گفتگو در محضر اميرالمومنين على (ع )
نام مولف : عباس رحيمى
از حضرت رضا عليه السلام نقل است كه خداوند رحمت كند، هر كه امر ما را احياء نمايد، سوال شد چگونه امر شما احياء مى شود؟ فرمود: سخنان و علوم ما را ياد گيرد و به ديگران بياموزد، زيرا اگر مردم نيكى هاى كلام ما را بدانند، از ما پيروى خواهيد نمود.
بر مبناى حديث فوق و احاديث بسيار ديگر به اين نتيجه رسيدم كه بهترين كارى كه از ما ساخته است و بهترين راهى كه گرد غربت را از چهره اسلام و اهل بيت عليهم السلام مى زدايد، همان بيان احاديث و مكتب نورانى آنان است .
از اينرو پس از كسب فيض طولانى در حوزه هاى علميه ، نجف اشرف و قم از محضر آيات عظام و علماء اعلام مرحومين حضرت امام خمينى (ره )، خوئى ، حكيم ، شاهرودى و گلپايگانى و نجفى مرعشى و ساير آيات عظام رحمه الله عليهم و نيز بعضى ديگر از آيات عظام زنده كه فعلا حوزه قم از وجودشان بهره مند مى شود و پس از هجرت به قم تصميم گرفتم آنچه از علوم اهل بيت عليهم السلام آموخته ام به ديگران بياموزم ، لذا در قم ماندن را صلاح ندانستم . حوزه و لذتهاى تحصيلى در آن را رها كرده و ديار غربت و سختيهاى هجرت و مشكلات را بر خود تحميل نمودم تا بتوانم نورانيت اسلام عزيز را به تشنگان حقيقت برسانم و در نقاط بد آب و هواى كشور از سيستان و بلوچستان تا كرمان و برازجان و بوشهر تا استهبان و مباركه و نقاط ديگر وظيفه خويش را تا آنجا كه توان بود انجام دادم اميدوارم كه با كرم خويش بپذيرند.
در ادامه آن سياست كلى و حديث نبوى ثقلين كه تمسك به قرآن و عترت را تنها راه گمراه نشدن مى داند، يكى از شيوه هايم در ترويج مكتب اهل بيت استفاده از سخنان خودشان و رساندن سخن اسلام را از زبان عالمان حقيقى يعنى امامان معصوم عليهم السلام به گوش مردم بود.
كتاب حاضر محتوى 500 حديث از سخنان مولا على عليه السلام است كه در موضوعات بسيار متنوع زندگى سياسى ، فرهنگى ، اخلاقى ، اجتماعى ، اقتصادى ، جمع آورى و بصورت گفتگو و سوال و جواب مطرح شده تا بهتر در ذهن خواننده جاى گيرد.
اميدوارم اين هديه را بپذيرد و ما را در زمره مورخين مكتبش قبول فرمايد.
والسلام - ملتمس دعا
عباس رحيمى امام جمعه مباركه
نياز بشر به مسائل اخلاقى ، اجتماعى ، سياسى ، فرهنگى ، آداب معاشرت ، روابط اجتماعى و غيره بيش از حدى است كه بتوان بيان كرد.
بشر محتاج معارف اسلام است . بشر گمشده اى دارد كه دائم به دنبال جستجوى آنهاست و هر چه مى جويد كمتر مى يابد. چون از اهلش نمى جويد و به بيراهه مى رود. به خصوص جوانان عزيز كه ذهنى سرشار از تفكرات ، سوالات و چراها و در عين حال قلبى مملو از صفا، صميميت و احساسات پاك دارند. معمولا در دنيا موسوم است براى رفع مجهولات و يافتن پاسخ سوالات به بزرگان و دانشمندان مراجعه مى كنند و بصورت مصاحبه پاسخ خود را مى يابند.
ما نيز بر آن شديم تا از طريق مصاحبه به پاسخ پرسشهاى خود برسيم ، اما از چه كس بپرسيم كه داناى بر همه سوالاتمان باشد و پاسخ درست را به ما بگويد و از هر چه پرسش نمائيم او نيز پاسخمان گويد؟
گفتم بروم نزد كسى كه معدن علم و فضل است واحدى در عالم به فضل و كمال او نرسيدم و نخواهد رسيد (به جز پيامبر صلى الله عليه و آله ) كسى كه باب علم پيامبر صلى الله عليه و آله و گوينده سلونى قبل ان تفقدونى است ، يعنى مولا على عليه السلام لذا در پيشگاه با عظمتش زانو زدم و با حال خضوع پرسيدم و او پاسخ گفت اينك بخشى از مصاحبه خود با اميرالمومنين عليه السلام را براى استفاده در اختيار شما قرار مى دهيم اميد است مورد رضايت خداوند و مولاى متقيان عليه السلام قرار گيرد.
1 - پرسيدم مولاى من ! به عنوان اولين سوال بفرمائيد. بدترين دشمنان آدمى چه كسى است ؟
قال على عليه السلام : اعدا عدو المرء غضبه و شهوته فمن ملكهما عظمت درجته و بلغ غايته .
در پاسخ فرمودند دشمن ترين دشمنان انسان ، خشم و شهوت او است كه اگر بر اين دو پيروز شود و آنها را در اختيار خود گيرد مقام و منزلتش بزرگ گردد و به مراد خويش برسد.
2 - پرسيدم سرورم ، آيا دشمن ديگرى نيز وجود دارد كه انسان مراقب او باشد؟
فرمودند: بله ، دشمن خطرناكى كه اگر مواظب او نباشى نابودت مى كند.
قال عليه السلام : هواك اعدا عليك من كل عدو فاغلبه و الا اهلكك . (1)
حضرت فرمودند: هواى نفس تو از هر دشمنى خطرناكتر است ، سعى كن حتما بر او غالب شوى وگرنه ترا به هلاكت مى رساند. (زيرا منشاء فتنه ها، فسادها، ظلمها، غيبت كردنها، تهمت زدنها، آبروريزيها، جناح بنديها، جنگها، قتلها، اختلافها، همه اينها هواى نفس و خواهشها و تمايلات نفسانى است و لذا مبارزه با همچو دشمنى بر همه لازم است و لحظه اى نبايد از او غافل شد.)
3 - پرسيدم : مولاى من بفرماييد نشانه دشمنان برونى چيست و چگونه بايد آنها را شناخت ؟
قال عليه السلام : من لا يمال فهو عدوك .
كسى كه نسبت به تو و خوشبختى تو بى تفاوت است ؛ او دشمن تو است .
4 - پرسيدم : نشانه ديگرى بيان فرماييد.
قال عليه السلام : من ساتر غيبك و عابك فى عيبك فهو العدو فاحذره . (2)
حضرت فرمود: هر كه عيب تو را از تو پوشاند و در غيابت ، غيبت تو را بگويد او دشمن است از او پرهيز كن .
5 - پرسيدم : اصولا دشمنى كردن با مردم كار درستى است ؟
فرمود: من عادى الناس استثمر الندامه . (3)
(هرگز دشمنى كردن ، به سود انسان نخواهد بود و انسان تا مى تواند نبايد با مردم دشمنى كند زيرا):
هر كه با مردم دشمنى كند، ميوه دشمنى خواهد چيد (غررالحكم )
6 - گفتم با دشمن چگونه بايد برخورد كرد؟
قال عليه السلام : من استصلح عدوه زاد فى عدده . (4)
حضرت پاسخ داد در صدد اصلاح و ساختن او باش زيرا هر كه دشمن خود را اصلاح نمايد بر عده و نيروى خود افزوده است .
7 - گفتم : چگونه دشمن را اصلاح كنم ؟
فقال عليه السلام : الاستصلاح للاعداء بحسن الفقال و جميل الافعال اهون من مغالبتهم بمضيض القتال .
حضرت فرمود بصلاح آوردن دشمنان با نيكى گفتار و زيبايى كردار (است كه اين ) بهتر و آسان تر است از برخورد با آنها و يا غلبه بر آنها با درد و مصيبت جنگ .
8 - گفتم : آيا مى شود به دشمن اطمينان كرد؟
قال عليه السلام : لا تامن عدوا و ان شكر.
آقا فرمودند: هرگز به دشمن اعتماد مكن هر چند اظهار دوستى و سپاسگزارى كند.
9 - پرسيدم : سرورم اگر دشمن ضعيف بود چه ؟
قال عليه السلام : لا مستصغرن عدوا و ان ضعف .
فرمودند: هيچ دشمنى را كوچك مشمار هر چند ضعيف و ناتوان باشد.
پاورقی
1- غرر الحكم .
2- غرر الحكم .
3- غررالحكم .
4- غررالحكم .
10 - پرسيدم مولاى من نظر شما درباره تعصبهاى نابجا چيست ؟
يعنى اينكه فردى يا گروهى از فرد ديگر يا گروه خود يا فاميل و طايفه خود يا حزب و جناح خود طرفدارى بدون قيد و شرط مى كند. هر چند آنها باطل باشند يا باطل بگويند؛ ولى چون حزب او مى گويد يا گروه و جناح او مى گويد طرفدارى مى كند و جناح خود را حق و ديگران را باطل مى داند!
آيا اين تعصب و حمايت و طرفدارى بى جا، درست است يا نادرست ؟
حضرت ضمن رد تعصبهاى بى جا فرمودند: اول كسى كه تعصب ورزيد شيطان بود.
فافتضر على آدم بخلقه و تعصب عليه لاصله فعدو الله امام المتعصبين و سلف المستكبرين الذى وضع اساس العصبيه ... (5)
شيطان بر آدم افتخار نمود و خود را برتر دانست بخاطر خلقت خودش ، پس اين دشمن خدا، پيشواى اهل تعصب و سركرده مستكبرين است كه اساس تعصب غلط را او بنا نهاد. و لذا خداوند چند دسته را بخاطر چند چيز معذب خواهد ساخت ، از جمله العرب بالعصبيه . عربها را به خاطر تعصب و نازيدن به عربيت يا قبيله خود عذاب مى كند.
11 - عرض كردم اماما! آيا پيامبر صلى الله عليه و آله هم از تعصب نهى فرمود؟
فرمودند: بله ، نقل شده كه آن حضرت فرمودند:
من تعصب او تعصب له فقد خلع ربق الايمان من عنقه .
هر كه خود تعصب ورزد يا برايش تعصب ورزند رشته ايمان را از گردن خود جدا ساخته است .
و نيز فرمودند: من كان فى قلبه ، حبه من خردل من عصبيه بعثه يوم القيامه مع اعراب الجاهليه .
هر كه به اندازه دانه خردلى در دلش تعصب نابجا باشد خداوند در قيامت او را با اعراب جاهليت محشور مى كند (كه آنها خود را از همه بهتر و برتر مى دانستند).
12 - عرض كردم پيشواى من آيا هرگونه تعصبى حرام و زشت است ؟ نوع آن ؟
فقال عليه السلام : ان كنتم لا محاله متعصبين فتعصبوا لبنصره الحق و اغاثه الملهوف .
اگر قرار است كه به ناچار تعصب ورزيد پس بايد تعصب شما در يارى كردن حق و فريادرسى گرفتاران باشد.
13 - به حضرت عليه السلام عرض كردم آيا موارد ديگرى هست كه تعصب مذموم نباشد؟
فقال : فان كان لابد من العصبيه فليكن تعصبكم لمكاره الخصال و محامد الافعال و محاسن الامور فتعصبوا الحلال المحمد من الحفظ للجوار و الوفاء بالذمام و الطاعه للبر و المعصبه للكبر و الاخذ بالفضل و الكف عن البغى و الاعظام للقتل و الانصاف للخلق و الحظم للغيظ و اجتناب الفساد فى الارض . (6)
فرمودند: اگر بناچار بايد تعصب داشته باشيد پس در مورد صفات نيك و كارهاى پسنديده و امور خوب تعصب داشته باشيد. تعصب ورزيدن در اخلاق نيك مانند رعايت كردن حقوق همسايگان و پاى بندى به عهد و پيمان ها و اطاعت از نيكى ، و نافرمانى از تكبر و خودخواهى ، بخشش نمودن و دورى از ظلم ، خونريزى را گناه شمردن ، انصاف با مردم ، فرو بردن خشم و دورى از فساد در زمين .
و شايسته است كه مردم در اعمال پسنديده ، تعصب ورزيده و به آنها مباهات نمايند؛ و در امور ناپسند و صفات زشت جاهليت مانند تعصب روى جناح يا گروه خاص (هرچند باطل باشند) عملى ناپسند و كفر و شرك محض است . جامعه اسلامى بايد حق را بنگرد و تابع حق و حقيقت باشد؛ هرچند تلخ بوده ، يا به ضرر خود و گروه خود باشد، چنانكه در قرآن فرموده :
يا ايها الذين امنوا كونوا قوامين بالقسط شهداء لله ولو على انفسكم اولو الذين و الاقربين (7)
اى مومنين از گروه اقامه كننده عدالت باشيد و براى خدا شهادت دهيد هر چند به زيان خود يا والدين و يا ساير خويشان شما باشد!
تعصب كوركورانه روى عربيت ، كرد بودن ، ترك بودن ، فارس بودن ، سياه بودن ، سفيد بودن ، از فلان فاميل و يا نژاد بودن ، اهل فلاى زبان و فرهنگ بودن و ... تماما غلط، شرك و جاهليت ، و ضد فرهنگ اسلام و قرآن است و همگى مردود مى باشد كه اول متعصبى كه به نژاد خود باليد.
شيطان بود و خداوند درسى به او داد كه همه متعصبين عالم عبرت گيرند.
تنها معيار طرفدارى و حمايت از هر امرى بايد حق باشد و بس .
پاورقی
5- نهج البلاغه ، خ 193.
6- نهج البلاغه ، خ 192.
7- نساء / 135.
14 - عرض كردم سرورم ، اى همه عالم فداى تو، سپاس تو را كه حق بودى و حق گفتى و از حق دفاع كردى و در راه حق به شهادت رسيدى و در راه حق به شهادت رسيدى و در راه حق از هيچ كس و هيچ چيز نهراسيدى . لا تاخذك فى الله لومه لائم .
اينك سوال ديگرى دارم كه اگر رخصت فرمائى به عرض برسانم و آن اينكه نظر مبارك در مورد چپ و راست چيست و اينكه گروهى را متهم به چپ و گروهى را به راست و اصولا در اسلام آيا چيزى به نام چپ و راست وجود دارد؟
فقال عليه السلام : اليمين و الشمال مضله و الطريق الوسطى هى الجاده .
چپ و راست گمراهى است و راه وسط و حد اعتدال (حق ) همان جاده راستى است كه صاحبش را به مقصد مى رساند.
15 - پرسيدم مولاى من ، در زمانى كه فتنه رخ مى دهد و ميان اهل باطل جنگ و درگيرى به وجود مى آيد تكليف ما چيست ؟
چون هر گروهى مى خواهد از ما به نفع خود و گروه و دسته خود بهره بردارى نمايد در اين صورت تكليف ، ما چيست ؟
فقال عليه السلام : كن فى الفتنه كامن اللعون لا ظهر فيركب و لا ضرع فيحلب . (8)
در برخورد با فتنه و فتنه جويان مانند بچه شتر دو ساله باش كه نه پشت دارد (توان ) كه بر آن سوار شوند و نه پستانى دارد كه شير دوشند.
(يعنى طورى عمل كن كه فتنه جويان در تو طمع نكنند و تو وسيله و پل براى منافع آنان نگردى .
