ابو ذر مى گويد: (برخي از) اين امت را ديدم كه به پيامبر صلى اللَّه عليه و آله اعتراض كردند و گفتند: آيا اين حقّى از طرف خدا و رسولش است؟ حضرت غضب كرد و فرمود: مطلب حقّى از طرف خدا و رسولش است. خداوند مرا به اين موضوع امر كرده است!
وقتى بعنوان «امير المؤمنين» بر آن حضرت سلام كرديم، (برخی از اصحاب) رو به يارانشان معاذ و سالم و ابو عبيده كردند و هنگامى كه پس از سلام بر على عليه السّلام از خانه او خارج مى شدند به آنان گفتند: اين مرد را چه شده است كه دائما مقام پسر عمويش را بالا مىبرد! و يكى از آن دو گفت: كار پسر عمويش خوب خواهد شد! و همگى گفتند: مادامى كه على زنده است نزد او براى ما خيرى نخواهد بود!!
سليم مىگويد: گفتم: اى ابو ذر، اين سلام كردن بعد از حجة الوداع بود يا قبل از آن؟
گفت: سلام كردن اوّل قبل از حجة الوداع و سلام كردن دوّم بعد از حجة الوداع بود.
پرسيدم: هم پيمانى اين پنج نفر (اصحاب صحيفه) چه زمانى بود؟ گفت: در حجة الوداع.
گفتم: اصلحك اللَّه، در باره دوازده نفر اصحاب عقبه كه صورتهاى خود را پوشانده بودند و مى خواستند شتر پيامبر صلى اللَّه عليه و آله را بر مانند به من خبر بده كه اين ماجرا چه زمانى بود؟
گفت: در غدير خم هنگام بازگشت پيامبر صلى اللَّه عليه و آله از حجة الوداع.
گفتم: اصلحك اللَّه، آيا آنان را مى شناسى؟ گفت: آرى و اللّه، همه آنها را مى شناسم.
گفتم: از كجا مىشناسى در حالى كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله پنهانى آنها را به حذيفه معرفى كرد؟
ابو ذر گفت: در آن بلندى كوه، عمّار افسار شتر آن حضرت را بر دوش مىكشيد و حذيفه از پشت سر شتر را راهنمايى مىكرد. حضرت به حذيفه دستور كتمان داد ولى به عمار چنين دستورى نداد.
گفتم: آنان را برايم معرّفى مى كنى؟ گفت: پنج نفر اصحاب صحيفه و پنج نفر اصحاب شورى و عمرو عاص و معاويه1.