گرايش ايرانيان به مذهب شيعه
يمنيان عرب و دوستدار اهل بيت (علیه السلام) خصوصا در قم كه امام صادق (علیه السلام) برخى از شاگردان خود را براى حلّ مخاصمات و اداره امور آنان و تعليم فرزندانشان بدانجا فرستاده بود [اختيار معرفة الرجال، ص 331.]، در اين باره بر دیگران فضل تقدم داشتند.
روشن است كه رنج و ستم، و مظلوميتى كه همواره قبايل شيعى عرب قم و خراسان از سوى دشمنان اموى و عباسى خود، و پس از آنان از حاكمان ناصبى و دشمن اهل بيت(علیهم السلام) و پيروانشان متحمل مىشدند، تا اوايل قرن دهم هجرى سبب اصلى در عدم گرايش عمومى ايرانيان به مذهب شيعه بود.
بدين لحاظ ديدگاه پژوهشگران در تعيين علل واقعى و انگيزههاى حقيقى ايرانيان در ترك مذاهب چهارگانه اهل سنت كه طى نه قرن بدان پاى بند بودند و گرايش عمومى آنان به شيعه كه در طول اين مدت دراز با مردان، شمشيرها و قلمهاى خود با آن جنگيده بودند، متفاوت است [هوية التشيع، ص 99.].
اين در حالى است كه پيشوايان اهل سنت و اكثر دانشمندان آنان ايرانى، امّا امامان مذهب اهل بيت (علیه السلام) همگى از عرب، خصوصا قريش بودند.
سؤال اين است كه چگونه مىتوان چنين تحول عقيدتىاى را تصور كرد در حالى كه روان شناسان، جامعهشناسان و عالمان تعليم و تربيت اتفاق نظر دارند كه مشكلترين تحولات اجتماعى در تاريخ بشر، تغيير عقيده است، خصوصا اگر عقيدهاى قرنهاى متمادى در يك جامعه ريشه دوانده باشد، تغيير آن بسيار مشكل مىنمايد.
برخى از پژوهشگران بيهوده تلاش كردهاند تا «تشيع» را به تمايلات ايرانى تفسير كنند كه به وسيله ايرانيان موالى، از ايران به جهان اسلام پا گذاشت. اينان كوشيدهاند تا براى علمى نشان دادن ديدگاه خود، نقطه عطف تاريخى ايرانيان در گرايش از مذاهب اهل سنت به مذهب شيعه پيرو اهل بيت (علیه السلام) را به بعضى از عقايد دينى و سياسى به جاى مانده از تمدّن زرتشتى كه گمان مىكنند با برخى از عقايد شيعه هماهنگى دارد، تفسير نمايند.
اين تفسير را- همانگونه كه خود ملاحظه مىكنيد- نه تاريخ پيدايش تشيع در ايران- كه مورد اتّفاق همه مورخان است- تأييد مىكند و نه واقعيات موجود در جامعه اسلامى امروز ايران. زيرا بخش بزرگى از اين كشور- كه مهد تمدّن و عقايد زرتشتى بوده- مثل كابل، بخارا، بلوچستان و برخى از مناطق قفقاز و شهرهاى ديگر، هنوز هم پيرو مذاهب چهار گانهاند [تمام اين مناطق جزء امپراتورى ساسانى بوده است. بنگريد به معجم البلدان، ياقوت حموى، حدود خراسان و ماوراء النهر.].
در واقع، سبب اصلى در وراى اين نقطه عطف عقيدتى بزرگ، برخاسته از تمايل ايرانيان به حقيقت جويى و طبيعت متمايز آنان- در ميان ملل جهان- به معرفت دوستى و تلاش براى رسيدن به حق از راه دليل، حجت و برهان قاطع به رغم مشكلات راه است.
اين تمايل ايرانيان با وضوح تمام در عصر اوّل تاريخ اسلامى آنان نمايان است كه بسيارى از آنان به كسب علوم و معارف اسلامى، و تفقّه در دين همت گماشتند. آنان براى نيل به اين مقصود از شهرهاى سرسبز و كوهستانى خود به بيابان بىآب و علف و سوزان عربستان مهاجرت كردند.
