در بخش مناظرات غدیر قسمت هائی از گفتگوها و مناظرات علمای اهل سنت و دانشمندان شیعه از کتاب المراجعات وشهابی در شب(خلاصه کتاب شبهای پیشاور)که با موضوع غدیر وجانشینی امیرالمؤمنین حضرت علی(ع) مربوط می باشد،و همچنین مناظرات دیگری که بین صحابه با یکدیگر یا باامامان معصوم انجام شده انتخاب گردیده و در سه بخش به نظر علاقه مندان می رسد.
اشاره:
مناظره بهترین و مناسب ترین روشی است که از رهگذر آن می توان به نقطه نظرها و فراز و فرود اندیشه ها و عقاید پی برد؛ و همچنین به تفاهم بیشتر میان آنها دست یافت. البته با این شرط که مبانی، تبیین و موضوع بحث روشن شده باشد و هدف طرفین حقیقت جویی بوده باشد، چنانچه خدای متعال می فرماید: «... فَبَشِّرْ عِبَادِی *الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولَئِکَ الَّذِینَ هَدَاهُمُ اللَّهُ وَأُولَئِکَ هُمْ أُولُو الألْبَابِ.»[1]
متن زیر مناظره ای است در موضوع ولایت امام علی (ع) در قرآن که شما را به مطالعه دقیق آن و قضاوت منصفانه دعوت می کنیم تا به «أَحْسَنَ الْقول» راه یابید. در این نوشته، پیرامون آیه ولایت و آیات مربوط به حماسه غدیر خم در سال دهم هجری مناظره ای صورت پذیرفته و با شنیدن برداشتها و استدلال های برادر «حق جو» پاسخ های مناسبی را با بهره گیری از آیات شریفه و روایت های نبوی و کتاب های استوار تاریخی ارائه داده ایم.
مناظره «حق شناس» (برادر شیعه) و «حق جو» (برادر اهل سنت) پیرامون ولایت امیرالمؤمنین(ع) :
حق شناس: لطفاً نگرش خود را درباره آیه «إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَهُمْ رَاکِعُونَ»[2] بیان کنید.
حق جو:
شیعه امامیه کلمه «ولی» را در آیه فوق با «ولایت و حکومت» مرتبط دانسته و بنابر روایتی که می گوید: زمانی سائلی به هنگام نماز نزد حضرت علی (ع) رفت و ایشان در حال رکوع انگشتری به او داد، حکم الهی را مبنی بر جانشینی علی (ع) پس از پیغمبر (ص) از آیه استنتاج کرده اند و شیخ کلینی(ره) در کافی نوشته که آن انگشتر خراج چند سال یمن بود و حضرت به عنوان حقی از زکات جمع آوری شده، به فقیران داد این نظریه، به دلائل مختلف مردود است:
اول) آنکه در رابطه با آیات قبل واژه «ولی» در اینجا، به معنی «دوست و یاور» است و بحث «حکومت» مطرح نیست، مراد، دوستی و یاوری است که خدا با مومنین و مومنین با یکدیگر دارند.
دوم) آنکه لحن آیه کلی است و به یک شخص به خصوص اشاره ندارد. چنانچه در تفسیر طبری مذکور است: شخصی از امام محمد باقر (ع) پرسید آیا آیه خاص علی (ع) بوده است؟ و ایشان در پاسخ می گوید: علی(ع) نیز داخل در آیه می باشد.
سوم) آنکه عقلانی نیست که بپذیریم، قرآن در چنین مورد مهمی (جانشینی پیامبر)، دست به اشاره و کنایه می زند. اگر واقعا حکمی مبنی بر جانشینی علی (ع) پس از پیغمبر (ص) مقرر شده، ایما و اشاره معنا نداشت و باید صریحاً گفته می شد
چهارم) آنکه نمی توان مقدار قابل توجهی از زکات را بنا به میل شخصی و به صورت صدقه مستحبی به فقیر داد و علی (ع) که واقف به احکام اسلام و در منتهای ایمان و اخلاص بود، با وجود فقرای مهاجرین ممکن نبود دست به چنین اسرافی بزند و آن ثروت کثیر را به یک مرد فقیر بدهد.
