در جامعه چه لزومی به امام هست؟
امام به منزله قلب در پيكر انسان است.در بدن انسان دستگاههاى مختلف و متنوّعى وجود دارد كه هر يك در انجام وظيفه اى مختصّ به خود مشغول فعاليت است.
چشم براى ديدن و گوش براى شنيدن و بينى براى تنفّس و بوئيدن و زبان براى چشيدن و دست و پا براى اخذ نمودن و راه رفتن است هر يك از اين اعضاء در انجام وظيفه خود ساعى و كوشاست ولى نيروى خود را از نقطه نظر حيات مادّى از قلب ميگيرد.
قلب خون را به تمام اعضاء و جوارح مي رساند و در هر لحظه بدانها حيات نوينى مي دهد و خون تازه به وسيله ارسال قلب آنها را زنده و با نشاط نگاه مي دارد، به طوري كه اگر در يك لحظه قلب متوقّف گردد و از سركشى و سرپرستى خود باز ايستد اين اعضاء زنده و شاداب به صورت مرده و كدر درآمده تمام خواصّ خود را از دست مى دهند.
چشم نمى بيند، گوش نمىشنود، دست حركت ندارد، پا نيز مرده و بى حسّ مى گردد.
بنابراين فائده قلب همان عنوان سرپرستى و زعامت و ايصال حيات به اين اعضاء تحت حيطه اوست، كسى نمى تواند بگويد ما به قلب نياز نداريم زيرا از قلب كارى ساخته نيست، نه مى بيند و نه مى شنود و نه سخن مى گويد و نه مى نويسد و نه و نه ...
ما چشم داريم و با چشم مى بينيم، و گوش داريم و با گوش مى شنويم، و زبان داريم و با او مى گوئيم، و دست داريم و با او مى نويسيم.
اين سخن بى جا و غلط است چون چشم بدون قلب و گوش بدون قلب و زبان بدون قلب مرده و صفر است، آن بينائى كه در چشم، و شنوائى كه در گوش است به علّت نيروى قلب است. چشم در هر آن مواجه با هزاران آفت و فساد خارجى است و همچنين گوش و ساير اعضاء، چون مرتّبا قلب از مراقبت خود دريغ ننموده و دائما خون به عنوان غذا و دوا و دافع دشمنان خارجى و عوامل موجب فساد و ميكرب هاى مهلكه مى فرستد.
لذا چشم و گوش در تحت ولايت سلطان قلب زنده و پاينده اند قلب دستگاه معدّل و تنظيم كننده قوا و حيات بخشنده اعضاى انسان است.
و امّا از نقطه نظر معنى، مغز و دستگاه مفكّره منظّم كننده اين قوا و اعضاء مى باشد، چشم فقط مى بيند يعنى در اثر انعكاس نور، صورتى از شيئى مرئى در حديبيّه و عدسى چشم منعكس مى گردد، امّا اين صورت چيست و با او چكار بايد كرد، اين وظيفه چشم نيست، اين كار مغز است كه اين صورت را گرفته و روى او حساب مى كند و از اين صورت بهره بردارى مى نمايد.
و لذا كساني كه مست شده اند يا بى هوش و يا ديوانه گشته اند در چشم آنان نقصانى به وجود نيامده است چشم كاملا سالم و در منعكس نمودن شعاع و پديدار نمودن صورت مرئى بسيار صحيح و بجا كار مى كند ولى چون دستگاه مغز و مفكّره از كار خود دست كشيده و به وظيفه خود عمل نمى كند. سلسله اعصاب اين صورت را كه به مغز تحويل مى دهند مغز نمى تواند آن را بشناسد و آن را در محلّ خود اعمال كند لذا ديده مى شود كه شخص مست خواهر و مادر خود را به جاى عيال خود مى گيرد و در صدد تعدّى به آنان برمى آيد، در معبر عام لخت و عريان حركت مى كند و نمىتواند تشخيص دهد كه صورت معبرى را كه سابقا در قواى ذهنيّه خود محفوظ داشته است با اين صورت معبر فعلى تطبيق كند و سپس حكم به عدم جواز حركت در حالت عريان بودن در معبر نمايد.