مخصوصا شرايطى داشته باشى كه در ديگران ايجاد انگيزه نمايد تا بخواهند به طريقى از چهره ، مقام ، شهرت ، يا مسووليتى كه دارى ، سوءاستفاده كنند. بدان كه ، بعضى ها كه اظهار دوستى و مودت مى كنند دوست تو نيستند بلكه دوستدار مقام يا پول تو هستند، و هر زمانى كه مقام يا پول خود را از دست بدهى ، آنان نيز از تو دور مى شوند و هيچگاه سراغت را نمى گيرند!
16 - گفتم : اى پيشواى ، پرهيزكاران و اى باب علم نبى صلى الله عليه و آله كه خود گرفتار فتنه طلحه و زبير و فتنه معاويه و خوارج شدى ، ريشه فتنه ها را در چه مى بينيد و چرا بين مردم فتنه مى شود؟
فقال عليه السلام : انما بدء وقوع الفتن اهواء تتبع و احكام تبتدع يخالف فيها كتاب الله و بتولى رجال رجالا على غير دين الله ... . (9)
فرمودند: ريشه و آغاز فتنه ها در اثر پيروى از هواهاى نفسانى و صدور احكام و قوانين خلاف دين است كه در آن با قرآن مخالفت شده و گروهى . گروهى را بر خلاف دين خدا روى كار مى آورند و به مقام مى رسانند، حق و باطل را ممزوج مى كنند و مردم را به گمراهى مى كشانند ... و چون حق و باطل درهم آميخته است . حقيقت بر همه كس روشن نيست ، بنابراين هر گروه خود را صاحب و ديگران را باطل مى داند و درگيرى بر سر قدرت و مقام و مال و منال به وجود مى آيد و خونها است كه ريخته گردد و خانه هايى كه ويران و زندگى ها تباه گردد و فساد حرث و نسل رخ دهد. عامل همه امور ناپسند هواها و خودپرستى ها و تحريف حقايق است .
17 - گفتم : چه كسى از فتنه ها زيان بيشترى مى بيند؟
فقال عليه السلام : من شب نار الفتنه كان و قودالها . (10)
هركه آتش فتنه بر افروزد خود زودتر در آن مى سوزد و خود هيزم آن فتنه مى شود.
18 - عرض كردم مقتداى من آيا مومن هم در فتنه ها آسيب مى بيند؟
فقال عليه السلام : قد لعمرى يهلك فى لهب الفتنه المومن و يسلم فيها غير المسلم . (11)
به جان خودم قسم (مومن چون مظلوم و تنها است ) در فتنه ها مى سوزد ولى غير مسلمانان بسازند و سالم بمانند (چون راحت مى توانند رنگ عوض كنند و همرنگ فتنه گران شوند.)
پاو رقی
8- نهج البلاغه / قصار.
9- نهج البلاغه / خ 50.
10- غررالحكم .
11- غررالحكم .
19 - عرض كردم اى ساقى كوثر و اى همه عالم را آقا و سرور بفرماييد چه كنيم كه اختلاف از ميان برداشته شود و دلها با هم مهربان گردد و اين همه دم از جدايى زده نشود و امت پيامبر صلى الله عليه و آله شقه شقه نگردد؟
فقال عليه السلام : الانصاف يرفع الخلاف و يوجب الائتلاف . (12)
فرمودند: تنها انصاف ؛ آرى ، اگر انصاف در ميان مردم باشد و هر كس طرف مقابل را با ديده انصاف بنگرد و با ديده انصاف درباره او حرف بزند و با ديده انصاف قضاوت كند اختلافها برطرف گرديده و بجاى آن الفت و يگانگى برقرار خواهد شد.
20 - عرض كردم امرى ديگرى سبب ايجاد الفت در ميان امت مسلمان مى گردد؟
فقال عليه السلام ... و جعل امامتنا اماما من الفرقه . (13)
فرمودند: آرى بزرگترين وسيله الفت و وحدت ملت ، امامت اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله است اگر مردم پيرامون ولايت و شمع وجود امامت گرد آيند هرگز دچار تشتت ، تخاصم ، اختلاف و چند دستگى نخواهند شد. اما افسوس كه ما را رها كردند و بجاى آب سراغ سراب رفتند!
من نيز بعد از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله و دگرگون شدن كارها دست از حكومت كشيدم و براى حفظ وحدت امت و پرهيز از خونريزى و تضعيف اسلام شمشير در غلاف نگاه داشتم كه مبادا بين امت اختلاف افتد و دشمن بر اسلام نوپا بتازد و اساس آنرا نابود كند. آنجا كه لازم بود با شمشير و جنگ اسلام را يارى كنم ؛ در تمام جبهه ها حضور داشتم و با تمام وجود از قرآن و اسلام و پيامبر صلى الله عليه و آله دفاع كردم و زمانى هم كه ديدم مصلحت در سكوت و غلاف كردن شمشير است براى حفظ اسلام سكوت كردم در حالى كه مانند كسى بودم كه خار در چشم و استخوان در گلو داشته باشد! (14)
هيچ امرى به اندازه حفظ اسلام اهميت ندارد.
پاورقی
12- غررالحكم .
13- غررالحكم ، نهج البلاغه .
14- نهج البلاغه ، خ 3.
21 - عرض كردم اى پيشواى عدالت گستر و اى حامى مستضعفان در گرفتارى و فقر چه بايد كرد.
فقال عليه السلام : خذاالقصد فى الامور فمن اخذ القصد خفت عليه المئون . (15)
در تمام كارها حد اعتدال و ميانه روى را پيش گير زيرا كسى كه ميانه روى را اتخاذ كند، مخارج بر او سبك خواهد شد ولن يهلك من اقتصد (16) هرگز به هلاكت نمى رسد كسى كه ميانه روى كند.
ولا هلاك مع اقتصاد (17) و با ميانه روى هرگز كسى هلاك نمى شود.
22 - عرض كردم آيا مشكل ملت با صرفه جويى و پرهيز از اسراف و حد اعتدال را پيمودن حل مى شود؟
فقال عليه السلام : عليكم بالقصد فانه اعون شى ء على حسن العيش ... (18).
فرمود: (بله ) بر شما باد به صرفه جويى و ميانه روى كه يارى كننده خوبى بر بهتر شدن زندگى است .
و من صحب الاقتضاد دامت صحبه الغنى له و جبر الاقتصاد فقره و خلله .
هر كه با ميانه روى همراه باشد، دارايى او نيز دايمى خواهد بود و با صرفه جويى و ميانه روى كمبودها و نارساييهايش جبران مى گردد.
(و بدون شك بسيارى از مشكلات اقتصادى حل خواهد شد)
آرى كشور ما يكى از اسراف كارترين كشورها است . اسراف در آب در برق و اسراف در سوخت ، اسراف در خوراك ، در پوشاك ، در خانه و منزل (آنها كه دارند)، اسراف ، در وقت و اسراف در همه چيز و همين باعث شده كه مشكلات دولت فراوان شود. آيا نگاهى به عروسى ها، مهمانى ها و اسراف كارى هاى مردم و هدر دادن سرمايه مملكت كرده ايد؟ آيا دور ريختن نان ، سوزاندن كاه و آلوده كردن محيط زيست ، مصرف بى حساب سوخت و توليدات با كيفيت پايين همه و همه اسراف و آتش زدن سرمايه كشور نيست ؟
پس بياييم با صرفه جويى و پرهيز از اسراف و پيشه كردن قناعت به كشور و دولتمان كمك كنيم و سهم نسل هاى آينده را آتش نزنيم تا به نفرين آنها گرفتار نشويم سرمايه هاى عمومى از آن همه است حتى نسل هايى كه هنوز بدنيا نيامده اند و بلكه ديگران نيز در سرمايه هاى خصوصى و املاك شخصى سهم دارند و كسى مجاز نيست به بهانه اينكه ، دارم و مى توانم خرجهاى بيهوده نمايد كه بايد فرداى قيامت پاسخگو باشد.
امام صادق عليه السلام فرمود: اترى ان الله اعطى من اعطى من كرامته و منع من منع من هو ان عليه ؟
لا وليكن المال مال الله يضعه عند الرجل و دائع و جوز لهم ان ياكلوا قصدا و يشربوا قصدا و يلبسوا قصدا و ينكحوا قصدا و يركبوا قصدا ... (19).
يعنى آيا خيال مى كنى آنچه خداوند به افراد داده به خاطر لياقت آنها است ، و اگر به كسى نداده به دليل بى لياقتى او بوده ؟ هرگز، بلكه مال ، امانت خداست كه نزد بعضى ها به امانت گذاشته و اجازه داده در حد اعتدال و نياز به مصرف خوردن ، آشاميدن ، ازدواج ، مركب سوارى برسانند و مابقى آنرا صرف فقراء مسلمين نمايند. پس هر كه از اين امانت درست استفاده نموده و زياده روى نكند آنچه مصرف كرده ، حلال است وگرنه حرام مى باشد، مگر نه اينكه خداوند فرمود: ولا تسرفوا اسراف نكنيد. آيا فكر مى كنى اگر كسى ثروت دارد حق دارد يك مركب سوارى به ده هزار درهم بخرد در صورتى كه با بيست درهم مى توانست يك مركب بخرد؟ و يا اگر پول دارد مى تواند هزار دينار صرف ازدواجش كند با اين كه بيست دينار او را كفايت مى كند؟ هرگز، خداوند فرموده ولا تسرفوا.
يك بار ديگر مضمون حديث فوق را ملاحظه نماييد تا معنى صرفه جويى روشن شود.
پاورقی
15- غررالحكم .
16- غررالحكم .
17- غررالحكم .
18- غررالحكم .
19- سفينه البحار، ج 1.
23 - گفتم اى پدر يتيمان ، آيا ثروتمندان در برابر فقيران مسئولند و يا حق دارند هرگونه كه خواستند در مال خود تصرف كنند و فقرا را به حال خود رها سازند؟
فقال عليه السلام : ان الله فرض فى اموال الاغنياء اقوات الفقراء فما جاع فقير الا بما منع غنى و الله سائلهم عن ذلك . (20)
حضرت فرمودند خداوند نان فقرا را در مال ثروتمندان واجب گردانيد (يعنى واجب اس پولدارها خرج و هزينه زندگى فقيران را تامين نمايند) پس هيچ فقيرى گرسنه نماند مگر بخاطر ممانعت ثروتمندان (كه حق آنها را ندادند) و خداوند در قيامت از آنان مواخذه و سوال خواهد نمود.
(كه چرا در فكر فقيران نبودند و از مالى كه خداوند به آنها عطا كرده است ، حق نيازمندان و بى بضاعتان را ندادند و بجاى رسيدگى به حال ضعفاى جامعه و تقسيم ثروت عادلانه سرگرم اسراف كارى و ولخرجى و ريخت و پاش شدند؟)
24 - عرض كردم فدايت شوم خطاى بزرگ ثروتمندان را در چه مى بينى ؟
فقال عليه السلام : اذا جمعت المال فانت فيه وكيل لغيرك سعد به و مشقى امت . (21)
در ثروتى كه اندوخته اى ، وكيل ديگران (وارث ) هستى پس تو با جمع كردن (از راه نادرست و تضييع حق مستمندان ) بدبخت مى شوى و او با انفاق آن در راه خدا خوشبخت مى گردد.
25 - عرض كردم ثروتمندان چه كنند كه فرداى قيامت روسياه نباشند؟
فقال عليه السلام خذوا من كرائم اموالكم ما يرفع به ربكم سنى اعمالكم .
بهترين اموال خود را به گونه اى بكار گيريد كه بوسيله آن اعمال خوب شما را بالا برد و بلند مرتبه گرداند (زكوه و حقوق فقراء را از آن بيرون كند. از مستمندان دستگيرى كند و باقيات الصالحات بگذارد و تا مى تواند در راه خير و راه خدا مصرف نمايد) اين را بايد توجه كنند كه :
فى خلالها حساب و فى حرامها عقاب و فى شبهاتها عتاب . (22)
مال و ثروت اگر از راه حلال باشد حساب دارد و اگر حرام باشد كيفر و مجازات دارد و اگر از راه شبهه ناك باشد عتاب و سرزنش خواهد داشت . پس بايد در همه امور دقت كنيم كه فرداى قيامت بارمان سنگين نباشد.
پاورقی
20- غررالحكم .
21- غررالحكم .
22- امام حسن (ع ).
26 - عرض كردم اى آزاد مرد، كه جهان كسى را به آزادگى تو نديده و نخواهد ديد نظر شما درباره آزادى چيست و آيا انسان آزاد آفريده شده است ؟
فقال عليه السلام : لاتكن عبد غيرك و قد جعلك الله حرا . (23)
هرگز بنده و ذليل ديگرى مشو چه آنكه خداوند تو را آزاد قرار داده است .
(خداوند به تو هديه آزادى كرامت فرموده ، پس با دست خويش ، خود را برده انسانى مثل خودت مساز، آزادى هديه خدا است ولى انسان از آن خوب استفاده نمى كند و به انواع اسارتها دچار مى شود)
27 - پرسيدم : كرامت انسان در چه حد است ؟
فقال عليه السلام : ليس لانفسكم ثمن دون الجنه فلا تبيعوها بغيرها .
ارزش و مقدار شما تا آنجايى است كه بهايى بجز بهشت در برابر آن نشايد. پس خود را به غير از بهشت مفروشيد.
و اكرم نفسك عن كل دنيه و ان ساقتك الى الرغائب . (24)
نفس خود را گرامى بدار و از هر پستى فاصله بگير هر چند تو را به نعمتهاى بى شمار برساند.
28 - عرض كردم مولا جان آيا ممكن است انسان آزاده به هنگام سختى تن به خوارى و ذلت بندگى دهد؟
فقال عليه السلام : الحر حر و ان مسه الضر. (25)
انسان آزاده هميشه و در هر شرايطى خويش را حفظ مى كند و تن به ذلت نمى دهد. هر چند گرفتار گردد.
الحربه منزهه من الغل و المكر. (26)
آزادگى و آزادمنشى از مكر و خيانت پاك و منزه است و خود را به صفات زشت آلوده نسازد.
29 - اى سرور آزادگان ، بى بند و بارى چه در پى دارد؟
قال عليه السلام : من فعل ما شاء لقى ماساء. (27)
هر كه بصورت افسارگسيخته هر چه خواهد بكند طبعا به سرنوشت بد و ناخوشايندى خواهد رسيد. (بى بند و بارى هاى حيوانى از انسان با شرافت ، يك خوك و حيوان درنده و پليد مى سازد)
30 - مولاى من ، آزاد مرد واقعى چه كسى است ؟
قال عليه السلام من ترك الشهوات كان حرا. (28)
هر كه شهوتها و هواهاى نفسانى را ترك كند، او آزاد واقعى است (كه اسير نفس نشده ).
(آنان كه گرفتار دام گناه و فساد و شهوات و دنياپرستى شده اند، خود را فروخته اند و براى هميشه در اسارت نفس در آمده اند كه ديگر رنگ آزادى را نخواهند ديد؛ مگر وقتى كه از دام نفس بگريزند.)
پاورقی
23- نهج البلاغه ، ج 21.
24- نهج البلاغه ، خ 32.
25- غررالحكم .
26- غررالحكم .
27- غررالحكم .
28- غررالحكم .
31 - اى پيشواى دلسوز، كه هميشه نگران جامعه بودى ، چه چيزى بيشتر مايه نگرانى شما است ؟
فقال عليه السلام : ان اخوف ما اخاف عليكم اثنان اتباع الهواى و طول الامل . (29)
فرمودند: من از دو چيز بيش از هر چيز بر شما مى ترسم يكى پيروى از تمايلات نفس و ديگر آرزوى دراز.
32 - عرض كردم بعضى ها وقتى كار خلافى مى كنند و اعتراض مى كنى مى گويند دلم مى خواهد آيا عمل به دلخواه درست است ؟
فقال عليه السلام : ان اطعت هواك اصمعك و اعماك . (30)
اگر از هواى (دلخواه ) نفست اطاعت كنى كور و كرت مى كند. (و از شنيدن حقيقت و ديدن واقعيت دورت مى كند).
