سوره الأحزاب (33): آيه 6

تفسير اثنا عشري، ج‏10، ص: 406

النَّبِيُّ أَوْلى‏ بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى‏ بِبَعْضٍ فِي كِتابِ اللَّهِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُهاجِرِينَ إِلاَّ أَنْ تَفْعَلُوا إِلى‏ أَوْلِيائِكُمْ مَعْرُوفاً كانَ ذلِكَ فِي الْكِتابِ مَسْطُوراً (6)

 

ترجمه:

پيغمبر اولى و سزاوارتر به مؤمنان است از خود آنها (يعنى مؤمنان بايد حكم و اراده او را مقدم بر اراده خود بدارند و از جان و مال در اطاعتش مضايقه نكنند) و زنان او (در اطاعت و عطوفت و حرمت نكاح، به حكم) مادران مؤمنان هستند و خويشاوندان نسبى شخص (در حكم ارث) بعضى بر بعضى ديگر در كتاب خدا مقدمند از انصار و مهاجرين (كه با هم عهد برادرى بسته‏اند) مگر آنكه به نيكى و احسان بر دوستان خود (از مهاجر و انصار) وصيتى كنيد كه اين (تقدم وصيت بر ارث خويشان) هم در كتاب حق مسطور گرديده است. (6)

 

شأن نزول:

مفسرين نقل نموده‏اند كه چون حضرت رسالت صلّى اللّه عليه و آله به غزوه تبوك عزيمت فرمود، همه مسلمانان را به خروج امر نمود بعضى گفتند از پدر و مادر خود اجازه طلب كنيم آيه شريفه نازل شد: «1» النَّبِيُّ أَوْلى‏ بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ: پيغمبر برگزيده سزاوارتر است و اولويت دارد به گروه گرويدگان از نفسهاى ايشان در همه كارهاى دين و دنيا، زيرا هر چه فرمايد عنى صلاح بنده و محض فلاح او است به خلاف اوامر نفس انسانى كه موجب غوايت و سبب شقاوت است، و لهذا اولويت آن حضرت نسبت به مؤمنين بر طريق اطلاق واقع شده و مقيد نشده به بعضى دون بعضى، پس واجب است بر همه مؤمنان، كه آن حضرت نزد آنها دوست‏تر باشد از نفس ايشان و امر او انفذ باشد از امر غير او و اتمّ باشد از شفقت بر غير او، و در حديث صحيح وارد شده كه فرمود آن حضرت:

ما من مؤمن الّا انا اولى به فى الدّنيا و الاخرة «2».

و نيز فرمود: و الّذى نفسى بيده لا يؤمننّ عبد حتّى اكون احبّ اليه من نفسه و ابويه و اهله و ولده و النّاس اجمعين. قسم به آن خدائى كه جان من در تحت قدرت او است، ايمان نياورد البته البته هيچ بنده‏اى و مؤمن نباشد تا آنكه نباشم من دوست‏تر به او از خود او و پدر و مادر او و اهل و اولاد او و مردم تماما «3».

پس بايد فرمان آن حضرت از تمام فرمانها لازمتر باشد، و لذا صاحب عين المعانى گفته: محبت به آن حضرت سزاوارتر است از خود و غير خود از اقارب و اجانب «4».

وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ: و زنان او مادران ايشانند، يعنى نازل منزله ايشان در تعظيم و احترام نه در ساير احكام، زيرا ديدن آنها جايز نبوده و نسبت وراثت نداشته‏اند و به جهت احترام ايشان است تحريم نكاح آنان، پس در تحريم و استحقاق تعظيم مانند مادران، و در سواى آن در حكم اجنبيانند.

تنبيه: زنان پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله مادرهاى مؤمنينند در حرمت تزويج و استحقاق تعظيم، مادامى كه باقى هستند در اطاعت خدا و لذا در اكمال الدين صدوق روايت نموده: از حضرت قائم عجل اللّه فرجه سؤال شد از معنى طلاقى كه تفويض فرمود حضرت رسول به امير المؤمنين عليهما السّلام. در جواب فرمود: بدرستى كه خداوند، عظيم كرد شأن زنان پيغمبر را و مخصوص نمود شرف آنها را به اسم امهات، پس حضرت رسول فرمود اى ابا الحسن، بدرستى كه اين شرف باقى است براى زوجات من مادامى كه باقى باشند بر اطاعت خدا، پس هر يك از ايشان معصيت نمايند خدا را بعد از من به سبب خروج بر تو، طلاق بده تو او را در ازواج بودن و ساقط كن او را از شرف امهات بودن و از شرف مادر مؤمنين بودن «5».

وَ أُولُوا الْأَرْحامِ: و خويشاوندان، بَعْضُهُمْ أَوْلى‏ بِبَعْضٍ: برخى از ايشان‏ سزاوارترند در توارث، فِي كِتابِ اللَّهِ: در لوح محفوظ يا در آنچه نازل شده از قرآن، يعنى آيه موارث يا در اين آيه شريفه يا در آنچه حق تعالى مكتوب و مفروض ساخته. و بهر تقدير ايشان احقّند به ميراث، مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُهاجِرِينَ: از ايمان آورندگان يعنى انصار و هجرت‏كنندگان كه پيغمبر ميان آنها برادرى داده يا از مؤمنان متؤاخى و مهاجران مكه و مدينه. اين بيان «اولوا الارحام» است يعنى اقرباى از اين گروه مذكور اولى هستند از جانب مؤمنين و مهاجرين بلكه ميراث برند از يكديگر.

