پاره هاي برجاي مانده كتاب فضائل علي بن أبي طالب(ع) و كتاب الولاية (محمّد بن جرير بن يزيد طبري (223 ـ 310))

نویسنده: رسول جعفريان

• مقدمه
• عنوان كتاب
• كتاب غدير و مناقب طبري در اختيار چه كساني بوده است؟
• انگيزه طبري در تأليف كتاب الولايه
• تأليف كتاب الولايه واتهام به تشيّع
• تشيّع طبري!
• قاضي نعمان (م 363) و كتاب الولاية
• ابن شهر آشوب(م 588) و كتاب الولايه
• ابن طاوس(م 664) و كتاب المناقب و حديث الولايه
• شمس الدين ذهبي(م 748) و كتاب الولايه
• ابن كثير(م 774) و كتاب الولايه
• بياضي(م 877) و كتاب الولايه
• پي نوشت ها
_________
_______________________________

مقدمه

محمد بن جرير بن يزيد بن كثير بن غالب طبري آملي(224 ـ 28 شوال 310) محدّث، مفسّر، فقيه و مورّخ برجسته سُنّي مذهب قرن سوم و اوايل قرن چهارم هجري، شخصيت و عالمي شناخته شده است كه در باره او تحقيقات و مطالعات فراواني صورت گرفته و نيازي به تكرار آن در اينجا نيست.1 در مقايسه او و نوشته هايش با آنچه كه از عالمان بغداد اين قرن مي شناسيم، بدون ترديد مي توان برتري وي را در بيشتر زمينه هاي علمي، مانند فقه،2 حديث، تفسير و به ويژه تاريخ بر معاصرانش تشخيص داد. به علاوه، در تاريخ تفكّر سني، به لحاظ كثرت تأليفات خوب و ماندني، تنها مي توان او را در رديف برخي از بزرگترين مؤلفان سنّي مانند خطيب بغدادي، ابن جوزي، شمس الدين ذهبي و ابن حَجَر قرار داد. نفوذ چشمگير نوشته هاي او، به ويژه دو كتاب «تاريخ» و «تفسير»اش بر آثاري كه پس از او نگارش يافته، براي شناخت برجستگي وي كافي است.
     ما درباره باورهاي مذهبي او در جاي ديگري به تفصيل سخن گفته و شرايط مذهبي ناهنجار حاكم بر بغداد را كه سبب شد تا طبري در برابر حنابله و افراطيون اهل حديث قرار گيرد، شرح داده ايم.3بدون مطالعه آن مطالب، دست كم نمي توان دليل تمايل طبري را به نگارش اثري تحت عنوان «كتاب الولايه» را كه گردآوري طرق حديث غدير است، دريافت.
     حنابله بغداد، كه دشمني با امام علي(عليه السلام) را از دوران اموي به ارث برده بودند، به صراحت به انكار فضائل امام مي پرداختند. اين انكار به حدّي بود كه خشم ابن قُتَيْبه، عالمِ محدّثِ سنّي ِ اهلِ حديث را برانگيخت.4 به علاوه، نگرش حديثي و اخباري عثماني مذهب ها و اصرارشان بر برخي از احاديث مجعول اما منسوب به پيامبر(صلي الله عليه وآله)، سبب شد تا آنان اجازه كوچك ترين تخطّي از ظواهر احاديث مزبور را به ديگر دانشمندان دنياي اسلام ندهند. در اين ميان طبري كه خود را يك سر و گردن بالاتر از همه آنان و حتي احمد بن حنبل مي ديد، اين فشار را برنتافت و در زمينه هاي مختلف، به مخالفت با اهل حديث پرداخت.
     در اين باره كه چرا طبري كتاب الولايه را تأليف كرد، در عنوان بعدي سخن خواهيم گفت. آنچه در اينجا لازم است بگوييم اين است كه، بدون ترديد اين اثر كه اصل آن ـ بر حسب اطلاعات موجود ـ برجاي نمانده، كتابي است از محمد بن جرير طبري، مورّخ معروف بغداد. در اين باره، در كهن ترين منابع از يك نسل پس از طبرى تا قرن دهم، نصوص متقني در اختيار است كه آنها را مرور خواهيم كرد. اين درست است كه يك يا دو طبري ديگر هم داريم كه يكي از آنها شيعه و صاحب «المسترشد»5 و ديگري نويسنده كتاب «دلائل الامامة» است;6 اما احتمال نسبت دادن كتاب طرق حديث غدير به آن عالم شيعه، ناشي از بي اطلاعي از نصوص متقن تاريخي و به كلي ناشي از حدس و گمان هايي غير تاريخي است.7

عنوان كتاب

كتاب طبري، مانند بسياري از رساله ها و كتاب هاي كهن، داراي چندين نام مختلف شده است. دليلش آن است كه قدما در نقل از اينگونه كتابها، گاه به اقتضاي موضوع كلّي كتاب، نامي را كه خود مي خواستند و آن را مطابق با محتواي كتاب مي ديدند، بر آن اطلاق مي كردند.
     نكته ديگر آن كه، همانگونه كه از اين نام ها بر مي آيد، برخي نام مجموعه اي از مطالب متنوع است كه كنار هم قرار گرفته و برخي ديگر از اين نام ها، نام بخشي و فصلي از همان كتاب است كه احيانا به صورت مستقل نيز تدوين شده است. براي نمونه، عنوان «فضائل اهل البيت» يا «مناقب اهل البيت» ـ كه ابن طاوس براي كتاب طبري از آن ياد و استفاده كرده ـ نامي كلي است كه «حديث الولايه» مي توانسته بخشي از آن باشد; بخشي كه خود به صورت كتابي مستقل نيز درآمده است.
     عنوان «كتاب الولايه» ـ افزون بر آن كه مكرر توسط استفاده كنندگان از اين اثر بكار رفته ـ توسط ابن شهرآشوب در اثري كتابشناسانه عنوان شده است.8
عنوان ديگر «الرد علي الحرقوصيه» در «رجال النجاشي» آمده و تصريح شده است كه كتابي است از طبري مورخ عامي مذهب در باره حديث غدير: «له كتاب الردّ علي الحرقوصية، ذكر طرق خبر يوم الغدير».9
     ابن طاوس نيز تصريح كرده است كه طبري نام كتابش را «الرد علي الحرقوصيه» گذاشته است.10 عقيده ابن طاوس بر آن است كه انتخاب اين نام به اين سبب بوده است كه احمد بن حنبل از نسل حرقوص بن زهير، رهبر خوارج بوده و به همين دليل از سوي طبري اين نام انتخاب شده است.11 روزنتال اين احتمال را مطرح كرده است كه حرقوص در لغت به معناي مگس يا پشه باشد و به احتمال، طبري اين تعبير را براي ابوبكر بن ابي داود سجستاني، كه كتاب الولايه را در رد بر او نوشته است، به قصد تحقير او استفاده كرده است.12 شايد بتوان اين احتمال را نيز افزود كه اين نام، اشاره به فلسفه نگارش اين اثر دارد كه طبري آن را در رد بر فردي ناصبي نگاشته است. از آنجا كه خوارج دشمن امام علي(عليه السلام)بوده اند و حرقوص بن زهير رهبر آنان بوده، طبري چنين نامي را براي كتاب خود انتخاب كرده تا حنابله افراطي را خارجي و ناصبي مسلك نشان دهد ـ نه آن كه بحث از نسب احمد در ميان بوده باشد.
     عنوان «رسالة في طرق حديث غدير» نيز عنواني است كه با مضمون كتاب به راحتي سازگار است.13 در اين ميان، كالبرگ عنوان «كتاب الولايه» و «كتاب المناقب» را در دو جا آورده است; در حالي كه خود وي به اين نكته اشاره دارد كه ممكن است كتاب الولايه بخشي از كتاب فضائل يا كتاب مناقب باشد.14

     آنچه در عمل رخ داده، اين است كه استفاده كنندگان از اين كتاب، گاه نام كتاب فضائل علي(عليه السلام) يا مناقب را آورده اند، اما حديث غدير را نقل كرده اند; مانند ابن شهرآشوب در مناقب، كه نام كتاب الولايه را آورده و فضائل را از آن نقل كرده است. پيداست كه دقتي در اين كار صورت نگرفته است.
     اكنون كه بناي جمع آوري نقل هاي برجاي مانده اين كتاب است، بهتر است احاديثي كه از اين كتاب در فضائل امام  بجز حديث غدير نقل شده ـ به عنوان كتاب فضائل و احاديث غدير هم تحت عنوان كتاب الولاية گردآوري شود.

