ولی- ولایت - ولایة

واژه ولی

ولاء ، ولايت ( به فتح " واو ") مولی ، اولی وامثال اینها همه از ماده "ولی"اشتقاق یافته اند.  ولايت ( به كسر " واو ") ، ولی ،
اين واژه از پر استعمال ترين واژه های قرآن كريم است كه به‏ صورتهای مختلفی به كار رفته است ، می‏گويند در 124 مورد به صورت اسم و 112 مورد در قالب فعل در قرآن كريم آمده است .
معنای اصلی اين كلمه همچنانكه راغب در مفردات القرآن گفته است ، قرار گرفتن چيزی در كنار چيز ديگر است به نحوی كه فاصله‏ای در كار نباشد ، يعنی اگر دو چيز آنچنان به هم متصل باشند كه هيچ چيز ديگر در ميان آنها نباشد ، ماده " ولی " استعمال می‏شود مثلا اگر چند نفر پهلوی هم نشسته‏ باشند و ما بخواهيم وضع و ترتيب نشستن آنها را بيان كنيم ، می‏گوييم :
زيد در صدر مجلس نشسته است " ويليه عمرو ، ويلی عمروا بكريعنی بلافاصله در كنار زيد عمرو نشسته است و در كنار عمرو بدون هيچ فاصله‏ ای بكر نشسته است .
به همين مناسبت طبعا اين كلمه در مورد قرب و نزديكی به كار رفته است‏ اعم از قرب مكانی و قرب معنوی ، و باز به همين مناسبت در مورد دوستی ، ياری ، تصدی امر ، تسلط و معانی ديگر از اين قبيل استعمال شده است ، چون‏ در همه اينها نوعی مباشرت و اتصال وجود دارد .
برای اين ماده و مشتقات آن ، معانی بسياری ذكر كرده اند ، مثلا برای‏ لفظ " مولی " بيست و هفت معنی ذكر كرده اند ، اما بديهی است كه اين‏ لفظ برای بيست و هفت معنی جداگانه وضع نشده است ، يك معنی اصلی بيشتر ندارد ، در ساير موارد ، به عنايت همان معنی استعمال شده است معانی‏ متعدد ، و به تعبير بهتر ، موارد استعمال متعدد را از روی قرائن لفظی و حالی بايد به دست آورد .
اين لفظ ، هم در مورد امور مادی و جسمانی استعمال شده است و هم در مورد امور معنوی و مجرد ، ولی مسلما در ابتدا در مورد امور مادی استعمال‏ شده است و از راه تشبيه معقول به محسوس و يا از راه تجريد معنی محسوس از خصوصيت مادی و حسی خودش ، در مورد معنويات هم استعمال شده است ، زيرا توجه انسان به محسوسات - چه از نظر يك فرد در طول عمر خودش و چه‏ از نظر جامعه بشری در طول تاريخش - قبل از تفكر او در معقولات است ، بشر پس از درك معانی و مفاهيم حسی تدريجا به معانی و مفاهيم معنوی‏ رسيده است و طبعا از همان الفاظی كه در مورد ماديات به كار می‏برده است‏ استفاده كرده و آنها را استخدام نموده است ، همچنانكه ارباب علوم ، الفاظ خاصی را برای علم خود اختراع نمی‏كنند بلكه از الفاظ جاری عرف استفاده می‏كنند اما به آن الفاظ مفهوم و معنی خاص می‏دهند كه با مفهوم و معنی عرفی متفاوت است .
راغب راجع به خصوص كلمه " ولايت " از نظر موارد استعمال می‏گويد :
" ولايت ( به كسر " واو " به معنی نصرت است و اما ولايت ( به فتح‏ " واو ") به معنی تصدی و صاحب اختياری يك كار است ، و گفته شده است‏ كه معنی هر دو يكی است و حقيقت آن همان تصدی و صاحب اختياری است " .
راغب راجع به كلمه " ولی " و كلمه " مولی " می‏گويد : " اين دو كلمه نيز به همان معنی است ، چيزی كه هست گاهی مفهوم اسم‏ فاعلی دارند و گاهی مفهوم اسم مفعولی " . آنگاه به ذكر موارد استعمال آنها می‏پردازد .

 

دو نوع ولاء

در قرآن سخن از " ولاء " و " موالات " و " تولی " زياد رفته است‏ در اين كتاب بزرگ آسمانی مسائلی تحت اين عناوين مطرح است آنچه مجموعا از تدبر در اين كتاب مقدس به دست می‏آيد اين است كه از نظر اسلام دونوع ولاء وجود دارد : منفی و مثبت يعنی از طرفی مسلمانان ، ماموريت‏ دارند كه نوعی ولاء را نپذيرند و ترك كنند ، و از طرف ديگر دعوت شده اند كه ولاء ديگری را دارا باشند و بدان اهتمام ورزند .
ولاء اثباتی اسلامی نيز به نوبه خود بر دو قسم است : ولاء عام و ولاء خاص‏
ولاء خاص نيز اقسامی دارد : ولاء محبت ، ولاء امامت ، ولاء زعامت ، ولاء تصرف يا ولايت تكوينی.(کتاب ولاء وولایت ها،استاد مرتضی مطهری)

 

بررسی ولا یت در حدیث غدیر

حدیث غدیر از قطعی ترین روایات اسلا می و مصداق روشن حدیث متواتر است، تا آن جا که محقق بزرگ، علا مه امینی، در کتاب الغدیر آن را از۱۰۲نفر از صحابه و یاران پیامبر (ص)،۸۴نفر از تابعین و۳۶۰نفر از دانشمندان و مؤلفان معروف اسلا می، با اسناد و مدارک زنده، نقل کرده است. همچنین۲۶نفر از دانشمندان بزرگ اسلا می را نام برده که کتاب مستقلی درباره  آن نوشته اند.(1)

 از نظر همه علمای شیعه دلا لت جمله ی «من کنت مولا ه فعلی مولا ه» بر امامت امیرالمؤمنین، علی (ع) قطعی و روشن است(۲)، ولی بیش تر علمای اهل سنت در این باره شک و تردید کرده اند.  بسیاری از نویسندگان اهل سنت «مولی»، را در این جا، به معنای «یار، یاور و دوست» گرفته اند(3).با این حال قراین و دلا یل زیادی وجود دارند بر این که «مولی»، در این جا، به معنای «ولی و سرپرست دینی»، است؛ یعنی کسی که از طرف خداوند مقام ولا یت و سرپرستی، بر مردم، دارد. معلوم است کسی که دارای ولا یت بر مردم باشد، امام و صاحب اختیار مردم است و خواسته اش برخواسته های آنان مقدم بوده و پیروی او، بر همه، واجب است. بعضی از آن قراین و دلا یل به قرار زیر هستند:

۱.مسأله  دوستی علی (ع) آن قدر نگران کننده نبود که در آیه  تبلیغ(4)، با آن لحن داغ و تهدیدآمیز، بیان شود و پیامبر (ص)، از افشای آن، احساس خطر کند، بلکه منظور آیه تبلیغ چیزی جز ابلا غ ولا یت و امامت امیرالمؤمنین علی (ع) نبوده است.(5)

۲.مسأله  دوستی علی (ع) با همه  مؤمنان مطلب پنهان و پیچیده ای نبود که نیاز به آن همه تأکید، بیان، متوقف ساختن آن قافله عظیم، در وسط بیابان خشک و سوزان، خطبه خواندن و گرفتن اعتراف های پی در پی از جمعیت داشته باشد، زیرا اخوت اسلا می و دوستی مسلمانان با یکدیگر از بدیهی ترین مسایل ا سلا می است که از آغاز اسلا م وجود داشت و پیامبر (ص) بارها آن را تبلیغ کرد و بر آن تأکید نمود؛ چنان که قرآن به صراحت می گوید:

 «مؤمنان همه برادر یکدیگرند».(6)

 «مردان و زنان مؤمن یار و دوستدار یکدیگرند».(7)

پس منظور پیامبر (ص)، از این کارها، بیان مسأله بسیار مهم و اساسی بوده و آن عبارت است از ا علا م ولا یت و امامت علی (ع) و انتصاب او به این مقام.(8)

 ۳.جمله ‹‹ایها الناس من اولی الناس بالمؤمنین من انفسهم»در بعضی روایات و جمله «الست اولی بکم من انفسکم»(9)در بیش تر روایات، که پیش از جمله ‹‹من کنت مولا ه فعلی مولا ه» واقع شده اند، هیچ تناسبی با بیان یک دوستی ساده یا معانی دیگر ندارند، بلکه پیغمبر (ص) با این جمله ها می خواهد مردم به همان اولویت و اختیاری که آن حضرت (ص) نسبت به آنان دارد، اقرار و اعتراف کنند. معنای اولویت پیغمبر (ص) این است که خواسته ی او برخواسته ی مردم مقدم است و هرچه بگوید و انجام دهد برای مردم حجت است، چون در حقیقت بر مردم ولا یت و سرپرستی دارد.

 بنابراین، همان گونه که در جمله ی پیشین صحبت از اولویت و ولا یت پیامبر (ص) است، در جمله بعدهم باید سخن از ولا یت و اولویت به همان معنی باشد تا ارتباط معنوی و جمله ی پیشین و پسین محفوظ بماند. پیامبر (ص)، در جمله بعد، می خواهد بگوید: همان اولویت و اختیاری که من نسبت به شما دارم و پیشوا و سرپرست شما هستم، برای علی (ع) نیز ثابت است.

 به این ترتیب معنای این چند جمله این است، چنان که در بیش تر روایات آمده که پیامبر (ص) فرمود:

 «آیا من نسبت به شما از خودتان سزاوارتر نیستم؟ "همه گفتند:" "هستی" . آن گاه فرمود: "همین سزاواری و ولا یتی که من نسبت به شما دارم، علی (ع) نیز دارد و پس از من، او مولا ی همه مسلمانان وجانشین من خواهد بود».(10)

 در این حدیث هیچ یک از معانی دیگر «مولی» غیر از همان اولویت، ولا یت و امامت منظور نیست، چون معانی دیگر در این مقام بی تناسب می باشد».(11)

 ۴.یکی از راه های تشخیص مراد متکلم، فهم عرف و اهل زبان از کلا م او است. در مورد حدیث غدیر، کسانی که د رغدیر خم حاضر بودند و نیز شاعران، ادیبان و لغویان همه از کلمه ی «مولی»، در این جا، «امام و رهبر، سرپرست و صاحب اختیار» را فهمیده اند، زیرا مردم در پایان مراسم غدیر به علی (ع)، به عنوان امیرالمؤمنین، سلا م کردند؛ این مقام را به او تبریک گفتند و با او بیعت نمودند. این سلا م ها، تبریک ها و بیعت ها از سوی مردم، در این واقعه ی تاریخی، به خصوص تبریکی که ابوبکر و عمر به او گفتند(12)نشان می دهد که چیزی جز مسأله ی نصب به خلا فت و امامت نبوده که درخور این گونه سلا م، تبریک و تهنیت و بیعت باشد؛ دوستی ای که برای مسلمانان، به طور عموم، ثابت است و اعلا م آن نیازی به تبریک ندارد.

 

استنباط امامت از حديث غدير ، از ديدگاه علماي اهل سنت

 http://www.valiasr-aj.com

برخي از علماي اهل سنت كه با ديده انصاف به حديث غدير نگريسته اند ، بر اين مطلب تصريح كرده اند كه مراد رسول خدا صلي الله عليه وآله از جمله «من كنت مولاه فعلي مولاه» امامت و خلافت امير مؤمنان عليه السلام بوده است .
سخنان چهار تن از آنان را در ذيل مي خوانيد :

 

1 . أبو حامد غزالي :
وي در كتاب سرّ العالمين مي نويسد :
واجمع الجماهير على متن الحديث من خطبته في يوم عيد يزحم باتفاق الجميع وهو يقول : « من كنت مولاه فعلي مولاه » فقال عمر بخ بخ يا أبا الحسن لقد أصبحت مولاي ومولى كل مولى فهذا تسليم ورضى وتحكيم ثم بعد هذا غلب الهوى تحب الرياسة وحمل عمود الخلافة وعقود النبوة وخفقان الهوى في قعقعة الرايات واشتباك ازدحام الخيول وفتح الأمصار وسقاهم كأس الهوى فعادوا إلى الخلاف الأول : فنبذوه وراء ظهورهم واشتروا به ثمناً قليلا .
از خطبه هاي رسول گرامي اسلام (صلي الله عليه وآله وسلم) خطبه غدير خم است كه همه مسلمانان بر متن آن اتفاق دارند . رسول خدا فرمود : هر كس من مولا و سرپرست او هستم ، علي مولا و سرپرست او است . عمر پس از اين فرمايش رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) به علي (عليه السلام) اين گونه تبريك گفت : «مبارك، مبارك ، اي ابوالحسن ، تو اكنون مولا و رهبر من و هر مولاي ديگري هستي.»
اين سخن عمر حكايت از تسليم او در برابر فرمان پيامبر و امامت و رهبري علي (عليه السلام) و نشانه رضايتش از انتخاب علي (عليه السلام) به رهبري امت دارد ؛ اما پس از گذشت آن روز ها ، عمر تحت تأثير هواي نفس و علاقه به رياست و رهبري خودش قرار گرفت و استوانه خلافت را از مكان اصلي تغيير داد و با لشكر كشي ها ، برافراشتن پرچم ها و گشودن سرزمين هاي ديگر ، راه امت را به اختلاف و بازگشت به دوران جاهلي هموار كرد
و [مصداق اين آيه قرآن شد :]
پس، آن [عهد] را پشتِ سرِ خود انداختند و در برابر آن ، بهايى ناچيز به دست آوردند، و چه بد معامله‏اى كردند .

الغزالي ، أبو حامد محمد بن محمد ، سر العالمين وكشف ما في الدارين ، ج 1 ، ص 18 ، باب في ترتيب الخلافة والمملكة ، تحقيق : محمد حسن محمد حسن إسماعيل وأحمد فريد المزيدي ، ناشر : دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان ، الطبعة : الأولى ، 1424هـ 2003م.

 

2 . سبط ابن جوزي :
سبط ابن جوزي از بزرگان اهل سنت و حنفي مذهب ، در كتاب تذكرة الخواص ، در باره حديث غدير و معناي كلمه «مولي» بحث مفصلي دارد و بعد از نقل تمامي معاني كلمه «مولي» و رد آن ها ، اين گونه نتيجه گيري مي كند كه غير از اولويت و امامت چيز ديگري را نمي توان از اين حديث استفاده كرد :
فأما قوله من كنت مولاه ، فقال علماء العربية لفظة المولي ترد علي وجوه احدها بمعني المالك ... والعاشر بمعني الأولي قال الله تعالي « ... هي مولاكم» أي أولي بكم واذا ثبت هذا لم يجز حمل لفظة المولي في هذا الحديث علي مالك الرق لأن النبي (ص) لم يكن مالكا لرق علي (ع) حقيقة ولا علي المولي المعتِق لأنه لم يكن معتقاً لعلي ولا علي المعتَق لأن عليا كان حراً ولا علي ابن العم لأنه كان ابن عمه ولا علي الحليف لأن الحلف يكون بين الغرماء للتعاضد والتناصر وهذا المعني موجود فيه ولا علي المتولي لضمان الجريرة لما قلنا انه انتسخ ذلك و لا علي الجار لأنه يكون لغواً من الكلام وحوشي منصه الكريم من ذلك ولا علي السيد المطاع لأنه كان مطيعاً له يقيه بنفسه ويجاهد بين يديه و المراد من الحديث الطاعة المحضة المخصوصة فتعين الوجه العاشر وهو الأولي ومعنا من كنت أولي به من نفسه فعلي أولي به .
وقد صرح بهذا المعني الحافظ أبو الفرج يحيي بن السعيد الثقفي الأصبهاني في كتابه المسمي بمرج البحرين فانه روي هذا الحديث بإسناده الي مشايخه وقال فيه فاخذ رسول ا لله (ص) بيد علي (ع) فقال من كنت وليه وأولي به من نفسه فعلي وليه فعلم أن جميع المعاني راجعة الي الوجه العاشر ودل عليه ايضاً قوله (ع) الست أولي بالمؤمنين من أنفسهم وهذا نص صريح في اثبات امامته وقبول طاعته .
دانشمندان عرب در تفسير كلمه (مولي) در فرمايش رسول خدا كه فرمود : (من كنت مولاه) وجوهي ذكر كرده اند كه يكي از آن ها به معناي مالك است و... معناي دهمين آن اولي و برتر است ، خداوند فرمود: اين مولاي شما است ، به اين معنا است كه او اولي و برتر به شما است ، و چون ثابت شد كه مولي به معناي اولي است ؛ پس حمل لفظ مولي در اين حديث بر كسي كه مالك بنده اي باشد جائز نخواهد بود ؛ چون پيامبر مالك علي و علي بنده رسول خدا و آزاد شده او نبود ، و نيز حمل آن بر كسي كه پسر عموي ديگري است جايز نيست ؛ زيرا او پسر عمويش بود . و نه بر هم پيمان ، چون اين قضيه مربوط به كساني است كه ضرر ديده اند و پيمان بر كمك و همراهي مي بندند . و نه بر ياري و كمك ؛ زيرا اين معني در خود كلمه موجود است . و نه بر كسي كه سر پرستي (ضمان جريره) را دارد و نه بر همسايه كه چنين حملي لغو است و نه بر آقا و سروري كه اطاعتش لازم است .
پس مقصود از كلمه مولي در اين حديث غير از معناي دهم آن كه اطاعت محض و مخصوص ؛ يعني همان حمل بر اَولي نخواهد بود ، و معنايش اين مي شود : كسي كه من اولي و برتر از جان وي به خود او هستم پس علي هم اولي و برتر از جان او به او است. من در اين معني و تفسير تنها نيستم ؛ بلكه ابو الفرج اصفهاني نيز در كتابش مرج البحرين اين حديث را از اساتيدش نقل كرده و مي گويد : رسول خدا دست علي را گرفت و فرمود : كسي كه من ولي و سرپرست او و برتر از جانش به وي هستم ؛ پس علي سرپرست او است .
از اين تعابير فهميده مي شود كه همه معاني كلمه مولي در نهايت باز گشت به وجه دهم آن دارد كه جمله : آيا من بر جان مؤمنان برتر از خودشان نيستم ؟ و اين نص آشكاري است در اثبات امامت و پذيرفتن طاعت و پيشوائي .

سبط بن الجوزي الحنفي ، شمس الدين أبوالمظفر يوسف بن فرغلي بن عبد الله البغدادي ، تذكرة الخواص ، ص37 ـ 39 ، ناشر : مؤسسة أهل البيت ـ بيروت ، 1401هـ ـ 1981م .

 

3 . محمد بن طلحة شافعي (متوفاي 658هـ):
وي در كتاب كفاية الطالب كه آن را در باره مناقب امير مؤمنان عليه السلام نگاشته است ، بعد از نقل روايت « ولو كنت مستخلفاً أحداً لم يكن أحد أحق منك لقدمك في الإسلام وقرابتك من رسول الله ، وصهرك ... ؛ اگر بنا بود جانشين برگزينم هيچ كس سزاوارتر از تو به جهت پيشگامي ات در اسلام و نزديك بودن به پيامبر خدا و داماد او بودن نيست) مي نويسد :
وهذا الحديث وإن دل على عدم الاستخلاف ، لكن حديث غدير خم دليل على التولية وهي الاستخلاف ، وهذا الحديث أعني حديث غدير خم ناسخ لأنه كان في آخر عمره ( ص)
اين حديث اگر چه از ظاهر آن بر مي آيد كه رسول خدا جانشين تعيين نكرد ؛ ولي حديث غدير خم دليل بر تعيين سرپرست است كه همان جانشيني رسول خدا است ؛ بنا بر اين حديث غدير خم ناسخ حديث قبل مي شود ؛ چون حديث غدير در آخر عمر مبارك رسول الله ايراد شده و متأخر است .

الگنجي الشافعي ، الإمام الحافظ أبي عبد الله محمد بن يوسف بن محمد القرشي ، كفاية الطالب في مناقب علي بن أبي طالب ، ص 166 ـ 167 ، الباب السادس والثلاثون ، تحقيق و تصحيح و تعليق : محمد هادي اميني ، ناشر : دار احياء تراث اهل البيت (ع) ، طهران ، الطبعة الثالثة ، 1404هـ .

 

4 . ابراهيم بن سيار ، معروف به نظام معتزلي (متوفاي 220هـ به بعد):
نظام معتزلي ، از كساني است كه اعتقاد داشته است ، رسول خدا صلي الله عليه وآله ، امير مؤمنان عليه السلام را به جانشيني خود برگزيد ؛ اما خليفه دوم عمر بن خطاب ، با كتمان اين مطلب در سقيفه به نفع خليفه اول از مردم بيعت گرفت . متأسفانه اعتراف ايشان به اين مطلب ؛ آن هم در اواخر عمرش سبب شد كه بزرگان اهل سنت عليه او موضع تندي بگيرند و گفتن همين مطلب را دليل بر ضعف و عدم اعتماد بر او تلقي نمايند . !
قال : اولا : لا امامة الا بالنص والتعيين ظاهراً مكشوفاً وقد نص النبى صلى الله عليه وسلم على على رضى الله عنه فى مواضع وأظهر اظهاراً لم يشتبه على الجماعة الا ان عمر كتم ذلك وهو الذى تولى بيعة ابى بكر يوم السقيفة .
امامت محقق نمي شود ؛ مگر با نص ( سخن صريح از طرف خدا يا پيامبر) و مشخص نمودن به شكل واضح و روشن ، و به تحقيق كه رسول خدا تصريح كرد بر امامت علي در موارد گوناگون آن هم به صورتي آشكار و واضح كه امر بر مردم مشتبه نشود ؛ ولي عمر آن را در روز سقيفه كه در آن روز بيعت گرفتن بر خلافت ابوبكر را عهده دار بود انكار كرد .

