در نهج البلاغه خطبه (91) حضرت علي مقام وزارت را براي خود انتخاب مي فرمايد

در نهج البلاغه خطبه (91) حضرت علي مقام وزارت را براي خود انتخاب مي فرمايد. كسي كه به امر خدا و رسول خليفه شده باشد حق ندارد از امر خدا و رسول تخلف نمايد. و به وزارت غير خليفه تن در دهد. 

 

پاسخ:

به ظاهر شبهه جالبي است اما اجازه دهيد که اولا تمام متن خطبه را ببينيم.

دَعُوني وَالْتَمِسُوا غَيْرِي; فإِنَّا مُسْتَقْبِلُونَ أَمْراً لَهُ وُجُوهٌ وَأَلْوَانٌ; لاَ تَقُومُ لَهُ الْقُلُوبُ، وَلاَ تَثْبُتُ عَلَيْهِ الْعُقُولُ ، وَإِنَّ الاْفَاقَ قَدْ أَغَامَتْ ، وَالْمَحَجَّةَ قَدْ تَنَکَّرَتْ وَاعْلَمُوا أَنِّي إنْ أَجَبْتُکُمْ رَکِبْتُ بِکُمْ مَا أَعْلَمُ، وَلَمْ أُصْغِ إِلَي قَوْلِ الْقَائِلِ وَعَتْبِ الْعَاتِبِ، وَإِنْ تَرَکْتُمُونِي فَأَنَا کَأَحَدِکُمْ; وَلَعَلِّي أَسْمَعُکُمْ وَأَطْوَعُکُمْ لِمنْ وَلَّيْتُمُوهُ أَمْرَکُمْ، وَأَنَا لَکُمْ وَزِيراً، خَيْرٌ لَکُمْ مِنِّي أَمِيراً!

علل کناره‏گيري از خلافت مرا بگذاريد و ديگري را به دست آريد، زيرا ما به استقبال حوادث و اموري مي‏رويم که رنگارنگ و فتنه‏آميز است، و چهره‏هاي گوناگون دارد و دلها بر اين بيعت ثابت و عقلها بر اين پيمان استوار نمي‏ماند، چهره افق حقيقت را (در دوران خلافت سه خليفه) ابرهاي تيره فساد گرفته، و راه مستقيم حق ناشناخته ماند. آگاه باشيد! اگر دعوت شما را بپذيرم بر اساس آنچه که مي‏دانم با شما رفتار مي‏کنم، و به گفتار اين و آن، و سرزنش سرزنش کنندگان گوش فرا نمي‏دهم، اگر مرا رها کنيد چون يکي از شماها هستم، که شايد شنواتر، و مطيع‏تر از شما نسبت به رئيس حکومت باشم، در حالي که من وزير و مشاورتان باشم بهتر است که امير و رهبر شما گردم

 

و اما بررسي موضوع:

 اولاً اين خطبه حضرت على عليه السلام زمانى صورت گرفته كه آشوب و فتنه فرا گير شده بود، و در اثر بدعتها و خلافهايى كه توسط خلفاء انجام گرفته بود، و مردم با اسلام واقعى فاصله گرفته بودند، و سنت حقيقى به فراموشى سپرده شده‏بود، كه آقاي شافعي در كتاب الام از وهب بن كيسان نقل مى‏كند : كلّ سنن رسول الله قد غيّرت حتى الصلاة  كتاب الام ج 1 ص 208 

و ابن سعد نيز در طبقات آورده است : عن الزهري قال : دخلت على أنس ابن مالك بدمشق و هو وحده يبكي، فقلت : ما يبكيك ؟ قال : لا أعرف شيئا مما أدركت ، إلا هذه الصلاة وقد ضيّعت .صحيح الترمذي ج 3 ص 302 ، جامع بيان العلم ج 2 ص 244 ، الزهد والرقائق ص 531 وضحى الإسلام ج 1 ص365

يعني زهري مي گويد داخل شدم بر انس بن مالک و ديدم او در حال گريه کردن است پس گفتم براي چه گريه ميکني؟ گفت چيزي نبود که ضايع نکرده باشند مگر همين نماز که آن هم ضايع کردند(تغيير دادند)

که شبه به همين سخنان نيز در الموطأ ج1 ص 93 وشرحه ج1 ص 122 

و ده‏ها موارد ديگر نشان مى‏دهد که نشان مي دهد حاکمان گذشته سنت پيامبر را با راي خودشان تغيير مي دادند(مثل نماز، متعه، طواف نساء و... که بعدا توضيح داده مي شود)

به هر حال قضيه به جايى رسيده بود كه وقتى على عليه السلام نماز خواند، مردم گفتند : نماز على عليه السلام ياد آورد نماز پيامبر صلى اللّه عليه وآله بود . 

