آشنایی با صحیح بخاری - قسمت پنجم

موضعگیری بخاری نسبت به امیرالمومنین، علی (علیه السلام) - 1

در مباحث قبل به بررسي و نقد کتاب صحيح بخاري به صورت علمي و دقيق پرداختیم. گفته شد اهميت و جايگاه اين کتاب در نزد اهل سنت بسيار والا است و عبارات بسيار عجيبي در مدح صحيح بخاري توسط اهل سنت مطرح شده است. از جمله مطالبي درباره محتوي صحيح بخاري و اهميت معنوي آن که گفته اند صحيح بخاري کتاب رسول خدا است و قرآن را کتاب خداوند دانسته اند.
همراه داشتن صحيح بخاري رافع مشکلات است و کسي که صحيح بخاري به همراه داشته باشد، در کشتي غرق نمي شود. مراسمی دارند به نام مراسم ختم بخاري که البته الآن مقداري تغيير کرده؛ در قديم هر زمان به مشکلي برمی خوردند، جلسه اي برپا مي کردند و همانطور که ختم قرآن برگزار مي کنند، در ختم بخاري هم چند نفر جمع مي شوند و صحيح بخاري را مي خواندند. در کتب تاريخي آمده است در جنگهايي که با وهابيون در دوره اول که عثماني هاي مصر وهابيون را ساقط کردند و حکومت چند ساله آنها را از بين بردند، خودشان حکومت عربستان را به دست گرفتند. هر زماني که خبري از نيروهاي مصر نمي شد و مردم از آنها بي خبر مي شدند و نگران مي شدند، حاکم از دانشگاه ألازهر درخواست مي کرد که جمع شوند و صحيح بخاري بخوانند. خودشان هم مي گويند که چند وقتي بيشتر نمي گذشت که خبر مسرت بخش و يا فرح بخشي از آنها به ما مي رسيد و اين ادعايي است که خودشان درباره اين کتاب مطرح مي کنند .
يعني تبرک به اهل بيت را جايز نمي دانند ولي تبرک به صحيح بخاري جايز است و مشکلي ندارد!
تبرک پيامبر بعد از مرگش جايز نيست ولي تبرک به کتاب بخاري به اين صورت جايز است!
توسل جستن به ميت جايز نيست ولي توسل جستن به کتاب بخاري جايز است!
اگر چه در حقيقت وقتي با آنها بحث مي کنيم در ظاهر مي گويند ما چنين حرفهايي را نزديم ولي وقتي که مدارکي ارائه مي شود پاسخي براي آن ندارند .
گفته شد اهميت علمي صحيح بخاري در نزد اهل سنت منحصر به فرد است و جدا از اهميت معنوي، اهل سنت ادعا کرده بودند (اگر کسي خلاف اين بگويد خلاف عبارات و تصريح علماء اهل سنت گفته است) که ما علم قطعي داريم که تمام مطالب بخاري و مسلم را رسول خدا گفته است و اجماع اهل سنت بر آن است که هر چه بخاري و مسلم صحيح دانستند کلام رسول خدا است و اين عباراتي است که علماء اهل سنت درباره صحيح بخاري گفته اند .
ولي همانطور که دیدیم رواياتي در صحيح بخاري داريم که قابل قبول نيست و در ادامه مباحث به آنها خواهیم پرداخت.
در بحث رجالِ بخاري علماء اهل سنت ادعا کردند که «کُلُّ مَن رَوَي عَنهُ البُخَارِي جَازَ القِنطَرَۀ» هر کسي که بخاري از او روايت نقل کرده باشد کلامش صحيح است، مگر مي شود که بخاري از کسي روايت نقل کند ولي روايت ضعيف نقل کند و قطعاً وقتي بخاري از او روايت نقل مي کند فرد معتبر و قابل قبولي است.
لذا تصريح کرده بودند که وقتي بخاري از کسي روايت نقل کرد به تضعيفات ديگران درباره او نگاه نمي شود هر چقدر هم که او را تضعيف کرده باشند.
اشاره کرديم که بخاري با اينکه مدح هاي زيادي درباره او گفتند و توصيف و تمجيد و ... درباره او شده است ولي متأسفانه آنچه در کتاب او ملاحظه مي شود عدم مراعات ميانه روي است و اگر نگوئيم جانبداري تعصباتي بوده است حداقل مي شود گفت که میانه روی را رعایت نکرده است.
