معصومین (ع) است.
حضرت على (ع) با آنکه خلافت را طبق نصّ پیامبر حق مسلم خویش مى‏دانست و در خطبه‏ها و مناشدات خویش -تا آن جا که امکان داشت و باعث دودستگى و جنگ‏افروزى میان مسلمین نبود- این مطلب را بیان مى‏نمود؛ ولى هیچ گاه از جامعه‏ى مسلمین جدا نشد و هم چون یک برادر دل‏سوز و خیرخواه، مسلمانان را راهنمایى و مصالح جامعه‏ى مسلمین و اشتباهات خلفا را به آنان گوش‏زد مى‏کرد؛ تا آن جا که بارها و بارها عمر گفت: «لو لا علیٌّ لهلک عمر.»(49)
 

پی نوشت:
1- الغدیر7(الخلافة عندنا أمرة الهیة.)
2- بزرگانى از شیعه چون مرحوم میرحامد حسین هندى (در عبقات الأنوار) و علامه‏ى امینى (در کتاب پرارج الغدیر)، اسناد و مدارک و راویان این حدیث را جمع‏آورى کرده‏اند و هم‏چنین علمایى از اهل تسنّن نیز به این کار پرداخته‏اند.
3- تعلیق هدایة العقول إلَى غایة السُّؤول2:30، الغدیر1:307.
4- اسنی المطالب:48؛ علامه‏ى امینى بسیارى از این گونه اظهار نظرها، از علماى طراز اوّل سنّى را در مجلّدات کتاب شریف الغدیر آورده است.
5- رک، الغدیر1.
6- از جمله: آیات وارد شده در آن روز، سؤال پیامبر از مردم درباره‏ى اولى به نفس بودن خویش و شهادت مردم در مورد یگانگى خداوند و رسالت حضرت محمّد، هم‏ردیف شمردن ولایت حضرت على بن ابى ‏طالب (ع) با اعتقاد به توحید و نبوّت، دعاى پیامبر در حقّ کسانى که ولایت حضرت على را مى‏پذیرند و نفرین مخالفان و دشمنان آن حضرت و تهنیت گفتن و بیعت مردم پس از ایراد خطبه. علامه‏ ى امینى در جلد اوّل الغدیر، 20 دلیل براى این مطلب ارائه مى ‏دهد.
7- آیات اکمال (مائده(5):3) و ابلاغ(مائده(5):67) که مورد اجماع فریقین است.
8- در کتب حدیث سنّیان مذکور است که پیامبر در شب معراج، طبق فرمان خداوند از پیامبران الاهى پرسید: «چه گونه و براى چه چیز بعثت یافتید؟» گفتند: «براى بیان یک‏تایى خدا و اقرار به نبوّت تو و ولایت علىّ بن ابى‏طالب برانگیخته شدیم.»؛ رک، حلیّة الأولیاء، کفایة الطّالب:23 (باب 5).
9- حدیث «مَن مَاتَ و لم یَعرِفْ إمامَ زمانِهِ، مَاتَ میتةً جاهلیّةً»، گواه‏این مدّعاست.
10- امام رضا (ع) در این باره مى‏فرماید: «مَثَلُ المؤمِنینَ فی قَبولِهِم وِلاءَ أمیرِالمؤمنینَ فی یومِ غدیرِ خُم کَمَثَلِ المَلائِکَة فی سُجُودِهِم لِآدمَ و مَثَل مَن أبَى وِلایةَ أمیرالمؤمنینَ یومَ الغدیرِ مَثَلُ إبلیسَ.» عوالم15:224(باب3).
11- و أنْذِرْ عَشیرَتَکَ الأقرَبینَ(اى پیامبر! خاندان نزدیک خود را بیم ده.) شعراء:214.
12- مسند أحمد1:111، تفسیر طبرى19:68، أسباب‏النّزول واحدی:276، تفسیر بیضاوى4:96، کنزالعمّال6:396 و.... براى دست‏یابى به دیگر مدارک، رک، إحقاق الحق5:560 و همان14:423.
13- علماى بسیارى از شیعیان هم چون علامه‏ى امینى در الغدیر، قاضى نورالله شوشترى در إحقاق الحق، علامه سید هاشم بحرانى در علیٌّ و السُّنَة و... به گردآورى این احادیث پرداخته‏اند و نیز علمایى از اهل سنّت اقدام به تألیف کتاب‏هایى در باب مناقب و فضایل حضرت على (ع) و اهل بیت نموده‏اند. از جمله: ینابیع المَوَدَّة اثر شیخ سلیمان قندوزی حنفی، مناقب علیِّ بن ابى‏طالب اثر ابن مغازلى شافعى (م483). در کتب اهل سنت آمده است: «لَو أنَّ الرِّیاضَ أقلامٌ والبحرَ مدادٌ و الجِنَّ حُسَّابٌ و الإنسَ کُتَّابٌ ما أحصوا فضائلَ علیِّ بن ابى‏طالب (ع).» کفایة الطالب:123 و مناقب خوارزمى:18.
14- مرحوم میرحامد حسین هندى در عبقات الأنوار، این حدیث را از حدود دویست نفر از علماى سنّى نقل کرده است. رک، صحیح مسلم7:132، صحیح ترمذى2:208، مستدرک حاکم3: 109 و....
15- صحیح بخارى (کتاب العلم) و شرح البخارى کرمانى1:127 و.... این جمله اوّلین بار از عمر نقل شده است.
