اصل وصايت و امامت امرى است باطنى و ارتباطى است بين امام و پروردگار خويش. اين مساله ارتباطى به جايگاه اجتماعى و در رأس حكومت بودن و واجب الاطاعه بودن آنها ندارد.

جواب اجمالى:
گذشته از اين كه مدعاى فوق بدون دليل مى باشد، آيات و روايات فريقين دلالت دارند، كه ائمه اطهار (عليهم السلام) واجب الاطاعه بوده و از جايگاه اجتماعى و حكومتى برخوردار مى باشند1.
جواب تفصيلى:
مقدمه:
در ابتدا لازم است به نكاتى اشاره شود:
1- تعريف امامت در لغت: «و كل من اقتدى به و قدم فى الأمور فهو امام» هر كسى كه به او اقتداء مى شود و در كارها جلو مى افتد امام است، پيامبر (صلى الله عليه وآله) امام مسلمين، خليفه امام رعيت، و قرآن امام مسلمين است، امام با كسر به معناى راه و امام با فتح به معناى جلو رو مى باشد.
2- امام در اصطلاح:
الف) اصطلاح شيعه: در چهار كتاب معروف شيعه، امامت چنين تعريف شده است. «امامت عبارت است از رياست عامّه مردم در دين و دنيا2.
ب) در اصطلاح اهل سنت هم امام و ولى به رياست مردم و عهده دار بودن امور مردم اطلاق شده است3.
3- امامت در قرآن: دوبار كلمه امام4 به معناى راه و طريق آمده و چهار بار كلمه امام كه دوبار آن به معناى پيشوا5 و دوبار آن به معناى پيشواى مردم و متقين است6 و يك بار «امامهم» كه آنهم به معناى پيشواى مردم است7 و پنج بار كلمه ائمه، كه دو مورد پيشواى كفار8 و سه مورد آن مربوط ائمه هدايت مى باشد9 «وجعلنا هم ائمة يهدون بامرنا» و قرار داديم آنها را پيشوايانى كه به فرمان ما هدايت مى كردند «يوم ندعوا كل اناس بامامهم10» روزى كه هر كس با امامش خوانده مى شود، يعنى كسى كه به آنها اقتداء نموده است11 با توجه به معنى لغوى امام (كه در شماره يك بيان شد) و با توجه به اصطلاح عامّه و خاصّه روشن مى شود كه امام در قرآن به معناى پيشواى باطنى نيست و استعمال امام در مورد پيشواى كفار خود نشان دهنده اين مطلب است. با توجه به آيات فوق و آيات ديگر، هدايت ائمه (عليه السلام) دو قسم مى شود:
الف) هدايت مطلق چه امور باطنى و چه ظاهرى.
ب) هدايت به امر (ائمه يهدون بامرنا) يعنى هدايت تكوينى و تشريعى، و ايصال12.
4- نكته ديگر اين است كه اين دو نوع هدايت مانعة الجمع نيستند بلكه با هم قابل جمع مى باشند و چنان شأنى دارد كه امام بايد داراى هر دو نوع هدايت باشد چون مقام امامت كه بالاتر از نبوت است به همين جهت دوم است13.
5- تعريف و جايگاه امامت در روايات:
الف- على (عليه السلام) فرمودند: «الامامة نظام الامة» امامت (باعث هماهنگى) و نظام امت است14.
ب- فاطمه زهرا (سلام الله علیها) فرمود: «فجعل الله طاعتنا نظاماً للملة و امامتنا اماناً من الفرقة» اطاعت ما خاندان را براى حسن انتظام امور اجتماعى ملت ها و امامت ما اهل بيت را براى ايمنى و امان از اختلاف و تفرقه قرار داد15.
ج- امام صادق (عليه السلام) فرمود: خداوند براى جوارحت امامى قرارداده كه قلب باشد و براى مردم «لا يقيم لهم اماماً» امامى تعيين نكرده و آنها را به حال خودشان رها نموده است؟ يقيناً امامى تعيين نموده است تا «يردون الله شكهم و حيرتهم» شك ها و شبهات خود را نزد او حل كنند16.