شخص مست، هرزه مى گويد، عربده مى كشد، در نزد بزرگان كارهاى سخيف و ناروا مى كند، از خوردن كثافات و خبائث دريغ ندارد و از جنايات خوددارى نمى كند، با آن كه قواى سامعه و ذائقه و لامسه او كار خود را انجام مى دهد، لكن چون دستگاه كنترل و تنظيم مغز خراب شده است لذا نه تنها نمى تواند از اين چشم بينا و گوش شنوا و دست توانا بهره بردارى كند بلكه به عكس آنان را در راه هلاكت و فساد مصرف نموده و به وسيله آنان تيشه به اصل شاخ و بن هستى خود مى زند.
بنابراين وجود دستگاه مغز نيز براى استخدام اين اعضاء و جوارح و به كار بستن هر يك از آنان در موقع لزوم و تطبيق صور حاصله با صور محفوظه سابقه و احكام صحيحه مترتّب بر آنست، بi طوري كه در شخص مجنون كه قواى عاقله خود را از دست داده است هيچ نتيجه صحيحى از ديدار و گفتار و كردار او مترتّب نمى شود.
از انسان بگذريم در حيوانات نيز قلب و مغز وجود دارد و بدون آن هيچ حيوانى حتى حيوانات تك سلولى نمى توانند به وظيفه خود ادامه دهند و براى ادامه حيات و زندگى خود در تلاش باشند.
در جمادات نيز آنچه آنها را در تحت خاصيّت و كيفيّت واحد قرار مى دهد، و ترسیم وحدت آنان است همان روح و نفس واحدى است كه در آنان سارى و جارى بوده و به همين علّت داراى خاصيّت واحد بوده و اثرات واحدى از آنان مشهود است.
اتفاقا در فنّ تكنيك و ماشين سازى از اين موضوع استفاده نموده و با ايجاد دستگاه هاى تنظيم كننده و معدّله توانسته اند حركت چرخها و موتورها را تنظيم كنند.
ساعت را كه كوك مى كنيم در اول فشار فنر قوى است و مى خواهد چرخ دنده ها را به سرعت حركت دهد و چون فنر باز مى شود و فشارش ضعيف مى گردد مى خواهد چرخها را به كندى حركت دهد، در ساعت دستگاهى به نام پاندول مى گذارند كه حركت را تنظيم نموده و چه فشار فنر قوى و چه ضعيف باشد در هر حال ساعت به يك منوال حركت نموده و وقت را به طور صحيح تنظيم مى كند.
در ماشين هاى بخار كه كارخانه هاى بزرگ را به كار مى اندازد اگر دستگاه معدّل نباشد تمام ماشين ها خرد و خراب خواهند شد، چون ديگ بخار در هنگام جوشش، بخار زياد توليد نموده و اگر اين بخار مستقيما به پشت پيستون ها وارد شود چرخ طيّار شتاب گرفته و با سرعت سرسام آورى ماشين را خرد خواهد نمود، و نيز در وقتي كه در ديگ بخار حرارت كمتر مى شود ممكن است سرعت كم شود.
لذا هميشه در دستگاهى بخار اضافى را براى مواقع كمبود ذخيره مى كنند و دستگاهى به نام معدّل و رگلاتور بين لوله هاى متصل به ديگ و بين پيستونها قرار مى دهند تا هميشه بخار را به مقدار معيّن نه كم و نه زياد به پشت پيستون ها رهبرى كند، اين دستگاه در وقتى كه بخار بسيار است زيادى آن را خود به خود در دستگاه ذخيره مى فرستد و از وارد شدن آن به موتورها جلوگيرى مى نمايد و در وقتى كه بخار كم است، از دستگاه ذخيره، بخار ذخيره شده را مى گيرد و با بخار فعلى تواما به موتورها مى فرستد و لذا خود بخود هميشه موتورها آرام و منظّم حركت نموده در يك سرعت خاص مورد نياز به حركت در مى آيند.
در جامعه بشرى براى تبديل قوا و تنظيم امور و رفع اختلافات بين مردم و جلوگيرى از تعدّيات به حقوق فرد و اجتماع و رهبرى نمودن تمام افراد را به مقصد كمال و منظور از آفرينش و كاميابى از جميع قوا و سرمايه هاى خدادادى احتياج به معدّل صحيح منظّم است و الّا جامعه از هم گسيخته مىشود و از سرمايه حيات بهرهبردارى نخواهد نمود.
امام شناسى، ج1، ص: 6 - 9