آنان در جزيرة العرب در پى يافتن صحابه و تابعين، و شاگردان آنان، و شاگردان شاگردانشان، و به منظور روايت حديث از آنان و كتابت و عمل به آن، و به رغم مشكلات سفر و كمبود امكانات، و عدم آشنايى با زبان و آداب و رسوم عرب، و برخوردهاى زشت برخى از اعراب خشك كه بر اساس گرايشات نژادپرستى تربيت شده بودند و سياست طبقاتى خلفا كه بر ضدّ اصل عدالت اجتماعى اسلام است، آن را در طول ساليان دراز در دلهايشان كاشته بود؛ از شهرى به شهرى و از نقطهاى به نقطهاى ديگر رفتند.
بدين ترتيب، ايرانيان توانستند با دقّت و تعمّق در علوم اسلامى مطالعه كنند و در ميان عالمان اهل سنّت مقام صدارت يابند، و در زمينههاى مختلف فرهنگ اسلامى در جمع پيشتازان رهبرى باشند. ايرانيان را در شكوفايى نهضت فرهنگى اسلام در عصر عباسى نقشى بس بزرگ است.
تمايلات صادقانه ايرانيان در جستجوى حق و حقيقت در اختلافات مذهبىاى آشكار گشت كه در سال 710 ه. در دوره حكومت اولجايتو در ايران فراگير شد. اولجايتو به سبب شدّت علاقه و دلبستگى به فلسفه، علم كلام و ساير مباحث علوم دقيقه، از متفكران بزرگ و سرشناس خاندان حكومتى مغول در ايران است.
وى به آزادى انديشه و گرايش شديد به مطالعه كتب علمى مذاهب و اديان آسمانى متّصف بود و به بحث و مناظره علاقه شديدى نشان مىداد. از همين طريق بود كه به اسلام هدايت شد و از مسيحيت دست برداشت. او با گرايش به مذهب حنفى، با يك دختر مسلمان ازدواج كرد و خود را به «خدا بنده» ملقّب نمود.
خدابنده دربارش را به روى دانشمندان و انديشمندان بزرگ مذاهب چهارگانه گشود و با آنان جلسات و شب نشينيهاى طولانى داشت و در بسيارى از مسائل عقيدتى، كلامى، فلسفى و فقهى با آنان مباحثه و مذاكره مىكرد. او عقيده داشت كه دين اسلام تمام مشكلات زندگى را با نهايت دقت و حكمت حل مىكند.
به همين علت در مسائل مستحدثه زندگى و مشكلات لا ينحل آن از فقها مىخواست كه بر اساس دلايل قطعى حكم شرعى آن را بيابند. او نسبت به هيچ يك از مذاهب تعصب نداشت، بلكه همواره بر آزادى انديشه و عقيده تأكيد مىكرد و با اينكه خود پيرو مذهب حنفى بود، وزيرش خواجه رشيد الدين فضل اللّه از بزرگان و دانشمندان مذهب شافعى بود.
خدابنده به سبب تعمّقى كه در مسائل اختلافى داشت، هنگامى كه براى يكى از مشكلات اجتماعى خود در پى پاسخ فقهى مىگشت، به حيرت افتاد؛ او همسرش را بر اساس فقه حنفى در يك مجلس سه طلاقه كرد. هنگامى كه قاضيان و فقيهان مذاهب چهارگانه اهل سنت را جمع آورد تا در اين باره با آنان مشورت كند، همه آنان بر ثبوت طلاق اتفاق نظر داشتند.
بدين ترتيب، فتوا دادند كه سلطان نمىتواند به اين زن رجوع كند، مگر اينكه زن با مرد ديگرى ازدواج كند و سپس با رضايت آن مرد، از او طلاق گرفته و عده نگه دارد. پس از عده اگر زن موافقت كند، سلطان مىتواند به او رجوع نمايد. اين واقعه، اثر ناگوارى بر احساسات و عواطف شاه و همسر، فرزندان، افراد خانواده، وزراء، و اركان دولت وى داشت.
برخى از عالمان تلاش كردند تا شايد بتوانند به كمك برخى از آراى فقهى نادر، اين مشكل را حل نمايند امّا دانشمندان مخالف اين مذهب با دلايل فقهى قوى آن را رد كردند. اين اختلاف فقهى دانشمندان مذاهب چهارگانه اهل سنت، از دربار شاه به ميان مردم كوچه و خيابان راه يافت و محور بحث و مناظره مدارس دينى گرديد.