د- در روايات اهل سنت مى خوانيم «اهل بيتى امان لامتى» كه پيامبر (صلى الله عليه وآله) فرمود: اهلبيت من پناه و امان امت من است17 و يا فرمود: اگر على (عليه السلام) به راهى، و مردم به راه ديگر رفتند «فاسلك مع على و دع الناس» تو به دنبال على (عليه السلام) باش و ديگران را رها كن، كه از بدى نجات، و به هدايت رهنمونت مى سازد18.
ه- مراتب امامت، در نزد شيعيان امامت سه مرتبه دارد.
1- امامت به معنى رهبرى اجتماع.
2- امامت به معنى مرجعيت دينى و جوابگويى به شبهات.
3- امامت به معنى ولايت كه زمين نمى تواند خالى از امام باشد19.
بعد از اين مقدمه و بيان نكات، اولين جواب اين است كه به چه دليل امامت فقط امرى است باطنى وجايگاه اجتماعى ندارد؟ نه نظر عامه اين است و نه نظر شيعيان و از روايات آنها استفاده شد كه امام جايگاه اجتماعى دارد كه به دو مورد در مقدمه اشاره شد. بايد گفت دليلى اقامه نشده است كه امامت به معناى صرف ولايت در امور باطنى است. و مقدمه گذشته ثابت كرد كه، بلكه از نظر لغت و قرآن و روايات امامت شامل پيشوايى در امور ظاهرى نيز مى باشد.
دومين جواب اين است كه مراد از امر باطنى چيست؟ آيا مراد اين است كه امام از نظر روحى مراحل را طى مى كند، امتحاناتى را پس مى دهد، اگر از آزمون ها بخوبى بيرون آمد، خداوند به او مقام، و منصب امامت را عنايت مى كند، چنانكه در جريان حضرت ابراهيم چنين شد كه بعد از امتحان در جان و مال و فرزند، با اينكه مقام نبوت و خليل اللهى را داشت مقام امامت به او اعطاء شد «انى جاعلك للناس اماماً20» براستى تو را پيشواى مردم قرار دادم، اگر مراد از امر باطنى معناى فوق است قبول داريم ولى سؤال اين است كه: اعطاى منصب امامت براى چيست؟ در همان آيه ى كه ذكر شد، اعطاى امامت براى مردم مطرح است كه مردم را هدايت كنند «للناس اماماً» آيا امام بدون منصب و جايگاه اجتماعى داشتن مى تواند مردم را هدايت كند؟ پس در امامت هدايت مردم مطرح است، بالاتر حتى در مساله مودّت به اهلبيت كه اهل سنت هم فرض و لازم مى دانند طبق آيه ى موّدت «قل لا اسئلكم عليه اجراً الا المودة فى القربى21» صرف مساله اى قلبى و عاطفى مردم نسبت به ذوى القربى مطرح نيست، حتماً اين خوا سته هدف و حكمتى دارد كه در آيه ى ديگر آن حكمت را چنين بيان مى فرمايد: «قل ما اسئلكم عليه من اجر الا من شاء ان يتخذ الى ربه سبيلا22» بگو من در برابر آن (ابلاغ آيين خدا) هيچ گونه پاداشى نمى طلبم مگر كسى كه بخواهد راهى به سوى پروردگارش برگزيند (اين پاداش من است) مى بيند باز هم هدايت مردم به سوى خداوند مطرح است اينجا است كه اين محبت مى شود به نفع خود ما مردم «قل ما سئلتكم من اجر فهو لكم» بگو آنچه از پاداش خواستم بنفع شما است. پس دومين جواب اين شد كه بر فرض امامت را امر باطنى بدانيم بايد اعطاى آن حكمتى داشته باشد كه يكى از آنها هدايت مردم است در امور فردى و اجتماعى23.
سومين جواب اين است، رواياتى كه حضرت على (عليه السلام) را خليفه و وصى پيغمبر (صلى الله عليه وآله) مى دانند، تمام مناصب پيامبر (صلى الله عليه وآله) غير از منصب رسالت و نبوت و «دريافت وحى» را براى على (عليه السلام) و «به دنبال آن براى ائمه (عليه السلام)» ثابت مى كند كه به دو روايت اشاره مى شود:
1- حديث منزلت: پيامبر (صلى الله عليه وآله) فرمود: «انت مِنّى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبىّ بعدى24» مقام تو نسبت به من به منزله مقام هارون است نسبت به موسى الا انيكه بعد از من پيغمبرى نيست اين حديث تمام منازل هارونى را براى على ثابت مى كند.