كتاب غدير و مناقب طبري در اختيار چه كساني بوده است؟

روشن است كه، اين كتاب در اختيار چندين نفر از مؤلفان، مورّخان و محدثان بزرگ اسلامي تا قرن نهم بوده است.15فهرست اجمالي نام اين افراد عبارت است از:
     قاضي نعمان اسماعيلي (م 363) كه بيشترين نقل را از اين كتاب دارد.
     نجاشي(372 ـ 450) كه از نام كتاب ياد كرده و طريق خود را به آن يادآور شده است. شيخ طوسي (م 460)، همين طور. ياقوت حموي (م 626) كه گزارشي از چگونگي تأليف اين اثر به دست داده است.
     ابن بطريق (م 600) كه به تعداد طرق نقل حديث غدير در اين كتاب تصريح كرده است. ابن شهرآشوب (م 588) كه او نيز نام اين كتاب را در شرح حال وي آورده و در جاي ديگر خبر شمار طرق نقل شده براي حديث غدير در اين كتاب را ارائه كرده و در المناقب، در چندين مورد از آن نقل كرده است.
     ابن طاووس (م 664) كه هم از آن ياد و هم نقل كرده است.
     شمس الدين ذهبي (748) كه آن را ديده و چندين حديث از آن نقل كرده است.
     ابن كثير (م 774) كه كتاب را ديده و چندين روايت نقل كرده است.
     و ابن حجر (م 852) كه او نيز كتاب را ديده است.
     در واقع اين مطلب به قدري واضح و روشن است كه نيازي به اثبات آن نيست. گفتني است كه در سال هاي اخير هيچ كس به اندازه استاد علامه مرحوم سيد عبدالعزيز طباطبايي كه عمرش را وقف تحقيق در باره اميرالمؤمنين و اهل بيت(عليهم السلام)كرده، به معرفي اين اثر نپرداخت.16 اكنون مروري بر آنچه كه درباره اين اثر گفته شده است، خواهيم داشت.
     مفصل ترين نقلها از اين كتاب توسط قاضى نعمان ـ ابوحنيفه نعمان بن محمد تميمي مغربي، نويسنده، دانشمند و قاضي اسماعيلي مذهب دولت فاطمي (م363) در مجلد نخست «شرح الأخبار في فضائل الائمة الاطهار» او آمده كه در اين باره به تفصيل سخن خواهيم گفت.
     ابوالعباس احمد بن علي نجاشي (م450) در باره طبري و كتاب غدير مي نويسد:
     أبوجعفر الطّبري عاميّ، له كتاب الردّ علي الحرقوصية، ذكر طرق خبر يوم الغدير، أخبرنا القاضي أبوإسحاق إبراهيم بن مخلّد، قال: حدّثنا أبي، قال: حدّثنا محمد بن جرير بكتابه الردُّ علي الحرقوصية.17
     شيخ طوسي (م 460) در باره اين كتاب نوشته است:
     محمد بن جرير الطبري، أبوجعفر، صاحب التاريخ، عاميّ المذهب. له كتاب خبرغدير خمّ، تصنيفه و شرح أمره. أخبرنا أحمد بن عبدون، عن أبي بكر الدوري، عن ابن كامل، عنه. 18
     يحيي بن حسن معروف به ابن بطريق (523 ـ 600) مي نويسد:
و قد ذكر محمد بن جرير الطبري، صاحب التاريخ خبر يوم الغدير و طرقه من خمسة و سبعين طريقا، و افرد له كتابا سمّاه كتاب الولاية.19
     ابن شهرآشوب (م 588) نيز از كتاب الولايه طبري ياد كرده است:
    أبوجعفر محمد بن جرير بن يزيد الطبري صاحب التاريخ، عاميّ، له كتاب غدير خمّ و شرح أمره، و سمّاه كتاب الولاية.20
     كه وي در كتاب «مناقب آل أبي طالب» از آن رواياتي نقل كرده است كه بدان خواهيم پرداخت. شيخ سديدالدين محمود حمصي رازي از علماي قرن هفتم هجري نيز در اثبات تواتر حديث غدير به نوشته هاي اصحاب حديث استناد كرده و مي نويسد:

     لأنّ أصحاب الحديث أوردوه من طرق كثيرة،كمحمدبن جريرالطبري فإنّه أورده من نيّف وسبعين طريقاً في كتابه.21
     احمد بن موسي بن طاوس كه از علماي ميانه قرن هفتم هجري است نيز در همين زمينه مي نويسد: و ساقه [اي الحديث الغدير] أبوجعفر محمد بن جرير الطبري صاحب التفسير و التاريخ الكبير من خمسة و سبعين طريقاً.22
     رضي الدين عليّ ابن طاوس (589 ـ 664) در مواردي از كتاب مناقب اهل البيت طبري مطالبي نقل كرده،23 و در مواردي نيز از كتاب الولايه او ياد كرده كه گزارش آن را خواهيم آورد. وي در باره كتاب الولايه طبري مي نويسد:
     و من ذلك ما رواه محمد بن جرير الطبري صاحب التاريخ الكبير صنّفه و سمّاه كتاب الردّ علي الحرقوصية، روي فيه حديث يوم الغدير و ما نصّ النبيّ علي عليّ عليه السلام بالولاية و المقام الكبير، و روي ذلك من خمس و سبعين طريقا.24
     همچنين در مورد ديگري مي نويسد: واما الذي ذكره محمد بن جرير صاحب التاريخ فإنّه في مجلّد.25 و در جاي ديگر مي نويسد: و قد روي الحديث في ذلك محمد بن جرير الطبري صاحب التاريخ من خمس و سبعين طريقا و أفرد له كتاباً سمّاه حديث الولاية.26
     شمس الدين ذهبي (م748) مي نويسد:
     و لمّا بلغه أنّ ابن أبي داود تكلّم في حديث غدير خمّ، عمل كتاب الفضائل و تكلّم علي تصحيح الحديث. قلت: رأيت مجلّداً من طرق الحديث لابن جرير فاندهشْتُ له لكثرة الطرق.27
     خواهيم ديد كه شمس الدين الذهبي (673 ـ 748) كه به احتمال تنها جزو دوم اين كتاب را ديده، چندين روايت از آن در كتاب «طرق حديث من كنت مولاه» نقل كرده است. وي در موردي مي نويسد:
     قال محمد بن جرير الطبري في المجلّد الثاني من كتاب غدير خم له، و أظنّه بمثل جميع هذا الكتاب نسب إلي التشيع، فقال:...28
     ابن كثير (م774) در ضمن شرح  حال طبري در ذيل حوادث سال 310  مي نويسد:
     و قد رأيت له كتاباً جمع فيه أحاديث غدير خمّ في مجلدين ضخمين.29
     ابن حَجَر عسقلاني (773 ـ 852) با ارائه آنچه كه مزّي در «تهذيب الكمال» آورده، مي نويسد: وي چيزي افزون بر آنچه ابن عبدالبرّ در «الاستيعاب» دارد، نياورده، جز آن كه حديث موالاة را نقل كرده،30 در حالي كه طبري در تأليفي چندين برابر آنچه ابن عقده در جمع طرق اين روايت آورده،31 طرق حديث غدير را فراهم آورده است:
     و قد جمعه ابن جرير الطبري في مؤلف فيه أضعاف من ذكر و صحّحه و اعتني بجمع طرقه أبوالعباس بن عقدة فأخرجه من حديث سبعين صحابياً أو  أكثر.32

انگيزه طبري در تأليف كتاب الولايه

در باره علت تأليف كتاب الولايه از سوي طبري، در چندين منبع، به آن اشاره شده است. خلاصه ماجرا آن است كه عالمي سجستاني نام ـ فرزند سجستاني صاحب سنن ـ مطلبي در انكار حديث غدير گفت كه سبب تأليف اين اثر از سوي طبري شد. در اينجا گزارش اين رويداد را در منابع كهن پي مي گيريم. قديمي ترين منبعي كه دليل تأليف اين كتاب را مطرح كرده، قاضي نعمان (م363) است. وي مي نويسد:
     فمن ذلك انّ كتابه الذي ذكرناه و هو كتاب لطيف بسيط ذكر فيه فضائل عليّ عليه السلام و ذكر أنّ سبب بسطه إيّاه، إنّما كان لأنّ سائلا سأله عن ذلك لأمر بلغه عن قائل زعم أنّ عليّا عليه السلام لم يكن شهد مع رسول الله صلّي الله عليه و آله حَجّة الوداع الّتي قيل أنّه قام فيها بولاية عليّ بغدير خمّ ليدفع بذلك بزعمه عنه الحديث لقول رسول الله صلّي الله عليه وآله: من كنت مولاه فهذا عليّ مولاه. فأكثر الطّبري التعجب من جهل هذا القائل و احتجّ علي ذلك بالروايات الثابتة علي قدوم عليّ من اليمن علي رسول الله صلّي الله عليه وآله33
     ياقوت حموي بخش عمده آگاهي هاي خود درباره طبري را از ابوبكر ابن كامل گرفته است. ابتدا در شمارش تأليفات طبري، از جمله مي نويسد:

     و كتاب فضائل علي بن أبي طالب(رضي الله عنه)تكلّم في أوّله بصحّة الاخبار الواردة في غديرخمّ، ثم تلاه بالفضائل و لم يتمّ.34
    پس از آن، با اشاره به اين كه طبري همه كساني را كه در باره او سخني گفته بودند، بخشيد مگر كساني را كه او را متهم به بدعت كرده بودند، از وي ستايش كرده و به نقل از ابوبكر بن كامل مي نويسد:
و كان إذا عرف من إنسان بدعة أبعده و أطرحه. و كان قد قال بعض الشيوخ ببغداد بتكذيب حديث غدير خمّ، و قال: إنّ علي ّ بن أبي طالب كان باليمن في الوقت الذي كان رسول الله صلّي الله عليه وآله بغدير خمّ.و قال هذا الإنسان في قصيدة مزدوجة يصف فيه بلدًا بلدًا و منزلاً منزلاً يُلَوِّح فيها إلي معني حديث غدير خمّ فقال:
ثمّ مَرَرنا بغدير خمّ
                                كم قائل فيه بزور جَمّ
علي عليٍّ و النبي ّ الأمي ّ
و بلغ أباجعفر ذلك، فابتدأ بالكلام في فضائل علي ّ بن ابي طالب عليه السلام و ذكر طريق حديث خُمّ، فكَثُر الناس لاستماع ذلك و استمع [اجتمع] قوم من الرّوافض من بسط لسانه بما لايَصْلُحُ في الصّحابة فابتدأ بفضائل ابي بكر و عمر.35
     در دو متن بالا، نام كسي كه چنين اشكالي را مطرح كرده، نيامده است. اما شمس الدين ذهبي به نقل از ابومحمد عبدالله بن احمد بن جعفر فَرَغاني ـ كه او را دوست طبري دانسته اند36 و بيشترين آگاهي هاي موجود در باره طبري از اوست و ذيلي هم بر تاريخ طبري نگاشته37 ـ در اين باره توضيح بيشتري داده است:
     و لمّا بلغه [الطبري] أنّ ابن أبي داود تكلّم في حديث غدير خمّ، عمل كتاب الفضائل و تكلّم علي تصحيح الحديث.38
     ذهبي در جاي ديگري هم ضمن برشمردن تأليفات طبري مي نويسد:
     و لما بلغه أنّ ابابكر بن ابي داود تكلّم في حديث غدير خمّ، حمل كتاب الفضائل، فبدأ بفضل الخلفاء الراشدين، وتكلّم علي تصحيح حديث غدير خمّ، واحتجّ لتصحيحه.39
     اصل اين عبارت از آن فرغاني بوده كه شكل كامل آن را ابن عساكر نقل كرده است. وي پس از برشمردن آثار طبري به تفصيل، مي نويسد:
     و لمّا بلغه أنّ أبابكر بن أبي داود السجستاني [م 316] تكلّم في حديث غدير خمّ عمل كتاب الفضائل، فبدأ بفضل أبي بكر و عمر و عثمان و علي ـ رحمة الله عليهم ـ و تكلّم علي تصحيح حديث غدير خمّ واحتجّ لتصحيحه و أتي من فضائل أمير المؤمنين علي ّ بما انتهي اليه و لم يتمّ الكتاب، و كان ممّن لايأخذه في دين الله لومة لائم...40
     در متون كلامي شيعه نيز در وقت بحث از غدير به اشكال ابوبكر عبدالله ابن ابي داود سليمان سجستاني اشاره شده و به برخورد طبري نيز با او اشارت رفته است; از جمله سيد مرتضي در «الذخيره» سخن سجستاني را باطل دانسته و به برخورد طبري با او اشاره مي كند.41 همو در «الشافي» با اشاره به اين كه خبر غدير را تمامى راويان شيعه و سنى روايت كرده اند، به عنوان اشكال، از انكار سجستاني ياد كرده است. شريف مرتضي در پاسخ، ضمن اينكه اظهار كرده نظر سجستاني نظر شاذ و نادري است، از تبرّي بعدي او در مواجه با طبري، از اين نظرش هم ياد كرده است.42
    در همين منابع آمده است كه سجستاني اين نسبت را تكذيب كرده و گفته است: كه وي نه اصل حديث، بلكه منكر اين شده است كه مسجد غدير خم آن روزگار هم وجود داشته است. ابوالصلاح حلبي نيز در «تقريب المعارف» پس از اشاره به تواتر حديث غدير مي نويسد:
و لايقدح في هذا ما حَكاه الطبريّ عن بن أبي داود السجستاني من إنكار خبر الغدير... علي أنّ المضاف إلي السجستاني من ذلك موقوف علي حكاية الطبري، مع مابينهما من الملاحاة والشنآن وقد اُكذب الطّبري في حكايته عنه، وصرّح بأنّه لم ينكر الخبر و إنّما أنكر أن يكون المسجد بغدير خمّ متقدّما و صنّف كتاباً معروفاً  يتعذّر ممّا قرفه به الطبري ويتبرّأ منه.43