پنجم) آنکه اصولاً در زمان پیغمبر (ص)، تقسیم زکات در اختیار علی (ع) نبود تا آن بزرگوار بنا به میل شخصی ولخرجی کند، زکات را پس از گردآوری نزد رسول اکرم (ص) می بردند و آن حضرت ترتیب مصرف آن را طبق فرمان خدا می داد.
ششم) آنکه «یُؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَهُمْ رَاکِعُونَ»[3] معنایش این نیست که در حال خم شدن زکات می دهند بلکه (رکوع) اصولاً به معنی خضوع است و آیه مؤمنینی را توصیف می کند که فقط اهل ادعا نبوده، با طیب خاطر و از صمیم قلب و با خشوع، به تکالیف خود عمل می کنند. چنانچه عکس این توصیف را برای منافقین آورده، و می فرماید: «وَلا یُنْفِقُونَ إِلا وَهُمْ کَارِهُونَ»[4] جز با بی میلی و کراهت انفاق نمی کنند.
بنابراین واژه (راکعون) به نماز برنمی گردد، بلکه نحوه پرداخت زکات توسط مومنین را می رساند، چنانکه راکعون پس از زکات آمده، نه پس از صلاه.
هفتم) شما درترجمه آیه نوشته اید: «تنها، سرور و سرپرست شما خداوند است و پیامبر او و مومنانی که نماز را به پا می دارند و در حال رکوع زکات می دهند»، حال جای سؤال است که وقتی به قول شما تنها نشانه ولی و سرپرست بودن، زکات دادن به هنگام رکوع نماز است، در این صورت سایر ائمه (ع) که در بین نماز، در رکوع نماز زکات نداده اند آیا می توانند ولی و سرپرست باشند؟ بنابر سخن شما خیر، زیرا معتقدید تنها کسی می تواند ولی و سرپرست باشد که در وسط نماز، زکات داده باشد پس سایر ائمه غیر از علی (ع) که در نماز زکات نداده اند ولی و سرپرست نیز نیستند. ولی اگر در آیه فوق رکوع را به معنی خضوع بگیریم زیرا پس از زکات آمده، و ولی را به معنی دوست و یار و یاور بدانیم در این صورت اشکالی پیش نمی آید. زیرا همه مومنین دارای چنین صفتی هستند؛ چنانکه فرموده، «وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاءُ بَعْضٍ»[5]، و در آیه فوق نیز همین معنا مراد است ، چنان که آیات قبل و بعد از آن، دوستی با کفار و یهود و نصاری نهی شده و در آیه فوق فرموده فقط دوستدار شما خدا و رسول و مومنین اند.
حق شناس: اکنون که فرصتی پدید آمده تا با شما و هم کیشانتان به مناظره بنشینیم، خدا را سپاسگزارم؛ زیرا چنین کاری زمینه ساز تفاهم فیمابین و دست یابی به حقایق نهفته در کتاب و سنت و آشنایی با ادله طرفین می باشد. اما پاسخ به اشکالات شما:
1. شما در آغاز نوشته، روایتی را به شیخ کلینی(ره) در کافی نسبت داده اید که بی اساس است و در هیچ جای کتابش چنین روایتی نقل نکرده است، تقاضای من از شما این است که مطالب تان را دقیق و مستند ارائه فرمایید و با حدس و گمان و شنیدن از دیگران دست به قلم نبرید.