2- پيامبر (صلى الله عليه وآله) فرمود «ان وصيى و موضع سرى و خير من اترك بعدى ... على بن ابى طالب25» وصى من محل اسرار من و بهترين كسى كه بعد از من مى ماند ... على (عليه السلام) است و فرمود «يا على انت تبين لامتى ما اختلفوا فيه من بعدى26» تو يا على بيان مى كنى براى امت من آنچيزى را كه در آن اختلاف دارند. و فرمود «انا المُنذر و على الهادى و بك يا على تهدى المتهدون بعدى27» من ترساننده و انذار كننده ام و على هدايت گر هدايت شدگان، آيا رفع اختلاف امت، هدايتگرى امت و وصى پيغمبر بودن جايگاه اجتماعى نيستند؟
و اما مسئله واجب الاطاعة بودن، جوابش اين است كه قرآن و روايات دستور به اطاعت ائمه (عليهم السلام) داده اند. از قرآن فقط به يك آيه اشاره مى كنيم.
«يا ايها الذين آمنوا اطيعوالله و اطيعوا الرسول فان تنازعتهم فى شى‏ء فردوه الى الله و الرسول ان كنتم تؤمنون بالله28» اى كسانى كه ايمان آورده ايد، خدا را اطاعت كنيد و رسول خدا و صاحب امراز خوداوصياى پيامبرا و هرگاه در چيزى نزاع داشتيد آن را به خدا، و پيامبر باز گردانيد». اين آيه اولا مى رساند كه اطاعت خدا و رسول و اولى الامر واجب است (چون امر دلالت بر وجوب دارد) و ثانياً اطاعت از آنها در اطاعت اوامر آنها مى باشد و ثالثاً از اينكه اطاعت هيچ قيدى ندارد مى رساند كه رسول خدا و اولى الامر بايد معصوم باشند و تنها كسانى كه در گام اول از ديدگاه قرآن معصومند طبق آيه ى تطهير29 پيامبر (صلى الله عليه وآله) و على (عليه السلام) و فاطمه و حسنين (عليهما السلام) مى باشند چنانكه فخر رازى هم اعتراف نموده كه دلالت بر عصمت اولى الامر مى كند30 نتيجه اين شد كه تنها كسانى كه واجب الاطاعه مى باشند بعد از رسول اولى الامر است، و تا اينجا سه تن از ائمه (عليه السلام) شيعه طبق آيه ى تطهير واجب الاطاعه شده اند، ما بقى هم طبق نص اين سه نفر و روايات واجب الاطاعة مى شوند، و در روايات عامه آمده كه پيامبر (صلى الله عليه وآله) فرمود «يكون بعدى اثنا عشر خليفه ...31» كه تنها بر ائمه شيعه (عليه السلام) قابل انطباق است.
2- اما روايات، به دو روايت از فريقين اكتفاء مى شود يك: از طريق عامه پيامبر اسلام فرمود: «من اطاعنى فقد اطاع الله عز و جل و من عصانى فقد عصى الله و من اطاع علياً فقد اطاعنى و من عصى علياً فقد عصانى32» كسى كه من را اطاعت كند خدا را اطاعت كرده و كسى كه از دستور من سرپيچى كند خدا را معصيت نموده است و كسى كه على را اطاعت كند مرا اطاعت نموده و كسى كه از فرمان على (عليه السلام) سرپيچى كند مرا نافرمانى نموده (در واقع خدا را نافرمانى نموده) پس على (عليه السلام) با اين روايت و ائمه ديگر با نص على واجب الاطاعه مى باشند. دو: از طريق شيعه: امام صادق (عليه السلام) فرمود: «نحن قوم فرض الله اطاعتنا لنا الانفال33» ما گروهى هستيم كه خداوند پيروى از ما را واجب نموده است و براى ما مى باشد انفال. پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) فرمود: «يا على الائمة من ولدك من اطاعهم اطاع الله34» اى على (يازده امام) از فرزندان تو را كسى اطاعت كند خدا را اطاعت نموده است. نتيجه اين شد كه ائمه واجب الاطاعه مى باشند. واجب الاطاعة بودن با توجه به اطلاق آيه، خود بالاترين جايگاه اجتماعى امامت است نه اينكه امر باطنى، و ارتباط بين خدا و امام باشد.