اذا غلبت عليكم اهوائكم اوردتكم موارد الهلكه .
موقعى كه هواى نفس بر وجودتان حاكم و غالب گردد شما را به پرتگاه تباهى مى كشاند و هلاكتان مى كند.
33 - بعضى از اين آدم هاى بى بند و بار، كه آزادى را در بى بند و بارى مى دانند خود را عاقل هم مى دانند!
قال عليه السلام : ذهاب العقل بين الهوى و الشهوه . (31)
عقل آدمى در كشاكش هاى هواى نفسانى و شهوات از بين مى رود.
و كم من عقل اسير عند هوى امير.
چه بسيار عقلى كه در برابر فرمانروايى هوى و خواهش هاى نفسانى اسير و گرفتار است .
34 - يعنى اين ها كه ادعاى آزادى به معناى بى بند و بارى مى كنند، خود اسيرند؟
قال عليه السلام : عبد الشهوه اسير لا ينفك اسره . (32)
بنده شهوت اسيرى است كه هرگز آزادى نخواهد داشت .
و انكم ان امرتم عليكم الهوى اصمعكم و اعماكم و اردايكم . (33)
براستى اگر هواى نفس را فرمانرواى خود سازيد و بى قيد و شرط اطاعتش نماييد، شما را كور و كر مى كند و سرانجام مايه سقوط و هلاكت شما خواهد شد.
35 - گفتم : آيا گناه و هواپرستى با ديانت سازگار است ؟
قال عليه السلام : ليمن فى المعاصى اشد من اتباع الشهوه فلا تطيعوها فيشغلكم عن الله . (34)
پيروى شهوت از تمام گناهان نيرومندتر است ؛ به اطاعتش تن در ندهيد كه فكر شما را از خدا باز مى دارد.
(و راه رستگارى و خداجويى را بر شما مى بندد. لذا هر چيزى كه لغو باشد و انسان را از خدا غافل كند حرام و گناهى بزرگ است مانند موسيقى حرام ، قمار، شرابخوارى و ...)
پاورقی
29- نهج البلاغه .
30- نهج البلاغه .
31- غرر.
32- غرر.
33- غرر.
34- غرر.
36 - عرض كردم اى شير عدالت و اى پرچمدار قسط و عدل و راى كسى كه عدالت را به هيچ قيمتى از دست ندادى و با هيچ چيز عوض نكردى ، و سرانجام بخاطر عدالت كشته شدى ، قدرى برايمان از عدالت صحبت بفرماييد.
فقال عليه السلام : العدل قوام الرعيه و جمال الولاه . (35)
دادگرى و عدالت وسيله قوام و توانمندى رعيت (جامعه ) و جمال و زيبايى حاكمان و كارگزاران است .
و العدل راس الايمان و جماع الاحسان . (36)
عدالت ، ريشه و اساس ايمان و مجمع همه خوبيها است .
37 - عدالت خواهى چه فوايدى براى جامعه دارد؟
قال عليه السلام : بالعدل تخصاعف البركات . (37)
بركتها بوسيله عدالت افزون مى گردد و بالعدل تصلح الرعيه امور مردم با عدالت اصلاح مى گردد.
و من عدل فى البلاد نشر الله عليه الرحمه (38)
كسى كه عدل خود را در شهرها گسترش دهد، خداوند رحمت بر او نازل كند.
38 - عرض كردم : اى سرور حاكمان عادل ، بفرماييد، عمران و آبادى در اثر چه حاصل مى شود؟ و آيا عدالت در آن نقشى دارد؟
قال عليه السلام : ما عمرت البلدان بمثل العدل .
هرگز چيزى بمانند عدل ، شهرها را آباد نمى سازد.
39 - آيا عدالت به دوام حكومت كمك مى كند؟
قال عليه السلام : من عدل تمكن - من عدل عظم قدره - من عدل نفذ حكمه - من عمل بالعدل حصن الله ملكه . (39)
كسى كه عدالت كند با تمكن و قدرت گردد، و حكم عدالت گر نافذ باشد و هر كه عدالت كند قدر و منزلتش بزرگ گردد و خداوند حكومت و سلطنت حاكم عادل را حفظ مى كند.
و فى العدل الاقتداء بسنه الله و ثبات الدول . (40)
عدالت كردن هم عمل به سنت و دستور خداوند است كه فرمود: ان الله يامر بالعدل و الاحسان .
و هم باعث ثبات و دوام دولتها و حكومتها است .
40 - آيا در اجراى عدالت ، فرقى بين افراد هست ؟
قال عليه السلام : عليك بالعدل فى الصديق و العدو . (41)
(هرگز فرقى نيست . همه جا عدل مطلوب است ) بر تو باد به عدالت داشتن چه در حق دوست و چه در حق دشمن .
41 - آيا تشكيل و تاسيس دولت عادل لازم است ؟
فقال عليه السلام : دوله العادل من الواجبات . (42)
تاسيس و تشكيل حكومت عدل از واجبات است (مردم بايد مبارزه كنند تا حكومت عدل الهى بدست آورند)
پاورقی
35- غرر.
36- غرر.
37- غرر.
38- غرر.
39- غرر.
40- غرر.
41- غررالحكم .
42- غررالحكم .
42 - عرض كردم اى امام ، اى كسى كه يك لحظه از عمرت را هدر ندادى ؛ يا در جهاد بودى ، يا در عبادت ، يا در كار دين بودى ، يا در سياست ، يا در حال خودسازى بودى ، يا در حال خدمت به خلق ؛ بفرماييد ما چه كنيم كه در كارها موفق باشيم ؟
فقال عليه السلام : اوصيكم بتقوى الله و نظم امركم . (43)
بر شما باد داشتن تقواى الهى (كه عمر و اوقات گرانمايه را در امور خلاف و بيهوده و حرامهاى خدا مصرف نكنى ) و نظم در كارهايتان . (در تمام امور نظم داشتن ، و هر كارى را در وقت خود انجام دادن ، و اعتدال را در همه جا رعايت نمودن ، از رموز موفقيت است كه از جمله آنها تقسيم كار است و هر زمانى را براى كار مناسب قرار دادن كه در سوال بعدى خواهيد خواند)
43 - عرض كردم درباره نظم در كارها، يك نمونه بفرمائيد:
فرمودند: تقسيم كار و وقت .
للمومن ثلاث ساعات ساعه يناجى فيها ربه ، و ساعه يبرم معاشمه ، و ساعه يخلى بين نفسه و بين لذاتها فيما يحل و يجمل و ليس للعاقل ان يكون شاخصا الا فى ثلاث مرمه لمعاش او خطوه فى معاد، او لذه فى غير محرم . (44)
براى مومن سه ساعت است (شبانه روز خود را بايد سه قسمت كند) ساعتى را با پروردگارش راز و نياز كند (در كار خدا مصرف نمايد و به فكر اصلاح آخرت باشد. عبادات خود را انجام دهد)
و ساعتى در آن معاش خود را اصلاح نمايد (برآورده كردن نيازهاى زندگى از راه كار و درآمد و رسيدگى به امور خانواده و زندگى معشيت )
و ساعتى هم بين خود و لذت هاى حلال و خواهش هاى غير حرام آزاد بگذارد. (هم به جسم خود برسد و هم به روح خود. تفريح برود، با زن و بچه اش گفتگو و دوستى داشته باشد، لذت هاى حلال داشته باشد تا روحيه بگيرد و به امور ديگر بهتر برسد و سرحال و با نشاط باشد.)
و بالاخره هر خردمند صاحب عقلى نبايد سفر كند و عمر خود را در سفر تلف كند مگر اين كه سفر او براى يكى از سه چيز باشد؛ يا براى اصلاح معاش (و كار تجارت و كسبى ) يا براى امر معاد (حج - زيارت - جهاد و مانند آن مثل تحصيل علم ) و يا لذت و تفريح و خوش گذراندن به شرط اين كه حرام نباشد.
در هر حال مومن و انسان خردمند در تمام امور، هدف درستى را دنبال مى كند و بدون هدف و بدون نظم و بدون تعقل و انديشيدن به هيچ كارى ، دست نمى زند.
پاورقی
43- نهج البلاغه .
44- نهج البلاغه ، قصار 382.
44 - عرض كردم چرا شما اين قدر نسبت به عمر مومن حساس هستيد و دوست نداريد آن را بيهوده تلف نمايد؟
فقال عليه السلام : ليس شى ء اعز من الكبريت الاحمر الا ما بقى من عمر المومن . (45)
فرمودند: چيزى با ارزشتر از كيمياى سرخ نيست مگر باقيمانده عمر مومن (كه بتواند سعادت خود را تامين كند و جبران گذشته را بنمايد يعنى عمر، بى نهايت ارزشمند است و لذا بايد دقت كرد كه بيهوده مصرف نشود)
پاورقی
45- بحار / 325.
45 - عرض كردم انسان چگونه با حوادث غيرمترقبه برخورد كند كه غافلگير نشود؟
قال عليه السلام : من عرف الايام لم يغفل عن الاستعداد لها . (46)
كسى كه زمان شناس باشد (و دورانديش و آينده نگر) هرگز از آمادگى براى آينده و حوادث غافل نمى شود (در هر مورد به مقتضاى زمان و مكان و شرايط، پيش بينى لازم را انجام مى دهد.)
46 - گفتم : مولاى من چگونه از بايد از وقت استفاده كرد؟
فقال عليه السلام : اعمل لكل يوم بما فيه ترشد . (47)
كار هر روز را در همان روز انجام بده (و به فردا و روز ديگر موكول نكن ) تا موفق شوى .
47 - عرض كردم : گاهى كارها زياد است و وقت كم مى آيد چگونه بايد از زمان استفاده كرد تا به همه كارها برسيم ؟
فقال عليه السلام : ان ليلك و نهارك لا يستوعبان جميع حاجاتك فاقسمها بين عملك و راحتك . (48)
فرمود: (آرى هرگز) شب و روز تو براى تمام كارهايت كافى نيست .
پس (تنها راه بهره گيرى صحيح اين است كه ) بايد كارها را تقسيم بندى كنى و امور مهم را اول انجام دهى و ضمنا وقتى براى استراحت بگذارى (كه فرسوده نگردى و از پا درنيايى ).
48 - مثلا به چه كارهايى بيشتر بايد اهميت داد؟
فرمودند: به كارهاى اساسى ، زيربنايى و برنامه ريزى شده و نه كارهاى مقطعى و زودگذر و بى نتيجه و تكرارى زيرا:
الاشتغال بالفائت يضيع الوقت .
سرگرم كارهاى مقطعى شدن فقط وقت تلف كردن است . (49)
و شر ما شغل به المرء وقته الفضول .
بدترين راه اتلاف اوقات مفيد سرگرم شدن به كارهاى كم فايده و كم اهميت و بى نتيجه است . (كه فرصت ها را از دست مى گيرد و جوانى و استعداد و عمر آدمى را به هدر مى دهد، و يك روز كه چشم باز مى كند خود را مغبون و عقب افتاده و شكست خورده مى بيند و چاره اى هم براى جبران ندارد. لذا از اول بايد بگونه اى عمل كند كه كارهاى مهم و اساسى و مفيد در اولويت قرار گيرد.)
پاورقی
46- تحف العقول ، ص 222.
47- غررالحكم .
48- غرر.
49- الحديث مرحوم فلسفى
49 - گفتم با دنيا چگونه برخورد كنيم ؟
فقال عليه السلام : الدهر يومان ، يوم لك و يوم عليك فاذا كان لك فلا تبطر و اذا كان عليك فاصبر . (50)
روزگار دو روز (و دو نوع ) است گاهى به كام و نفع و سود تو است و گاهى پشت مى كند به زيان و بدى تو است .
پس هرگاه رو كرد و همه چيز به كامت بود خوشحال مشو (بلند پروازى ، گردن كشى ، طغيان و بدمستى مكن ) و هرگاه پشت كرد (و هر كارى مى كنى به نتيجه نمى رسى و بد مى آورى ) صبر را پيشه كن (و با صبورى و تحمل بر مشكلات فائق آى كه بى صبرى و بى تابى مشكلى را حل نخواهد كرد و بالاخره با زمانه بساز.)
پاورقی
50- غررالحكم .
50 - عرض كردم اى پيشواى بزرگى كه در نوجوانى و جوانى بهترين يار اسلام و قرآن بودى و تمام دوران جوانى خود را در راه اعتلاى پرچم اسلام به كار بردى و سربازى فداكار براى پيامبر بودى ، از جوانى برايمان بگو.
قال عليه السلام شيئان لا يعرف فضلهما الا من فقدهما الشباب و العافيه . (51)
دو چيز گرانقدر است كه كسى به ارزش آن پى نمى برد، مگر وقتى آنها را از دست بدهد، يكى جوانى و ديگرى عافيت و سلامتى است (كه تا هست قدرش معلوم نيست و جوان نمى داند چه سرمايه عظيمى در اختيار اوست و لذا بهره بردارى صحيح هم از آن نخواهد كرد.)
51 - مولاى من چه كارى در جوانى بيشتر بايد مورد توجه قرار گيرد؟
فقال عليه السلام : تعلموا صغارا تسودوا به كبارا .
دانش را در جوانى و خردسالى فرا گيريد تا وقتى بزرگ شديد سبب سربلندى و آقايى شما باشد.
من لم يتعلم فى الصغر لم يتقدم فى الكبر . (52)
زيرا كسى كه در بچگى و خردسالى چيزى فرا نگيرد وقتى بزرگ شد جلو نخواهد افتاد (بلكه هميشه عقب مانده است ).
پاورقی
51- غررالحكم ، ص 449.
52- غررالحكم .
52 - گفتم : چه توصيه ديگرى به جوانان داريد؟
فرمود: بايد مواظب باشد جنون جوانى او را مست نكند و گرفتار غرور و خودخواهى و بدمستى نگردد. از مستى جوانى برحذر باشد.
53 - عرض كردم اى معلم انسانها! به جوانان بيكار چه توصيه اى مى فرماييد؟
فقال عليه السلام : مع الفراغ تكون الصبوه . (53)
(بيكارى بلاى بزرگى است كه مى تواند اساس بسيارى از فتنه ها باشد).
لغزشها و شكستها در اثر بيكارى است . (آدم بيكار سربار جامعه است و شخصيت خود را خردشده مى پندارد).
جوان نبايد از كار كردن ، هر چند سخت باشد شانه خالى كند زيرا:
ان يكن الشغل مجهده فاتصال الفراغ مفسده . (54)
درست است كه كار كردن زحمت دارد ولى بايد دانست كه بيكارى مداوم ، مفسده انگيز خواهد بود.
و ان الله يبغض العبد الفارغ .
و خداوند آدم بيكار را دشمن مى دارد.
(آرى عزت و غناى نفس و استقلال راى يك انسان و شخصيت او، در كار و تلاش و طلب روزى حلال و سربار جامعه نبودن است . هر چند امروزه يافتن كار مشكل شده ، ولى يك انسان داراى هنر و ذوق و همت بلند هرگز بيكار نمى ماند.)
