الجواهر السنية

1-

الجواهر السنية-كليات حديث قدسى         25    الباب الأول فيما ورد في شأن آدم عليه السلام‏

روى الشيخ الصدوق أبو جعفر محمّد بن عليّ بن الحسين بن بابويه في المجالس و في كتاب من لا يحضره الفقيه قال: حدّثنا محمّد بن موسى بن المتوكّل قال: حدّثنا سعد بن عبد اللَّه و عبد اللَّه بن جعفر الحميريّ قال: حدّثنا سعد ابن محمّد ابن عيسى عن الحسن بن محبوب عن مقاتل بن سليمان عن أبي عبد اللَّه عليه السلام قال:
قال رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله: إنّ آدم سأل ربّه أن يجعل له وصيّا صالحا، فأوحى اللَّه إليه:
إنّي أكرمت الأنبياء بالنبوّة ثمّ اخترت خلقي فجعلت خيارهم الأوصياء، ثمّ أوحى اللَّه إليه: يا آدم، أوص إلى شيث، فأوصى آدم إلى ابنه شيث، و هو هبة اللَّه ...
الحديث، و هو يشتمل على أسماء الأوصياء و ترتيبهم من آدم إلى الرسول، و منه إلى المهديّ عليهم السلام.
و رواه أبو عليّ الحسن بن محمّد الطوسيّ في مجالسه عن أبيه محمّد بن الحسن الطوسيّ عن الحسين بن عبيد اللَّه الغضائريّ عن أبي جعفر ابن بابويه بالإسناد.
و رواه عليّ بن محمّد الخزّاز في كتاب الكفاية في النصوص على الأئمّة عليهم السلام «1» بعدّة أسانيد، إلّا أنّه اقتصر على ذكر الأوصياء و لم يذكر الكلام القدسيّ
ترجمه:.
(1) شيخ صدوق ابو جعفر محمد بن على بن حسين بن بابويه، در كتاب مجالس و من لا يحضره الفقيه، از محمد بن موسى بن متوكل از سعد بن عبد اللَّه و عبد اللَّه ابن جعفر حميرى از سعد بن محمد بن عيسى از حسن بن محبوب از مقاتل بن سليمان از ابو عبد اللَّه عليه السلام از رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله نقل كرده كه حضرت فرموده: آدم از خداوند متعال سؤال كرد كه براى او يك وصى صالحى قرار بدهد. خداوند به آدم وحى فرمود: كه من پيامبران را با سمت نبوت گرامى ساختم، بعد هم از ميان مخلوقاتم بهترين آنها را وصى و جانشين پيامبران قرار دادم. و بعد هم خداوند فرمود: اى آدم، تو شيث را وصى خود قرار بده. اين بود كه حضرت آدم شيث را جانشين خود كرد، كه به نام هبة اللَّه معروف شد. اين حديث شامل نام اوصياى پيامبران به ترتيب از آدم تا رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و از رسول خدا هم تا حضرت مهدى عليه السلام تعيين شده است.
ابو على حسن بن محمد طوسى اين حديث را در كتاب مجالس خود از پدرش محمد بن حسن طوسى از حسين بن عبيد اللَّه غضايرى از شيخ صدوق، با ذكر همين راويان نقل كرده است.
و على بن محمد خزاز اين حديث را در كتاب كفاية الأثر خود با تعدادى راويان حديث ذكر نموده. منتها او فقط به ذكر نام اوصياء اكتفا كرده و حديث قدسى را ذكر نكرده است‏

2-
الجواهر السنية-كليات حديث قدسى         176    الباب الثامن فيما ورد في شأن داود عليه السلام‏

