عبدی کوفی

ابو محمد سفیان به مصعب عبدى " کوفى از شعراء خاندان پاک پیغمبر است که با مهر و شعر خود به پیشگاه آنان تقرب جسته و با صدق نیت و خلوص ارادت از مقبولین درگاه آنان گردیده است.

شعر او متضمن بسیارى از مناقب مشهور امیر مومنان و ستایش فراوانى از آن جناب و خاندان پاک اوست، که خوب هم سروده است بر مصائب اهل بیت از سر درد سخن رانده و بر محنى که بر آنان رفته مرثیه ها گفته است. و ما ام او شعرى درباره دیگرى غیر از آل الله ندیده ایم.

عبدى بر آئین است همانطور که کشى در صفحه 254 رجالش باسناد خود از سماعه آورده است که گفت: ابى عبد الله فرمود: اى گروه شیعیان شعر عبدى را به فرزندانتان بیاموزید که وى بر دین خدائى است و آنچه از صدق گفتار و درستى شیوه شعر او و سلامت معانى آن ازهر نقصى حکایت دارد، فرمان امام است که بنا بر آنچه کشى در صفحه 524 رجالش آورده است، به او فرمودند: نوحه اى را که زنان در هنگام ماتم میخواندند، به شعر در آورد.

شیوه کار عبدى این بود که از امام صادق علیه السلام حدیثى را در مناقب عترت طاهره فرا مى گرفت و در حال آن را به نظم مى کشید و بر امام عرض مى کرد، ابن عیاشى در " مقتضب الاثر " از احمد بن زیاد همدانى، روایت کرده است که گفت: على بن ابراهیم بن هاشم براى من حدیث کرد و گفت: پدرم از حسن بن على سجاده، از ابان بن عمر ختن آل میثم حدیث کرد که گفت: من در خدمت ابو عبد الله "ع" بودم که " سفیان بن مصعب عبدى " شرفیاب شد و گفت: قربانت گردم درباره این سخن خداى - تعالى ذکره،

و على الاعراف رجال یعرفون کلا بسیماهم. چه مى فرمائى؟ فرمود: ایشان اوصیاء دوازده گانه از آل محمدند "ع" که نمى شناسد خدا را مگر آنکه آنان را شناخته باشد و ایشان نیز او را شناخته باشند. گفت فدایت شوم، اعراف چیست؟ فرمود، تپه هائى از مشک است که رسول خدا "ص" و اوصیاء او "ع" بر آن قرار مى گیرند و همه را به چهرهاشان مى شناسند .برتاریخ ولادت و وفات این شاعر وقوف نیافتیم و دلیلى هم که ما را به آن نزدیک کند بدست نیاوردیم. همین را می دانیم که اواز شعراء اهل بیت و معاصر حضرت صادق علیه السلام در ضمن قصیده‏اى طولانى چنین گوید:

و کان عنها لهم فى خم مزدجر                         لما رقى احمد الهادى على قتب

و قال و الناس من دان الیه و من                       ثاو لدیه و من مصغ و مرتقب

: قم یا على فانى قد امرت بان                          ابلغ الناس و التبلیغ اجدربى

انى نصبت علیا هادیا علما                             بعدى و ان علیا خیر منتصب

فبایعوک و کل باسط یده                                الیک من فوق قلب عنک منقلب

عافوک لا مانع طولا و لا حصر                          قولا و لا لهج‏بالغش و الریب

و کنت قطب رحى الاسلام دونهم                    و لا تدور رحى الا على قطب

و لا تماثلهم فى الفضل مرتبة                         و لا تشابههم فى البیت و النسب

1- «و چون حضرت احمد که هادى امت است در خم بر روى کوهان‏هاى شتر بالا رفت، افرادى از آن جماعت‏بودند که پیوسته مى‏خواستند خلافت را از على منع و طرد کنند و به دور افکنند.

2- و در حالى که بعضى از آن جماعت‏به پیامبر نزدیک بودند، و بعضى در کنار آنحضرت سکنى گزیده بودند، و بعضى گوش فرا مى‏دادند، و بعضى انتظار وقوع حادثه‏اى را داشتند، پیغمبر صلى الله علیه و آله گفت:

3- بپاخیز اى على! زیرا که من مامور شده‏ام به اینکه تبلیغ کنم و به مردم برسانم، و تبلیغ براى من سزاوارتر است.

4- من على را به عنوان هدایت و علم رهبرى بعد از خودم نصب کردم و بدرستى که على بن ابیطالب بهترین فرد پسندیده و انتخاب شده و گزیده شده براى منصب امامت است.

5- پس آن جماعت‏با تو (اى على) بیعت کردند و هر یک از آنها دست‏خود را براى بیعت‏به سوى تو دراز کرد، و لیکن این بیعت از فراز دل و قلب بود نه از درون آن، و خواسته آنان از تو منقلب و به سوى غیر تو منعطف و متوجه بود.

6- ایشان تو را از هر بدى و علت و ناپاکى مبرا و منزه مى‏دانستند، نه ازجهت ‏سعه و قدرت تو منعى بود، و نه از جهت گفتار و سخن تو کوتاهى و ضعفى بود، و نه از جهت تحریض و اصرار به غش و خیانت و شک و تهمت متهم بودى!

7- تو اى على قطب آسیاى اسلام و محور گردش آن بودى نه ایشان، و هیچگاه چرخ آسیا بدون قطب نمى‏گردد.

8- نه در فضیلت و شرف هم رتبه ایشان بودى! و نه در اصالت‏ خاندان و نسب شبیه آنان بودى‏»!

بارى اینها همه شواهدى است که معناى مولى، امام و پیشوا و حاکم بر مقدرات مردم و صاحب اختیار امور دنیوى و اخروى آنان از جانب حضرت حق تعالى است.یعنى آن که به مقام فناء فى الله رسیده و بین او و حضرت حق در سیر مراتب تقرب، هیچ بعد و فاصله‏اى نمانده است، تمام حجاب‏ها و فاصله ‏هاى ظلمانى و نورانى برداشته شده است، و اینست‏ حقیقت ولایت که همان مقام عبودیت‏ حقه حقیقیه و آخرین درجه سیر از کمالات بشر است.