اين اختلاف به تدريج چنان در ميان پيروان مذاهب شدّت گرفت كه نزديك بود امّت ايران به فتنهها، آشوبها و درگيريهاى فكرى و خونين داخلى كشيده شود. اين امر، شاه را كاملا به حيرت انداخت. زيرا از تشخيص مذهب حق ناتوان شد.
خطر اين فتنه، آينده اسلام در ايران را تهديد مىكرد، خصوصا كه شمارى از رؤسا و سپاهيان مغول مرتد شدند و به مسيحيت برگشتند و به تحقير دانشمندان اسلام پرداختند. در ميان مردم شايع شد كه خدابنده نامهاى به رئيس بزرگ مغول نوشته و اين جريان را به طور مفصل برايش بيان كرده و وعده داده كه اگر به راه حل صحيحى كه وجدان وى را در مقابل خداوند قانع و افراد خانوادهاش را خشنود سازد، دست نيابد، آن را با بازگشت به مسيحيت به طور اساسى حل خواهد كرد، با انتشار اين شايعه، فتنه مذكور ابعاد گستردهاى به خود گرفت.
اين خبر از طريق دانشمندان قم به مرجع اعلاى شيعه در عراق، علّامه حلّى رسيد. آنان تأكيد كردند كه اسلام در ايران از ناحيه دانشمندان مغول و حركت تبشيرى مسيحيان كه در پشت سر آنان قرار دارد، در معرض خطر است. همچنين علّامه را از اختلاف موجود در خانواده شاه، و بين بزرگان مشاوران، وزيران و اركان دولت وى آگاه كردند و تصويرى كامل از فتنه مذهبى بين دانشمندان مذاهب اربعه و آخرين حلقههاى اختلافى در زمينه فقهى و اجتماعى ارائه دادند.
گفتهاند: هنگامى كه علّامه به سخنان آنان گوش مىداد، اشك چشمانش چون دانههاى مرواريد از گونههايش سرازير بود و موهاى صورتش را تر مىكرد. هنوز سخن آنان به پايان نرسيده بود كه علّامه اجازه خواست و به كتابخانهاش رفت و چندين شبانه روز در آنجا ماند و جز براى تجديد وضو بيرون نيامد. علّامه اين دعا را با گريه و زارى در سجدههايش مىخواند:
«يا من خضع الوجود السلطان توحيده، إكشف هذه الغمة عن هذه الأمة، و وحّد قلوب الموحّدين على المشركين، و حصّن حوزتهم من المنافقين بحقّ تعاقل عزّك و حصون توحيدك محّمد و آله الطاهرين»
علّامه بر آن شد تا خود مستقيما وارد عمل شود. فرستادهاى نزد والى مغول در بغداد، فرستاد و از او درخواست كرد هر چه زودتر شاه را از ورود وى به پايتخت مغول در ايران، آگاه كند.
هنگامى كه رشيد الدين فضل اللّه شافعى شنيد فرستاده والى بغداد نامهاى از علّامه حلّى براى شاه آورده كه آمدن علّامه را به ايران خبر مىدهد و از شاه مىخواهد كه صبر و حكمت پيش گيرد، مستقيما با بزرگان و دانشمندان و فقهاى مذاهب اربعه تماس گرفت و آنان را از جريان با خبر كرد و تشويق نمود كه خود را از لحاظ علمى براى رويارويى با مرجع رافضيان آماده كنند.
با همين تدبير، رشيد الدين از عالمان سنّى را به دربار دعوت كرد تا در موعد مقرر از علّامه استقبال كنند؛ در پيشاپيش آنان، دانشمندترين عالمان اهل سنت از جمله امام مراغى، قطب الدين شيرازى، خواجه عمر كاتبى قزوينى، شيخ احمد بن كيشى، فاضل سيد رشيد الدين هاشمى موصلى، قاضى ناصر الدين بيضاوى، قاضى عضد الدين ايجى، شيخ محمد بن محمود آملى، مولى بدر الدين شوشترى، مولى عز الدين ايجى، و سيد برهان الدين عبرى حضور داشتند.
علّامه حلّى با مترجمان خود همراه كاروانى وارد ايران شد. اين كاروان به دستور والى بغداد، تحت مراقبت شديد امنيتى و با پرچمهاى برافراشته حكومت مغول قرار داشت تا مبادا از ناحيه كسانى به آنان آسيب يا بدى روا داشته شود.