16- در روایات بسیارِ دیگرى مشخص شده است که اهل بیت پیامبر چه کسانى هستند. به عنوان مثال حدیث کسا در ذیل آیه‏ى تطهیر() در صحیح مسلم، از عایشه نقل شده است و بر عصمت عدّه‏اى از خویشان پیامبر صراحت دارد که این عدّه جز حضرت على و حضرت فاطمه و دو پسر بزرگوارشان نیستند. رک، مستدرک حاکم3:146، صحیح ترمذى2:393،467، مسند احمد6:313 و....

17- در کتاب عبقات الأنوار، این حدیث از حدود 90 نفر از مشاهیر علماى اهل سنّت نقل شده است.
این مدارک در إحقاق الحق نیز موجود است.
18- رشفة الصّادی:25 (سیّد شهاب‏الدّین شافعى)، ینابیع المودَّة:114 و....
19- حلیَّةُ الأولیاء1:66و67.
20- مناقب خوارزمى:248، مستدرک حاکم3:119، منتخب تاریخ دمشق6:107، تاریخ بغداد14:321 و نیز رک، مجمع الزوائد9:102، خصائص طبرى، کفایة‏الطالب:79، مناقب خطیب:124، نزل السائرین، کنزالعمال6:155، فرائد السمطین1:36، نورالأبصار:73، الصَّواعق المحرّقة.
21- حلیَّة‏الأولیاء1:63، کفایة الطّالب شافعی:93، مقتل الحسین (ع) خوارزمى1، مناقب حافظ بن مردویه و....
22- حلیة‏الأولیاء1:86 و تاریخ حافظ خطیب البغدادى4:410. توجّه شود که لفظ «مِن بعدی» در این حدیث و سایر احادیث مشابه دلیل دیگرى‏ست که ولى به معنى صاحب اختیار و امام است؛ زیرا اگر به معنى دوست و یاور و ناصر باشد، این مقام در زمان حیات رسول اکرم نیز براى حضرت على (ع) بوده است.
23- نزل السائرین، مناقب الخطیب، مقتل الحسین1:37؛ احادیث متعدّدى با الفاظ و عناوین مختلف، با همین مفهوم در کتب سنّیان موجود است.
24- الصّافّات(37):24.
25- فردوس الأخبار (ذیل همان آیه‏ى شریفه)، أسباب النّزول (در حاشیه تفسیر جلالین، ذیل آیه‏ى شریفه)، رشفة الصّادی:24، الصَّواعق المحرَّقة:91.
26- مسند احمد3:346، صحیح بخارى1:32 و....
27- امامت و رهبرى:13 (استاد شهید مطهرى)
28- أحکام القرآن1:388، کشف الغمَّة2:188.
29- الأصابة4:22.
30- تاریخ أبیالفداء1:156، العقد الفرید2:253.
31- شرح نهج البلاغه‏ى ابن أبیالحدید4:80(چاپ قدیم).
32- سنن دارمی2:365، سنن بیهقی6:223، تفسیر ابن کثیر1:460، اعلام المُوَقَّعین1:82.
33- تاریخ ابی الفداء1:156، الإمامة و السیاسة1:12، تاریخ طبرى3:198، شرح نهج البلاغه1:134، أنساب الأشراف1:586، إثبات الوصیَّة طبری:124 و....
34- سنن دارمی1:85، مستدرک الصحیحین1:102.
35- مستدرک الصحیحین1:110، تذکرة الحفاظ1:7، مجمع الزوائد1:149.
36- أحکام القرآن2:565، جامع مسانید2:192، کنزالعمال3:110، حاشیه‏ى سنن بیهقى8:306، محاضرات راغب1:309 و سنن بیهقى8:299.
37- صحیح بخارى3:7(کتاب زکاة)، أنساب الأشراف5:52-54، فتح الباری3:213، کامل ابن اثیر3:43، الغدیر8؛ خوارزمى در کتاب مناقب خود از رسول خدا درباره ابوذر قل مى‏کند که زمین کسى را بر خود نداشته و آسمان نیلگون بر سر کسى سایه نینداخته که راستگوتر از ابوذر باشد.
38- در کتاب الغدیر(ج6-9) از طریق اهل سنت، مطاعن ابوبکر و عمر و عثمان و بدعت‏هاى اینان در سنّت پیامبر و مخالفت‏هایشان با سیره‏ى رسول اکرم و اقوال صحابه در مورد آنان و فضایلى که راویان کذّاب براى آنان جعل کرده‏اند، به طور مفصّل مورد بررسى قرار گرفته است.
39- مروج الذَّهب2:341 و 342، الأخبار الموفقیَّات:576، شرح نهج البلاغة1:463(چاپ قدیم)، الغدیر10:283.
40- شرح نهج البلاغة1:385(چاپ قدیم)، الغدیر11:73.
41- صحیح مسلم1:13، تاریخ بغداد2:98.
42- آل عمران(3):130.
43- الصواعق المحرَّقه:93، ینابیع المودَّة:118 و 119 و....
44- الإصابة فی تمییز الصحابة2:174، ینابیع المودَّة؛ رک، عبقات الأنوار5:106.
45- در راه تفاهم:10 (علامه سیّد عبدالحسین شرف الدین).
46- امامت و رهبرى:17(شهید مطهرى).
47- رک، العقد الفرید1:268.
48- الفِصَل فی المِلٍل و الأهواء و النِّحَل4:181 و 182.
49- این جمله بیش از هفتاد بار از عمر نقل شده است. رک، مسند احمد بن حنبل1:140 و 154، مناقب الخطیب:48، الغدیر:6.(6)