چرا در فاصله كوتاه غدير تا رحلت پيامبر(ص) مردم حادثه غدير را از ياد بردند و آن حوادث بعد از رحلت پيامبر(ص) پيش آمد؟

اگر ماجراي غدير خم از نظر تاريخي واقعيت دارد، چرا پس از ماجراي سقيفه شركت كنندگان در آن محفل و نيز مردم مدينه سخني كه نشانه يادآوري اين ماجرا باشد، بر زبان نياوردند؟ 

به نظر مي‏رسد اين پرسش يكي از چالش‏هاي جدّي فرا روي شيعه است؛ زيرا شيعه: 

الف) با بهره‏گيري از منابع معتبر خود و اهل سنت به اثبات اصل ماجراي غدير مي‏پردازد؛ منابعي كه در آن صدها صحابي و تابعي شناخته شده وجود دارد (الغدير في الكتاب و السنة و الادب، علامه اميني، ج 1، ص 14 - 73. او اين حديث را از يكصدو ده نفر صحابي و هشتاد و چهار تابعي نقل مي‏كند). 

ب) با دليل‏هاي متقن و شواهد مستحكم لغوي، قرآني، سنتي و تاريخي واژه ولايت موجود در روايت غدير را به معناي سرپرستي و به دست گرفتن امور جامعه مسلمانان مي‏داند نه دوستي (همان، ص 362 - 370). 

ج) اثبات مي‏كند پيامبر اكرم(ص) در اين ماجرا بر اساس دستور خداوند در پي تعيين جانشين بود نه معرفي كانديداي خلافت (همان، ص 370 - 378). 

با اين همه در گزارش‏هاي تاريخي - جز چند منبع كه در اعتبار آن‏ها سخن فراوان است(مانند كتاب سليم بن قيس و كتاب الاحتجاج نوشته احمد بن علي طبرسي) - از واكنش شديد مردم و ياد آوري ماجراي غدير خم كم‏تر سخن به ميان آمده است. با آن‏كه قطعاً بيش‏تر مردم مدينه در ماجراي غدير حضور داشتند، چرا پس از حدود 70 يا 84 روز(ماجراي غدير خم در روز 18 ذي حجه واقع شد و وفات پيامبر اكرم(ص) و ماجراي سقيفه در 28 صفر يا 12 ربيع الاول) از اين ماجرا آن را فراموش كردند؟ 

البته احتمال اعتراض عده‏اي از مردم و ياد كرد ماجراي غدير به وسيله آن‏ها و مخفي ماندن اين واكنش، به سبب سياست ممنوعيت نقل و تدوين حديث، وجود دارد؛ ولي در عدم گستردگي اين اعتراض‏ها ترديد نيست. 

با توجّه به ماجراي غدير و تأكيد پيامبر اكرم(ص) بر تعيين جانشين، انتظار اعتراض گسترده نامعقول نمي‏نمايد. بنابراين، واكنشي چنين محدود چگونه توجيه مي‏شود؟ براي يافتن سرنخ‏هاي تاريخي اين مشكل بايد موقعيت زماني اين قطعه از تاريخ و نيز سير جريان‏هاي سياسي و اجتماعي از زمان واقعه تا وفات پيامبر اكرم(ص) به دقت بررسي شود. بر اين اساس، پي‏گيري بحث در محورهاي زير ضرورت دارد: 

1. قبل از تشكيل دولت مدينه به دست پيامبر اكرم(ص)، مردم شهرهاي بزرگ حجاز و باديه‏ها تحت نظام قبيله‏اي به سر مي‏بُردند. 

در اين نظام سرآمد بودن در صفاتي چون سنّ، سخاوت، شجاعت، بردباري و شرافت معيار گزينش رهبر به شمار مي‏آمد و رهبر قبيله حق نداشت از ميان فرزندان و خويشانش جانشين برگزيند. 

2. پيامبر اكرم(ص) نخستين كسي بود كه در اين سرزمين نهادي به نام دولت پديد آورد و ارزش‏هاي فرا قبيله‏اي ارائه داد. 