سربار جامعه مورد نفرين خداست . رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: ملعون من القى كله على الناس . (55)
ملعون است كسى كه بار خود را بر دوش جامعه گذارد و از سفره ديگران بخورد. و پيامبر صلى الله عليه و آله وقتى جوانى را مى ديدند و از او خوششان مى آمد، از شغل او مى پرسيدند اگر خدمت ايشان عرض مى كردند كه بيكار است ، مى فرمود: از چشم من افتاد. سقط من عينى . (56)
54 - گفتم : بعضى افراد امروز خيلى توقعشان بالا است و شغلهاى نان و آب دار و پر درآمدى مى خواهند و به كارهاى كم درآمد قانع نيستند؟
فرمود: الحرفه مع العفه خير من الغنى مع الفجور . (57)
اگر حرفه و شغل مختصرى باشد به نحوى كه بتوان زندگى را اداره كرد بهتر است از ثروت زياد كه همراه خيانت و گناه باشد. با به قول پيامبر صلى الله عليه و آله : ما قل و كفى خير مما كثر و الهى .
ثروت اندك ولى با كفايت (و حلال ) بهتر از ثروت زيادى است كه تو را از خدا غافل و سرگرم (دنيا) سازد. (جوانان بايد از بلندپروازى بر حذر باشند، به زندگى ساده و همراه با قناعت و عفت بسازند تن به كار بدهند و از كار كردن هر چند سخت باشد، نهراسند و شانه خالى نكنند.
جوانمردى و نان اندك و حلال خوردن ، زندگى كردن ، بسيار شيرين تر و لذيذتر است از سفره هاى رنگين و با ذلت و خوارى زندگى كردن ، و به قول معروف :
هر كه نان از عمل خويش خورد
نت از حاتم طايى نبرد
پاورقی
53- غررالحكم .
54- ارشاد مرحوم مفيد، ص 141.
55- وسائل الشيعه ، ج 5، ص 133.
56- بحارالانوار، ج 23، ص 6.
57- نهج البلاغه ، نامه 31.
55 - پرسيدم ، اى پدر همه جهان ، و اى كسى كه بهترين فرزندان را تقديم جامعه كردى ؛ بفرماييد با ارزش ترين هديه يك پدر به فرزندش چيست ؟
قال عليه السلام : ما نحل والد ولد نحلا افضل من ادب حسن . (58)
هيچ پدرى نتوانسته هديه اى بالاتر و با فضيلت تر از ادب به فرزندش بدهد. (زيرا در ادب نيكو همه چيز هست ولى فرزند بى ادب هيچ ندارد هر چند پدر گنج قارون برايش بگذارد.)
56 - عرض كردم : فدايت شوم . در نحوه برخورد با فرزندان چه مى فرماييد؟
فقال عليه السلام : اعدلوا بين اولادكم كما تحبون ان يعدلوا بينكم . (59)
بين آنان فرق نگذاريد. تبعيض قائل نشويد (چه دختر چه پسر) و با عدالت با آنان برخورد كنيد، همانطور كه دوست داريد آنان بين شما (پدر و مادر) با عدالت رفتار نمايند.
پاورقی
58- وسائل الشيعه ، احكام الاولاد.
59- همان مدرك .
57 - عرض كردم : وظيفه فرزند در برابر پدر چيست ؟
فقال عليه السلام : حق الوالد على الولد ان يطيعه فى كل شى ء الا فى معصيه الله . (60)
فرمودند: فرزند بايد در تمام كارها از پدر اطاعت نمايد مگر در امورى كه گناه باشد (مطيع محض پدر باشد مگر در معصيت خدا)
58 - عرض كردم چه مسائلى را بايد به فرزند آموخت ؟
فرمود: علموا اولادكم الصلاه و خذوابها اذا بلغوا الحلم . (61)
نماز را به آنان تعليم دهيد و چون بالغ شدند در مورد نماز خواندن سختگيرى كنيد.
59 - عرض كردم آيا در مقام تاديب مى شود فرزند را كتك زد؟
فرمود: (خير) ان العاقل بتعظ بالادب و البهائم لا يتعظ الا بالضرب . (62)
انسان خردمند (نياز به كتك ندارد) و با موعظه و پند و اندرز اصلاح مى شود. اين بهائم هستند كه جز با كتك اصلاح نمى شوند.
60 - يعنى مى فرماييد خشونت اثر ندارد؟
خير، خشونت كارساز نيست . در ادب كردن نصيحت و ارشاد و هدايت و محبت بيشتر نقش دارد؛ مخصوصا محبت .
من قبل ولده كان له حسنه و من فرحه فرحه الله يوم القيامه . (63)
كسى كه فرزند خود را ببوسد (از روى محبت ) خداوند آنرا حسنه به حساب مى آورد و اگر كسى فرزند خود را خوشنود سازد خداوند او را در قيامت خوشحال كند.
61 - مولاى من ، چه كنيم بچه ها به لجاجت و لجبازى دچار نشوند؟
فرمود: الا فراط فى الملامه يشب نيران للجاج . (64)
زياده روى در ملامت و سرزنش آتش لجاجت را شعله ور مى سازد.
62 - مولاى من گاهى نياز است كه خردسال را توبيخ كنيم و كار زشتش را به او تذكر دهيم ؟
فرمودند: بله ولى زياده روى نكن هميشه جايى براى بازگشت بگذار.
اذا عاتبت الحدث فاترك له موضعا من ذنبه لئلا يحمله الاخراج على المكابره . (65)
موقعى كه جوان نورس را بسبب گناهانى كه مرتكب شده ، نكوهش مى كنى مراقب باش كه قسمتى از لغزشهاى او را ناديده انگارى و او از تمام جهات مورد اعتراض و توبيخش قرار ندهى ، تا جوان ، به عكس العمل وادار نشود و نخواهد از راه كجى و عناد بر شما پيروز گردد.
و اياك ان تكرر العتب فان ذلك يغرى بالذنب و يهون بالعتب .
از توبيخ مكرر پرهيز كن زيرا تكرار سرزنش ، گناهكار را در اعمال ناپسندش جرى و جسور مى كند، بعلاوه ملامت را آسان و بى اثر مى سازد.
پاورقی
60- همان مدرك .
61- همان مدرك .
62- همان مدرك .
63- همان مدرك .
64- تحف العقول ، ص 84.
65- الحديث ، ج 3، ص 125.
63 - پرسيدم : اى آبروى عبادت كنندگان ، بفرماييد كدام عبادت از همه بهتر است ؟
فقال عليه السلام : لا عباده كالتفكر فى صنع الله .
فرمودند: هيچ عبادتى همانند تفكر و مطالعه در مصنوعات الهى نيست .
64 - در رفتارها و موضع گيرى ها چگونه بايد بود؟
فقال عليه السلام : فطوبى لمن اخلص لله عمله و علمه و حبه و بغضه و اخذه و تركه و كلامه و صمته و فعله و قوله .
خوشبخت و رستگار كسى است كه علم و عملش ، دوستى و دشمنيش ، گرفتن و رها كردنش ، سخن گفتن و سكوتش ، رفتار و گفتارش تنها بر اساس رضاى الهى استوار باشد (نه رضاى خودش يا فاميلش يا گروه و حزبش ) و بر خلاف امر پروردگار قدمى برندارد. (66)
65 - عرض كردم : نظر شما درباره برخوردهاى اجتماعى چيست ؟
فقال عليه السلام : قل الحق على كل حال و وادا المتقين و اهجر الفاسقين و جانب المنافقين و لا تصاحب الخائنين .
در هر حال بحق سخن گوى ، پرهيزكاران را دوست بدار، گناهكاران را ترك گوى ، با منافقين مياميز و با خيانتكاران رفاقت مكن .
اياك و تطرق ابواب الظالمين و الاختلاط بهم اياك ان تطيعهم و تشهد مجالسهم بما يسخط الله عليك . (67)
پرهيز كن از اين كه به خانه ستمكاران رفت و آمد كنى ، بپرهيز از اين كه فرمانبر آنها باشى ، و در مجالس شان حاضر شوى كه خداوند بر تو غضب روا دارد.
پاورقی
66- تحف العقول ، 91.
67- مستدرك ، ج 2، ص 67.
66 - عرض كردم : نور چشمم در مورد رفت و آمدها بيشتر بر ايمان توضيح دهيد.
فقال عليه السلام : اياك و مواطن التهمه و المجلس المظنون به السوء فان قرين السوء يغير جليسه . (68)
فرمود: از مراكز بدنام بپرهيز، از مجالسى كه مورد سوء ظن است دورى كن و بدان كه رفيق بد، دوست خود را فريب مى دهد و ميل او را به كارهاى ناپسند تحريك مى كند و سرانجام آلوده اش مى سازد.
67 - گفتم : اى پدر مهربان ، در زندگى رعايت چه امرى را همواره مورد توجه قرار دهيم ؟
فرمود: اعتدال و ميانه روى .
قال عليه السلام : و اقتصد يا بنى فى معيشتك و اقتصد فى عبادتك ، عليك فيها بالامر الدائم الذى تطيقه . (69)
فرزند عزيز، در بدست آوردن معاش و انجام عبادات ميانه رو و معتدل باش ، و از زياده روى بپرهيز، و در حدود طاقت و توانت فعاليت نما، تا بتوانى آنرا براى هميشه انجام دهى .
68 - عرض كردم با خانواده چگونه باشيم ؟
فقال عليه السلام : وارحم من اهلك الصغير و وقر منهم الكبير . (70)
با كودكان خانواده عطوفت و مهربانى بنما و بزرگترها را احترام كن .
پاورقی
68- بحار، ج 23، ص 55.
69- سفينه البحار.
70- بحار، ج 16، ص 154.
69 - پرسيدم : پيشواى من ، بعضى ها فقط به دنبال شغل هاى ادارى و شركتى هستند و كشاورزى ما دارد تباه مى شود و بسيارى از روستاها، از جوان ها خالى شده و پيرها هم توان كار ندارند، كشاورزى رها شده ، و جوانها خالى شده و پيرها هم توان كار ندارند، كشاورزى رها شده ، و جوانها حاضرند در شهر هر كار پستى بكنند، ولى حاضر نيستند در روستاها كشاورزى نمايند! و به همين دليل روز به روز نياز كشور به واردات بيشتر مى شود! آيا كشاورزى براى جوان درس خوانده ما عيب است ، ولى محتاج بيگانه شدن عيب نيست ؟
فقال عليه السلام : من وجد ماء و ترابا ثم افتقر فابعده الله . (71)
حضرت فرمودند: كسى كه آب و خاك (يعنى نيروى طبيعى ) در اختيار دارد و نيروى انسانى خود را براى بهره بردارى به كار نمى بندد و با فقر و گدايى (روزگار) مى گذراند نفرين و لعنت بر او باد! زيرا كشاورزى بهترين اعمال خلق است و همه انبيا، كشاورز بودند مگر ادريس كه خياط بود و كشاورزان گنج داران خدايند در روى زمين .
الكاد على عياله كالمجاهد فى سبيل الله . (72)
اجر كسى كه براى زندگى خود و عائله اش زحمت مى كشد مانند اجر سرباز مجاهد است پس چرا بايد كشاورزى ، اين شغل مقدس ، رها شود و دست گدايى بسوى بيگانه دراز كنيم ؟ جوانان با غيرت ما، بايد كشاورزى و دامدارى را عيب و عار ندانند و مردانه به كار و تلاش در اين زمينه بپردازند، تا هم سربلندى خود، و خانواده ، و ملت را، به دست آورند و هم استقلال كشور را بيمه كنند.
70 - پرسيدم : اى ذل اذل . پست ترين ذلتها كدام است ؟
فقال عليه السلام : الحرص على الدنيا. (73)
حرص بر دنيا، و مقام و جاه ، آن از بدترين ذلتها است . (كه آدمى را در دو دنيا خوار و روسياه مى كند)
پاورقی
71- بحار، ج 23، ص 19.
72- مستدرك الوسائل ، ج 2، ص 417.
73- سفينه ، حرص .
71 - پرسيدم : با مخاطبين خود چگونه سخن گوييم ؟
فقال عليه السلام : اجملوا فى الخطاب تسمعوا جميل الجواب . (74)
با مخاطب خويش پسنديده و مودب سخن بگوييد تا او نيز به شما با احترام جواب گويد.
72 - پرسيدم : دروغ در كجا مجاز است و آيا مى شود به شوخى دروغ گفت ؟
فقال عليه السلام : لا يصلح الكذب جد و لا هزل و لا ان يعد احدكم صبيه ثم لا يفى له . (75)
(هرگز) شايسته نيست آدمى به جد يا به شوخى دروغ بگويد، چنانكه شايسته نيست كسى به فرزند خود وعده اى بدهد و به آن وفا نكند.
پاورقی
74- غررالحكم .
75- وسائل ، ج 3، ص 232.
73 - پرسيدم : فرزندان پسر خود را از چند سالگى به نماز خواندن داريم ؟
فقال عليه السلام : مروا صبيانكم بالصلوه اذا كانوا ابناء سبع سنين و فرقوا بينهم فى المضاجع اذا كانوا ابناء عشر سنين .
فرمود: در هفت سالگى فرزندان (پسر) خود را به نماز واداريد و در ده سالگى بستر خواب آنها را از يكديگر جدا كنيد.
74 - پرسيدم : آيا فرزندان حق ديگرى بر ما دارند؟
فرمودند: و حق الولد على الوالد ان يحسن اسمه و يحسن ادبه و يعلمه القران . (76)
حق فرزند بر پدرش اين است كه او را با اسم خوب نامگذارى كند و ادب و تربيتش نمايد و به وى قرآن مجيد را تعليم دهد.
و لا ميراث كالادب . (77)
هيچ ارثى مانند ادب و اخلاق ، پر ارج و گرانمايه نيست .
و حسن الادب افضل نسب و اشرف سبب . (78)
ادب و تربيت خوب از هر بستگى خويشاوندى و بستگى سببى شريفتر بوده و افتخارآميز است .
و من كلف بالادب قلت مساويه . (79)
آن كس كه ادب بر وى تحميل شود و تربيت ، نفس سركش او را مهار نمايد، گناهان او كم مى شود.
75 - گفتم : از چه طريقى مى توان به مراتب عاليه دست يافت ؟
فقال عليه السلام : بالتعب الشديد تدرك الدرجات الرفيعه و الراحه الدائمه . (80)
فرمود: آدمى با تحمل رنجهاى سخت ، و زحمتهاى فراوان و سنگين آدمى به پايه هاى بلند زندگى و آسايش دائمى نائل مى شود.
76 - عرض كردم كه اى مراد و محبوب من ، بعضى پدران ، اولاد خود را خوب درك نمى كنند و توقع دارند آنان نيز مثل دوران گذشته خودشان باشند و با همان آداب و رسوم خو بگيرند؛ آيا درست است ؟
حضرت فرمود: (خير) لا تقسروا اولادكم على آدابكم فانهم مخلوقون لزمان غير زمانكم . (81)
آداب و رسوم زمان خودتان را با زور و فشار به فرزندان خويش تحميل نكنيد، زيرا آنان براى زمانى غير از زمان شما آفريده شده اند.
پاورقی
76- نهج البلاغه ، قصص ، ص 1264.
77- نهج البلاغه .
78- غرر.
79- غرر.
80- غررالحكم .
81- شرح ابن ابى الحديد، ج 20، ص 367.
77 - گفتم : مولاى من بعضى ها آدم خوبى نيستند ولى حرفهاى خوبى مى زنند و گفتار حقى دارند، آيا مى توان به گفتار آنها توجه نمود يا چون آدم خوبى نيستند نبايد به حرفهاى خوب آنها نبايد توجه كرد؟
فقال عليه السلام : لا تنظر الى من قال و انظر الى ما قال . (82)
حضرت فرمود: در سخن ، نظر به گوينده مكنيد بلكه نظر به گفتار نماييد يعنى گفتار صحيح را از هر كه باشد، ياد بگيريد.