و عن الحسين بن محمّد عن معلّى بن محمّد عن بكر بن صالح عن محمّد ابن سليمان عن عيثم بن أسلم عن معاوية بن عمّار عن أبي عبد اللَّه عليه السلام: إنّ اللَّه تعالى أوحى إلى داود عليه السلام: أن اتّخذ وصيّا من أهلك فإنّه قد سبق في علمي أن لا أبعث نبيّا إلّا و له وصيّ من أهله، و كان لداود أولادا و عدّة، فأوحى اللَّه إليه:
يا داود، لا تعجل حتّى يأتيك أمري، فلم يلبث داود أن ورد عليه خصمان يختصمان في الغنم و الكرم. فأوحى اللَّه إلى داود عليه السلام: اجمع ولدك، فمن قضى منهم بهذه القضيّة فهو وصيّك من بعدك. ثمّ ذكر أنّ سليمان قضى بها و أورد قضيّته.
قال: فأوحى اللَّه إلى داود عليه السلام: يا داود، إنّ القضاء في هذه القضيّة ما قضى به سليمان. يا داود، أردت أمرا و أردنا غيره‏
... الحديث. (1) و از حسين بن محمد از معلى بن محمد از بكر بن صالح از محمد بن سليمان از عيثم بن اسلم از معاويه بن عمار از امام صادق عليه السلام نقل كرده كه‏ حضرت فرمود: خداوند به داود عليه السلام وحى كرد: كه از قومت يك نفر جانشين براى خودت انتخاب كن. چون در علم من مقدر شده كه هيچ پيامبرى را مبعوث نكنم مگر اين كه از قومش وصييى هم برايش تعيين نمايم. داود فرزندان و خويشاوندان زيادى داشت. خداوند وحى فرمود: اى داود، در اين كار عجله مكن تا به تو دستور دهم.
پس از چند روزى دو نفر متخاصم نزد داود آمدند كه در مورد گوسفند و درختان انگور با هم اختلاف داشتند. خداوند به داود وحى فرمود: فرزندانت را در اين مجلس حاضر كن. هر كس توانست براى اين قضيه حكم بدهد، من او را جانشين تو خواهم كرد. بعد حضرت فرمود: سليمان در باره آن قضيه حكم داد.
خداوند به داود وحى كرد: كه در اين قضيه فقط حكم سليمان درست بود، تو نظرت كس ديگرى بود ولى ما سليمان را براى تو جانشين تعيين كرديم‏

3-
الجواهر السنية-كليات حديث قدسى         177    الباب الثامن فيما ورد في شأن داود عليه السلام

و عن محمّد بن يحيى عن أحمد بن محمّد عن عليّ بن سيف عن بعض أصحابه عن أبي جعفر الثاني عليه السلام قال: قلت له: إنّ الناس يقولون في حداثة سنّك.
فقال: إنّ اللَّه تعالى أوحى إلى داود عليه السلام أن يستخلف سليمان و هو صبيّ يرعى الغنم، فأنكر ذلك عبّاد بني إسرائيل و علماؤهم، فأوحى اللَّه إلى داود عليه السلام أن خذ عصا المتكلّمين و عصا سليمان و اجعلها في بيت، و اختم عليها بخواتيم القوم، و إذا كان من الغد فمن كانت عصاه قد أورقت و أثمرت فهو الخليفة، فأخبرهم داود عليه السلام فقالوا: قد رضينا و سلّمنا.
(1) و از محمد بن يحيى از احمد بن محمد از على بن سيف از بعضى اصحاب ايشان از امام جواد عليه السلام نقل كرده و گفته: من به حضرت عرض كردم: مردم در باره كمى سن تو براى امامت سخنانى مى‏گويند. حضرت فرمود: خداوند به داود عليه السلام وحى فرمود: سليمان را كه يك بچه كوچك بود و گوسفندان را مى‏چراند،
                       
وصى خود بكند. قوم بنى اسرائيل حاضر به اين امر نشدند. خداوند به داود وحى فرمود: عصاى سليمان و كسان ديگر را كه مدعى وصايت هستند بگير، آنها را در داخل خانه‏اى بگذار و با مهر افراد قوم، مهر كن. فردا آنها را ببينيد، عصاى هر كدام شاخ و برگ داده و ميوه آورده، آن شخص جانشين تو است. داود موضوع را به سايرين خبر داد و آنها هم قبول كردند

