عهد

فرهنگ واژگان فارسی به فارسی

 

· 1 - ( مصدر ) شناختن امری را . یا عهد ذهنی . گاه در نظم و نثر اسم اشاره آن به کار می رود ولی مرجع آن مذکور نیست اما به قرینه شنونده و خواننده مفهوم آن را در می یابد دراین مورد آن به جای الف و لام عهد ذهنی و ذکری عربی آید و اصطلاحا آن را عهد ذهنی نامیده اند : بیامد نشست از بر تختگاه بسر نهاد آن کیانی کلاه . ( فردوسی ) 2 - حفظ کردن نگهبانی کردن . 3 - تفقد کردن . 4 - وفا کردن وعده . 5 - ( اسم ) شناسایی . 6 - حفظ . 7 - تفقد . 8 - وفا . 9 - ضمان . 10 - امان . 11 - مودت . 12 - ( اسم ) سوگند قسم . 13 - پیمان شرط میثاق . یا به عهد خود وفا کردن . 

 

وفاى به عهد در اسلام

خداوند بزرگ در قرآن کریم، خود را باوفاترین مى شمارد و مى فرماید:

«وَ مَنْ أوْفى بِعَهْدِهِ مِنَ اللّهِ»«چه کسى به پیمانش پاى بندتر از خداست» سوره توبه (9) آیه 111.

خداوند منان، کمترین احتمال پیمان شکنى را نسبت به خود قاطعانه مردود مى شمارد:

«فَلَنْ یُخْلفَ اللّهُ عَهْدَهُ»؛« خداوند هرگز پیمان شکنى نمى کند». سوره بقره (2) آیه 80.

آن گاه بندگان مؤمن خود را نیز به وفادارى و پاى بندى به تعهداتشان فرا مى خواند و از نقض عهد و بى وفایى باز مى دارد. خداوند در آیه اى با بیان نشانه هاى خردمندان حق جو، بیش از هر چیز، وفاى به عهدو پیمان را گوشزد مى کند: «الَّذین یُوفُونَ بِعَهْدِ اللّهِ وَ لا یَنْقُضُون المیثاقَ»؛ «آنها کسانى هستند که به عهدالهى وفا مى کنند و پیمان را نمى شکنند». سوره رعد (13) آیه 20.

خداوند حکیم در آیه دیگرى، وفادارى به هر پیمانى را از مؤمنان مى خواهد و مى فرماید:

«یا اَیُّهَا الذین آمَنوا اُوفُوا بِالعُقُودِ»؛«اى کسانى که ایمان آورده اید! به پیمان ها وفا کنید». سوره مائده (5) آیه 1.

رسول اکرم «صلى الله علیه و آله» نیز وفاى به عهدرا از شرایط اساسى ایمان مى داند و حضرت امیر «علیه السلام» نیز در فرمان خود به مالک اشتر به اهمیت این مسئله در اسلام و جاهلیت اشاره مى کند و آن را مهم ترین و عمومى ترین قانون اجتماع مى شمارد.(1و2)

 

ضرورت وفاى به عهد و پیمان

احترام به پیمان و لزوم عمل به آن ریشه فطرى دارد. هر انسانى لزوم عمل به پیمان را در نخستین مدرسه تربیت، یعنى فطرت و سرشت انسانى مى آموزد و از آن الهام مى گیرد. کودکان در آغاز زندگى، با سرشت پاک خود، عمل به پیمان را لازم مى دانند. پیمان شکنى را نکوهش مى کنند و از پیمان هاى تو خالى برخى پدران و مادران ناراحت مى شوند. کودکان با این احساس، رشد مى کنند.

به خاطر فطرى بودن این اصل در جامعه انسانى، نقض عهد و پیمان شکنى از رذایل اخلاقى شمرده مى شود و ضربات شکننده و جبران ناپذیرى بر شخصیت و انسانیت فرد، وارد مى سازد و در صحنه هاى سیاسى، هیچ چیز رسواتر از پیمان شکنى نیست. تنها ملتى عزیز است که به تعهدات خود عمل کنند و آنها را محترم بشمارند.