از آن گذشته، ما شیعیان، در همیشه تاریخ مشعل اجتهادمان زنده و پر فروغ است، و چشم بسته هر روایتی را نمی پذیریم، مگر آنکه دارای سندی قابل قبول و متنی استوار باشد، و چنین نیست که همانند برادران اهل سنت که تمامی صحیحین (صحیح مسلم و بخاری) را صحیح و مسلّم گرفته اند، کتاب روائی را کاملا بی عیب پنداریم و اسناد آن را مورد بررسی مجدد قرار ندهیم. دیگر آن که اگر چنین روایتی احیانا در کتابی روایی نقل شده باشد، دلیلی بر پذیرفتن ما نیست و نیازمند رجال شناسی و درایت است.
2. در ابتدای نوشته خود گفته اید: «بنا بر روایتی» آیا مقصود شما این است که ما تنها یک روایت در شأن نزول آیه ولایت داریم؟ آیا شما روایات صحیح نبوی را که مفسران و حدیث شناسان اهل سنت نقل کرده اند، ندیده اید؟ آیا شما به ادله مکتب اهل بیت (ع) مراجعه نکرده اید، و آثار گرانقدری چون: الغدیر فی الکتاب والسنه و الادب، نوشته علامه امینی(ره)؛ المراجعات، نوشته علامه شرف الدین(ره)؛ المیزان فی تفسیر القرآن، نوشته علامه طباطبائی تبریزی(ره)؛ عبقات الانوار، نوشته میر حامد حسین هندی(ره) و... را مورد مطالعه قرار نداده اید؟ آیا قرآن کریم نفرموده است «... فَبَشِّرْ عِبَادِی * الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ»؟[6] پس بدان ای برادر، ما ده ها روایت در شأن نزول این آیه مبارکه داریم که در اینجا به ذکر نمونه هایی از آن و نیز منابع و مصادر عامه که شأن نزول آیه را در باره امام علی (ع) دانسته اند، می پردازیم، تا حجت بر شما تمام گردد.
اخرج ابو اسحاق الثعلبی فی تفسیره باسناده عن ابی ذر الغفاری قال: امّا انّی صلّیت مع رسول الله (ص)یوماٌ من الایام الظهر، فسال سائل فی المساجد فلم یعطه احد شیئاٌ فرفع السائل یدیه الی السماء و قال: اللّهم اشهد انّی سالت فی مسجد نبیّک محمّد (ص) فلم یعطنی احد شیئاٌ، و کان علی (رضی الله عنه)فی الصله راکعا فاُوماٌالیه بِحنصره الیمنی فی خاتم، فاقبل السائل فاخذالخاتم من خنضره، و ذالک بمرای من النبی (ص)و هو فی المسجد، فرفع رسول الله (ص)طرفه الی السماء وقال: اللّهم انّ اخی موسی سالک فقال: رب اشرح لی صدری، و یسّرلی امری، واحلل عقده من لسانی یفقهوا قولی، واجعل لی وزیراٌ من اهلی هارون اخی، اشدد به ازری، و اشرکه فی امری، فانزلت علیه قراناٌ: سنشدّ عضدک باخیک و نجعل لکما سلطانا فلا یصلون الیکما. اللّهم و انّی محمّد نبیّک و صفیّک، اللّهم واشرح لی صدری و یسّرلی امری واجعل لی وزیراً من اهلی علیا اشدد به ظهری. قال ابوذر (رضی الله عنه) فما استتم دعائه حتی نزل جبرئیل (ع)من عند الله عزوجل و قال: یا محمد اِقراٌ انّما ولیّکم الله و رسوله والذین آمنوا الذین یقیمون الصلوه و یوتون الزکوه و هم راکعون.
