1. در غدير حارث فهرى معترضانه از خدا درخواست عذاب كرد. خداوند هم فوراً سنگى از آسمان فرستاد و او را جلوى چشم همه هلاك كرد، و اين ماجرا به عنوان اولين اتمام حجت مستقيم خداوند ثبت شد. [ الغدير: ج 1 ص 193. بحارالانوار: ج 37 ص 136 و 162 و 167. عوالم: ج 3:15 ص 56 و 57 و 129 و 144. تفصيل اين ماجرا در قسمت سوّم از بخش دوّم كتاب حاضر گذشت. ]
2. در غدير، مردم مردى زيبا صورت را ديدند كه مى گفت: 'به خدا قسم روزى مانند امروز نديدم... براى او پيمانى بست كه جز كافر به خدا و رسولش آن را بر هم نمى زند...'. وقتى از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله پرسيدند او كه بود؟ فرمود: او جبرئيل بود. و بدينگونه بار ديگر اتمام حجت الهى برابر ديدگان همه انجام شد. [ بحارالانوار: ج 37 ص 120 و 161. عوالم: ج 3:15 ص 85 و 136. تفصيل اين ماجرا در قسمت سوّم از بخش دوّم كتاب حاضر گذشت. ]
3. عده اى از منافقين نزد پيامبر صلى اللَّه عليه و آله آمدند و از آن حضرت آيت و نشانه اى خواستند. پيامبر صلى اللَّه عليه و آله فرمود: آيا روز غدير خم براى شما كافى نبود؟ آنگاه كه من على را به امامت منصوب نمودم، منادى از آسمان ندا داد: 'اين ولى خداست، تابع او باشيد، وگرنه عذاب خدا بر شما نازل مى شود'. [ اثبات الهداة: ج 2 ص 153. ]
4. روزى ابوبكر با نيرنگى تازه براى توجيه غصب خلافت به اميرالمؤمنين عليه السلام گفت: پيامبر صلى اللَّه عليه و آله درباره ى مسئله ى ولايت تو بعد از غدير چيزى را تغيير نداده... ولى اينكه تو خليفه ى او باشى در اين باره چيزى به ما نگفته است!!
حضرت فرمود: چطور است پيامبر صلى اللَّه عليه و آله را به تو نشان دهم تا او به تو بگويد؟ ابوبكر پذيرفت و پس از نماز مغرب همراه اميرالمؤمنين عليه السلام به مسجد قبا آمدند و ديدند پيامبر صلى اللَّه عليه و آله در سمت قبله ى مسجد نشسته و خطاب به ابوبكر فرمود: 'اى ابوبكر بر ضد ولايت على اقدام كرده اى و در جاى او نشسته اى كه جاى نبوت است و جز او كسى مستحق آن نيست زيرا او وصى و خليفه ى من است...'.
با اين معجزه كه پشتوانه ى الهى داشت بار ديگر خداوند حجتش را بر غاصب حق صاحب غدير تمام كرد. [ بحارالانوار: ج 41 ص 228. ]
5. اميرالمؤمنين عليه السلام در زمان خلافت ظاهرى خود عده اى از شاهدان عينى غدير را به خدا قسم داد كه برخيزند و در مقابل مردم به آنچه ديده اند شهادت دهند. عده اى برخاسته و شهادت دادند ولى هشت نفر ابا كردند.
حضرت فرمود: 'اگر شما دروغ مى گوييد و بهانه مى آوريد در حالى كه در غدير حاضر بوده و شنيده ايد، خدا هر يك از شما را به بلايى آشكار گرفتار كند'. بدينگونه سى سال پس از واقعه ى غدير بار ديگر اتمام حجت پروردگار ظاهر شد و هر يك از اينان به مرضى گرفتار شدند بطورى كه همه ديدند. مبتلا شدگان نزد مردم اقرار مى كردند كه ما با دعاى حضرت به عذاب الهى دچار شده ايم. [ بحارالانوار: ج 40 ص 54 ح 89. ]
اتمام حجت پيامبر صلی الله علیه و آله با غدير
1. چادرنشينى از اطراف مدينه از حضرت پرسيد: حاجيان قوم من خبر آورده اند كه در غدير خم اطاعت على را واجب كرده اى. آيا اين از جانب خدا بوده است؟ فرمود: 'خدا آن را واجب كرده، و اطاعت او را بر اهل آسمان و زمين واجب نموده است'. [ بحارالانوار: ج 40 ص 54 ح 89. ]
2. حضرت در مدينه فرمود: 'روز غدير بهترين اعياد امت من است و آن همان روزى است كه خداوند به من دستور داد برادرم على بن ابى طالب را براى امتم منصوب نمايم'. [ بحارالانوار: ج 37 ص 109 ح 2. ]
3. حضرت در وصيت به اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: '... من در روز غدير خم از مردم عهد و پيمان گرفته ام كه تو وصى و خليفه ى من و صاحب اختيار مردم پس از من هستى'. [ اثبات الهداة: ج 2 ص 111 ح 465. ]
4. از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله منظور از 'مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ...' را پرسيدند. فرمود: '...هركس من صاحب اختيار اويم و نسبت به او از خودش صاحب اختيارترم على بن ابى طالب صاحب اختيار اوست و نسبت به او از خودش صاحب اختيارتر است و در برابر او برايش امرى نيست. [ اثبات الهداة: ج 2 ص 126 ح 535. ]
اتمام حجت اميرالمؤمنين علیه السلام با غدير
1. هفت روز پس از رحلت پيامبر صلى اللَّه عليه و آله اميرالمؤمنين عليه السلام به مسجد آمدند و خطاب به مردم ضمن سخنانى فرمودند: 'پيامبر صلى اللَّه عليه و آله به حجة الوداع رفت و سپس به غدير خم آمد و در آنجا شبيه منبرى براى او ساخته شد و بر فراز آن رفت و بازوى مرا گرفت و بلند كرد به حدى كه سفيدى زير بغلش ديده شد و در آن مجلس با صداى بلند فرمود: 'مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ...' خداوند در آن روز اين آيه را نازل كرد: 'الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي وَرَضيتُ لَكُمُ الإِسْلامَ ديناً'. [ اثبات الهداة: ج 2 ص 18 ح 72. ]
2. ابوبكر و عمر براى بيعت گرفتن به خانه ى اميرالمؤمنين عليه السلام آمدند و پس از صحبتهايى بيرون آمدند. حضرت بلافاصله به مسجد آمد و ضمن مطالبى فرمود: 'ابوبكر و عمر نزد من آمدند و از من طلب بيعت نمودند با كسى كه او بايد با من بيعت كند!... من صاحب روز غديرم...'. [ بحارالانوار: ج 28 ص 248. ]
3. بار اول كه اميرالمؤمنين عليه السلام را به اجبار براى بيعت آوردند و حضرت امتناع كرد، در آنجا فرمود: '... گمان ندارم پيامبر صلى الله عليه وآله در روز غدير خم براى احدى حجتى و براى گوينده اى سخنى باقى گذاشته باشد. قسم مى دهم كسانى را كه از پيامبر صلى الله عليه وآله در روز غدير 'من كنت مولاه فعلى مولاه...' را شنيدند كه برخيزند و شهادت دهند'. دوازده نفر از اهل بدر برخاستند و به ماجراى غدير شهادت دادند و ساير مردم هم در اين باره مطالبى گفتند، به طورى كه عمر از ترس مجلس را تعطيل كرد!! [ بحارالانوار: ج 28 ص 186. اثبات الهداة: ج 2 ص 115. ]
4. بار دوم كه حضرت را طناب برگردن و شمشير بالاى سر به اجبار براى بيعت آوردند، عمر گفت: بيعت كن و گرنه تو را مى كشيم. حضرت فرمود: 'اى مسلمانان، اى مهاجران و انصار، شما را به خدا قسم مى دهم آيا از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيديد كه در روز غدير خم چه مى فرمود...'؟ همه تصديق كردند و گفتند: آرى به خدا قسم. [ بحارالانوار: ج 28 ص 273. ]
5. پس از غصب خلافت و خانه نشينى اميرالمؤمنين عليه السلام، آن حضرت دائما با غاصبان با ترشرويى روبرو مى شد و انزجار خود را نشان مى داد. ابوبكر براى خاتمه دادن به اين مشكل غفلتا نزد حضرت آمد و خواست تا در خلوت گفتگو كنند. در آن مجلس حضرت به ابوبكر فرمود: 'تو را به خدا قسم مى دهم آيا من صاحب اختيار تو و هر مسلمانى طبق فرموده ى پيامبر صلى الله عليه و آله در روز غدير هستم يا تو'؟ ابوبكر گفت: البته تو هستى! [ بحارالانوار: ج 29 ص 3 تا 18. ]
6. ابوبكر ادعا كرد كه در غدير، پيامبر على را صاحب اختيار ما قرارداد ولى خليفه ى ما قرار نداد. اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: اگر پيامبر صلى الله عليه وآله خودش به تو بگويد مى پذيرى؟ گفت: آرى. اميرالمؤمنين عليه السلام در مسجد قبا پيامبر صلى الله عليه و آله را نشان ابوبكر دادند، و حضرت به او فرمودند: على وصى و خليفه ى من است. [ بحارالانوار: ج 41 ص 228. ]
7. روزى ابوبكر به اميرالمؤمنين عليه السلام گفت: اگر كسى كه به او اطمينان داشته باشم شهادت دهد كه تو به خلافت سزاوارترى آن را به تو مى سپارم!!! حضرت فرمود: اى ابوبكر، مطمئن تر از پيامبر سراغ دارى؟! آن حضرت در چهار مورد براى من از تو و عمر و عثمان و عده اى از همراهيانت بيعت گرفت كه يكى از آنها روز غدير در بازگشت از حجةالوداع بود. [ بحارالانوار: ج 29 ص 37 -35. ]
8. وقتى نماينده ى ابوبكر- كه پس از غصب فدك به آنجا فرستاده بود- به دست اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام كشته شد، ابوبكر خالد را با لشكرى به منطقه فرستاد. وقتى با اميرالمؤمنين عليه السلام رو به رو شدند حضرت با اشاره ى ذوالفقار، خالد را از اسب به زير انداخت و به او فرمود: '... آيا روز غدير براى تو قانع كننده نبود كه اكنون چنين تصميمى گرفته اى'؟! [بحارالانوار: ج 29 ص 62 -46. ]
9. پس از قضيه ى فوق حضرت به مدينه بازگشتند و مطالبى بين حضرت با ابوبكر رد و بدل شد. آنگاه حضرت خطاب به عمويشان عباس فرمودند: '... اكنون كه روز غدير براى اينان قانع كننده نيست به حال خود واگذارشان. بگذار آنچه مى توانند ما را ضعيف نمايند كه خداوند مولاى ماست و او بهترين حكم كننده است'. [ بحارالانوار: ج 29 ص 62 -46. ]
10. در زمان عمر، در مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله مجلسى از بنى هاشم تشكيل شد و اميرالمؤمنين عليه السلام بدعتهاى ابوبكر و عمر را شمردند، و از جمله فرمودند: 'عمر بود كه در روز غدير خم- وقتى پيامبر صلى الله عليه و آله مرا براى ولايت نصب كرد، با رفيقش ابوبكر گفتگو كردند. آنگاه كه كار معرفى و منصوب شدن من پايان يافته بود ابوبكر گفت: 'اين واقعا كرامت بزرگى است'! عمر با تندى به او نگاه كرد و گفت: 'نه به خدا قسم، ابدا اين سخن او را گوش نمى دهم و از او اطاعت نمى كنم'، سپس به او تكيه داد و با تكبر به راه افتادند. [ كتاب سليم: حديث 14. ]
11. پس از قتل عمر، شوراى شش نفره اى كه او تعيين كرده بود جمع شدند تا يكى را از بين خود انتخاب كنند و البته توطئه اى بود براى انتخاب عثمان كه از پيش تعيين شده بود. اميرالمؤمنين عليه السلام كه يكى از شش نفر بود به عنوان اتمام حجت بربقيه فرمود: 'شما را به خدا قسم مى دهم، آيا در بين شما غير از من كسى هست كه پيامبر صلى الله عليه و آله در روز غدير خم او را به امر خدا منصوب كرده و فرموده باشد: 'من كنت مولاه فعلى مولاه...'؟ همه گفتند: نه، كسى جز تو صاحب اين فضيلت نيست. حضرت فرمود: 'آيا كسى غير از من در ميان شما هست كه پيامبر صلى الله عليه و آله در جحفه كنار درختان غدير خم به او فرموده باشد: هر كس از تو اطاعت كند مرا اطاعت كرده و هر كس مرا اطاعت كند از خدا اطاعت كرده است؟ همه گفتند: نه به خدا قسم، كسى جز تو صاحب اين مقام نيست. [ بحارالانوار: ج 31 ص 332 و 351 و 373 و 381. ]
12. پس از ماجراى شورا و انتخاب عثمان، مردم براى بيعت با او به مسجد آمدند. در آن جمع حضرت بپاخاست و ضمن سخنانى فرمود: آيا در ميان شما كسى هست كه پيامبر صلى الله عليه و آله در روز غدير خم دست او را گرفته و فرموده باشد: 'من كنت مولاه فعلى مولاه...'؟ يك نفر به نيابت از بقيه گفت: كسى را سراغ نداريم كه صحيح تر از گفتار تو گفته باشد. [ بحارالانوار: ج 31 ص 361. ]
13. در مجلس بزرگى كه با حضور دويست نفر از صحابه در زمان عثمان در مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله تشكيل شده بود، حضرت فرمود: 'خداوند به پيامبرش دستور داد تا واليان امرشان را معرفى كند... اين بود كه در غدير خم مرا منصوب نمود و در خطابه اى فرمود: 'من كنت مولاه فعلى مولاه...'، و خداوند اين آيه را نازل كرد: 'اليوم أكملت لكم دينكم...'.