بخاري از ائمه معصومين (عليهم السلام) روايت نقل نکرده است. از اميرالمؤمنين (علیه السلام) فقط 29 روايت نقل کرده است. و از فاطمه زهرا (سلام الله عليها) تنها 1 روايت نقل کرده است. از امام حسن و امام حسين (علیهما السلام) روايتي نقل نکرده است. از بقيه ائمه (عليهم السلام) يک روايت نقل نکرده است. از جناب عمار ياسر و سلمان فارسي فقط 4 روايت نقل کرده است. اما از طيف مقابل اهل بيت (عليهم السلام) و از کساني که با اهل بيت (عليهم السلام)  دشمني و درگيري داشتند از آقاي ابوهريره 446 روايت نقل کرده است (ابوهريره به اقرار خودشان به اميرالمؤمنين جسارت کرده است و با اميرالمؤمنين دشمني داشته است و هنگام جنگ سمت معاويه را گرفته است). از عايشه همسر پيامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) که فرماندهي جنگ جمل را به عهده داشته است 242 روايت نقل کرده است و از انس بن مالک خادم پيامبر که به تصريح خود اميرالمؤمنين و علماء اهل سنت در کتب مختلفشان منکر بوده و جاهد يعني کسي که خبر دارد و منکر مي شود بوده است و حضرت از او سؤال کردند که آيا در غدير خم بودي و شنيدي که پيامبر چه گفتند، اگر بودي و شنيدي اقرار کن! گفت من پير شدم و فراموش کردم. حضرت فرمودند خداوندا اگر او دروغگوست او را دچار بيماري بکن که نتواند اين بيماري را مخفي کند و به گفته خود علماء اهل سنت دچار برص و پيسي شد و در ميان دو چشم او بيرون آمد و به هيچ وجه نتوانست اين مطلب را مخفي کند.
اينها طيفي هستند که بخاري به کثرت از آنها روايت نقل کرده است. همچنين از روايان مشهور به دشمني اميرالمؤمنين و نصب از جمله عريض بن عثمان و عمران بن حتان و اسحاق بن سويد و حصين بن نمير و صاعب بن فروخ و قيس بن ابي حازم و ... از نواصب هستند .
وقتي بيائيم مجموع روايات بخاري را ملاحظه کنيم بيش از دو سوم در راويانشان حداقل يک راوي است که اين راوي با اهل بيت (علیه السلام) مقابله و مخالفت داشته است، آيا مي توان گفت اينگونه برخورد ميانه روي به حساب مي آيد؟! ما اصلاً کاري نداريم که چرا ايشان از نواصب روايت نقل کرده است، فرض مي گيريم که اين ناصبي در ميان آنها ثقه بوده است اما آيا اين کار ميانه روي به حساب مي آيد.
دیدیم که بخاري جانب ميانه روي را مراعات نکرده است، سؤالی که پيش مي آيد  این است که آيا خود آقاي بخاري هم عقيده اي شبيه عقيده اينها داشته است و يا اين مطلب کاملاً به صورت تصادفي و اتفاقي است؟ به چه علت بخاري اينگونه برخورد کرده است ؟!
براي اينکه پاسخ به اين سؤال مشخص شود ما قسمتهايي از عباراتی که خود بخاري در صحيح بخاري و ديگر کتبش مطرح کرده است ارائه مي کنيم تا مشخص شود که عقيده خود بخاري درباره اميرالمؤمنين علي (عليه السلام) چه بوده است؟
بخاري چندين کتاب دارد از جمله «تاريخ صغير» يا «أوسط» (در نامگذاري آن اختلاف است)، «تاريخ کبير» و «صحيح بخاري» و ... .
ما وقتي بخواهيم نظر بخاري را بفهميم مي توانيم به اين کتب مراجعه کنيم تا ببينيم در اين کتب چه مطالبي را راجع اميرالمؤمنين علي (عليه السلام) مطرح کرده است .