  • 1. خليل بن احمد الفراهيدى، ترتيب كتاب العين (مؤسسة النشر الاسلامى، جماعة مدسين قم، 1414 ه- ق) ص 55.
  • 2. ر. ك: ميثم بن على بحرانى، قواعد المرام فى علم الكلام، تحقيق سيد احمد حسينى، (مكتبة آية ا ... مرعشى، دوم، 1406) ص 174.
  • 3. ر. ك: مجدالّدين، ابن اثير، النهاية فى اللغة، ص 227. و ابن منصور، لسان العرب، ج 12، ص 26.
  • 4. حجر، آیه 79 - قيامت، آیه 5.
  • 5. هود، آیه 17 - احقاف، آیه 12.
  • 6. بقره، آیه 124 - فرقان، آیه 74.
  • 7. سوره اسراء، آیه 71.
  • 8. سوره توبه، آیه 12 – سوره قصص، آیه 41.
  • 9. سوره انبياء، آیه 73 - قصص، آیه 5 - سجده، آیه 24.
  • 10. سوره اسراء، آیه 71.
  • 11. مفردات، راغب، ماده ام، ص 24.
  • 12. آية الله مكارم شيرازى و همكاران، تفسير نمونه (دار الكتب الاسلامية، هشتم، 1370) ج 13، ص 1455.
  • 13. همان، ج 13، ص 455.
  • 14. نهج البلاغه.
  • 15. خطبه آتشين بانوى نمونه اسلام حضرت فاطمه زهرا (دفتر نشر قم) ص 26.
  • 16. على بن الحسين، شيخ صدوق، علل الشرايع، (دار البلاغه) ص 194.
  • 17. حافظ سليمان القندوزى الحنفى، ينابيع المودة (مكتبة بصيرتى قم) ص 20.
  • 18. على المتقى الهندى البرهان، كنز العمال فى سنن الافعال و االاقوال (مؤسسة الرسالة، پنجم، 1405) ج 11، ص 613، روايت 32972.
  • 19. استاد مرتضى مطهرى، امامت و رهبرى (انتشارات صدرا، چاپ سوم، 1364) ص 55- 51- 50.
  • 20. سوره بقره، آیه 124.
  • 21. سوره شورى، آیه 23.
  • 22. سوره فرقان، آیه 57
  • 23. در روايات عامه مى خوانيم «ان تَوَلّوا علياً تجددهُ هادياً يسلك بكم الطريق» اگر على را ولى قرار دهند (يا بقول عامه دوست بدارند) مى يابند كه هم خود هدايت شده و هم مردم را به سوى راه مستقيم هدايت مى كند، كنز العمال (پيشين) ج 11، ص 613، روايت 32966.
  • 24. كنز العمال، (پيشين) ج 11، ص 599، روايت 32881.
  • 25. كنز العمال (پيشين) ج 11، ص 610، حديث 32952.
  • 26. همان، ص 615، روايت 32982.
  • 27. همان، ج 11، ص 620، روايت 33012.
  • 28. سوره نساء، آیه 59
  • 29. سوره احزاب، آیه 33.
  • 30. فخر رازى التفسير الكبير (دار احياء التراث العربى، ج 5، جزء 10، ص 144.
  • 31. كنز العمال (پيشين) ج 11، ص 629، روايت 33065.
  • 32. همان، ج 11، ص 614، روايت 32973.
  • 33. عليرضا صابرى، الحكم الزاهرة، (مؤسسة النشر الاسلامى، 1405 ه- ق) ج 1، ص 67، روايت 315.
  • 34. همان، ج 1، ص 68، روايت 316.
منابع: 

منبع: پاسخ به شبهات(1)، ص: 88