الشهرستاني ، محمد بن عبد الكريم بن أبي بكر أحمد (متوفاي548هـ) ، الملل والنحل ، ج 1 ، ص 57 ، تحقيق : محمد سيد كيلاني ، ناشر : دار المعرفة - بيروت – 1404هـ

 

پی نوشت :

۱.علا مه امینی، عبدالحسین، الغدیر، مرکز الغدیر، قم، ط اول، ۱۴۱۶ق، ج۱، صص۳۲۵۰۳۴۱؛ نک: کلینی، محمد، الا صول من الکافی، دارالتعارف، بیروت، ط چهارم،۱۴۰۱ق، ج۱؛ کتاب الحجه`، ص۲۸۷، ح۱، ص۲۹۰، ح۶، ص۲۹۴، ح۳

 ۲.طبرسی، فضل، مجمع البیان، داراحیاء التراث العربی، بیروت،۱۳۳۹ش، ج۳، ص۲۲۳؛ ابوالفتوح رازی، حسین، روض الجنان، بنیاد پژوهش های اسلا می، مشهد،۱۳۷۲ش، ج۷، ص۸۰؛ جرجانی، حسین، جلا ء الا ذهان[بی نا، بی جا]۳۳۷ش، ج۲، ص۴۰۵؛ کاشانی، ملا فتح الله، منهج الصادقین، کتاب فروشی اسلا میه، تهران،۱۳۴۴ش، ج۳، ص۲۸۴؛ نصیرالدین طوسی، محمد، علا مه حلی، حسن، کشف المراد، مؤسسه` الا علمی للمطبوعات، بیروت،۱۳۹۹ق، ص۳۹۵؛ علا مه حلی، حسن، نهج الحق و کشف الصدق، دارالکتاب اللبنانی، بیروت[بی تا]، ص۱۷۳؛ مرعشی تستری، سیدنورالله، همان، ج۲، ص۴۹۵.علا مه امینی ، عبدالحسین، همان، ۶۰۹؛ فیاض لا هیجی، عبدالرزاق، گوهر مراد، وزارت ارشاد اسلا می، تهران، ط اول،۱۳۷۲ش، صص۵۲۷ - ۵۳۰.مکارم شیرازی، ناصر و جمعی از دانشمندان، تفسیر نمونه، دارالکتب الا سلا میه، تهران، ط پانزدهم،۱۳۷۱ش، ج۵، صص۱۵-۱۷؛ مکارم شیرازی، ناصر و جمعی از دانشمندان، پیام قرآن، انتشارات نسل جوان، قم، ط دوم،۱۳۷۴ش، ج۹، ص۱۹۱؛ خرازی، سیدمحسن، بدایه` المعارف الا لهیه`، مرکز مدیریت، قم، ط اول،۱۳۶۹ش، ج۲، صص۱۲۰-۱۲۸

3.فخر رازی، محمد، الا ربعین فی اصول الدین، مجلس دایره` المعارف العثمانیه`، حیدرآباد،۱۳۵۳هƒ، ص۴۶۳؛ مناوی، محمد، فیض القدیر، دارالفکر، بیروت، ط دوم،۱۳۹۱ق، ج۶، ص۲۱۷؛ اصفهانی، فضل الله روز بهانی، بنا به نقل مظفر، محمدحسن، دلا ئل الصدق، مکتبه` النجاح، تهران، [بی تا] ج۲، ص۸۴.آلوسی، محمود، روح المعانی، داراحیاء التراث العربی، بیروت[بی تا]، ج۶، صص۱۹۵-۱۹۶.رشید رضا، محمد، تفسیرالمنار، دارالمعرفه`، بیروت، ط دوم [بی تا]، ج۶، ص۴۶۵

 4.سوره ی مائده، آیه ۶۷

 5.مکارم شیرازی، ناصر و جمعی از دانشمندان، پیام قرآن، ج۹، ص۱۹۲.

6.سوره ی حجرات، آیه ۱۰ .

 7.سوره ی توبه، آیه ۷۱

8.مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، همان، ص۱۶و پیام قرآن، همان.

 9.عیاشی، محمد، التفسیر، انتشارات علمیه ی اسلا میه، تهران، [بی تا]، ج۱، ص۳۳۲، ح۱۵۲؛ کلینی محمد، همان، ص۲۹۵، ح۳؛ بحرانی، سیدهاشم، البرهان فی تفسیر القرآن، اسماعیلیان، قم، ط دوم[بی تا] ، ج۱، ص۴۸۹، ح۵؛ عروسی حویزی، عبدعلی، نورالثقلین، اسماعیلیان، ط دوم [بی تا]، ج۱، ص۶۵۳، ح۲۹۲؛ علا مه امینی، عبدالحسین، همان، ج۱، ص۳۵؛ مکارم شیرازی، ناصر، تفسیرنمونه، ج۵، ص۱۱.

 10.ابن ماجده محمد، سنن ابن ماجه، دارالفکر، بیروت [بی تا]، ج۱، باب۱۱، ص۴۳، ح۱۱۶.احمدبن حنبل، مسند، دارالفکر، بیروت،۱۳۹۸ق، ج۱، ص۱۱۹، ج۴، ص۲۸۱،۳۶۸،۳۷۲، ج۵، ص۳۴۷؛ حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، دارالمعرفه`، بیروت[بی تا]، ج۳، ص۱۱۰،۵۳۳؛ ابن مردودیه، احمد، مناقب علی بن ابی طالب (ع)، دارالحدیث، قم، ط اول،۱۴۲۲ق، ص۲۴۰، ح۳۴۹؛ ابن مغازلی، علی، مناقب علی بن ابی طالب (ع)، المکتبه` الا سلا میه`، تهران،۱۴۰۲ق، ص۱۹، ح۲۴، ص۲۵، ح۳۶؛ ابوالفتوح رازی، حسین ، همان ، ص۶۷.علا مه حلی، حسن، نهج البلا غه، همان، ص۱۷۳؛ جرجانی، حسین، همان، ص۴۰۵؛ کاشانی، ملا فتح الله، همان، ص۲۸۴؛ ثعلبی، احمد، الکشف والبیان، داراحیاء التراث العربی، بیروت، ط اول،۱۳۲۲، ج۴، ص۹۲؛ آلوسی، محمود، همان، ص۱۹۴؛ فیاض لا هیجی، عبدالرزاق، همان، ص۵۲۶

 11.همان مدارک، شماره ی یازده

 12.هیأت تحریره ی مؤسسه ی در راه حق، درس هایی از اصول دین، انتشارات در راه حق، ط پنجم،۱۳۷۸ش، ص۳۳۹؛ مکارم، شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، همان، ص شانزده و پیام قرآن، همان، ص۱۹۲ @page_break@

 

كلمه «ولي» در حديث غدير :

از همه آنچه كه گفته شد اگر صرف نظر نمائيم و فرض كنيم كه مولي به معناي دوست ، ناصر و ... باشد ، ولي بايد بگوئيم : حديث غدير فقط با جمله «من كنت مولاه فعلي مولاه» نقل نشده است ؛ بلكه در برخي از روايات با سند هاي صحيح نقل شده است كه رسول خدا صلي الله عليه وآله در حديث غدير از كلمه «ولي» استفاده كرده است . كه به سه روايت اشاره مي كنيم :

 

الف : روايت نسائي از زيد بن ارقم :
أخبرنا محمد بن المثنى قال حدثني يحيى بن حماد قال حدثنا أبو عوانة عن سليمان قال حدثنا حبيب بن أبي ثابت عن أبي الطفيل عن زيد بن أرقم قال لما رجع رسول الله صلى الله عليه وسلم عن حجة الوداع ونزل غدير خم أمر بدوحات فقممن ثم قال كأني قد دعيت فأجبت و إني قد تركت فيكم الثقلين أحدهما أكبر من الآخر كتاب الله وعترتي أهل بيتي فأنظروا كيف تخلفوني فيهما فإنهما لن يتفرقا حتى يردا على الحوض ثم قال إن الله مولاي وأنا ولي كل مؤمن ثم أخذ بيد علي فقال من كنت وليه فهذا وليه اللهم وال من والاه وعاد من عاداه فقلت لزيد سمعته من رسول الله صلى الله عليه وسلم فقال ما كان في الدوحات أحد إلا رآه بعينيه وسمعه بأذنيه .
ابو طفيل از زيد بن ارقم نقل كرده است : هنگامى كه پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله از حجّة الوداع بازمى‏گشت ، در محل غدير خم منزل كرد و به درختان چندى كه در آن نزديكى بود اشاره كرد . اصحاب بلا فاصله زير آن درخت ها را تميز كرده و سايبانى براى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله ساختند . حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله در زير آن سايبان قرار گرفت و خطاب به حاضران فرمود :
روزگار من به پايان رسيده و خدا مرا دعوت كرده‏ است ، دعوت او را اجابت كرده‏ام . اينك ، دو اثر گرانبها در ميان شما به جاى مى‏گذارم كه يكى از آن دو ، مهمتر از ديگرى است و آن دو اثر گرانبار ، كتاب خدا و عترت (اهل بيت) من است ؛ اينك بنگريد تا پس از رحلت من با آن چگونه رفتار خواهيد كرد . بديهى است اين دو يادگار از يكديگر دور نخواهند شد تا اينكه در كنار حوض كوثر با من ملاقات نمايند .
سپس فرمود :
«انّ اللّه مولاى و انا ولىّ كلّ مؤمن»
خداوند مولا و سرپرست من، و من سرپرست هر مؤمن مي باشم.

سپس دست على عليه السّلام را گرفت و فرمود :
«من كنت وليّه فهذا وليّه اللّهم وال من والاه و عاد من عاداه»
كسي كه من مولا و سرپرست اويم پس اين علي سرپرست او است

ابو طفيل گويد : از زيد پرسيدم : آيا تو از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله اين جملات را شنيده‏اى ؟ زيد در پاسخ گفت : آرى ! همه آن ها كه در اطراف درختان حضور داشتند آن حضرت را ديدند و سخن ايشان را شنيدند.
النسائي ، أحمد بن شعيب أبو عبد الرحمن (متوفاي303 هـ) ، خصائص أمير المؤمنين علي بن أبي طالب ، ج 1 ، ص 96 ، ح79 ، تحقيق : أحمد ميرين البلوشي ، ناشر : مكتبة المعلا - الكويت الطبعة : الأولى ، 1406 هـ .
حاكم نيشابوري بعد از نقل روايت مي گويد :
هذا حديث صحيح على شرط الشيخين ولم يخرجاه بطوله .
اين حديث با شرائطي كه بخاري و مسلم در صحت روايت قائل هستند ، صحيح است ؛ ولي آن را با تفصيل نقل نكرده اند .

الحاكم النيسابوري ، محمد بن عبدالله أبو عبدالله (متوفاي 405 هـ) المستدرك علي الصحيحن ، ج3 ص118 ، تحقيق : مصطفى عبد القادر عطا ، الناشر : دار الكتب العلمية ـ بيروت، ط1، 1411هـ ـ 1990م .
ابن كثير دمشقي سلفي (متوفاي774هـ) بعد از نقل روايت مي گويد :
قال شيخنا أبو عبد الله الذهبي وهذا حديث صحيح .
استاد ما ابو عبد الله ذهبي گفته است: اين حديث صحيح است .

ابن كثير الدمشقي ، إسماعيل بن عمر القرشي أبو الفداء ، البداية والنهاية ، ج 5 ، ص 209 ، ناشر : مكتبة المعارف – بيروت .

 

ب : بزار از سعد بن أبي وقاص :
حدثنا هلال بن بشر قال نا محمد بن خالد بن عثمة قال نا موسى بن يعقوب قال نا مهاجر بن مسمار عن عائشة بنت سعد عن أبيها أن رسول الله أخذ بيد علي فقال ( ألست أولى بالمؤمنين من أنفسهم؟ من كنت وليه فإن عليا وليه .
عائشه دختر سعد از پدرش نقل كرده است كه رسول خدا صلي الله عليه وآله دست علي عليه السلام را گرفت و فرمود : آيا من از مؤمنين نسبت به خودشان سزاوارتر نيستم ؟ هر كس كه من مولاي او هستم ، علي مولاي او است .

البزار ، أبو بكر أحمد بن عمرو بن عبد الخالق (متوفاي292 هـ) ، البحر الزخار (مسند البزار) ج 4 ، ص 41 ، ح1203 ، تحقيق : د. محفوظ الرحمن زين الله ، ناشر : مؤسسة علوم القرآن ، مكتبة العلوم والحكم - بيروت ، المدينة الطبعة : الأولى ، 1409 هـ .
هيثمي بعد از نقل روايت مي گويد :
رواه البزار ورجاله ثقات .
اين روايت را بزار نقل كرده و راويان آن مورد اعتماد هستند .

مجمع الزوائد ومنبع الفوائد ، ج 9 ، ص 107 ، علي بن أبي بكر الهيثمي (متوفاي807 ، ناشر : دار الريان للتراث/‏دار الكتاب العربي - القاهرة ، بيروت – 1407 .

 

ج : ابن ماجه قزويني از براء بن عازب :
حدثنا عَلِيُّ بن مُحَمَّدٍ ثنا أبو الْحُسَيْنِ أخبرني حَمَّادُ بن سَلَمَةَ عن عَلِيِّ بن زَيْدِ بن جُدْعَانَ عن عَدِيِّ بن ثَابِتٍ عن الْبَرَاءِ بن عَازِبٍ قال أَقْبَلْنَا مع رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم في حَجَّتِهِ التي حَجَّ فَنَزَلَ في بَعْضِ الطَّرِيقِ فَأَمَرَ الصَّلَاةَ جَامِعَةً فَأَخَذَ بِيَدِ عَلِيٍّ فقال أَلَسْتُ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ من أَنْفُسِهِمْ قالوا بَلَى قال أَلَسْتُ أَوْلَى بِكُلِّ مُؤْمِنٍ من نَفْسِهِ قالوا بَلَى قال فَهَذَا وَلِيُّ من أنا مَوْلَاهُ اللهم وَالِ من وَالَاهُ اللهم عَادِ من عَادَاهُ .
عدي بن ثابت از براء بن عازب نقل كرده است كه در «حجة الوداع» كه افتخار همراهى با رسول‏ خدا صلّى اللّه عليه و آله را داشتيم ، در بازگشت ، در يكى از مسيرها دستور داد براى نماز جمع شويم سپس دست على عليه السّلام را گرفت و فرمود :
«ألست أَوْلى‏ بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ ؟ »
آيا من به مؤمنان از خود آنها سزاوارتر نيستم؟ همه تصديق كردند. باز هم فرمود :
«ألست أولى بكلّ مؤمن من نفسه »
آيا من نسبت به تك تك مؤمنان از خود آن ها سزاوارتر نيستم ؟ .
باز هم تصديق كرده و بله گفتند . سپس اشاره به حضرت على عليه السّلام كرده و فرمود:
«فهذا ولىّ من أنا مولاه» ؛ اكنون كه مرا تصديق كرديد ، بدانيد كه على به هر مؤمنى همان مقام اولويت را دارد كه من نسبت به آن مؤمن دارم.
سپس فرمود : « پروردگارا! دوست على را دوست بدار ، و دشمن او را خوار و ذليل فرما.

ابن ماجه القزويني ، محمد بن يزيد (متوفاي275 هـ) ، سنن ابن ماجه ، ج 1 ، ص 43 ، ح116 ، فَضْلِ عَلِيِّ بن أبي طَالِبٍ رضي الله عنه ، تحقيق : محمد فؤاد عبد الباقي ، ناشر : دار الفكر - بيروت .
الباني بعد از نقل اين روايت مي گويد :
صحيح .
محمّد ناصر الألباني ، صحيح ابن ماجة ، ج 1 ، ص 26 ، ح113 ، طبق برنامه المكتبة الشاملة .@page_break@

 

معناي واژه «ولي» در فرهنگ خلفا :

با مطالعه خطبه ها ، سخنان و نامه هاي مردم عصر رسول خدا صلي الله عليه وآله و قرون نخستين اسلامي ، درمي يابيم كه آن ها همواره از واژه «ولي» استفاده و از آن امامت ، خلافت ، سرپرستي و أولويت را اراده و استنباط مي كرده اند . خليفه اول و دوم در خطبه هاي متعددي كه داشته اند ، خود را «ولي امر مسلمين» ، «ولي رسول خدا» و ... مي دانسته اند . و نيز وقتي جانشين خود را انتخاب و يا شخصي را به حكومت يك منطقه اي نصب مي كردند ، به او عنوان «والي» داده و در حكم او از كلمه «ولي» استفاده مي كردند .

 

1.ابوبكر و عمر خود را «ولي رسول خدا» مي دانستند :
مسلم بن حجاج نيشابوري در صحيحش به نقل از خليفه دوم مي نويسد :
فَلَمَّا تُوُفِّىَ رَسُولُ اللَّهِ -صلى الله عليه وسلم- قَالَ أَبُو بَكْرٍ أَنَا وَلِىُّ رَسُولِ اللَّهِ -صلى الله عليه وسلم- فَجِئْتُمَا تَطْلُبُ مِيرَاثَكَ مِنَ ابْنِ أَخِيكَ وَيَطْلُبُ هَذَا مِيرَاثَ امْرَأَتِهِ مِنْ أَبِيهَا فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ -صلى الله عليه وسلم- « مَا نُورَثُ مَا تَرَكْنَا صَدَقَةٌ ». فَرَأَيْتُمَاهُ كَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا وَاللَّهُ يَعْلَمُ إِنَّهُ لَصَادِقٌ بَارٌّ رَاشِدٌ تَابِعٌ لِلْحَقِّ ثُمَّ تُوُفِّىَ أَبُو بَكْرٍ وَأَنَا وَلِىُّ رَسُولِ اللَّهِ -صلى الله عليه وسلم- وَوَلِىُّ أَبِى بَكْرٍ فَرَأَيْتُمَانِى كَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا .
پس از وفات رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) ابوبكر گفت : من جانشين رسول خدا هستم ، شما دو نفر (عباس و علي ) آمديد و تو اي عباس ميراث برادر زاده ات را درخواست كردي و تو اي علي ميراث فاطمه دختر پيامبر را .
ابوبكر گفت : رسول خدا فرموده است : ما چيزي به ارث نمي گذاريم ، آن چه مي ماند صدقه است و شما او را دروغگو ، گناه كار ، حيله گر و خيانت كار معرفي كرديد و حال آن كه خدا مي داند كه ابوبكر راستگو ، دين دار و پيرو حق بود .
پس از مرگ ابوبكر ، من جانشين پيامبر و ابوبكر شدم و باز شما دو نفر مرا خائن ، دروغگو حيله گر و گناهكار خوانديد .

النيسابوري ، مسلم بن الحجاج أبو الحسين القشيري (متوفاي261هـ) ، صحيح مسلم ، ج 3 ، ص 1378 ، ح 1757 ، كِتَاب الْجِهَادِ وَالسِّيَرِ، بَاب حُكْمِ الْفَيْءِ ، تحقيق : محمد فؤاد عبد الباقي ، ناشر : دار إحياء التراث العربي - بيروت .
در اين روايت خليفه دوم تصريح مي كند كه ابوبكر خود را ولي = خليفه رسول خدا مي دانست ؛ ولي شما دو نفر او را تكذيب كرده و وي را خيانت كار و ... مي دانستيد ، من نيز خودم را ولي = خليفه رسول خدا مي دانم و شما دو نفر مرا دروغگو خيانت كار و ... مي دانيد.
عبد الرزاق عن معمر عن الزهري عن مالك بن أوس بن الحدثان النصري ... فلما قبض رسول الله (ص) قال أبو بكر أنا ولي رسول الله (ص) بعده أعمل فيه بما كان يعمل رسول الله (ص) فيها ثم أقبل على علي والعباس فقال وأنتما تزعمان أنه فيها ظالم فاجر والله يعلم أنه فيها صادق بار تابع للحق ثم وليتها بعد أبي بكر سنتين من إمارتي فعملت فيها بما عمل رسول الله (ص) وأبو بكر وأنتما تزعمان أني فيها ظالم فاجر ... .
عمر گفت : و چون رسول خدا از دنيا رفت ابوبكر گفت : من ولي و جانشين پياميرم ، و همانگونه كه او رفتار كرد من نيز چنان خواهم رفت ؛ سپس عمر به علي و عباس گفت : شما خيال مي كرديد كه أبو بكر ظالم و فاجر است ... سپس من بعد از ابوبكر دو سال حكومت كردم و روش رسول و ابوبكر را ادامه دادم ...

إبن أبي شيبة الكوفي ، أبو بكر عبد الله بن محمد (متوفاي235 هـ) ، الكتاب المصنف في الأحاديث والآثار ، ج 5 ، ص 469 ، ح9772 ، تحقيق : كمال يوسف الحوت ، ناشر : مكتبة الرشد - الرياض ، الطبعة : الأولى ، 1409هـ .
نكته مهم در اين روايت اين است كه ابوبكر مي گويد : «أنا ولي رسول الله (ص) بعده» كلمه «بعده» مطلب را روشن تر و ما را بهتر به مقصود مي رساند .
حال سؤال اين جا است كه چرا بايد كلمه (ولي) و (مولي) كه در سخن رسول بايد با هزاران تأويل حمل بر غير مراد متكلم شود ولي در سخن ديگران نيازي نباشد ؟(بررسي سند روايت ابوبكر و عمر خود را «ولي رسول خدا» مي دانستند)

2 . ابوبكر خود را «ولي امر مسلمين» مي دانست :
أبو بكر بعد از به خلافت رسيدن در خطبه هايي كه براي صحابه ايراد كرده ، با استفاده از كلمه «ولي» خود را «ولي امر مسلمين» خوانده است .
بلاذري در انساب الأشراف ، ابن قتيبه دينوري در عيون الأخبار ، طبري و ابن كثير در تاريخشان و بسياري ديگر از بزرگان اهل سنت ، نخستين خطبه ابوبكر را اين گونه نقل كرده اند :
لما ولي أبو بكر رضي الله تعالى عنه، خطب الناس فحمد الله وأثنى عليه ثم قال: أما بعد أيها الناس فقد وليتُكم ولستُ بخيركم .
و چون ابوبكر به خلافت رسيد براي مردم سخنراني كرد و پس از حمد و ثناي الهي گفت : اي مردم من رهبر شما شده ام ؛ ولي بهترين شما نيستم .