يکي از اين کتابها کتاب تاريخ صغير يا اوسط است. بخاري در اين کتاب در صفحه 58 مطلب عجيبي را نقل مي کند. وی روايتي آورده است که خليفه اول ابوبکر بوده و مدت خلافتش را مي گويد، خليفه دوم عمر بوده و مدت خلافتش را مي گويد، خليفه سوم را عثمان گفته و مدت خلافتش را مي آورد و بعد هم مي گويد چهار سال فتنه بوده است و بعد خلافت معاويه است يعني خلافت امام حسن را هم قبول ندارد «کَانَ النبي صلي الله عليه و آله و سلم بِالمَديِنَۀ عَشرَ سِنِينَ ثُمَّ تُوُفِّيَ فَکَانَ أَبُوبَکر سِنَتَينِ وَ سَبعَۀَ أَشهُر» پيامبر اکرم ده سال در مدينه بودند و بعد از دنيا رفتند و بعد دو سال و هفت ماه ابوبکر بود بعد عمر ده سال و پنج ماه و بعد عثمان دوازده سال «فَکَانَت فِتنَۀَ مُعَاوِيَۀ بَينَهُ وَ بَينَ عَلِي أَربَعَ سِنِين» بعد معاويه بوده است و بين علي و معاويه چهار سال فتنه اي بود و مشخص نبوده که چه کسي خليفه بوده است، بعد معاويه بيست سال و دو ماه کم خليفه بوده است و بعد يزيد چهار سال خليفه بود.
يعني حتي خلافت يزيد بن معاويه را قبول دارد ولي خلافت امام حسن را قبول ندارد. اين روايت در «تاريخ صغير» تحقيق «محمود ابراهيم زائد»، توزيع مکتبۀ المعارف الرياض آمده است.
اين روايت از «عبدالرحمن بن شيبه اخبرني عبدالله بن مخزومي عن ابونعيم نافعي و غلام ابن عمر قال  کَانَ النبي صلي الله عليه و آله و سلم بِالمَديِنَۀ عَشرَ سِنِينَ ثُمَّ تُوُفِّيَ فَکَانَ أَبُوبَکر سِنَتَينِ وَ سَبعَۀَ أَشهُر وَ عُمَر سَبعَ سِنِين وَ خَمسَۀُ أَشهُر وَ کَانَ عُثمَان سِنَتَي عَشَرَ سَنَۀ فَکَانَت فِتنَۀَ مُعَاوِيَۀ بَينَهُ وَ بَينَ عَلِي أَربَعَ سِنِين» پيامبر اکرم ده سال در مدينه بودند و بعد از پيامبر ابوبکر بودند دو سال و هفت ماه و عمر ده سال و پنج ماه و عثمان دوازده سال بود و بعد آن فتنه بين معاويه و علي چهار سال بود.
يعني در آن زمان خليفه اي نبوده است بلکه دعوا بوده است بين خلافت. نه علي بوده است و نه معاويه!
«ثُمَّ وُلِيَ مُعَاوِيَۀ عِشرِينَ سَنَۀ إِلاَّ شَهرَينِ» و بعد معاويه حاکم شد و بيست سال و دو ماه کم حکومت کرد و بعد از او يزيد معاويه چهار سال يک ماه کمتر و بعد از او هم ابن زبير خليفه شد.
اميرالمؤمنين علي (عليه السلام) خليفه نبوده است و در آن زمان دريگري و دعوا بوده است .

آيا چنين کسي که چنين ادعايي درباره اميرالمؤمنين علي (عليه السلام) داشته است که اصلاً حضرت علي را در رواياتي که مطرح مي کند به عنوان خليفه قبول ندارد و مي گويد ابوبکر و عمر و عثمان و فتنه و درگيري و بعد معاويه و در جاي ديگر همين کتاب هم اين مطلب را مطرح کرده است، در حالي که احمد بن حنبل به نقل ابن تيمه گفته که هر کس که حضرت علي (عليه السلام) را به عنوان خليفه چهارم معرفي نکند از الاغ خانه اش گمراهتر است، از آن طرف بخاري وقتي روايات خلفاء را مي آورد حضرت علي را خليفه نمي داند و از اين طرف احمد بن حنبل اينگونه مي گويد.
اگر ما با همين ديد به بخاري نگاه کنيم آيا مي توان روايتهاي کتابش را قبول کرد؟!
کتاب «منهاج السنۀ» ابن تيمه (در واقع بايد آن را منهاج البدعۀ ناميد)، جلد 4، صفحه 402، متن کتاب را آورده است: راجع به گروهي از بني اميه که در شام بودند مي گويد«وَ هَؤُلاَءِ قَد إِحتَجَّ عَلَيهِمُ الإِمَام أحمَد وَ غَيرُهُ بِحَدِيثِ السَّفِينِۀ عَنِ النَّبِي» اينها کساني بودند که خلافت حضرت علي را قبول نداشتند و در مقابل آنها مي گويد احمد بن حنبل و غير او احتجاج کردند بر ضدّ اين بني اميه که در شام بودند و به حديث سفينه استناد کردند از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) که ايشان فرمودند «الْخِلَافَةُ بَعْدِي ثَلَاثُونَ سَنَةً» خلافت بعد از من سي سال است. سي سال با خلافت حضرت علي (عليه السلام) کامل مي شود و البته اين طبق روايات اهل سنت است «ثُمَّ تَصِيرُ مُلكاً» بعد خلافت تبديل به پادشاهي مي شود يعني زماني که معاويه آمد، پادشاهي شروع شد و خلافت پيامبر تمام شد. «وَ قَالَ أحمد مَن لَم يُرَبِّع بِعَلِيً فِي الخِلاَفَۀ فَهُوَ أَضَلُّ مِن حِمَارِ أَهلِهِ» احمد بن حنبل گفته است کسي که حضرت علي را چهارمين خليفه نداند پس او پست تر از الاغ خانه اش است.