همه جمعيت مسجد گفتند: آرى به خدا قسم، اين را شنيديم و همانطور كه گفتى حاضر بوديم. حضرت فرمود: شما را به خدا قسم مى دهم كسانى كه از دو لب پيامبر صلى الله عليه و آله اين مطلب را به ياد دارند شهادت دهند. مقداد و ابوذر و عمار و براء و زيد بن ارقم برخاستند و گفتند: 'ما شهادت مى دهيم كه به ياد داريم هنگامى را كه تو در غدير بر فراز منبر كنار آن حضرت ايستاده بودى و او مى فرمود: 'اى مردم... خداوند شما را به ولايت امر كرده و من شما را شاهد مى گيرم كه ولايت مخصوص اين "على" است...'. [ بحارالانوار: ج 31 ص 412 -410. ]
14. در همان مجلس حضرت در جواب اين سؤال كه با ادعاى ابوبكر چه كنيم كه از قول پيامبر صلى الله عليه و آله گفت: خداوند نبوت و خلافت را براى اهل بيت جمع نمى كند؟ فرمود: 'دليل بر بطلان آن، سخن پيامبر صلى الله عليه و آله است كه در غدير خم فرمود: من كنت مولاه فعلى مولاه، من چگونه نسبت به آنان صاحب اختيارم در حالى كه آنان امير و حاكم بر من باشند'؟! [ بحارالانوار: ج 31 ص 417 -416. ]
15. در همان مجلس حضرت درباره ى 'فليبلغ الشاهد الغائب' يعنى 'حاضران به غائبان برسانند'، فرمودند: پيامبر صلى الله عليه و آله اين جمله را فقط در روز غدير خم و در روز عرفه و در روز رحلتش فرموده... و به عموم مردم دستور داده كه هر كسى را ديدند واجب بودن اطاعت از امامان آل محمد عليهم السلام و واجب بودن حقشان را برسانند...'. [ كتاب سليم: حديث 11. ]
16. در ميدان جنگ جمل در بصره، اميرالمؤمنين عليه السلام به طلحه فرمود: تو را به خدا قسم مى دهم، آيا از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيدى كه مى فرمود: 'من كنت مولاه فعلى مولاه'. گفت: آرى. فرمود: پس چرا به جنگ من آمده اى؟ گفت: 'در خاطرم نبود و فراموش كرده بودم'! لازم به يادآورى است طلحه پس از اينكه غدير را به ياد آورد باز هم به جنگ ادامه داد تا كشته شد. [ الغدير: ج 1 ص 186. ]
17. هنگامى كه اميرالمؤمنين عليه السلام در كوفه براى جنگ صفين آماده مى شد ضمن خطابه اى چنين فرمود: اى مهاجران و انصار،... آيا بر شما واجب نيست مرا يارى كنيد؟ آيا امر من بر شما واجب نيست؟... آيا سخن پيامبر صلى الله عليه و آله را نشنيديد كه در روز غدير درباره ى ولايت و صاحب اختيارى من مى فرمود؟ [ بحارالانوار: ج 32 ص 388. ]
18. معاويه در جنگ صفين طى نامه اى به اميرالمؤمنين عليه السلام چنين نوشت: 'به من خبر رسيده كه وقتى با اهل سر و خواص شيعيانت در خلوت مى نشينيد... ادعا مى كنى كه... خداوند اطاعت تو را بر مؤمنان واجب كرده و در كتاب و سنتش به ولايت تو امر كرده... او هم امتش را در غدير خم جمع كرده و آنچه درباره ى تو از جانب خداوند مأمور شده ابلاغ نموده و دستور داده حاضران به غايبان برسانند، و به مردم خبر داده كه تو بر مردم صاحب اختيارتر از آنان هستى...'. [ كتاب سليم: حديث 25. ]
19. اميرالمؤمنين عليه السلام در ميدان جنگ صفين براى لشكر خود- در حالى كه فرستادگان معاويه هم حاضر بودند- خطابه اى ايراد كردند و ضمن آن فرمودند: شما را قسم مى دهم درباره ى قول خداوند 'يا ايها الذين آمنوا اطيعواالله...'... كه پيامبر صلى الله عليه و آله مرا در غدير خم منصوب كرد و فرمود: 'اى مردم، خداوند صاحب اختيار من، و من صاحب اختيار مؤمنانم و اختيارم بر مؤمنان از خودشان بيشتر است، بدانيد كه 'من كنت مولاه فعلى مولاه...'. دوازده نفر از بدريين برخاستند و به حضور خود در ماجراى غدير شهادت دادند و چهار نفر برخاستند و تفصيل واقعه را براى مردم گفتند. [ كتاب سليم: حديث 25. ]
20. معاويه در نامه اى به اميرالمؤمنين عليه السلام فضايلى براى خود ذكر كرد و به آنها افتخار كرد. حضرت فرمود: آيا پسر هند جگر خوار بر من فخر مى فروشد؟! سپس نامه اى در پاسخ او نوشتند و فضايل خود را به صورت اشعارى برايش فرستادند كه يك بيت آن چنين است:
و أوجب لي ولايته عليكم رسول الله يوم غدير خم
يعنى: پيامبر صلى الله عليه و آله در روز غدير خم ولايت خود بر شما را براى من هم نسبت به شما واجب كرد. [ بحارالانوار: ج 38 ص 238 ح 39. ]
21. در روز جنگ صفين مردى از لشكر معاويه قرآن به دست به ميدان مبارزه آمد در حالى كه اين آيه را تلاوت مى كرد: 'عم يتسائلون عن النبا العظيم...'. حضرت شخصا به جنگ او رفتند و ابتدا پرسيدند: آيا نبأ عظيم را كه مردم بر سر آن اختلاف دارند مى شناسى؟ آن مرد گفت: نه!! فرمود: 'به خدا قسم منم نبأ عظيم كه بر سر آن اختلاف دارند. بر سر ولايت من نزاع داريد... در روز غدير دانستيد و روز قيامت خواهيد دانست كه چه كرديد'؟ [ مناقب ابن شهر آشوب: ج 3 ص 80. ]
22. در زمان خلافت ظاهرى اميرالمؤمنين عليه السلام، يكسال روز عيد غدير مقارن جمعه بود. حضرت خطبه هاى نماز جمعه را به مسئله ى غدير اختصاص دادند و از جمله فرمودند: '... خداوند در روز غدير آنچه بيانگر اراده اش درباره ى انتخاب شدگانش بود بر پيامبرش فرستاد و به او دستور ابلاغش را داد... خداوند دينش را كامل نمود و چشم پيامبرش و مؤمنان و تابعان را روشن ساخت'. پس از خطبه ها و نماز جمعه، حضرت به اتفاق اصحابشان به منزل امام مجتبى عليه السلام كه جشنى در آن برپا كرده بود رفتند و پذيرايى مفصلى انجام شد.[ بحارالانوار: ج 94 ص 114 و 115. ]
23. در زمان خلافت ظاهرى اميرالمؤمنين عليه السلام به دستور آن حضرت مجلس بزرگى در ميدان بزرگ كوفه كه مقابل مسجد كوفه و دار الامارة بود تشكيل شد و حضرت منبر رفتند در حالى كه جمعيت عظيمى جمع شده بودند و اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله نيز حضور داشتند.
حضرت از فراز منبر قسم دادند كه هر كس در غدير حاضر بوده برخيزد و به آنچه ديده شهادت دهد. پس از درخواست حضرت عده اى حدود سى نفر از ميان جمعيت برخاستند و به آنچه در غدير ديده بودند شهادت دادند، ولى هشت نفر از حاضران غدير عمدا براى شهادت برنخاستند. حضرت از آنان علت را پرسيد. آنان عذر آوردند كه فراموش كرده ايم!!!
