سوره الكهف (18): آيه 37

تفسير اثنا عشري، ج‏8، ص: 54

قالَ لَهُ صاحِبُهُ وَ هُوَ يُحاوِرُهُ أَ كَفَرْتَ بِالَّذِي خَلَقَكَ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ سَوَّاكَ رَجُلاً (37)

 

ترجمه:

رفيق (با ايمان و فقير) او در مقام گفتگو (و اندرز) بدو گفت: آيا به خدايى كه نخست از خاك و بعد از نطفه تو را آفريد و آن گاه مردى كامل و آراسته خلقت ساخت كافر شدى؟! (37)

قالَ لَهُ صاحِبُهُ: گفت مر فطرس را رفيق او يهودا. وَ هُوَ يُحاوِرُهُ: در حالى كه او جدال و گفتگو مى‏نمود با او. أَ كَفَرْتَ بِالَّذِي خَلَقَكَ مِنْ تُرابٍ:

آيا كافر شدى به انكار قيامت و تردّد در آن به ذاتى كه آفريد تو را از خاك، يعنى پدر تو را كه اصل و ماده تو است از خاك آفريد، يا خود ماده تو را از خاك خلق فرمود. ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ: پس از نطفه كه ماده‏اى قرينه توست. ثُمَّ سَوَّاكَ رَجُلًا: پس تسويه فرمود تو را به استقامت قامت مردى، يعنى آدمى به حد رجال رسانيده. حاصل آنكه: آيا كافر شدى به قادر منعمى كه تو را از مرتبه پست خاك و نطفه قذر گنديده به درجه شرافت و آدميت رسانيده. و كفر او را به بعث و قيامت، مثل كفر او گردانيده به خدا زيرا منشأ شك او در كمال قدرت خداى بود، و لهذا مرتب ساخت انكار او را بر خلق او از خاك، چه ذاتى كه قادر باشد بر ايجاد و ابداء او از خاك، هر آينه البته قادر خواهد بود بر بعث و اعاده او از آن.

اعجاز عجيب: صاحب درر المناقب از ابن عباس نقل نموده كه گفت: در اثناء گردش حضرت امير المؤمنين عليه السلام به زراعات مدينه، مصادف شد با ابو بكر، و دست او را گرفت فرمود: اى ابا بكر، بپرهيز خداوندى را كه تو را آفريد از خاك، بعد از آن از نطفه، پس تسويه فرمود تو را به استقامت قامت مردى، و ياد كن معاد خود را اى پسر ابى قحافه، و ياد آور فرمايش رسول خدا را صلّى اللّه عليه و آله و حال آنكه مى‏دانيد شما آن را كه مقدم داشت به شما در غدير خم.

پس اگر برگردى از امر، دعا كنم خدا بيامرزد آنچه را نمودى. و اگر نمى‏كنى، پس چه مى‏باشد جواب تو بر رسول خدا؟

ابو بكر گفت: خواب ديدم پيغمبر را كه مرا برگردانيد از آنچه بودم در آن، و من اطاعت او نمودم.

حضرت امير المؤمنين عليه السلام فرمود: چگونه مى‏شود اين، و حال آنكه من نشان دهم آن حضرت را به تو در بيدارى. پس دست ابو بكر را گرفته به مسجد قبا آمد، پس ديد پيغمبر در محراب نشسته و كفن بر بدنش باشد، فرمود: اى ابا بكر، آيا نگفتم به تو اين را مرتبه‏اى بعد از مرتبه‏اى و دفعه‏اى بعد از دفعه‏اى كه على بن ابى طالب عليه السلام خليفه من و وصى من و اطاعت او اطاعت من و نافرمانى او نافرمانى من، و اطاعت او اطاعت خدا، و معصيت او معصيت خدا باشد؟

ابو بكر بيرون آمد در حالى كه وحشتناك و ترسناك بود، و عازم شد كه برگرداند امر را به حضرت امير المؤمنين عليه السلام. ناگاه مصادف شد با يكى از اصحابش، واقعه را به او خبر داد، او گفت: اين سحرى است از بنى هاشم، ثابت باش بر آنچه هستى، و نگاه دار مكان خود را، و آنقدر با او گفت تا او را بازداشت از مقصود «1».

 

پی نوشت:

(1) برهان ج 2 ص 468 روايت 9 به نقل از درر المناقب- ديگر روايات ذيل اين آيه نيز گوياى همين مضمون هستند. [.....]