تأليف كتاب الولايه واتهام به تشيّع

همان گونه كه ذهبي اشاره كرده است، طبري به دليل تأليف اين اثر، متهم به تشيع گرديد;44 زيرا اهل حديث، حديث غدير را نمي پذيرفتند و اگر هم مي پذيرفتند، اجازه تأليف كتابي در طرق آن را كه مي توانست دستاويز شيعيان شود، به كسي چون طبري كه امامي شناخته شده بود، نمي دادند. از همين روست كه شاهديم بخاري كه تنها و تنها روايات موجود در دواير اهل حديث را ارائه مي كند، از ذكر اين حديث با داشتن آن همه طريق خودداري ورزيده است.
     اگر نگارش كتابي ديگر از سوي طبري را در باره «حديث الطير» كه صحت آن بي ترديد افضل بودن امام علي(عليه السلام) را بر همه صحابه ثابت مي كند، مورد توجه قرار دهيم، زمينه اتهام تشيع به طبري روشن تر مي شود. ابن كثير درباره اين كتاب نوشته است:
     و رأيت فيه مجلّداً في جمع طرقه و ألفاظه لأبي جعفر محمد بن جرير الطبري المفسّر صاحب التاريخ.
     در ادامه اشاره مي كند كه ابوبكر باقلاني كتابي در تضعيف طرق و دلالت اين روايت در رد بر كتاب طبرى نوشته  است.45
     به هر روي روشن است كه طبري در شرايطي مانند شرايط بغداد، با تسلّطي كه حنابله داشتند، با داشتن تأليفي در حديث غدير و جامع تر از آن، تأليفِ اثري در فضائل علي بن ابي طالب(عليه السلام)مي بايست به تشيع متهم مي گرديد. ابن خزيمه، محدّث معروف سني اهل حديثي مشبِّهي مذهب، كه در نيشابور مي زيست، در باره او مي نويسد: ما أعلم عَلي أديم الأرض أعلم من محمد بن جرير، و لقد ظلمته الحنابلة.46
     در واقع، دشمني حنابله متعصّب با او،47 دلايل ديگري نيز داشت;48 اما اين نكته، مي توانست مهم ترين عامل عناد و كينه آنان نسبت به طبري باشد. در واقع، نسبت دادن رفض به او، جز از اين زاويه ممكن نبود.
     ابن مسكويه در اين باره مي نويسد:
و فيها [310] تُوُفّي محمد بن جرير الطبري، و له نحو تسعين سنة، و دفن ليلا، لأنّ العامة اجْتمعت و مَنَعَتْ من دفْنِه نهارًا. و ادّعت عليه الرفض، ثمّ ادّعت عليه الإلحاد.49

     ياقوت حموي (م 626) در باره او سخني از خطيب بغدادي نقل كرده و سپس مي نويسد:
     قال غير الخطيب: و دُفِنَ ليلاً خوفًا من العامّة لأنَّه كان يُتَّهم بالتَّشيع.50
     ابن جوزي (م 597) در باره او به نقل از ثابت بن سنان مي نويسد:
     و ذكر ثابت بن سنان في تاريخه: أنه إنّما أخفيت حاله، لأنّ العامّة اجتمعوا و منعوا من دفنه بالنّهار و ادّعوا عليه الرفض ،ثم ادّعوا عليه الإلحاد.51
     وي در ادامه با اشاره به اين فتواي طبري كه مسح بر پا را جايز مي دانست و غَسْل و شست وشوي آن را لازم نمي شمرد، اين را نيز سبب ديگري در نسبت رفض به طبري مي داند: فلهذا نسب إلي الرفض.52
     ابن اثير ـ با الهام از عبارت ابن مسكويه ـ مي نويسد:
و فى هذه السنة [310] تُوُفِّي َ محمدُ ابن جرير الطبرى، صاحب التاريخ ببغداد، و مولده سنة أربع و عشرين و مأتين، و دفن ليلا بداره، لأنّ العامة اجتمعت ومنعت من دفنه نهاراً، وادّعوا عليه الرفض، ثم ادّعوا عليه الإلحاد.53
     ابن اثير، تعبير عامّه را كه كنايه از اهل سنت است نمي پذيرد و با اظهار اين كه مخالفت از سوي عامه; يعني اهل سنت نبوده، حنابله را مقصّر اصلي مي داند; وإنّما بعض الحنابلة تعصّبُوا عليه و وقعوا فيه، فتبعهم غيرهم»54.
     ابن كثير نيز خبر از برخورد حنابله با او داده، مي نويسد:
«و دفن في داره، لأنّ بعض عوام الحنابلة و رعاعهم منعوا دفنه نهاراً و نسبوه إلى الرفض... و إنّما تقلّدوا ذلك عن أبي بكر محمد بن داود الفقيه الظاهري، حيث تكلّم فيه و يرميه بالعظائم و بالرفض»55.
     ابن كثير در اين عبارت، به عمد يا غير عمد، ميان ابوبكر عبدالله بن أبي داود سجستاني ِ (م316) متهم به ناصبي گري با ابوبكر محمد بن علي بن داود فقيه ظاهري خلط كرده است.56 كسي كه طبري را متهم به تشيع مي كرد، سجستاني ـ فرزند سجستاني صاحب سنن ـ بود كه خود متهم به ناصبي گري بود. به همين دليل، زماني كه به طبري خبر دادند سجستاني فضائل علي(عليه السلام) را روايت مي كند، گفت: «تكبيرة من حارس»57.
     ذهبي پس از نقل اين مطلب، از دشمني موجود ميان آنان سخن گفته است. همو نقل هايي در باره ناصبي گري او دارد كه البته آن را انكار مي كند.58 ابن نديم، در شرح حال سجستاني ِ ياد شده، اشاره مي كند كه كتاب تفسيري نگاشت و اين بعد از آن بود كه طبري كتاب تفسيرش را نوشت.59 اين هم نشاني از رقابت آنهاست.
     ناصبي گري سجستاني سبب شد تا ابن فراتِ وزير او را از بغداد به واسط تبعيد كند و تنها وقتي كه قدري از فضائل امام علي(عليه السلام) را روايت كرد، علي بن عيسي او را به بغداد بازگرداند. پس از آن شيخ حنابله شد!: ثم تَحَنْبَلَ، فصار شيخًا فيهم و هو مقبول عند أهل الحديث. افتضاح وضعيت او به حدي بود كه پدرش در باره اش مي گفت: ابني عبدالله كذّاب.60     ذهبي در شرح حال او در «ميزان الاعتدال» گفته يكي ديگر از محدثان سني درباره طبري را آورده است; «أقذع أحمد ابن علي السليماني الحافظ: فقال: كان يضع للروافض»61. سپس به رد سخن وي پرداخته و همين اندازه تأييد مي كند كه: «ثقة صادق فيه تشيّعٌ يسير و موالاة لاتَضُرّ»62وي احتمال مي دهد كه سخن سليماني در باره ابن جرير شيعي بوده كه كتاب «الرواة عن أهل البيت» داشته است. با توجه به نصوصي كه در باره اتهام رفض به طبري مورخ داريم، بعيد مي نمايد كه مقصود سليماني، كسي جز او باشد. به علاوه كه ابن جرير شيعي، در دواير سني شهرتي نداشته است.
     ابن حجر در «لسان الميزان» سخن ذهبي را نقل كرده و به پيروي او، با دفاع از سليماني به اين كه امام متقني است، سخن او را در باره ابن جرير دوم يعني امامي مذهب مي داند! با اين حال، در باره طبري مورخ اين نكته را تصريح مي كند كه: «وإنّما نُبِزَ بالتشيّع، لأنّه صحّح حديثَ غدير خُمّ».63