البته ابن تيميه در اينجا به احمد بن حنبل اشکال مي کند و مي گويد اين حرفي که شما زدي آيا به طلحه و زبير و عايشه و معاويه و ... فکر کردي که اينها با حضرت علي جنگيدند. آنها اگر حضرت علي را خليفه چهارم مي دانستند که با او نمي جنگيدند!
اگر آنها حضرت علي را به عنوان خليفه چهارم از جانب پيامبر مي شناختند که خيلي بدتر مي شود! اگر علی (علیه السلام) را به عنوان خلیفه چهارم نمی شناختند با اين حرف احمد بن حنبل چه پاسخي دارند که «فَهُوَ أَضَلُّ مِن حِمَارِ أَهلِه» ، حال به اين سؤال چه پاسخي مي خواهند بدهند؟!
پاسخ به اين سؤال واقعاً مشکل است، يعني واقعاً عايشه و طلحه و زبير و معاويه و ... مي دانستند که حضرت خليفه است و با ايشان جنگيدند؟! «فَإن کُنتَ لاَ تَدرِي فَتِلکَ المُصِيبَۀ» اگر خبر نداشتند پس اين خودش مصيبتي است «وَ إِن کُنتَ تَدرِي فَالمُصِيبَۀُ أَعظَم» اگر مي دانستي و اينکار را کردي مصيبت بزرگتر است.
شبيه به همين بحث را درباره غدير خم عرض کرديم، کساني که ادعا مي کنند که پيامبر اکرم در غدير خم دست حضرت علي (عليه السلام) را گرفت و گفت به علي محبت داشته باشيد، آيا محبت داشتن به علي به جنگ با علي رفتن است؟! شما همين محبت را قبول نداريد، شما ادعا مي کنيد که پيامبر اکرم دست حضرت علي (عليه السلام) را در غدير خم گرفت و گفت اي مردم با اين علي محبت داشته باشيد! بعد همين محبتي را هم که خودتان ادعا مي کند را قبول نداشتيد! ما مي گوئيم خلافت است و شما مي گوئيد خلافت نيست و محبت است. از شما سؤال مي کنيم اگر کسي با همين دستور صريح پيامبر اکرم که در جلوي صد و بيست هزار نفر از مردم گفته شده است و پيامبر اکرم تأکيدات شديدي هم کردند حال اگر شخصي مخالفت کند اين شخص چه حکمي خواهد داشت، آيا اين شخص را قبول داريد و حرفش قابل قبول است ؟!
با فرض قبول معنای محبت نسبت به علی (علیه السلام)، ديد که چه کساني با حضرت علي (عليه السلام) دشمني داشتند و چه کساني به ايشان محبت داشتند؟
جنگ جمل را چه کساني براه انداختند؟ عايشه همسر پيامبر طبق روايت بخاري فرمانده بود و طلحه و زبير و عبد الله بن زبير و اينها از نظر اهل سنت از بزرگان صحابه هستند.
جنگ صفين را چه کساني براه انداختند؟ معاويه و عمروعاص و طرفدارانشان. ابن تيمه مي گويد بيش از هفتاد نفر از صحابه در آن جنگ طرفدار معاويه بودند! با اين هفتاد نفر که به جنگ با حضرت علي (عليه السلام) آمدند مي خواهيد چکار کنيد؟ آيا به مخالفت صريح با کلام پيامبر در غدير خم پرداختند يا نپرداختند ؟؟؟ چه توجيهي براي اين خواهيد داشت؟ ما دوست داريم پاسخ شما را در بحث علمي بشنويم و اينها مسائلي است که اگر حل شود اختلافات از بين مي رود .