 

متن عربي

كما روى مسلم بإسناده عن مطرف قال : ( صلّيت أنا وعمران بن حصين خلف علي بن أبي طالب فكان إذا سجد كبر، وإذا نهض من الركعتين كبر، فلما انصرفنا من الصلاة قال : أخذ عمران بيدي، ثم قال : لقد صلى بنا هذا صلاة محمد صلى الله عليه وسلم، أو قال : قد ذكرني هذا صلاة محمّد صلى الله عليه وسلم . صحيح مسلم ج 2 ص 8 باب إثبات التكبير من كتاب الصلاة که شبيه به همين موضوع در صحيح بخاري ج1 ص 191 و 200 و... نيز موجود است 

پس آنها آنقدر سنت پيامبر(ص) را تغيير داده بودند که حضرت علي(ع) مي فرمايند: اگر چنانچه منظور شما اين است كه حكومت من نيز به همان روش خلفاء گذشته باشد، و كتاب خدا وسنت پيامبر كنار گذاشته شود، من حاضر نيستم اين چنين حكومتى را بپذيرم

البته شاهد اين مدعايمان همان جريان شوراي شش نفره است. همانجايي که عبدالرحمان به علي(ع) پيشنهاد داد حكومت را به شرط عمل به سيره شيخين بپذيرد، ولى على عليه السلام قبول نكرد . 

چنانچه عاص بن وائل مي گويد : به عبد الرحمان گفتم : چگونه با وجود شخصيتى مانند على با عثمان بيعت كرديد ؟ پاسخ داد : گناه من چيست كه سه مرتبه به على پيشنهاد كردم كه خلافت را به شرط عمل به كتاب خدا و سنت پيامبر و سيره ابوبكر وعمر بپذيرد ولى قبول نكرد ( کتاب خدا و سنت پيامبر را قبول کردند اما سيره ي خلفا را خير) . ولى عثمان زير بار اين پيشنهاد رفت.

مسند أحمد بن حنبل ج 1 ص 75، فتح الباري ج 13 ص 170، تاريخ اليعقوبي ج 2 ص 162، شرح نهج البلاغة ابن أبي الحديد ج 1 ص 188، ج 9 ص 53، ج 10 ص 245 زج 12 ص 263، الفصول في الأصول از جصّاص، ج 4 ص 55، أسد الغابة ج 4 ص 32، السقيفة وفدك از جوهري ص 86، تاريخ المدينة از ابن شبة النميري ج 3 ص 930، تاريخ الطبري ج 3 ص 297، تاريخ ابن خلدون ج 2 ص 126  و...

و در همان خطبه مورد نظر شما نيز حضرت على عليه السلام به همين قضيه اشاره كرده و مى‏فرمايد : فَإِنَّا مُسْتَقْبِلُونَ أَمْراً لَهُ وُجُوهٌ وَ أَلْوَانٌ لَا تَقُومُ لَهُ الْقُلُوبُ وَ لَا تَثْبُتُ عَلَيْهِ الْعُقُولُ وَ إِنَّ الْ‏آفَاقَ قَدْ أَغَامَتْ وَ الَْمحَجَّةَ قَدْ تَنَكَّرَتْ. زيرا ما با حادثه اي روبرو هستيم كه آن را چهره ها و رنگهاست، حادثه اي كه دلها بر آن استوار، و عقلها بر آن پايدار نمي ماند، آفاق حقيقت را ابر سياه گرفته، و راه مستقيم دگرگون و نا شناخته شده است.

پس روشن هست كه حضرت على عليه السلام كه مى‏فرمايند : مرا رها كنيد و به سراغ ديگرى برويد ، يعنى اگر مى‏خواهيد همان مسير خلفاء گذشته را ادامه دهم، من حاضر نيستم به سراغ كسانى برويد كه حاضر باشند به همان كيفيت حكومت كنند . 