4-
الجواهر السنية-كليات حديث قدسى         404    الباب الثاني عشر ما جاء من الأحاديث القدسية في شأن أمير المؤمنين و الأئمة من ولده عليهم السلام و في النص عليهم، و في معنى الإمامة

قال عبد الرحمن بن سالم: قال أبو بصير: لو لم تسمع في دهرك إلّا هذا الحديث لكفاك، فصنه إلّا عن أهله.
و روى الشيخ أبو جعفر بن بابويه في عيون الأخبار قال: حدّثنا أبي و محمّد بن الحسن بن أحمد بن الوليد قالا: حدّثنا سعد بن عبد اللَّه و عبد اللَّه بن جعفر الحميريّ جميعا عن أبي الخير صالح بن أبي حمّاد و الحسن بن ظريف جميعا عن بكر بن صالح.                   

قال: و حدّثنا أبي و محمّد بن موسى بن المتوكّل و محمّد بن عليّ ماجيلويه و أحمد بن عليّ بن إبراهيم بن هاشم و الحسين بن إبراهيم بن ناتانة و أحمد بن زياد ابن جعفر الهمدانيّ قالوا: حدّثنا عليّ بن إبراهيم بن هاشم عن أبيه عن بكر بن صالح عن عبد الرحمن بن سالم عن أبي بصير عن أبي عبد اللَّه عليه السلام ... و ذكر الحديث مثله سواء.
(1) باب دوازدهم بيان احاديث قدسى كه در شأن حضرت على و ساير امامان عليهم السلام آمده است كه در باره امامت آنها تصريح شد و معناى امامت را بيان مى‏كند. (2) محمد بن يعقوب كلينى اين حديث را از محمد بن يحيى و محمد بن عبد اللَّه از عبد اللَّه بن جعفر از حسن بن ظريف و على بن محمد از صالح بن ابو حماد از بكر بن صالح از عبد الرحمن بن سالم از ابو بصير از ابو عبد اللَّه عليه السلام روايت كرده كه حضرت فرمود: پدرم به جابر بن عبد اللَّه انصارى گفت: من يك حاجتى با تو دارم كه مى‏توانى روزى پيش من بيايى كه با هم بنشينيم و از تو آن حاجت را سؤال كنم؟ جابر گفت: هر وقت كه تو مى‏خواهى. لذا روزى جابر با پدرم تنها بودند، من هم حضور داشتم. پدرم به جابر گفت: اى جابر، به من از لوحى خبر بده كه تو در نزد مادرم فاطمه دختر رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله ديده‏اى و بگو كه مادرم در باره آن لوح به تو چه گفت؟
جابر عرض كرد: خداوند را شاهد مى‏گيرم كه من روزى به نزد فاطمه دختر رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله وارد شدم تا تولد حسين عليه السلام را به وى تهنيت بگويم. در دست ايشان يك لوح سبز رنگ ديدم. من تصور كردم كه از زمرد است و در داخل‏                    آن لوح، نوشته‏هاى سفيدى ديدم كه شبيه نور خورشيد بودند و مى‏درخشيدند.
پس من به حضرت گفتم: پدر و مادرم فداى تو باد اى دختر رسول خدا، اين لوح چيست؟ حضرت به من فرمود: اين لوحى است كه خداوند به رسولش محمد صلى اللَّه عليه و آله هديه كرده است كه در آن نام شوهرم على و نام دو فرزندانم (حسن و حسين) و نام ساير امامان از نسل من نوشته شده است و پدرم هم آن را به من داده تا اين مژده را به من بدهد.