78 - گفتم : بعضى ها گمراه اند ولى علم و حكمت دارند. مانند كفار كه در صنعت و علم پيشرفته اند. آيا مى توان از تكنيك و علم آنان بهره جست يا چون گمراهند نبايد به سراغ آنها رفت ؟
فقال عليه السلام : خذ الحكمه ولو من اهل الضلال . (83)
حضرت فرمود: گفتار حكيمانه و علم مفيد را از هر كس ياد بگيريد، هر چند گوينده آن از نظر مذهبى گمراه باشد.
79 - گفتم : چگونه ؟ بيشتر توضيح دهيد؟
فقال عليه السلام : خذوا الحق من اهل الباطل و لا تاخذوا الباطل من اهل الحق و كونوا نقاد الكلام . (84)
فرمودند: سخن حق را از گمراهان و اهل باطل فرا گيريد، و سخن باطل را از اهل حق نياموزيد، و مانند صرافهاى پول شناس ، نقاد باشيد و سكه قلب را از سكه حقيقى تميز دهيد. سخن حق را از سخن باطل و حساب حق گو را از باطل گو جدا سازيد.
پاورقی
82- اثبات الهداه ، ص 46.
83- همان مدرك .
84- همان مدرك ، ص 136.
80 - عرض كردم : اى امام صالحان ! بفرماييد چه چيز مانع رشد و تعالى و تكامل آدمى است ؟
قال عليه السلام : كم من لذه دنيه منعت سنى درجات . (85)
فرمودند: (غرق شدن در لذتهاى دنيايى و خوشگذرانى ها، زيرا) چه بسا لذت پست و ناچيزى كه آدم را از رسيدن به درجات عاليه انسانى بازداشته و سد راه سعادت شده است .
81 - گفتم : چگونه ؟
فرمود: ولوع الرجل باللذات يغوى و يردى . (86)
شدت علاقه و حرص آدمى به لذايذ، باعث گمراهى و مايه پستى و سقوط است .
82 - عرض كردم : چه بايد كرد؟
فرمودند: راه تقوا و عفت را پيشه كردن .
عجبت لمن عرف سوء عواقب اللذات كيف لا يعف . (87)
عجب دارم از آنكس كه عواقب بد لذتهاى مضر را مى داند چگونه از آنها دست نمى كشد.
83 - گفتم : چه چيز لذتها را تلخ مى كند؟
فرمود: عار الفضيحه يكدر حلاوه اللذه . (88)
ننگ رسوايى ، شيرينى خوشگذرانى ها را، تيره و تار مى سازد.
84 - عرض كردم آيا لذتها و خوشگذرانى ها مى تواند سودمند باشد؟
فقال عليه السلام : لا خير فى لذه توجب ندما و شهوه تعقب الما . (89)
فرمود: (خير). هرگز لذت هايى كه باعث ندامت و پشيمانى مى شوند و شهوتهايى كه درد و رنج به بار مى آورند نمى توانند سودمند باشند و فاقد خير و خوبى هستند.
85 - پرسيدم : آقا، مگر مى شود لذتها، داراى شر و بدى باشند؟
قال عليه السلام : كم من شهوه ساعه اورثت حزنا طويلا . (90)
فرمود: بله . چه بسا يك ساعت كامروايى و شهوترانى كه اندوه طولانى به بار مى آورد و غم و غصه فراوان (و عذاب الهى ) در پى دارد.
پاورقی
85- غرر.
86- غرر.
87- غرر.
88- غرر.
89- غررالحكم .
90- وسائل ، ج 4، ص 29.
86 - عرض كردم : اى انسان انديشمند! چه چيز خردمندان جامعه را تهديد مى كند و چه چيز باعث زمين خوردن و سقوط آنان مى شود كه بايد از آن دورى گزينند؟
فقال عليه السلام : بنبغى للعاقل ان يحترس من سكر المال و سكر القدره و سكر العلم و سكر المدح و سكر الشباب فان لكل ذلك رياح خبيثه تسلب العقل و تستخف الوقار . (91)
فرمودند: پنج خطر انسانهاى بزرگ را تهديد مى كند، و مستى آنها ممكن است انسان عاقل را ساقط نمايد، لذا سزاوار و شايسته است انسان عاقل خويشتن را از مستى ثروت ، مستى قدرت ، مستى علم ، از مستى تمجيد و تملق ، از مستى جوانى مصون نگاه دارد، زيرا هر يك از اين مستى ها بادهاى مسموم و پليدى دارد كه عقل را زايل و آدمى را كوچك و بى شخصيت مى كند. (و زمينه سقوط او را فراهم مى سازد)
87 - عرض كردم : كداميك از اين مستى ها خطرش بيشتر است ؟
قال عليه السلام : حب الدنيا يفسد العقل و يصم القلب عن سماع الحكمه . (92)
فرمود: محبت به دنيا، محبت دنيا، عقل را فاسد مى كند، و گوش دل را براى شنيدن مطالب حكيمانه ناشنوا مى كند.
88 - عرض كردم : ديگر چه چيز، انسان را پست و بى هويت مى كند؟
فقال عليه السلام : الحرص ذل و مهانه لمن يستشعره . (93)
فرمودند: خوى ناپسند حرص ، در نزد افراد آگاه نشانه پستى و ذلت است .
و المال ماده الشهوات . (94)
مال دنيا و ثروتها، مايه اصلى شهوت بشر است و او را به سقوط حتمى مى كشاند.
فسادهاى اجتماعى ، طغيانها و گردنكشى ها از حب دنيا و جمع ثروت نشات مى گيرد دلها را سياه و چشم ها را كور و گوش ها را از شنيدن و درك واقعيت ها كر مى سازد. (كسانى كه مانند خوك در شهوت حرام و خوشگذرانى هاى بى حد و مرز غرق شده اند بحدى بى هويت و عوض شده اند كه ديگر قبح و زشتى گناه را درك نمى كنند. چنانچه لذت عبادت و بندگى خدا را نتوانسته اند درك نمايند، چشمان آنان از ديدن حقيقت و نور بندگى كور و گوششان كر و قلبشان سياه گشته و ديگر اميدى به برگشت و صلاح آنان نيست لذا انسان گناهكار هر چه زودتر توبه كند موفقتر است .)
پاورقی
91- غرر.
92- غرر.
93- غرر.
94- نهج الحكمه ، ص 55.
89 - عرض كردم : اى اميرمومنان ، مومن را چگونه مى بينى ؟
فرمودند: عنوان صحيفه المومن حسن خلقه . (95)
سرلوحه كتاب سعادت بشر ملكات پاك و سجاياى اخلاقى او است .
90 - عرض كردم : نشانه هاى مومن چيست ؟
فرمودند: (بسيار زياد است از جمله اينكه ):
لا يحيف فى حكمه و لا يجور فى علمه ، نفسه اصلب من الصلد، حيائه يعلو شهوته و وده يعلو جسده و عفوه يعلو حقده . (96)
مومن در مقام داورى ستم نمى كند، و در آنچه مى داند ظلم نمى نمايد؛ ايمان به خدا، اراده اش را آنچنان نيرومند نموده كه گويى از سنگ سخت ، محكمتر است . حجب و حياء ايمان ، شهوتش را مهار نموده ، و راه سركشى و تجاوز را بر او بسته است . مودت و محبت روحانى بر حسدش غلبه كرده ، و بر كسى رشك نمى برد، و سجيه عفو و اغماض اخلاقى حس كينه توزى و انتقام جويى را در مزاجش خاموش نموده است .
91 - آيا مومن تملق مى گويد؟
فرمود: (هرگز) ليس من اخلاق المومن الملق و لا الحسد الا فى طلب العلم . (97)
تملق گفتن و حسد ورزيدن از خلقيات مردان با ايمان نسبت مگر در راه فرا گرفتن علم و دانش .
92 - گفتم : آيا پيامبر صلى الله عليه و آله درباره معرفى مومن ، سخنى دارند؟
بله - آن حضرت فرمودند: مشمولا بحفظ الله مويدا بتوفيق الله ، لا يحيف على من يبغض ، و لا ياثم فى من يحب لا يجور، و لا يعتدى ، لا يقبل الباطل من صديقه و لا يرد الحق على عدوه .
مومن در حفظ و صيانت خداوند است و توفيق خداوند پيوسته مددكار اوست .
به علت دشمنى ، بر دشمن ستم نمى كند و به سبب دوستى در مورد دوست مرتكب گناه نمى شود، ظالم و تجاوز كار نيست ، به ناحق تحت تاثير دوستى نمى رود تا سخن باطلى را از دوست بپذيرد و تحت تاثير دشمنى نيست تا حقى را از دشمن برگرداند.
93 - عرض كردم : مومن چه كند كه با درآمد كم بسازد و قانع باشد؟
فرمودند: من اكثر ذكر الموت وصى من الدنيا باليسير . (98)
هر كه بسيار به ياد مردن و جدايى از دنيا باشد از حرص و فزون طلبى رهايى يابد و با مقدار كمى از آنچه در زندگى دنيا نياز دارد، راضى مى شود.
94 - عرض كردم : مولاى من ، رمز موفقيت كارها، در چيست ؟
فقال عليه السلام : شاوز قبل ان تعزم و فكر قبل ان تقدم . (99)
فرمودند: پيش از هر تصميمى مشورت نما، و قبل از هر اقدامى در كار (و عواقب آن ) فكر كن .
95 - پرسيدم : از چه افرادى دورى كنيم ؟
قال عليه السلام : اياك و صحبه من الهاك و اغراك فانه يخذلك و يوبك . (100)
از دوستى و مصاحبت با كسى كه تو را از امور خير، دور و سرگرم غير مى كند و تو را مغرور مى سازد، دورى كن كه تو را خوار سازد و گمراه نمايد.
پاورقی
95- بحار، ج 15، ص 97.
96- سفينه البحار، خلق .
97- تحف العقول ، ص 207.
98- نهج البلاغه ، كلمه 349.
99- غرر.
100- غرر.
96 - عرض كردم : درباره معرفت چه مى فرماييد؟
فقال عليه السلام : ما من حركه الا و انت محتاج فيها الى معرفه .
فرمودند: هيچ حركت و فعاليتى نيست ، مگر آنكه تو در انجام آن به علم و معرفت نياز دارى . (101)
97 - عرض كردم : سرورم در مورد خودشناسى چه مى فرماييد؟
فقال عليه السلام : افضل المعرفه معرفه الانسان نفسه . (102)
فرمودند: بهترين معرفت براى انسان خودشناسى و معرفت نفس است .
98 - عرض كردم : آيا معرفتى بالاتر از معرفت نفس است ؟
فرمودند: (خير بالاترين معرفت خودشناسى است كه اگر خود را شناخت همه چيز را شناخته است )
من عرف نفسه فقد انتهى الى غايه كل معرفه و علم . (103)
كسى كه خود را شناخت به آخرين نتيجه علم و معرف نايل شده است .
99 - عرض كردم : اگر كسى به مرتبه خودشناسى نرسيده و فاقد معرفت باشد چگونه آدمى است ؟
فقال عليه السلام : من لم يعرف نفسه بعد عن سبيل النجاه و خبط فى الضلال و الجهالات . (104)
فرمودند: آن كس كه خود را نشناسد از راه سعادت و نجات دورافتاده و به بيراهه گمراهى و نادانى دچار شده است .
100 - پرسيدم : آيا علم مى تواند نجات بخش باشد؟
فرمود: (به تنهايى خير. علم تنها نمى تواند نجات دهنده باشد زيرا)
العلم حياه و الايمان نجاه . (105)
علم مايه زندگى و حيات است و ايمان باعث رستگارى و نجات .
البته معرفت با علم فرق مى كند. معرفت بخشى از همان ايمان و يا ريشه ايمان است به خلاف علم كه گاهى از ايمان و معرفت فاصله مى گيرد.
101 - پرسيدم : آيا در كرات ديگر غير از كره زمين نقاط مسكونى وجود دارد؟
فقال عليه السلام : ان هذه النجوم التى فى السماء مدائن مثل مدائن التى فى الارض . (106)
فرمودند: در ستارگان آسمان ، شهرهاى مسكونى و آبادى وجود دارد همانند شهرهايى كه در كره زمين است .
102 - عرض كردم : مولاى من ، ما را نصيحتى فرما.
فقال عليه السلام : كونا للظالم خصما و للمظلوم عونا . (107)
فرمودند: همواره خصم و دشمن ستمگر و يار و غمخوار ستمديدگان باشيد.
پاورقی
101- تحف العقول ، ص 171.
102- غرر.
103- غرر.
104- غرر.
105- غرر.
106- كتاب الحديث ، ج 3، ص 367.
107- نهج البلاغه
110 - عرض كردم : مولاى من شما از خطر نفس و دشمنى هوا و هوس زياد سخن به ميان آورده ايد. لطفا بفرماييد وظيفه ما در برابر خطرهايى كه از ناحيه نفس سركش ما را تهديد مى كند، چيست ؟
فرمودند: (تنها راه ، مبارزه بى امان و جنگ دايمى با خواهش هاى نفسانى است ).
ان افضل الجهاد مجاهده الرجل نفسه . (113)
بهترين و بزرگترين جنگ و مبارزه اين است كه آدمى با نفس سركش خود پيكار كند. (كه رسول خدا صلى الله عليه و آله نام آنرا جهاد اكبر گذاشتند.)
111 - عرض كردم : نور چشم پرهيزكاران ، با چه ابزارى و چه سلاحى بهتر مى توان با نفس جنگيد؟
فقال عليه السلام : العقل حسام قاطع و قاتل هواك بعقلك . (114)
فرمودند: عقل شمشير برانى است ، از آن استفاده كنيد و با هواى نفس خود بجنگيد.
112 - گفتم : از كجا شروع كنم ؟
فرمود: (از مخالفت با نفس ) خالف نفسك تستقم و خالط العلماء تعلم . (115)
با نفس خود مخالفت كن تا سالم و درست و مستقيم بمانى و با دانشمندان آميزش كن تا دانا گردى .
پاورقی
113- غرر.
114- نهج / 1275.
115- مجموعه ورام ، ج 2، ص 10.
103 - پرسيدم : طى مراحل كمال را در چه مى بينيد؟
فرمودند: در ترك عمل به هواهاى نفسانى ، پا روى شهوات و هواها گذاشتن .
طهروا انفسكم من دنس الشهوات تدركوا رفيع الدرجات . (108)
جان خود را از شهوت پليد منزه سازيد تا به مدارج عالى انسانى دست يابيد.
104 - عرض كردم : بيشتر توضيح دهيد؟
فقال عليه السلام : من احب نيل الدرجات العلى فاليغلب الهوى . (109)
فرمودند: كسى كه دوست دارد به درجات عالى انسانى نايل گردد بايد بكوشد تا هواى نفس خويش را مغلوب سازد و آنرا مسخر خويش گرداند.
105 - گفتم : چه كسى در اين راه موفقتر است ؟
فقال عليه السلام : طوبى لمن غلب نفسه و لم تغلبه و ملك هواه و لم تملكه . (110)
فرمودند: سعادتمند كسى است كه همواره بر نفس خويش غالب باشد، و نفسش بر او مسلط نگردد، او مالك هوا و تمايلات خود باشد، و هواى نفس بر وى حكومت نكند.
106 - گفتم : اين كار بسيار سخت است !
فرمودند: (آرى بايد خيلى پهلوان و زورمند باشى كه بتوانى بر نفس سركش غلبه كنى زيرا:)
اشجع الناس من غلب هواه .
شجاعترين مردم كسى است كه بر تمايلات خويش حاكم و مسلط باشد.
107 - عرض كردم : خوشبخت كيست ؟
فرمودند: فاز من غلب هواه و ملك دواعى نفسه .
خوشبخت و پيروز كسى است كه بر هواى خويش غالب گردد و بر تمايلات نفس خود حاكم باشد.
108 - عرض كردم : چه كنيم كه بر نفس غالب شويم .