حضرت فرمود: 'اگر در اين عذرتان دروغ مى گوييد و عمدا براى شهادت قيام نمى كنيد، هر كدام از شما به بلايى مبتلا شويد' و حضرت براى هر يك بلاى خاصى را ذكر كردند. همه ى اين هشت نفر به آنچه حضرت فرموده بود مبتلا شدند به طورى اين ابتلا آشكار بود و بين مردم به همان علامت شناخته مى شدند كه نفرين شده ى على بن ابى طالب عليه السلام نام گرفته بودند. [ بحارالانوار: ج 31 ص 447، ج 37 ص 199. عوالم: ج 3:15 ص 89 و 490. الغدير: ج 1 ص 93. ]
24. در ماههاى آخر عمر اميرالمؤمنين عليه السلام پس از جنگ نهروان، حضرت نوشته اى مفصل كه در حد يك جزوه بود املا كردند و نويسنده ى حضرت آن را نوشت و قرار شد روزهاى جمعه با حضور ده نفر از اصحاب خاصش متن اين جزوه براى مردم خوانده شود. از فرازهاى اين نوشته چنين است: 'دليل من بر ولايت اين است كه صاحب اختيار مردم فقط من هستم نه قريش... چرا كه پيامبر صلى الله عليه و آله ولايت اين امت را داشت و من بعد از او اختيارات او را دارم... طبق گفته ى آن حضرت در غديرخم كه فرمود: من كنت مولاه فعلى مولاه' [ بحارالانوار: ج 30 ص 14. ]
25. اميرالمؤمنين عليه السلام در بيان امتيازات خاص خود كه به احدى جز او داده نشده فرمودند: خداوند با ولايت من دين اين امت را كامل نمود و نعمتها را بر آنان تمام كرد... هنگامى كه در يوم الولاية "روز غدير" به پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: يا محمد، به مردم خبر ده كه 'اليوم أكملت لكم دينكم وأتممت عليكم نعمتي ورضيت لكم الاسلام دينا'. [ بحارالانوار: ج 39 ص 336 ح 5. ]
26. آن حضرت در بيان حديث 'امر ما اهل بيت بر مردم سنگين است و جز انبياى مرسل و ملائكه ى مقرب و مؤمنى كه خدا قلب او را امتحان كرده تحمل آن را ندارد'، فرمود:... پيامبر ما صلى الله عليه و آله در روز غدير خم دست مرا گرفت و فرمود: 'من كنت مولاه فعلى مولاه'، آيا مؤمنان آن را پذيرفتند، به جز كسانى كه خداوند آنان را از لغزش و گمراهى حفظ كرد؟ [ بحار الانوار: ج 37 ص 234. ]
27. از اميرالمؤمنين عليه السلام خواستند بالاترين منقبت خود را از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله بفرمايد. حضرت فرمود: 'منصوب كردن آن حضرت مرا در غديرخم كه به امر خداى تبارك و تعالى ولايت را از جانب او برايم اقامه نمود...'. [ كتاب سليم: حديث 60. ]
28. روزى اميرالمؤمنين عليه السلام با امام حسين عليه السلام مفاخره مى كردند و فضايل خود را براى يكديگر بيان مى نمودند تا يادگارى براى ما باشد. از جمله اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: منم آن كسى كه خدا در حق من فرموده: الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي وَرَضيتُ لَكُمُ الْاِسْلامَ ديناً،... من نبأ عظيمى هستم كه خداوند در روز غدير خم دين را به من كامل نمود. منم آنكه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله درباره ام فرمود: 'مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ'. [ فضائل شاذان: ص 84. ]
29. مردى از اميرالمؤمنين عليه السلام خواست كه ايمان را در حد كاملى برايش بيان كند كه نياز به سؤال از ديگرى نباشد. حضرت مطالبى فرمودند و از جمله اين بود كه كمترين باعث گمراهى نشناختن حجت خداست. آن مرد از حضرت خواست تا حجج الهى را به او معرفى كند. حضرت فرمود: كسى كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله او را در غدير خم منصوب كرد و خبر داد كه نسبت به آنان از خودشان صاحب اختيارتر است. [ كتاب سليم: حديث 8. ]
30. روزى اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: من هفتاد فضيلت دارم كه احدى از اصحاب پيامبر صلى اللَّه عليه و آله در آنها با من شراكت ندارد. سپس پنجاه و يكمين مورد آن را چنين بيان كرد: پيامبر صلى اللَّه عليه و آله در روز غدير خم مرا براى همه ى مردم منصوب نمود و فرمود: 'مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ'. پس ظالمان دور از رحمت الهى باشند و عذاب خدا بر آنان باد. [ بحارالانوار: ج 31 ص 443. ]
31. اميرالمؤمنين عليه السلام درباره ى اينكه پس از بيعت غدير هر كوتاهى از سوى مردم بر عهده خودشان است، فرمود: پيامبر صلى اللَّه عليه و آله به من وصيت كرد و فرمود: يا على، اگر گروهى يافتى كه با دشمنانت بجنگى حق خود را طلب كن، وگرنه در خانه ات بنشين چرا كه من پيمان تو را در روز غدير خم گرفته ام كه تو وصى من و خليفه ى من و صاحب اختيار مردم نسبت به آنان هستى. [ اثبات الهداة: ج 2 ص 111 ح 465. ]
32. روزى اميرالمؤمنين عليه السلام نگاهى به مردم كرد و فرمود: 'شما خود ديديد كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله در روز غدير خم چگونه بپا ايستاد و مرا كنار خود بپا داشت و دست مرا بلند كرد و مرا معرفى فرمود'. [ بحارالانوار: ج 38 ص 240. ]
اتمام حجت حضرت زهرا سلام الله علیها با غدير
1. حضرت ام كلثوم در سن سه سالگى اين حديث را از مادرش حضرت زهرا عليهاالسلام شنيده است كه آن حضرت خطاب به مردمى كه صاحب غدير را رها كرده و سخت حمايت از سقيفه مى كردند فرمود: آيا كلام پيامبر صلى اللَّه عليه و آله را در روز غدير خم فراموش كرده ايد كه فرمود: 'مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ'؟ [ الغدير: ج 1 ص 197. ]
2. بعد از رحلت پيامبر صلى اللَّه عليه و آله حضرت زهرا عليهاالسلام كنار قبور شهداى اُحُد مى آمد و در آنجا گريه مى كرد. محمود بن لبيد در آنجا از حضرت پرسيد: آيا پيامبر صلى اللَّه عليه و آله قبل از وفاتش درباره ى امامت على كلام صريحى فرمود؟!
حضرت زهرا عليهاالسلام فرمود: واعجبا، آيا روز غدير خم را فراموش كرده ايد؟! [ بحارالانوار: ج 36 ص 352. الغدير: ج 1 ص 197. اثبات الهداة: ج 2 ص 112. ]
3. هنگامى كه اهل سقيفه بر در خانه ى اميرالمؤمنين عليه السلام براى بيعت آن حضرت هجوم آوردند، حضرت زهرا عليهاالسلام پشت در آمد و فرمود: 'گويا شما نمى دانيد پيامبر صلى اللَّه عليه و آله در روز غدير خم چه فرمود؟! به خدا قسم در آن روز براى على بن ابى طالب پيمان ولايت را بست تا اميد شما را از آن قطع كند. ولى شما ارتباط بين خود و پيامبرتان را قطع كرديد! خدا بين ما و شما در دنيا و آخرت حكم خواهد كرد.' [ بحارالانوار: ج 28 ص 205. ]
4. در روزهاى آخر عمر حضرت زهرا عليهاالسلام، عده اى از زنان مهاجر و انصار به عيادت آن حضرت آمدند. در اين فرصت حضرت مطالبى درباره ى امامت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمودند، و زنان آن مطالب را براى مردان خود نقل كردند. در پى آن عده اى از سرشناسان مهاجر و انصار به عنوان عذرخواهى نزد حضرت آمدند و گفتند: اى سيدة النساء، اگر ابوالحسن اين مطالب را قبل از بيعت با اهل سقيفه براى ما مى گفت، هرگز با ديگرى به جاى او بيعت نمى كرديم!!
حضرت فرمود: از من دور شويد كه عذرى از شما پذيرفته نيست... بعد از روز غدير خم خداوند هيچ دليل و عذرى براى احدى باقى نگذاشته است. [ بحارالانوار: ج 43 ص 161. ]
اتمام حجت امام حسن علیه السلام با غدير
1. پس از شهادت اميرالمؤمنين عليه السلام و صلح امام حسن عليه السلام، معاويه وارد كوفه شد و قرار شد در مسجد كوفه آن حضرت و معاويه منبر بروند و مسئله ى صلح را براى مردم بيان كنند. پس از آنكه معاويه مطالب خود را گفت، امام حسن عليه السلام بر فراز منبر مطالبى در مظلوميت اميرالمؤمنين عليه السلام بيان كرد و فرمود: 'اين امت پدرم را رها كردند و با غير او بيعت كردند در حالى كه خودشان ديدند كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله پدرم را در روز غدير خم منصوب فرمود و به آنان دستور داد حاضرانشان به غائبان خبر دهند'. [ بحار الانوار: ج 10 ص 139. ]
2. روزى معاويه مجلسى تشكيل داد و بزرگان اصحاب خود را جمع كرد و امام حسن عليه السلام را دعوت كرد و اصحاب او آنچه مى توانستند به آن حضرت جسارت كردند و به پدر بزرگوارش اميرالمؤمنين عليه السلام ناسزا گفتند.