هنوز مجلس علّامه حلّى استقرار نيافته بود كه وزير درباره شاه تمايل خود را به مشخص نمودن موضوعات بحث تطبيقى، شيوهها و زمان آن اعلام داشت.
گفتهاند: علّامه بحث را از اوّلين لحظه ورود خود آغاز كرد. او ابتدا مزاحى كرد كه در اصل، اهانت به شاه و حاضران بود. هدف علّامه برانگيختن منتقدان بود و به همين لحاظ از پيش، براى هر يك از اشكالات وارده بر اين مزاح، از كتاب و سنت پاسخى تهيه كرده بود.
اين مزاح جاى علّامه را در دل حاضران باز كرد و شادمانى آنان از وى به نهايت رسيد. سپس به طرح مسائل اختلافى مورد بحث پرداخت كه موجب فتنه مذكور شده بود. علّامه به هر يك از اين مسائل پاسخى داد كه شگفتى حاضران از آراء مذهب شيعه و اذعان و اقرار امام مراغى به قوّت دلايل علّامه مواجه شد.
علّامه دلايل خود را در اثبات آراى فقهى و عقيدتى اهل بيت (علیهم السلام) با تكيه بر صحاح سته بيان داشت و با روايات صحيح بخارى، صحيح مسلم، مسند احمد و موطأ مالك ديدگاههاى مذاهب چهارگانه اهل سنت را باطل كرد. او در بيان دلايل خود كمتر به مسند احمد و موطأ مالك تكيه مىكرد.
اگر كسى مىكوشيد تا از پذيرش دليل فرار كند، و نص را تأويل و از واقعگرايى به مناقشات جانبى پاگذارد، علّامه با دلايل صريح و فصيح با او به مناقشه مىپرداخت و با احتجاجات منطقى و بيان مدلول كلمه در فرهنگهاى لغت با او بحث مىكرد. بدين ترتيب، همگان با او همراه مىشدند و به دلايل قوى و آشكار وى اعتراف مىكردند.
در پايان آخرين جلسه، علّامه در برابر شاه خطبهاى بليغ به رسم سپاسگزارى ايراد كرد. پس از حمد و ثناى پروردگار، بر پيامبر (صلی الله علیه و آله) و خاندانش صلوات فرستاد. در پايان يكى از دانشمندان بزرگ اهل سنت، سيد موصلى هاشمى النسب در اعتراض به علّامه گفت: چه دليلى بر جواز صلوات بر غير پيامبران دارى كه اهل بيت را در صلوات با پيامبر (صلی الله علیه و آله) آوردى؟
علّامه پاسخ داد: دليل ما فرموده خداوند متعال است:
«الَّذِينَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ قالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ أُولئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ [سوره بقره/ آيه 7- 156. ]
كسانى كه چون مصيبتى به آنها رسيد گفتند: ما از آن خدا هستيم و به او باز مىگرديم.
صلوات و رحمت پروردگارشان بر آنان باد كه هدايت يافتگانند.
سيد موصلى گفت: چه مصيبتى به على و فرزندانش رسيده كه به واسطه آن مستحق صلوات با پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) اشند؟! علّامه مصائب مشهور آنان را بيان كرد و گفت: چه مصيبتى از اين بزرگتر كه تو از فرزندان آنها باشى و كسانى را بر آنان برترى دهى كه شايسته برترى نباشند. حاضران خنديدند و سيّد شرمگين شد.
آنگاه علّامه رو به حاضران كرد و از همه آنان عذر خواست كه مبادا عواطف آنان را جريحهدار كرده باشد و يادآور شد كه او از دليل تجاوز نكرده است و اگر بر يكى از آنان سخت آمده، از جانب دليل بوده است نه از شخص او.
سپس رو به شاه كرد تا از او اجازه برگشت خواهد. شاه از علّامه درخواست كرد تا برايش كتاب مختصرى تأليف كند كه تمام اختلافات اساسى مذاهب پنجگانه را در برداشته باشد و وجه درست هر يك را با دليل بيان دارد. علّامه به درخواست شاه پاسخ مثبت داد و پس از سه روز كتاب مشهور خود نهج الحق و كشف الصدق را براى او كامل كرد و پس از تقديم كتاب، به عراق بازگشت.
