جرير بن عبد اللّه بن جابر بجلى

جرير بن عبد اللّه بن جابر بجلى (در گذشت او در يكى از سالهاى 51 إلى 54 ثبت شده) روايت نام برده- داير بحديث غدير در جلد 9 «مجمع الزوايد» حافظ هيثمى ص 106 نقل از «معجم» طبرانى باسنادش از او موجود است كه گفت: ما، در حجة الوداع حضور يافتيم. پس از درك موسم (و بازگشت) بجائى رسيديم كه غدير خم ناميده ميشود. در آنجا اعلام اجتماع عمومى شد و پس از گرد آمدن مهاجرين و انصار رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در ميان ما بپا خواست و خطاب بخلق فرمود: به چه شهادت ميدهيد؟ گفتند: بيكتائى خداوند. فرمود: ديگر به چه؟. گفتند باينكه محمّد صلّى اللّه عليه و آله بنده و رسول (فرستاده) او است. فرمود: ولىّ شما (كسى كه در خور سرپرستى و تصرف در جميع شئون است) كيست؟ گفتند: خدا و فرستاده او مولاى ما است. در اين هنگام دست خود را بر بازوى على عليه السّلام نواخت و او را بپاداشت، سپس بازوى او را- رها فرموده و مچ دستهاى او را گرفت و فرموده: هر آنكس كه خدا و رسول او مولاى او است پس اين (على عليه السّلام) مولاى او خواهد بود. بار خدايا دوست بدار آنكه را كه او را دوست دارد و دشمن دار آنكه را كه او را دشمن دارد. بار خدايا هر كس از مردم دوست ميدارد او را پس تو دوست او باش. و هر كه دشمن دارد او را پس تو دشمن او باش، بار خدايا. من نمى‏يابم كسى را كه پس از دو بنده صالح - در تعليق( حاشيه) كتاب« هدايت العقول» ص 31 چنين نوشته: شايد كه اراده فرموده باشد« پيغمبر ص» از دو عبد صالح- ابا بكر و عمر را و گفته شده كه مراد- خضر و الياس است و گفته شده كه حمزه و جعفر بوده‏اند. زيرا- على( ع) هنگامى كه جنگ بشدت ميرسيد حمزه و جعفر را صدا ميزد و از آنها استمداد مينمود و از فقدان آن دو اظهار تأسف و تألم ميفرمود- مؤلف الغدير گويد: اين احتمال گزافه و دل به مبهم و امر نامعلوم بستن است!! زيرا براى تفسير از دو عبد صالح بكسانى كه ذكر نموده مجال و مجوزى نيست. مگر آنكه بنصى دست يافته باشد و بر حسب ظاهر چنين نصى هم وجود نداشته. و بلكه ظاهر امر عدم آنرا نشان ميدهد براى اينكه سيد دانشمند بدر الدين محمد ابن إبراهيم بن مفضل رحمه اللّه هنگامى كه بعض از آنان از او راجع بتفسير اين جمله سؤال نمودند فرمود( ترجمه عين بيان او است) در كتب حديث بچيزى در اين باره دست نيافتم. وانگهى بر طبق روايت( مجمع الزوايد) خود شخص راوى نيز مراد از دو عبد صالح را ندانسته! عالم بزرگوار مذكور سپس گويد: در چنين موردى كه نقل و بيان و تصريحى براى آن نرسيده راهى و مجوزى براى تفسير به پندار و خيال نيست.-پس از خود در زمين به وديعت بگذارم. پس تو بنيكى براى او حكم و تقدير فرما. در اين هنگام بشر (از حاضرين بوده) از او (جرير) پرسيد: اين دو بنده صالح كيانند! گفت: نميدانم.
و اين روايت را سيوطى نيز در «تاريخ الخلفاء» ص 114 بطريق طبرانى و ابن كثير در «البداية و النهايه» جلد 7 ص 349 و متقى هندى در «كنز العمال» جلد 6 ص 154 و 399 بطريق طبرانى و وصّابى در كتاب «الاكتفاء» و بدخشى در «مفتاح النجا» از او روايت نموده‏اند و خوارزمى در مقتل خود او را از جمله راويان حديث غدير از صحابه بشمار آورده است.