البلاذري ، أحمد بن يحيى بن جابر (متوفاي279هـ) أنساب الأشراف ، ج 1 ، ص 254 ؛
الدينوري ، أبو محمد عبد الله بن مسلم ابن قتيبة (متوفاي276هـ) ، عيون الأخبار ، ج 1 ، ص 34 ؛
الطبري ، أبي جعفر محمد بن جرير (متوفاي310هـ) ، تاريخ الطبري ، ص 237 ـ 238 ، ناشر : دار الكتب العلمية – بيروت .
اين خطبه با سند هاي صحيح نقل شده است ؛ ابن كثير دمشقي سلفي ، بعد از نقل اين خطبه مي نويسد :
وهذا إسناد صحيح .
سند اين حديث صحيح است.

القرشي الدمشقي ، إسماعيل بن عمر بن كثير أبو الفداء (متوفاي774هـ) ، البداية والنهاية ، ج 6 ، ص 301 ، ناشر : مكتبة المعارف – بيروت .
ابن قتيبه دينوري ، يعقوبي و أبو سعد الآبي ، نقل مي كنند كه خليفه اول خطبه اي خواند و گفت :
فحمد الله أبو بكر وأثنى عليه ثم قال إن الله بعث محمدا صلى الله عليه وسلم نبيا وللمؤمنين وليا فمنّ الله تعالى بمقامه بين أظهرنا حتى اختار له الله ما عنده فخلى على الناس أمرهم ليختاروا لأنفسهم في مصلحتهم متفقين غير مختلفين فاختاروني عليهم واليا ولأمورهم راعيا وما أخاف بعون الله وهنا ولا حيرة ولا جبنا وما توفيقي إلا بالله العلي العظيم عليه توكلت وإليه أنيب .
خداوند محمد را پيامبر و سرپرست و پيشواي مؤمنان قرار داد ، و به وجود او بر ما منت گذاشت تا آن كه او را نزد خودش خواند ، مردم را آزاد گذاشت تا خودشان بر اساس مصلحت ها پيشوا بر گزينند ؛ پس مرا به سرپرستي بر گزيدند ، به كمك خدا نه از چيزي مي ترسم و نه سرگرداني احساس مي كنم .

الدينوري ، أبو محمد عبد الله بن مسلم ابن قتيبة (متوفاي276هـ) ، الإمامة والسياسة ، ج 1 ، ص 18 ، تحقيق : خليل المنصور ، ناشر : دار الكتب العلمية - بيروت - 1418هـ - 1997م .
اليعقوبي ، أحمد بن أبي يعقوب بن جعفر بن وهب بن واضح (متوفاي292هـ) ، تاريخ اليعقوبي ، ج 2 ، ص 125 ، ناشر : دار صادر – بيروت .
الآبي ، أبو سعد منصور بن الحسين (متوفاي421هـ) ، نثر الدر في المحاضرات ، ج 1 ، ص 278 ، اسم المؤلف: تحقيق : خالد عبد الغني محفوط ، ناشر : دار الكتب العلمية - بيروت /لبنان ، الطبعة : الأولى ، 1424هـ - 2004م .
محمد بن سعد در طبقات ، سيوطي در تاريخ الخلفاء و ابن حجر هيثمي در الصواعق و بسياري ديگر از بزرگان اهل سنت ، خطبه ديگري را از خليفه دوم نقل كرده اند كه پس از به خلافت رسيدن آن را ايراد كرده است:
لما بويع أبو بكر قام خطيبا فلا والله ما خطب خطبته أحد بعد فحمد الله وأثنى عليه ثم قال أما بعد فإني وليت هذا الأمر وأنا له كاره ووالله لوددت أن بعضكم كفانيه ... .
وقتي كه با ابوبكر بيعت شد خطبه اي خواند كه به خدا سوگند بعد از او چنين خطبه اي خوانده نشد ، پس از حمد و ثناي الهي گفت : من به امر رهبري شما برگزيده شدم ؛ ولي از آن خوشنود نيستم ، دوست داشتم يكي از شما اين مسؤوليت را مي پذيرفت ...

الزهري ، محمد بن سعد بن منيع أبو عبدالله البصري (متوفاي230هـ) ، الطبقات الكبرى ، ج 3 ، ص 212 ، ناشر : دار صادر - بيروت ؛
السيوطي ، عبد الرحمن بن أبي بكر (متوفاي911هـ) ، تاريخ الخلفاء ، ج 1 ، ص 71 ، تحقيق : محمد محي الدين عبد الحميد ، ناشر : مطبعة السعادة - مصر ، الطبعة : الأولى ، 1371هـ - 1952م ؛
الهيثمي ، أبو العباس أحمد بن محمد بن علي ابن حجر (متوفاي973هـ ، الصواعق المحرقة على أهل الرفض والضلال والزندقة ، ج 1 ، ص 37 ، تحقيق عبد الرحمن بن عبد الله التركي - كامل محمد الخراط ، ناشر : مؤسسة الرسالة - لبنان ، الطبعة : الأولى ، 1417هـ - 1997م .

 

3 . انتصاب عمر به عنوان ولي :
خليفه اول وقتي كه احساس كرد عمرش به پايان رسيده ، عمر را به جانشيني و ولايت بعد از خودش منصوب كرد و در اين انتصاب صريحاً از واژه «ولي» استفاده كرد و به صحابه اعلام كرد كه عمر «ولي» مسلمين بعد از من است .
ابن حبان بستي در كتاب الثقات خود مي نويسد :
ثم قال لعثمان اكتب هذا ما عهد عليه أبو بكر بن أبى قحافة إلى المسلمين أما بعد ثم أغمى عليه فذهب عنه فكتب عثمان أما بعد فقد استخلفت عليكم عمر بن الخطاب ولم آلكم خيرا .
ثم أفاق أبو بكر فقال اقرأ على فقرأ عليه ذكر عمر فكبر أبو بكر فقال جزاك الله عن الإسلام خيرا .
ثم رفع أبو بكر يديه فقال اللهم وليته بغير أمر نبيك ولم أرد بذلك إلا صلاحهم وخفت عليهم الفتنة فعملت فيهم بما أنت أعلم به وقد حضر من أمرى ما قد حضر فاجتهدت لهم الرأي فوليت عليهم خيرهم لهم وأقواهم عليهم وأحرصهم على رشدهم ولم أرد محاماة عمر فاجعله من خلفائك الراشدين يتبع هدى بنى الرحمة وهدى الصالحين بعده وأصلح له رعيته .
وكتب بهذا العهد إلى الشام إلى المسلمين إلى أمراء الأجناد أن قد وليت عليكم خيركم ولم آل لنفسى ولا للمسلمين خيرا .
ابوبكر به عثمان گفت بنويس : اين سفارشي است به مسلمانان ؛ اما بعد ... سپس بيهوش شد ، عثمان نوشته را ادامه داد ، عمر بن خطاب را جانشين خودم بر شما قرار دادم ، سپس ابوبكر به هوش آمد ، گفت : آنچه نوشته اي برايم بخوان ؟ عثمان خواند و نام عمر را برد ، ابوبكر تكبير گويان به عثمان گفت : خدا تو را پاداش نيكو دهد .
آنگاه ابوبكر دست ها را بلند كرد و گفت : خداوندا من عمر را بدون اجازه پيامبرت جانشين قرار دادم ، جز صلاح آنان و جلوگيري از فتنه قصدي نداشتم ، تو خود آگاه تري كه من در آستانه سفرم ، پس تلاش كردم تا بهترين و نيرومند ترين آنان را كه حريص بر پيشرفت آنان باشد بر گزينم . او را از جانشينان هدايتگر كه از پيامبر رحمت و صالحان پيروي نمايد قرار ده ، و مردم را شايسته رهبري او گردان .
و نيز اين عهد نامه را براي مسلمانان شام و فرماندهان ارتش فرستاد و به آنان گوشزد نمود كه : بهترين فرد از ميان شما را امير و رهبر شما قرار دادم .

التميمي البستي ، محمد بن حبان بن أحمد أبو حاتم (متوفاي354 هـ) ، الثقات ، ج 2 ، ص 192 ـ 193 ، تحقيق السيد شرف الدين أحمد ، ناشر : دار الفكر ، الطبعة : الأولى ، 1395هـ – 1975م .
ابن اثير جزري مي نويسد كه خليفه اول بعد از انتصاب عمر به جانشيني خود ، به فرماندهان سپاه اين چنين نوشت :
وكتَبَ إِلى أُمرَاءِ الأجنَادِ : وَلَّيْتُ عليكم عمرَ ولم آلُ نَفْسِي وَلا المُسْلِمين خيرا ، ثم مَاتَ وَدُفِنَ لَيْلا .
ابوبكر در نامه اي به فرماندهان ارتش نوشت : عمر را بر شما جانشين قرار دادم ، و در اين كار جز خير خواهي براي مسلمين نخواستم ، سپس ابو بكر از دنيا رفت و شب بدنش دفن شد .

الجزري ، المبارك بن محمد ابن الأثير (متوفاي544هـ) ، معجم جامع الأصول في أحاديث الرسول ، ج 4 ، ص 109 .
استفاده از ماده «خليفه» و «ولي» در اين دو روايت ، نشانگر آن است كه در آن زمان مردم از اين دو كلمه يك معني استنباط مي كرده اند و «ولي» همان معنايي داشته است كه «خليفه» داشته است .
نه تنها خليفه اول براي انتصاب عمر از واژه «ولي» استفاده مي كند ؛ بلكه صحابه نيز در اعتراضي كه به ابوبكر داشتند ، از دو كلمه «ولي» و «خليفه» در كنارهم استفاده كرده اند :
ابن أبي شيبه مي نويسد :
عن وكيع ، وابن إدريس ، عن إسماعيل بن أبي خالد ، عن زبيد بن الحرث ، أن أبا بكر حين حضره الموت أرسل إلى عمر يستخلفه فقال الناس : تستخلف علينا فظاً غليظاً ، ولو قد ولينا كان أفظ وأغلظ ، فما تقول لربك إذا لقيته وقد استخلفت علينا عمر .
وقتي كه مرگ ابوبكر فرا رسيد كسي را نزد عمر فرستاد تا وي را جانشين خودش قرار دهد ، مردم اعتراض كرده و گفتند : انساني خشن و تندخو را جانشين مي كني ؟ و اگر او را بر ما مسلط نمائي خشن تر هم خواهد شد ، و چون خدا را ديدار كني چه پاسخي براي جانشين قرار دادن عمر خواهي داشت ؟

إبن أبي شيبة الكوفي ، أبو بكر عبد الله بن محمد (متوفاي235 هـ) ، الكتاب المصنف في الأحاديث والآثار ، ج8 ، ص574 ، تحقيق : كمال يوسف الحوت ، ناشر : مكتبة الرشد - الرياض ، الطبعة : الأولى ، 1409هـ ؛
النميري البصري ، أبو زيد عمر بن شبة (متوفاي262هـ) ، تاريخ المدينة المنورة ، ج2 ، ص671 ، تحقيق علي محمد دندل وياسين سعد الدين بيان ، ناشر : دار الكتب العلمية - بيروت - 1417هـ-1996م .
همچنبن ابن تيميه حراني ، نظريه پرداز وهابيت و مؤسس فکری اين فرقه مي نويسد :
لما استخلفه أبو بكر كره خلافته طائفة حتى قال طلحة ماذا تقول لربك إذا وليت علينا فظا غليظا .
زماني كه ابوبكر ، عمر را به جانشيني انتخاب كرد ، برخي از اين انتخاب ناراحت شدند ، طلحه گفت : جواب خدا را بر جانشين قرار دادن عمر چگونه خواهى داد ، آن هنگامي كه به ملاقات او بروي و از تو سؤال شود كه چرا فردي خشن و بد اخلاق را بر مردم مسلط كردي ؟ .

الحراني ، أحمد بن عبد الحليم بن تيمية أبو العباس (متوفاي728هـ) ، منهاج السنة النبوية ، ج7 ، ص 461 ، تحقيق د. محمد رشاد سالم ، ناشر : مؤسسة قرطبة ، الطبعة : الأولى ، 1406هـ .
در اين دو روايت نيز از كلمات «استخلفه» و «وليت» استفاده و يك معنا از آن اراده شده است .
و در جاي ديگر مي نويسد :
وقد تكلموا مع الصديق في ولاية عمر وقالوا ماذا تقول لربك وقد وليت علينا فظا غليظا .
صحابه با ابو بكر در باره جانشيني عمر با او صحبت كردند و گفتند : چرا فردي خشن و تندخو را به خلافت برگزيده و بر مردم تحميل كردى ؟ فردا جواب خدا را چه خواهى داد ؟

الحراني ، أحمد بن عبد الحليم بن تيمية أبو العباس (متوفاي728هـ) ، منهاج السنة النبوية ، ج6 ، ص155 ، تحقيق د. محمد رشاد سالم ، ناشر : مؤسسة قرطبة ، الطبعة : الأولى ، 1406هـ .

 

4 . عمر ، خود را «ولي امر مسلمين» مي دانست :
خليفه دوم نيز بعد از بيعت گرفتن از مردم و در طول دوران خلافتش خطبه هائي خوانده كه با استفاده از ماده «ولي» خود را «ولي امر مسلمين» خوانده است .
بلاذري در انساب الأشراف مي نويسد :
خطب عمر بن الخطاب رضي الله عنه حين ولي فحمد الله وأثنى عليه وصلى على نبيه ثم قال : إني قد وليت عليكم ، ولولا رجائي أن أكون خيركم لكم ، وأقواكم عليكم ، وأشدكم اضطلاعاً بما ينوب من مهم أمركم ، ما توليت ذلك منكم ...
عمر پس از به خلافت رسيدنش خطبه خواند و بعد از حمد و ثناي الهي گفت: من بر شما خليفه شده ام و اگر اميد نداشتم كه بهترين و نيرومندترين و سخت گيرترين در امور زندگي براي شما باشم اين مسؤوليت را نمي پذيرفتم...

البلاذري ، أحمد بن يحيى بن جابر (متوفاي279هـ) ، أنساب الأشراف ، ج 3 ، ص 412 .
طبري مي نويسد :
وقفل عمر من الشام إلى المدينة في ذي الحجة وخطب حين أراد القفول فحمد الله وأثنى عليه وقال ألا إني قد وليت عليكم وقضيت الذي علي في الذي ولأني الله من أمركم إن شاء الله قسطنا بينكم .
عمر در ماه ذي حجه از شام بازگشت و هنگام مراجعت خطبه اي خواند و در آن پس از حمد و ثناي الهي گفت: بدانيد بر شما ولايت يافته ام و با خودم عهد كرده ام كه اگر خدا خواست بين شما به عدالت رفتار نمايم.

الطبري ، أبي جعفر محمد بن جرير (متوفاي310هـ) ، تاريخ الطبري ، ج 2 ، ص 490 ، ناشر : دار الكتب العلمية – بيروت .
القرشي الدمشقي ، إسماعيل بن عمر بن كثير أبو الفداء (متوفاي774هـ) ، البداية والنهاية ، ج 7 ، ص 79 ، ناشر : مكتبة المعارف – بيروت .
و نيز مي نويسد :
ذكر بعض خطبه رضي الله تعالى عنه ... عن عروة بن الزبير أن عمر رضي الله تعالى عنه خطب فحمد الله وأثنى عليه بما هو أهله ثم ذكر الناس بالله عز وجل واليوم الآخر ثم قال يا أيها الناس إني قد وليت عليكم ولولا رجاء أن أكون خيركم لكم وأقواكم عليكم وأشدكم استضلاعا بما ينوب من مهم أموركم ما توليت ذلك منكم
عروه بن زبير خطبه عمر را چنين نقل كرده است كه وي پس از حمد و ثناي الهي گفت: اي مردم اگر اميد وار به خدمت گذاري و اصلاح امور زندگي شما نبودم حكومت بر شما را نمي پذيرفتم.

الطبري ، أبي جعفر محمد بن جرير (متوفاي310هـ) ، تاريخ الطبري ، ج 2 ، ص 572 ، ناشر : دار الكتب العلمية – بيروت .

 

5 . آرزوي هاي عمر براي تعيين جانشين :
زماني كه خليفه دوم احساس كرد كه ضربه چاقو كاري است و به زودي از دنيا خواهد رفت ، به ياد كساني افتاد كه در انحراف خلافت از بني هاشم و رسيدن آن به خليفه اول و دوم نقش اساسي داشته و بر سر پيماني كه بسته بودند كاملاً وفادار ماندند ؛ اما دنيا با آنان وفاداري نكرد . و لذا خليفه دوم با يادآوري نام هاي آن ها مي گويد : اگر زنده بودند آنان را «ولي امر مسلمين» قرار مي دادم .
ابن قتيبه دينوري در الإمامة والسياسه مي نويسد :
فلما أحس بالموت قال لابنه اذهب إلى عائشة وأقرئها مني السلام واستأذنها أن أقبر في بيتها مع رسول الله ومع أبي بكر فأتاها عبد الله بن عمر فأعلمها فقالت نعم وكرامة ثم قالت يا بني أبلغ عمر سلامي وقل له لا تدع أمة محمد بلا راع استخلف عليهم ولا تدعهم بعدك هملا فإني أخشى عليهم الفتنة فأتى عبد الله فأعلمه فقال ومن تأمرني أن أستخلف لو أدركت أبا عبيدة بن الجراح باقيا استخلفته ووليته فإذا قدمت على ربي فسألني وقال لي من وليت على أمة محمد قلت أي ربي سمعت عبدك ونبيك يقول لكل أمة أمين وأمين هذه الأمة أبو عبيدة بن الجراح ولو أدركت معاذ بن جبل استخلفته فإذا قدمت على ربي فسألني من وليت على أمة محمد قلت أي ربي سمعت عبدك ونبيك يقول إن معاذ بن جبل يأتي بين يدي العلماء يوم القيامة ولو أدركت خالد بن الوليد لوليته فإذا قدمت على ربي فسألني من وليت على أمة محمد قلت أي ربي سمعت عبدك ونبيك يقول خالد بن الوليد سيف من سيوف الله سله على المشركين ... .
وقتي كه عمر احساس كرد كه در آستانه مرگ است به پسرش گفت : نزد عائشه برو ، سلام مرا به وي برسان و از وي اجازه بگير تا مرا در خانه اش در كنار رسول خدا و ابوبكر دفن كنند .
عبدالله بن عمر در خواست پدرش را با عائشه در ميان گذاشت ، عائشه استقبال كرد و گفت : فرزندم ! سلام مرا به عمر برسان و بگو امت محمد را بدون چوپان وامگذار ، جانشين تعيين كن ، مردم را تنها رها مكن ، من از بروز فتنه بعد از تو مي ترسم ، عبد الله سفارش عائشه را به پدرش منتقل كرد .
عمر گفت : چه كسي را دستور مي دهي تا جانشين قرار دهم ، اگر ابو عبيده جراح زنده بود او را جانشين قرار مي دادم ، و چون بر پروردگارم وارد مي شدم و از من سؤال مي شد : چه كسي را رهبر امت محمد قرار دادي ؟ عرضه مي داشتم : از بنده و فرستاده ات شنيدم كه گفت : براي هر امتي اميني است و امين اين امت ابو عبيده جراح بود ، و اگر معاذ بن جبل زنده بود او را جانشين مي كردم و وقت ورود به محضر پروردگار و سؤال از اين كه چه كسي را خليفه بعد از خودت قرار دادي ؟ در پاسخ مي گفتم : از بنده و پيامبرت شنيدم كه فرمود : معاذ بن جبل در قيامت پيشاپيش همه دانشمندان وارد محشر مي شود ، و اگر خالد بن وليد زنده بود او را به جاي خويش منصوب مي كردم و در پاسخ خداي متعال مي گفتم : بنده و نبي تو گفته است : خالد بن وليد شمشيري از شمشير هاي خدا است كه بر مشركين بيرون آمد .

الدينوري ، أبو محمد عبد الله بن مسلم ابن قتيبة (متوفاي276هـ) ، الإمامة والسياسة ، ج 1 ، ص 25 ، تحقيق : خليل المنصور ، ناشر : دار الكتب العلمية - بيروت - 1418هـ - 1997م .
ابن خلدون نيز در مقدمه معروفش مي نويسد كه عمر گفت :
لو كان سالم مولى حذيفة حيا لوليته .
اگر سالم غلام (يا آزاد شده) حذيفه زنده بود او را جانشين قرار مي دادم.

إبن خلدون الحضرمي ، عبد الرحمن بن محمد (متوفاي808 هـ)، مقدمة ابن خلدون ، ج 1 ، ص 194 ، ناشر : دار القلم - بيروت - 1984 ، الطبعة : الخامسة .