فقال عليه السلام : غالبوا انفسكم على ترك المعاصى تسهل عليكم قادتها الى الطاعات . (111)
فرمودند: با ترك گناهان ، بر نفس سركش خود غلبه كنيد تا عنانش را در دست گيريد و به آسانى در راه اطاعتش بكشانيد.
109 - گفتم : اگر در اين راه سستى كنيم چه مى شود؟
فقال عليه السلام : اغلبوا اهوائكم و هاربوها فانها ان تقيدكم توردكم من الهلكه ابعد غايه . (112)
فرمودند: بر خواهشهاى نفسانى خود غليه كنيد، و از محيط خطرش بگريزيد، چه اگر هواى نفس ، شما را به دام خود بيفكند هلاكتان مى كند و به نهايت درجه سقوط و تباهى گرفتارتان مى سازد.
پاورقی
108- غرر.
109- غرر.
110- غرر.
111- غرر.
112- غرر.
113 - عرض كردم : چگونه از ضعف هاى نفسانى آگاه شويم ؟
فرمودند: (با محاسبه دقيق زيرا:) من حاسب نفسه وقف على عيوبه و احاط بذنوبه فاستقال الذنوب و اصلح العيوب . (116)
هر كه به حساب خود برسد از عيوب خود آگاه شود و در مقام اصلاح برآيد.
114 - پرسيدم اى رهبر من ! چگونه محاسبه و حساب رسى نماييم ؟
فقال عليه السلام : على العاقل ان يحصى على نفسه مساويها فى الدين و الراى و الاخلاق و الادب فيجمع ذلك فى صدره او فى كتاب و يعمل فى ازالتها . (117)
لازم است انسان عاقل ، به حساب خود رسيدگى دقيق كند و تمام نقايص و عيوب خويش را در تمام امور دينى خود، در نظرها و آراء خود، در خلقيات و رفتار خود، در آداب و طرز معاشرت خود، با شمارش صحيح ، مشخص نمايد و تمام آنها را به ذهن خود بسپارد يا آنكه در صفحه كاغذى بنويسد و براى برطرف نمودن آن عيوب كوشش نمايد.
پاورقی
116- غرر.
117- بحار، ج 17، ص 116.
115 - پرسيدم : مولاى من بفرماييد انسان چگونه مى تواند كرامت و شخصيت انسانى خويش را حفظ كند؟
قال عليه السلام : من احب المكارم اجتنب المحارم . (118)
فرمودند: كسى كه به كرامت نفس و شرف آدمى علاقه دارد، حتما بايد از گناهان بپرهيزد.
و من كرمت عليه نفسه لم يهنها بالمعصيه . (119)
آنكس كه بزرگى و كرامت نفس خود را باور دارد هرگز پليدى گناه ، پست و موهونش نمى كند.
116 - پرسيدم : در اينصورت با خواهش هاى نفسانى چه كند؟
قال عليه السلام : من كرمت عليه نفسه هانت عليه شهوته . (120)
فرمودند: كسانى كه شخصيت و شرف معنوى دارند شهوات و تمايلات نفسانى در نظر آنان ، پست و كوچك است .
و من شرفت نفسه نزهها عن ذله المطالب . (121)
آنان كه شرافت نفسانى دارند دامن خود را به خواهش هاى پست ، آلوده نمى كنند.
پاورقی
118- ارشاد مفيد، ص 141.
119- غرر.
120- غرر.
121- غرر.
117 - پرسيدم : آيا ريشه و اصالت خانوادگى در شخصيت انسان اثر دارد؟
فقال عليه السلام : اذا كرم اصل الرجل كرم مغيبه و محضره . (122)
فرمودند: (بله در شخصيت انسان كاملا اثر دارد زيرا:) كسى كه ريشه خانوادگيش شريف است در حضور و غياب ، و در هر حال داراى فضيلت و صفات پسنديده است . و لذا سعى كنيد حوائج خود را از مردان كريم و صاحبان ريشه خانوادگى بخواهيد كه آنها بدون مسامحه و منت در قضاء حوائج شما قيام مى كنند. (123)
و به هر حال بر شما باد در طلب حوائج از مردم شريف النفس و صاحب خانواده هاى پاك زيرا حوائج نزد آنها بهتر روا مى شود و پاكيزه تر صورت مى گيرد. (همان مدرك از غرر)
و حسن الاخلاق برهان كرم الاعراق . (124)
ملكات پسنديده و اخلاق خوب ، دليل وراثتهاى پسنديده انسان است .
پاورقی
122- غرر.
123- الحديث ، ج 3، ص 363.
124- همان مدرك .
118 - پرسيدم : شرف و منزلت انسان در چيست ؟ زيرا بعضى ها به گذشتگان و اجداد و طائفه خود فخر مى كنند؟
فقال عليه السلام : الشرف بالهمم العاليه لا بالرمم الباليه . (125)
فرمودند: شرف و فضيلت آدمى ، به همتهاى بلند و اراده هاى نيرومند است ، نه به استخوانهاى پوسيده و اجساد متلاشى شده گذشتگان .
119 - پرسيدم : آيا قدر و منزلت ديگرى براى انسان هست ؟
فقال عليه السلام : قدر الرجل على قدر همته . (126)
فرمودند: ارزش هر انسانى به مقدار همت اوست . (يعنى قيمت شخصيت افراد بشر را بايد در مقدار اعتماد به نفس و درجه علو همت آنان جستجو كرد. هر مقدار اين فضيلت روانى در هر انسان بيشتر باشد ارزش انسانى او قطعا بيشتر خواهد بود.)
120 - پرسيدم : آيا فضيلت ديگرى هست كه قدر و منزلت انسان را نمايان سازد؟
فقال عليه السلام : قيمه كل امرء ما يحسنه . (127)
فرمودند: ارزش هر انسان بستگى به مقدار محسنات و فضائل و كمالات او دارد.
121 - پرسيدم : آيا براى انسان بهاى ديگرى وجود دارد؟
فقال عليه السلام : يا هذا ان هذا العلم و الادب ثمن نفسك فاجتهد فى تعلمه .
فرمودند: اى بنده خدا دانش و علم و كمالات و آداب اجتماعى ، قيمت و بهاى توست ، پس در يادگيرى آن تلاش كن .
122 - پرسيدم : آيا اصلا براى جان آدمى مى توان قيمت تعيين نمود؟
فقال عليه السلام : ليس لانفسكم ثمن الا الجنه فلا تبيعوها بغيرها .(128)
فرمودند: براى جان و شخصيت شما قيمتى جز بهشت تصور نمى شود پس مبادا خود را به كمتر از بهشت بفروشيد.
پاورقی
125- غررالحكم .
126- نهج البلاغه .
127- غررالحكم .
128-وسائل ، ابواب جهاد النفس .
123 - گفتم : مولاى من جوانان مى خواهند بدانند چگونه از حيثيت و شرف انسانى خود نگهدارى كنند و به ورطه هلاك در نيفتند؟
فقال عليه السلام : يا معشر الفتيان حصنوا اعراضكم بالادب و دينكم بالعلم .
فرمودند: اى گروه جوانان ، شرف انسانى و سجاياى اخلاقى خود را با ادب آموزى و تربيت محافظت نماييد. سرمايه گرانبهاى دين خويشتن را با نيروى علم و دانش . از دستبرد ناپاكان و خطرات گوناگون نگاهدارى كنيد.
124 - عرض كردم : اى مولاى پرهيزكاران ، جوانان ما در فراز و نشيب زندگى گاهى خود را باصطلاح مى بازند و گاهى خود را گم مى كنند. داشتن و نداشتن : هيچكدام با مذاق آنان سازگار نيست . يا غرور، يا نااميدى ، آنان را هلاك مى كند شما چه نصيحتى به اين گونه جوانان مى فرماييد؟
فقال عليه السلام : الدهر يومان يوم لك و يوم عليك فاذا كان لك فلا تبطر و اذا كان عليك فاصبر . (129)
(اين سخن گرانقدر در پاسخ به سوالى ديگر قبلا بيان شد.)
فرمودند: دنيا براى تو دو روز است يك روز به نفع تو و طبق تمايلات تو است و يك روز به ضرر تو و بر خلاف خواهشهاى تو است .
روزى كه به نفع تو است و نعمتهاى الهى را در اختيار دارى ، طغيان و سركشى منما و روزى كه به ضرر تو است و گرفتار ناملايماتى ، صابر و بردبار باش (و در زندگى احساس شكست و نااميدى نكن كه هر دو حالت براى ساختن و پرورش توست و از هر دو حالت مى توانى با درايت درس بگيرى و به نفع خود استفاده كنى .)
125 - عرض كردم : بعضى ها به خصوص در اول جوانى خيلى بلند پروازى مى كنند و علاقه شديد به درآمد بالا و جمع مال و ثروت و دنياطلبى دارند شما چه مى فرماييد؟ آيا اين كار خطرناك نيست ؟
فقال عليه السلام : حب الدنيا يفسد العقل و يصم القلب عن سماع الحكمه . (130)
فرمودند: محبت دنيا عقل را فاسد مى كند و گوش دل را از شنيدن سخنان حكيمانه ناشنوا مى سازد.
126 - گفتم : تكليف دنياطلبانى كه در برابر پولداران تن به خوارى مى دهند چيست ؟
فقال عليه السلام : من تذلل لابناء الدنيا تعرى من لباس التقوا . (131)
فرمودند: كسى كه در مقابل شيفتگان دنيا اظهار ذلت كند، و براى دلباختگان مال و مقام ، تن به خوارى دهد، با اين عمل خود، جامه تقوا و پاكى را از خود بدر آورده است (و عارى از تقوا و ايمان گشته است )
پاورقی
129- نهج البلاغه ، كلمه 390.
130- غررالحكم .
131- غرر.
127 - پرسيدم : شكست و ذلت يك ملت يا يك فرد را در چه مى بينيد؟
فقال عليه السلام : من تكبر على الناس ذل . (132)
فرمودند: (طغيان ، تكبر، گردنكشى زيرا:) كسى كه نسبت به مردم تكبر نمايد، ذليل و خوار خواهد شد.
128 - آيا رفتار يك فرد يا يك ملت مى تواند در شكست و پيروزى او نقش داشته باشد؟
فقال عليه السلام : رب عزيز اذله خلقه و ذليل اعزه خلقه . (133)
فرمودند: (البته كه نقش دارد) بسا عزيزانى كه اخلاق و رفتار ناپسندشان آنها را به ذلت و خوارى انداخته و چه بسا مردم پست و كوچكى كه صفات پسنديده ، آنان را عزيز و محبوب ساخته است .
129 - عرض كردم : اماما، ديگر چه عاملى آدمى را به شكست و خوارى دچار مى سازد؟
فقال عليه السلام : من غلب عقله هواه افلح و من غلب هواه عقله افتضح . (134)
فرمودند: (هواپرستى و به فرمان عقل و خرد نبودن زيرا) كسى كه عقلش مغلوب تمايلات نفسانيش باشد سرانجام رسوا و مفتضح مى گردد.
پاورقی
132- تحف العقول ، ص 88.
133- سفينه ، خلق .
134- مستدرك ، ج 2، ص 287.
130 - پرسيدم : نظر شما درباره آدمهاى چاپلوس و چرب زبان چيست و چگونه با آنها برخورد نمائيم ؟
فقال عليه السلام : لا تصحب المالق فانه يزين لك فعله و يود انك مثله . (135)
فرمودند: (به آدمهاى چاپلوس ميدان مده و) با چاپلوس رفاقت مكن كه او با چرب زبانى تو را اغفال مى كند، كار نارواى خود را در نظرت زيبا مى نمايد و دوست دارد كه تو نيز مانند وى باشى .
131 - عرض كردم : اگر در چهره دوست و دلسوز، مطالبى گفت ؛ آيا حرف او را قبول كنيم ؟
قال عليه السلام و لا تعجلن الى تصديق ساع فان الساعى غاش و ان تشبه بالناصحين . (136)
فرمودند: هرگز شتاب مكن در پذيرفتن حرفهاى آدمهاى فتنه گر، و دوبهم زن ، هرچند خود را در لباس خيرخواهان و دلسوزان درآورد. و كسى كه روزى براى فضيلتى كه در تو نيست به دروغ ستايشت كند، روزى هم براى صفت بدى كه در تو نيست تو را مذمت خواهد كرد.
پاورقی
135- مستدرك ، ج 2، ص 65.
136- نهج البلاغه ، عهد مالك اشتر.
132 - پرسيدم : مولاى من ، آيا انسان مجاز است به هر مجلسى و هر مكانى هر چند مضر و بدنام باشد، برود و با هر كس مجالست نمايد؟
فقال عليه السلام : ... و اياك مواضع التهمه و المجلس المظنون به السوء فان قرين السوء يغير جليسه . (137)
فرمودند: (هرگز) از مراكز بدنام پرهيز كن ، از مجالسى كه مورد سوء ظن و بدنامى است دورى نما و بدان كه رفيق بد (كه در اين گونه جلسات عيش و نوش حضور دارند) دوست خود را فريب مى دهد و ميل او را به كارهاى ناپسند تحريك مى كند و سرانجام آلوده اش مى سازد.
و رسول خدا صلى الله عليه و آله نيز فرموده اند: اولى الناس بالتهمه من جالس اهل التهمه . (138)
شايسته ترين مردم براى بدنامى و ننگ اجتماعى كسانى هستند كه با بدنامان رفيق مى شوند و با آنان مجالست مى نمايند.
133 - پرسيدم : يعنى مى فرماييد از آدمهاى بدنام و نادرست هم دورى كنيم ؟
فقال عليه السلام : واحذر مصاحبه من يفيل و ينكر عمله فان الصاحب معتبر بصاحبه . (139)
فرمودند: (بله ، بيشترين ضربه را به انسان همين دوستان ناسالم مى زنند) از رفاقت با كسانى كه افكارشان خطا، و اعمالشان ناپسند است برحذر باش زيرا، آدمى رويه و روش رفيقش خو مى گيرد و به افكار و اعمال وى معتاد مى شود.
134 - عرض كردم : چه كنيم كه در دام آدمهاى شرور و پست نيفتيم ؟
فقال عليه السلام : من اتخذ اخا من غير اختيار الجاه الاضطرار الى مرافقه الاشرار . (140)
فرمودند: (نسنجيده و ناشناخته با كسى دوست نشويد زيرا:) كسى كه نسنجيده ، با ديگران پيمان دوستى مى بندند، ناچار به رفاقت اشرار و افراد فاسد تن دردهد.
135 - عرض كردم : چگونه مى توان رفيقى شايسته و هميشگى پيدا كرد؟
فقال عليه السلام : من اتخذ اخا بعد حسن الاختيار دامت صحبته و تاكدت مودته . (141)
فرمودند: كسى كه پس از آزمايش صحيح كسى را به دوستى برگزيند رفاقتش پايدار و مودتش استوار خواهد ماند.
136 - عرض كردم : براى تكميل سوالها و پاسخ هاى قبل مطلب جامعى بفرماييد.
فقال عليه السلام : قل الحق على كل حال و وادا المتقين واهجر الفاسقين و جانب المنافقين و لا تصاحب الخائنين . (142)
فرمودند: در هر حال به حق سخن بگوى ، پرهيزكاران را دوست بدار گناهكاران را ترك گوى ، با منافقين مياميز و با خيانتكاران رفاقت مكن .
137 - دريغمان شد در اين رابطه سخن امام باقر عليه السلام را كه از لقمان حكيم نقل مى كنند بيان نكنيم .