آن حضرت(ص) توانست قبايل مختلف شهرها و باديه‏هاي منطقه را تحت يك نظام واحد متمركز سازد. مردم كه وي را پيامبري آسماني مي‏دانستند، تشكيل دولت از سوي او را امري الاهي به شمار آوردند و در برابر آن مقاومتي قابل توجّه نشان ندادند. 

3. پيش از فتح مكه اسلام به گونه‏اي روز افزون در ميان مردم شهرها و باديه‏ها گسترش يافت تا جايي كه سال بعد (سال نهم هجرت) عام الوفود (سال هيأت‏ها) نام گرفت؛ يعني سالي كه مردم دسته دسته در قالب هيئت‏هاي مختلف نزد پيامبر اكرم(ص) مي‏شتافتند و اسلام خويش را آشكار مي‏ساختند. ناگفته پيدا است، انگيزه همه اين هيأت‏ها معنوي نبود و همه تازه مسلمانان ايمان قلبي نداشتند. 

4. يكي از آموزه‏هاي اسلامي كه پذيرش آن براي مردم دشوار مي‏نمود، مسأله تعيين جانشين بود؛ زيرا: 

الف) مردم فقط پيامبر(ص) را داراي بُعد الاهي مي‏دانستند و حكومت فرا قبيله‏اي‏اش را مي‏پذيرفتند. در نگاه آنان، جانشين پيامبر از چنين ويژگي‏اي برخوردار نبود (براي اطلاع بيش‏تر مراجعه شود به: تاريخ تحول دولت و خلافت از بر آمدن اسلام تا برافتادن سفيانيان، رسول جعفريان، ص 27 به بعد). 

ب) هنوز بسياري از مردم خود را به اطاعت محض از دستورهاي دنيوي آن حضرت مقيّد نمي‏دانستند؛ چنان كه در مواردي چون صلح حديبيه(المغازي، محمد بن عمر واقدي، تحقيق مارسدن جونس، ج 1، ص 606 و 607. در اين كتاب پس از نقل اعتراض عُمر از وي چنين نقل كرده است:«من [عمر] چنان در شك افتادم كه از آغاز اسلام خود تا آن هنگام در چنين شكي فرو نرفته بودم») و تقسيم غنايم حنين(الكامل في التاريخ، به ابن اثير، تحقيق علي شيري، ج 1، ص 631). 

واكنش اعتراض‏آميز نشان دادند. 

ج) بسياري از مردم اطاعت از فرمان‏هاي دنيوي مربوط به بعد از زندگاني رسول خدا را نمي‏پذيرفتند؛ زيرا هنوز از آموزه‏هاي جاهلي كه به رئيس قبيله اجازه تعيين جانشين نمي‏دهد، دل نبريده بودند؛ و طبيعي بود كه مسأله رياست دولت را از رياست يك قبيله مهم‏تر بدانند. 

د) هنوز بعضي از قريشيان تازه مسلمان چنان مي‏پنداشتند كه حضرت(ص) در راستاي رقابت قبيله‏اي مسأله نبوت را مطرح كرده است. اين گروه با توجّه به اقبال عمومي مردم به آن حضرت(ص) جرأت مخالفت نداشتند؛ ولي با تعيين جانشين به ويژه از تيره بني هاشم، لب به اعتراض گشادند و با بهره‏گيري از پشتوانه فرهنگ قبيله‏اي مردم اعتراض خويش را روشن‏تر بيان كردند. 

ه) در زمان جاهليت تنها اشرافي به مجلس مشورتي قريش (دارالندوه) راه مي‏يافتند كه به چهل سالگي رسيده باشند(تاريخ سياسي اسلام(1) سيرة رسول خدا(ص)، رسول جعفريان، ص 98). بر اين بنياد، پذيرش جانشين رسول خدا، به ويژه اگر آن فرد داماد پيامبر(ص) بود و كم‏تر از چهل سال(حضرت علي(ع) در آن هنگام طبق قول مشهور 33 سال داشت). داشت، بسيار دشوارتر مي‏شد. 