 

6 . عمر ، ولايت بعد از خودش را به شوري واگذار كرد :
ابن حجر عسقلاني در شرح صحيح بخاري بعد از نقل قضيه سپردن خلافت به شوري توسط عمر مي نويسد كه خليفه دوم آن ها را چنين نصيحت كرد :
يا علي لعل هؤلاء القوم يعلمون لك حقك وقرابتك من رسول الله صلى الله عليه وسلم وصهرك وما اتاك الله من الفقه والعلم فان وليت هذا الأمر فاتق الله فيه ثم دعا عثمان فقال يا عثمان فذكر له نحو ذلك ووقع في رواية إسرائيل عن أبي إسحاق في قصة عثمان فان ولوك هذا الأمر فاتق الله فيه ولا تحملن بني أبي معيط على رقاب الناس ...
عمر گفت : اي علي ! اين مردم مي دانند كه تو حقي داري و نزديك ترين فرد به رسول خدا و داماد او هستي و از دانش و فقه دين بهره مند مي باشي ، پس اگر رهبر اين مردم شدي تقواي الهي را فراموش مكن ، سپس عثمان را فرا خواند و گفت : اگر بر مردم خليفه شدي فرزندان ابي معيط را بر مردم مسلط مكن .

العسقلاني الشافعي ، أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل (متوفاي852هـ) ، فتح الباري شرح صحيح البخاري ، ج 7 ، ص 68 ، تحقيق : محب الدين الخطيب ، ناشر : دار المعرفة - بيروت .
البلاذري ، أحمد بن يحيى بن جابر (متوفاي279هـ) أنساب الأشراف ، ج 2 ، ص 259 .
بلاذري در انساب الأشراف مي نويسد كه عمر گفت :
يا علي ، لعل هؤلاء سيعرفون لك قرابتك من النبي صلى الله عليه وسلم وصهرك وما أنا لك الله من الفقه والعلم ، فإن وليت هذا الأمر فاتق الله فيه ، ثم دعا بعثمان فقال : يا عثمان ، لعل هؤلاء القوم يعرفون لك صهرك من رسول الله وسنك ، فإن وليت هذا الأمر فاتق الله ولا تحمل آل أبي معيط على رقاب الناس ... .
اي علي ! اين مردم مي دانند كه تو با پيغمبر نسبت فاميلي داري و داماد وي هستي و آنچه خدا از دانش و فقه به تو عنايت فرموده خبر دارند ؛ پس اگر رهبر شدي خدا را فراموش مكن و تقوا را مراعات نما ، سپس عثمان را طلبيد و گفت : اي عثمان ! اين مردم مي دانند كه تو داماد پيامبر و سنّ و سالت از ديگران بيشتر است ؛ پس اگر خلافت به تو رسيد از خدا به ترس و خاندان ابي معيط را بر مردم مسلط مكن .

البلاذري ، أحمد بن يحيى بن جابر (متوفاي279هـ) أنساب الأشراف ، ج 2 ، ص 259 .

 

7 . عبد الملك بن مروان ؛ عمر و عثمان را «ولي امر مسلمانان» مي دانست :
استفاده از كلمه (وليّ) در تاريخ اسلام و در قرون بعد نيز كاربرد داشته است و مردم با پيروي از خلفا ، سلاطين و حاكمان را «ولي امر مسلمانان» مي دانستند .
مسعودي در مروج الذهب ، المرسي در المحكم والمحيط ، ابن منظور در لسان العرب و أحمد زكي صفوت در جمهرة خطب العرب دانشمند معاصر سني مي نويسند كه عبد الملك بن مروان در زمان خلافتش اين چنين خطبه خواند :
فيا معشر قريش وليكم عمر بن الخطاب فكان فظا غليظا مضيقا عليكم فسمعتم له وأطعتم ثم وليكم عثمان فكان سهلا فعدوتم عليه فقتلتموه وبعثنا عليكم مسلما يوم الحرة فقتلناكم فنحن نعلم يا معشر قريش أنكم لا تحبوننا أبدا وأنتم تذكرون يوم الحرة ونحن لا نحبكم أبدا .
اي گروه قريش ! عمر بن خطاب تندخو و خشن بود و بر شما خلافت كرد ، او را تحمل كرديد و نافرماني نكرديد ، سپس عثمان كسي كه نرم و مهربان بود بر شما ولايت يافت ، با وي دشمني كرديد و او را به قتل رسانديد ، در واقعه حرَه فردي را به طرف شما روانه كرديم كه با شما جنگيد و افرادي از شما را كشت، ما مي دانيم ، شما ما را دوست نداريد و مدام حادثه حرَه را به ياد مي آوريد ، ما هم شما را دوست نداريم .

المسعودي ، أبو الحسن على بن الحسين بن على (متوفاي346هـ) ، مروج الذهب ، ج 1 ، ص 401 ؛
المرسي ، أبو الحسن علي بن إسماعيل بن سيده (متوفاي458هـ) ، المحكم والمحيط الأعظم ، ج 1 ، ص 514 ، اسم المؤلف: تحقيق : عبد الحميد هنداوي ، ناشر : دار الكتب العلمية - بيروت ، الطبعة : الأولى ، 2000م ؛
الأفريقي المصري ، محمد بن مكرم بن منظور (متوفاي711هـ) ، لسان العرب ، ج 8 ، ص 166 ، ناشر : دار صادر - بيروت ، الطبعة : الأولى ؛
صفوت ، أحمد زكي ، جمهرة خطب العرب ، ج 2 ، ص 196 ، ناشر : المكتبة العلمية - بيروت .

 

8 . انتصاب فرمانداران به عنوان والي :
استفاده از واژه «ولي» و اراده امامت ، سرپرستي و حكومت از آن ، كاربرد گسترده اي داشته است ؛ تا جايي كه در نامه ها و احكام فرمانداران و حاكمان ديگر مناطق اسلامي نيز در هنگام انتصاب از همين كلمه استفاده مي شده است ؛ از جمله ابن كثير دمشقي متن حكم خليفه دوم را هنگام انتصاب أبو موسي اشعري به حكومت بصره اين گونه نقل مي كند :
وكتب إلى اهل البصرة اني قد وليت عليكم أبا موسى لياخذ من قويكم لضعيفكم وليقاتل بكم عدوكم وليدفع عن دينكم ... .
عمر به مردم بصره نوشت : من ابو موسي را والي قرار دادم تا حق ضعيفان را از افراد قوي و نيرومند شما بگيرد و با دشمن شما به جنگد و از دين دفاع نمايد ...

القرشي الدمشقي ، إسماعيل بن عمر بن كثير أبو الفداء (متوفاي774هـ) ، البداية والنهاية ، ج 7 ، ص 82 ، ناشر : مكتبة المعارف – بيروت .
استفاده از اين واژه اختصاص به خليفه دوم نداشته ؛ بلكه ديگر خلفا نيز به هنگام انتصاب فرماندارانشان از همين كلمه استفاده مي كردند .
بلاذري در انساب الأشراف مي نويسد :
وولى عبد الملك قطن بن عبد الله الكوفة أربعين يوماً، ثم عزله وولى بشراً وقال: قد وليت عليكم بشراً وأمرته بالإحسان إلى محسنكم ... .
عبد الملك شهر كوفه را به مدت چهل روز تحت رهبري قطن بن عبد الله قرار داد سپس او را عزل كرد و بشر را حاكم كرد و به مردم گفت: بشر را بر شما امارت دادم و دستور دادم تا به خوبان شما خوبي كند.

البلاذري ، أحمد بن يحيى بن جابر (متوفاي279هـ) أنساب الأشراف ، ج 2 ، ص 411 .
طبري و ابن جوزي در تاريخشان مي نويسند كه معاوية بن أبو سفيان هنگام انتصاب عبيد الله بن زياد خطاب به مردم بصره گفت :
ثم قال قد وليت عليكم ابن أخي عبيد الله بن زياد
پسر برادرم عبيد الله بن زياد را والي قرار دادم .

الطبري ، أبي جعفر محمد بن جرير (متوفاي310هـ) ، تاريخ الطبري ، ج 3 ، ص 245 ، ناشر : دار الكتب العلمية – بيروت ؛
إبن جوزي ، عبد الرحمن بن علي بن محمد أبو الفرج (متوفاي597هـ) المنتظم في تاريخ الملوك والأمم ، ج 5 ، ص 278 ـ 279 ، ناشر : دار صادر - بيروت ، الطبعة : الأولى ، 1358هـ .@page_break@

 

شواهدي محكم بر اراده ولايت از حديث غدير :

درست است كه از كلمه مولي معاني مختلفي اراده و استفاده شده است ؛ اما با توجه به قرائن مقاميه و مقاليه اي كه در كلام آن حضرت وجود دارد ، براي اهل انصاف جاي ترديد نمي گذارد كه مراد از كلمه مولي ، ولايت و اولويت آن حضرت به تصرف در امور مسلمانان بوده نه صرف محبت و دوستي ، و شواهدي قوي آن را تاييد مي كند .

 

شاهد اول : مقارنه ولايت رسول خدا و ولايت امير مؤمنان عليها السلام :
رسول خدا صلي الله عليه وآله قبل از جمله «من كنت مولاه فعلي مولاه» از مردم اقرار گرفت كه آيا من از خود شما به شما سزاوارتر نيستم ؟ «ألست أولي بكم من انفسكم» . وقتي همه مردم سخن آن حضرت را تصديق كردند ، بلا فاصله بعد از آن فرمود : پس هركس من مولاي او هستم ، علي نيز مولاي او است .
بسياري از روايات غدير كه از طريق اهل سنت نقل شده ، جمله «الست أولي بالمؤمنين من انفسهم» را به همراه دارد كه ما در مقاله «تواتر حديث غدير» به اين روايات اشاره و صحت آن ها را ثابت كرده ايم . ولي در اين جا فقط به شش روايت بسنده مي كنيم:

 

1 . در روايت ابن ماجه آمده است كه آن حضرت فرمود :
فقال أَلَسْتُ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ من أَنْفُسِهِمْ قالوا بَلَى قال أَلَسْتُ أَوْلَى بِكُلِّ مُؤْمِنٍ من نَفْسِهِ قالوا بَلَى قال فَهَذَا وَلِيُّ من أنا مَوْلَاهُ ... .
فرمود: آيا من از جان مؤمنان به آنان بر تر نيستم؟ گفتند: آري چنين است، فرمود: آيا من نسبت به هر مؤمني بر جان او برتر نيستم؟ گفتند: آري چنين است، فرمود: اين علي رهبر و سر پرست هر كسي است كه من مولاي او هستم.....

ابن ماجه القزويني ، محمد بن يزيد (متوفاي275 هـ) ، سنن ابن ماجه ، ج 1 ، ص 43 ، ح116 ، فَضْلِ عَلِيِّ بن أبي طَالِبٍ رضي الله عنه ، تحقيق : محمد فؤاد عبد الباقي ، ناشر : دار الفكر - بيروت .
محمد ناصر الباني نيز بعد از نقل روايت مي گويد :
اين روايت را ابن ماجه نقل كرده است و سند آن نيز صحيح است.
أخرجه ابن ماجة ( 121 ) . قلت : و إسناده صحيح .
ألباني ، محمّد ناصر ، سلسة الأحاديث الصحيحة ، ج 4 ، ص 249 ، طبق برنامه المكتبة الشاملة .

2 . در روايت احمد بن حنبل اين چنين آمده است :
... فقال لِلنَّاسِ أَتَعْلَمُونَ انى أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ من أَنْفُسِهِمْ قالوا نعم يا رَسُولَ اللَّهِ قال من كنت مَوْلاَهُ فَهَذَا مَوْلاَهُ ...
آيا مي دانيد كه من سزاوارتر به مؤمنان از خود آنها مى‏باشم ؟ همگى فرمايش رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را تصديق كردند و به همين دليل بود كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «من كنت مولاه فهذا مولاه» .

أحمد بن حنبل ، أبو عبدالله الشيباني (متوفاي241هـ) ، مسند أحمد بن حنبل ج 4 ، ص 370 ، ح19321 ، ناشر : مؤسسة قرطبة – مصر .
الباني بعد از نقل اين روايت مي گويد :
أخرجه أحمد ( 4 / 370 ) و ابن حبان في " صحيحه " ( 2205 - موارد الظمآن ) و ابن أبي عاصم ( 1367 و 1368 ) و الطبراني ( 4968 ) و الضياء في " المختارة " ( رقم -527 بتحقيقي ) .
قلت : و إسناده صحيح على شرط البخاري . و قال الهيثمي في " المجمع " ( 9 / 104) : " رواه أحمد و رجاله رجال الصحيح غير فطر بن خليفة و هو ثقة " .

اين روايت را احمد ، ابن حبان در صحيحش ، إبن أبي عاصم ، طبراني ، مقدسي در المختاره نقل كرده اند .
سپس مي گويد :
اين روايت بر طبق شرائطي كه بخاري براي صحت حديث قائل است ، صحيح است . هيثمي در مجمع الزوائد گفته است: احمد آن را نقل كرده است و راويان همان راويان صحيح بخاري هستند ؛ غير از فطر بن خليفه كه او نيز مورد اعتماد است .
الباني ، محمد ناصر ، السلسلة الصحيحة ، ج 4 ، ص 249 ، طبق برنامه المكتبة الشاملة .

3 . در روايت حاكم نيشابوري آمده است كه آن حضرت از مردم اين گونه اعتراف گرفت :
يا أيها الناس من أولى بكم من أنفسكم ؟ قالوا الله ورسوله أعلم . [قال] : ألست أولى بكم من أنفسكم ؟ قالوا : بلى قال من كنت مولاه فعلي مولاه .
اى مردم ! چه كسى از جان و مال شما ، از خود شما سزاوارتر است ؟ گفتند : خدا و رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله داناتر است ، سپس فرمود : آيا من از خود شما سزاوارتر نيستم ؟ همگي تأييد كردند . آنگاه فرمود : «من كنت مولاه فعلىّ مولاه» .

حاكم نيشابوري بعد از نقل روايت مي گويد :
هذا حديث صحيح الإسناد ولم يخرجاه .
سند اين حديث صحيح است اگر چه بخاري و مسلم آن را نقل نكرده اند.

و ذهبي نيز در تلخيص المستدرك سخن وي را تأييد مي كند .
الحاكم النيسابوري ، محمد بن عبدالله أبو عبدالله (متوفاي 405 هـ) المستدرك علي الصحيحين مع تضمينات الذهبي في التلخيص ، ج3 ، ص613 ، ح6272 ، ناشر : دار الكتب العلمية ـ بيروت ، ط 1ـ 1411هـ ـ 1990م .

4 . در روايت بزار آمده است كه رسول خدا فرمود :
ألست أولى بالمؤمنين من أنفسهم قالوا بلى يا رسول الله قال فأخذ بيد علي فقال من كنت مولاه فهذا مولاه .
مگر نه اين كه من از جان مؤمنان سزاوارتر از خود آن ها هستم ؟ مردم فرموده آن حضرت را تصديق كردند . در اين هنگام دست على عليه السّلام را گرفت و فرمود : «من كنت مولاه فعلىّ مولاه » .

البزار ، أبو بكر أحمد بن عمرو بن عبد الخالق (متوفاي292 هـ) ، البحر الزخار (مسند البزار) ج 3 ، ص 35 ، ح786 ، تحقيق : د. محفوظ الرحمن زين الله ، ناشر : مؤسسة علوم القرآن ، مكتبة العلوم والحكم - بيروت ، المدينة الطبعة : الأولى ، 1409هـ .
هيثمي بعد از نقل اين روايت مي گويد :
رواه البزار ورجاله رجال الصحيح غير فطر بن خليفة وهو ثقة .
اين روايت را بزار نقل كرده و راويان آن راويان صحيح بخاري هستند ، غير از فطر بن خليفه كه او نيز مورد اعتماد است .

الهيثمي ، علي بن أبي بكر (متوفاي 807 هـ) ، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد ، ج 9 ، ص 105 ، ناشر : دار الريان للتراث/‏ دار الكتاب العربي - القاهرة ، بيروت – 1407هـ .

5 . طبراني در المعجم الكبير مي نويسد :
حدثنا محمد بن عبد الله الحضرمي وَزَكَرِيَّا بن يحيى السَّاجيُّ قَالا ثنا نَصْرُ بن عبد الرحمن الْوَشَّاءُ ح وَحَدَّثَنَا أَحْمَدُ بن الْقَاسِمِ بن مُسَاوِرٍ الْجَوْهَرِيُّ ثنا سَعِيدُ بن سُلَيْمَانَ الْوَاسِطِيُّ قَالا ثنا زَيْدُ بن الْحَسَنِ الأَنْمَاطِيُّ ثنا مَعْرُوفُ بن خَرَّبُوذَ عن أبي الطُّفَيْلِ عن حُذَيْفَةَ بن أُسَيْدٍ الْغِفَارِيِّ قال لَمَّا صَدَرَ رسول اللَّهِ صلى اللَّهُ عليه وسلم من حَجَّةِ الْوَدَاعِ نهى أَصْحَابَهُ عن شَجَرَاتٍ بِالْبَطْحَاءِ مُتَقَارِبَاتٍ أَنْ يَنْزِلُوا تَحْتَهُنَّ ثُمَّ بَعَثَ إِلَيْهِنَّ فَقُمَّ ما تَحْتَهُنَّ مِنَ الشَّوْكِ وَعَمَدَ إِلَيْهِنَّ فَصَلَّى تَحْتَهُنَّ ثُمَّ قام فقال يا أَيُّهَا الناس إني قد نَبَّأَنِيَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ أَنَّهُ لم يُعَمَّرْ نَبِيٌّ إِلا نِصْفَ عُمْرِ الذي يَلِيهِ من قَبْلِهِ وَإِنِّي لاظن أَنِّي يُوشِكُ أَنْ أدعي فَأُجِيبَ وَإِنِّي مسؤول «مسئول» وَإِنَّكُمْ مسؤولون «مسئولون» فَمَاذَا أَنْتُمْ قَائِلُونَ قالوا نَشْهَدُ أَنَّكَ قد بَلَّغْتَ وجهدت «وجاهدت» وَنَصَحْتَ فَجَزَاكَ اللَّهُ خَيْرًا فقال أَلَيْسَ تَشْهَدُونَ ان لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ وَأَنَّ مُحَمَّدًا عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ وَأَنَّ جَنَّتَهُ حَقٌّ وَنَارَهُ حَقٌّ وَأَنَّ الْمَوْتَ حَقٌّ وَأَنَّ الْبَعْثَ بَعْدَ الْمَوْتِ حَقٌّ وَأَنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ لا رَيْبَ فيها وَأَنَّ اللَّهَ يَبْعَثُ من في الْقُبُورِ قالوا بَلَى نَشْهَدُ بِذَلِكَ قال اللَّهُمَّ أشهد ثُمَّ قال أَيُّهَا الناس إِنَّ اللَّهَ مَوْلايَ وأنا مولى الْمُؤْمِنِينَ وأنا أَوْلَى بِهِمْ من أَنْفُسِهِمْ فَمَنْ كنت مَوْلاهُ فَهَذَا مَوْلاهُ يَعْنِي عَلِيًّا اللَّهُمَّ وَالِ من وَالاهُ وَعَادِ من عَادَاهُ ... .
بعد از مراجعت رسول خدا صلي الله عليه و آله از حجه الوداع دستور داد تا زير درختان را از خار و خاشاك پاك كنند سپس نماز به جا آورد و در خطبه اش فرمود: اي مردم اجل من نزديك شده است و بايد دعوت را اجابت نمايم، من وشما مورد باز خواست قرار خواهيم گرفت، اگر از شما پرسيده شود چه جوابي داريد؟ گفتند: پاسخ خواهيم داد كه تو رسالتت را به انجام رساندي و دلسوز بودي، خدا تو را جزاي خير دهد، آنگاه فرمود: آيا شهادت به وحدانيت خدا و بندگي و رسالت من وحق بودن بهشت و جهنم و مرگ وقيامت و زنده شدن مردگان مي دهيد؟ گفتند: آري شهادت مي دهيم، فرمود: اي مردم، خدا مولاي من و من مولاي مؤمنين و از خودشان بر جانشان سزاوارترم، پس هر كس من مولاي او هستم علي مولاي او است، خدايا دوست بدار آنكه اورا دوست بدارد و دشمن بدار آنكه او را دشمن بدارد...

الطبراني ، سليمان بن أحمد بن أيوب أبو القاسم (متوفاي360هـ) ، المعجم الكبير ، ج 3 ، ص 180 ، ح3052 ، تحقيق : حمدي بن عبدالمجيد السلفي ، ناشر : مكتبة الزهراء - الموصل ، الطبعة : الثانية ، 1404هـ – 1983م .
اين روايت از نظر سندي هيچ مشكلي ندارد ؛ و تعجب از ابن حجر هيثمي در الصواعق المحرقة است كه با توجه به نگارش كتابش بر ضد شيعه ، در باره اين حديث مي گويد : طبراني و ديگران آن را با سند صحيح نقل كرده اند و گفته اند كه رسول خدا صلي الله عليه و آله در غدير خم خطبه خواند و در ضمن سخنانش فرمود : اي مردم خدا مولاي من و من مولاي مؤمنان و از جانشان به خودشان سزاوارترم ، پس هر كس ولايت مرا به پذيرد علي بعد از من مولاي او است .
الطبراني وغيره بسند صحيح أنه صلى الله عليه وسلم خطب بغدير خم تحت شجرات فقال ( أيها الناس إنه قد نبأني اللطيف الخبير أنه لم يعمر نبي إلا نصف عمر الذي يليه من قبله ... ثم قال : يا أيها الناس إن الله مولاي وأنا مولى المؤمنين وأنا أولى بهم من أنفسهم فمن كنت مولاه فهذا مولاه يعني عليا .
الهيثمي ، أبو العباس أحمد بن محمد بن علي ابن حجر (متوفاي973هـ ، الصواعق المحرقة على أهل الرفض والضلال والزندقة ، ج 1 ، ص 109 ، تحقيق عبد الرحمن بن عبد الله التركي - كامل محمد الخراط ، ناشر : مؤسسة الرسالة - لبنان ، الطبعة : الأولى ، 1417هـ - 1997م .