حضرت فرمودند: كان فيما وعظ به لقمان ابنه ان قال : يا بنى من يشارك الفاجر يتعلم من طرقه ، من يحب المراء يشتم ، من يدخل مداخل السوء يتهم و من يقارن قرين السوء لا يسلم ، و من لا يملك لسانه يندم . (143)
از اندرزهاى لقمان حكيم به فرزندش اين بود كه : فرزند عزيزم ، كسى كه با گناهكار شريك شود راه ناپاكى را از وى ياد مى گيرد، كسى كه مجادله را دوست داشته باشد مورد فحش و دشنام واقع مى شود، كسى كه در جايگاه هاى بدنام قدم بگذارد متهم خواهد شد، كسى كه با رفيق بد همگام گردد از فساد اخلاقى سالم نمى ماند، كسى كه مالك زبان خود نباشد سرانجام پشيمان خواهد شد.
138 - پرسيدم : شما سعادت را در چه مى بينيد؟
فقال عليه السلام : من كمال السعاده السعى فى اصلاح الجمهور . (144)
فرمودند: از كمال سعادت اين است كه آدمى در راه اصلاح جامعه سعى و تلاش نمايد.
پاورقی
137- وسائل ج 3، ص 206؛ نهج البلاغه .
138- مستدرك ، 65.
139- نهج البلاغه ، نامه 69.
140- غررالحكم .
141- غررالحكم .
142- مستدرك ، ج 2، ص 362.
143- بحار، 322.
144- غررالحكم .
139 - از حضرتش پرسيدم : اهل حق را چگونه بايد شناخت زيرا گاهى امر بر بعضى ها مشتبه مى شود. مثلا ملاحظه مى شود، افراد سرشناس كه ادعا هم دارند از موضوعى ، يا فردى ، هوادارى مى كنند و افراد سرشناس ديگر كه آنها هم خيلى ادعا دارند از جناح ديگر، و فرد ديگر، درست در خلاف جهت آنها طرفدارى مى كنند و جالب است كه هر كدام خود را حق و ديگرى را در اشتباه مى بينند. آيا طرفدارى فرد معروف و موجه از يك جريان دليل بر حق بودن آن جريان نيست ؟
فقال عليه السلام : ان دين الله لا يعرف بالرجال بل بايه الحق فاعرف الحق تعرف اهله ... (145)
فرمودند: (هرگز، اشخاص نمى توانند ملاك حق باشند و) دين خدا را نمى توان با اشخاص شناخت بلكه دين را با نشانه هاى حقيقى آن بايد شناخت . حق را كه شناختى ، آنگاه شناخت اهل حق آسان است .
140 - عرض كردم : بسيار مى شود كه انسان در شناخت اهل حق يا اهل باطل سرگردان و حيران مى شود چون در هر دو طرف افراد موجه ، اهل قرآن و دين ؛ وجود دارد. آيا باز هم مى فرمايند اينگونه اشخاص ملاك حق نيستند؟
فقال عليه السلام : انك نظرت تحتك و لم تنظر فوقك فجرت انك لم تعرف الحق فتعرف اهله و لم تعرف الباطل فتعرف من اتاه . (146)
حضرت فرمودند: (اين سخن در پاسخ فردى است كه در جنگ جمل آمد، خدمت حضرت و گفت من نمى دانم شما بر حقيد يا اصحاب جمل - طلحه و زبير، چون در اطراف هر دو نفر شما شخصيتهايى هستند كه هر كدام ادعا دارند مى فهمند ...!!) تو به درون خود فرو رفته اى و سرت را بلند نكردى كه حقايق را ببينى و حق را نشناختى كه اهلش را بشناسى چنانكه باطل را هم نشناختى كه بدانى اهل باطل كيست از اينرو سرگردان و حيران شده اى (برو حق و باطل را با معيارهاى صحيح بشناس ، آنگاه خواهى دانست كه چه كسانى اهل حق و چه كسانى اهل باطل هستند؟)
پاورقی
145- بحار، ج 120، ص 68.
146- نهج البلاغه ، الحياه ، ج 128.
141 - عرض كردم : افراد را چگونه بشناسيم ؟
فقال عليه السلام : لا يعرف الناس الا بالاختبار. (147)
فرمودند: مردم را فقط از راه امتحان و آزمايش آنها، مى توان شناخت (و نه ادعا و تظاهر و ...)
142 - عرض كردم چه لزومى دارد كه مردم را بشناسيم ، اگر مردم را بشناسيم چه مشكلى پيش مى آيد؟
فقال عليه السلام : من جهل الناس استنام اليهم . (148)
فرمودند: عدم شناخت نسبت به مردم به زيان است . زيرا كسى كه نسبت به مواضع و افكار و دوستى يا دشمنى افراد ناآگاه باشد در خواب اعتماد فرو خواهد رفت و ضربه خواهد خورد.
143 - پرسيدم : يعنى شما توصيه مى كنيد كه روى افراد شناخت داشته باشيم ؟
فقال عليه السلام : يا بنى انه لابد للعاقل من ثلاث من ان ينظر فى شانه و يحفظ فاليحفظ لسانه و اليعرف اهل زمانه . (149)
فرمودند: (بله ضرورت دارد كه ) شخص خردمند و عاقل بايد به سه مساله توجه داشته باشد يكى اين كه در فكر امور خود باشد (دقت در امور داشته باشد). دوم اين كه زبان خود را نگه دارد و سوم مردم زمان خود را بشناسد. (البته بديهى است كه اين شناخت باعث مى شود انسان راحت تر تصميم بگيرد و بهتر وظيفه خود را ادا كند و سالم تر در جامعه زيست كند و دستخوش حوادث و غافلگير زمانه نشود.)
پاورقی
147- بحار، ج 78، ص 10.
148- غررالحكم .
149- اماله شيخ طوسى ، ج 1، ص 146؛ تحف العقول ، 144.
144 - عرض كردم مولاى من برخى زمامداران ما، در انتخاب اصحاب خود دچار اشتباه مى شوند و مثلا هنگامى كه مسئولى به شهرى وارد مى شود افرادى كه بايد با آنها كار كند نمى شناسد و شياطين نيز از عدم شناخت او سوء استفاده مى كنند، خود را به او نزديك كرده و به مرور به او ضربه مى زنند! شما به مسئولين در انتخاب افراد چه توصيه اى مى فرماييد و چگونه اهل تزوير را از آدم هاى سالم و دلسوز تشخيص دهند؟
فقال عليه السلام : لا يكن اختيارك اياهم على فراستك و استنامتك و حسن الظن منك ... ولكن اختبرهم بما ولوا للصالحين قبلك فاعمد لاحسنهم فى العامه اثرا و اعرفهم بالامانه وجها ... (150)
حضرت فرمودند: (فرمانداران ، استانداران و تمام سران حكومت در هر رده اى كه باشند بايد توجه نمايند كه ) انتخاب همكاران نبايد با تكيه بر زيركى و زرنگى و خوشخوابى خودشان باشد زيرا مردم خود را به رنگ دلخواه در مى آورند و با رنگ عوض كردن تظاهر به صداقت و امانت و خوش خدمتى مى نمايند، پس براى شناخت آنها توجه كن كه كداميك در گذشته با واليان و مسئولين شايسته همكارى داشته (كه سابقه او مى تواند نشانه صداقت او باشد) و دقت كن هر كدام كه در ميان عموم مردم منشا اثر بوده و به امانت دارى و صداقت معروف و خوشنام است او را انتخاب بنما كه اين دقت تو در انتخاب افراد شايسته و لايق دليل بر خيرخواهى تو براى خدا و حكومت است .
145 - پرسيدم : چگونه يك حكومت توانمند آسيب مى بيند و از چه راهى شكست مى خورد؟
فقال عليه السلام : افه القوى استضعاف الخصم . (151)
فرمودند: آفت و آسيب پذيرى مرد (يا حكومت ) توانمند، ضعيف و ناتوان شمردن دشمن است . (غرور و آسيب ناپذير دانستن خود و كوچك شمردن دشمن مى تواند اشخاص و حكومتهاى قدرتمند را به زمين بزند و شكست دهد.)
146 - گفتم : اگر دشمن اندك باشد چطور؟
فقال عليه السلام : الواحد من الاعداء كثير.
فرمودند: فرقى نمى كند، دشمن يك نفر هم كه باشد زياد است .
(و نبايد از او غافل شد و او را دست كم گرفت )
147 - عرض كردم سرورم اگر دشمن بخواهد صلح كند و پيشقدم شود آيا بايد با او صلح كرد يا خير؟
فقال عليه السلام : لا تدفعن صلحا دعاك اليه عدوك لله فيه رضا فان فى الصلح دعه لجنودك و راحه من همومك و امنا لبلادك ولكن الحذر كل الحذر من عدوك بعد صلحه فان العدو ربما قارب ليتغافل فخذ بالحزم و اتهم فى ذلك حسن الظن . (152)
حضرت فرمودند: اگر دشمن تقاضاى صلحى نمود كه رضاى خدا در آن باشد آنرا رد مكن ، زيرا در نتيجه صلح هم ارتش تو استراحت مى كند، و خود را آماده خواهد ساخت ، و هم خودت از فكر جنگيدن آرام گيرى ، و هم در نتيجه صلح ، امنيت به كشور باز مى گردد ولى زنهار، زنهار پس از صلح ، كاملا مراقب دشمن باش زيرا ممكن است صلح او نوعى تاكتيك و شيطنت باشد و خواسته بدين وسيله خود را به تو نزديك كند و شبيخون بزند؛ لذا هرگز احتياط را از دست مده و حسن ظن نداشته باش .
148 - پرسيدم : چه كنيم كه از اشتباه در امور مصون بمانيم ؟
فقال عليه السلام : الفكر فى الامور قبل ملابسته يومن الزلل . (153)
حضرت فرمودند: هر كس قبل از هر اقدامى اگر نخست فكر و انديشه را به كار گيرد و در آن كار، دقت كند از اشتباه و لغزش مصون بماند.
(چنانچه امام صادق عليه السلام نيز فرمودند: وقف عند كل امر حتى تعرف مدخله من مخرجه قبل ان تقع فيه فتندم (154)
(يعنى قبل از انجام هر كارى قدرى مكث بنما كه ورود و خروج آن ، ضرر و سودش ، و خير و شرش ، برايت روشن شود تا پس از اقدام ، نادم و پشيمان نگردى .)
پاورقی
.
150- نهج البلاغه ، عهد مالك اشتر.
151- غرر.
152- نهج البلاغه ، عهد مالك اشتر.
153- غرر.
154- تحف العقول ، 244.
149 - امام عزيز، مى دانيد كه بعضيها بينش صحيح خود را از دست داده اند و مسائل واقعى و درست را يا نمى فهمند يا بد تفسير و توجيه مى نمايند. لطفا بفرمائيد موانع شناخت درست چيست و بينش صحيح چگونه به دست مى آيد؟
فقال عليه السلام : فارفض الدنيا فان حب الدنيا بعمى و يصم و يبكم و يذل الرقاب . (155)
فرمودند: (موانع بسيارى بر سر راه شناخت و بينش صحيح وجود دارد از جمله محبت و علاقه شديد به دنيا است پس ) دنيا را رها كن زيرا محبت دنيا چشم را كور، گوش را كر، زبان را لال و آدمى را به ذلت و خوارى مى كشاند (چشم او حقايق را نمى تواند ببيند و گوش آدم دنيا پرست سخن حق را نمى شنود و زبانش هم به سخن گفتن توان نخواهد داشت و او را به ورطه سقوط مى كشاند.)
لحب الدنيا صمت الاسماع عن سماع الحكمه و عميت القلوب عن نور البصيره . (156)
محبت به دنيا گوشها را از شنيدن سخنان حكيمانه كر نموده و دلها را از داشتن نور بصيرت و شناخت درست كور مى گرداند.
150 - مولا جان ، آيا فقط محبت دنيا مانع ديد درست است يا هر محبتى چشم محب را نابينا مى گرداند؟
قال عليه السلام : عين المحب عميه عن معايب المحبوب و اذنه صماء عن قبيح مساويه . (157)
فرمودند: (خير، هر محبتى به هر چيزى كه باشد مانع ديدن درست است زيرا) چشم محب از ديدن عيبهاى محبوب نابينا مى گردد و گوش او از شندين زشتيهاى محبوب ناشنوا مى گردد.
(محبت و عشق به هر چيز چشم و گوش و حتى عقل طرف را در اختيار خود مى گيرد. چنانچه رسول خدا صلى الله عليه و آله نيز فرمودند: حبك للشى ء يعمى و يصم (158) يعنى محبت تو نسبت به چيزى ، كور و كرت مى سازد و چشم و گوشت را از كار مى اندازد.)
151 - مولاى پرهيزكاران ! بنابراين عشق ها و محبتهاى مجازى و انحرافى قطعا انسان را به انحراف مى كشانند و قدم به قدم او را از واقعيتهاى جامعه دور مى سازد چنين است ؟
فقال عليه السلام : ... و من عشق شيئا اعشى بصره و امرض قلبه فهو ينظر بعين غير صحيحه و يسمع باذن غير سميعه قد خرقت الشهوات عقله و امانت الدنيا قلبه و ولهت عليها نفسه فهو عبد لها و لمن فى يده شى ء منها حيثما زالت زال اليها و حيثما اقبلت اقيل عليها لا ينزجر من الله يزاجر و لا يتعظ منه بواعظ ... . (159)
حضرت فرمودند: (بله كاملا همين طور است عشقهاى مادى و غير الهى قدم نهادن در مسير انحراف است زيرا) هر كه عاشق چيزى شد بر چشمش پرده مى افكند و دلش را بيمار مى سازد در اين صورت او با چشم بيمارگونه مى نگرد و با گوش ناشنوا مى شنود ميل به شهوترانى عقلش را از كار انداخته و علاقه به دنيا دلش را مى رانده ؛ خود را شيفته دنيا ساخته و چون بنده اى ذليل تسليم دنيا و دنياداران گشته ، گام در جاى پاى دنيا و شهوات نهاده و با آن حركت مى كند نه به هشدارهاى خداوند گوش نموده و نه به پندهاى او توجه خواهد كرد.
152 - عرض كردم آيا چيز ديگرى هست كه مانع شناخت درست باشد؟
فقال عليه السلام : لا عقل مع شهوه . (160)
فرمودند: (بله ، شهوترانى بدترين مانع بر سر راه چراغ عقل است و بصيرت انسان را از بين مى برد چون ) هرگز با غلبه شهوات از عقل كارى ساخته نيست . و عدو العقل الهواى (161) دشمن چراغ عقل هواهاى نفسانى است .
153 - عرض كردم : مولاى من بعضيها بسيار مغرور و خودخواهند و گاهى صددرصد در تصميمى كه گرفته اند اشتباه مى كنند لكن حاضر نيستند به حرف كسى گوش دهند و غرورشان اجازه نمى دهد كه پى به اشتباه خود ببرند. آيا نمى توان غرور و خودپسندى را نيز از عوامل دورى از حقيقت دانست ؟
فقال عليه السلام : العجب يفسد العقل . (162)
حضرت فرمودند: (چرا عجب و خودخواهى نيز مانع رسيدن به حقيقت و شناخت درست است زيرا) خودخواهى عقل را فاسد مى سازد و جلو ديد عقل را مى گيرد.
لاجهل اضر من العجب (163) هيچ نادانى زيان بارتر از خودخواهى نيست و به فكر خود مغرور شود عقل او آسيب مى بيند.
154 - عرض كردم : ديگر چه چيز مى تواند مانع بصيرت و شناخت درست باشد؟
فقال عليه السلام : الامانى تعمى اعين البصائر . (164)
فرمودند: (آرزوها، اميدهاى كاذب و دور كه معمولا با تخيلات همراه است و كمتر به واقعيات مى پيوندند) آرزوها، چشمان بصيرت را كور و نابينا مى گرداند.
