جابر بن عبد اللّه انصارى

جابر بن عبد اللّه انصارى (نامبرده در سنّ نود و چهار سالگى در يكى از سالهاى 73- 74- 78 در مدينه وفات يافته) حافظ بزرگ. ابن عقده در «حديث الولايه» باسنادش از او روايت نموده كه گفت: ما در سفر حجة الوداع با رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بوديم. پس از بازگشت در جحفه فرود آمد و براى مردم خطبه خواند و فرمود:
اى مردم، من مسئول هستم و شما هم مسئول هستيد. اكنون رأى و نظر خود را باز گوئيد؛ گفتند: گواهى ميدهيم كه تو اوامر خدا را بما رسانيدى و ما را پند دادى و آنچه متضمن صلاح و سعادت ما بود بيان نمودى. فرمود: همانا من بر شما در انتقال بسراى ديگر پيشى ميگيرم و شما در كنار حوض بر من وارد ميشويد و من در ميان شما دو چيز گران و نفيس واميگذارم كه اگر پيوستگى خود را بآن دو حفظ كنيد هرگز گمراه نخواهيد شد، كتاب خدا و عترت من. اهل بيت من. و اين دو هرگز از يكديگر جدا نميشوند تا كنار حوض بر من وارد شوند. سپس فرمود: آيا نميدانسته‏ايد كه من اولى (سزاوارترم) بشما از نفوس شما؟ گفتند: آرى چنين است؛ در اين هنگام در حاليكه دست على عليه السّلام را در دست داشت فرمود: هر كس من مولاى اويم. على مولاى او خواهد بود. سپس فرمود: بار خدايا دوست بدار دوستان او را. و دشمن دار دشمنان او را.
و همين حديث را ابو بكر جعابى در نخب خود و ابن عبد البرّ در جلد 2 (استيعاب) ص 473 از او روايت كرده‏اند و حديث نامبرده در «اسماء الرجال» تأليف ابى الحجاج و «تهذيب التهذيب» جلد 7 ص 337 و «كفاية الطالب» ص 16 بطريق عالى از مشايخ او كه همه حافظين حديث بوده‏اند و شريف ابو تمام على بن ابى الفخار الهاشمى، و ابو طالب عبد اللطيف بن محمّد قبيطى، و إبراهيم بن عثمان كاشغرى بطرقشان از عبد اللّه بن محمّد بن عقيل آورده‏اند كه گفت: باتفاق على بن الحسين عليه السّلام و محمّد بن الحنفيه و ابو جعفر عليه السّلام نزد جابر بن عبد اللّه در خانه او بوديم، پس مردى از اهل عراق داخل شد و بجابر گفت: تو را بخدا قسم ميدهم كه آنچه از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله ديدى و شنيدى براى من بيان كن؛ (تا آخر اين داستان كه در حديث مناشده مرد عراقى با جابر ابن عبد اللّه خواهد آمد.
و حافظ حموينى در «فرايد السمطين» در سمط اول در باب نهم از طريق حافظ ابن البطّى، و ابن كثير در- «البداية و النهاية» جلد 5 ص 209 باسناد از عبد اللّه بن محمّد بن عقيل از او (يعنى جابر) اين حديث را روايت نموده‏اند.
و پس از نقل حديث گفته است: استاد ما ذهبى گفت: اين حديث (از نقطه نظر راويانى كه در سلسله روايت دارد)- حديث نيكوئى است. و ابن لهيعه از بكر بن سواده و جز او از ابى سلمة بن عبد الرحمن از جابر- بهمين نحو- و همچنين. متقى هندى در جلد 6 «كنز العمال» ص 398 نقل از بزار باسنادش از او، و سمهودى در «جواهر العقدين» (چنانكه قندوزى حنفى در ينابيع خود در ص 41 از او نقل كرده)- بهمان لفظ و بيان از ابن عقده و وصّابى شافعى در «الاكتفاء» نقل از سنن حافظ ابن ابى شيبه باسنادش از او اين حديث را روايت نموده‏اند.
و حافظ ابن المغازلى (بطوريكه در «العمده» تأليف ابن بطريق ص 53 مذكور است) با ذكر سند و باسناد خود از بكر بن سواده از قبيصة بن ذويب و ابى سلمة بن عبد الرّحمن از جابر بن عبد اللّه روايت نموده باينكه: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در خم فرود آمد و مردم از آنجناب دور و متفرّق گشتند. پس آنجناب على عليه السّلام را امر فرمود كه مردم را جمع نمايد و پس از اجتماع آنها رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در حاليكه تكيه بدست على عليه السّلام داشت در ميان آنها ايستاد و پس از اداى حمد و ثناى خداوند. خطاب بآنها فرمود: دورى و تفرقه شما بحدى بر من ناگوار آمد كه پنداشتم حتى درختى كه من تكيه بر آن دارم بيش از هر درخت ديگرى مورد بى‏علاقگى و خشم شما است!! (كنايه از نهايت تأثّر از تفرقه و دورى مسلمين از آنحضرت است) سپس فرمود: ليكن على پيوسته بمن نزديك است بطورى كه هيچ امرى را بر نزديكى و دوستى من اختيار نميكند. و بهمين سبب است كه خداوند او را براى من بمنزله من براى او قرار داده و همانطور كه من از او خشنود و راضى هستم خداوند نيز از او راضى و خوشنود گشته سپس دست على را بلند كرد و فرمود. هر كس كه من مولاى اويم پس على مولاى او خواهد بود. بار خدايا دوست بدار آنكه را كه او را دوست دارد و دشمن دار آنكه را كه او را دشمن دارد- جابر گويد- در اين هنگام مردم با شتاب و نگرانى (از ابراز تأثر پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله) بسوى آنجناب شتافتند و با تضرع و گريه از تفرقه و دورى خود معذرت خواسته و عرضه داشتند: يا رسول اللّه تفرق و دور شدن ما از حضرتت براى اين بود كه مبادا اجتماع ما بر آنجناب گران و ناگوار باشد اكنون كه اين معنى موجب ناراحتى و خشم شما گشته، پناه بخدا ميبريم از خشم پيغمبرش- در اين موقع رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله ابراز رضايت فرمود و معذرت آنها را پذيرفت و اين داستان را ثعلبى در تفسير خود- بطوريكه در «ضياء العالمين» مذكور است روايت نموده. و خوارزمى در مقتل خود و جزرى در «اسنى المطالب» ص 3 و قاضى در «تاريخ آل محمّد صلى اللّه عليه و آله» ص 67 او را (جابر بن عبد اللّه را) در شمار راويان حديث غدير ذكر نموده‏اند.