و توجه به اين نکته مهم و ضروري است که حاكم اسلامى در صورتى مى‏تواند حكومت حق تشكيل دهد كه جامعه پذيراى آن باشد، و اگر چنانچه حاكم منصوب از طرف خدا، قادر به اجراى حق نباشد تشكيل حكومت، و يا قبول حكومت بر او واجب نيست . همانطورى كه رسول اكرم صلى اللّه عليه وآله در مدتى كه مكّه بودند اقدام به تشكيل حكومت نكردند ولى بمجرد آمدن به مدينه و اعلام آمادگى مردم، اقدام به تشكيل حكومت نمود . 

و به اين نكته نيز بايد توجه كرد كه موضوع امامت با قضيه حكومت جداست، چون امامت يك منصب خداوندى است، ولى حكومت از شئونات إمامت است پس هر كسى را كه خداوند به اين مقام والا نصب كند، إمام است، چه مردم بخواهند و يا نخواهند چه او حاکم باشد يا نباشد 

و مى‏بينيم خداوند تبارك وتعالى در باره حضرت ابراهيم مى‏گويد : ما تو را بعنوان امام و پيشواى مردم معين مى‏كنيم  "إنّي جاعلك للنّاس إماماً" سوره بقره آيه 124 

ودرباره حضرت داود مى‏گويد : ما تو را خليفه روى زمين قرار داديم پس در ميان مردم، حاكم بحق، باش : يا داود إنّا جعلناك خليفة في الأرض فاحكم بين الناس بالحق  . ص آيه 26 

 و نيزحضرت موسى از خداوند مى‏خواهد كه جانشين بعد از او را معين نمايد "واجعل لى وزيراً من أهلي . سوره طه آيه 29

 

و پيامبران ديگر... .

خداوند آنها را جانشين خود بر زمين قرار داد حال چه آنها خليفه باشند يا نباشند اي کاش اين را متوجه مي شدي که امامت مخصوص خداوند است نه به دست مردم چنانچه خداوند مي فرمايد: وجعلنا ائمه الذين ... سوره سجده آيه 24 يعني ما قرار داديم ائمه و يا مثالهاي ديگر مثل سوره ي بقره آيه 124 که خداوند در پاسخ به درخواست حضرت ابراهيم فرمود: "لا ينال عهدي الظالمين" يعني عهد «من» به ظالمين نمي رسد يعني اين عهد براي من است و انتخاب افراد هم به دست من است نه به دست حتي تو اي ابراهيم چنانچه خداوند هرکه را که بخواهد به پيامبري بر ميگزيند.  براستي آيا مردم ميتوانند راهنمايشان به سمت خدا را خودشان انتخاب کنند؟؟؟ اين موضوع به صورت کامل در مبحث ولايت بحث شده اگر مي خواهيد در اين مورد بحث کنيد اول آن موضوع را مطالعه کنيد سپس پاسخ دهيد.

اصلا حالا که اين موضوع رو به ميان کشيديد يک سوال از شما ميپرسم:

شما مى‏گوييد پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله خليفه معين نكرد، و تعيين آن را بعهده مردم گذاشت.

درست؟

 خب اگر اين كار پيامبر، درست بود و به صلاح امت و تضمين كننده هدايت مردم بود، پس بر همه واجب است از او متابعت كنند چون كار او بايد براى تمام خداجويانى كه معتقد به قيامت هستند، الگو باشد "لقد كان لكم في رسول اللّه أسوة حسنة لمن كان يرجوا اللّه واليوم الآخر. سوره الأحزاب آيه 21 

بنا بر اين، كار ابوبكر كه خليفه معين كرد بر خلاف سنت پيامبر صلى اللّه عليه وآله، و موجب ضلالت امت بود. 

و همچنين كار عمر كه تعيين خلافت را بعهده شوراى شش نفره نهاد نيز، برخلاف سنت پيامبر صلى اللّه عليه وآله و سيره ابوبكر بود . 

و اگر چنانچه بگوييد كار ابوبكر و عمر به صلاح امت بود، پس بايد ملتزم باشيد كه كار رسول اكرم صلى اللّه عليه وآله صحيح نبوده، و ايشان صلاح امت را نمي خواستند. نستجير بالله من ذلك .