تشيّع طبري!64

در اينجا پيش از پرداختن به بحث درباره روايت غدير در كتاب طبري، اين پرسش مطرح است كه آيا تنها همين نكته سبب اتهام تشيع به طبري شده است يا نكته و مطلب ديگري هم مطرح بوده و اصلا چرا طبري، به رغم آن كه در «تاريخ»و «تفسير» خود، به نقل حديث غدير نپرداخته، يكباره در سال هاي پاياني عمر، به تأليف كتابي در باره طرق حديث غدير و حديث طير كه مي توانست عواقب خطرناكي براي او داشته باشد، دست مي زند؟ آيا ممكن است به جز رديه نويسي، تغييري در بينش مذهبي ِ طبري رخ داده باشد؟ چنين احتمالي با توجه به شخصيتي كه از طبري و آثار او مي شناسيم، بعيد مي نمايد; جز آن كه اين مسأله زاويه بلكه زواياي ديگري نيز دارد كه بر ابهام آن مي افزايد.
     قصّه از اين قرار است كه ابوبكر محمد بن عباس خوارزمي (م316 ـ 383)65 اديب معروف قرن چهارم هجري كه از شاعران برجسته و پرآوازه دوره آل بويه و از نظر باورهاي مذهبي، فردي شيعه مذهب بوده،66 به عنوان خواهرزاده طبري معرفي شده و ضمن شعري، تشيع خود را مربوط به تشيع دايي هاي خود; يعني خانواده همين ابن جرير طبري كرده است.
     خواهرزادگي او نسبت به طبري مورخ، در منابع كهن تصريح شده است; از جمله سمعاني (م 562) ذيل مدخل خوارزمي مي نويسد: «... و الشاعر المعروف ابوبكر محمد بن العباس الخوارزمي الأديب، و قيل له: الطبري. لأنّه ابن اخت محمد بن جرير بن يزيد الطبري»67 به جز او، ابن خلكان،68شمس الدين ذهبي،69 صَفَدي،70 ابن عماد حنبلي،71 و يافعي72 اين نكته را يادآور شده اند.
     ممكن است كه اين مؤلفان، اين مطلب را از يكديگر اقتباس كرده باشند; اما نصي كه مهم بوده و حتي از عبارت سمعاني كهن تر است، تصريح حاكم نيشابوري (ربيع الاول 321 ـ صفر 405) به اين مطالب در كتاب مفقود شده «تاريخ نيشابور» است.73 ابن فندق بيهقي در شرح تأليفات تاريخي مي نويسد: ... بعد از آن محمد بن جرير الطبري كه خال ابوبكر الخوارزمي الاديب بود، تاريخ كبير تصنيف كرد و مرا در نسبْ عرقي به محمد بن جرير المورخ كشيد چنان كه حاكم ابوعبدالله الحافظ در تاريخ نيشابور آورده است.74
     در جاي ديگري هم نوشته است: و خواجه ابوالقاسم الحسين بن أبي الحسن البيهقي مردي شجاع و شهم بود و ملوك روزگار او را عزيز و گرامي داشتندي و والده او دختر ابوالفضل بن الاستاد العالم ابوبكر الخوارزمي بود و استاد عالم فاضل ابوبكر الخوارزمي خواهرزاده محمد بن جرير الطبري بود كه تاريخ و تفسير به وي باز خوانند و حاكم ابوعبدالله حافظ در تاريخ نيشابور ياد كرده است.75
     با وجود اين همه تصريح، به هيچ روي نمي توان در آن ترديد كرد. تنها نكته آن است كه ياقوت مي نويسد: «وكان يزعم أن أباجعفر الطبري خاله»76 در اين اواخر آقامحمدعلي كرمانشاهي،77نويسنده «روضات الجنّات»،78 و صاحب «اعيان الشيعه»79 گويا به پيروي قاضي نورالله شوشتري80 در پاسخ ياقوت، خوارزمي را خواهرزاده طبري شيعي دانسته اند كه صد البته خلاف نقل هاي صريح تاريخي است.81 محمد حسين اعرجى در مقدمه كتاب الأمثال خوارزمي،82 اشكالي در باره تاريخ تولد خوارزمي و تناسب آن با دوره زندگي طبري مورخ كرده و خواسته است تا خواهرزادگي او را نسبت به طبري ِ مورخ رد كند. گفتني است كه اگر محمد بن جرير طبري شيعي، معاصر طبري مورخ باشد، همين اشكال در آنجا نيز وجود خواهد داشت. به علاوه كه وجود 73 سال اختلاف ميان درگذشت طبري مورخ (م 310) با خوارزمي، مي تواند صورت نادري باشد اما در ضمن صحيح هم باشد.
     افزون بر آن، خواهرزادگي خوارزمي نسبت به طبري، به معناي اين نيست كه مستقيم دختر خواهر او بوده، بلكه ممكن است خوارزمي نوه خواهر طبري باشد. آنچه مهم است نصوص تاريخي به ويژه نقل آن در «تاريخ نيشابور» است كه نويسنده آن، عالم تر از آن است كه طبرى مورخ را نشناخته باشد. اين نمي تواند اتفاقي باشد كه حاكم نيشابوري چنين مطلبي را گفته باشد و از سوي ديگر، شعري از ابوبكر خوارزمي به صراحت اين نكته را بيان كند.
     با اين حال، هم به دليل غير امامي و ناشيعي بودن آثار طبري مورخ و هم عدم ورود نص خاص در باره امامي مذهب بودن ابوبكر خوارزمي83 ـ درعين تشيع شديد او بسان صاحب بن عباد ـ كمابيش ابهام در چگونگي آن وجود دارد.
     پس از مرور از اصل خواهرزادگى خوارزمى، آنچه مهم است اين نكته است كه ابوبكر خوارزمي ضمن دو بيت شعر، خود را شيعه و رافضي خوانده و تشيع خويش را به دايي هاي خود نسبت داده است. ياقوت حموي (م 626) در ذيل مدخل «آمل»84 اين باره مي نويسد:
     و لذلك قال ابوبكر محمد بن العباس الخوارزمى، و أصله من آمل أيضا، و كان يزعم أن أباجعفر الطبرى خاله:
بآمل مولدي و بنوجرير               فأخوالي، و يحكي المرء خالَهْ
فها أنا رافضيٌّ عن تراث             و غيري رافضيّ عن كلاله    
و كذب، لم يكن ابوجعفر رحمه الله، رافضيّاً، وإنما حسدته الحنابلة فرموه بذلك، فاغتنمها الخوارزمي، و كان سبّابا رافضيا مجاهراً بذلك متبجّحاً.
     عبدالجليل قزويني85 نيز در اين باره مي نويسد: و بوبكر خوارزمي معروف است كه شيعي و معتقد بوده است و فضل و قدر او را فضلا انكار نكنند، اين ابيات او راست كه مي گويد اگر چه مصنّف (يعني كسي كه عبدالجليل كتاب نقض را در رد بر او نوشته) گفته است: شيعي هرگز بوبكر نام نبوده است:

       بآمل مولدى و بنوجرير                فأخوالى ويحكى المرء خاله
فمن يك رافضيّا عن تُراث               فإنّى رافضىٌ عن كلاله
     مصرع نخستِ بيت دوم، با آنچه در بالا آمده متفاوت و طبعا اين عبارت صحيح تر مي نمايد. ابن فندق بيهقي نيز بيت اول اين شعر را آورده است.86
     از همه اينها كه بگذريم، نقل هايي كه طبري در كتاب «مناقب اهل البيت(عليهم السلام)» آورده، آن هم در روزگاري كه حنابله بغداد چيرگي كاملي بر اوضاع مذهبي بغداد داشته اند، مي تواند شاهدي به تشيع ـ و نه رفض ـ او باشد.
     در ميان اين مرويات، حتي روايتي وجود دارد كه دلالت صريحي بر تشيع دوازده اماميِ او مي كند. از آن جمله روايتي است كه ابن طاوس در كتاب «اليقين»87 آورده و در آن تصريح شده است كه سلمان به نقل از رسول خدا(صلي الله عليه وآله)مي گويد:
«إنّ علىّ بن أبى طالب عليه السلام وصيّى و وارثي و قاضى دينى وعدتي و هو الفاروق بين الحقّ والباطل، وهو يعسوب المسلمين وإمام المتّقين وقائد الغرّ المحجّلين و الحامل غدًا لواء ربّ العالمين. هو و ولده من بعده. ثمّ من الحسين ابنى، أئمة تسعة هداة مهديّون إلى يوم القيامة. أشكو اِلى الله جحود اُمّتى لأخى وتظاهرهم عليه و ظلمهم له وأخذهم حقّه».
     ابن طاوس كه خود به اهميت اين نص، آن هم از زبان طبري، واقف بوده مي نويسد: اگر در اسلام، تنها همين يك حديث قابل اعتماد نقل شده باشد، براي علي ّ بن ابي طالب كافي است و براى پيامبر(صلي الله عليه وآله) كه تصريح به خلافت او وامامان بعد از او كرده; آن هم از طريق طبري كه ما پيش از اين، ديديم كه چه اندازه او را ستايش و توثيق كرده اند.88

قاضي نعمان (م 363) و كتاب الولاية

قديمي ترين اثري كه بيشترين استفاده را از كتاب الولايه و كتاب مناقب اهل البيت طبري كرده، كتاب شرح الأخبار في فضائل الائمة الاطهار(عليهم السلام)قاضي نعمان بن محمد تميمي مغربي (م 363) اسماعيلي مذهب است. با اين حال، دشواري اين كتاب آن است كه در عين حال كه تصريح به استفاده از كتاب طبري دارد، سند بيشتر نقل ها را ـ به استثناي چند مورد محدود ـ انداخته و به اين ترتيب به ارزش و اعتبار احاديث نقل شده، به شدت لطمه زده است.
     بهره گيري وي از اثر طبري، شامل دو كتاب مناقب اهل البيت يا فضائل امام علي و كتاب الولايه است. براي مثال پس از نقل خبر «أنت أخي و وصيّي و خليفتي مِنْ بعدي» مي نويسد:
ومِمّن رواه و أدخله في كتاب ذكر فيه فضائل علي(عليه السلام) ـ غير من تقدّمت ذكره ـ محمّد بن جرير الطبري و هو أحد أهل بغداد من العامة عن قرب عهد في العلم والحديث والفقه عندهم»89.
     سپس اشاره به طرق مختلفي دارد كه طبري در نقل اين حديث در كتابش آورده است.90 در ادامه پس از نقل رواياتي چند از كتاب طبري، بخش عمده اي از احاديث اين كتاب را آورده و از آن با تعبير «وهو كتاب لطيف بسيط ذكر فيه فضائل علي(عليه السلام)» ياد كرده است. سپس به بخش روايت غدير كتاب طبري پرداخته و انگيزه طبري را در تأليف آن بيان مي كند كه شرحش گذشت.91