پس تا اينجا مشخص شد که بخاري طبق رواياتي که نقل کرده حضرت علي (علیه السلام)را خليفه چهارم نمي داند. شبيه همين روايت را از عبدالله بن عمر در صحيح بخاري دارد، مي گويد ما در زمان پيامبر مي گفتيم ابوبکر و عمر و عثمان و بعد از او نام ديگري را نمي برديم، بعد در شرح صحيح بخاري به ايشان اشکال کردند که اصلاً تو چه کسي هستي؟! اصلاً تو در زمان پيامبر کجا بودي؟ چه سنّي داشتي که مي گوئي ما مي گفتيم؟ تو کسي هستي که پدرت درباره تو مي گويد ياد ندارد زنش را طلاق بدهد، حال تو مي خواهي خليفه تعيين کني؟؟؟
اما دومين مطلبي که مناسب است راجع به بخاري بدانيم اين است که بخاري متوفي 256، راجع به حضرت علي مي گويد که حضرت علي (عليه السلام) به خلافت طمع داشته است؛ ما شيعيان از نهج البلاغه روايت نقل مي کنيم که حضرت مي فرمايند اين خلافت به اندازه تُف يک بز براي من ارزش ندارد، حضرت مي فرمايند خلافت به اندازه کفشي که چندين بار وصله و پينه زدم و شما ياران من از ديدن آن کفش مي گوئيد ما خجالت مي کشيم ولي من خجالت نمي کشم و مي گويم دنياي شما از اين کفش براي من به اندازه بند اين کفش ارزش ندارد. در صحيح بخاري مي گويد حضرت علي (عليه السلام) به خلافت طمع داشته است؛ اين روايت خيلي عجيب است که در صحيح بخاري چاپ عربستان در کتاب الاحکام باب کيف يبايع الامام الناس صفحه 1375 روايت شماره 7207 آمده است .
«حدثنا عبدالله بن محمد حدثنا جويريۀ عن مالک عن الزهري ان حميد بن عبد الحرمن اخبره عن مسورۀ بن مخرمۀ اخبره أَنَّ الرَّهطَ الَّذِينَ وَاللهُ عُمَر إِجتَمَعُوا فَتَشَاوَرُوا» گروهي که عمر آنها را به عنوان شوراي خلافت برگزيد، جمع شدند و مشورت کردند، عبد الرحمن به آنها گفت «لَستُ بِالَّذِي أُنَافِسُکُم عَلَي هَذَا الأَمرِ» من خودم در شأن شما نيستم و من نمي توانم با شما مقابله کنم «وَلَکِنَّکُم إِن شِئتُم أَختَرتُ لَکُم مِنکُم» اما اگر شما خواستيد من خودم از بين شما يکي را انتخاب مي کنم و حاضرم کنار بروم و با شما نباشم ولي يک نفر را انتخاب کنم.
خود عبدالرحمن مي گويد من در شأن شما نيستم، ولي خليفه دوم او را به عنوان يکي هم رتبه ی آنها قرار داده است! اين چگونه ممکن است؟ خودش مي گويد من اينگونه نيستم، ولي آنها مي گويند تو قطعاً در اين جايگاه هستي! چرا؟ چون عبدالرحمن داماد عثمان است و کفه را به سمت عثمان سنگين خواهد کرد. نتيجه اين شورا از قبل مشخص بود. مشخص بود از این شورا غير از عثمان بيرون نخواهد آمد و لذا خليفه دوم اين شورا را انتخاب کرد.