امام حسن عليه السلام در پاسخ به آنان احتجاجات مفصلى درباره ى اميرالمؤمنين عليه السلام بيان كرد و از جمله فرمود: پيامبر صلى اللَّه عليه و آله در حالى كه بر فراز منبر بود على عليه السلام را فرا خواند و سپس با دستانش او را گرفت و فرمود: 'اَللَّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ'. [ بحارالانوار: ج 44 ص 75. ]
يكسال قبل از مرگ معاويه و يكسال قبل از واقعه ى عاشورا، امام حسين عليه السلام در موسم حج در مِنى هفتصد نفر را در خيمه ى خود دعوت كرد كه دويست نفر آنان اصحاب پيامبر صلى اللَّه عليه و آله بودند. در آنجا خطابه اى ايراد كردند و ضمن نكوهش اقدامات معاويه بر ضد اميرالمؤمنين عليه السلام، مناقب آن حضرت را بر شمردند و از آنان اقرار گرفتند. از جمله فرمودند: شما را به خدا قسم مى دهم، آيا مى دانيد كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله در روز غدير خم على بن ابى طالب عليه السلام را منصوب نمود و ولايت را براى او اعلام كرد و فرمود: بايد حاضران به غايبان برسانند؟ جمعيت حاضر گفتند: آرى بخدا قسم. [ كتاب سليم: حديث 26. ]
يك نفر از امام زين العابدين عليه السلام پرسيد: معناى كلام پيامبر صلى اللَّه عليه و آله چيست كه فرمود: 'مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ'؟ فرمود: به آنان خبر داد كه على بن ابى طالب عليه السلام امام بعد از اوست. [ اثبات الهداة: ج 2 ص 34 ح 139. ]
1. امام باقر عليه السلام در شرايط زمانى خاصى كه مقارن با انقراض بنى اميه بود، داستان مفصل واقعه ى غدير را با متن كامل خطبه ى مفصل غدير بيان فرمودند كه سند و پشتوانه اى محكم و تأييد شده توسط مقام عصمت براى اين خطابه ى تاريخى شد. [ انوار: ج 37 ص 201 ح 86. ]
2. يك نفر از اهل بصره به امام باقر عليه السلام عرض كرد: حسن بصرى آيه ى 'يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ...' را مى خواند و مى گويد درباره ى مردى نازل شده و نام او را نمى گويد. حضرت فرمود: او را چه شده...؟! اگر مى خواست خبر مى داد درباره ى چه كسى نازل شده! جبرئيل بر پيامبر صلى اللَّه عليه و آله نازل شد و عرض كرد: خداوند به شما امر مى كند امتت را راهنمايى كنى كه وليشان كيست، و اين آيه را نازل كرد. پيامبر صلى اللَّه عليه و آله هم قيام كرد و دست على بن ابى طالب عليه السلام را گرفت و بلند كرد و فرمود: 'مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ'. [ بحارالانوار: ج 37 ص 140 ح 34. ]
3. ابوبصير به امام باقر عليه السلام عرض كرد: مردم مى گويند: چرا خداوند نام على و اهل بيتش عليهم السلام را در قرآن صريحاً نياورده است؟ حضرت فرمود: خدا نماز را نازل كرده و عدد ركعات آن را پيامبر صلى اللَّه عليه و آله بيان فرموده و همچنين است زكات و حج. و آيه ى 'اَطيعُوا اللَّهَ وَ اَطيعُوا الرَّسُولَ وَ اُولِى الْاَمْرِ مِنْكُمْ' را نازل كرده كه درباره ى على و حسن و حسين عليهم السلام است، و در بيان كلمه ى 'اولوا الامر' پيامبر صلى اللَّه عليه و آله درباره ى على عليه السلام فرموده: 'مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ'... اگر آن حضرت سكوت مى كردو اهل آيه ى اولوا الامر را معرفى نمى كرد آل عباس و آل عقيل و ديگران آن را ادعا مى كردند. وقتى پيامبر صلى اللَّه عليه و آله از دنيا رفت على عليه السلام صاحب اختيار مردم بود... چون آن حضرت ولايت او را به مردم ابلاغ فرموده و او را منصوب نموده بود. [ بحارالانوار: ج 35 ص 311. ]
4. ابان بن تغلب از امام باقر عليه السلام پرسيد: معناى كلام پيامبر صلى اللَّه عليه و آله چيست كه فرمود: 'مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ'؟ حضرت فرمود: آيا مثل اين مطلب هم جاى سؤال دارد؟! به آنان فهمانيد كه جانشين او خواهد بود. [ اثبات الهداة: ج 2 ص 34 ح 140. ]
5. امام باقر عليه السلام با تعجب از انكار امت نسبت به حقيقت غدير فرمودند: 'اين امت انكار كردند پيمانى را كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله از ايشان براى على بن ابى طالب عليه السلام گرفت در روزى كه او را براى مردم منصوب فرمود و آنان را در زمان حياتش به ولايت و اطاعت او فرا خواند و آنان را بر اين مطلب شاهد گرفت.' [ اثبات الهداة: ج 2 ص 134 ح 584. ]
6. امام باقر عليه السلام در بيان حد ولايت و برائت با استناد به حديث غدير فرمودند: اين امت وقتى به على بن ابى طالب عليه السلام مى رسند مى گويند: دوستانش را دوست داريم ولى از دشمنانش بيزارى نمى جوييم، بلكه آنان را هم دوست داريم! چگونه چنين ادعايى صحيح است در حالى كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله مى فرمايد: 'اللهم و ال من والاه و عاد من عاداه...'، ولى مى بينى كه با دشمنان او دشمنى نمى كنند و خوار كنندگان او را خوار نمى كنند. اين انصاف نيست!! [ بحارالانوار: ج 21 ص 339. ]
اتمام حجت امام صادق علیه السلام با غدير
1. امام صادق عليه السلام فرمود: مردم درباره ى غدير خود را به غفلت زدند. [ اثبات الهداة: ج 1 ص 526 ح 285. ]
2. آن حضرت پس از نقل واقعه ى غدير اين آيه را خواندند كه 'يعرفون نعمة اللَّه ثم ينكرونها' يعنى 'نعمت خدا را مى شناسند و سپس آن را انكار مى كنند'، و فرمودند: در روز غدير آن را مى شناسند و در روز سقيفه آن را انكار مى كنند. [ اثبات الهداة: ج 2 ص 164 ح 736. ]
3. امام صادق عليه السلام با تعجب از محنت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمودند: در روز غدير حضرت آن همه شاهد داشت ولى نتوانست حق خود را بگيرد در حالى كه مردم با دو شاهد حق خود را مى گيرند!! [ بحارالانوار: ج 37 ص 140 ح 33. ]
4. امام صادق عليه السلام درباره ى ثبات قدم بر سر غدير فرمودند: 'پيامبر صلى اللَّه عليه و آله براى اميرالمؤمنين عليه السلام در غدير خم پيمان گرفت و به ولايت او اقرار كردند. خوشا به حال آنان كه بر ولايت او ثابت قدم ماندند و واى بر كسانى كه آن را شكستند.' [ بحارالانوار: ج 37 ص 108. ]
5. امام صادق عليه السلام در بيان استناد غدير به قرآن مى فرمايد: خداوند عزوجل مى فرمايد: 'يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ...' و از همين جاست قول پيامبر صلى اللَّه عليه و آله كه به على عليه السلام فرمود: 'مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ...'. [بحارالانوار: ج 23 ص 103. ]
6. آن حضرت در بيان اينكه غدير آخرين رسالت پيامبر صلى اللَّه عليه و آله بوده فرمود: خداوند در قرآن به پيامبرش فرمود: 'فَاِذا فَرَغْتَ فَانْصَبْ وَ اِلى رَبِّكَ فَارْغَب'، يعنى: 'آنگاه كه از رسالت فراغت يافتى عَلَم و نشانه ى خود را نصب كن و وصى خود را معرفى كن و فضيلت او را بيان كن...'. پيامبر صلى اللَّه عليه و آله هم در بازگشت از حجة الوداع ندا داد تا مردم جمع شوند و فرمود: 'مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ...'. [ اثبات الهداة: ج 2 ص 4 ح 7. ]
7. امام صادق عليه السلام درباره ى كفر ابوبكر و عمر و عثمان فرمودند: آنگاه كه ولايت بر آنان عرضه شد و پيامبر صلى اللَّه عليه و آله فرمود: 'مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ' به آن كافر شدند. بعد "در ظاهر اقرار كردند" ولى آنگاه كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله از دنيا رفت كافر شدند... سپس كفر خود را بالاتر بردند و از آنان كه با على عليه السلام بيعت كرده بودند براى خود بيعت گرفتند. اينان كسانى بودند كه هيچ ايمانى برايشان نمانده بود. [ اثبات الهداة: ج 2 ص 7 ح 18. ]
8. امام صادق عليه السلام در سفرى كه از مدينه به مكه مى رفتند، در بين راه به مسجد غدير رسيدند. در آنجا نگاهى به سمت چپ مسجد نموده فرمودند: آنجا جاى پاى پيامبر صلى اللَّه عليه و آله است آنگاه كه فرمود: 'مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ...'. [ اثبات الهداة: ج 2 ص 16 ح 67، ص 21 ح 87. ]
9. امام صادق عليه السلام فرمود: روز غدير خم روزى است كه اميرالمؤمنين عليه السلام براى مردم معرفى و منصوب شد. پيامبر صلى اللَّه عليه و آله براى او پيمان ولايت را بر گردن مردان و زنان قرار داد. [ اثبات الهداة: ج 2 ص 78 ح 327. ]
10. امام صادق عليه السلام عظمت غدير را چنين ياد كردند: 'روز غدير روز مهمى است كه خداوند حرمت آن را بر مؤمنان عظيم قرار داده و دين را در آن كامل نموده و نعمت را بر آنان تمام كرده، و آن عهد و پيمانى كه از ايشان "در عالم ذر" گرفته بود تجديد نموده است.' [ اثبات الهداة: ج 2 ص 91. ]
11. امام صادق عليه السلام درباره ى انتشار فورى خبر غدير در شهرهاى آن زمان مى فرمايد: وقتى پيامبر صلى اللَّه عليه و آله در روز غدير خم على عليه السلام را منصوب كرد و فرمود: 'مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ'، اين خبر در شهرها منتشر شد. پيامبر صلى اللَّه عليه و آله درباره ى آن فرمود: 'قسم به خدايى كه جز او خدايى نيست، اين مسئله از سوى خداست'. [ اثبات الهداة: ج 2 ص 122 ح 505. ]
12. از امام صادق عليه السلام پرسيدند: مقصود پيامبر صلى اللَّه عليه و آله از 'مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ' چيست؟ حضرت حديثى از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله نقل كردند كه فرمود: '... هر كس من صاحب اختيار اويم و نسبت به او از خودش صاحب اختيارترم على بن ابى طالب صاحب اختيار اوست و نسبت به او از خودش صاحب اختيارتر است و در برابر او برايش امرى نيست.' [ اثبات الهداة: ج 2 ص 126 ح 535. ]