آوازه اين مناظره در شيراز، اصفهان، كابل سمرقند، بخارا، بلخ و مشهورترين شهرهاى علمى سنّى نشين خصوصا شهرهاى قفقاز منتشر شد. شمار زيادى از دانشمندان اهل سنت به منظور مناقشه با علّامه حلّى به نزد او آمدند. اين گفته مؤيد ديدگاهى است كه مىگويد: علّامه به عراق برنگشت بلكه چند ماه در آنجا ماند ... و شاه يك مدرسه و يك كتابخانه سيار در اختيارش گذاشت.
به هر حال، اين مناظره بر تفكر و فرهنگ مذهبى مسلمانان در آن تاريخ رعشه سختى وارد كرد. شاه پيش از دريافت كتاب نهج الحق و كشف الصدق اعلام كرد كه به مذهب شيعه گراييده است و دستور داد كه نام جانشينان دوازده گانه رسول خدا (صلی الله علیه و آله)، امامان اهل بيت (علیه السلام) را بر روى سكّههاى طلا، كه در آن زمان پول رايج ايران بود، ضرب كردند.
از آنجايى كه خدابنده تعصب مذهبى نداشت و به آزادى انديشه و عقيده پاى بند بود، مذهب شيعه را حتى بر افراد خانوادهاش هم تحميل نكرد.
بدين گونه، علّامه حلّى اسدى توانست با علم، و ايمان، و قوّت قلب و صبر و بردبارى، و توّسل به خداى متعال، امت مسلمان ايران را از اين آشوب نجات دهد، و خاندان شاه را از ارتداد حفظ نمايد، و اسلام را از خطر اين فتنه عظيم مصون دارد. همچنين توانست ديوار آهنين زندانى را كه حاكمان جلّاد و ستمگر به دور مذهب اهل بيت (علیهم السلام) كشيده و آن را در طول چندين قرن در قم و محله كوچكى در خراسان محصور كرده بودند، فرو ريزد [بنگريد به: اعيان الشيعه ج 5، شرح حال علّامه؛ مقدمه علّامه سيد رضا صدر بر كتاب نهج الحق و كشف الصدق و كتابهاى شرح حال].
در فضاى مناظره و گسترش انديشه در ميان دانشمندان مذاهب مختلف، مذهب شيعه به واسطه دلايل قوى خود بتدريج طى سه قرن در ايران گسترش يافت. شاه اسماعيل صفوى كه در ابتداى قرن دهم هجرى روى كار آمد و زمينه اجتماعى، سياسى و دينى ايران را آماده ديد، شيعه را مذهب رسمى كشور اعلام كرد.
بدين ترتيب، روشن مىشود كه تمايل ايرانيان به كسب علم و دانش و حقيقت جويى آنان، علت اصلى گرايش به مذهب شيعه است. اگر اين رغبت صادقانه اكثر ايرانيان، خصوصا دانشمندان و فقهاى آنان نبود، مناظرات واقعگرايانه و آزادى انديشه كه به همّت خدابنده در ميان ايرانيان گسترش يافت، نمىتوانست آنان را از اسارت تعصبات مذهبى موروثى كه با مذهب اهل بيت (علیهم السلام) سازگارى ندارد؛ رهايى بخشد، بلكه همچنان در فتنهها و درگيريهاى مذهبى خود باقى مىماندند و مذهب شيعه نيز در خراسان و قم تا امروز از جور و ستم جنايتكاران و تازيانه حاكمان ستمگر و بيهوده گوييهاى ناصبيان كينه توز آل محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) و پيروانشان رنج مىبرد.
اين تفسير درست گرايش ايرانيان به مذهب شيعه و ترك مذاهب ديگرى است كه نه قرن بدان پاى بند بودهاند. هر تفسيرى غير از اين، جنايت در حق مسلمانان ايران زمين؛ يعنى قوم سلمان محمدى، و مذهب آل محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) است كه خداوند هر گونه پليدى را از آنان زدوده و آنها را از هر گونه زشتى و آلودگى پاكيزه گردانده است.
اين تفسير، نه اجتهاد شخصى ماست و نه يك تحليل تاريخى، بلكه ترجمه امينى است از سخن رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) كه درباره ايرانيان فرمود:
«اگر علم در ثريا باشد مردانى از ايران، آن را به چنگ آورند»
«اگر دين در ثريا باشد، ايرانيان بدان دست يابند.»