درباره شأن نزول آیه در مورد امام علی (ع) گروه فراوانی از بزرگان تفسیر و حدیث اهل سنت نقل کرده اند، و ما برخی از آنها را از کتاب «الغدیر» علامه امینی(ره) در اینجا می آوریم:
طبری در تفسیر خود جلد 6 ص 165 از طریق ابن عباس، و عتبه بن ابی حکیم، و مجاهد آورده است. الواحدی در اسباب النزول، ص148، از دو طریق نقل کرده است. رازی در تفسیرش، جلد 3، ص 461. الخازن در تفسیر خود، ج1، ص 496. ابوالبرکات در تفسیر خود، ج 1، ص 496. نیشابوری در تفسیر خود، ج 3، ص 461. ابن صباغ مالکی در الفصول المهمه ص 123. ابی طلحه شافعی در مطالب السئول، ص 31. سبط ابن جوزی در تذکره، ص 9. گنجی شافعی در الکفایه، ص1.6 و ص 122. خوارزمی در المناقب، ص 178. الحموی در فراید در باب چهاردهم و سی و نهم و چهلم. قاضی عضد الایجی در المواقف، ج 3، ص 276. محب الدین طبری در الریاض، ج2، ص277، و در الذخایر، ص 1.2. ابی کثیر شامی در تفسیرش ج 2، ص 71، به طریقی از امیرالمومنین علی (ع)و از طریق ابن حاتم و او از سلمه بن کهل... و در البدایه و النهایه، ج 7، ص 357. سیوطی در جمع الجوامع، ج6، ص391. ابن حجر در الصواعق، ص 25. شبلنجی در نور الابصار، ص 77. آلوسی در روح المعانی ج 2، ص 329. و حسان بن ثابت در شعرش:
ابا حسن تفدیک نفسی و مهجتی
وکل بطیء فی الهدی و مارع
ایذهب مدحی و المحبین ضایعا؟
و ما المدح فی ذات الاله بضایع
فانت الذی اعطیت اذا انت راکع
فدتک نفوس القول یا خیر راکع
بخاتمک المیمون یا خیر سید
و یا خیر شارثم یا خیر بایع
فانزل فیک الله خیر ولایه
و بینها فی محکمات الشرایع[7]
3. اما اشکال اول شما که فرموده اید: در رابطه با آیات قبل، ولی در اینجا به معنی دوست و یاور است.
در این رابطه می گوییم: اولاً زمان نزول آیه ولایت به اعتقاد اکثر مفسران جدای از آیات قبل و بعد بوده است. شأن نزول آن مؤید این مطلب است.
ثانیاً، قرآن دارای سبک ساختار شکنی است، و با اندک تأملی در سوره های آن، با ما هم رای خواهید شد و قرار گرفتن آیه ای پس از آیه دیگر دلالتی بر وحدت سیاق ندارد.
ثالثاً، اگر سیاق آیه را بپذیریم، با وجود ده ها نصوص صحیحه در شأن نزول آیه،میان سیاق و نصوص تعارض پیش می آید، که در این صورت، کافّه مسلمانان برتقدم و ترجیح دلیل بر سیاق اتفاق نظر دارند؛ مدلول سیاق را رها کرده و تسلیم حکم دلیل می شوند؛ به دلیل آنکه ما اطمینان نداریم که آیه در آن سیاق نازل شده باشد، زیرا ترتیب آیات قرآنی به اجماع امت، بر اساس ترتیب نزول آنها نیست و ساختار شکنی از ویژگی های هنری قرآن است؛ بنابراین، حمل آیه بر خلاف سیاق، نه تنها مخل اعجاز و خلاف بلاغت نیست، بلکه عین اعجاز است.
رابعاً، اصل معنای (ولی) کسی است که عهده دار تدبیر امور است و به گفته مبرد در کتاب العباره عن صفات الله، اصل ا لولی الذّی هو اَولی ای اَحقّ؛ مانند این که می گویند، فلان ولی المراه، که در مورد کسی است که اختیار دار امر ازدواج او باشد، یا ولی الدّم که اختیار دار مطالبه خون است، یا می بخشد و یا مطالبه می کند، و مانند:
«النَّبِیُّ أَوْلَی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ؛[8]، أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الأمْرِ مِنْکُمْ؛[9] اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا...[10]» و اراده معنایی غیر از این، نیازمند قرینه صارفه یا معیّنه است و چنین قرینه ای در این آیه وجود ندارد؛ و بهترین و کامل ترین قرینه معنای سرپرست و اختیار دار برای واژه (ولی) همان شأن نزول آیه است که به صورت متواتر نقل شده است، و همه تردیدها را برطرف می کند، و تنها کسانی نمی پذیرند، و احیاناً به آن نسبت هذیان گویی می دهند، که در فهم قرآن و مصداق یابی آن پیرو سنت و سخن پیامبر (ص) نیستند و با صدها دلیل صحیح از زبان پیامبر (ص) آن هم به نقل از مفسران و محدثان عامه، همه آنها را کالعدم می گیرند و چشم از واقعیت ها می پوشند، و برای نپذیرفتن حقیقت به هر توجیهی دست می یازند.