بعد جابر اضافه مى‏كند: مادرت آن لوح را به دست من داد و من خواندم و يك نسخه از آن را برداشتم. پدرم گفت: جابر، مى‏توانى آن نسخه را به من نشان بدهى؟ پدرم با جابر رفتند به خانه جابر، جابر آن صحيفه را از صندوقى بيرون آورد، بعد پدرم به جابر گفت: تو به نسخه خودت نگاه كن من مى‏خوانم برايت:
آن وقت پدرم از نسخه‏اى كه خودش همراه داشت خواند، كوچكترين تفاوتى با هم نداشتند. بعد جابر گفت: من خداوند را شاهد مى‏گيرم كه در لوح اين مطالب نوشته شده بود: (1) بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ اين كتابى است از جانب خداوند عزيز و حكيم براى محمد نبيّش و نورش و سفيرش و حجابش و دليلش، كه آن را روح الامين از جانب خداوند به محمد نازل كرده كه خداوند مى‏فرمايد: اى محمد، نامهاى مرا بزرگ بشمار و در قبال نعمتهايم شكر كن و نعمتهاى مرا انكار مكن. بدرستى كه من خدايى يگانه هستم كه جز من خدايى نيست و من شكننده جباران و دادرس مظلومان و پاداش دهنده دين هستم و من خداوند يگانه‏اى هستم كه هر كس به فضل غير من اميدوار باشد و يا از عدالت غير من بترسد، او را چنان معذب مى‏كنم كه هيچ كدام از اهل عالم را چنان معذب نكرده باشم. پس اى محمد، بر من عبادت كن و بر من توكل نما. من هر پيامبرى را فرستادم روزهايش را كامل كردم و نبوتش را تمام نكردم مگر اين كه برايش وصى بعد از خودش قرار دادم. و من تو را
نسبت به ساير انبياء برترى دادم و وصى تو را هم نسبت به اوصياى آنان افضل نمودم و من به تو با دادن دو نوه‏ات (حسن و حسين) كرامت كردم، حسن را بعد از انقضاى مدت عمر پدرش معدن علم خودم قرار دادم و حسين را هم خزانه دار وحى خود ساختم و بوسيله شهادت او را گرامى ساختم و پايان عمرش را توام با سعادت نمودم. پس او افضل از همه شهداء از حيث درجه مى‏باشد.
كلمه تام خود را در نزد او قرار دادم و حجت بالغ من با اوست. بوسيله محبت او و خانواده‏اش، من پاداش نيكو مى‏دهم و يا در اثر دشمنى بر او عذاب مى‏دهم. اول آنها از صلب امام حسين، سيد عبادت‏كنندگان و زينت اولياى من مى‏باشد. بعد از او فرزندش كه شبيه جدش احمد است، محمد باقر را معدن علم و حكمتم قرار دادم. به زودى شكّ‏كنندگان در باره امامت جعفر هلاك مى‏شوند (يعنى هر كس امامت امام صادق را شك كند جزو گمراهان است) هر كس جعفر را رد كند مانند اين است كه سخن حق مرا رد كرده. من جعفر را گرامى خواهم نمود و او را بواسطه احسان و محبت به پيروان و اصحاب و دوستدارانش شاد و مسرور خواهم نمود. و بعد از او براى فرزندش موسى آزمايش كور و تاريك مقدر شده (يعنى اغلب عمرش را در زندان خواهد گذراند). زيرا ريسمان قضاى من قطع نمى‏شود و حجتم هم مخفى نمى‏ماند. و اولياى من بوسيله جانهاى وفا به عهد، سيراب مى‏شوند و هر كس يكى از اينها را انكار كند، نعمت مرا انكار كرده (چون وجود امام براى هدايت و جلوگيرى از گمراهى، بزرگترين نعمت مى‏باشد). و هر كس آيه را از كتاب من تغيير بدهد به من تهمت زده است.