«فَجَعَلوُا ذَلِکَ إِلَي عَبد الرحمن» به عبدالرحمن گفتند تو انتخاب کن ما هم با هر کسي که تو انتخاب کردي بيعت مي کنيم. «فَلَمَّا وَلَّوا عبد الرحمن أَمرَهُم» وقتي که کار را به عبدالرحمن واگذار کردند، سه نفر کار را به عبدالرحمن واگذار کردند به غير از عثمان و اميرالمؤمنين، علی (علیه السلام)، مي گويد عبدالرحمن با اين دو نفر صحبت کرد که از شما دو نفر يکي مي خواهيد خليفه شويد و «وَ مَالَ النَّاسَ إِلَي عبد الرحمن حَتَّي لاَ أَرَي النَّاسَ يَتَّبِعُ اُولَئِکَ الرَّهطِ وَ لاَ يَتَّبِعُ عَقَبهُ» با اينکار عبدالرحمن، همه مردم به او ميل پيدا کردند که ببينند نتيجه حرف او چه خواهد شد؟ شروع کردند به او مشورت دادن و مي گفتند عبدالرحمن اگر اينکار را بکني به صلاح امت است «وَ مَالَ النَّاس إِلَي عَبدُالرحمن يُشَاوِرُونَهُ کَلَيَالِي» در اين چند شب با او مشورت مي کردند و البته آمده که در جلسه جناب سلمان و عمار ياسر و برخي ديگر از صحابه حاضر بودند و مي آمدند و مي گفتند پيامبر توصيه کردند که اميرالمؤمنين بايد خليفه مي شده پس به علي رأي بده و حقايق را براي او گفتند «حَتَّي إِذَا کَانَت لَيلَۀٍ الَّتِي أَصبَحَنَا مِنهَا فَبَايَعَنَا» عثمان تا شب آخري که ما فردا با عثمان بيعت کرديم «قال المسورۀ طَرَقِيَ عبدالرحمن بَعدَ هَجِئِ مِنَ الَّليِلِ» مقداري که از شب گذشته بود و تاريک شده بود درب خانه را زد «فَضَرَبَ البَابِ حَتَّي إِستَيقَظتُ» اينقدر در زد تا من بيدار شدم «فَقَالَ أَرئَکَ نَائِماً» به من گفت مي بينم که خوابيدي قسم بخدا من در اين شب زياد نخوابيدم برو زبير و سعد بن ابي وقاص را بخوان و من آنها را خواستم «فَشَاوَرَهُمَا» با آنها مشاوره کرد «ثُمَّ دَعَانِي» بعد من را خواست «فَقَالَ أُدعُ لِي عَلِيًّا» برو به علي بگو بياید «دَعَوتُهُ فََنَاجَاهُ» اميرالمؤمنين علي (عليه السلام) را خواستم و حضرت آمدند و شروع کردند با هم مشورت کردن تا آخرهاي شب رسيد «ثُمَّ قَامَ عَلِي مِن عِندَهُ وَ هُوَ عَلَي طَمَعٍ» حضرت علي از نزد او بلند شدند در حاليکه طمع داشتند.
به چه چيزي طمع داشتند؟ يکبار مي گويد حضرت علي احتمال مي داد که خليفه مي شود و بار ديگر مي گويد او طمع داشت؟ بين اين دو تعبير فرق است و نمي شود که توجيه کرد، اينجا بحث احتمال نيست، به چه چيزي طمع داشت؟ به خلافت طمع داشت و طمع اين داشت که فردا خليفه شود!!!
در ادامه مي گويد «وَ قَد کَانَ عبدالرحمن يَخشَي مِن عَلِي شَيئاً» عبدالرحمن از علي مي ترسيد، چرا مي ترسيد؟ در اينجا نقل های مختلفی شده است. در فتح الباري مي گويد مي ترسيد که اگر فردا مخالفت کند و به حضرت علي رأي ندهد، حضرت قبول نکند و بگويد من اين را نمي خواهم.
يعني از يکطرف مي گويد حضرت علي به خلافت طمع داشت و از طرف ديگر مي ترسيد که فردا اگر به علي رأي ندهد حضرت علي مخالفت کند. «ثُمَّ قَالَ أُدعُ لِي عُثمَان فَدَعَوتُهُ فَنَاجَاهُ» بعد گفت بگو عثمان بيايد و او را خواستم و با او صحبت کرد «حَتَّي فَرَّقَ بَينَهُم مُؤَذِّن بِالصُّبحِ» تا اينکه اذان صبح را گفتند «فَلَمَّا صَلَّيَ لِلنَّاسِ الصُبحِ وَ اجتَمَعَ أُولَئِکَ الرَّهطُ عِندَ المَنبَر» گروه نزد منبر جمع شدند «فَأَرسَلَ إِلَي مَن کَانَ حَاضِراً مِنَ المُهَاجِرِينَ وَ الأَنصَارِ وَ أَرسَلَ إِلَي أُمَرَاءِ الجُند وَ کَانُوا وَافَوا تِلَکَ الحَجَّۀ مَعَ عُمَر» فرستاد بگوئيد مهاجر و انصاري که حاضرند بيايند و فرماندهان لشکر هم بيايند و همه آنها در آن سال با عمر به حج رفته بودند «فَلَمَّا اجتَمَعُوا تَشَّهَدَ عبد الرحمن» وقتي جمع شدند عبدالرحمن شهادتين گفت؛ «ثُمَّ قَالَ أَما بَعد يَا عَلِي إِنِّي قَد نَظَرتُ فِي أَمرِ النَّاسِ» اما بعد يا علي من مردم را نگاه کردم «فَلَم اَرَئهُم يَعدِلُونَ بِعُثمَانِ» ديدم آنها کسي را همتاي عثمان نمي دانند (اگر مردم ندانند پيامبر اکرم که علي را نفس خودش دانسته است!!!) «فَلاَ تَجعَلَنَّ عَلَي نَفسِکَ سَبِيلاً» مبادا بر خودت راهي قرار بدهي و فکر کني که مي تواني خليفه شوي و مبادا طمع خلافت داشته باشي و بعد رو کرد به عثمان «فَقَالَ أُبَايِعُکَ عَلَي سُنَّۀِ اللهِ وَ رَسُولِهِ وَ الخَلِيفَتَينِ مِن بَعدِهِ فَبَايَعَهُ عبدالرحمن وَ بَايَعَهُ النَّاسَ وَ المُهَاجِرُونَ وَ الأَنصَارِ وَ الأُمَرَاءِ الجُندِ وَ المُسلِمُونَ» مردم همه با عثمان بيعت کردند.