قرآن مجید، دستور مى دهد تا به عهد و پیمان خود پیوسته وفادار باشیم و بدانیم که در برابر خدا مسئولیم: «وَ بِعَهْدِ اللّهِ اُوفُوا ذلِکُم وَصّاکُمْ بِهِ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرونَ؛». سوره انعام (6) آیه 152.

«به عهدالهى وفا کنید. این چیزى است که خداوند شما را به آن سفارش کرده است تا متذکر شوید.»

نیز مى فرماید: «وَ اُوفُوا بالعَهْد اِنَّ العَهْدَ کانَ مَسْئولاً». سوره اسراء (17) آیه 34.

«به پیمان هاى خود وفادار باشید؛ زیرا از پیمان ها سؤال خواهد شد.»

در آیه دیگر هم آمده است: «وَ الَّذینَ هُمْ لأماناتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ راعُونَ» سوره مؤمنون (23) آیه 8.

«آنان (مؤمنین) به امانت و عهد و پیمان خود وفادارند.»

این سه آیه جایگاه پیمان را در قرآن روشن مى سازد و اهمیت ویژه آن را بیان مى کند.

نادیده گرفتن پیمان ها، جز خودخواهى و بى اعتنایى به حقوق دیگران و سبک شمردن شخصیت آنها علتى ندارد و فرد خودخواه و پیمان شکن، در سخنان پیامبر اکرم «صلى الله علیه و آله» نکوهش شده است، چنان که ایشان فرموده: «لا دینَ، لِمَن لا عهدَ له»؛ «آن کس که به پیمان خود وفادار نیست، مسلمان نیست».(3)

 

پیمان شکنى و پیامدهاى منفى آن

به همان اندازه که درباره وفادارى به عهد و پیمان تأکید شده، از پیمان شکنى و بى وفایى نکوهش شده است. قرآن کریم، بیشترین زیان ناشى از پیمان شکنى را متوجه شخص پیمان شکن مى داند و مى فرماید:

«فَمَنْ نَکَثَ فَإنَّما یَنْکُثُ عَلى نَفْسِهِ؛». سوره فتح (48) آیه 10.

«هر کس پیمان شکنى کند در حقیقت به زیان خویش پیمان شکنى کرده است.»

(بخشی از مقاله وفاى به عهد و پیمان در قاموس قرآن، حدیث و آزادمردان ، محمد هادى سجادى)

 

 اقسام عهد و پیمان

عهد و پیمان داراى اقسامى است:

1ـ عهد با خدا که عقد توحید است یعنى انسان با خدا میثاق و پیمان مى بندد که او را به یکتایى و یگانگى بشناسد و فقط در برابر او عبادت کند و از او ـ پیروى نماید و از غیر او چه شیطان باشد، چه انسان باشد یا هواى نفس باشد ـ اطاعت ننماید. از این رو قرآن در سوره یس فرمود: «الم اعهد الیکم یا بنى آدم ان لاتعبدوا الشیطان انه لکم عدوّ مبین و ان اعبدونى هذا صراط مستقیم؛(4) آیا با شما عهد نکردم اى فرزندان آدم که شیطان را نپرستید که او براى شما دشمن آشکارى است و این که مرا بپرستید که راه مستقیم این است.»

در لزوم وفاء به عهد الهى فرمود: «و اوفوا بعهد اللّه اذا عاهدتم ولاتنقضوا الایمان بعد توکیدها و قد جعلتم اللّه علیکم کفیلا؛(5) هنگامى که با خدا عهد بستید به عهد با خدا وفا کنید و سوگندها را بعد از محکم ساختن نشکنید در حالى که خدا را کفیل و ضامن بر سوگند خود قرار داده اید.»

2ـ عهد با رسول خدا که همان عهد نبوت با رسول خدا است.

3ـ عهد با اولیاء خدا که همان عقد ولایت با آن هاست.

در این سه قسم آدمى باید با پیمانى که به خدا و پیامبر و اهل بیت او منعقد کرده است وفاء کند.