واى بر افترا زنان و كسانى كه هنگام پايان مدت عمر موسى بنده و دوست و برگزيده من، در باره امامت فرزندش على (امام رضا) كه ولى و ناصر من مى‏باشد او را انكار كنند. اين على كسى كه من او را با لباس نبوت پوشاندم (يعنى جانشين نبوت كردم). او را يك عفريت مستكبر مى‏كشد و در شهرى دفن مى‏كند كه آن را بنده صالحى بنا كرده است (منظور شهر مشهد است) در كنار يك شخص‏                    
شرور (منظور هارون الرشيد است) اين سخن من در باره او تحقق خواهد يافت و من او را قبل از مرگش بوسيله فرزندش محمد و جانشين او بعد از خودش و وارث علم او، شاد و مسرور خواهم نمود. پس محمد معدن علم من و مكان سر من و حجت من بر خلقم مى‏باشد. هر بنده‏اى به امامت او ايمان آورد، شفاعت او را در باره هفتاد نفر از اهل بيتش قبول مى‏كنم كه همه آنها مستوجب آتش باشند. و اين سعادت را با فرزندش (امام على النقى) كه ولى و ناصر و شاهد من در ميان خلق مى‏باشد كامل‏تر مى‏كنم و از او هم كسى را بيرون مى‏آورم كه دعوت‏كننده بر راه من است و معدن علم من هم مى‏باشد و آن نامش حسن (عسگرى) است. (1) و اين امامت را با دادن (م ح م د) به حسن تكميل مى‏نمايم او يعنى (محمد) رحمت براى همه جهانيان است. در او كمال موسى و روشنى عيسى و صبر ايوب هست. در زمان (مهدى) اولياء من خوار مى‏شوند و سر آنها را مانند سر تركها و تاتارها مى‏برند و آنها كشته مى‏شوند و آنها را مى‏سوزانند و هميشه آنها از دشمنانشان مرعوب و ترسناك مى‏شوند. زمين با خون آنان رنگين مى‏شود و در ميان خانواده آنان ماتم و شيون مى‏اندازند. آنها اولياى واقعى من هستند و من بوسيله وجود آنان همه تاريكى‏هاى گمراهى را از ميان مردم بر مى‏دارم و بوسيله آنان، لغزش‏كنندگان در دين را به ديگران مى‏شناسانم و با وجود آنها سختيها و قحطيها را از ميان امت اسلام برمى‏دارم. آنها كسانى هستند كه از سوى خداوند بر آنان درود و رحمت نازل مى‏شود و آنها نجات يافتگان و هدايت‏شدگان هستند.
عبد الرحمن بن سالم گفته: ابو بصير به من گفت: اى سالم، اگر تو در تمام عمرت فقط اين حديث را در باره پيامبر و عترتش شنيده باشى، برايت كافى است كه به حقانيت آنان معتقد شوى. اين حديث را از غير اهلش مخفى نگهدار.
شيخ صدوق اين حديث را در عيون الاخبار از پدرش و محمد بن حسن بن احمد بن وليد از سعد بن عبد اللَّه و عبد اللَّه بن جعفر حميرى از ابو الخير صالح بن ابو حماد و حسن بن ظريف از بكر بن صالح، نقل كرده است.
باز هم شيخ صدوق اين حديث را از پدرش و محمد بن موسى بن متوكل و محمد بن على ماجيلويه و احمد بن على بن ابراهيم بن هاشم و حسين بن ابراهيم ابن ناتانه و احمد بن زياد بن جعفر همدانى از على بن ابراهيم بن هاشم از پدرش از بكر بن صالح از عبد الرحمن بن سالم از ابو بصير از ابو عبد اللَّه عليه السلام نقل كرده، و بعد شيخ صدوق همان حديث مفصل قبلى را ذكر نموده است‏