يعني مي گويد حضرت علي به خلافت طمع داشت و عبدالرحمن که بي طرفي خودش را ثابت کرده بود و گفت من به خلافت طمع ندارم گفت از علي مي ترسم که علي بگويد من خلافت را مي خواهم و مخالفت کند!!! اين سخني است که در صحيح بخاري درباره اميرالمؤمنين علي (عليه السلام) نقل شده است! اين چه اهانتي است که بخاري به اميرالمؤمنين روا داشته است؟!
اين اعتقاد بخاري درباره اميرالمؤمنين بود. اکنون بايد ديد علماء اهل سنت درباره اين مطلب چه گفته اند. ابن حجر عسقلاني در کتاب «الدرر الکاملۀ في الاعيان» مهد الثامنۀ، تأليف شيخ الاسلام احمد بن علي ابن محمد ابن محمد ابن علي ابن احمد الشهير بابن حجر عسقلاني، در جلد 1، صفحه 155، درباره ابن تيميه می گويد گروهي از علماء ابن تيميه را منافق مي دانند و عده اي هم او را کافر مي دانند؛ چون درباره پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) گفته است از پيامبر نمي شود درخواست کمک کرد! اين کوچک شمردن پيامبر است و جلوگيري از بزرگ شمردن پيامبر؛ لذا کسی که چنین اعتقادی داشته باشد در گروه زندقه و کفر است.
الآن مي گويند شيعه کافر است چون استغاثه به پيامبر مي کنند. علماء اهل سنت گفتند کسي که بگويد به پيامبر استغاثه نمی توان کرد کافر است!!! دقيقاً برعکس ادعايي که الآن دارند!!! بايد به حال کساني که اين مطالب را خلاف معتقدات اهل سنت مطرح مي کنند غصه خورد.
در ادامه مي گويد «... وَ مِنهُم مَن يَنصَبُهُ إِلَي النِّفَاقِ» بعضي ابن تيميه را منافق مي دانند چون حرفهايي که قبلاً گذشت درباره حضرت علي (عليه السلام) گفته است «وَ لِقَولِهِ إِنَّهُ کَانَ مَخذُولاً حَيثُ مَا تَوَجَّه» گفته حضرت علي (علیه السلام) هر جا که مي رفت ذليل بود و هيچکس به او توجه نمي کرد «وَ إِنَّهُ حَاوَلَ الخِلاَفَۀ مِرَاراً فَلَم يَنَلهَا» بارها حضرت علي (عليه السلام) خلافت را طلب کرد ولي نتوانست بگيرد «وَ إِنَّمَا قَاتَلَ الرِّيَاسَۀ لاَ لِدِّيَانَۀ» حضرت علي براي رياست مي جنگيد نه براي ديانت «وَ لِقَولِهِ إِنَّهُ کَانَ يُحِّبُ الرِّيَاسَۀ»؛ به ابن تيميه نسبت نفاق دادند براي اين حرفش که گفته حضرت علي رياست را دوست داشت! چون ابن تيميه گفته است حضرت علي (عليه السلام) رياست را دوست داشته است؛ او را متهم به نفاق کردند و او را منافق دانستند.