1. حضرت موسى بن جعفر عليه السلام در حديثى واقعه ى غدير را چنين نقل فرمودند: پيامبر صلى اللَّه عليه و آله در واقعه ى معروف و مشهور غدير اميرالمؤمنين عليه السلام را معرفى كردند و از مردم پرسيدند: آيا من صاحب اختيارتر از شما نسبت به خودتان نيستم؟ گفتند: آرى، يا رسول اللَّه. حضرت نگاهى به آسمان كرده فرمودند: 'خدايا، شاهد باش'، و اين كار را سه بار تكرار كردند. سپس فرمودند: 'بدانيد هر كس من مولاى او و صاحب اختيارتر نسبت به او هستم اين على مولا و صاحب اختيار اوست'. [ بحارالانوار:ج 37 ص 142. ]
2. امام كاظم عليه السلام در بيان توطئه ى منافقان در غدير چنين فرمودند: آنگاه كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله در روز غدير خم اميرالمؤمنين عليه السلام را منصوب كرد و به بزرگان مهاجران و انصار دستور داد با او بيعت كنند، آنان در ظاهر بيعت كردند ولى بين خود نقشه ى دو توطئه را ريختند: يكى اينكه امر خلافت را پس از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله از على عليه السلام بگيرند، و ديگر اينكه در صورت امكان هر دو بزرگوار را بكشند... [ بحارالانوار:ج 6 ص 53. ]
3. در ايامى كه حضرت موسى بن جعفر عليه السلام در زندان بودند، روزى هارون حضرت را احضار كرد و مسائلى را سؤال نمود كه از جمله درباره ى ولايت اهل بيت عليهم السلام بر مردم بود. حضرت فرمود: ما مى گوييم ولايت همه ى خلايق با ماست... ما اين ادعا را از كلام پيامبر صلى اللَّه عليه و آله در غدير خم داريم كه فرمود: 'مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ'. [ بحارالانوار: ج 48 ص 147. ]
اتمام حجت امام رضا علیه السلام با غدير
1. شرايط خاص زمانى امام رضا عليه السلام و منطقه ى خراسان كه مركز علمى مخالفان بود اقتضا مى كرد كه احاديث با استناد به پيامبر صلى اللَّه عليه و آله نقل شود. لذا آن حضرت حديث غدير را با سند متصل از پدرشان موسى بن جعفر از امام صادق از امام باقر از امام سجاد از امام حسين از اميرالمؤمنين عليهم السلام از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله نقل كردند كه فرمود: 'مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ'. [ اثبات الهداة: ج 2 ص 103 ح 425. ]
2. در روزهاى اول ورود امام رضا عليه السلام به شهر مرو در خراسان مردم بحثهاى زيادى درباره ى امامت مطرح كرده بودند و بخصوص در روز جمعه در مسجد جامع شهر جمع شده بودند و در اين باره صحبت مى كردند. وقتى اين خبر به حضرت رسيد تبسمى كرده فرمود:... خداوند در حجة الوداع كه آخر عمر پيامبر صلى اللَّه عليه و آله بود آيه ى 'الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي وَرَضيتُ لَكُمُ الإِسْلامَ ديناً' را نازل كرد... پيامبر صلى اللَّه عليه و آله از اين جهان نرفت مگر آنكه... على عليه السلام را عَلَم و امام براى آنان منصوب فرمود. [ غيبت نعمانى: ص 218 ح 6. ]
اتمام حجت امام على النقى علیه السلام با غدير
1. امام هادى عليه السلام در سالى كه معتصم عباسى آن حضرت را از مدينه به سامرا آورد، در روز غدير به كوفه آمدند و به زيارت قبر اميرالمؤمنين عليه السلام در نجف رفتند و زيارت مفصلى را كه شامل يك دوره ى كامل اعتقادى درباره ى فرهنگ غدير است خواندند و ماجراى غدير را ضمن آن چنين بيان فرمودند: پيامبر صلى اللَّه عليه و آله سنگينى سفر را بر خود هموار نمود و در شدت گرماى ظهر بپا خاست و خطابه اى ايراد كرد و شنوانيد و ندا كرد و رسانيد و... فرمود: 'مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ...'، ولى جز عده ى كمى ايمان نياوردند. [ بحارالانوار: ج 97 ص 360. ]
2. اهل اهواز نامه اى به امام هادى عليه السلام نوشتند و سؤالاتى را مطرح كردند. حضرت در پاسخ آنان نامه اى نوشتند و جواب سؤالاتشان را دادند و از جمله فرمودند: ما اين آيه را در قرآن مى يابيم كه 'انما وليكم اللَّه و رسوله و الذين آمنوا...'، روايات متفق است كه اين آيه درباره ى اميرالمؤمنين عليه السلام است. بعد مى بينيم كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله على بن ابى طالب عليه السلام را از بين اصحابش جدا كرد و اين عبارت را بكار برد: 'مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ'. از اين ارتباط مى فهميم كه قرآن به درستى اين اخبار و حقانيت اين شواهد گواهى مى دهد. [ بحار الانوار: ج 2 ص 226 ح 3. ]
اتمام حجت امام عسكرى علیه السلام با غدير
1. اسحاق بن اسماعيل از نيشابور براى امام حسن عسكرى عليه السلام نامه اى نوشت و مسائلى را مطرح كرد. آن حضرت جواب نامه را توسط نمايندگان خود براى او فرستادند كه يكى از فرازهاى آن چنين است:
آنگاه كه خداوند با بپا داشتن اوليايش بعد از پيامبر بر شما منت گذاشت، خطاب به پيامبرش فرمود: 'الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي وَرَضيتُ لَكُمُ الإِسْلامَ ديناً'. [ بحارالانوار: ج 50 ص 321. ]
2. حسن بن ظريف به امام عسكرى عليه السلام نامه اى نوشت و معناى 'مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ' را سؤال كرد. حضرت در پاسخ نوشتند: مقصود حضرت آن بود كه او را عَلَم و علامتى قرار دهد كه هنگام اختلاف، حزب خداوند با آن شناخته شوند. [اثبات الهداة: ج 2 ص 139 ح 606. ]
در مجلس ابن عباس، ابوذر بپا خاست و گفت:... من جندب بن جناده ابوذر غفارى هستم. به حق خدا و رسولش از شما مى پرسم: آيا از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله شنيديد كه مى فرمود: زمين حمل نكرده و آسمان سايه نينداخته بر صاحب لهجه اى راستگوتر از ابوذر؟ گفتند: آرى. ابوذر گفت: آيا قبول داريد كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله در غدير خم ما را جمع كرد و فرمود: 'مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ...'؟ همه گفتند: آرى به خدا قسم. [ بحارالانوار: ج 37 ص 193 ح 76. ]
اتمام حجت عمار ياسر با غدير
در جنگ صفين عمار با عمروعاص براى مناظره در برابر هم قرار گرفتند و مطالبى بين آن دو رد و بدل شد. از جمله عمار گفت: اى ابتر، آيا به ياد دارى كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله به على عليه السلام فرمود: 'مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ'؟ بنابراين صاحب اختيار من خدا و رسول و بعد از آنان على عليه السلام است، ولى تو مولى و صاحب اختيارى ندارى!! [ بحارالانوار:ج 33 ص 30. ]
اتمام حجت مالك بن نويره با غدير
مالك بن نويره رئيس قبيله ى بنى حنيفه در نزديكى مدينه، از حاضران در غدير بود. او پس از رحلت پيامبر صلى اللَّه عليه و آله به مدينه آمد و با تعجب ابوبكر را بر منبر پيامبر صلى اللَّه عليه و آله ديد. لذا خطاب به ابوبكر گفت: 'اى ابوبكر، بيعت على عليه السلام در روز غدير خم را فراموش كرده اى؟ اين منبر جاى تو نيست كه بر آن خطابه مى خوانى'! اين را گفت و به قبيله ى خود بازگشت.
ابوبكر به عنوان انتقام از مالك، خالد بن وليد را با لشكرى فرستاد، و او و اصحابش را كشتند و زنانشان را اسير كردند و به مدينه آوردند!!! و اميرالمؤمنين عليه السلام با اهل سقيفه در اين باره مقابله كرد. [ نزهةالكرام "رازى": ج 1 ص 301 و 302. داستان حنفيه از دختران قبيله ى مالك كه اسير شده بود در شماره ى 44 همين اتمام حجتها خواهد آمد. ]
اتمام حجت حذيفة بن يمان با غدير
1. حذيفه از حاضران در غدير و از معدود كسانى بود كه توانست متن كامل و مفصل خطبه ى غدير را حفظ كند و براى غير حاضران در آنجا برساند. [ بحارالانوار: ج 37 ص 127 و 131. ]
2. در موردى حذيفه داستان غدير را چنين نقل مى كند: به خدا قسم در غدير خم من مقابل پيامبر صلى اللَّه عليه و آله نشسته بودم و مهاجران و انصار در آن مجلس بودند. پيامبر صلى اللَّه عليه و آله اميرالمؤمنين عليه السلام را فراخواند و دستور داد تا سمت راست او بايستد. سپس فرمود: 'مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ...'. [ بحارالانوار: ج 37 ص 193 و 194. ]
3. حذيفه پس از قتل عثمان و خلافت ظاهرى اميرالمؤمنين عليه السلام در شهر مدائن امير بود. او براى بيعت گرفتن از مردم براى اميرالمؤمنين عليه السلام برفراز منبر رفت و در خطابه اى گفت: 'اكنون اميرالمؤمنين حقيقى و سزاوار به اين نام صاحب اختيار شما شده است'! يك جوان ايرانى بنام مسلم پس از مراسم بيعت نزد حذيفه آمد و پرسيد: اين كه گفتى 'اميرالمؤمنين حقيقى'، تعرض و اشاره به خلفاى قبل از او بود. اگر سه خليفه ى قبل حقيقى نبودند مطلب را برايمان روشن كن!
حذيفه در پاسخ او مطالب مفصلى از تاريخ اسلام بيان كرد تا به ماجراى غدير رسيد و آن را با تفصيل كامل بيان كرد كه در هيچ روايتى بدان تفصيل بيان نشده است. او قسمت اصلى غدير را چنين بيان كرد: پيامبر صلى اللَّه عليه و آله در غدير خم ولايت على عليه السلام را با صداى بلند اعلام كرد، و اطاعت او را بر مردم واجب كرد... و فرمود: 'مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ...'. سپس دستور داد همه ى مردم با او بيعت كنند، و همه بيعت كردند. [ بحارالانوار: ج 28 ص 98. اثبات الهداة: ج 2 ص 159 ح 710. ]
اتمام حجت بلال حبشى با غدير
بلال مؤذن پيامبر صلى اللَّه عليه و آله از كسانى بود كه با ابوبكر بيعت نكرد، و اين در حالى بود كه ابوبكر با پول خود بلال را از بردگى نجات داده و آزاد كرده بود. روزى عمر گريبان بلال را گرفت و گفت: اين جزاى ابوبكر است كه تو را آزاد كرده؛ اكنون نمى آيى با او بيعت كنى؟
بلال گفت: اگر مرا به خاطر خدا آزاد كرده به خاطر خدا مرا به حال خودم رها كند و اگر براى غير خدا بوده بايد به حرف تو عمل كرد!! و اما بيعت با ابوبكر، من با كسى كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله او را خليفه قرار نداده و او را مقدم نداشته بيعت نخواهم كرد... اى عمر تو خوب مى دانى كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله براى پسرعمويش پيمانى بست كه تا روز قيامت بر گردن ماست كه او را در غدير خم مولى و صاحب اختيار ما قرار داد. چه كسى جرأت دارد در برابر صاحب اختيار خود با ديگرى بيعت كند؟!