4ـ عهد با مردم: انسان هر نوع تعهد و قراردادى که با مردم منعقد مى کند باید به آن وفاء کند که ممکن است این عهد در قالب معاملات و دادوستد انجام شود که وفاء به آن در چارچوب همان قرار داد لازم الوفاء است از باب مثال اگر معامله اى انجام شد و خرید و فروشى به وقوع پیوست، خریدار باید پول را پرداخت کند و فروشنده نیز باید کالا را تحویل دهد و اگر تعهد ات از نوع اخلاقى باشد در آن جا نیز به لحاظ این که آن تعهد محترم است لازم الوفاء است و گرنه آدمى از نیل به کمال و فضائل اخلاقى و مقامات عالیه انسانى باز مى ماند.

5 ـ عهد با خویشتن: عهد هایى که انسان به هنگام تهذیب نفس و خودسازى و در طریق تکامل صفات نیک و اعمال صالحه با خودش منعقد مى کند، یعنى انسان با خود تعهد مى کند که هر روز جز در مسیر طاعت حق گام بر ندارد و از گناهان بپرهیزد و این عهد با خویشتن همان است که علماى اخلاق و عرفان از آن به مشارطه و مراقبه و محاسبه یاد مى کنند که آدمى پیوسته با خود شرط مى کند هر روز چه کارهایى را انجام دهد و از چه کارهایى پرهیز کند و در طول روز مراقب و نگهبان خویش باشد که به این ت عهد عمل کند و شامگاهان با محاسبه و حسابرسى از خویشتن و بررسى اعمال روزانه خود کاستى هاى خود را شناخته و با توجه به آن با توبه به جبران آن اقدام کند و در صورت مثبت بودن اعمال به ستایش خداى سبحان بپردازد.

 

وفاى به عهد از اوصاف الهى

خداى سبحان داراى اسماء حسنا و صفات جمال و کمال فراوانى است که از جمله آن اوصاف (وفىّ) یعنى وفا کننده به عهد است از این رو در سوره توبه فرمود: خداى سبحان با مؤمنان معامله اى مى کند و از آن ها جان و اموالشان را مى خرد و در برابر به آنان بهشت مى دهد. سپس مى فرماید: «وعداً علیه حقاً فى التوراة و الانجیل و القرآن و من اوفى بعهد ه من الله؛(6) این وعده حقى است بر او که در قرآن و تورات و انجیل آن را بیان کرده و چه کسى از خدا به عهد ش وفادارتر است.»

بر این اساس انسانى که ب عهد خودش وفاء مى کند مظهر مشیت خدا است و در جاى دیگرى فرمود: «واوفوا بعهد ى اوف بعهد کم؛(7) به پیمانى که با من بسته اید وفا کنید تا من نیز به پیمان شما وفا کنم.» آدمى باید که به پیمانى که با خدا بسته وفادار باشد که نتیجه آن وفاء عهد از سوى خداست.

 

انبیاء الهى الگوى وفاء به عهد

پیامبران الهى و اولیاء خداى سبحان از وفا کنندگان به عهد الهى هستند انسان ها نیز باید با اسوه قرار دادن آن ها به عهد و پیمان پاى بند باشند. قرآن کریم یکى از مصادیق و اسوه هاى وفا به عهد را ابراهیم خلیل الرحمن معرفى کرده است و فرمود: «و ابراهیم الّذى و فّى؛(8) و ابراهیمى که به عهد خود وفاء کرده و وظیفه خود را به طور کامل ادا کرد.»

از حضرت اسماعیل نیز به (صادق الوعد) یاد کرد و فرمود: «واذکر فى الکتاب اسماعیل انه کان صادق الوعد و کان رسولاً نبیاً؛(9) و در این کتاب از اسماعیل یاد کن که او در وعده هایش صادق و رسول و پیامبرى بزرگ بود.»

ذکر حضرت ابراهیم و اسماعیل به عنوان وفاء کنندگان به عهد و صادق بودن در وعده از باب مثال است، در واقع همه انبیاء الهى از این وصف مهم بهره مندند و مؤمنان باید در وفاء به پیمان به آن ها اقتداء کرده و آن ها را اسوه خود قرار دهند.