     شايد از اين قسمت، چنين معلوم شود كه مقصود وي از كتاب فضائل علي(عليه السلام) همان كتاب الولايه يا كتابي در فضائل امام علي است كه بخشي از آن در طرق حديث غدير بوده است. وي در انتهاي ِ نقلِ احاديثي در باب وصايت امام علي(عليه السلام) از طبري، باز هم از بساطتي كه طبري در نقل فضائل امام در اين كتاب از خود نشان داده ياد كرده است; «و ما رواه و بسطه من فضائل علي(عليه السلام)...».92
     در جمع بايد گفت، در مقايسه ميان كساني كه از اين كتاب طبري مطلبي نقل كرده اند، قاضي نعمان در شرح الأخبار بيشترين استفاده را برده است. جز آن كه، همان گونه كه گذشت، وي اَسناد طبري را در نقل احاديث، بسان بيشتر موارد كتاب، حذف كرده است. از اين رو، در نقل حديث غدير از كتاب طبري، روايات نقل شده در آن كتاب را مفصل نياورده; زيرا تنها سند آنها متفاوت بوده است. با اين حال تصريح دارد كه طبري بابي خاص را به روايت غدير اختصاص داده كه در رد بر ابوبكر سجستاني است. سجستاني گفته بود كه در سفر حجة الوداع، علي(عليه السلام)همراه پيامبر(صلي الله عليه وآله) نبوده و به همين دليل، اساسا روايت غدير نادرست است. اين اظهار نظر، علت و انگيزه تأليف كتاب الولايه توسط طبري است. به نوشته قاضي نعمان: «و احتجّ [الطبري] عَلي ذلك بالروايات الثابتة علي قدم علي ـ صلوات الله عليه ـ من اليمن علي رسول الله ـ صلّي الله عليه و آله ـ عند وصوله إلي مكة و...»93 قاضي در باره كتاب الولايه كه بخشي از كتاب فضائل بوده والبته بعدها به طور مستقل نيز شناخته شده، مي نويسد:
«ثمّ جاء أيضا في هذا الكتاب بباب أفرد فيه الروايات الثابتة التي جاءت من رسول الله ـ صلّي الله عليه و آله بأنّه قال قبل حجة الوداع و بعده: من كنت مولاه فعليّ مولاه، اَلّلهمّ وال من والاه و عاد من عاداه، و انصر مَنْ نصره و اخذل من خَذَله. و قوله: علي ّ أميرالمؤمنين و علىّ أخى، و علىّ وزيرى، و علىّ وصيّى، و علىّ خليفتى على امّتى من بعدى، و علىّ أولى الناس بالناس من بعدى. و غير ذلك مما يوجب له مقامه من بعده، و تسليم الأمّة له ذلك، و أن لايتقدّم عليه أحد منها، و لايتأمّر عليه، فى كلام طويل ذكر ذلك فيه، و احتجاج أكيد أطاله على قائل حكى قوله و لانعلم أحد قال بمثله، و ما حكاه عنه من دفع ما اجتمعت عليه الأمّة عليه و نفيه أن يكون علي(عليه السلام) مع رسول الله ـ صلّى الله عليه و آله ـ فى حجّة الوداع، و عامة أهل العلم، و أصحاب الحديث مجمعون على أنّه كان معه ... فأشغل الطبرى أكثر كتابه بالاحتجاج علي هذا القائل الجاحد الشاذّ قوله الذى لم يثبت عند أحد من أهل العلم.94».
     شگفتي قاضي نعمان اين است كه چرا طبري با اين كه خود اين احاديث را نقل مي كند، از مذهب عامه پيروي كرده است; «و أغفل الطبرىّ أو تجاهل خلافه، لما أثبته و رواه و صحّحه ممّا قدمنا ذكره. و حكايته عنه فى علىّ(عليه السلام) وذهب فيه إلى ما ذهب أصحابه من العامة إليه من تقديم أبى بكر و عمر و عثمان عليه»95.
     پس از نقل روايات غدير، قاضي نعمان، روايات ديگري در فضائل امام علي(عليه السلام) از كتاب طبري نقل كرده كه نخستين آنها حديث طير است; «ونحن بعد هذا نحكى ممّا رواه الطبرى هذا من مناقب علىّ ـ صلوات الله عليه و فضائله الموجبة لما خالفه هو لنؤكّد بذلك ما ذكرناه عنه».96 پس از نقل حديث طير مي نويسد: «وجاء الطبرى بهذا الحديث بروايات كثيرة و طُرُق شتّي».97 همچنين پس از نقل چند حديث و نيز حديث الرايه مي نويسد: «فجاء الطبري بهذا الخبر و ما قبله من الأخبار من طرق كثيرة».98 نيز پس از نقل اين خبر از امام علي(عليه السلام) كه خطاب به اصحابش فرمود: كه پس از من، شما را مجبور به لعن بر من مي كنند و در ادامه روايتي از رسول خدا(صلي الله عليه وآله) نقل كرده، مي نويسد: «وهذا ممّا أثبتناه فى هذا الكتاب ممّا آثره الطبرى ّ الذى قدّمنا ذكره».99
     پس از قاضي نعمان، شخص ديگري كه از كتاب الولايه طبري بهره برده، بايد به ابن عبدالبرّ اندلسي (368 ـ 463) اشاره كرد كه در بخش زيباي مربوط به شرح حال امام علي(عليه السلام)در كتاب الاستيعاب، سه حديث به نقل از طبري آورده است.100 البته هيچ تصريحي بر اين مطلب نيست كه وي از كتاب الولايه يا كتاب الفضائل بهره برده باشد، اما به هر روي، طبيعي است كه طبري اين احاديث را در كتاب فضائل علي(عليه السلام) خود آورده باشد.

ابن شهر آشوب(م 588) و كتاب الولايه

ابوجعفر رشيدالدين محمد بن على معروف به ابن شهرآشوب (م 588) از ديگر كساني است كه از كتاب الولايه و كتاب المناقب ياد و از آن دو نقل كرده است; از جمله در بحث غدير خم، ضمن ياد از كساني كه در آثارشان حديث غدير را آورده اند مي نويسد: «ابن جرير الطبري من نيّف و سبعين طريقاً في كتاب الولاية».101
     ابن شهر آشوب در موارد زيادي از كتاب مناقب، از كتاب الولايه بهره برده، اما اين كه مستقيم از اين كتاب بهره برده يا نه، روشن نيست; آنچه مهم است اين كه نقل هاي او از اين كتاب، بجز اندكي، در منابع ديگر نيامده است. وي كه معمولا در ابتداي جمله، منبع خود را مي آورد، مي نويسد: «حلية ابونعيم و ولاية الطبري، قال النبي...».102 يا مي نويسد: «ابن مجاهد فى التاريخ و الطبرى فى الولاية».103 در يك مورد هم نوشته است: «الطبريان فى الولاية و المناقب»!104 بدون ترديد مقصود او دو كتاب الولايه و المناقب طبري است.
     در جاي ديگر: «والطبرى فى التاريخ و المناقب».105 از آن روي كه وي در عبارتي مي نويسد طبري حديث طير را در كتاب الولايه آورده،106 روشن مي شود كه او عنوان كتاب الولايه را اعم از كتاب فضائل مي دانسته است. وي يك بار هم در متشابه القرآن از تعبير «الطبري في الولايه» ياد كرده است.107
     نكته ديگر اين كه ابن شهرآشوب، گاه به صراحت از كتاب الولايه و گاه از تاريخ طبري نقل مي كند، اما در مواردي بدون ياد از كتاب خاصي، حديثي را از وي نقل كرده است. طبعا با توجه به اين كه محتواي برخي از اين نقل ها فضائل امام علي(عليه السلام)است، مي توان حدس زد كه موارد ياد شده نيز از كتاب الولايه است.

ابن طاوس(م 664) و كتاب المناقب و حديث الولايه

ابن طاوس (م 664) از هر دو كتاب طبري ياد كرده و به نقل مواردي از كتاب مناقب او پرداخته است. وي در كتاب اليقين، مي نويسد:
«فيما نذكره من كتاب المناقب لأهل البيت(عليه السلام) تأليف محمد بن جرير الطبرى صاحب التاريخ، من تسمية ذى الفقار لعلىّ(عليه السلام)بأميرالمؤمنين».