خامساً، اگر سیاق آیه ولایت با آیات قبل و بعد یکی بود، می بایست می فرمودند: «انّما اولیاء کم الله و رسوله و الذین امنوا...» در حالیکه سیاق لفظی آنها فرق دارد، و تعبیر لطیف (ولیکم) آورده شده است تا ولایت را بالاصاله خاص خدا و بالعرض ویژه رسول خدا (ص) و علی بن ابی طالب (ع) معرفی کند. نیز در آیات 8 و 9 سوره شوری، واژه (ولی) به صورت مفرد و جمع، سه بار به کار رفته است، ولی در عین سیاق واحد، در اولی به معنای یاور و در دوم و سوم به معنای سرور است و آن آیات این است «وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَجَعَلَهُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَلَکِنْ یُدْخِلُ مَنْ یَشَاءُ فِی رَحْمَتِهِ وَالظَّالِمُونَ مَا لَهُمْ مِنْ وَلِیٍّ وَلا نَصِیرٍ* أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِیَاءَ فَاللَّهُ هُوَ الْوَلِیُّ وَهُوَ یُحْیِی الْمَوْتَی وَهُوَ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ» بنابراین، سیاق همیشه نمی تواند تعیین کننده معنای نهایی آیه باشد.
سادساً، ندای «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا» در ما قبل و ما بعد آیه ولایت خطابی جداگانه است.
4. اما پاسخ به اشکال دوم: شما در آنجا فرموده اید: لحن آیه کلی است و به یک شخص اشاره ندارد.
کسی که اندک مایه ای از قرآن و ادبیات عرب داشته باشد، می داند که در بسیاری از موارد لفظ جمع بر مفرد اطلاق شده است، مانند: «الَّذِینَ قَالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَکُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزَادَهُمْ إِیمَانًا»[11]، به اجماع مفسران و محدثان: قائل آن نعیم بن مسعود است،در حالی که لفظ الناس برای آن به کار رفته است، تا تعظیمی باشد در شأن کسانی که به حرف او اهمیتی ندادند، یا در آیه مباهله لفظ ابناء و نساء و انفس بر حسنین، فاطمه و علی (ع)، به اجماع همه مفسران، اطلاق شده است، تا تعظیم شأن آن بزرگواران باشد، یا «یَقُولُونَ نَخْشَی أَنْ تُصِیبَنَا دَائِرَةٌ»[12] که گویند: آن عبدالله ابن ابی است. در حالی که آن آیه به لفظ جمع آمده است و در این خصوص آیات بسیاری وجود دارد، و چنین کاربردی در میان عرب زبانها بسیار متداول است و نیازمند استدلال نمی باشد.
زمخشری در تفسیر کشاف درباره آیه ولایت و اطلاق لفظ جمع بر مفرد، می گوید: «فان قلت: کیف صحّ ان یکون لعلیّ رضی الله عنه و اللفظ لفظ جماعه، قلت: جی ء به علی لفظ الجمع، و ان کان السبب فیه رجلاً واحداً، لیرغّب الناس فی مثل فعله فینا لوا مثل نواله، و لینّبه علی انّ سجیه المؤمنین یجب ان تکون علی هذه الغایه من الحرص علی البرّ و الاحسان و تفقد الفقراء حتی ان الزمهم امراً لا یقبل التاخیر، و هم فی الصّله. لم یؤخّروه الی الفراق منها.»