اما ديديد که در صحيح بخاري مطرح مي کند که حضرت علي (عليه السلام) «وَ هُوَ عَلَي طَمَعٌ» حضرت علي به خلافت طمع داشته است و اگر ما اين دو را کنار هم بگذاريم چه نتيجه اي مي گيريم؟ علماء اهل سنت گفتند ابن تيميه به خاطر اينکه ادعا کرد حضرت علي (عليه السلام) به خلافت طمع داشته و طالب و مايل خلافت بوده منافق است «أَنَّهُ لَا يُحِبُّكَ إِلَّا مُؤْمِنٌ وَ لَا يُبْغِضُكَ إِلَّا مُنَافِقٌ» و خودِ بخاري در صحيحش روايتي مطرح مي کند در کتاب الاحکام که حضرت علي (عليه السلام) به خلافت طمع داشته است؛ طبق اين استدلال بخاري طبق ادعاي علماء اهل سنت بايد منافق و دشمن حضرت علي (عليه السلام) باشد .
در نتیجه بخاري در صحيح خودش از نواصب روايات نقل کرده است، قسمت اعظم روايات صحيح بخاري از مخالفين و طيف مقابل اميرالمؤمنين علي (عليه السلام) است. از ابوهريره و از انس بن مالک و از عايشه و امثال آنها و از عبدالله بن عمر که در زمان جنگ اميرالمؤمنين با معاويه با حضرت بيعت نکرده است و گفته که اين فتنه است و من بيعت نمي کنم ولي وقتي که زمان حجاج شد با حجاج بيعت کرد و روايت را در صحيح مسلم آورده که عبدالله بن عمر گفت هر کسي که بميرد و در گردن او بيعت نباشد «مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً» به مرگ جاهليت مرده است. در کتابهاي ديگر گفته اند که عبدالله بن عمر اين روايت را در بيعت با حجاج گفته است و نيمه شب در خانه حجاج را زد و حجاج گفت چکار داري؟ گفت آمدم بيعت کنم گفت نيمه شب است! گفت اشکالي ندارد بعد در برخي از روايات آمده که گفت: بيا دست من مشغول است تو با پاي من بيعت کن، پايش را دراز کرد و عبدالله بن عمر با پاي حجاج بيعت کردند. برخي گفتند که حجاج پرسيد براي چه مي خواهي بيعت کني؟ عبدالله گفت من ترسيدم که تا صبح بايستم! حجاج پرسيد: چرا؟ گفت معلوم نيست که من تا صبح زنده بمانم چون از پيامبر اکرم شنيدم که هر کس که بمیرد و در گردن او بيعتي نباشد به مرگ جاهليت مرده است و من هم الآن بيعت در گردنم نيست و لذا مي ترسم به مرگ جاهليت بميرم.
همين روايت پاسخ کساني است که مي گويند قرآن کتاب خداوند، امام زمان ماست اگر قرآن کتاب خدا، امام زمان شما بود عبدالله بن عمر مي گفت قرآن که هست چرا با حجاج بيعت کنم؟! بيعت با حجاج معنا ندارد و لازم نبود و آن هم با حجاج !!! با اميرالمؤمنين که مردم با او بيعت کردند بيعت نمي کند ولي با حجاج بيعت مي کند.
بخاري از اين دسته افراد روايت نقل کرده است. از طرفی اميرالمؤمنين، علي (عليه السلام) را به عنوان خليفه چهارم معرفي نمي کند و از سوي ديگر ادعا مي کند که حضرت علي (عليه السلام) به خلافت طمع داشته است. احمد بن حنبل گفته است: کسي که حضرت علي را به عنوان خليفه چهارم نشناسد از الاغ خانه خود گمراهتر است! ابن حجر از علماء اهل سنت  نقل کرده است که ابن تيميه به خاطر اينکه حضرت علي را طالب خلافت دانسته است منافق است پس طبق مدارکي که گفتيم بخاري هم منافق است و منشأ مقابله بخاري با اميرالمؤمنين به اين صورت است که تنها به صورت محدود و گزينشي روايتها را از اهل بيت انتخاب کرده و در مقابل اکثر رواياتي که مطرح کرده است از دشمنان اهل بيت و مخالفان اهل بيت و مقابلان اميرالمؤمنين علي (عليه السلام) است .
البته بحث مفصلي هم اساتيد بخاري دارند که دشمن اهل بيت (علیهم السلام) بودن آنها است و معلوم مي شود که سابقه دارد. چون شيخ اصلي بخاري مالک بن انس بوده و خود مالک هم از طرفداران گروهي از خوارج بوده است.
ادامه دارد...

منابع: 

منبع: آشنایی با صحیح بخاری، حجت الاسلام ابوالقاسمی
http://www.velayattv.com/fa/page.php?bank=archive&id=195