     سپس به اين طريق نقل از آن كتاب را آغاز مي كند:
قال فى خُطبته ما هذا لفظه: حدّثنا الشيخ الموفق [المدقق] محمد بن جرير الطبرى ببغداد فى مسجد الرّصافة، قال: هذا ما ألّفته من جميع الروايات من الكوفيين والبصريين و المكّيين و الشاميين وأهل الفضل كلّهم و اختلافهم فى أهل البيت(عليه السلام)، فجمعْتُه و ألّفْتُه أبواباً ومناقب ذكرت فيه باباً باباً و فصّلت بينهم وبين فضائل غيرهم. و خَصَصْتُ أهل هذا البيت بما خصّهم الله به
من الفضل».
     نكته اي كه در اين عبارت آمده، اشاره او به فصل بندي كتاب طبري است. وي مي گويد: كه طبري مناقب را باب باب آورده است، اما اين كه اين تقسيم بندي بابي بر چه اساس بوده است، چندان روشن نيست. تنها اشاره، مطالبي است كه ابن طاوس در جاي ديگر آورده، مي نويسد: «قال محمد بن جرير الطبري المذكور في كتاب مناقب أهل البيت(عليه السلام)في باب الهاء من حديث نذكر اسناده و المراد منه بلفظه».108 همو در كتاب طُرَف نيز درباره كتاب المناقب طبري مي نويسد: ورتّبه أبوابا علي حروف المعجم، فقال في باب الياء ما لفظه:109 اما در اين كه مراد از باب الهاء و باب الياء چيست، بايد بيشتر انديشيد.110 به هر روي، بازسازي كتاب به شكلي كه وي آن را مرتب كرده بوده، دشوار است.
    سپس ابن طاوس عبارتي از خطيب بغدادي در ستايش ابن جرير طبري آورده كه عينا در شرح حال طبري در تاريخ بغداد (2 / 162) آمده است.111 آنگاه با تأكيد بر اين كه اين نقل را آورده تا پايه استدلال خويش را استوار كرده باشد، مي نويسد:
«و قد ذكر في كتاب المناقب المشار إليه من تسمية مولانا علي بن ابي طالب(عليه السلام) بأميرالمؤمنين ثلاثة أحاديث نذكرها في ثلاثة أبواب ما هذا لفظه».112
     سپس متن احاديث را آورده است. ابن طاوس اشاراتي نيز به كتاب الولايه دارد كه در جاي ديگر به نقل از الطرائف آورديم.

شمس الدين ذهبي(م 748) و كتاب الولايه

گذشت كه ذهبي يك مجلد از كتاب دو جلدي طبري را در طرق حديث غدير ديده و از كثرت طرق ياد شده در آن، حيرت زده شده است. ذهبي كه ـ به احتمال به تقليد از طبري ـ رساله مستقلي در طرق حديث غدير نوشته، در مواردي، رواياتي از كتاب طبري نقل كرده است. در جايي پس از نقل روايتي مي نويسد: «هكذا روي الحديث بتمامه محمد بن جرير الطبرى»113 در جاي ديگر آمده: «حدّثنا ابن جرير فى كتاب غدير خمّ».114و در جاي ديگر آمده است: «قال محمد ابن جرير الطبرى فى المجلّد الثانى من كتاب غدير خمّ له: و أظنّه به مثل جمع هذا الكتاب نسب إلى التشيّع.»115 و در مورد ديگر: «رواه محمد بن جرير في كتاب الغدير».116

ابن كثير(م 774) و كتاب الولايه

پيشتر گذشت كه ابن كثير نيز از اين كتاب ياد كرد. وي در دو مورد از كتاب البدايه و النهايه از حديث غدير سخن گفته است; نخست: در حوادث سال دهم هجرت از آن ياد كرده و برخي از طرق آن را آورده است.117 دوم: در پايان زندگي اميرمؤمنان(عليه السلام) در ضمن فضائل آن حضرت، برخي از طرق حديث غدير را آورده، اما يادي از كتاب طبري نكرده است.118
     در مورد نخست، پس از اشاره به اين كه رسول خدا(صلي الله عليه وآله) در بازگشت از حج در غدير خم، فضيلتي از فضايل امام علي(عليه السلام)را آشكار ساخت، مي نويسد:
«و لهذا لمّا تفرّغ(عليه السلام) من بيان المناسك و رجع إلي المدينة بيّن ذلك فى أثناء الطريق، فخطب خطبة عظيمة فى اليوم 18 من ذى حجة عامئذ و كان يوم الأحَد بغدير خمّ تحت شجرة هناك. فبيّن فيها أشياء. و ذكر من فضل علي ّ و أمانته و عدله و قربه إليه ما أزاح به ما كان فى نفوس كثير من الناس منه! و نحن نورد عيون الأحاديث الواردة في ذلك و نبيّن ما فيها من صحيح و ضعيف بحول الله وقوّته و عونه. و قد اعتني بأمر هذا الحديث أبوجعفر محمد بن جرير الطبرى صاحب التفسير و التاريخ، فجمع فيه مجلّدين أورد فيهما طرقه وألفاظه و ساق الغثّ و السمين والصحيح و السقيم، علي ما جرت به عادة كثير من المحدّثين يوردون ما وقع لهم في ذلك الباب من غير تمييز صحيحه و ضعيفه»119.
     سپس اشاره مي كند كه: بنا دارد برخي از طرق آن را نقل كند و چنين مي كند. از طرقي كه نقل كرده، بخشي از كتاب طبرى است. از آنچه در كتاب البدايه، آمده چنين بر مي آيد كه ابن كثير رساله او را در طرق حديث غدير در اختيار داشته است.

بياضي(م 877) و كتاب الولايه

زين الدين علي بن يونس عاملي در مقدمه كتاب «الصراط المستقيم» خود، فهرستي از منابعش را به دست داده و از جمله نام كتاب الولايه طبري را آورده است.120در جاي ديگر نيز، ضمن برشمردن آثار سنيان در باره اهل بيت(عليهم السلام)از كتاب طبري آغاز كرده مي نويسد: «فصنّف ابن جرير كتاب الغدير و ابن شاهين كتاب المناقب...»121 بر همين قياس، نقل هايي از اين كتاب را در كتابش آورده كه به ظنّ قوي، آنها را از ابن شهرآشوب، ابن طاوس يا منابع ديگر گرفته است. از ميان اين نقل ها، يك نقل مفصل از زيد بن ارقم به نقل از كتاب الولايه طبري دارد كه علامه اميني نيز ظاهرا آن را از بياضي نقل كرده122 و البته به اين عبارت، در جاي ديگري ديده نشد.
     گفتني است كه وي گاه به صراحت از كتاب الولايه طبري ياد كرده، گاه از طبري مطلبي آورده و نامش را در كنار ديگر راويان اهل سنت نهاده كه بايد طبري مورّخ باشد. در برابر از «تاريخ الطبري» در چندين مورد ياد كرده،123همچنان كه از طبري شيعه و كتابش «المسترشد»124 نيز مطالبي آورده است. در مواردي كه تنها به ارائه نام طبري اكتفا كرده، روشن نيست كه مقصودش كدام طبري است.125 در يك مورد نيز از كتاب المناقب طبري ياد كرده كه مطلب نقل شده، در باره ابوبكر است.126
     يكي ديگر از كساني كه به تفصيل رواياتي در فضائل امام علي(عليه السلام) از طبري نقل كرده، عالمِ محدّثِ برجسته اهل سنّت، علاء الدين علي، مشهور به «متّقي هندي» (م975) است. وي در بخش فضايل امام علي(عليه السلام) از كتاب «كنز العمال»127 شمار زيادي روايت نقل و در انتهاي آنها نام ابن جرير را نهاده است. متقي هندي در مقدمه كتاب مي گويد: اگر به طور مطلق نام ابن جرير را آورده باشد، مقصودش كتاب «تهذيب الاثار»اوست، و در صورتي كه از كتاب «تفسير» يا «تاريخ» باشد، به اين نكته تصريح كرده است. از آنجا كه روايات انتخاب شده از وي در باب فضائل اهل البيت، به طور يقين در كتاب مناقب اهل البيت(عليهم السلام) او نيز بوده ـ و بخشي از آنها طرق حديث غدير است ـ مي توان اين احاديث را نيز به عنوان بخشي از كتاب فضايل يا كتاب الولايه طبري دانست. گفتني است كه تنها برخي از بخش هاي تهذيب الآثار برجاي مانده و بيشتر اين روايات در بخش موجود چاپ شده نيست.
     در دوره اخير علامه اميني (1320 ـ 1390 قمري) در «الغدير» به اين كتاب عنايت داشته و به نقل از كنزالعمال و البدايه و النهايه، حديث غدير را به روايت طبري در «الغدير» آورده است.128 استاد مرحوم سيدعبدالعزيز طباطبائي (م1416) نيز كتاب الولايه را در ميان آثاري كه اهل سنت در باره اهل بيت(عليهم السلام)نگاشته اند، آورده است.129

............................................................................................................................
پي نوشت ها:

1 . نكـ : تاريخ الاسلام ذهبي، ص320 ـ 310 ـ 286 ـ 279 در پاورقي آنجا دهها منبع براي شرح حال وي آمده است. نيز در لسان الميزان، ج5، ص757، ش7190 به همين ترتيب مآخذ شرح حال وي از مصادر مختلف فراهم آمده است. سيوطي در رساله اي كه با عنوان «التنبيه بمن يبعثه الله علي رأس كلّ مائة» نگاشته، طبري را از كساني دانسته كه شايسته است فرد برگزيده در آستانه سال 300 هجري باشد. نكـ : خلاصة عبقات الأنوار، ج6، ص94 (قم، 1404) به نقل از رساله ياد شده.
2 . طبراني (م 360) محدث بزرگ و صاحب سه معجم صغير، اوسط و كبير، وقتي از طبري نقل مي كند، او را با «الطبري الفقيه» نام مي برد. نكـ : المعجم الكبير، ج9، ص292
3 . مقاله «اهل حديث» و «كتاب صريح السنه طبري» در «مقالات تاريخي»، دفتر دوم. و نيز مقاله «نقش احمد بن حنبل در تعديل مذهب اهل سنت» در «مقالات تاريخي» دفتر ششم.
4 . ابن قتيبه با اشاره به برخورد واكنشي اهل حديث در برابر رافضه كه مقام علي(عليه السلام) را بيش از حد بالا مي برند، به كوتاهي آنها در نقل احاديث فضائل امام اشاره كرده مي نويسد: آنان او را از ائمة الهدي خارج كرده، از جمله ائمه فتن مي دانند و عنوان خلافت را براي او ثابت نمي كنند به بهانه آن كه مردم بر او اجتماع نكردند، اما در عوض يزيد بن معاويه را خليفه مي دانند، چون مردم بر او اجماع كرده اند. پس از آن مي نويسد:
     «و تحامي كثير من المحدثين أن يحدثوا بفضائله ـ كرّم الله وجهه ـ أو يظهروا ما يجب له، و كل تلك الأحاديث لها مخارج صحاح. و جعلوا ابنه الحسين(عليه السلام) خارجيّا شاقّا لعصا المسلمين، حلال الدم، لقول النبي صلّي الله عليه و سلم: «من خرج علي امّتي و هم جميع، فاقتلوه كائنا من كان». و سوّوا بينه في الفضل و بين اهل الشوري لأن عمر لو تبيّن له فضله لقدّمه عليهم و لم يجعل الامر شوري بينهم. و أهملوا من ذكره او روي حديثا من فضائله حتي تحامي كثير من المحدثين أن يتحدثوا بها و عنوا بجمع فضائل عمرو بن العاص و معاوية كأنهم لايريدونهما بذلك وإنّما يريدونه. فإن قال قائل: «أخو رسول الله صلّي الله عليه و سلم علىّ وأبوسبطيه الحسن و الحسين و أصحاب الكساء علىّ و فاطمة و الحسن و الحسين» تمعرت الوجوه و تنكّرت العيون و طرّت حسائك الصدور. وإن ذكر ذاكر قول النبي صلّي الله عليه و سلم: «من كنت مولاه فعليّ مولاه» و «أنت منّي بمنزلة هارون من موسي»، و أشباه هذا، التمسوا لتلك الأحاديث المخارج لينقصوه و يبخسو حقه بُغْضاً منهم للرّافضة و الزاماً لعليّ عليه السلام بسببهم ما لايلزمه و هذا هو الجهل بعينه. و السلامة لك أن لاتهلك بمحبّته و لاتهلك ببغضته و أن «لا تتحمّل» ضغنا عليه بجناية غيره، فإن فعلت فأنت جاهل مفرط في بغضه وإن تعرف له مكانة من رسول الله صلّي الله عليه و سلم بالتربية و الإخوة و الصهر و الصبر في مجاهدة أعدائه و بذل مهجته في الحروب بين يديه مع مكانه في العلم و الدين و البأس و الفضل من غير أن تتجاوز به الموضع الذي وضعه به خيار السلف لما تسمعه من كثير فضائله فهم كانوا أعلم به و بغيره و لأنّ ما أجمعوا عليه هو العيان الذي لاشكّ فيه، و الأحاديث المنقولة قد يدخلها تحريف و شوب و لو كان إكرامك لرسول الله صلّي الله عليه و سلم هو الذي دعاك إلي محبة من نازع عليا و حاربه و لعنه إذ صحب رسول الله صلّي الله عليه و سلم و خدمه و كنت قد سلكت فى ذلك سبيل المستسلم لأنت بذلك فى علىّ عليه السلام أولي لسابقته و فضله و خاصته و قرابته و الدناوة التي جعلهاالله بينه و بين رسول الله صلّي الله عليه و سلم عند المباهلة، حين قال تعالي «قُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُم» فدعا حسنا و حسينا «وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُم» فدعا فاطمة عليها السلام «وَأنْفُسَنا و أَنْفُسَكُم» فدعا عليا عليه السلام. و من أرادالله تبصيره بصّره و من أراد به غيرذلك حيّره». الاختلاف في اللفظ، صص (41 ـ 43 بيروت، دارالكتب العلميه).
5 . تحقيق احمد المحمودي، قم، مؤسسة الثقافة الاسلامية لكوشانپور، 1415 (به مقدمه مصحح).
6 . تحقيق قسم الدراسات الاسلامية مؤسسة البعثه، قم، 1413
7 . البداية و النهايه، ج 11 ـ 12 و ص167، ذيل حوادث سال 310; ذريعه، ج16، ص35; شرح الاخبار، ج 1، صص 131 ـ 132 پاورقي. كلبرگ با اشاره به حدس آقابزرگ در اين كه مقصود از كتاب مناقب اهل البيت كه ابن طاوس آن را به طبري مورخ نسبت داده، كتابي از طبري شيعي است، مي نويسد: ظاهرا هيچ منبعي حدس آقابزرگ را تأييد نمي كند. كتابخانه ابن طاوس، ص 398، ش 356
8 . معالم العلما (ص 106، ش 715); و عمدة عيون صحاح الأخبار، ابن بطريق، ص 157
9 . رجال النجاشي، ص 322، ش 879.
10 . اقبال الاعمال، ج 2، ص 30 (قم 1415).
11 . الطرائف، ص 142
12 . كتابخانه ابن طاوس، ص 288
13 . براى اطلاعات بيشتر در اين زمينه، نكـ : كتابخانه ابن طاوس، ص 286
14 . كتابخانه ابن طاوس، ص 286، ش 171; ص 398، ش 356
15 . شگفت آن كه فؤاد سزگين (تاريخ التراث العربي، مجلد الأول، ج 1، التدوين التاريخي، ص 168) به هيچ روي متوجه منقولات اين كتاب طبري نشده و از آن در فهرست كتاب هاي طبري ياد نكرده است. وي تنها در پاورقي همان صفحه، به نقل از بروكلمان و با اشاره به سخن نجاشي، از رساله الرد علي الحرقوصيه ياد نموده، بدون آن كه به باقي مانده هاي اين اثر مهم در كتاب هاي بعدي اشاره كند.
16 . الغدير فى التراث الاسلامي، صص 37 ـ 35 ;اهل البيت في المكتبة العربيه، صص 664 ـ 661
17 . رجال النجاشي، (تحقيق السيد موسي الشبيري، قم) ص 322، ش 879
18 . كذا. و في مورد آخر: كتاب خبر غدير خم و شرح امره، تصنيفه. فهرسة كتب الشيعة و اصولها، تحقيق السيد عبدالعزيز الطباطبائي، قم، 1420، ص 424، ش 655
19 . عمدة عيون صحاح الاخبار، ص 157 (قم، 1412).
20 . معالم العلماء، ص 106، ش 715
21 . المنقذ من الضلال، ج 1، ص 334 (قم، مؤسسة النشر الاسلامى، 1414).
22 . بناء المقالة الفاطمية فى نقض الرسالة العثمانية، (مؤسسة آل البيت، قم، 1411)، صص 299 ـ 300
23 . اليقين، ص 215
24 . اقبال الاعمال، ج 2، ص 30 (قم 1415).
25 . همان، ج 2، ص 248
26 . الطرائف، ص 142 و نكـ : ص 154 (قم، 1400)
27 . تذكرة الحفاظ، (بيروت، دارالكتب العلميه) ج 2، ص 713
28 . طرق حديث من كنت...، ص 62، ش 61
29 . البداية و النهايه، ج 11 و 12، ص 167، ذيل حوادث سال 310
30 . تهذيب الكمال، ج 20، ص 484
31 . در فتح الباري (ج 7، ص 61) بدون اشاره به كتاب طبري مي نويسد: «و أوعب من جمع مناقبه [يعني عليّاً] من الأحاديث الجياد النسائي في كتاب الخصائص; و اما حديث من كنت مولاه فَعَليّ مولاه، فقد أخرجه الترمذي و النسائي و هو كثيرالطرق جدّاً، و قد استودعها ابن عقدة في كتاب مفرد; و كثير من أسانيدها صحاح و حسان.
32 . تهذيب التهذيب، ج 7، ص 297 (بيروت، دارالفكر). نسخه اي از كتاب ابن عقده تحت عنوان «جمع طرق حديث الغدير» در اختيار ابن حجر بوده است. نكـ : مقالات تاريخي، دفتر ششم، مقاله منابع تاريخي ابن حجر در الاصابه، ص 363
33 . شرح الاخبار، ج 1، صص 132 ـ 130
34 . معجم الأدباء، ج 18، ص 80
35 . معجم الأدباء، ج 18، ص 84 و 85
36 . تاريخ الاسلام ذهبي، صص320 ـ 310 وص281
37 . سير اعلام النبلاء، ج 16، ص 132
38 . تذكرة الحفاظ، ج 2، ص 713
39 . تاريخ الاسلام ذهبي، 320 ـ 310، ص 283
40 . تاريخ دمشق، ج 52، ص 198
41 . الذخيره، ص 442 (تصحيح سيد احمد حسيني اشكوري.). به رغم آن كه در هر دو نسخه كتاب، قيد شده كه مقصود ابوبكر فرزند ابن ابي داود سجستاني صاحب سنن است، مصحح تصور كرده كه آن خطاست و نام خود سجستاني را در متن آورده است!
42 . الشافي في الامامة، ج 2، ص 264 (تصحيح سيدعبدالزهراء الخطيب، تهران، مؤسسة الصادق(عليه السلام).
43 . تقريب المعارف، (تحقيق فارس حسون، قم، 1417)، صص 207 و 208
44 . طرق حديث من كنت...، ص 62: و أظنه بمثل جمع هذا الكتاب نسب الى التشيّع.
45 . البداية و النهايه، ج 7، ص 390 (داراحياءالتراث العربى، 1413)
46 . تاريخ بغداد، ج 2، ص 164; تاريخ دمشق، ج 52، ص 196; الانساب، ج 4، ص 46; معجم الادباء، ج 18، ص 43; تاريخ الاسلام ذهبى، صص 320 ـ 310 و 282
47 . قال: كانت الحنابلة تَمْنَع و لاتَتْرُك احدًا يَسْمَع عليه. معجم الأدباء، ج 18، ص 43
48 . از جمله آنها، انكار حديث الجلوس علي العرش بود كه مي گفت محال است و اين شعر را مي خواند:
سبحان من ليس له انيس                و لا له في عرشه جليس

     ياقوت (معجم الادباء، ج 18، ص 58; و الوافي بالوفيات، ج 2، ص 287) در ادامه اين نقل مي نويسد: فلما سمع ذلك الحنابلة منه و أصحاب الحديث، وثبوا و رموه بمحابرهم و قيل كانت الوفا، فقام ابوجعفر بنفسه و دخل داره، فرموا داره بالحجارة حتي صار علي بابه كالتّلِّ العظيم، و ركب نازوك صاحب الشُّرطة في عشرات الوف من الجند يمنع عنه العامّة. و وقف علي بابه يوما الي الليل و أمر برفع الحجارة عنه. و كان قد كتب علي بابه

سبحان من ليس له انيس           و لا له في عرشه جليس

     فأمر نازوك بمحو ذلك. و كتب مكانه بعض اصحاب الحديث...