5. دو نكته ديگر، پذيرش جانشيني امام علي(ع) را دشوار مي‏ساخت: 

الف) حضرت علي(ع) نزد قريشيان، به سبب دلاوري هايش در جنگ‏هايي مانند بدر و اُحُد و به خاك و خون كشيدن بزرگان قريش، چهره منفي داشت. اين پديده سبب شد به تبليغات گسترده روي آورند و چهره علي(ع) را نزد همه اعراب زشت جلوه دهند (عمر در اين باره مي‏گويد: «قوم شما (قريش) به شما مانند نگاه گاو به كشنده‏اش مي‏نگرند». (شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 12، ص 9) 

ب) مردم قبايل مختلف اين نكته را درك كرده بودند كه با توجّه به لياقت‏ها و استعدادهاي تيره بني هاشم، اگر مسأله جانشيني در ميان آن‏ها تثبيت شود، هرگز از آن خاندان برون نخواهد آمد. 

6. نگاه پيامبر اكرم(ص) به جانشيني حضرت علي(ع) الاهي و از روابط قبيله‏اي و خويشاوندي بسيار فراتر است؛ زيرا آن حضرت(ص) به حفظ آيين وحي مي‏انديشيد و طبيعي است كه آشناترين فرد به كتاب و سنت و شجاع‏ترين و كوشاترين فرد در راه گسترش اسلام را برگزيند. البته پيامبر اكرم(ص) با وضعيت جامعه آشنا بود. از اين رو، از آغاز رسالت، در موقعيت‏هاي گوناگون، به بهانه‏هاي مختلف و با بيان‏هاي متفاوت ويژگي‏هاي حضرت علي(ع) را ياد آور مي‏شد و از جانشيني‏اش سخن به ميان مي‏آورد(براي اطلاع از اين موارد، ر. ك: موسوعة الامام علي بن ابي طالب في الكتاب و السنة و التاريخ، محمدي ري شهري و همكاران، ج 2) آن بزرگوار، سرانجام از سوي خداوند مأمور شد در بزرگ‏ترين اجتماع مسلمانان كه برخي شمار آن‏ها را بيش از يكصد هزار تن دانسته‏اند، آشكارا اين مسأله را اعلام كند(الغدير، ج‏1، ص 214) و دغدغه مخالفت جامعه را ناديده بگيرد. فرازي از آيه 67 سوره مائده كه از اين دغدغه پيامبر پرده بر مي‏دارد و به وي ايمني مي‏بخشد، چنين است: «... واللّه يَعْصمك مِنَ النّاسِ؛ خداوند تو را از [شرّ ]مردم نگاه مي‏دارد.» 

در اين عبارت، دو واژه «عصمت» و «ناس» بسيار راهگشا است. خداوند پيامبر(ص) را از چه چيزي حفظ مي‏كرد؟ و اين «ناس» چه كساني بودند؟ 

با توجّه به واقعيت خارجي و ايمن نماندن پيامبر(ص) از شرّ زبان مردم و نيز با توجّه به اين‏كه سرانجام مسأله جانشيني امام علي(ع) به سامان نرسيد، بعيد نمي‏نمايد كه مراد از واژه «يعصمك» نگهداري پيامبر(ص) از هجوم فيزيكي و يكباره مردم باشد؛ چنان كه واژه «ناس» بر مردم عادي دلالت دارد و با توجّه به اكثريت نو مسلمان آن زمان، به حمل اين لفظ بر خلاف ظاهر نيازمند نيستيم. 

7. تاريخ درباره بسياري از حوادثِ مقطع زماني بين غدير و وفات پيامبراكرم(ص) ساكت مانده است؛ امّا كالبد شكافي دو پديده مهم آن عصر ما را با شدت اهتمام پيامبر اكرم(ص) بر گزينش جانشين و گستره تلاش‏هاي مخالفان آن حضرت آشنا مي‏سازد. اين پديده‏ها عبارت است از: سپاه اسامه و مخالفت با نگارش وصيت مهم رسول خدا. 