وفاى به عهد در روایات

در احادیث و روایات در زمینه وفا به عهد تعبیرات بسیار جالبى به کار رفته که به برخى از آن ها اشاره مى شود.

1ـ پیامبر اسلام(ص) فرمود: «لادین لمن لا عهد له؛(10) کسى که پاى بند به عهد و پیمان خود نیست دین ندارد.»

بر اساس این حدیث دین و دین دارى در پاى بندى به عمل به پیمان هاست چه پیمان خالق با انسان و چه پیمان مخلوق با مخلوق و امیرالمؤمنین (ع) فرمود: «اصل الدین اداء الامانة و الوفاء بالعهود؛(11) اصل دین دارى در اداء امانت و وفا دارى به پیمان است.»

2ـ حضرت امیر(ع) در فرمانش به مالک اشتر بر مسأله وفاى به عهد در برابر هر کس و هر گروه تأکید مى کند و مى فرماید: «و ان عقدت بینک و بین عدوّک عقدة او البسته منک ذمّة فحط عهد ک بالوفاء وارع ذمتک بالامانة واجعل نفسک جنّة دون ما اعطیت فانه لیس من فرائض اللّه شى ء النّاس اشدّ علیه اجتماعاً مع تفرق اهوائهم و تشتّت آرائهم من تعظیم الوفاء بالعهود و قد لزم ذلک المشرکون فیما بینهم دون المسلمین لما استوبلوا من عواقب الغدر؛(12) اگر بین تو و دشمنت پیمانى بسته شد و یا ت عهد پناه دادن را به او داده اى جامه وفا را بر عهد خویش بپوشان و تعهدات خود را محترم بشمار و جان خویش را سپر ت عهد ات خود قرار ده، زیرا هیچیک از فرائض الهى نیست که همچون وفاى به عهد و پیمان مردم با تمام اختلافاتى که دارند نسبت به آن این چنین اتفاق نظر داشته باشند، حتى مشرکان زمان جاهلیت علاوه بر مسلمانان آن را مراعات مى کردند. زیرا عواقب پیمان شکنى را آزموده بودند.»

3ـ امام على(ع) در حدیث دیگرى فرمود: «انّ العهود قلائد فى الاعناق الى یوم القیامة فمن وصلها وصله الله و من نقضها خذله اللّه؛(13) عهد و پیمان طوقى بر گردن انسان هاست تا روز قیامت، کسى که آن را پیوند دهد و به آن وفا کند خداوند پیوند او را برقرار سازد و کسى که آن را بشکند خداوند او را به حال خود رها مى سازد.»

در حدیث دیگرى امام على(ع) فرمود: «اشرف الخلائق الوفاء؛(14)بهترین آفریده ها و یا بهترین خلق و خوى وفاى به عهد و پیمان است.»

و در روایتى پیامبر اکرم(ص) فرمود: پیمان شکنى موجب تسلّط دشمنان مى شود: «اذا نقضوا العهد سلّط اللّه علیهم عدوّهم؛(15) هنگامى که مردمى پیمان شکنى کنند خداى سبحان دشمنانشان را بر آنان مسلّط مى سازد.»

( بخشی از مقاله وفاء به عهد و پیمان، آیة اللّه جوادى آملى)

 

پیمان الهی پیامبر اکرم(ص):