     به دنبال اين اعتراضات بود كه طبرى تسليم شد و متنى مطابق ميل حنابله نوشت. اين متن همان «صريح السنه» است كه ما در مقالات تاريخي دفتر دوم، گزارش آن را آورده ايم.

     به جز آنچه گذشت، ابن جوزي به اختلاف نظرهاي ديگري ميان طبري و ابوبكر بن ابي داود در زمينه مسائل اعتقادي كرده و از تلاش ابن ابي داود در كشاندن مسأله به حكومت و پاسخ طبري سخن گفته است. نكـ : المنتظم، ج 13، ص 217

     دليل ديگر مخالفت حنابله با طبري، بي اعتنايي طبري به فقه احمد بن حنبل است. ابن الوردي مي نويسد: و صنف كتابا فيه اختلاف الفقهاء و لم يذكر فيه احمد بن حنبل، فقيل له في ذلك، فقال: انما كان احمد بن حنبل محدثا. فاشتد ذلك علي الحنابلة و كانوا لايحصون كثرةً ببغداد، و رموه بالرفض تعصبا و تشنيعا عليه. تاريخ ابن الوردي ،ج 1، ص 356 (نجف، مطبعة الحيدريه، 1389 ق.) المختصر في اخبار البشر، ج 1، ص 71 (قاهره، مكتبة المتنبي).

49 . تجارب الأمم، ج 5، ص 142 (تصحيح دكتر ابوالقاسم امامي، تهران، سروش، 1377)
50 . معجم الادباء، ج 18، ص 40 (دارالفكر).
51 . المنتظم، ج 13، ص 217
52 . همانجا.
53 . الكامل في التاريخ، ج 5، ص 74 ذيل حوادث سنه 310 (بيروت، مؤسسة التاريخ العربي).
54 . همانجا.
55 . البداية و النهايه، ج 11 و 12، ص 167 (بيروت، مؤسسة التاريخ العربي، 1413).
56 . البته ميان طبري و علي بن داود ظاهري اختلاف نظرهايي بود كه منجر به نگارش اثرى از محمد بن علي بن داود ظاهري بر ضدّ طبري شد; اما اين جريان، ربطي به مناقشه مورد بحث در باره غدير ندارد. نكـ : معجم الادباء، ج 18، صص 79 و 80
57 . تاريخ الاسلام ذهبي، صص320 ـ 310 و 516
58 . همان، ص 517
59 . الفهرست، ص 288 (تصحيح تجدد).
60 . تاريخ الاسلام ذهبي، 320 ـ 310 و 518
61 . ميزان الاعتدال، ج 3، ص 499
62 . همان.
63 . لسان الميزان، ج 5، ص 758 (بيروت، تحقيق محمد عبدالرحمن مرعشلي)
64 . بارها نوشته ايم كه اتهام به تشيع با اتهام به رفض متفاوت است. در اين باره به بحث هاي مقدماتي كتاب تاريخ تشيع در ايران، جلد نخست، مراجعه فرماييد.
65 . در باره سال تولد وي بنگريد به مقدمه ديوان أبي بكر الخوارزمي، دكتر حامد صدقي، ص 107
66 . نامه او به شيعيان نيشابور در رسائل الخوارزمي، چاپ بيروت، ص 16. استاد صدقي تمامي عباراتي كه در نوشته هاي او بوي تشيع مي دهد، در مقدمه ديوان ابي بكر الخوارزمي (تهران، ميراث مكتوب، 1376) صص 117 ـ 115 آورده است.
67 . الانساب ج 2، ص 408
68 . وفيات الاعيان ج 4، صص 192، 400
69 . سير اعلام النبلاء ج 16، ص 526
70 . الوافي بالوفيات، ج 2، ص 284
71 . شذرات الذهب ج 3، ص 105
72 . مرآة الزمان ج 2، ص 416
73 . تاريخ نيشابور، (تصحيح محمدرضا شفيعي كدكني، تهران، 1375)، ص 185. در آنجا اين عبارت آمده است: محمد بن العباس، ابن أخت محمد بن جرير، ابوبكر الاديب الخوارزمي، ص 185، ش 2445
74 . تاريخ بيهقي، ص 16
75 . همان، ص 16
76 . معجم البلدان، ج 1، ص 77
77 . مقامع الفضل، ج1، صص 464 و 465 (قم، تحقيق و نشر مؤسسة العلامة الوحيد البهبهاني، 1421).
78 . ج 7، ص 293 و 294
79 . ج 9، صص 377 و 378
80 . مجالس المؤمنين، ج 1، ص 98
81 . و به همين دليل است كه مرحوم محدث ارموي در تعليقات نقض (ج 2، ص 658) او را خواهرزاده طبري مورخ مي داند; درست همان طور كه استاد حامد صدقي نيز اين نسبت را مطابق با آنچه در بيشتر مصادر تاريخي آمده، مي داند: نكـ : مقدمه ديوان أبي بكر الخوارزمي، ص 111
82 . مقدمه ديوان ابي بكر الخوارزمي، ص 112 و 113
83 . البته به جز ابياتي كه خواهد آمد.
84 . معجم البلدان، ج 1، ص 77; قاضي نورالله نيز شعر بالا را در مجالس المؤمنين (1/98) آورده است.
85 . نقض، ص 218
86 . تاريخ بيهقي، ص 108. با آن كه سه منبع كهن اين اشعار را آورده اند، ابن ابى الحديد (شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 36) سخن ديگري گفته است. وي با اشاره به كتاب «المسترشد» از محمد بن جرير طبري، مي نويسد: او محمد بن جرير صاحب تاريخ نيست بلكه از رجال شيعه است و تصور من بر آن است كه مادرش از بنوجرير از شهر آمل طبرستان است و: «بنوجرير الآمليون شيعة مستهترون بالتشيع، فنسب الي أخواله. خاندان جرير از آملي ها، در تشيع اصرار دارند و او ـ يعني محمد بن جرير شيعي ـ به دايي هاي خود منسوب شده است. سپس مي نويسد: شعري از او بر اين مطلب دلالت دارد و آنگاه همين دو بيت شعر را مي آورد با اندكي تغيير:
      بآمل مولدي و بنوجرير                 فأخوالي و يحكي المرء خاله

فمن يك رافضيا عن أبيه                 فإني رافضي عن كلاله

     روشن نيست كه چگونه از نظر ابن ابي الحديد محمد بن جرير رافضي كه خودش از خاندان ابن جرير است، تشيعش را به دايي هاي خود ـ كه باز آنها را بنوجرير دانسته، منتسب مي كند؟

87 . ص 487 و 488 پس از اين متن آن را خواهيم آورد.
88 . اليقين، ص 488
89 . شرح الاخبار، ج 1، ص 116
90 . همان، ص 117
91 . شرح الاخبار، صص 130 و 131
92 . شرح الاخبار، ج 1، ص 128
93 . شرح الاخبار، ج 1، ص 132
94 . شرح الاخبار، ص 135. مقصود همين سخن است كه امام علي(عليه السلام) در هنگام حجة الوداع در يمن بوده است.
95 . همان، ج 1، ص 136، 137
96 . همان، ص 137
97 . همان، ص 138
98 . همان، ج 1، ص 149
99 . شرح الاخبار، ص 164
100 . الاستيعاب، ج 3، صص 1090، 1118، 1126
101 . المناقب، ج 4، ص 25
102 . المناقب، ج 3، ص 48
103 . همان، ج 3، ص 67
104 . المناقب، ج 3، ص 70; ج 4، ص 73
105 . همان، ج 3، ص 129
106 . همان، ج 2، ص 282
107 . متشابه القرآن، (قم، انتشارات بيدار، 1410) ج 2، ص 41
108 . اليقين، ص 477
109 . الطرف، (ميراث اسلامى ايران، دفتر سوم)، ص 186
110 . كلبرگ (كتابخانه ابن طاوس، ص 398، ش 356) نوشته است: كه مقصود بر حسب نام روات است. اما روشن نيست در اليقين ص 477 كه حديثى از سلمان نقل شده، چگونه مى تواند از باب الهاء گرفته شده باشد. همين مسأله در مورد نقل كتاب طرف نيز وجود دارد.
111 . در جاى ديگرى هم (اليقين باختصاص مولانا على أميرالمؤمنين، تصحيح الانصارى، قم، دارالكتاب، 1413، ص 487) نقلهاى ديگرى در ستايش طبرى از سوى علماى اهل سنت آورده است.
112 . اليقين، صص 215 و 216
113 . طرق حديث من كنت مولاه...، ص 29
114 . همان، ص 41
115 . همان، ص 62
116 . همان، ص 91
117 . البدايه و النهايه، ج 5، صص 233 ـ 227 (بيروت داراحياء التراث العربي، 1412)
118 . همان، ج 7، صص 387 ـ 383
119 . همان، ج 5، ص 227
120 . الصراط المستقيم، ج 1، ص 9
121 . همان، ج 1، ص 153
122 . الغدير، ج 1، ص 214; نكـ : الصراط المستقيم، ج 1، ص 301
123 . الصراط، ج 3، ص 79، 81 و 162
124 . همان، ج 1، ص 4، ج 3، ص 255
125 . همان، ج 1، ص 246. در جلد 1، ص 261 نام وي را در رديف نويسندگان شيعه مانند ابن بطريق و ابن بابويه آورده كه احتمال آن كه مقصودش طبري شيعه باشد را تقويت مى كند.
126 . الصراط، ج 1، ص 233: و أسند ابن جرير الطبري في كتاب المناقب الى النّبى...
127 . بيروت، مؤسسة الرساله، 1409
128 . درباره كتاب الولايه نكـ : الغدير، ج 1، ص 152
129 . الغدير في التراث الاسلامي، (بيروت، دارالمؤرخ العربي، 1414)، صص 37 ـ 35; اهل البيت في المكتبة العربيه، (قم، مؤسسة آل البيت، 1417) صص 664 ـ 661، ش 852