155 - اى امام ! آيا مى توان گفت هر چيز، كه عقل را از پاى درآورد مانع وصول به حقيقت است مانند طمع و ...؟
قال عليه السلام : اكثر مصارع العقول تحت بروق المطامع . (165)
حضرت فرمودند: (بله ، بخصوص طمع كه نام برديد زيرا) بيشترين جايى كه عقل زمين مى خورد و دچار شكست مى شود هنگامى است كه برق طمع ، چشم او را بگيرد. (چشم كه به مال و شهوت و مقام و جاه افتاد برق طمع چنان خيره كننده است كه عقل جاى ديگر را نمى بيند و صاحب آن سخت دچار ضربه مى شود.)
156 - عرض كردم : آدمهاى خودراى و يك دنده را چگونه مى بينيد آيا ممكن است درست حركت كنند؟
قال عليه السلام : من استبد برايه هلك و من شاور الرجال شاركها فى عقولها . (166)
فرمودند: كسى كه مستبد به راى خود باشد و كسى را قبول نداشته باشد، هلاك مى شود و برعكس ، كسى كه با مردان فهميده مشورت نمايد در عقل و خرد آنان شريك گشته است .
157 - يعنى مى فرماييد حتما در كارها بايد مشورت كرد؟
قال عليه السلام : من شاور ذوى الالباب دل على الصواب . (167)
فرمودند: (بله مشورت بسيار كارساز است ) كسى كه با خردمندان و نخبگان جامعه مشورت كند به نتيجه درست و صحيح مى رسد. ولا ظهير كالمشاوره هيچ پشتيبانى قويتر از مشاوره نيست .
158 - مى خواهيد بفرماييد كسى كه مشورت مى كند ديگر دچار لغزش و اشتباه نمى شود؟
قال عليه السلام : ما ضل من استرشد و لا حار من استشار، الحازم لا يستبد برايه . (168)
بله ، كسى كه از ديگران (راه بلدان ) راهنمايى بخواهد در كار خود گم نمى شود و كسى كه مشورت كند سرگردان نمى گردد و آدم دورانديش از استبداد راى پرهيز مى كند.
پاورقی
155- كافى ، ج 5، ص 136.
156- غرر.
157- غرر.
158- بحارالانوار، ج 77، ص 165.
159- نهج البلاغه ، 330؛ الحياه ، ج 1، ص 156.
160- غرر.
161- بحارالانوار، ج 71، ص 12.
162- غرر.
163- غرر.
164- نهج البلاغه .
165- تحف العقول ، ص 294.
166- نهج البلاغه .
167- ارشاد، ص 142.
168- بحار الانوار، ج 78، ص 12.
159 - اماما، با اين همه سفارشى كه درباره مشورت فرموديد لطفا روشن بفرماييد كه آيا مى توان هر كس را طرف مشورت قرار داد يا شرايطى دارد؟
قال عليه السلام : ... لا تدخلن فى مشورتك بخيلا يعدل بك عن الفضل و يعدك الفقر و لاجبانا يضعفك عن الامور و لا حريصا يزين لك الشره بالجور ... . (169)
حضرت فرمودند: خير، هر كس داراى شرايط شور و مشورت نيست مانند آدمهاى بخيل و ترسو، حريص . بنابراين هرگز فرد بخيل و خسيس و نظرتنگ را طرف مشورت خود قرار مده كه جلو بذل و بخشش تو را مى گيرد و تو را از فقر مى ترساند و نيز با آدمهاى ترسو و بزدل و حريصان هم مشورت نكن كه تو را به گناه اندازند.
آرى هر كس داراى قدرت ارشاد و تدبير نيست . لذا امام صادق عليه السلام فرمود: شاور فى امورك مما يقتضى الدين من فيه خمس خصال : عقل و حلم و تجربه و نصح و تقواى . (170)
در كارهايى كه دين اجازه مشورت مى دهد با كسى كه پنج خصلت داشته باشد، مشورت بنما، يعنى كسى كه داراى عقل ، حلم ، تجربه و پختگى در امور، روح خيرخواهى ، تقوا و خداترسى باشد.
160 - ديگر چه شرايطى بايد داشته باشد؟
فرمودند: (علم و دانش و اطلاع كافى در موضوع مورد مشورت داشته باشد زيرا مشورت با آدم هاى نادان و جاهل هر چند دلسوز باشند با خطر مواجه مى شود.
مشاوره الجاهل المشفق خطر. (171)
161 - آيا مشورت با زنان درست است ؟
قال عليه السلام : اياك و مشاوره النساء الا من جربت بكمال عقل .(172)
(بله با زنان نيز مشورت مى توان كرد البته چون معمولا در زنان احساسات آنان غالب است ) مشورت مكن مگر با زنانى كه از نظر عقل و خرد به كمال رسيده باشند؛ يعنى مشورت با زنان فهميده عالمه و با كمال اشكالى ندارد.
پاورقی
169- نهج البلاغه .
170- بحارالانوار، ج 75، ص 103.
171- غرر.
172- بحارالانوار، ج 103، ص 253.
162 - عرض كردم : مولاى من ، آيا ايراد گرفتن يا به اصطلاح انتقاد كردن از كسى يا چيزى درست است يا چون نوعى ريختن آبروى مومن است حرام مى باشد؟
قال عليه السلام : من بصرك عيبك فقد نصحك . (173)
كسى كه اشكالهاى كار تو و عيوب ترا تذكر دهد خير ترا خواسته است . (يعنى اشكال كار كسى را گفتن كه خودش و روش كارش را اصلاح نمايد بهترين خدمتى است كه به او شده است البته به شرطى كه اولا از روى خيرخواهى و محبت و دلسوزى باشد و ثانيا مخفيانه و به دور از آبروريزى و دور از انظار نامحرمان باشد.
متاسفانه بعضى ها خيرخواهى را با انتقام گيرى و خراب كردن و خودنمايى نمودن و تضعيف طرف مقابل اشتباه كرده اند كه اين كار اصلا شايسته نيست .)
163 - يعنى اگر كسى عيب ما، يا عيب كارمان را بگويد و هدفش اصلاح ما باشد او به ما خدمت كرده است ؟
فرمودند: (البته كه خدمت كرده و بايد از او تشكر كنى و قدرش را بدانى كه او دوست واقعى توست .)
ليكن آثر الناس عندك من اهدى اليك عيبك و اعانك على نفسك . (174)
آن كسى كه اشكال هاى تو را به تو هديه مى كند و براى اصلاح خودت تو را يارى مى كند، بايد نزد تو از همه مقدم تر و عزيزتر باشد.
بنابراين انتقاد به معنى نشان دادن عيوب شخصى يا عبوب كارش با رعايت حفظ حرمت و آبرو و از روى دلسوزى ، بهترين خدمت است و نبايد كسى بدش آيد و ناراحت گردد. بر خلاف انتقادهاى نيشدار و زننده كه به انتقام بيشتر شباهت دارد تا انتقاد و به گفته امام حسين عليه السلام من احبك نهاك و من ابغضك اغراك . (175)
كسى كه دوست تو باشد تو را از كارهاى زشت و نادرست بازدارد ولى كسى كه دشمن است ؛ تو را به اشتباهى كه مرتكب مى شوى مغرور مى سازد و فريبت مى دهد.
و بر همين مبنا پيامبر صلى الله عليه و آله فرموده اند: المومن مراه لاخيه المومن . (176) مومن آينه برادر مومن خود است .
164 - با اين اوصافى كه فرموديد دوستانى كه فقط تعريف و تمجيد و مدح و ثنا مى گويند و هرگز اشكال ها را نمى گويند دوست واقعى و دلسوز نيستند؛ اين طور نيست ؟
(بله همينطور است . تملق و چاپلوسى و فقط ثناگفتن كار آدم هاى طماع و دورو است )
انما يحبك من لا يتملقك و يثنى عليك من لا يسمعك . (177)
آن كسى دوست تو مى باشد كه تملق تو را نگويد و اگر خواست از تو تعريف كند، نگذارد به گوشت برسد.
165 - آيا مدح و ستايش اشخاص مورد قبول شما نيست ؟
چرا، ولى نه تعريف و تمجيدهاى منافقانه كه از روى تملق و چاپلوسى و براى رسيدن به منافع خودش باشد.
من مدحك فقد ذبحك . (178)
كسى كه ثناى تو را (در حضورت ) بگويد سرت را بريده است (چون تو را به اشتباه مى اندازد.)
من ساتر عيبك فهو عدوك . (179)
هر كه عيب و ايراد تو را از تو پنهان دارد. (و نگذارد متوجه عيوب خود بشوى ) او دشمن تو مى باشد.
در اينجا چون سخن از انتقاد پيش آمد بى مناسبت نيست كه توضيح بيشترى در مورد انتقاد بدهيم بخصوص كه هر كس به نام انتقاد به خود اجازه مى دهد هر اهانتى را بكند و قداست شكنى كرده و آبروى مردم را بريزد!
آنچه بايد داشت موقعيت شخصى است كه از او انتقاد مى شود، از نظر اجتماعى ، قداست دينى ، دشمنان و مسائل برون مرزى ، اهميت وحدت و اهميت حفظ نظام اسلامى . مساله انتقادى كه شما از يك فرد معمولى مى كنى با انتقاد از پدر، مادر و استاد، بسيار متفاوت است . يعنى در مورد پدر و مادر و استاد حفظ احترام و قداست آنان نيز مورد توجه قرار مى گيرد و لحن انتقاد كاملا يك لحن متواضعانه و محترمانه خواهد بود.
در مورد خدا و رسول صلى الله عليه و آله و امامان معصوم عليه السلام كه خالى از اشتباهند نيز انتقاد معنى ندارد البته سوال براى روشن شدن مطلبى و رفع ابهام مانعى ندارد و اين غير از انتقاد است . لكن از غير معصوم عليه السلام انتقاد نمودن به معناى صحيح آن حتى رهبر و ولى فقيه بسيار خوب و سازنده است ، اگر رعايت شرايط آن بشود از جمله :
1 - رعايت اخلاق اسلامى
2 - موضوع انتقاد مستدل و منطقى باشد نه آن كه مبتنى بر شايعه و اخبار غير قابل اعتماد باشد.
3 - بمنظور اصلاح باشد نه عيب جويى و رسوايى و افشاگرى .
4 - از روى دلسوزى و صميميت باشد و نه سبب برترى طلبى .
5 - بدون هيچگونه توهين و جسارت ، بلكه مودبانه و با رعايت شئون دينى باشد.
و بالاخره به سان هديه اى باشد كه دوست به محبوبترين دوست خود مى دهد.
احب اخوانى الى من اهداى عيوبى الى (180)
افزون بر موارد فوق بايد حفظ ادب و كمال احترام بشود زيرا حفظ آن قداست ، بر همه لازم و واجب است . چنانكه بايد اهميت موضوع و استفاده تبليغاتى ، كه دشمن از كار او ميكند نيز مدنظر قرار گيرد و لذا گاهى سكوت و عدم انتقاد و حفظ قداست و اسرار از اوجب واجبات است و گاهى ضرورت دارد محرمانه و به دور از هياهو باشد. تا ضمن اصلاح و انجام وظيفه ، خوراك تبليغاتى براى دشمنان اسلامى تهيه نكرده باشيم .
و ضعف ها را براى دشمنان باز نكرده باشيم . حضرت امير عليه السلام براى حفظ نظام اسلام و وحدت امت ، سالها شمشير را غلاف كرد. صبر كشنده را بر جنگ و حق خواهى ترجيح داد. اين مسائل بايد براى كسى كه دلش براى اسلام و جمهورى اسلامى مى تپد مورد توجه قرار گيرد. و نه اين كه يك سخنرانى بكند و يا يك مطلبى را بنويسد و كشور را بهم بريزد و دشمنان را برقص وادارد. بسيار جاى تاسف است بعضى ها فقط به منافع شخصى خود مى انديشند و نه منافع اسلام و كشور.
پاورقی
173- غرر.
174- غرر.
175- بحار، ج 78، ص 128.
176- الحياه ، ج 1، ص 172.
177- غرر.
178- غرر.
179- غرر.
180-امام صادق (ع ).
166 - مولاى من ، چه كسى مغبون و زيان كرده است ؟
قال عليه السلام المغبون من فسد دينه . (181)
مغبون (واقعى ) كسى است كه دينش تباه و فاسد شده باشد. (زيرا كسى كه مالش فاسد شود، هر چند مغبون است ، ولى ضرر مالى قابل جبران است و جبران هم كه نشود به جايى بر نمى خورد ولى مغبون دين قابل جبران نخواهد بود.)
167 - عرض كردم آيا ايمان فقط به گفتار است يا گفتار و كردار با هم ؟
الايمان قول و عمل ام قول بلا عمل ؟
فقال عليه السلام : الايمان تصديق بالجنان و قول باللسان و عمل بالاركان و هو عمل كله . (182)
امام عليه السلام فرمودند: ايمان (عبارتست از) اعتقاد قلبى (به مبدا و معاد و انبياء) و گفتار با زبان (شهادتين ) و كردار و عمل با اعضاء و جوارح و تمام اين ها مراحل عمل است . (پس ايمان كردار است و نه گفتار تنها.)
168 - عرض كردم : آيا كسانى كه خود را مومن مى دانند ولى در عمل سست هستند و يا در آرزوى ايمان هستند كه اى كاش ما هم مقدس بوديم آيا مومن هستند؟ و آيا با اين ادعا ايمان و قداست محقق مى شود؟
فقال عليه السلام : الايمان و العمل اخوان توءمان و رفيقان لا يفترقان لا يقبل الله احدهما الا بصاحبه . (183)
فرمودند: ايمان و عمل مانند دو برادر دو قلو و دو رفيق جدا ناشدنى اند كه خداوند هيچكدام را بدون ديگرى نمى پذيرد.
و به قول امام صادق عليه السلام : ليس الايمان بالتحلى و لا بالتمنى ، ولكن الايمان ما خلص فى القلوب و صدقته الاعمال . (184)
ايمان نه به جلوه هاى ظاهرى و رنگ عوض كردن است و نه به آرزو كردن بلكه ايمان چيزى است كه در دلها خالص گردد و دلها باور كند و كردار آدمى آنرا تصديق نمايد. (اعتقاد و عمل ).
پاورقی
181- غرر.
182- مستدرك ، ج 2، ص 271.
183- غرر.
184- تحف العقول ، ص 272.
169 - بفرمائيد: روح دعوت انبياء عليهم السلام در چه بود و هدف اصلى آنها را چه تشكيل مى داد؟
فقال عليه السلام ان الله تعالى بعث محمدا صلى الله عليه و آله بالحق عباده من عباده عباده الى عبادته و من عهود عباده الى عهوده و من طاعه عباده الى طاعته و من ولايه عباده الى ولايته . (185)
فرمودند: خداوند پيامبر خويش را مبعوث گردانيد كه حق را گسترش دهد تا در نتيجه آن :
1 - بندگان خدا را از بندگى (و عبادت ) بندگان آزاد سازد و زير چتر بندگى و پرستش خدا درآورد.
2 - آنها را از تقليد به عهد و پيمان شرك و مشركان آزاد سازد و به عهد و پيمان خدا فراخواند.
3 - از فرمانبرى بندگان آزادشان سازد و به اطاعت از فرامين خدا دعوتشان كند.
4 - آنها را از سلطه ولايت و حكومت ظالمانه بندگان بيرون آورد و به زير لواى حكومت و ولايت خدا ببرد.
يعنى تمام مظاهر شرك را محو و نابود نمايد و درخت توحيد و ولايت الله را جايگزين سازد.
پاورقی
185- كافى ، ج 8، ص 386.