رسول اسلام (ص) - که از پيامبران اولوالعزم و افضل همه ي رسولان الهي بود - پيمان الهي را به نحو احسن به انجام رساند و در دوران 23 ساله ي رسالت خويش با تمام توان به آن پاي بند بود، هرگز در انجام فرمان الهي کوتاهي نکرد، بلکه بر عهد خويش استوار ماند بگونه اي که خدا و خلق به پايمردي و وفاداري اش گواهي دادند. «امامت» نيز به تصريح قرآن عهدي الهي است که معدودي از پيامبران و دوازده جانشين پيامبر اسلام به چنين مقامي نائل شدند: قال اني جاعلک للناس اماما قال و من ذريتي قال لاينال عهدي الظالمين (بقره، آيه ي 124).
امامان معصوم عليهم السلام با دارا بودن مقام رفيع عصمت يکي پس از ديگري عهد امامت را به انجام رساندند و لحظه اي از پاي ننشستند. آنان به همه ي عهد و پيمانهايي که خدا با انسانها و مردان الهي بسته بود، وفا کردند و حتي بر سر آن جان باختند و اين جانبازي را نيز با خدا پيمان بسته بودند چنانکه اميرمؤمنان علي (ع) مي فرمايد:
«من، عمويم حمزه، برادرم جعفر و پسرعمويم، عبيده بر امري با خدا و پيامبر پيمان بستيم و به آن وفا کرديم، دوستانم از من پيشي گرفتند (و به شهادت رسيدند) و من پس از آنها - به اراده ي الهي - مانده ام و خداوند اين آيه را درباره ما فرستاد:
«من المومنين رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه فمنهم من قضي نحبه و منهم من ينتظر و ما بدلوا تبديلا» احزاب، آيه ي 23.
از مؤمنان مرداني هستند که به پيماني که با خدا بسته بودند وفا کردند، برخي بر سر پيمان خويش جان باختند و برخي نيز چشم به راهند و هيچ دگرگوني (در پيمان خويش) به جاي نياورده اند. » آن گاه فرمود:
«مصداق فمنهم من قضي»
«حمزه و جعفر و عبيده هستند و من نيز منتظرم و دگرگوني در اراده ام پديد نيامده است. » (16)
چنين روحيه اي بطور قطع در ديگر امامان (ع) نيز وجود داشته است.
از سوي ديگر، خداوند از مؤمنان واقعي نيز پيمان گرفته که ولايت ائمه معصومين (ع) را گردن نهند و تنها از آنان پيروي کنند، چنان که حضرت صادق عليه السلام آيه ي مذکور را شامل شيعيان نيز دانسته است. محمد بن سليمان مي گويد:
«خدمت امام صادق (ع) شرفياب بودم که ابوبصير نيز وارد شد، امام به او فرمود:
اي ابابصير! خداوند از شما در کتابش يادکرده و فرموده است:
«من المؤمنين رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه... » براستي که شما به پيمانتان پيرامون ولايت ما وفا کرديد و جز ما را به رهبري اختيار نکرديد و گرنه خداوند شما را به جاي ستايش سرزنش مي کرد. » (17)
بنابراين، شيعيان و پيروان راستين اسلام ناب محمدي صلي الله عليه و آله بايد در هر عصري، دست رهبران شايسته ي خويش - اعم از امام معصوم يا ولي فقيه - را فشرده و به ياري يکديگر به پيمان خدا - که همانا برپايي آيين اوست - وفا نمايند.

 