6 . در روايت ابن حجر آمده است :
قال : « ألستم تشهدون أن الله تبارك وتعالى ربكم ؟ » قالوا : بلى . قال صلى الله عليه وسلم : « ألستم تشهدون أن الله ورسوله أولى بكم من أنفسكم وأن الله تعالى ورسوله أولياؤكم ؟ » . فقالوا : بلى . قال : « فمن كان الله ورسوله مولاه فإن هذا مولاه ... .
آيا شما گواهي مي دهيد كه خدا پروردگار شما است؟ گفتند: آري، فرمود: آيا گواهي مي دهيد كه خد و رسولش بر جان مؤمنان سزاوار ترند؟ گفتند: آري، فرمود: پس هر كس خدا و رسولش مولا و سرپرست او است اين علي هم مولا وسرپرست او است.

ابن حجر بعد از نقل اين روايت مي گويد :
( هذا إسناد صحيح ) ، وحديث غدير خم قد أخرج النسائي من رواية أبي الطفيل عن زيد بن أرقم ، وعلي ، وجماعة من الصحابة رضي الله عنهم ، وفي هذا زيادة ليست هناك ، وأصل الحديث أخرجه الترمذي أيضا .
سند اين روايت صحيح است . حديث غدير خم را نسائي از طريق أبو طفيل از زيد بن أرقم و نيز از علي عليه السلام و گروهي از صحابه نقل كرده است . و در اين نقل اضافاتي است كه در نقلهاي ديگر نيست، و اصل حديث را ترمذي نيز نقل كرده است .
العسقلاني الشافعي ، أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل (متوفاي852 هـ) ، المطالب العالية بزوائد المسانيد الثمانية ، ج 16 ، ص142 ، ح3943 ، تحقيق : د. سعد بن ناصر بن عبد العزيز الشتري ، ناشر : دار العاصمة/ دار الغيث - السعودية ، الطبعة : الأولى ، 1419هـ .
استفاده از فاي تفريع در اين روايت « فمن كان الله ورسوله مولاه فإن هذا مولاه» به صراحت اين مطلب را ثابت مي كند كه ولايت امير مؤمنان همان ولايت رسول خدا است و مسلمانان همان طور كه وظيفه دارند از فرمان هاي رسول خدا در همه حال اطاعت نمايند ، واجب است كه ولايت امير مؤمنان عليه السلام را نيز بپذيرند و از او اطاعت كنند .
اگر معناي كلمه «مولي» در جمله « فمن كان الله ورسوله مولاه فإن هذا مولاه» با معناي كلمه «اولي» در جمله « ألستم تشهدون أن الله ورسوله أولى بكم من أنفسكم» چيز ديگري باشد ، لازم مي آيد كه انسجام و تناسب دو جمله بهم بخورد و اين بر خلاف فصاحت و بلاغت خواهد بود .
با اين توضيح ، بطلان اشكال برخي از علماي اهل سنت كه ادعا مي كنند مقدمه حديث ؛ يعني جمله «الست أولي بالمؤمنين من أنفسهم» صحت ندارد و اكثر روات آن را نقل نكرده اند نيز روشن مي شود . همانگونه كه سعد الدين تفتازاني در جواب حديث غدير گفته است:
والجواب منع تواتر الخبر فإن ذلك من مكابرات الشيعة كيف وقد قدح في صحته كثير من أهل الحديث ولم ينقله المحققون منهم كالبخاري ومسلم والواقدي وأكثر من رواه لم يرو المقدمة التي جعلت دليلا على أن المراد بالمولى الأولى .
متواتر بودن حديث غدير صحت ندارد و از دروغگوئي هاي شيعه است ؛ زيرا بيشتر محدثان در صحت آن ترديد كرده و اهل تحقيق از آنان مانند بخاري و مسلم و واقدي آن را نقل نكرده اند وبشتر راويا ن هم بدون مقدمه آن كه آن را دليل بر اراده اولي از مولي گرفته اند نقل كرده اند
.
التفتازاني ، سعد الدين مسعود بن عمر بن عبد الله (متوفاي 791هـ) ، شرح المقاصد في علم الكلام ، ج 2 ، ص 290 ، ناشر : دار المعارف النعمانية - باكستان ، الطبعة : الأولى ، 1401هـ - 1981م .
در پاسخ جناب تفتازاني بايد گفت : چنانچه گذشت بسياري از بزرگان اهل سنت مقدمه حديث را نقل كرده و بر صحت آن تصريح كرده اند .@page_break@

تفسير« النَّبِيُّ أَوْلى‏ بِالْمُؤْمِنينَ مِنْ أَنْفُسِهِم‏» از نگاه مفسران اهل سنت :
سؤال رسول خدا صلي الله عليه وآله از مردم با اين جمله «ألست أولي بكم» و اعتراف گرفتن از آنان ، همان أولويت و ولايتي را ثابت مي كند كه خداوند در آيه «النَّبِيُّ أَوْلى‏ بِالْمُؤْمِنينَ مِنْ أَنْفُسِهِم‏ (احزاب/6) ؛ پيامبر نسبت به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است‏ » براي رسول خدا صلي الله عليه وآله ثابت نموده و صاحب اختياري آن حضرت را نسبت به تمامي مؤمنان گوشزد فرموده است .
اولويت در اين آيه به اين معني است كه رسول خدا صلي الله عليه وآله هر تصرفي را كه به خواهد و هر تدبيري را كه صلاح بداند مي تواند در حق مسلمين انجام دهد و مسلمانان وظيفه دارند كه از او در تمام امور اطاعت نمايند ؛ چنانچه مفسران بزرگ اهل سنت از اين آيه همين مطلب را استنباط كرده اند كه نام چند تن از آن ها را ذكر مي كنيم:
1 . محمد بن جرير طبري (متوفاي 310هـ):
طبري ، مفسر مشهور اهل سنت در باره اين آيه مي نويسد :
النبي أولى بالمؤمنين ... يقول تعالى ذكره النبي محمد أولى بالمؤمنين يقول أحق بالمؤمنين به من أنفسهم أن يحكم فيهم بما يشاء من حكم فيجوز ذلك عليهم .
كما حدثني يونس قال أخبرنا بن وهب قال قال بن زيد النبي أولى بالمؤمنين من أنفسهم كما أنت أولى بعبدك ما قضى فيهم من أمر جاز كما كلما قضيت على عبدك جاز .
در اين آيه: النبي اولي بالمؤمنين ... خداوند پيامبر را سزاوارتر از مؤمنان بر جانشان دانسته و او را شايسته تر مي داند تا آنچه لازم مي داند در حق آنان انجام دهد.

الطبري ، محمد بن جرير بن يزيد بن خالد أبو جعفر ، جامع البيان عن تأويل آي القرآن ، ج 21 ، ص 122 ، ناشر : دار الفكر - بيروت – 1405هـ .

2 . ابن كثير دمشقي سلفي (متوفاي774هـ):
و در تفسير اين آيه مي نويسد :
النبي أولى بالمؤمنين ... قد علم تعالى شفقة رسوله صلى الله عليه وسلم على أمته ونصحه لهم فجعله أولى بهم من أنفسهم وحكمه فيهم كان مقدما على اختيارهم لأنفسهم كما قال تعالى «فلا وربك لا يؤمنون حتى يحكموك فيما شجر بينهم ثم لا يجدوا في أنفسهم حرجا مما قضيت ويسلموا تسليما » .
خداوند مهرباني و دلسوزي رسولش را در باره امتش مي داند و لذا او را سزاوارتر از خود آنان مي داند و فرمان او را در حق آنان مقدم دانسته است.
القرشي الدمشقي ، إسماعيل بن عمر بن كثير أبو الفداء (متوفاي774هـ) ، تفسير القرآن العظيم ، ج 3 ، ص 468 ، ناشر : دار الفكر - بيروت – 1401هـ .

 

3 . ظهير الدين بغوي (متوفاي516هـ):

بغوي شافعي كه از او با عنوان «محيي السنة» ياد مي كنند ، در تفسير آيه مي گويد :
قوله عز وجل « النبي أولى بالمؤمنين من أنفسهم » يعني من بعضهم ببعض في نفوذ حكمه فيهم ووجوب طاعته عليهم وقال ابن عباس وعطاء يعني إذا دعاهم النبي صلى الله عليه وسلم ودعتهم أنفسهم إلى شيء كانت طاعة النبي صلى الله عليه وسلم أولى بهم من أنفسهم قال ابن زيد النبي أولى بالمؤمنين من أنفسهم فيما قضى فيهم كما أنت أولى بعبدك فيما قضيت عليه وقيل هو أولى بهم في الحمل على الجهاد وبذل النفس دونه .
فرمان رسول خدا بر افراد امت از فرمان بعضي از آنان نسبت به ديگري نافذترو اطاعتش بر همگان واجب است، ابن عباس و عطاء گفته اند: معناي آيه اين است كه چون رسول خدا آنان را به كاري فرا خواند و نفس آنان به چيزي ديگر پس اطاعت رسول بر آنان واجب و مقدم است، ابن زيد گفته است: اولويت رسول خدا در قضاوت و حكم او است همانگونه كه دستور ارباب نسبت به بنده اش تقدم و اولويت دارد، و گفته شده است: اولويت دفاع و تقديم جانشان در راه او است.

البغوي ، ظهير الدين أبو محمد الحسين ابن مسعود الفراء ، تفسير البغوي ، ج 3 ، ص 507 ، تحقيق : خالد عبد الرحمن العك ، ناشر : دار المعرفة - بيروت .

4 . قاضي عياض (متوفاي 544هـ) :
وي در كتاب مشهور الشفاء «أولي بالمؤمنين» را اين گونه تفسير مي كند :
قال أهل التفسير : أولى بالمؤمنين من أنفسهم : أي ما أنفذه فيهم من أمر فهو ماض عليهم كما يمضي حكم السيد على عبده .
مفسران اولويت رسول خدا را در نفوذ فرمانش مانند اطاعت برده از اربابش دانسته اند.

القاضي عياض ، أبو الفضل عياض بن موسى بن عياض اليحصبي السبتي ، كتاب الشفا ، ج 1 ، ص 49 .

5 . عبد الرحمن بن جوزي (متوفاي 597 هـ):
وي در تفسير اين آيه مي نويسد :
قوله تعالى « النبي أولى بالمؤمنين من أنفسهم » أي احق فله أن يحكم فيهم بما يشاء قال ابن عباس إذا دعاهم إلى شئ ودعتهم أنفسهم إلى شئ كانت طاعته أولى من طاعة أنفسهم وهذا صحيح فان أنفسهم تدعوهم إلى ما فيه هلاكهم والرسول يدعوهم إلى ما فيه نجاتهم .
اين سخن خداوند كه فرموده است: النبي اولي بالمؤمنين من انفسهم، به معناي سزاوارتر است، يعني رسول خدا هرگونه كه به خواهد مي تواند در باره آنان فرمان دهد، ابن عباس گفته است: اگر رسول خدا مردم را به چيزي و نفس آنان به چيزي ديگر فرمان داد پيروي رسول مقدم و اولي است، سپس مي گويد: اين سخني است صحيح، چرا كه نفس مردم آنان را به چيزي مي خواند كه هلاكت و نابودي در آن است ولي رسول خدا به آنچه در آن نجات است دعوت مي كند.

إبن الجوزي ، عبد الرحمن بن علي بن محمد ، زاد المسير في علم التفسير ، ج 6 ، ص 352 ، ناشر : المكتب الإسلامي - بيروت ، الطبعة : الثالثة ، 1404هـ .

6 . أبو القاسم زمخشري (متوفاي 538هـ):
زمخشري مفسر و أديب پرآوازه اهل سنت در تفسير آيه مي نويسد :
«النَّبِىُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ ( في كل شيء من أمور الدين والدنيا ) منْ أَنفُسِهِمْ » ولهذا أطلق ولم يقيد ، فيجب عليهم أن يكون أحبّ إليهم من أنفسهم ، وحكمه أنفذ عليهم من حكمها ، وحقه آثر لديهم من حقوقها ، وشفقتهم عليه أقدم من شفقتهم عليها ، وأن يبدلوها دونه ويجعلوها فداءه إذا أعضل خطب ، ووقاءه إذا لقحت حرب ، وأن لا يتبعوا ما تدعوهم إليه نفوسهم ولا ما تصرفهم عنه ، ويتبعوا كل ما دعاهم إليه رسول الله صلى الله عليه وسلم وصرفهم عنه ، لأنّ كل ما دعا إليه فهو إرشاد لهم إلى نيل النجاة والظفر بسعادة الدارين وما صرفهم عنه ، فأخذ بحجزهم لئلا يتهافتوا فيما يرمي بهم إلى الشقاوة وعذاب النار .
رسول خدا در تمام مسائل مربوط به دنيا و آخرت مردم بر آنان اولويت دارد، به همين جهت هم بدون هيچگونه قيدي بيان شده است، بنا بر اين بر امت واجب است كه رسول خدا محبوب تر از خودشان نزد آنان باشد و دستور و حكم او نافذتر و حقوق او برتر و مهرباني به او مقدم و جانشان را نثارش نمايند و در هنگام جنگ او را محافظت كنند و از خواهشهاي نفساني و آنچه كه آنان را از وي دور كند پيروي نكنند و از هر آنچه كه آنان را به او فرا خواند متابعت نمايند زيرا او آنان را به سعادت دنيا و آخرت دعوت مي كند و از عذاب آتش دور مي نمايد.

الزمخشري الخوارزمي ، أبو القاسم محمود بن عمر ، الكشاف عن حقائق التنزيل وعيون الأقاويل في وجوه التأويل ، ج 3 ، ص 531 ، تحقيق : عبد الرزاق المهدي ، بيروت ، ناشر : دار إحياء التراث العربي .

7 . أبي البركات نسفي (متوفاي 710هـ):
نسفي مي گويد :
«النبي أولى بالمؤمنين من أنفسهم» أى أحق بهم فى كل شيء من أمور الدين والدنيا وحكمه أنفذ عليهم من حكمها فعليهم ان يبذلوها دونه ويجعلوها فداءه .
پيامبر اولي به مؤمنان از جان آنان است معناي آن اين است كه در همه چيز از امور دنيا و آخرت بر آنان تقدم و برتري دارد و دستور و حكم او نافذتر است، پس بر آنان واجب است جانشان را فداي او كنند.

النسفي ، أبي البركات عبد الله ابن أحمد بن محمود ، تفسير النسفي ، ج 3 ، ص 297 .

8 . أبي حيان اندلسي (متوفاي 745هـ):
وي در تفسير آيه مي گويد :
«أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ» : أي في كل شيء ، ولم يقيد . فيجب أن يكون أحب إليهم من أنفسهم ، وحكمه أنفذ عليهم من حكمها ، وحقوقه آثر ، إلى غير ذلك مما يجب عليهم في حقه .
پيامبر بر مؤمنان در همه چيز بدون هيچ تقييدي برتري دارد، پس واجب است از جانشان نزد آن محبوب تر و حكمش نافذتر وحقوقش رعايت بيشتري داشته باشد.

أبي حيان الأندلسي ، محمد بن يوسف ، تفسير البحر المحيط ، ج 7 ، ص 297 ، تحقيق : الشيخ عادل أحمد عبد الموجود - الشيخ علي محمد معوض، شارك في التحقيق 1) د.زكريا عبد المجيد النوقي 2) د.أحمد النجولي الجمل ، ناشر : دار الكتب العلمية - لبنان/ بيروت ، الطبعة : الأولى ، 1422هـ -2001م .

9 . ابن قيم الجوزية (متوفاي 751هـ)ک
زرعي دمشقي ، معروف به ابن قيم جوزي ، اديب ، مفسر ، فقيه ، متكلم و محدث مشهور حنبلي كه از شاگردان ابن تيميه و ناشر افكار او به شمار مي رود ، در كتاب زاد المهاجر در تفسير اين آيه مي نويسد :
وقال تعالى «النبي أولى بالمؤمنين من أنفسهم» وهو دليل على ان من لم يكن الرسول اولى به من نفسه فليس من المؤمنين وهذه الاولوية تتضمن امورا :
منها : ان يكون احب إلى العبد من نفسه لان الاولوية اصلها الحب ونفس العبد احب له من غيره ومع هذا يجب ان يكون الرسول اولى به منها واحب اليه منها فبذلك يحصل له اسم الايمان .
ويلزم من هذه الاولوية والمحبة كمال الانقياد والطاعة والرضا والتسليم وسائر لوازم المحبة من الرضا بحكمه والتسليم لامره وايثاره على ما سواه .
ومنها ان لايكون للعبد حكم على نفسه اصلا بل الحكم على نفسه للرسول صلى الله عليه وسلم يحكم عليها اعظم من حكم السيد على عبده أو الوالد على ولده فليس له في نفسه تصرف قط الا ما تصرف فيه الرسول الذي هو اولى به منها .
النبي اولي بالمؤمنين من انفسهم، دليل بر اين است كه هر كس پيامبر خدا را بر خودش مقدم نداند مؤمن نيست و اين اولويت مستلزم چند امر است:
1 . بايد رسول خدا را از خودش بيشتر دوست داشته باشد، چون اولويت و برتري دادن اساس آن به محبت و دوستي است و طبيعي است كه هر كس نفس خودش را بيش از ديگران دوست دارد و وقتي كه رسول خدا را در دوست داشتن بر خودش مقدم بداند مؤمن بودن هم تحقق پيدا مي كند، و نشان پيروي و رضايت و تسليم در برابر فرمان او خواهد بود.
2 . خودش را در برابر رسول خدا چيزي نداند بلكه دستور او را مهمتر از فرمان ارباب به بنده اش يا پدر نسبت به فرزندش بداند، و هيچگونه حقي براي خودش در برابر فرمان رسول خدا قائل نباشد.

الزرعي ، محمد بن أبي بكر أيوب أبو عبد الله (معروف به ابن قيم الجوزية) ، الرسالة التبوكية زاد المهاجر إلى ربه ، ج 1 ، ص 29 ، تحقيق : د. محمد جميل غازي ، ناشر : مكتبة المدني - جدة .

10 . ملا علي قاري (متوفاي 1014هـ):
ملا علي هروي مشهور به قاري مي گويد :
«أولى بالمؤمنين من أنفسهم» أي أولى في كل شيء من أمور الدين والدنيا ، ولذا أطلق ولم يقيد فيجب عليهم أن يكون أحب إليهم من أنفسهم وحكمه أنفذ عليهم من حكمها ، وحقه آثر لديهم من حقوقها وشفقتهم عليه أقدم من شفقتهم عليها .
رسول خدا در همه امور اعم از دين و دنيا برتر است، به همين جهت هم مطلق آمده است و هيچ قيدي در آن نيست، پس واجب است كه نبي را از خودشان بيشتر دوست داشته باشند و حكم او را در حق خويش نافذ وحقوق او را مقدم بر حقوق خويش و محبت به او را بر بر محبت خودشان اولي قرار دهند.

ملا علي القاري ، علي بن سلطان محمد ، مرقاة المفاتيح شرح مشكاة المصابيح ، ج 6 ، ص 297 ، تحقيق : جمال عيتاني ، ناشر : دار الكتب العلمية - لبنان/ بيروت ، الطبعة : الأولى ، 1422هـ - 2001م .

11 . شوكاني (متوفاي 1250هـ)ک
محمد بن علي شوكاني آيه را اين گونه تفسير مي كند :
«النبي أولى بالمؤمنين من أنفسهم» أى هو أحق بهم فى كل أمور الدين والدنيا وأولى بهم من أنفسهم فضلا عن أن يكون أولى بهم من غيرهم فيجب عليهم أن يؤثروه بما أراده من أموالهم وإن كانوا محتاجين إليها ويجب عليهم أن يحبوه زيادة علي حبهم أنفسهم ويجب عليهم أن يقدموا حكمه عليهم على حكمهم لأنفسهم .
وبالجملة فإذا دعاهم النبى صلى الله عليه وسلم لشىء ودعتهم أنفسهم إلى غيره وجب عليهم أن يقدموا مادعاهم إليه ويؤخروا مادعتهم أنفسهم إليه ويجب عليهم أن يطيعوه فوق طاعتهم لأنفسهم ويقدموا طاعته على ماتميل إليه أنفسهم وتطلبه خواطرهم .
پيامبر بر جان مؤمنان از خودشان اولي است به اين معني است كه سزاوارتر است نسبت به آنان در تمام امور دين و دنيا چه برسد به اين كه اولي از ديگران به آنان باشد پس واجب است كه در بذل مال اگر چه خودشان نيازمند باشند او را مقدم بدارند و او را بيش از خودشان دوست داشته باشند و حكم او را مهمتر از هر حكمي بدانند.
پس اگر پيامبر فرماني داد و نفسشان فرماني ديگر بايد فرمان او را ترجيح دهند و حتي بيشتر از قدرتشان بايد از وي اطاعت نمايند.

الشوكاني ، محمد بن علي بن محمد ، فتح القدير الجامع بين فني الرواية والدراية من علم التفسير ، ج 4 ، ص 261 ، ناشر : دار الفكر - بيروت .
12 . حسن خان فتوحي (متوفاي1307هـ)ک
وي مي گويد :
قال تعالى «النبي أولى بالمؤمنين من أنفسهم» فإذا دعاهم لشيء ودعتهم أنفسهم إلى غيره وجب عليهم أن يقدموا ما دعاهم إليه ويؤخروا ما دعتهم أنفسهم إليه ويجب عليهم أن يطيعوه فوق طاعتهم لأنفسهم ويقدموا طاعته على ما تميل إليه أنفسهم وتطلبه خواطرهم .
اگر نفس مؤمنان آنان را به كاري فرمان دهد و رسول خدا به فرماني ديگر واجب است امر او را برتر بدانند وبيشتر از توانشان او را اطاعت نمايند.