بعد هم بلال را مجبور كردند از مدينه بيرون رود و در جاى ديگرى زندگى كند. [ مثالب النواصب "ابن شهر آشوب"، نسخه خطى: ص 134. ]
اتمام حجت اصبغ بن نباته با غدير
در جنگ صفين اميرالمؤمنين عليه السلام نامه اى را توسط اصبغ بن نباته براى معاويه فرستادند. در آنجا اصبغ خطاب به ابوهريره كه كنار معاويه نشسته بود گفت: تو را قسم مى دهم... آيا در روز غدير خم حاضر بودى؟ ابوهريره گفت: آرى. اصبغ پرسيد: پيامبر صلى اللَّه عليه و آله درباره ى على عليه السلام چه فرمود؟ ابوهريره گفت: شنيدم كه مى فرمود: 'مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ...، اَللَّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَاخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ'. اصبغ گفت: اگر چنين است تو ولايت دشمن او را پذيرفته اى و با او دشمنى كرده اى!! ابوهريره نفس عميقى كشيد و گفت: انا للَّه و انا اليه راجعون. [ الغدير: ج 1 ص 203. ]
اتمام حجت ابوالهيثم بن تَيِّهان با غدير
دوازده نفر با اجازه ى اميرالمؤمنين عليه السلام تصميم گرفتند در نماز جمعه مقابل منبر ابوبكر به عنوان اعتراض برخيزند و مطالبى به عنوان اتمام حجت بگويند. يكى از آنان ابوالهيثم بن تيهان بود كه بر خاست و گفت: 'من گواهى مى دهم كه پيامبرمان در روز غدير خم على عليه السلام را منصوب كرد. عده اى از انصار كسى را خدمت پيامبر صلى اللَّه عليه و آله فرستادند و منظور از 'مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ...' را سؤال كردند. حضرت فرمود: به آنان بگوييد: على بعد از من صاحب اختيار مؤمنان و دلسوزترين مردم براى امت من است.' [ بحارالانوار: ج 28 ص 200. ]
اتمام حجت ابوايوب انصارى با غدير
مردى خدمت اميرالمؤمنين عليه السلام وارد شد در حالى كه آثار سفر در وى ديده مى شد. عرض كرد: سلام بر تو اى مولا و صاحب اختيار من! حضرت فرمود: اين كيست؟ عرض كردند: ابوايوب انصارى. حضرت فرمود: راه را برايش باز كنيد! مردم راه باز كردند و جلو آمد و عرض كرد: از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله شنيدم كه مى فرمود: 'مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ...'. [ الغدير: ج 1 ص 188. ]
اتمام حجت قيس بن سعد بن عباده با غدير
1. قيس و پدرش كه رئيس انصار بود با ابوبكر مخالف بودند. روزى ابوبكر به قيس گفت: به خدا قسم تو كارى انجام نمى دهى كه امام و حبيبت ابوالحسن از تو ناراحت شود. قيس غضبناك شد و گفت: اى پسر ابى قحافه،... به خدا قسم، اگر دستم با تو بيعت كرده ولى قلب و زبانم با تو بيعت نكرده است. درباره ى على عليه السلام براى من حجتى بالاتر از روز غدير نيست.... ما را به حال خود واگذار كه در راه تو كور كورانه غرق شويم و در گمراهى تو سقوط كنيم در حالى كه مى دانيم حق را ترك كرده و پى باطل رفته ايم!! [ بحارالانوار: ج 29 ص 166. ]
2. معاويه پس از صلح با امام مجتبى عليه السلام به عنوان سفر حج وارد مدينه شد. انصار به او بى اعتنايى كردند و معاويه در اين باره به قيس اعتراض كرد. قيس در پاسخ فضايل اميرالمؤمنين عليه السلام و مظلوميت آن حضرت را يادآور شد. معاويه پرسيد: اين مطالب را از چه كسى آموخته اى؟ قيس گفت: از اميرالمؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام... كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله او را در غدير منصوب كرد و فرمود: 'مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ'. [ كتاب سليم: حديث 26. ]
اتمام حجت ابوسعيد خدرى با غدير
1. ابوسعيد خدرى از كسانى است كه ماجراى مفصل غدير را نقل كرده است. او در قسمتى از سخنانش مى گويد: پيامبر صلى اللَّه عليه و آله در روز غدير خم مردم را فراخواند... و بازوى على بن ابى طالب عليه السلام را گرفت و بلند كرد... و فرمود: 'مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ...'. سپس آيه ى 'اليوم اكملت...' نازل شد و حسان بن ثابت اشعارى خواند. [ كتاب سليم: حديث 39. ]
2. عبداللَّه بن علقمه از كسانى بود كه تحت تأثير تبليغات بنى اميه، به اميرالمؤمنين عليه السلام ناسزا مى گفت. روزى از ابوسعيد خدرى پرسيد: هيچ منقبتى درباره ى على بن ابى طالب شنيده اى؟ ابوسعيد گفت: پيامبر عليه السلام در روز غدير خم ابلاغ كاملى "درباره ى او" نمود و... و دو دست او را بلند كرد و فرمود: 'مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ...' و اين را سه مرتبه فرمود.
عبداللَّه بن علقمه با تعجب پرسيد: تو خودت اين را از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله شنيدى؟ ابوسعيد اشاره به گوشها و سينه اش كرد و گفت: دو گوشم شنيده و قلبم آن را در خود جاى داده است. اينجا بود كه عبداللَّه گفت: من از ناسزا گفتن به على عليه السلام استغفار و توبه مى نمايم. [ بحار الانوار: ج 37 ص 123 و 124. ]
اتمام حجت ابَىّ بن كعب با غدير
ابى بن كعب صحابى سرشناس، به عنوان اعتراض در نماز جمعه ى ابوبكر بپا خاست و خطاب به مردم گفت: اى مهاجران و انصار، آيا خود را به فراموشى زده ايد يا فراموش كرده ايد يا قصد تحريف داريد يا حقايق را تغيير مى دهيد يا قصد خوار كردن داريد يا عاجز شده ايد؟! آيا نمى دانيد كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله در بين ما در موقعيتى مهم قيام نمود و على عليه السلام را براى ما منصوب كرد و فرمود: 'مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ...'. [ بحارالانوار: ج 28 ص 223. ]
اتمام حجت جابر بن عبداللَّه انصارى با غدير
1. جابر داستان غدير را چنين نقل كرده است: خداوند به پيامبر صلى اللَّه عليه و آله دستور داد على عليه السلام را براى مردم منصوب كند و آنان را به ولايت او خبر دهد. اين بود كه در غدير خم بپا خاست و ولايت او را بيان كرد. [ اثبات الهداة: ج 2 ص 120 ح 498. ]
2. در خانه ى جابر با حضور امام زين العابدين عليه السلام، مردى عراقى وارد شد و گفت: اى جابر، تو را به خدا قسم مى دهم آنچه از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله ديده و شنيده اى برايم نقل كنى. جابر گفت: در منطقه ى جحفه در غدير خم بوديم و در آنجا مردم بسيارى از قبايل مختلف بودند. پيامبر صلى اللَّه عليه و آله از خيمه بيرون آمد و سه بار با دستش اشاره كرد و دست اميرالمؤمنين عليه السلام را گرفت و فرمود: 'مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ...'. [ الغدير: ج 1 ص 205. ]
اتمام حجت زيد بن صوحان با غدير
زيد بن صوحان از بهترين اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام بود كه در جنگ جمل شهيد شد. وقتى در ميدان جنگ روى زمين افتاد اميرالمؤمنين عليه السلام بالاى سرش آمد و فرمود: اى زيد خدا رحمتت كند. سبك بار بودى و كمكهاى تو بسيار با ارزش بود. زيد سرش را به طرف اميرالمؤمنين عليه السلام بلند نمود و عرض كرد:... به خدا قسم در لشكر تو با جهالت كشته نمى شوم، بلكه از ام سلمه همسر پيامبر صلى اللَّه عليه و آله شنيدم كه مى گفت: از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله شنيدم كه مى فرمود: 'مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ، اَللَّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ'. به خدا قسم نخواستم تو را خوار كنم كه ديدم اگر تو را خوار كنم خدا مرا خوار مى كند. [ بحارالانوار: ج 32 ص 188 ح 138. ]
اتمام حجت حذيفه بن اسيد غفارى با غدير
حذيفه بن اسيد داستان غدير را چنين نقل كرده است: پيامبر صلى اللَّه عليه و آله در بازگشت از حجة الوداع فرمودند: خداوند صاحب اختيار من، و من صاحب اختيار هر مسلمانى هستم و نسبت به مؤمنان از خودشان صاحب اختيارترم. بدانيد من كنت مولاه فعلى مولاه. [ اثبات الهداة: ج 2 ص 71 ح 309. ]
اتمام حجت عبداللَّه بن جعفر با غدير
معاويه در سال اول حكومتش به مدينه آمد و در آنجا مجلسى تشكيل داد و امام حسن و امام حسين عليهماالسلام و عبداللَّه بن جعفر و ابن عباس و عده اى ديگر را دعوت كرد. در آن مجلس احتجاجات بسيارى بر معاويه شد، از جمله عبداللَّه بن جعفر گفت: 'اى معاويه، من از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله شنيدم در حالى كه آن حضرت برفراز منبر بود و من و عمر بن ابى سلمه و اسامة بن زيد و سعد بن ابى وقاص و سلمان و ابوذر و مقداد و زبير در برابر او نشسته بوديم. حضرت فرمود: آيا من نسبت به مؤمنان صاحب اختيارتر از خودشان نيستم؟ گفتيم: بلى يا رسول اللَّه. فرمود: 'مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ...'.
معاويه از امام حسن و امام حسين عليهماالسلام و ابن عباس در اين باره پرسيد. ابن عباس گفت: تو به آنچه مى گويد ايمان نمى آورى. اكنون سراغ كسانى كه نام برد بفرست و از آنان سؤال كن. معاويه سراغ عمر بن ابى سلمه و اسامه فرستاد و از آنان نيز سؤال كرد. آنان شهادت دادند كه آنچه عبداللَّه مى گويد از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله شنيده اند همانگونه كه او مى گويد. [ بحارالانوار:ج 33 ص 266. ]
اتمام حجت ابن عباس با غدير
1. در همان مجلس معاويه در مدينه، ابن عباس در احتجاج بر معاويه گفت: پيامبرما صلى اللَّه عليه و آله در غدير خم، افضل مردم و سزاوارترين آنها و بهترينشان را براى امت منصوب فرمود و با على عليه السلام بر امت اتمام حجت كرد و به آنان دستور اطاعت از او را داد... و به آنان خبر داد كه هر كس صاحب اختيارش پيامبر صلى اللَّه عليه و آله است على هم نسبت به او صاحب اختيار است. "و در روايتى:" اى معاويه، آيا تعجب مى كنى كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله در غدير خم و در موارد زيادى نام امامان را برد و حجت را بر آنان تمام كرد و دستور به اطاعت آنان داد. [ كتاب سليم: حديث 42. ]
2. ابن عباس در موردى داستان غدير را چنين نقل كرده است: خداوند به پيامبر صلى اللَّه عليه و آله دستور داد على عليه السلام را براى مردم منصوب كند و آنان را به ولايت او خبر دهد. اين بود كه در روز غدير خم به ولايت او قيام نمود. [ اثبات الهداة: ج 2 ص 120 ح 498. ]
3. در مورد ديگرى ابن عباس داستان غدير را چنين نقل كرده است: پيامبر صلى اللَّه عليه و آله در حضور مردم بازوى على عليه السلام را گرفت و فرمود: 'مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ...'. بعد ابن عباس گفت: به خدا قسم با اين اقدام بيعت على عليه السلام برگردن مردم واجب شد. [ عوالم: ج 3:15 ص 63. ]
اتمام حجت اسامة بن زيد با غدير
اسامه در روزهاى آخر عمر پيامبر صلى اللَّه عليه و آله به عنوان سرلشكر آن حضرت، سپاهى تشكيل داد و براى جنگ با روميان حركت كرد. در همين ايام ابوبكر خلافت را غصب كرد و طى نامه اى اسامه را به بيعت خويش و پذيرفتن خلافتش فرا خواند. اسامه در پاسخ نامه چنين نوشت:... فكر كن در اينكه حق را به اهلش بازگردانى و آن را به ايشان واگذار كنى، كه از تو به آن سزاوارترند. خوب مى دانى كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله در روز غدير خم درباره ى على عليه السلام چه فرمود. فاصله ى زيادى هم نشده كه فراموش شده باشد! [ بحارالانوار: ج 29 ص 92. ]
اتمام حجت محمد بن عبداللَّه حِميَرى با غدير
روزى سه نفر از شعرا نزد معاويه بودند كه يكى از آنان محمد حميرى بود. معاويه كيسه ى زرى بيرون آورد و گفت: اين را به كسى از شما مى دهم كه درباره ى على جز حق نگويد. دو شاعر برخاستند و براى خوشامد معاويه اشعارى در ناسزا به اميرالمؤمنين عليه السلام گفتند. سپس محمد بن عبداللَّه حميرى برخاست و اشعار بلندى در مدح اميرالمؤمنين عليه السلام سرود كه يك بيت آن درباره ى غدير بود:
تَناسَوا نَصْبَهُ في يَوْمِ خُمّ مِنَ الْباري وَ مِنْ خَيْرِ الْأَنامِ
يعنى: نصب على بن ابى طالب عليه السلام در روز غدير خم را فراموش كردند كه از سوى خدا و به دست بهترين مردم بود!