پیمان با رهبران الهى

از آنجا که پیامبران خدا، خلیفه و نمایندگان او در زمین‏اند، میثاق با خدا میثاق با آنان و بیعت‏با ایشان بیعت‏با خداوند است: ان الذین یبایعونک انما یبایعون الله ید الله فوق ایدیهم‏ .بدیهى است، مسئله رهبرى انسانها با رفتن پیامبران خاتمه نمى‏پذیرد، چه، از آن رو که عهد انسان با خدا عهدى نیست که به مکان و زمانى خاص محدود باشد، بنابراین وجود رهبران صادق و صالح و الهى، جهت تحکیم این عهد و میثاق، اصلى مسلم و غیرقابل انکار است .على (ع) که خود بارزترین چهره امامت و رهبرى پس از رسول الله است در بیان این مسئولیت، و عهد و میثاق الهى با رهبران دینى، چنین فرماید:اما و الذی فلق الحبه و برا النسمه لو لا حضور الحاضر و قیام الحجه بوجود الناصر و ما اخذ الله على العلماء الا یقاروا على کظه ظالم و لا سغب مظلوم لالقیت‏حبلها على غاربها و لسقیت آخرها بکاس اولها و لالفیتم دنیاکم هذه ازهد عندی من عفطه عنز . سوگند به خداوندى که شکافنده دانه و آفریننده جانها است، اگر نبود شرائط حاضر و اتمام حجت‏با وجود یاران، و آنچه خداوند از عالمان پیمان گرفته، که پرخورى ظالم و گرسنگى مظلوم را تحمل نکنند، مهار خلافت را رها ساخته و جام روزهاى اولین را بدو مى‏دادم و خود مى‏دانید که دنیاى شما نزد من از قطرات آب بینى یک بز بى‏ارزش‏تر است .امام در این سخن، تاکید بر عهد و میثاقى دارد که خداوند با عالمان نموده و آنان را مکلف ساخته که شاهد تبعیض و بى‏عدالتى و شکم‏خوارگى ستمگران و گرسنگى و فقر محرومان ستم کشیده نباشند . واژه علما که در گفتار امام بعنوان عهده‏دار این مسئولیت آمده، مطلق است و شامل کلیه کسانى است که بار علم را بر دوش مى‏کشند و از اسلام و سرنوشت مسلمین شناخت و آگاهى دارند .در صدر این جماعت‏بعد از پیامبر، امیر مؤمنان على (ع) قرار دارد، که نه تنها بعنوان یک عالم، بلکه بعنوان یک امام مفترض الطاعه هم پیمان خدا است و میثاق الهى را ارج مى ‏نهد .
در سوره بقره، آیه 40 چنین آمده است:اوفُوا بعَهدی اُوفِ بعهدکُم، بهعهد و پیمان من وفا کنید؛ من نیز به عهد و پیمان با شما وفا می کنم. امام صادق علیه السلامدرباره این آیه فرمود:« عهد و پیمان الهی، ولایت علی بن ابی طالب علیه السلام است که از سوی خداوند واجب شده و وفای خداوند دربرابرش، بخشیدن بهشت است(18)

 