الفتوحي ، السيد محمد صديق حسن خان ، حسن الأسوة بما ثبت من الله ورسوله في النسوة ، ج 1 ، ص 182 ، تحقيق : الدكتور- مصطفى الخن/ ومحي الدين ستو ناشر : مؤسسة الرسالة – بيروت ، الطبعة : الخامسة ، 1406هـ/ 1985م .
از مجموع سخنان بزرگان از مفسران اهل سنت به اين نتيجه مي رسيم كه اولويت در اين آيه به اين معني است كه پيروي و اطاعت از رسول خدا بر همه مسلمانان واجب است و آن حضرت مي تواند در تمام امور مسلمانان تصرف نمايد و در اداره امور آن ها از خودشان سزاوارتر است .
رسول خدا صلي الله عليه وآله در واقعه غدير خم همين حقيقت را براي مردم بيان فرمود و بر اثبات آن از مردم اقرار گرفت و سپس همان اولويتي را كه بر مردم به حكم قرآن داشت براي امير مؤمنان عليه السلام نيز اعلام و ثابت كرد .
پس با قدرت و قوت بايد بگوئيم كه عصاره و نتيجه فرمايش رسول خدا اين است كه همان ولايتي را كه خداوند در قرآن كريم براي من ثابت فرموده است و شما را موظف به اطاعت كرده است ، همان ولايت براي امير مؤمنان عليه السلام نيز ثابت است و شما وظيفه داريد كه از او نيز اطاعت كرده و ولايت او را به پذيريد .@page_break@
شاهد دوم : نزول آيه بلاغ قبل از قضيه غدير :
بعد از خاتمه يافتن حجة الوداع ، رسول خدا صلي الله عليه و آله در راه بازگشت به مدينه اين آيه و پيام الهي را از جبرئيل در يافت نمود:
يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرينَ . المائده / 67 .
اى پيامبر ، آنچه از جانب پروردگارت به سوى تو نازل شده ، ابلاغ كن و اگر نكنى پيامش را نرسانده‏اى . و خدا تو را از [گزندِ] مردم نگاه مى‏دارد . آرى ، خدا گروه كافران را هدايت نمى‏كند .
خداوند در اين آيه فرمان ابلاغ امر مهمي را مي دهد كه از نظر اهميت همتراز با اصل رسالت آن حضرت است كه اگر انجام نمي داد ، اصل رسالت آن حضرت از جانب خداوند زير سؤال مي رفت .
رواياتي در كتاب هاي اهل سنت وجود دارد كه ثابت مي كند ، اين آيه قبل از واقعه غدير و در باره ولايت امير مؤمنان عليه السلام نازل شده است :

 

1 . إبن أبي حاتم (متوفاي 327 هـ) از أبو سعيد خدري :
حدثنا ابى ثنا عثمان بن حرزاد ، ثنا اسماعيل بن زكريا ، ثنا علي بن عابس عن الاعمش ابني الحجاب ، عن عطية العوفي عن ابى سعيد الخدري قال : نزلت هذه الاية يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك في علي بن ابى طالب .
اين آيه در شان علي بن ابي طالب نازل شده است.

إبي أبي حاتم الرازي ، عبد الرحمن بن محمد بن إدريس ، تفسير ابن أبي حاتم ، ج 4 ، ص 1172 ، ح6609 ، تحقيق : أسعد محمد الطيب ، ناشر : المكتبة العصرية – صيدا( تصحيح روايات تفسير ابن ابي حاتم)

2 . حاكم حسكاني (متوفاي ق 5) از عبد الله بن عباس :
حدثني محمد بن القاسم بن أحمد في تفسيره قال : حدثنا أبو جعفر محمد بن علي الفقيه ، قال : حدثنا أبي قال : حدثنا سعد بن عبد الله قال : حدثنا أحمد بن عبد الله البرقي ، عن أبيه ، عن خلف بن عمار الأسدي عن أبي الحسن العبدي عن الأعمش ، عن عباية بن ربعي : عن عبد الله بن عباس عن النبي (ص) [ وساق ] حديث المعراج إلى أن قال : وإني لم أبعث نبيا إلا جعلت له وزيرا ، وإنك رسول الله وإن عليا وزيرك .
قال ابن عباس : فهبط رسول الله فكره أن يحدث الناس بشئ منها إذ كانوا حديثي عهد بالجاهلية حتى مضى [ من ] ذلك ستة أيام ، فأنزل الله تعالى : ( فلعلك تارك بعض ما يوحى إليك ) فاحتمل رسول الله [ صلى الله عليه وآله وسلم ] حتى كان يوم الثامن عشر ، أنزل الله عليه ( يا أيها الرسول بلغ ما أنزل إليك من ربك ) ثم إن رسول الله ( صلى الله عليه وآله وسلم ) أمر بلالا حتى يؤذن في الناس أن لا يبقى غدا أحد إلا خرج إلى غدير خم ، فخرج رسول الله ( صلى الله عليه وآله وسلم ) والناس من الغد ، فقال : يا أيها الناس إن الله أرسلني إليكم برسالة وإني ضقت بها ذرعا مخافة أن تتهموني وتكذبوني حتى عاتبني ربي فيها بوعيد أنزله علي بعد وعيد ، ثم أخذ بيد علي بن أبي طالب فرفعها حتى رأى الناس بياض إبطيهما [ إبطهما " خ " ] ثم قال : أيها الناس الله مولاي وأنا مولاكم فمن كنت مولاه فعلي مولاه اللهم وال من والاه وعاد من عاداه وانصر من نصره واخذل من خذله . وأنزل الله : ( اليوم أكملت لكم دينكم ) .

خداوند در حديث معراج به پيامبرش فرمود : من پيامبري مبعوث نمي كنم مگر آنكه جانشيني براي وي قرار مي دهم و تو اي رسول من جانشين تو علي است .
ابن عباس مي گويد : رسول خدا به زمين بازگشت ؛ ولي از ذكر اين قضيه به دليل اين كه مردم به تازگي از جاهليت عبور كرده بودند ، اكراه داشت تا آنكه شش روز گذشت ، آيه نازل شد كه : تو شايد برخي از آنچه را كه بر تو نازل مي شود ترك كني و ابلاغ نكني ، رسول خدا صبر كرد تا اين كه روز هجدهم فرا رسيد، خداوند اين آيه را نازل فرمود: اي رسول آنچه از پروردگارت بر تو نازل شده است ابلاغ كن، رسول خدا به بلال دستور داد تا به همه مردم ابلاغ كند كه فردا همه در غدير خم جمع شوند، رسول خدا و مردم همه به طرف غدير خم حركت كردند.
در اين سرزمين خطاب به مردم فرمود : اي مردم خداوند به من ماموريتي داده است كه از ابلاغ آن بيم دارم ، چرا كه مي ترسم مرا متهم كنيد و آن را نپذيريد ، تا آنجا كه خداوند مرا سرزنش و تهديد فرموده است ، سپس دست علي را گرفت و بلند كرد بگونه اي كه سفيدي زير بغل او ديده مي شد ، آنگاه فرمود : اي مردم خدا مولاي من و من مولاي شما هستم ، پس هر كس من مولاي او هستم علي مولاي او است ، خداوندا دوست بدار آنكه علي را بر ولايتش دوست بدارد و دشمن بدار آنكه او را دشمن بدارد ، و ياري كن آنكه او را ياري نمايد ، و ذليل فرما آنكه ذلت او را به خواهد ، سپس اين آيه نازل شد : امروز دين شما را كامل نمودم .

الحاكم الحسكاني ، عبيد الله بن محمد الحنفي النيسابوري ، شواهد التنزيل ، ج 1 ص 258 ، ح250 ، تحقيق : الشيخ محمد باقر المحمودي ، ناشر : مؤسسة الطبع والنشر التابعة لوزارة الثقافة والإرشاد الإسلامي- مجمع إحياء الثقافة ، الطبعة : الأولى ، 1411 - 1990 م .

3 . ثعلبي (متوفاي 427 هـ) از عبد الله بن عباس :
روى أبو محمد عبداللّه بن محمد القايني نا أبو الحسن محمد بن عثمان النصيبي نا : أبو بكر محمد ابن الحسن السبيعي نا علي بن محمد الدّهان ، والحسين بن إبراهيم الجصاص قالانا الحسن بن الحكم نا الحسن بن الحسين بن حيان عن الكلبي عن أبي صالح عن ابن عباس في قوله «يا أيها الرسول بلغ» قال : نزلت في علي ( رضي الله عنه ) أمر النبي صلى الله عليه وسلم أن يبلغ فيه فأخذ ( عليه السلام ) بيد علي ، وقال : ( من كنت مولاه فعلي مولاه اللهم والِ من والاه وعادِ من عاداه).
ابن عباس گفته است : آيه بلاغ در باره علي نازل شده است ، رسول خد صلي الله عليه و آله مامور شد تا آن را به مردم ابلاغ كند ، دست علي را گرفت و فرمود : هر كس من مولا و پيشواي او هستم علي مولاي او است، خداوندا دوست بدار آنكه علي را دوست بدارد و دشمن بدار آنكه او را دشمن بدارد.

الثعلبي النيسابوري ، أبو إسحاق أحمد بن محمد بن إبراهيم ، الكشف والبيان (تفسير الثعلبي ) ، ج 4 ، ص 92 ، تحقيق : الإمام أبي محمد بن عاشور ، مراجعة وتدقيق الأستاذ نظير الساعدي ، ناشر : دار إحياء التراث العربي - بيروت - لبنان ، الطبعة : الأولى ، 1422هـ-2002م .

4 . ثعلبي از امام باقر عليه السلام :
وقال أبو جعفر محمد بن علي : معناه : بلّغ ما أنزل إليك في فضل علي بن أبي طالب ، فلما نزلت الآية أخذ ( عليه السلام ) بيد علي ، فقال : «من كنت مولاه فعلي مولاه».
امام باقر عليه السلام فرموده است: معناي آيه چنين است: آنچه در برتري علي بر تو نازل شده است ابلاغ كن، پس از نزول آيه دست علي را گرفت و فرمود: هر كس من مولا و رهبر او هستم علي مولاي او است.
تفسير الثعلبي ، ج 4 ، ص 92 .

5 . واحدي نيسابوري (متوفاي468هـ) از أبي سعيد خدري :
واحدي نيسابوري مي نويسد :
أخبرنا أبو سعيد محمد بن علي الصفار قال : أخبرنا الحسن بن أحمد المخلدي قال : أخبرنا محمد بن حمدون بن خالد قال : حدثنا محمد بن إبراهيم الخلوتي قال : حدثنا الحسن ابن حماد سجادة قال : حدثنا علي بن عابس ، عن الأعمش وأبي حجاف ، عن عطية ، عن أبي سعيد الخدري قال : نزلت هذه الآية - يا أيها الرسول بلغ ما أنزل إليك من ربك - يوم غدير خم في علي بن أبي طالب رضي الله عنه .
ابو سعيد خدري گفته است : اين آيه : « اي پيامبر آنچه كه از طرف خداوند بر تو نازل شده است ابلاغ كن» در غدير خم و در باره علي بن ابي طالب نازل شده است.
الواحدي النيسابوري ، أبي الحسن علي بن أحمد ، أسباب نزول الآيات ، ص 135 ، ناشر : مؤسسة الحلبي وشركاه للنشر والتوزيع – القاهرة ، 1388 - 1968 م .
با توجه به اين نقل از كتاب اسباب النزول نيسابوري ، بي مناسبت نخواهد بود كه به فلسفه نگارش آن از زبان خودش نيز نيم نگاهي داشته باشيم .

تصحيح اسانيد اسباب النزول :
وأما اليوم فكل أحد يخترع شيئا ويختلق إفكا وكذبا ملقيا زمامه إلى الجهالة ، غير مفكر في الوعيد للجاهل بسبب الآية وذلك الذي حدا بي إلى إملاء هذا الكتاب الجامع للأسباب ، لينتهى إليه طالبو هذا الشأن والمتكلمون في نزول القرآن ، فيعرفوا الصدق ويستغنوا عن التمويه والكذب ، ويجدوا في تحفظه بعد السماع والطلب .
امروز هر كسي سخني جعل مي كند و دروغي را در شان نزول آيات مي بافد كه نتيجه آن جز جهالت و ناداني نيست و در عاقبت اين كار انديشه نمي شود ، به همين جهت كتابي را نوشتم كه شان نزول ها را در خود جمع كرده باشد تا جويندگان و دوست داران شان نزول ها راستي ها را در يابند و دروغ ها را بشناسند و گمشده خويش را در يابند .

الواحدي النيسابوري ، أبي الحسن علي بن أحمد ، أسباب نزول الآيات ، ص 5 ، ناشر : مؤسسة الحلبي وشركاه للنشر والتوزيع – القاهرة ، 1388 - 1968 م .

 

6 . ابن عساكر (متوفاي 571هـ) از أبي سعيد خدري :

ابن عساكر در تاريخ مدينه دمشق مي نويسد :
أخبرنا أبو بكر وجيه بن طاهر أنا أبو حامد الأزهري أنا أبو محمد المخلدي أنا أبو بكر محمد بن حمدون نا محمد بن إبراهيم الحلواني نا الحسن بن حماد سجادة نا علي بن عابس عن الأعمش وأبي الجحاف عن عطية عن أبي سعيد الخدري قال نزلت هذه الاية ( يا أيها الرسول بلغ ما أنزل إليك من ربك) على رسول الله صلى الله عليه وسلم يوم غدير خم في علي بن أبي طالب .
از ابوسعيد خدري نقل است كه گفت: آيه بلاغ در غدير خم در باره علي بر رسول خدا صلي الله عليه و آله نازل شد.

ابن عساكر الشافعي ، أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله ، تاريخ مدينة دمشق وذكر فضلها وتسمية من حلها من الأماثل ، ج 42 ، ص 237 ، تحقيق : محب الدين أبي سعيد عمر بن غرامة العمري ، ناشر : دار الفكر - بيروت - 1995 م(بررسي سند روايت ابن عساكر)@page_break@

شاهد سوم : نزول آيه اكمال ، بعد از قضيه غدير :
يكي از قرائني كه ثابت مي كند مراد رسول خدا صلي الله عليه وآله از جمله «من كنت مولاه فعلي مولاه» ولايت و إمامت آن حضرت بوده ، نزول آيه إكمال است كه خداوند مي فرمايد :
الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي‏ وَرَضيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دينا . المائده / 3 .
امروز ، دين شما را كامل كردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و اسلام را به عنوان آيين (جاودان) شما پذيرفتم‏ .
نزول اين آيه كريمه بعد از خطبه غدير ، دليل واضحي است بر اين كه مراد رسول خدا صلي الله عليه و آله اثبات ولايت و امامت امير المؤمنين عليه السلام بعد از خودش بوده است ؛ زيرا چيزي در خطبه غدير ديده نمي شود كه صلاحيت اكمال دين و اتمام نعمت را داشته باشد ؛ جز ولايت امير مؤمنان عليه السلام .
بنابراين آيا اعلام محبت و دوستي امير مؤمنان عليه السلام مي تواند إكمال دين و إتمام نعمت پروردگار لقب بگيرد ؟ مگر دوست داشتن مؤمنان نخستين بار بود كه اعلام مي شد ؟
روايات صحيح السندي در كتاب هاي اهل سنت وجود دارد كه ثابت مي كند ، اين آيه بعد از إتمام خطبه غدير ، نازل شده است كه ما فقط به يك روايت اشاره مي كنيم :
خطيب بغدادي در شرح حال حبشون بن موسي مي نويسد :
أنبأنا عبد الله بن علي بن محمد بن بشران أنبأنا علي بن عمر الحافظ حدثنا أبو نصر حبشون بن موسى بن أيوب الخلال حدثنا علي بن سعيد الرملي حدثنا ضمرة بن ربيعة القرشي عن بن شوذب عن مطر الوراق عن شهر بن حوشب عن أبي هريرة قال :
من صام يوم ثمان عشرة من ذي الحجة كتب له صيام ستين شهرا وهو يوم غدير خم لما أخذ النبي صلى الله عليه وسلم بيد علي بن أبي طالب فقال ألست ولي المؤمنين قالوا بلى يا رسول الله قال من كنت مولاه فعلي مولاه .
فقال عمر بن الخطاب بخ بخ لك يا بن أبي طالب أصبحت مولاي ومولى كل مسلم فأنزل الله اليوم أكملت لكم دينكم .
اشتهر هذا الحديث من رواية حبشون وكان يقال إنه تفرد به وقد تابعه عليه أحمد بن عبد الله بن النيري فرواه عن علي بن سعيد أخبرنيه الأزهري حدثنا محمد بن عبد الله بن أخي ميمي حدثنا أحمد بن عبد الله بن أحمد بن العباس بن سالم بن مهران المعروف بابن النيري إملاء حدثنا علي بن سعيد الشامي حدثنا ضمرة بن ربيعة عن بن شوذب عن مطر عن شهر بن حوشب عن أبي هريرة قال من صام يوم ثمانية عشر من ذي الحجة وذكر مثل ما تقدم أو نحوه .
ومن صام يوم سبعة وعشرين من رجب كتب له صيام ستين شهرا وهو أول يوم نزل جبريل عليه السلام على محمد صلى الله عليه وسلم بالرسالة .
از ابوهريره نقل شده است كه گفت : كسي كه روز هجدهم ذي حجه را روزه بگيرد ثواب روزه شصت ماه براي وي نوشته مي شود ، اين روز ، روز غدير خم است ، روزي كه رسول خدا صلي الله عليه و آله دست علي را گرفت و فرمود : آيا من رهبر مؤمنان نيستم ؟ گفتند : چرا اي رسول خدا. فرمود : هر كس من مولاي او هستم علي مولاي او است .
عمر گفت : تبريك ، تبريك اي پسر ابوطالب ، تو اكنون مولاي من و مولاي هر مسلماني ، سپس اين آيه نازل شد : امروز دين شما را كامل كردم .

اين روايت را حبشون بن موسي نقل كرده است كه گفته مي شود تنها راوي او است سپس ديگران از او تبعيت نموده و با سند آن را نقل كرده اند .
الخطيب البغدادي ، أحمد بن علي أبو بكر (متوفاي 463هـ) ، تاريخ بغداد ، ج 8 ، ص 289 ، ناشر : دار الكتب العلمية - بيروت .
همين روايت را الشجري الجرجاني (متوفاي499 هـ) در كتاب الأمالي با همين سند در سه جاي از كتابش نقل كرده است :
الشجري الجرجاني ، المرشد بالله يحيى بن الحسين بن إسماعيل الحسني ، كتاب الأمالي وهي المعروفة بالأمالي الخميسية ، ج 1 ، ص 192 ، و ج1 ، ص 343 ، و ج2 ، ص102 ، تحقيق : محمد حسن اسماعيل ، ناشر : دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان ، الطبعة : الأولى ، 1422 هـ - 2001م.( بررسي سند روايت خطيب بغدادي در نزول آيه اكمال ، بعد از قضيه غدير)

نتيجه : سند روايت صحيح و روات آن همگي از ثقات هستند و ثابت مي كند كه روز غدير ، روز اكمال دين و اتمام نعمت پروردگار بوده است .

شاهد چهارم : تبريك و تهنيت مردم به امير مؤمنان عليه السلام :
بعد از آن كه رسول خدا امير مؤمنان عليه السلام را به عنوان خليفه و جانشين خود انتخاب و آن را اعلام كرد ، مردم يكي يكي آمدند و به امير مؤمنان اين مقام و منصب جديد را تبريك گفتند . طبيعي است كه اگر آن حضرت منصب و سمت جديدي پيدا نكرده بود و تنها تأكيد بر محبت و دوستي و نصرت مطرح بود ، شايستگي تبريك و تهنيت نداشت .
طبق روايات صحيح السندي كه در كتاب هاي اهل سنت وجود دارد ، خليفه دوم از كساني است كه خود را به امير المؤمنين عليه السلام رساند و به آن حضرت منصب جديدش را تبريك گفت.
غزالي ، دانشمند شهير قرن ششم در باره تبريك و تهنيت خليفه دوم و پيماني كه در آن روز بست و فقط چند روز بعد آن را فراموش كرد ، مي نويسد :
واجمع الجماهير على متن الحديث من خطبته في يوم عيد يزحم باتفاق الجميع وهو يقول : « من كنت مولاه فعلي مولاه » فقال عمر بخ بخ يا أبا الحسن لقد أصبحت مولاي ومولى كل مولى فهذا تسليم ورضى وتحكيم ثم بعد هذا غلب الهوى تحب الرياسة وحمل عمود الخلافة وعقود النبوة وخفقان الهوى في قعقعة الرايات واشتباك ازدحام الخيول وفتح الأمصار وسقاهم كأس الهوى فعادوا إلى الخلاف الأول : فنبذوه وراء ظهورهم واشتروا به ثمناً قليلا.
از خطبه هاي رسول گرامي اسلام (صلي الله عليه وآله وسلم) خطبه غدير خم است كه همه مسلمانان بر متن آن اتفاق دارند . رسول خدا فرمود : هر كس من مولا و سرپرست او هستم ، علي مولا و سرپرست او است . عمر پس از اين فرمايش رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) به علي (عليه السلام) اين گونه تبريك گفت :
«تبريك ، تبريك، اي ابوالحسن ، تو اكنون مولا و رهبر من و هر مولاي ديگري هستي.»
اين سخن عمر حكايت از تسليم او در برابر فرمان پيامبر و امامت و رهبري علي (عليه السلام) و نشانه رضايتش از انتخاب علي (عليه السلام) به رهبري امت دارد ؛ اما پس از گذشت آن روز ها ، عمر تحت تأثير هواي نفس و علاقه به رياست و رهبري خودش قرار گرفت و استوانه خلافت را از مكان اصلي تغيير داد و با لشكر كشي ها ، برافراشتن پرچم ها و گشودن سرزمين هاي ديگر ، راه امت را به اختلاف و بازگشت به دوران جاهلي هموار كرد و از مصاديق اين سخن شد : (فنبذوه وراء ظهورهم واشتروا به ثمناً قليلا). پس، آن [عهد] را پشتِ سرِ خود انداختند و در برابر آن ، بهايى ناچيز به دست آوردند، و چه بد معامله‏اى كردند.