معاويه گفت: تو از همه راست تر گفتى!! كيسه ى زر را تو بردار! [ بحارالانوار: ج 33 ص 259. ]
عمرو بن ميمون اودى مى گفت: عده اى از مردم كه نسبت به على بن ابى طالب عليه السلام بدگويى مى كنند هيزم آتش اند. من از عده اى از اصحاب پيامبر صلى اللَّه عليه و آله شنيدم كه مى گفتند: به على بن ابى طالب عليه السلام خصايصى داده شده كه به احدى داده نشده است. از جمله اينكه او صاحب روز غدير خم است كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله نام او را به صراحت برد و ولايت او را بر امتش لازم كرد و مقام والاى او را به آنان شناسانيد و منزلت او را روشن ساخت... و فرمود: 'مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ'. [ بحارالانوار: ج 40 ص 68 ح 104. ]
اتمام حجت بَرْد همدانى با غدير
مردى از قبيله ى همدان بنام 'بَرد' نزد معاويه آمد. عمروعاص در آنجا مشغول بدگويى نسبت به ساحت مقدس اميرالمؤمنين عليه السلام بود. برد گفت: اى عمروعاص،
بزرگان ما از پيامبر عليه السلام شنيدند كه فرمود: 'مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ'، آيا اين حق است يا باطل؟ عمروعاص گفت: حق است، و من اضافه مى كنم كه هيچيك از اصحاب پيامبر مثل مناقب على را ندارند!!
آن مرد نزد قبيله ى خود بازگشت و به آنان گفت: ما نزد قومى آمديم كه از زبان آنان عليه خودشان اقرار گرفتيم! بدانيد كه على بر حق است و تابع او باشيد! [ الغدير: ج 1 ص 201. ]
اتمام حجت زيد بن على بن الحسين با غدير
نزد زيد بن على كلام پيامبر صلى اللَّه عليه و آله ذكر شد كه فرمود: 'مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ'. زيد گفت: پيامبر صلى اللَّه عليه و آله او را به عنوان علامتى منصوب فرمود كه حزب خداوند هنگام اختلاف شناخته شود. [ اثبات الهداة: ج 2 ص 34. ]
اتمام حجت چهل نفر از اصحاب پيامبر با غدير
پس از ماجراى سقيفه، چهل نفر از اصحاب خدمت اميرالمؤمنين عليه السلام رسيدند و عرض كردند: به خدا قسم، هرگز بجز تو از كسى اطاعت نمى كنيم. حضرت فرمود: چطور؟ عرض كردند: از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله شنيديم كه درباره ى تو در روز غدير آن مطالب را مى فرمود. حضرت فرمود: بر سر پيمانتان هستيد؟ گفتند: آرى. فرمود: فردا با سرهاى تراشيده نزد من آييد "تا به جنگ اينان رويم". [ بحارالانوار: ج 28 ص 259 ح 42. ]
اتمام حجت عده اى از انصار با غدير
عده اى از انصار وارد كوفه شده خدمت اميرالمؤمنين عليه السلام آمدند و عرض كردند: سلام بر تو اى مولاى ما!... حضرت فرمود: چگونه من مولاى شما هستم در حالى كه شما قومى تازه وارد هستيد؟ عرض كردند: از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله شنيديم كه در روز غدير خم در حالى كه بازوان تو را گرفته بود مى فرمود: 'خدا صاحب اختيار من است و من مولاى مؤمنانم، و هر كس من صاحب اختيار او هستم على صاحب اختيار اوست'. [ الغدير: ج 1 ص 187 تا 191. ]
اتمام حجت چهار نفر از اصحاب پيامبر با غدير
چهار نفر وارد كوفه شدند و خدمت اميرالمؤمنين عليه السلام رسيدند و عرض كردند: السلام عليك يا اميرالمؤمنين و رحمة اللَّه و بركاته. حضرت فرمود: عليكم السلام، از كجا آمده ايد؟ عرض كردند: موالى شما از فلان سرزمين هستيم.
حضرت فرمود: از كجا شما موالى من هستيد؟ عرض كردند: از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله شنيديم كه در روز غدير خم مى فرمود: 'مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ...'. [ عوالم: ج 3:15 ص 257 ح 364. ]
اتمام حجت عبدالرحمن بن ابى ليلى با غدير
1. عبدالرحمن بن ابى ليلى حديث غدير را چنين نقل كرده است: پيامبر صلى اللَّه عليه و آله در روز غدير خم على عليه السلام را مقابل مردم آورد و به آنان معرفى كرد كه او صاحب اختيار هر مرد و زن مؤمنى است. [ اثبات الهداة: ج 2 ص 104 ح 428. ]
2. روزى عبدالرحمن در حضور اميرالمؤمنين عليه السلام بپا خاست و عرض كرد: چگونه ما مى توانيم بگوييم آنان كه قبل از شما خلافت را به دست گرفتند از شما نسبت به آن سزاوارتر بودند؟ اگر چنين چيزى بگوييم پس چرا پيامبر صلى اللَّه عليه و آله بعد از حجة الوداع تو را منصوب كرد و فرمود: 'مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ...'. [ بحارالانوار: ج 29 ص 582 ح 16. ]
اتمام حجت عمران بن حصين با غدير
عمران بن حصين واقعه ى غدير را اينگونه نقل كرده است: پيامبر صلى اللَّه عليه و آله فرمود: شما از من پرسيديد كه صاحب اختيارتان پس از من كيست، و من به شما خبر دادم. سپس دست على بن ابى طالب عليه السلام را در غدير گرفت و گفت: 'مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ...'. [ اثبات الهداة: ج 2 ص 173 ح 803. ]
اتمام حجت زيد بن ارقم با غدير
1. زيد بن ارقم كسى است كه در غدير بالاى سر پيامبر صلى اللَّه عليه و آله شاخه هاى درختان را بالا گرفته بود تا هنگام سخنرانى به آن حضرت برخورد نكند. طبعاً او هنگام معرفى و بلندكردن اميرالمؤمنين عليه السلام توسط پيامبر صلى اللَّه عليه و آله نزديك تر از همه شاهد ماجرا بود. او كسى است كه متن كامل خطبه ى مفصل پيامبر صلى اللَّه عليه و آله در غدير را به خاطر سپرد و براى نسلهاى بعد نقل كرد. [ العددالقوية: ص 169. التحصين: ص 578. الصراط المستقيم: ج 1 ص 301. ]
2. شخصى مانند زيد بن ارقم كه در غدير اين مقدار به پيامبر صلى اللَّه عليه و آله نزديك بود در موقعيت حساسى نياز به شهادت او درباره ى غدير بود. در كوفه اميرالمؤمنين عليه السلام از او خواست تا برخيزد و درباره ى غدير در پيشگاه مردم شهادت دهد. ولى او برنخاست و شهادت نداد و ادعا كرد غدير را فراموش كرده است!!!
در آنجا اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: اگر دروغ مى گويى خدا چشمانت را كور كند. او از مجلس بيرون نرفته كور شد و بين مردم به نفرين شده ى اميرالمؤمنين عليه السلام شناخته شد. او بعد از ديدن اين معجزه قسم ياد كرد از آن پس هر كس درباره ى غدير بپرسد آنچه را ديده و شنيده بيان كند و شهادت دهد. [ بحارالانوار: ج 31 ص 447، ج 37 ص 199. الغدير: ج 1 ص 93. ]
3. برادر زيد بن ارقم مى گويد: روزى با زيد نشسته بوديم كه اسب سوارى از سفر رسيده آمد و سلام كرد و سراغ زيد را گرفت و به او گفت: من از منطقه ى فسطاط مصر آمده ام تا حديثى را كه از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله به ياد دارى از تو سؤال كنم و آن حديث غدير در ولايت على بن ابى طالب عليه السلام است. زيد ضمن بيان مفصلى از ماجراى غدير گفت: پيامبر صلى اللَّه عليه و آله در غدير برفراز منبر فرمود: اى مردم، چه كسى بر شما از خودتان صاحب اختيارتر است؟ گفتند: خدا و رسولش. فرمود: 'خدايا شاهد باش، و تو اى جبرئيل شاهد باش' و اين را سه مرتبه فرمود. سپس دست على بن ابى طالب عليه السلام را گرفت و او را به سوى خود بلند كرد و فرمود: 'مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ...'، و اين را نيز سه مرتبه فرمود. [ بحارالانوار: ج 37 ص 152. ]
4. عطيه عوفى به زيد بن ارقم گفت: دوست دارم ماجراى غدير را از تو بشنوم. زيد گفت: در غدير هنگام ظهر بود كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله بيرون آمد و سپس در حالى كه بازوى على بن ابى طالب عليه السلام را گرفته بود گفت: اى مردم، آيا قبول داريد كه من نسبت به مردم صاحب اختيارتر از خود آنانم؟ گفتند: آرى. فرمود: 'مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ'. [ بحارالانوار: ج 37 ص 149. ]
اتمام حجت براء بن عازب با غدير
براء بن عازب نيز كسى بود كه در غدير به كمك زيد بن ارقم شاخه هاى درختان را از بالاى سر پيامبر صلى اللَّه عليه و آله بلند كرده بود تا حضرت در كمال آرامش سخنرانى كند. او كه در غدير از همه به پيامبر صلى اللَّه عليه و آله نزديكتر بود، وقتى اميرالمؤمنين عليه السلام در كوفه از او خواست تا درباره ى غدير در حضور مردم شهادت دهد، سرباز زد و به نفرين حضرت گرفتار شد.