5. در اشکال سوم چنین آورده اید: «عقلانی نیست که بپذیریم قرآن در چنین مورد مهمی (جانشینی پیامبر)، دست به اشاره و کنایه می زند... باید صریحا گفته می شد»
اما پاسخ از این اشکال: روش قرآن کریم در معارف عموما به صورت کلی است، و مصداق یابی و تشریح جزئیات بر عهده رسول اکرم (ص) است و بدون مراجعه به روایات صحیحه، مصادیق مفاهیم کلی قرآن مجهول می ماند. چنانکه می فرماید: «وَأَنْزَلْنَا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ»[13] تبیین آیات قرآن که همان بیان تفاصیل و جزییات و معرفی مصادیق است، بر عهده رسول خدا (ص) است و بدون مراجعه به روایات صحیحه، مصادیق مفاهیم کلی قران مجهول می ماند. نماز که از جایگاه بس ارجمندی در اسلام برخوردار است،، با تمام اهمیتش کلی بیان شده است و بدون مراجعه به روایات صحیحه حتی تعداد رکعات و هیئت ویژه آن نامعلوم می ماند، و همینطور است روزه و حج و... بنابراین، قرآن در آیاتی استراتژی مراجعه به رسول خدا (ص) را بیان کند: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الأمْرِ مِنْکُمْ فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَی اللَّهِ وَالرَّسُولِ إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ ذَلِکَ خَیْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِیلا»[14]، «وَمَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا»[15]، پس در هیچ یک از مسائل و معارف، مصادیق و جزئیات، در قرآن، بیان نشده است، بلکه قرآن قانون اساسی و کلی است، و بیان مصادیق و جزئیات بر عهده رسول خدا(ص) است هر چند کلّیت و سرنخ همه آنها در قرآن آمده است ما هیچ مسئله ای مهمتر و عالی تر از توحید نداریم با این حال ملاحظه می فرمایید برداشت های گوناگونی درباره خدا و توحید و صفات او وجود دارد، برخی جبری مسلک و بعضی مفوضه اند، برخی به تجسیم معتقدند، و برخی دیگر به مبرّا بودن خدا از قرآن، عده ای اشعری و عده ای دیگر معتزلی، گروهی مرجئه و دسته ای خوارج و برخی شیعه اند، و همه اینهادرمساله توحید و اسماء و صفات خداوند اختلاف جوهری دارند.
و نیز برای دستیابی به وحدت رویه و تفسیر حقیقی از قرآن، پیامبر گرامی اسلام (ص) در حدیث متواتر ثقلین میان فریقین – که هیچ شک و تردیدی در آن راه ندارند و از روایات صددرصد قطعی است استراتژی هم آغوشی قرآن و اهل بیت(ع) را بیان فرموده اند. و این که قرآن بدون عترت و عترت بدون قرآن ممکن نیست. حدیث ثقلین که ان شاء الله در آینده به آن خواهیم پرداخت و اسناد آن را از فریقین بیان خواهیم داشت، چنین است: قال رسول ا لله(ص) انّی تارک فیکم الثقلین کتاب الله... و عترتی اهل بیتی، ما ان تمسّکتم بهما لن تضلوا بعدی ابداً، فانّهما لن یفترقا حتی یردا علیّ الحوض،[16]
و اکنون شما با چنین حدیث راهبردی، در فهم نهایی قرآن توجیهی ندارید، و هم چنان بر خلاف آن می گویید فقط قرآن، علاوه بر آن، تأویل و حقیقت شناسی قرآن در اختیار صاحب وحی و راسخین فی العلم می باشد: «وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلا اللَّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ»[17] و با بهره گیری از روایات صحیحه که به طرق مختلف شیعه و تسنن نقل شده است، مصادیق اکمل راسخون فی العلم، همان اهل بیت النبوه است که در رأس آنها پیامبر عظیم الشأن(ص) و علی بن ابی طالب(ع) قرار دارند. بنابراین این تفسیر نهایی قرآن و کشف القناع از آن با قرار دادن اهل بیت(ع) در کنار آن ممکن است، و این چیزی است که حدیث ثقلین والبته ده ها روایات دیگر بیان داشته است.