.الغزالي ، أبو حامد محمد بن محمد ، سر العالمين وكشف ما في الدارين ، ج 1 ، ص 18 ، باب في ترتيب الخلافة والمملكة ، تحقيق : محمد حسن محمد حسن إسماعيل وأحمد فريد المزيدي ، ناشر : دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان ، الطبعة : الأولى ، 1424هـ 2003م .
ذهبي در تاريخ الإسلام با سند صحيح نقل مي كند :
وقال حماد بن سلمة ، عن علي بن زيد ، وأبي هارون ، عن عدي بن ثابت ، عن البراء قال : كنا مع رسول الله (ص) تحت شجرتين ، ونودي في الناس : الصلاة جامعة ، ودعا رسول الله (ص) علياً فأخذ بيده ، وأقامه عن يمينه ، فقال : ألست أولى بكل مؤمن من نفسه قالوا : بلى ، فقال : فإن هذا مولى من أنا مولاه ، اللهم وال من والاه وعاد من عاداه . فلقيه عمر بن الخطاب فقال : هنيئاً لك يا علي ، أصبحت وأمسيت مولى كل مؤمن ومؤمنة .
ورواه عبد الرزاق ، عن معمر ، عن علي بن زيد .
براء مي گويد: با رسول خدا زير درخت نشسته بوديم، فرمان اقامه نماز جماعت صادر شد، سپس رسول خدا صلي الله عليه و آله دست علي را گرفت وسمت راستش قرار داد و فرمود: آيا من نسبت به مؤمنان از جان آنان به خودشان برتر نيستم؟ گفتند: آري، فرمود: علي مولاي كسي است كه من مولاي او هستم، خداوندا دوست بدار آنكه علي را دوست بدارد و دشمن بدار دشمن او را، عمربن خطاب گفت: مبارك باشد بر تو اي علي ، تو اكنون مولا و رهبر من و تمام مردان و زنان مؤمن هستي.

تاريخ الإسلام ووفيات المشاهير والأعلام ، ج 3 ، ص 633 .
علاوه بر روايت صحيح السندي كه از خطيب بغدادي در بحث آيه إكمال گذشت ، روايات صحيح السند زيادي در كتاب هاي اهل سنت وجود دارد كه بيعت خليفه دوم را در روز غدير ثابت مي كند ؛ از جمله ابن عساكر شافعي در تاريخ مدينه دمشق با سند صحيح قضيه تبريك گفتن خليفه دوم را نقل مي كند :
أبو بكر محمد بن عبد الباقي ، أنا أبو الحسن علي بن إبراهيم بن عيسى المقرىء الباقلاني قراءة عليه وأنا حاضر ، نا أبو بكر بن مالك إملاء ، نا بن صالح الهاشمي ، نا هدبة بن خالد ، حدثني حماد بن سلمة ، عن علي بن زيد بن جدعان ، عن عدي بن ثابت وأبي هارون العبدي ، عن البراء بن عازب قال : كنا مع رسول الله صلى الله عليه وسلم في حجة الوداع فكسح لرسول الله صلى الله عليه وسلم تحت شجرتين ونودي في الناس إن الصلاة جامعة فدعا عليا وأخذ بيده فأقامه عن يمينه فقال ألست أولى بالمؤمنين من أنفسهم قالوا بلى قال ألست أولى بكل مؤمن من نفسه قالوا بلى وفي أحد الحديثين أليس أزواجي أمهاتكم قالوا بلى قال هذا ولي وأنا مولاه اللهم وال من والاه وعاد من عاداه .
فقال له عمر هنيئا لك يا علي أصبحت مولاي ومولى كل مؤمن
براء بن عاذب مي گويد : در حجه الوداع همراه رسول خدا بوديم، زير درختها را تميز كردند، فرمان اقامه نماز جماعت صادر شد ، سپس رسول خدا صلي الله عليه و آله دست علي را گرفت وسمت راستش قرار داد و فرمود : آيا من نسبت به مؤمنان از جان آنان به خودشان برتر نيستم ؟ گفتند: آري ، فرمود : آيا همسران من مادران شما نيستند ؟ گفتند : آري ، فرمود : اين علي رهبر است و من رهبر او هستم، خداوندا دوست بدار آنكه علي را دوست بدارد و دشمن بدار دشمن او را، عمرگفت: مبارك باشد بر تو اي علي ، تو اكنون مولا و رهبر من و تمام مؤمنان هستي.

ابن عساكر الشافعي ، أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله (متوفاي571هـ) ، تاريخ مدينة دمشق وذكر فضلها وتسمية من حلها من الأماثل ، ج 42 ، ص 221 ، تحقيق محب الدين أبي سعيد عمر بن غرامة العمري ، ناشر : دار الفكر - بيروت - 1995 . (بررسي سند روايت بيعت خليفه دوم در روز غدیر)
نتيجه : تبريك گفتن مردم و به ويژه خليفه دوم ثابت مي كند كه منظور رسول خدا صلي الله عليه وآله از جمله «من كنت مولاه فعلي مولاه» ولايت و إمامت امير مؤمنان عليه السلام بوده نه صرف محبت و دوست داشتن ايشان ؛ چرا كه اگر مقصود صرف دوست داشتن بود ، نيازي به تبريك گفتن نداشت . ضمن اين كه خليفه دوم مي گويد كه « أصبحت مولاي ومولى كل مولى ؛ تو از امروز مولاي ما شدي» ؛ در حالي كه دوست داشتن تمام مؤمان از واجباتي است كه قبل از آن نازل شده و از مسلمات بود

شاهد پنجم : استدلال امير مؤمنان به حديث غدير :
از چيزهايي كه ثابت مي كند مراد رسول خدا صلي الله عليه وآله ولايت و امامت امير مؤمنان عليه السلام بوده نه صرف محبت و دوستي ، احتجاج و استدلال امير مؤمنان به حديث غدير است . امير مؤمنان در رحبه كوفه در مقام رد كساني كه خلافت وي را قبول نداشتند ، صحابه را جمع و حديث غدير را به آن ها يادآوري كرد . اين قضيه با سند هاي صحيح نقل شده است . از آن جايي كه ما اين مطلب را پيش از اين به صورت مفصل در مقاله «احتجاج امير مؤمنان عليه السلام به حديث غدير» بررسي كرده ايم ، در اين جا به يك روايت اكتفا مي كنيم :
احمد بن حنبل در مسندش با سند صحيح نقل مي كند :
حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ حَدَّثَنِى أَبِى حَدَّثَنَا حُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ وَأَبُو نُعَيْمٍ الْمَعْنَى قَالاَ حَدَّثَنَا فِطْرٌ عَنْ أَبِى الطُّفَيْلِ قَالَ جَمَعَ عَلِىٌّ النَّاسَ فِى الرَّحَبَةِ ثُمَّ قَالَ لَهُمْ أَنْشُدُ اللَّهَ كُلَّ امْرِئٍ مُسْلِمٍ سَمِعَ رَسُولَ اللَّهِ -صلى الله عليه وسلم- يَقُولُ يَوْمَ غَدِيرِ خُمٍّ مَا سَمِعَ لَمَّا قَامَ . فَقَامَ ثَلاَثُونَ مِنَ النَّاسِ - وَقَالَ أَبُو نُعَيْمٍ فَقَامَ نَاسٌ كَثِيرٌ - فَشَهِدُوا حِينَ أَخَذَهُ بِيَدِهِ فَقَالَ لِلنَّاسِ « أَتَعْلَمُونَ أَنِّى أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ ». قَالُوا نَعَمْ يَا رَسُولَ اللَّهِ. قَالَ « مَنْ كُنْتُ مَوْلاَهُ فَهَذَا مَوْلاَهُ اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاَهُ وَعَادِ مَنْ عَادَاهُ ». قَالَ فَخَرَجْتُ وَكَأَنَّ فِى نَفْسِى شَيْئاً فَلَقِيتُ زَيْدَ بْنَ أَرْقَمَ فَقُلْتُ لَهُ إِنِّى سَمِعْتُ عَلِيًّا يَقُولُ كَذَا وَكَذَا. قَالَ فَمَا تُنْكِرُ قَدْ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ -صلى الله عليه وسلم- يَقُولُ ذَلِكَ لَهُ .
حضرت على عليه السّلام مردم را در رحبه گرد آورد و فرمود : شما را به خدا سوگند، هر مرد مسلمانى كه غدير خم را به خاطر دارد و سخنى را كه در آن روز از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله شنيده است ، از جا برخيزد و شهادت دهد. سى تن از مردم براى اقامه شهادت بپا خاستند ـ ابو نعيم گفته است كه افراد بسيارى‏ شهادت دادند ـ و اعلام كردند آن هنگام كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله دست امير المؤمنين على عليه السّلام را به دست مبارك خود گرفت خطاب به مردم فرمود : آيا مي دانيد كه من شايسته تر به مؤمنان از خود آنها مى‏باشم ؟ همگى فرمايش رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را تصديق كردند . رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود :هر كس من مولاي او هستم ، اين [علي] مولاي او است ، پروردگارا ! دوست على را دوست بدار ، و دشمن على را دشمن بدار .
ابو طفيل گفت : از ميان جمع در حالى بيرون رفتم كه در خودم احساس ناراحتى مى‏كردم ، و در بازگشت از اجتماع مردم ، به ديدار «زيد بن ارقم» رفتم و به او گفتم : از على چنين و چنان شنيدم و ناراحت شدم ! «زيد» گفت : آنچه را كه شنيدى انكار مكن ! زيرا آنچه تو امروز شنيده اي من از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله شنيده‏ ام !

أحمد بن حنبل ، أبو عبدالله الشيباني (متوفاي241هـ) ، مسند أحمد بن حنبل ، ج 4 ، ص 370 ، ح 19823 ، ناشر : مؤسسة قرطبة – مصر .
هيثمي بعد از نقل روايت مي گويد :
رواه أحمد ورجاله رجال الصحيح غير فطر بن خليفة وهو ثقة .
اين روايت را احمد نقل كرده و راويان آن ، راويان صحيح بخاري هستند ؛ غير از فطر بن خليفه كه او نيز مورد اعتماد است .

الهيثمي ، علي بن أبي بكر (متوفاي807 هـ ) ، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد ، ج 9 ، ص 104 ، ناشر : دار الريان للتراث/‏دار الكتاب العربي - القاهرة ، بيروت – 1407 .
محمد ناصر الباني بعد از نقل روايت مي گويد :
أخرجه أحمد ( 4 / 370 ) و ابن حبان في " صحيحه " ( 2205 - موارد الظمآن ) و ابن أبي عاصم ( 1367 و 1368 ) و الطبراني ( 4968 ) و الضياء في " المختارة " ( رقم -527 بتحقيقي ) .
قلت : و إسناده صحيح على شرط البخاري .
اين روايت بنا بر نقل بخاري سند آن صحيح است.

الباني ، محمد ناصر ، السلسلة الصحيحة ، ج 4 ، ص 249 ، طبق برنامه المكتبة الشاملة .
در تأييد اين مطلب مي توان به گفتگو و استدلال امير مؤمنان عليه السلام با طلحه در جنگ جمل استناد جست .
حاكم نيشابوري در المستدرك مي نويسد :
أخبرني الوليد وأبو بكر بن قريش ثنا الحسن بن سفيان ثنا محمد بن عبدة ثنا الحسن بن الحسين ثنا رفاعة بن إياس الضبي عن أبيه عن جده قال كنا مع علي يوم الجمل فبعث إلى طلحة بن عبيد الله أن القني فأتاه طلحة فقال نشدتك الله هل سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم يقول من كنت مولاه فعلي مولاه اللهم وال من ولاه وعاد من عاداه قال نعم قال فلم تقاتلني قال لم أذكر قال فانصرف طلحة .
رفاعه بن اياس الضبي از جدش كه در جنگ جمل حضور داشته است نقل مي كند كه گفت: علي در پيامي براي طلحه در خواست ديدار با وي را نمود، پس از آمدن طلحه به وي گفت: تو را به خدا سوگند، آيا از رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيدي كه فرمود: كسي كه من مولاي او هستم علي مولاي او است، خداوندا دوست بدار دوست او را و دشمن بدار دشمن او را؟ گفت: آري، فرمود: پس چرا با من مي جنگي؟ گفت: آن را فراموش كرده ام .

الحاكم النيسابوري ، محمد بن عبدالله أبو عبدالله (متوفاي 405 هـ) ، المستدرك على الصحيحين ، ج 3 ، ص 419 ، ح 5594 ، تحقيق : مصطفى عبد القادر عطا ، ناشر : دار الكتب العلمية - بيروت الطبعة : الأولى ، 1411هـ - 1990م .
اگر حديث غدير دلالتي بر حقانيت آن حضرت بر خلافت و امامت نداشت ، چرا امير المؤمنين با طلحه و ديگران با حادثه غدير احتجاج مي كند؟ و چرا طلحه اعتراض نكرد و نگفت ما تو را دوست داريم ؛ ولي خلافتت را قبول نداريم، و با عذر خواهي گفت: فراموش كرده بودم؟.@page_break@

شاهد ششم : استدلال فاطمه زهرا (س) به حديث غدير :
يكي از مواردي كه ثابت مي كند ، رسول خدا امير مؤمنان عليه السلام را با عنوان خليفه بعد از خودش انتخاب كرده است ، استدلال فاطمه زهرا سلام الله عليها به حديث غدير است. محمد بن عمر اصفهاني در نزهة الحفاظ مي نويسد :
حدثتنا فاطمة بنت علي بن موسى الرضى حدثتني فاطمة وزينب وأم كلثوم بنات موسى بن جعفر قلن حدثتنا فاطمة بنت جعفر بن محمد الصادق قالت حدثتني فاطمة بنت محمد بن علي حدثتني فاطمة بنت علي بن الحسين حدثتني فاطمة وسكينة ابنتا الحسين بن علي عن أم كلثوم بنت فاطمة بنت رسول الله (ص) عن فاطمة بنت رسول الله صلى الله عليه وسلم قالت : أنسيتم قول رسول الله صلى الله عليه وسلم يوم غدير خم من كنت مولاه فعلي مولاه وقوله عليه السلام لعلي أنت مني بمنزلة هارون من موسى عليهما السلام) متفق عليه .
وهذا الحديث مسلسل من وجه آخر وهو أن كل واحده من الفواطم تروى عن عمة لها .
فاطمه دختر علي بن موسي در حديثي كه همگي با نام فاطمه ذكر شده اند و به نقل از فاطمه يادگار پيامبر گرامي اسلام سلام الله عليهما كه آن حضرت فرمود: آيا فراموش كرده ايد فرمايش رسول خدا را در غدير خم كه فرمود: كسي كه من مولاي او هستم علي مولاي او است، و نيز اين فرمايش رسول خدا به علي كه فرمود: تو براي من به منزله هارون نسبت به موسي هستي؟ اين دو حديث مورد اتفاق و اجماع است.
اين حديث از جهت ديگري هم مورد عنايت است و آن وجود فواطم در سلسله سند آن است كه هر كدام از آنان از عمه اش نقل كرده است.
الأصبهاني المديني ، محمد بن عمر أبو موسى (متوفاي581هـ)، نزهة الحفاظ ، ج 1 ، ص 102 ، تحقيق : عبد الرضى محمد عبد المحسن ، ناشر : مؤسسة الكتب الثقافية - بيروت ، الطبعة : الأولى ، 1406هـ
همين روايت را علامه شمس الدين جزري در أسني المطالب با سندی ديگر نقل كرده است .

الجزري الشافعي ، أبي الخير شمس الدين محمد بن محمد (متوفاي 833هـ) ، أسني المطالب في مناقب سيدنا علي بن أبي طالب كرم الله وجهه ، ص50 ـ 51 ، تقديم ، تحقيق و تعليق : الدكتور محمد هادي الأميني ، ناشر : مكتبة الإمام امير المؤمنين (ع) العامة ، اصفهان ـ ايران .
وي در مقدمه كتابش در باره رواياتي كه در اين كتاب نقل كرده است مي گويد :
وبعد فهذه احاديث مسندة مما تواتر وصح ، وحسن من أسني مناقب الأسد الغالب مفرق الكتائب، و مظهر العجائب ليث بني غالب امير المؤمنين علي بن أبي طالب كرم الله تعالي وجهه ، ورضي الله عنه وأرضاه، اردفتها بمسلسلات من حديث، و متصلات من روايته، وتحديثه، وبأعلي أسناد صحيح اليه من القرآن والصحبة والخرقة التي اعتمد فيها اهل الولاية عليه نسأل الله أن يثبتنا علي ذلك ويقربنا به اليه .
احاديث موجود در اين كتاب همه مسند و متواتر وصحيح هستند ، كه بيانگر مناقب و فضائل شير هميشه پيروز و درهم كوبنده لشكرها ، مظهر عجايب ، شير بني غالب ، امير مؤمنان علي بن ابوطالب است كه آن را با احاديث مسلسل و پي در پي و روايات به هم پيوسته و با سند اعلي و صحيح و از قرآن و همراهي هاي او و معجزاتي كه پيروان ولايت به آن اعتماد دارند جمع آوري كرده ام ، به اميد آن كه خداوند متعال ما را بر ولايت او ثابت قدم بدارد و ما را به او نزديك فرمايد .

أسني المطالب ، ص45 .
اين استدلال ، دليل واضحي است بر اين كه مراد رسول خدا از حديث غدير ، انتخاب امير مؤمنان به عنوان خليفه و جانشين بوده است ، نه صرف محبت و دوستي آن حضرت ؛ زيرا آن چه صحابه فراموش كرده بودند ولايت و امامت امير مؤمنان بود ، نه محبت و دوستي او ؛ چون همه آن ها مي دانستند كه دوستي امير المؤمنين نشانه ايمان و بغض او نشانه نفاق است. مسلم نيشابوري در صحيحش مي نويسد :
قال عَلِيٌّ وَالَّذِي فَلَقَ الْحَبَّةَ وَبَرَأَ النَّسَمَةَ إنه لَعَهْدُ النبي الْأُمِّيِّ صلى الله عليه وسلم إلي أَنْ لَا يُحِبَّنِي إلا مُؤْمِنٌ ولا يُبْغِضَنِي إلا مُنَافِقٌ .
قسم به آنكه دانه را شكافت و انسان را آفريد كه رسول خدا صلي الله عليه و آله به من فرمود: تو را دوست ندارد مگر مؤمن، و تو را دشمن ندارد مگر منافق.

النيسابوري ، مسلم بن الحجاج أبو الحسين القشيري (متوفاي261هـ) ، صحيح مسلم ، ج 1 ، ص 86 ،ح78 ، بَاب الدَّلِيلِ على أَنَّ حُبَّ الْأَنْصَارِ وَعَلِيٍّ رضي الله عنه من الْإِيمَانِ وَعَلَامَاتِهِ وَبُغْضِهِمْ من عَلَامَاتِ النِّفَاقِ ، تحقيق : محمد فؤاد عبد الباقي ، ناشر : دار إحياء التراث العربي - بيروت .
بنابراين ، آن چه آن ها فراموش كرده بودند و فاطمه زهرا آن را يادآوري كرد ، ولايت و امامت امير مؤمنان عليه السلام بود نه صرف محبت و دوستي آن حضرت . كه اگر محبت و دوستي او را نيز فراموش مي كردند ، بدون ترديد از زمره مؤمنان خارج مي شدند كه اگر چنين باشد ، عوارض بدتري خواهد داشت .
نكته مهم در اين روايت ، اهتمام ويژه خاندان رسالت در حفظ و پاسداري از غدير است . آن هم در زماني كه دشمنان اهل بيت تمام توانشان را براي فراموشي غدير به كار بسته بودند و حتي اجازه نمي دادند كسي نام فرزندش را «علي» بگذارد ، خاندان رسالت با نقل مستمر و سينه به سينه خطبه غدير در حفظ و پاسداري آن مي كوشيدند .
صديقه شهيده نخستين كسي بود كه با منطق محكم و با صلابت و استواري ستودني از غدير دفاع كرد و با اهداي جان عزيزش كه جان پيامبر بود ، راهگشاي راه دفاع از ولايت شد و درس بزرگي به فرزندان و پيروان خود داد .
البته اين نخستين بار نبود كه فاطمه زهرا ، حديث غدير را يادآوري مي كرد ؛ بلكه در هر موقعيتي كه پيش مي آمد ، مردم را به ياد پيماني كه در غدير بسته بودند ، مي انداخت . از جمله هنگامي كه خليفه دوم و همراهانش قصد آتش زدن خانه فاطمه را داشت ، صديقه شهيده پشت در آمد و خطاب به آن ها فرمودند :
لَا عَهْدَ لِي بِقَوْمٍ أَسْوَأَ مَحْضَراً مِنْكُمْ تَرَكْتُمْ رَسُولَ اللَّهِ (صلي الله عليه وآله) جَنَازَةً بَيْنَ أَيْدِينَا وَ قَطَعْتُمْ أَمْرَكُمْ فِيمَا بَيْنَكُمْ وَ لَمْ تُؤَمِّرُونَا وَ لَمْ تَرَوْا لَنَا حَقّاً .
هيچ قومى را نمى‏شناسم كه بى‏وفاتر و بى‏عاطفه‏تر از شماها باشند ، جنازه رسول خدا را نزد ما گذاشته و سرگرم كار خود و به دست آوردن خلافت شديد ، نه مشورتى با ما نموديد و نه كمترين حقّى براى ما قائل شديد
.
تا اين جاي روايت را ابن قتيبه دينوري نيز در الإمامة والسياسة (ج1 ، ص19 با تحقيق زيني) نقل كرده است ؛ اما از آن جا كه ادامه آن به صلاح او و مذهبش نبوده ، به همين اندازه بسنده كرده است . مرحوم طبرسي ادامه سخن فاطمه زهرا سلام الله عليها را اين گونه نقل مي كند :
كَأَنَّكُمْ لَمْ تَعْلَمُوا مَا قَالَ يَوْمَ غَدِيرِ خُمٍّ وَ اللَّهِ لَقَدْ عَقَدَ لَهُ يَوْمَئِذٍ الْوَلَاءَ لِيَقْطَعَ مِنْكُمْ بِذَلِكَ مِنْهَا الرَّجَاءَ وَ لَكِنَّكُمْ قَطَعْتُمُ الْأَسْبَابَ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَ نَبِيِّكُمْ وَ اللَّهُ حَسِيبٌ بَيْنَنَا وَ بَيْنَكُمْ فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَة .
گويا شما هيچ اطّلاعى از فرمايش پيامبر در روز غدير خم نداشتيد ، به خدا سوگند در همان روز آنچنان امر ولايت را محكم ساخت كه جاى هر طمع و اميدى براى شما باقى نگذاشت ؛ ولى شما آن را رعايت نكرده و هر رابطه‏اى را با پيامبرتان قطع نموديد ، البتّه خداوند متعال ميان ما و شما حكم خواهد فرمود .