امامت، عهد و پیمان الهى
 نكته‏اى را كه باید توجه نمود این است كه قرآن از مسئله امامت باكلمه «عهدى» نام برده و همینكه حضرت ابراهیم علیه السلام مقام امامت را براى فرزندان خود طلب نمود خداوند پاسخ داد كه عهد من (كه همان مقام امامت است) به افراد ظالم نمى ‏رسد:
«لاینال عهدى الظالمین»سوره بقره، آیه‏124.
اگر امامت عهد و پیمان خداست ما نمى‏توانیم آن را با شورى حل كنیم، چون در آیات مربوط به شورا، كلمه «أمر» آمده مانند: «وامرهم شورى‏ بینهم» كار مردم با ایمان با مشورت انجام مى‏گیرد و یا به پیامبرصلى الله علیه وآله دستور داده مى‏شود كه «وشاورهم فى الامر» در مسائل مردم با آنان مشورت كن. توجه دارید كه مورد مشورت در هر دو آیه، امور مربوط به مردم و مسائل اجتماعى است و هرگز شامل مسئله امامت كه عهد و پیمان خداست نمى‏شود.
آیةاللّه شهید صدر با بیان چند مقدمه نتیجه مى‏گیرند كه تعیین امام تنها باید از راه انتصاب و از طریق خدا و رسول باشد و اینك مقدمات:
یك. پیامبر صلى الله علیه وآله عهده‏دار دگرگونى همه جانبه وانقلاب بزرگ عقیدتى و فكرى و تبدیل یك سیستم جاهلى به یك نظام اسلامى انسانى آن هم براى ابد بود.
دو. دوران بیست و سه سال رسالت آنهم با وضعى كه مسلمان‏ها داشتند، در مكه در خفقان فشار و ترس و در مدینه متحمل انواع مشكلات و جنگ‏ها و توطئه ‏هاى دشمنان بودند كه این مدّت بیست و سه سال با آن همه گرفتارى براى آن دگرگونى كم است.
سه. پیامبرصلى الله علیه وآله ناگهان از دنیا نرفت تا بگوئیم زمانى براى بررسى مسئله رهبرى امت و ادامه كار نداشت و فرصتى براى تعیین جانشین خود پیدا نكرد.
كوتاه سخن آنكه 23 سال براى آن دگرگونى كم است و باید بعد از پیامبر كار ادامه یابد و براى تداوم كار چند طرح و نظریه است كه باید مورد بررسى قرار دهیم.
1- پیامبر صلى الله علیه وآله نسبت به جانشینى خود بى تفاوت بود و بدون اینكه به فكر تداوم انقلاب و هدایت مردم باشد، آنان را رها كرد و از دنیا رحلت نمود.
این نظریه قابل قبول نیست زیرا:
یك انسان عادّى هرگز حاضر نیست طرح و برنامه‏اى را كه براى آن زحمت بسیار كشیده، رها كند و آن را به شخصى نسپارد. آنهم با سوز و گدازى كه قرآن براى حضرت محمد صلى الله علیه وآله بیان مى‏كند در جهت ارشاد و هدایت مردم، آنجا كه مى ‏گوید: «حریص علیكم»سوره توبه، آیه 128. پیامبر صلى الله علیه وآله براى شما مى‏سوزد و براى هدایت شما حرص مى ‏زند.
و در جاى دیگر مى‏ فرماید: «لعلّك باخع نفسك»سوره كهف، آیه 6. گویا تو از ناراحتى اینكه چرا مردم ایمان نمى ‏آورند خود را مى‏كشى.
آیا پیامبرى كه این چنین نسبت به هدایت مردم، تعهّد و عشق دارد حاضر است مردم را به حال خود رها كند؟
پیامبرى كه در سفر به جنگ تبوك كه هشتاد روز طول كشید كسى را در مدینه به جاى گذاشت، آیا براى پس از خود فكرى نمى‏كند؟!
آیا ابوبكر حاضر شد مردم را رها كند و آنان را به عمر نسپارد؟
آیا مى‏توان قبول كرد كه ابوبكر براى بعد از خود به فكر مسلمانان بود اما حضرت محمد صلى الله علیه وآله نبود؟!
2- نظریه دوم آن است كه بگوئیم پیامبر از دنیا رفت و رهبرى امت را به شورى و انتخاب خود مردم واگذار نمود.
امّا اگر چنین بود، چرا ابوبكر مثل پیامبر، امت را به شورى واگذار نكرد و شخصاً دخالت نمود و عمر را نصب كرد؟!!
چرا عمر نیز در رهبرى امت همه پرسى نكرد؟! بلكه خود شورائى تشكیل داد مركب از شش نفر، آنهم شورائى كه عملاً دیكتاتورى بود، زیرا گفته بود در این شورا كسى رهبر است كه عبدالرحمن بن عوف به او توجّه داشته باشد؟
این چه شورائى است كه یك نفر در آن حق وتو داشته باشد و نظر آن دسته قابل قبول باشد كه این یك نفر در میان آنها باشد؟ آیا این شوراست یا دیكتاتورى؟!
با توجّه به این نظریه دوم، ماجراى غدیر خم براى چیست؟
3- اكنون كه نظریه اول و دوم رد شد، تنها یك راه باقى مى‏ماند و آن این كه خود پیامبر كه از همه دلسوزتر است، شخص لایقى را كه در شناخت و عمل به مكتب و اداره و رشد جامعه از همه افراد بهتر مى‏داند و داراى هرگونه صلاحیّت علمى و فكرى است و سابقه‏اى درخشان دارد براى رهبرى امت انتخاب و منصوب كرده و به مردم معرفى كند كه پیامبر نیز چنین كرد و در غدیر خم، حضرت على را به جانشینى خود منصوب نمود.

 پی نوشت ها:

1-بحارالانوار، ج 75، ص 96.

2- نهج البلاغه، نامه 53.

3-بحارالانوار، ج 16، ص 144.

4-سوره یس، آیه 60 - 61.

5- سوره نحل، آیه 91.

6- سوره توبه، آیه 111.

7- سوره بقره، آیه 40.

8-سوره نجم، آیه 37.

9-سوره مریم، آیه 54.

10- بحارالانوار، ج 69، ص 198.

11- غررالحکم، حدیث 1762.

12- نهج البلاغه، نامه 53.

13- غررالحکم، حدیث 3650.

14- همان، حدیث 2859.

15- بحارالانوار، ج 97، ص 46.

16- تفسير برهان، ج 3، ص 301.
17- همان مدرک، ص 303.

18- بحارالانوار، ج 36، ص 97، حدیث 35 ------ تفسیر عیاشی