او بعدها از عمل خود پشيمان بود و داستان غدير را نقل مى كرد و چنين مى گفت: با پيامبر صلى اللَّه عليه و آله در سفر حج بودم كه در غدير پياده شديم. دستور نماز جماعت داده شد و بين درختان براى پيامبر صلى اللَّه عليه و آله جارو زده شد. حضرت نماز ظهر را خواند و دست على بن ابى طالب عليه السلام را گرفت و فرمود: 'من كنت مولاه فعلى مولاه...'. [ بحار الانوار: ج 37 ص 149. ]
اتمام حجت شريك با غدير
از شريك نخعى قاضى پرسيدند: چه مى گويى درباره ى كسى كه از دنيا رفته و نسبت به ابوبكر معرفتى ندارد؟ پاسخ داد: چيزى بر عهده ى او نيست. گفتند: اگر نسبت به على عليه السلام معرفت نداشت چطور؟ گفت: در آتش است، زيرا پيامبر صلى اللَّه عليه و آله در روز غدير او را به عنوان عَلَم و راهنما بين مردم منصوب كرد و فرمود: 'مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ'. [ المسترشد: ص 270 ح 81. ]
اتمام حجت ام سلمه با غدير
ام سلمه همسر پيامبر صلى اللَّه عليه و آله كه در غدير حاضر بود، حديث غدير را چنين نقل كرده است: پيامبر صلى اللَّه عليه و آله فرمود: 'مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ، اَللَّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ'. [ اثبات الهداة: ج 2 ص 149 ح 652. ]
وقتى مالك بن نويره رئيس قبيله ى بنى حنيفه با استناد به غدير از بيعت با ابوبكر سرباز زد، خالد بن وليد با لشكرش مردان قبيله را كشتند و زنانشان را اسير گرفتند و به مدينه آوردند. خوله ى حنفيّه نيز دخترى از آنان بود كه به عنوان اسير او را وارد مسجد كردند. در آنجا او به اميرالمؤمنين عليه السلام عرض كرد: شما كيستى؟ حضرت فرمود: من على بن ابى طالبم؟ حنفيّه عرض كرد: پس تو همان مردى هستى كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله در غدير خم به عنوان عَلَم و راهنماى مردم برايمان منصوب كرد؟ حضرت فرمود: من همانم. حنفيّه عرض كرد: ما به خاطر تو غضب كرديم و به خاطر تو به ما حمله كردند و ما را اسير گرفته آوردند، چون مردان ما گفتند: ما صدقات اموالمان و اطاعت خود را در اختيار كسى قرار نمى دهيم مگر آن كسى كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله او را براى ما و شما نصب كرده است. [ اثبات الهداة: ج 2 ص 32 ح 170. ]
اتمام حجت دارميّه حجونيه با غدير
بانوى سياه پوستى بنام 'دارميّه' از شيعيان اميرالمؤمنين عليه السلام بود. معاويه در سفرى كه براى حج به مكه آمد سراغ او فرستاد و از او پرسيد: چرا على را دوست دارى و مرا مبغوض مى دارى؟ و چرا ولايت او را پذيرفته اى و با من دشمنى مى كنى؟ دارميه گفت: ولايت على عليه السلام را پذيرفته ام به خاطر پيمانى كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله در روز غدير براى ولايت او گرفت و تو نيز حاضر بودى...! [ بحارالانوار: ج 33 ص 260 ح 532. ]
اينها نمونه هايى از احتجاجات و مناظرات درباره ى غدير بود. در طول تاريخ هزاران مورد ديگر بوده كه درباره ى غدير بين شيعه و مخالفانش بحث و مناظره درگرفته و مطالب بسيارى درباره ى سند و متن آن به عنوان اتمام حجت و محكوميت خصم بيان شده كه جا دارد در كتابى مستقل تدوين و تقديم گردد.
مواردى در تاريخ به عنوان اقرار دشمنان غدير درباره ى آن آمده كه حجتى عليه خودشان به حساب مى آيد. ذيلاً به اين نمونه ها مى پردازيم.
اقرار ابليس درباره غدير
سلمان كه چشم بصيرتش در پرتو نور ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام فراتر از ظاهر را مى ديد نقل مى كند: روزى ابليس "به صورت آدمى" عبورش به عده اى افتاد كه به اميرالمؤمنين عليه السلام ناسزا مى گفتند. ابليس به آنان گفت: بدا به حال شما كه به مولاى خود على بن ابى طالب ناسزا مى گوييد! گفتند: تو از كجا مى دانى كه او مولاى ما است؟ ابليس گفت: از گفته ى پيامبرتان كه گفت: 'مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ...'. [ بحارالانوار: ج 39 ص 162 ح 1. ]
اقرار ابوبكر درباره غدير
روزى ابوبكر براى توجيه غصب خلافت نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آمد و گفت: پيامبر درباره ى مسئله ى ولايت تو بعد از ايام ولايت در غدير چيزى را تغيير نداده، و من
شهادت مى دهم كه تو مولاى من هستى و بدين مطالب اقرار مى نمايم، و در زمان پيامبر هم به عنوان اميرالمؤمنين بر تو سلام كردم.... [ بحارالانوار: ج 41 ص 228. ]
اقرار عمر درباره غدير
عمر بن خطاب نيز حديث غدير را چنين نقل كرده است: پيامبر، على را به عنوان امام منصوب كرد و فرمود: 'مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ...' خدايا تو بر اينان شاهد هستى! عمر مى گويد: جوان خوش سيمايى را در غدير ديدم كه مى گفت:... به خدا قسم پيامبر صلى اللَّه عليه و آله پيمانى بر شما بست كه جز منافق آن را بر هم نمى زند... اى عمر، تو بپرهيز كه آن را بر هم بزنى يا با آن مخالفت كنى!! [ اثبات الهداة: ج 2 ص 20 ح 1015. ]
اقرار ابوهريره درباره غدير
1. ابوهريره كه از بازوان قوى سقيفه است، داستان غدير را چنين توصيف مى كند: در روز غدير خم پيامبر دست على بن ابى طالب را گرفت و فرمود: آيا من صاحب اختيار مؤمنان نيستم؟ گفتند: آرى يا رسول اللَّه. فرمود: 'مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ...' و خداوند اين آيه را نازل كرد: 'اليوم اكملت لكم دينكم...'. [ بحارالانوار: ج 37 ص 108 ح 1. ]
2. در جنگ صفين اصبغ بن نباته نامه اى از جانب اميرالمؤمنين عليه السلام براى معاويه آورد. در آنجا ابوهريره را ديد و گفت: تو را قسم مى دهم... آيا در روز غديرخم حاضر بودى؟ گفت: آرى. پرسيد: چه شنيدى كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله درباره ى على عليه السلام فرمود. گفت: شنيدم كه فرمود: 'مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ، اَللَّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ'. [ الغدير: ج 1 ص 203. ]
3. پس از صلح امام حسن عليه السلام معاويه وارد كوفه شد. هر شب ابوهريره همراه معاويه در مسجد كوفه مى نشست. يك شب جوانى به او گفت: تو را به خدا قسم مى دهم، آيا از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله شنيدى كه درباره ى على بن ابى طالب عليه السلام مى فرمود: 'اَللَّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ'؟ ابوهريره در حضور معاويه گفت: آرى. آن جوان گفت: من هم خدا را شاهد مى گيرم كه تو ولايت دشمن او "معاويه" را پذيرفته اى و با دوست او دشمنى كرده اى! [ بحارالانوار: ج 37 ص 199. ]
اقرار سعد بن ابى وقاص درباره غدير
1. سعد بن ابى وقاص از سرلشكران سقيفه است و خدمات وافرى براى آنان انجام داده است. او در اقرار به فضايل اميرالمؤمنين عليه السلام مى گويد: بالاتر از همه ى فضايل على غديرخم است. پيامبر دست او را گرفت و دو بازوى او را بالا برد در حالى كه من به او نگاه مى كردم و فرمود: آيا من نسبت به شما از خودتان صاحب اختيارتر نيستم؟ گفتند: آرى. فرمود: 'مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ...'. [ كتاب سليم: حديث 55. ]
2. سعد- كه پس از قتل عثمان با اميرالمؤمنين عليه السلام بيعت نكرد- در راه سفر مكه با دو نفر عراقى برخورد كرد و به عنوان يكى از پنج فضيلت بزرگ اميرالمؤمنين عليه السلام، غدير را براى آنان چنين بيان كرد: با پيامبر صلى اللَّه عليه و آله در حجة الوداع بوديم. در بازگشت در غدير خم پياده شد و دستور داد تا مناديش بين مردم ندا كند: 'مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِىٌّ مَوْلاهُ...'. [ بحارالانوار: ج 40 ص 41. ]
اقرار انس بن مالك درباره غدير
انس بن مالك خدمتكار پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و از حاضران غدير است. او در حساس ترين موقعيت- كه اميرالمؤمنين عليه السلام در كوفه از او خواست تا درباره ى غدير در حضور مردم شهادت دهد- از اين كار سرباز زد و به نفرين حضرت به مرض برص "پيسى" در پيشانيش مبتلا شد كه همه آن را مى ديدند و علتش را مى دانستند.
او پس از مبتلا شدن تصميم گرفت هرگز غدير را كتمان نكند. نمونه اى از آن چنين است كه گفت: من در روز غدير خم از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله شنيدم در حالى كه دست على عليه السلام را گرفته بود فرمود: 'مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ...'. [ اثبات الهداة: ج 2 ص 35 ح 147، ص 44 ح 179. ]
اقرار عمروعاص درباره غدير
معاويه نامه اى براى عمروعاص نوشت و در آن ضمن بدگويى به اميرالمؤمنين عليه السلام او را به يارى خود طلبيد. عمروعاص در پاسخ به نامه ى معاويه به عنوان رد سخن او فضايل اميرالمؤمنين عليه السلام را برشمرد و از جمله نوشت: پيامبر در روز غدير خم درباره ى او فرمود: 'مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ، اَللَّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ'! [ الغدير: ج 1 ص 202. ]
اقرار حسن بصرى درباره غدير
حسن بصرى حديث غدير را اين گونه نقل كرده است: پيامبر صلى اللَّه عليه و آله على را در روز غدير خم براى مردم منصوب كرد و فرمود: 'مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ'. [ اثبات الهداة: ج 2 ص 185. ]
اقرار عمر بن عبدالعزيز درباره غدير
مردى در شام به عمر بن عبدالعزيز گفت: من از مواليان على هستم. او هم دست بر سينه گذاشت و گفت: من هم به خدا قسم از مواليان على هستم. سپس گفت: عده اى برايم روايت كرده اند كه از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله شنيده اند كه فرمود: 'مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ'. [ الغدير: ج 1 ص 210. ]
اقرار ابوحنيفه درباره غدير
ابوحنيفه وارد مجلسى شد كه در آن درباره ى غدير خم صحبت بود. او گفت: به اصحابم گفته ام در برابر شيعيان به حديث غدير اقرار نكنيد كه شما را محكوم مى كنند!! صيرفى كه در آن مجلس بود ناراحت شد و گفت: چرا به آن اقرار نمى كنيد؟ آيا اين مطلب نزد شما ثابت نيست؟ ابوحنيفه گفت: ثابت است و خودم آن را نقل كرده ام! [ كشف المهم: ص 188. ]
اقرار مأمون عباسى درباره غدير
1. مأمون نامه اى براى بنى هاشم نوشت و در آن فضايل اميرالمؤمنين عليه السلام را برشمرد، و از جمله نوشت: 'او بود صاحب ولايت در حديث غدير خم'. [ الغدير: ج 1 ص 212. ]
2. مأمون در خراسان مجلسى تشكيل داد كه در آن چهل نفر از بزرگان اسلام را براى مناظره با خود دعوت كرد. در آن مجلس او درباره ى ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام به حديث غدير استدلال كرد و آنان اقرار كردند. [ الغدير: ج 1 ص 210. ]
اقرار طبرى درباره غدير
در زمان طبرى مورخ معروف عامه، ابوبكر بن ابى داود درباره ى حديث غديرخم مطالب نادرستى گفته بود و اين خبر به طبرى رسيد. او در پاسخ به ابن ابى داود كتاب مستقلى درباره ى غدير نوشت و در آن صحت اسناد آن را ثابت كرد و مدارك لازم را ارائه داد. [ تاريخ الاسلام "ذهبى": ج 23 ص 283. ]
اينها نمونه هايى از اقرارهاى طرفداران سقيفه درباره ى غدير بود. در طول چهارده قرن بسيارى از بزرگان عامه در كتابها و گفتارشان به حديث غدير اعتراف كرده اند و حتى كتابهايى نوشته اند.