«اگر ايمان در ثريا باشد، مردم ايران، آن را به چنگ آورند»
من معتقدم كه تمام اين الفاظ را رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرموده است. زيرا در واقع، بين معانى آن هيچ تفاوتى وجود ندارد؛ به دين حق نمىتوان راه يافت مگر به كمك ابزارهاى علم و معرفت صحيح، و به ايمان خالى از هر گونه شائبهاى نمىتوان رسيد مگر از راه علم و معرفت الهى كه از منابع اصلى دين گرفته شده باشد.
تمام اين معانى در اهل ولايت؛ يعنى اهل بيت (علیهم السلام) جمع شده كه فرزدق شاعر، آنان را بدين گونه ستوده است:
من معشر حبّهم دين و بغضهم كفرو قربهم منجى و معتصم
يستدفع السوء و البلوى بجبّهم و يستزاد به الاحسان و النعم
مقدم بعد ذكر الله ذكرهم فى كل فرض و مختوم به الكلم
ان عدّ اهل التقى كانوا ائمتهم او قيل من خير اهل الارض قيل هم
بيوتهم فى قريش يستضاء بها فى النائبات و عند الحكم ان حكموا
[العوالم، ج 18، ص 196 ] آنان كه دوستيشان، دين و كينه و دشمنى با آنان كفر است و نزديك شدن به ايشان راه نجات و پناهگاه محكم.
بدى و گرفتارى با دوستى آنان از ميان مىرود و نيكى و نعمت با آنان رو به فزونى مىنهد.
ياد آنان پس از ياد خدا، در هر كار واجبى مقدم است و سخن با ذكر آنان به پايان مىرسد.
چون سخن از پرهيزكاران به ميان آيد، آنان (اهل بيت) پيشواى ايشانند و چون پرسيده شود بهترين مردم كيست؟ پاسخ آيد كه ايشان.
در تاريكى سختيها از نور خانه ايشان مدد گرفته مىشود و در هنگام داورى، حكم آنان بر مسند مىنشيند.
تأخير ايرانيان در گرايش به مذهب شيعه بيانگر حجم، كثرت و شدت موانع واقعىاى است كه همچون ابرهاى انبوهى آنان را از ديدن نور مذهب اهل بيت (علیهم السلام) و شناخت حقيقت آن باز مىداشت.
گذشته از موانع زبانى، جغرافيايى، قومى و تمدنى بايد از موانع مهم مذهبى و سياسى نام برد كه از خطرناكترين موانع بشمار مىرود. زيرا كار به جايى رسيد كه در تمام شهرهاى اسلامى، شيعيان و علويان را كافر و معاشرت و رفت و آمد با آنان را غير مجاز مىدانستند. هر كه نام فرزندش را على، حسن يا حسين مىگذاشت، زنديق خوانده مىشد.
ضرورت داشت كه براى حفظ قدرت حاكمان ستمگر و كاستن از خطر سقوط آنان، افكارى مسموم بر ضد پيروان اهل بيت (علیهم السلام) پراكنده شود. زيرا آنان به تنهايى كانون خطر و آشوب دائمى براى حكومتهاى ستمگر اموى و عباسى بودند كه شش قرن بر ايران حكومت مىكردند.
سخن رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) كه فرمود: «اگر دين در ثريا باشد، ايرانيان بدان دست يابند» و بخارى و مسلم آن را روايت كردهاند، دقيقترين تعبيرى است كه مسافرتهاى پر خطر ايرانيان را براى ما به تصوير مىكشد. ايرانيان در پى آن بودند كه دريابند در اسلام، حق كدام است؟ حقى كه مسلمانان درباره آن به هفتاد و چند فرقه تقسيم شدهاند و صدها مانع، آنان را از رسيدن به آن باز مىداشت.
با اين حال، ايرانيان توانستند تمام اين موانع را درهم ريزند و با عبور از آن به منابع اصلى دين؛ يعنى قرآن و عترت كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) درباره آن دو فرموده بود: «تا زمانى كه بدان دو چنگ زنيد، هرگز پس از من گمراه نخواهيد شد.» دست يابند.
دلائل الصدق، محمد حسين مظفر- ترجمه محمد سپهري، تهران، انتشارات امير كبير، چاپ اول، 1377 ش، صص 9 -17