تنبيه: آيه شريفه دليل است بر آنكه با وجود آباء و اولاد، به برادران و خواهران ارث نمى‏رسد، زيرا آنها اقربند در طبقه اولى. و همچنين طبقه ثانيه كه برادران و خواهرانند، اقربند از طبقه ثالثه كه عمومه و خئوله‏اند، پس اولى به ارث باشند از ثالثه.

إِلَّا أَنْ تَفْعَلُوا: مگر آنكه بكنيد، إِلى‏ أَوْلِيائِكُمْ مَعْرُوفاً: بدوستان خود از مؤمنين و مهاجرين نيكوئى، يعنى وصيت كنيد بعضى از مال خود را براى هر كه دوست داريد، يا در حال حيات چيزى از اموال خود به دوستان ببخشيد. مراد وصيت شخص است براى اخوان دينى و نسبى خود در صورتى كه زائد بر ثلث نباشد يا زائد بر شرط اجازه ورّاث، كانَ ذلِكَ فِي الْكِتابِ مَسْطُوراً: هست آنچه ذكر شد در اين دو آيه از اولويت پيغمبر و توارث ذوى الارحام در قرآن يا در لوح محفوظ نوشته شده و ثابت گشته.

نكته: اين جمله مستانفه كه در حكم خاتمه آن چيزى است كه مذكور شد.

تبصره: آيه شريفه دال است بر ولايت و خلافت حضرت امير المؤمنين عليه السّلام بدين تقرير كه: بعد از آيه «النَّبِيُّ أَوْلى‏ بِالْمُؤْمِنِينَ» خدا فرموده: «وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى‏ بِبَعْضٍ فِي كِتابِ اللَّهِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُهاجِرِينَ» پس اولى به ولايت مشروط است بر سه شرط: 1- قرابت، 2- ايمان، 3- هجرت.

در صورتى كه «من» بيانيه باشد و يا مشروط است به يك شرط، لكن با دارا بودن دو شرط ديگر به قاعده بودن مفضّل از جنس مفضل عليه، پس در هر صورت شخص اولى به ولايت داراى هر سه صفت باشد از قرابت و ايمان و هجرت. بنابراين تمام امت دعوى خلافت را در حق پنج نفر گفتند: حضرت امير المؤمنين عليه السّلام، عباس و خلفاى ثلاث. اما خلفاى ثلاث اگرچه اهل ايمان و مهاجر بودند لكن از اقرباى حضرت پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله نبودند. اما عباس اگرچه از اقرباء و اهل ايمان بود ولى مهاجر نبوده بلكه طليق (آزاد شده) بوده پس امامت و خلافت مخصوص حضرت على عليه السّلام است كه داراى هر سه صفت بوده.

بيان ديگر: آيه «النَّبِيُّ أَوْلى‏ بِالْمُؤْمِنِينَ» با ملاحظه آيه «أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ» كه حضرت امير المؤمنين عليه السّلام نفس حضرت پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله است، و آنچه براى نفس پيغمبر باشد از اولويت بر مؤمنين، بايد براى كسى كه به منزله نفس اوست باشد، چنانچه تصريح به اين فرموده در غدير خم. فرمود:

 «الست اولى بكم من انفسكم» تمام جمعيت گفتند: بلى يا رسول اللّه پس فرمود:

 «من كنت مولاه فهذا علىّ مولاه» «6». فتأمل و تبصر و تفهم.

 

پی نوشت:

(1) مجمع البيان، ج 4، ص 338.

(2) منهج الصادقين، ج 7، ص 283.

(3) مدرك سابق.

(4) منهج الصادقين، (چ سوم اسلاميه)، ج 7، ص 283 بنقل از صاحب عين المعانى.

(5) كمال الدّين (چ دار الكتب 1395 هجرى)، ج 2، ص 459 از سعد بن عبد اللّه القمى ادامه حديث 21 از باب 43.

(6) شرح واقعه غدير را در احتجاج طبرسى ج 1، ص 66 تا 84- حديث الغدير و نيز بحار الانوار ج 37 باب 52 فى اخبار الغدير ص 108 تا 253 مطالعه فرمائيد. و نيز خصال شيخ صدوق ج 1 باب الاثنين ص 65 و 66 و 67 و نيز كتاب نفيس الغدير ج 1 و احقاق الحق چ اسلاميه، ج 2 ص 415 و ج 3 ص 320 و نيز كتاب ينابيع المودة، باب 4 و كتاب عبقات الانوار چ اصفهان مجلد 6 و همچنين در شواهد التنزيل (چ بيروت) ج 1 باب 32 ص 156 و باب 35 ص 187.