الطبرسي ، أبي منصور أحمد بن علي بن أبي طالب (متوفاي 548هـ) ، الاحتجاج ، ج 1 ص 105 ، تحقيق : تعليق وملاحظات : السيد محمد باقر الخرسان ، ناشر : دار النعمان للطباعة والنشر - النجف الأشرف ، 1386 - 1966 م .
مجلسي ، محمد باقر (متوفاي 1111هـ) ، بحار الأنوار ، ج 28 ص 205 ، تحقيق : محمد الباقر البهبودي ، ناشر : مؤسسة الوفاء - بيروت - لبنان ، الطبعة : الثانية المصححة ، 1403 - 1983 م .
آري ، دفاع از ولايت ميراث گرانبهاي صديقه شهيده است ، فرزندان آن حضرت تمام تلاش خود را براي حفظ غدير به كار برده و اين ميراث ارزشمند را به ما سپرده اند .

شاهد هفتم : حديث ثقلين در سياق حديث غدير :
حديث متواتر ثقلين ، از احاديثي است كه ولايت و إمامت اهل بيت پيامبر و در رأس آن ها امير مؤمنان عليه السلام را به طور مطلق ثابت مي كند . رسول خدا در اين روايت تمام مردم را ملزم به تمسك به قرآن و اهل بيت خود كرده و اهل بيت را ملازم و همراه هميشگي قرآن معرفي نموده است .
وجود اين حديث در خطبه غدير ، دليل واضحي است بر اين كه مقصود رسول خدا صلي الله عليه وآله از حديث غدير ، زعامت و رهبري امير مؤمنان عليه السلام بوده نه دوستي و محبت به آن حضرت ؛ زيرا اين روايت دلالت مي كند كه تمام مردم بدون استثنا وظيفه دارند كه از قرآن و عترت پيروي و به آن دو تمسك نمايند ؛ پس قرآن و عترت ، دو امام و پيشواي مردم هستند و همه مسلمانان بايد تابع فرمان هاي آن دو باشند .
نسائي در خصائص امير مؤمنان عليه السلام مي نويسد :
عن أبي الطُّفَيْلِ عن زَيْدِ بن أَرْقَمَ قال لَمَّا رَجَعَ رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم عن حَجَّةِ الْوَدَاعِ وَنَزَلَ بِغَدِيرِ خُمٍّ أَمَرَ بِدَوْحَاتٍ فَقُمِّمْنَ ثُمَّ قال كَأَنِّي دُعِيتُ فَأَجَبْتُ إنِّي قد تَرَكْتُ فِيكُمْ الثَّقَلَيْنِ أَحَدُهُمَا أَكْبَرُ من الآخَرِ كِتَابَ اللَّهِ عز وجل وَعِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي فَانْظُرُوا كَيْفَ تَخْلُفُونِي فِيهِمَا فَإِنَّهُمَا لَنْ يَتَفَرَّقَا حتى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ ثُمَّ قال إنَّ اللَّهَ عز وجل مَوْلاَيَ وأنا وَلِيُّ كل مُؤْمِنٍ ثُمَّ أَخَذَ بِيَدِ عَلِيٍّ رضي الله عنه فقال من كنت وَلِيَّهُ فَهَذَا وَلِيُّهُ اللَّهُمَّ وَالِ من وَالاَهُ وَعَادِ من عَادَاهُ فقلت لِزَيْدٍ سَمِعْتُهُ من رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم فقال ما كان في الدَّوْحَاتِ أَحَدٌ إِلاَّ رَآهُ بِعَيْنَيْهِ وَسَمِعَهُ بِأُذُنَيْهِ .
هنگامى كه پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله از حجّة الوداع بازمى‏گشت ، در محل غدير خم منزل كرد و به درختان چندى كه در آن نزديكى بود اشاره كرد . اصحاب بلا فاصله زير آن درخت ها را تميز كرده و سايبانى براى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله تشكيل دادند . حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله در زير آن سايبان قرار گرفت و خطاب به حاضران فرمود :
روزگار من به پايان رسيده و مرا به سوى خدا و عنايات حضرت او دعوت كرده‏اند ، دعوت او را اجابت كرده‏ام . اينك ، دو اثر گرانبها در ميان شما به جاى مى‏گذارم كه يكى از آن دو ، مهمتر از ديگرى است و آن دو اثر گرانبار ، كتاب خدا و عترت و اهل بيت من است ؛ اينك بنگريد تا پس از رحلت من با آن ها چگونه رفتار خواهيد كرد . بديهى است اين دو يادگار از يكديگر دور نخواهند شد تا اينكه در كنار حوض كوثر با من ملاقات نمايند . سپس فرمود :
«انّ اللّه مولاى و انا ولىّ كلّ مؤمن»
سپس دست على عليه السّلام را گرفت و فرمود :
«من كنت وليّه فهذا وليّه اللّهم وال من والاه و عاد من عاداه»
ابو طفيل مي گويد : از زيد پرسيدم : آيا تو از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله اين جملات را شنيده‏اى ؟ زيد در پاسخ گفت : آرى ! همه آن ها كه در اطراف درختان حضور داشتند آن حضرت را ديدند و سخن ايشان را شنيدند.
النسائي ، أحمد بن شعيب أبو عبد الرحمن (متوفاي303 هـ) ، خصائص أمير المؤمنين علي بن أبي طالب ، ج 1 ، ص 96 ، ح79 ، تحقيق : أحمد ميرين البلوشي ، ناشر : مكتبة المعلا - الكويت الطبعة : الأولى ، 1406 هـ .
حاكم نيشابوري بعد از نقل روايت مي گويد :
هذا حديث صحيح على شرط الشيخين ولم يخرجاه بطوله .
اين حديث با شرائطي كه بخاري و مسلم در صحت روايت قائل هستند ، صحيح است ؛ ولي آن را نقل نكرده اند .
الحاكم النيسابوري ، محمد بن عبدالله أبو عبدالله (متوفاي 405 هـ) المستدرك علي الصحيحن ، ج3 ص118 ، تحقيق : مصطفى عبد القادر عطا ، الناشر : دار الكتب العلمية ـ بيروت، ط1، 1411هـ ـ 1990م .
ابن كثير دمشقي سلفي (متوفاي774هـ) بعد از نقل روايت مي گويد :
قال شيخنا أبو عبد الله الذهبي وهذا حديث صحيح .
استاد ما ابو عبد الله ذهبي گفته است اين حديث صحيح است .

ابن كثير الدمشقي ، إسماعيل بن عمر القرشي أبو الفداء ، البداية والنهاية ، ج 5 ، ص 209 ، ناشر : مكتبة المعارف – بيروت .
طبق اين روايت ، رسول خدا در ميان امتش ، دو جانشين قرار داده است ، يكي خليفه صامت ؛ يعني همان قرآن و ديگري خليفه ناطق به حق كه عترت و اهل بيت عليهم السلام باشند . سپس به مردم دستور داده است كه نصرت و ياري خود را از امير مؤمنان دريغ نكرده و همواره با كسي باشند كه او هميشه با قرآن است .

شاهد هشتم : اهتمام خدا و رسول او (ص) به حديث غدير :
اهتمام ويژه خداوند و رسول گرامي به خطبه غدير ، دليل روشني است بر اين كه مراد از ولايت در حديث ، امامت و خلافت امير مؤمنان عليه السلام بوده ، نه صرف محبت و دوستي آن حضرت.خداوند كريم ، عنايت فراواني به غدير خم داشت ، زماني فرمان ابلاغ ولايت امير مؤمنان عليه السلام را صادر كرد كه جمعيتي بالغ بر يكصد هزار نفر ، رسول خدا را همراهي مي كردند و سپس بعد از اتمام ماجراي غدير خم با نزول آيه إكمال ، ولايت امير مؤمنان عليه السلام را اكمال دين و اتمام نعمت خود معرفي كرد و رضايت خود را از اسلامي اعلام نمود كه همراه با ولايت امير مؤمنان عليه السلام باشد .
رسول خدا صلي الله عليه وآله نيز در زماني فرمان رسول خدا را ابلاغ كرد كه گرماي شديد هوا آن قدر آزاردهنده بود كه مردم مجبور مي شدند ، از نصف عبا به عنوان سايه و از نصف ديگر براي زير انداز استفاده كنند . در چنين وضعيتي دستور داد كه جلورفتگان بازگردند و صبر كردند تا عقب ماندگان نيز برسند .
اين اهميت فراوان نشانگر اين است كه صرف محبت و دوستي امير مؤمنان مطرح نبوده و تنها كدورت عده اي نمي تواند منشأ ايراد چنين خطبه اي در هواي چنان آزاردهنده اي باشد .
اعلان ولايت در جمع گسترده مسلمانان :
حجه الوداع ، نخستين و تنها حجي بود كه رسول خدا بعد از مهاجرت به مدينه انجام مي داد . آن حضرت قبل از عزيمت به مكه ، به تمام مسلمانان اعلام كرد كه خود را براي انجام فريضه حج آماده كنند ، حتي به اسماء بنت عميس كه تازه فرزندش را به دنيا آورده بود نيز دستور داد كه غسل نموده و همراه ديگر مسلمانان عازم حج شود .
أبو عبد الرحمن نسائي (متوفاي303 هـ) در سنن كبراي خود مي نويسد :
عن جابر بن عبد الله قال أقام رسول الله صلى الله عليه وسلم تسع سنين الحج ثم أذن في الناس بالحج فلم يبق أحد يقدر على أن يأتي راكبا أو راجلا إلا قدم فتدارك الناس ليخرجوا معه حتى إذا جاء ذا الحليفة وولدت أسماء بنت عميس محمد بن أبي بكر فأرسلت إلى رسول الله صلى الله عليه وسلم فقال اغتسلي واستثفري بثوب ثم أهلي ففعلت.
جابر مي گويد: رسول خدا صلي الله عليه و آله در طول 9 سال حضور در مدينه هر سال به زيارت خانه خدا مشرف مي شد و در آخرين سال از عمر شريفش نيز فرمان سفر حج از طرف آن حضرت صادر شد، همه مردم بعضي سواره و بعضي پياده آماده سفر شدند، و در ميقات (ذو الحليفه) حاضر شدند، اسماء دختر عميس فرزندش محمد بن ابو بكر را به دنيا آورد، كسي را نزد رسول خدا فرستاد تا وظيفه اش را بداند، دستور داد تا غسل كند وخودش را به پوشاند و همراه شود.

النسائي ، أحمد بن شعيب أبو عبد الرحمن ، السنن الكبرى ، ج 2 ، ص 355 ، ح3742 ، تحقيق : د.عبد الغفار سليمان البنداري ، سيد كسروي حسن ، ناشر : دار الكتب العلمية - بيروت ، الطبعة : الأولى ، 1411 - 1991 .
و بيهقي مي نويسد :
أخبرنا السيد أبو الحسن العلوي أنبأ عبد الله بن محمد بن شعيب المهراني ثنا أحمد بن حفص بن عبد الله حدثني أبي حدثني إبراهيم بن طهمان عن جعفر بن محمد عن أبيه عن جابر بن عبد الله الأنصاري أنه قال قام رسول الله صلى الله عليه وسلم بالمدينة تسع حجج لم يحج ثم أذن في الناس بالحج قال فاجتمع بالمدينة بشر كثير فخرج رسول الله صلى الله عليه وسلم لخمس بقين من ذي القعدة أو لأربع فلما كان بذي الحليفة صلى ثم استوى على راحلته فلما أخذت به في البيداء لبى وأهللنا لا ننوي إلا الحج .
اين حديث اندك تغييري با حديث قبل دارد كه از ترجمه آن صرف نظرشد.

البيهقي ، أحمد بن الحسين بن علي بن موسى أبو بكر (متوفاي 458هـ) ، سنن البيهقي الكبرى ، ج 5 ، ص 6 ، 8608 ، ناشر : مكتبة دار الباز - مكة المكرمة ، تحقيق : محمد عبد القادر عطا ، 1414 - 1994 .
جمعيت حاضر در حج آن سال را تا 124 هزار نفر ذكر نيز كرده اند ؛ چنانچه شاه ولي الله دهلوي مي نويسد :
ثم خرج إلى الحج وحضر معه نحو من مائة ألف وأربعة وعشرون ألفا .
هنگام حركت رسول الله براي زيارت خانه خدا 124 هزار نفر همراه آن حضرت بود.

الدهلوي ، الإمام أحمد المعروف بشاه ولي الله ابن عبد الرحيم (متوفاي 1176هـ) ، حجة الله البالغة ، ج 1 ، ص 876 ، ناشر : دار الكتب الحديثة - مكتبة المثنى - القاهرة - بغداد ، تحقيق : سيد سابق .
با اين كه در هر سفر فقط يكي از زنان خود را مي برد ، اما در اين سفر به تمامي اهل و عيال خود دستور داد تا وي را همراهي نمايند .
همين جمعيت انبوه ، به همراه رسول خدا به مدينه بازگشتند و در غدير خم حاضر بودند .

گرماي شديد هوا :
شدت گرمي هوا به حدي بود كه مردم نيمی از عباي خود را روی سر و نيمی را زير پا انداخته بودند .
سعد الدين تفتازاني در شرح المقاصد مي نويسد :
وكان يوما صائفا حتى أن الرجل ليضع رداءه تحت قدميه من شدة الحر .
روزي صاف و آفتابي و گرم بود كه از شدت گرما عبا ها را زير پا هايشان انداختند.

التفتازاني ، سعد الدين مسعود بن عمر بن عبد الله (متوفاي 791هـ) ، شرح المقاصد في علم الكلام ، ج 2 ، ص 290 ، ناشر : دار المعارف النعمانية - باكستان ، الطبعة : الأولى ، 1401هـ - 1981م .
در روايت زيد بن أرقم آمده است كه ما تا كنون چنين روز گرمي را نديده بوديم :
أخبرني محمد بن علي الشيباني بالكوفة ثنا أحمد بن حازم الغفاري ثنا أبو نعيم ثنا كامل أبو العلاء قال سمعت حبيب بن أبي ثابت يخبر عن يحيى بن جعدة عن زيد بن أرقم رضي الله عنه قال خرجنا مع رسول الله صلى الله عليه وسلم حتى انتهينا إلى غدير خم فأمر بدوح فكسح في يوم ما أتى علينا يوم كان أشد حرا منه فحمد الله وأثنى عليه وقال يا أيها الناس أنه لم يبعث نبي قط إلا ما عاش نصف ما عاش الذي كان قبله وإني أوشك أن أدعى فأجيب وإني تارك فيكم ما لن تضلوا بعده كتاب الله عز وجل ثم قام فأخذ بيد علي رضي الله عنه فقال يا أيها الناس من أولى بكم من أنفسكم ؟ قالوا الله ورسوله أعلم . [قال] : ألست أولى بكم من أنفسكم ؟ قالوا : بلى قال من كنت مولاه فعلي مولاه .
يحيي بن جعده از زيد بن ارقم روايت كرده است كه همراه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به راه خويش ادامه مى‏داديم تا به غدير خم رسيديم . در آن جا درختى بود كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به آن درخت اشاره كرد و اصحاب زير آن درخت را تميز و مرتب ساختند و آن روز به اندازه‏اى هوا گرم بود كه ما روز گرم و پر حرارتى را مانند آن روز نديده بوديم .
در آنجا بود كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به ايراد خطبه پرداخت . و پس از حمد و ثناى الهى ، خطاب به مردم فرمود : هيچ پيغمبرى مبعوث نمى‏شود مگر آنكه نيمى از مقدار زندگى پيغمبر پيشين خود را عهده‏دار مى‏شود ؛ طولى نمى‏كشد كه دعوت الهى را اجابت مى‏كنم و دو اثر گران بار (يا گرانبها) در ميان شما به جاى مى‏گذارم كه اگر از خواسته و رويه آنان پيروى نماييد ، هرگز به گمراهى گرفتار نخواهيد شد : يكى‏ كتاب خداست و ديگرى عترت من است .
سپس دست على عليه السّلام را گرفت و خطاب به مردم فرمود: اى مردم ! چه كسى از جان و مال شما ، از خود شما سزاوارتر است ؟ گفتند : خدا و رسول خدا داناتر و اولي به جان و مال است آنگاه فرمود :

«من كنت مولاه فعلىّ مولاه» .
حاكم نيشابوري بعد از نقل روايت مي گويد :
هذا حديث صحيح الإسناد ولم يخرجاه.
اين حديث سندش صحيح است ولي بخاري و مسلم آن را نقل نكرده اند.
و ذهبي نيز در تلخيص المستدرك سخن وي را تأييد مي كند .

الحاكم النيسابوري ، محمد بن عبدالله أبو عبدالله (متوفاي 405 هـ) المستدرك علي الصحيحين مع تضمينات الذهبي في التلخيص ، ج3 ، ص613 ، ح6272 ، ناشر : دار الكتب العلمية ـ بيروت ، ط 1ـ 1411هـ ـ 1990م ..
آيا امكان دارد كه رسول خدا چنين جمعيت عظيمي را در چنين هواي گرمي ، نگه دارد و فقط اين نكته را يادآوري كند كه اي مردم هركس من و خدا دوست او هستيم ، علي دوست او است ؟ ! آيا اينگونه سخن گفتن با شأن ومقام آن حضرت سازگاري دارد؟ و آيا عقل چنين اجازه اي را مي دهد ؟

شاهد نُهم : جمله «اللهم وال من والاه وعاد من عاداه» :
رسول خدا پس از آن كه امير مؤمنان عليه السلام را به جانشيني خود برگزيد ، از آن جايي كه پيش بيني مي كرد صحابه سخن او را نپذيرند و با او دشمني كنند و از طرف ديگر مي دانست كه امير مؤمنان عليه السلام براي اداره امور مملكت نياز به ياوراني دارد كه او را ياري نمايند ؛ از اين رو براي ترغيب مردم به ياري امير مؤمنان و نيز تذكر اين مطلب كه دشمني با علي دشمني با خداوند است ، دست به دعا برداشت و اين چنين دعا فرمود :
خدايا دوست بدار هر كه او را (علي را) دوست بدارد ، و دشمن باش با كسي كه با او دشمن باشد ، و ياري كن هر كه او را ياري كند ...
اللهم وال من والاه وعاد من عاداه وأحب من أحبه وأبغض من أبغضه وانصر من نصره واخذل من خذله .

البزار ، أبو بكر أحمد بن عمرو بن عبد الخالق (متوفاي292 هـ) ، البحر الزخار (مسند البزار) ج 3 ، ص 35 ، ح786 ، تحقيق : د. محفوظ الرحمن زين الله ، ناشر : مؤسسة علوم القرآن ، مكتبة العلوم والحكم - بيروت ، المدينة الطبعة : الأولى ، 1409هـ .
هيثمي بعد از نقل اين روايت مي گويد :
رواه البزار ورجاله رجال الصحيح غير فطر بن خليفة وهو ثقة .
اين روايت را بزار نقل كرده و راويان آن راويان صحيح بخاري هستند ، غير از فطر بن خليفه كه او نيز مورد اعتماد است .

الهيثمي ، علي بن أبي بكر (متوفاي 807 هـ) ، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد ، ج 9 ، ص 105 ، ناشر : دار الريان للتراث/‏ دار الكتاب العربي - القاهرة ، بيروت – 1407هـ .
به عبارت ديگر رسول خدا بعد از آن كه امير مؤمنان را به جانشيني خود برگزيد ، براي تثبيت اين امر مهم و عملي شدن آن ، مردم را ترغيب كرد كه او را در اجراي اين امر و اداره امور مملكت ياري نمايند كه اگر چنين كنند ، خداوند آن ها را ياري خواهد كرد و از طرف ديگر به منافقان فهماند كه اگر با او مخالفت كنند و قصد دشمني با او را داشته باشند ، در حقيقت با خداوند مخالفت كرده و با او دشمني كرده اند .
چنين دعائي جز با مقام امامت و خلافت سازگاري ندارد ؛ زيرا اگر فقط دوستي و محبت امير المؤمنين عليه السلام مطرح بود ، معنا نداشت كه اين همه تأكيد نمايد ؛ تا جايي كه دوستي او را دوستي خدا و دشمني با او را دشمني با خدا اعلام نمايد .
الحمد لله الذي جعلنا من المتمسكين بولاية علي بن أبي طالب عليهما السلام