 

 1. سپاه اسامه‏ 

پيامبر اكرم در واپسين روزهاي زندگي‏اش فرمان داد لشكري عظيم به فرماندهي جواني نورس به نام اسامة بن زيد سمت دورترين مرزهاي كشور اسلامي (مرزهاي روم) رهسپار شود (طبقات، محمد بن سعد كاتب واقدي، ترجمه محمود مهدوي دامغاني، ج 4، ص 54 - 58). 

كالبد شكافي دقيق اين جريان نشان مي‏دهد رسول خدا(ص) در راستاي تثبيت جانشيني حضرت علي(ع) به چنين اقدامي دست يازيد؛ زيرا: 

الف) در آن هنگام و در آستانه وفات پيامبر اكرم(ص) خالي كردن مركز حكومت از نيروهاي نظامي و ارسال آن به دورترين نقاط به صلاح جامعه نبود؛ چون احتمال داشت پس از وفات پيامبر اكرم(ص) بسياري از نومسلمانان قبايل اطراف سر به شورش بردارند و كيان جامعه اسلامي در معرض تهديد قرار گيرد. آنچه اين تصميم‏گيري را در نظر پيامبر اكرم(ص) منطقي جلوه مي‏داد، دور ساختن مخالفان جانشيني حضرت علي(ع) از مدينه بود. 

ب) انتصاب جواني 18 ساله (همان، ص 55) به مقام فرماندهي لشكر و عدم توجّه به اعتراضات اصحاب جز از كار انداختن مهم‏ترين (همان، ص 54 و 56) دستاويز مخالفان جانشيني علي(ع) هيچ توجيهي نداشت؛ زيرا اسامة بن زيد كه از جهاتي چون سابقه مسلماني، شرافت، شجاعت و كارداني سر آمد اصحاب به شمار نمي‏آمد و از نظر سني حدود 15 سال از علي(ع) كوچك‏تر بود - با توجّه به آن‏كه در بسياري از ويژگي‏ها با حضرت علي(ع) قابل مقايسه نمي‏نمود - در مقام فرماندهي سپاهي عظيم و متشكل از بزرگان صحابه مانند ابوبكر، عمر، ابو عبيده جراح، عثمان، طلحه، زبير، عبدالرحمان بن عوف و سعد بن ابي وقاص قرار گرفت. 

ج) دقّت در تركيب سپاه اسامه نشان مي‏دهد تمام كساني كه احتمال داشت با جانشيني حضرت علي(ع) مخالفت ورزند، ملزم بودند در اين سپاه شركت جويند (السقيفه، محمد رضا مظفر، ص 81 و 77). و كساني كه به بهانه بيماري پيامبر اكرم(ص) از اردوگاه به مدينه باز مي‏گشتند، با جمله تأكيدي «لعن الله من تخلف عن جيش اسامة»(الملل و النحل، محمد بن عبدالكريم شهرستاني، تصحيح شيخ احمد فهمي محمد، ج 1، ص 14) روبه رو مي‏شدند. در مقابل، ياران و موافقان جانشيني حضرت علي(ع) چون عمار، مقداد و سلمان از حضور در اين سپاه معاف گشتند و ملزم شدند در مدينه به سر برند(السقيفه، ص 81). 

 

2. پيشگيري از نگارش وصيت‏ 

اين پديده در واپسين روزهاي حيات پيامبر اكرم(ص) تحقّق يافت. در آن روزها، پيامبراكرم(ص) كه احتمالاً با بالاگرفتن زمزمه‏هاي مخالفت با جانشيني حضرت علي(ع) به شدت نگران اوضاع شده بود، دستور داد ابزار نوشتن آماده سازند تا سندي صريح و ماندگار برجاي گذارد و از گمراهي امت جلوگيري كند. مخالفان كه اين دستور را با نقشه‏هاي چند ماهه خويش ناسازگار مي‏ديدند، به شدت نگران شدند و با هزيان گو خواندن كسي كه جز وحي چيزي بر زبان نمي‏راند، از نگارش اين سند جلوگيري كردند. 