5-
الجواهر السنية-كليات حديث قدسى         470    الباب الثاني عشر ما جاء من الأحاديث القدسية في شأن أمير المؤمنين و الأئمة من ولده عليهم السلام و في النص عليهم، و في معنى الإمامة

و قال: حدّثنا محمّد بن موسى بن المتوكّل قال: حدّثنا سعد بن عبد اللَّه و عبد اللَّه بن جعفر الحميريّ قالا: حدّثنا أحمد بن محمّد بن عيسى عن الحسن بن محبوب عن مقاتل بن سليمان عن الصادق عليه السلام قال: قال: رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله: أنا سيّد النبيّين و وصيّي سيّد الوصيّين و أوصياؤه سادة الأوصياء، إنّ آدم سأل ربّه أن يجعل له وصيّا صالحا، فأوحى اللَّه إليه أنّي أكرمت الأنبياء بالنبوّة، ثمّ اخترت خلقي فجعلت خيارهم الأوصياء، ثمّ أوحى اللَّه إليه: يا آدم، اوص إلى شيث ... الحديث.
و رواه في من لا يحضره الفقيه أيضا مثله.
(1) باز هم ابن بابويه از محمد بن موسى متوكل از سعد بن عبد اللَّه و عبد اللَّه بن جعفر حميرى از احمد بن محمد بن عيسى از حسن بن محبوب از مقاتل بن سليمان از امام صادق عليه السلام از رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله نقل كرده كه حضرت فرمود: من سيد پيامبران هستم و وصى من سيد اوصياى آنان مى‏باشد. زيرا آدم از خداوند در خواست كرد كه برايش وصى صالحى تعيين كند، پس خداوند بر وى وحى كرد كه: من پيامبران را بوسيله نبوت گرامى داشتم و بعد هم از ميان مخلوقاتم بهترين آنها را براى اوصياى انبيا انتخاب نمودم. بعد هم خداوند به آدم وحى فرمود كه:
اى آدم، شيث را وصى خود قرار ده ... تا آخر حديث.
شيخ صدوق اين حديث را در من لا يحضره الفقيه، به همين مضمون نقل كرده است‏

6-
الجواهر السنية-كليات حديث قدسى         505    الباب الثاني عشر ما جاء من الأحاديث القدسية في شأن أمير المؤمنين و الأئمة من ولده عليهم السلام و في النص عليهم، و في معنى الإمامة

و روى أبو عليّ الحسن بن محمّد بن الحسن الطوسيّ رضى اللَّه عنه في مجالسه عن أبيه عن المفيد قال: حدّثني أبو نصر محمّد بن الحسين المقرئ قال: حدّثنا أبو عبد اللَّه الحسين بن عليّ المرزبانيّ قال: حدّثنا محمّد بن جعفر الحنفيّ قال: حدّثنا يحيى بن هاشم السمسار قال: حدّثنا عمرو بن شمر قال: حدّثنا حمّاد عن أبي الزبير عن جابر بن عبد اللَّه بن حزام قال: أتيت رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله فقلت: يا رسول اللَّه، من وصيّك؟ فأمسك عنّي عشرا لايجيبني، ثمّ قال: يا جابر، ألا اخبرك عمّا سألتني؟
قلت: بأبي أنت و امّي يا رسول اللَّه لقد سكتّ عنّي حتّى ظننت أنّك وجدت عليّ، فقال: ما وجدت عليك يا جابر و لكن أنتظر ما يأتيني من السماء، فأتاني جبرئيل فقال: يا محمّد، إنّ اللَّه يقول: إنّ عليّ بن أبي طالب وصيّك و خليفتك على أهلك و امّتك، و هو صاحب لوائك يقدمك إلى الجنّة ... الحديث.
(1) ابو على حسن بن محمد بن حسن طوسى در كتاب مجالس خود از پدرش از شيخ مفيد از ابو نصر محمد بن حسين مقرى از ابو عبد اللَّه حسين بن على مرزبانى از محمد بن جعفر حنفى از يحيى بن هاشم سمسار از عمرو بن شمر از حماد از ابو زبير از جابر بن عبد اللَّه بن حزام، روايت كرده كه گفت:
من رفتم نزد رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و گفتم: اى رسول خدا، وصى تو كيست؟ قريب ده دقيقه به من جواب نداد. بعد فرمود: اى جابر، مى‏خواهى تو را از آنچه كه سؤال كردى، آگاه كنم؟ عرض كردم: پدر و مادرم فداى تو باد اى رسول خدا، تو از جواب دادن خود دارى كردى به طورى كه من گمان كردم كه نمى‏خواهى به من جواب دهى. حضرت فرمود: نه، از اين جهت نبود. من منتظر وحى الهى بودم تا ببينم از آسمان چه چيز به من وحى مى‏شود، اين بود كه جبرئيل نازل شد و به من گفت: اى محمد، خداوند مى‏فرمايد: كه على ابن ابى طالب وصى و خليفه تو بر اهل و امت تو مى‏باشد. و او صاحب پرچم تو است تا روز قيامت كه با تو به بهشت وارد شود ... تا آخر حديث‏