ممكن است در بعضی اذهان اين مطلب خلجان داشته باشد كه جريان خلافت على عليه السّلام در ...

ممكن است در بعضی اذهان اين مطلب خلجان داشته باشد كه جريان خلافت على عليه السّلام در صحراى غدير خمّ در مقابل هفتاد هزار نفر انجام گرفت، و فقط اهل مدينه با برنامه شوم سقيفه بنى ساعده مطلب را دگرگون ساختند، امّا اشخاصى كه در اطراف بودند و حق را مى‏دانستند، چرا اقدامى نكردند و على را يارى ننمودند؟

 

پاسخ: اوّلا بايد توجه داشت كه سياست آن روزه اسلام مقتضى جنگ و خونريزى و اختلاف داخلى مملكت نبود، و الّا تنها خود على مى‏توانست حقّش را بگيرد و حكومت را تصاحب كند، زيرا قدرت جنگى و نظامى آن حضرت نه تنها در ملّت اسلام بلكه در عموم نژاد تازى و عرب بى‏نظير بود، و اگر هم ادّعا كنيم كه در جهان بشريّت مثل و مانندى نداشت گزاف نگفته‏ايم، چنين قهرمان دلاورى اگر اراده مى‏كرد مى‏توانست با يك قطعه چوب يك مترى كه بدست بگيرد، تمام مخالفين را از مدينه اخراج كند، ولى اختلاف و جنگ اساس اسلام را نابود مى‏كرد، زيرا اختلاف داخلى موجب ضعف مسلمين ميشد، دشمنان خارجى اسلام آتش را دامن ميزدند و در نتيجه بر مسلمين چيره مى‏شدند و از طرفى هم جلوه داده مى‏شد كه مسأله وحى و نبوّتى در بين نبوده بلكه هدف، سلطنت و كشورگشائى بوده است كه آن را تحت عنوان پيامبرى به خورد مردم دادند. ثانيا موقعيّت شهر مدينه در آن روز از نظر اجتماع جزيرة العرب بسيار مهمّ بود و جنبه مركز و پايتخت را داشت، و مسلّم است وقتى در پايتخت مملكت انقلابى انجام بگيرد و پيشرفت كند، ساير بلاد داستانهاى كشور تحت تأثير بوده و بناچارى حكومت تازه را مى‏پذيرند و تسليم مى‏شوند، خلافت‏ ابى بكر بعد از پيغمبر (ص) خصوصا با برنامه‏اى كه در روز دوم وفات رسول اللَّه (ص) در خانه على عليه السّلام اجراء كرد، بى‏شباهت به يك كودتاى نظامى نبود و با اين ترتيب، عموم ملّت جز تسليم شدن، چاره‏اى نداشتند، و بزرگترين شاهد، داستان مالك بن نويره رئيس يكى از قبائل بزرگ عرب است وى از مسلمانان مجاهد به شمار ميرفت، ابو بكر در اوائل حكومت خود مأمورينى را نزد مالك فرستاد تا زكات اموال او را دريافت كنند، هنگامى كه مأمورين ابى بكر بر مالك وارد شدند، مالك بن نويره اظهار داشت كه من در مقابل اجراء فرمان خدا خاضعم، ولى برحسب تعيين خود پيغمبر ص بنا شد بعد از رسول اللَّه (ص) على خليفه و زمامدار مسلمين باشد، آقاى ابو بكر چه كاره است كه از ما مطالبه زكات ميكند؟ بايد كسى را به مدينه بفرستيم تا واقع مطلب را تحقيق كند، مأمورين ابى بكر با دست خالى برگشته گفتند: مالك و افراد قبيله‏اش از پرداخت زكات امتناع ورزيدند» ابو بكر، خالد بن وليد را به اتّفاق لشكرى بر سر آنها فرستاد و ايشان به خيال اينكه لشكر كفّار به تعقيب آنان آمده، همه لباس جنگ پوشيده بيرون آمدند، چشم آنها به خالد و لشكر اسلام كه افتاد فرياد زدند: ما مسلمانيم و شما مسلمان، چرا به جنگ ما آمديد؟ خالد گفت چون شما مرتدّ شديد ما با شما مى‏جنگيم، اينان گفتند: خير، ما مسلمانيم (اشهد ان لا اله الّا اللَّه و اشهد انّ محمّدا رسول اللَّه) خالد گفت اگر راست ميگوئيد خود را خلع سلاح نموده و تسليم شويد، آنان هم چنين كردند، وقتى شب شد، بفرمان خالد، لشكر بر آنها شبيخون زده و تمام آن جمعيّت را كشتند و هر چه آنان داد ميزدند ما مسلمانيم چرا ما را مى‏كشيد؟! كسى گوش نميداد تا اينكه همه را كشتند و زنان آنها را اسير نموده ، پس از پايان قتل و كشتار، اسراء را به مدينه آوردند، چشم آنها به قبر پيغمبر ص كه افتاد شروع كردند شيون زدن، و فرياد ميزدند: يا رسول اللَّه ما همه مسلمان بوديم، ما را كشتند و اسير كردند. آنان را در مسجد نگه داشته بودند ناگاه على عليه السّلام وارد شد آنان على را شناختند و غريوشان بناله بلند شد، مى‏گفتند يا على، بخاطر اظهار حقّ تو، مردان ما را كشتند و ما را گرفتار نمودند، على عليه السّلام هم هيچ نمى‏گفت و خون دل ميخورد،!! مطلب آن قدر ننگ آور بود كه عمر در عين اينكه آن اسراء را به اين گفتارشان مسخره ميكرد به ابى بكر اعتراض نموده گفت بايد خالد را بكشى زيرا مالك را بناحق كشته براى اينكه از زن زيباى او كام دل بگيرد، و مالك از دوستان من بوده است، ابو بكر گفت: خالد خطائى كرده و او را عفو مى‏كنيم زيرا وجود او براى ما فايده دارد، خالد را عفو كرد و در مقابل اين جنايت به او لقب «سيف اللّهى» داد.

با اين كيفيّت، كسى از مردم آن روز جرات نميكرد نام على عليه السّلام را به خلافت ببرد جز خود امير المؤمنين عليه السّلام كه مكرّر به مسجد مى‏آمد و اقامه حجّت ميفرمود و حقّ خود را مطالبه مى‏كرد.