تاريخ در اين‏جا تنها از يك تن نام مي‏بَرد(من حياة الخليفة، عمربن الخطاب، عبدالرحمن احمد البكري، تعليق سيد مرتضي رضوي ص 101 - 107). 

امّا آشكار است كه تنها يك نفر - بي آن‏كه جرياني نيرومند پشتيبانش باشد - نمي‏تواند با رسول خدا(ص) مقابله كند. از اين رو، بعضي از نصوص گوينده اين عبارت را جمع دانسته، از كلمه «قالوا» استفاده كرده‏اند(همان، ص 104). 

8. نخستين تشكيل دهندگان اين جلسه كه با هدف تعيين خليفه‏اي جز حضرت علي(ع) در سقيفه گرد آمدند، انصار به شمار مي‏آمدند. آن هم انصاري كه در همه جا به پيروي محض از پيامبر اكرم(ص) زبانزد بودند و دوستي شان با خاندان آن حضرت(ص) به ويژه حضرت علي(ع) بر همگان ثابت شده است. 

راستي چرا انصار؟ و چرا با اين عجله، آن هم در حالي كه هنوز بدن پيامبر اكرم(ص) غسل داده نشده است؟ شواهد تاريخي، نشان مي‏دهد انصار هرگز از جانشيني شخصيتي مانند حضرت علي(ع) هراسناك نبودند و او را ادامه دهنده راه پيامبر اكرم(ص) مي‏دانستند. 

اقدام عجولانه آن‏ها در درك نكته‏اي حياتي ريشه دارد. آن‏ها با تيز بيني دريافته بودند كه شانسي براي به قدرت رسيدن حضرت علي(ع) وجود ندارد. مخالفت ياران بزرگ پيامبر اكرم(ص) با راه افتادن سپاه اسامه و نيز مخالفت آنان با نگارش وصيت از سوي پيامبر اكرم(ص) و به احتمال فراوان، حوادث ديگري كه تاريخ ما را از آن بي خبر گذاشته است، انصار را به اين نتيجه رسانده بود كه مهاجران انديشه به دست گرفتن حكومت در سر مي‏پرورانند و احتمال دارد قريشياني كه سرانشان در نبرد با نيروهاي انصار حامي پيامبر به قتل رسيدند، با بهره‏گيري از پيوند نزديك قريش و مهاجران در پي انتقام بر آيند. بنابراين، به سقيفه شتافتند تا طرفداران غصب حق علي(ع) را دست كم از به دست گرفتن كامل قدرت باز دارند و به منظور حفظ جامعه انصار از توطئه‏هاي آتي، سهمي از قدرت به دست آورند. 

پس انصار و مردم مدينه همگان حادثه غدير را به ياد داشتند و دلالت آن بر تعيين جانشين را مسلم مي‏دانستند؛ امّا مشاهده تلاش‏هاي كساني كه در جهت مخالفت علني با غدير گام بر مي‏داشتند و حركت طرفداران آن واقعه آسماني را به شديدترين روش ممكن سركوب مي‏كردند، آن‏ها را از هرگونه تلاش در جهت احياي ياد غدير باز مي‏داشت. 

بنابراين، طبيعي است كه در اين زمان شاهد اعتراض مردم مؤمن و استدلال آن‏ها به اين حادثه مهم تاريخي نباشيم. آن‏ها، با توجّه به زمينه‏هاي قبلي، تلاش و استدلال خود را آب در هاون كوفتن مي‏ديدند. چنان كه، بر اساس نصوص تاريخي، حضرت علي(ع) نيز در آن زمان به اين جريان مهم استدلال نكرد. به نظر مي‏رسد، در آن موقعيت، استدلال گسترده مردم به واقعه غدير پرسش برانگيز است نه عدم استدلال؛ زيرا چنين استدلالي نمايانگر پذيرش يكباره جريان مخالف با فرمان پيامبر(ص) از سوي مردم معتقد به غدير است و با شواهد تاريخي سازگاري ندارد.