6 . امّا پاسخ به اشکال چهارم و پنجم: اولاً، زکات در این آیه، همانند بسیاری آیات دیگر در معنای حقیقی لغوی اش به کار رفته است، نه معنای اصطلاحی آن، چنان که قرآن دربارة حضرت عیسی(ع) می فرماید: «وَأَوْصَانِی بِالصَّلاةِ وَالزَّکَاةِ مَا دُمْتُ حَیًّا»[18] ودر مورد جناب اسماعیل(ع) فرموده است «وَکَانَ یَأْمُرُ أَهْلَهُ بِالصَّلاةِ وَالزَّکَاةِ»[19] و بسیاری آیات دیگر که در معنای لغوی به کار رفته است، زیرا زکات اصطلاحی و شرعی در اسلام شکل گرفته است؛ بنابراین، زکات در اینجا نیز معنای حقیقی خود را دارد، که با صدقه مترادف است؛ چنان که گاهی در قرآن به جای زکات، لفظ صدقه به کار رفته است. «خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَکِّیهِمْ بِهَا»[20]
ثانیاً، ارزش کار امام علی(ع) در اخلاص او بوده است، نه بهای انگشتری؛ و آن طور که در روایات ما وارد شده است: انگشتری حضرت نقره بوده است و چقدر می توانسته است قیمت داشته باشد، و به گفته شما شخصی چون حضرت علی(ع) نمی توانست انگشتری داشته باشد که چنان قیمتی برای آن باشد؛ و روایتی که به شخص کلینی نسبت داده بودید، بی اساس است.
7 . شما در اشکال ششم خود چنین فرموده اید: «وَیُؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَهُمْ رَاکِعُون»[21] معنایش این نیست که در حال خم شدن، زکات می دهند! بلکه رکوع اصولاً به معنی خضوع است...
پاسخ شما در ابتدای فرمایشات خود آورده اید: «انحراف در تفسیر آیه» اکنون من از شما سؤال می کنم که آیا واقعاً با توجه به شأن نزول آیه شما در تفسیر خود راه انحرافی در پیش گرفته اید یا ما؟ معنایی که برای واژة «رکوع» آورده اید یک معنای مجازی است که در هیچ جای قرآن چنین کاربردی برای آن وجود ندارد، و در تمامی آیات مربوط به رکوع درهمان معنای حقیقی و شرعی خود به کار رفته است. و عجیب است که فرموده اید « اصولاً به معنای خضوع » و من نمی فهمم که در کدام کتاب لغتی معنای اصلی رکوع، خضوع آمده است. با وجود روشن بودن آیه و شأن نزول آن، برای فرار از حقیقت مسلّم قرآنی، ببینید چگونه با آیات قرآن بازی می کنند و برای انحراف از ولایت علی بن ابی طالب(ع)، تفسیری انحرافی از قرآن ارائه می دهند، تا بتوانند در نهایت معاویه و یزید را به عنوان اولواالامر و امیرالمومنین برگردة مردم سوار کنند، و یا هر کسی را که ظالم باشد و به زور بر مسلمانان تسلط یابد، وی را واجب الاطاعه بدانند.ببینید چه بر سر قرآن و اسلام آورده اند، البته، ناگفته پیداست که این سخنان انحرافی از خودتان نیست و سرچشمة آن در میان حاسدان و دشمنان اهل بیت نبوت است.
امّا معنای لغوی «رکوع»: راغب در مفردات می گوید:
«الرکوع: الانحناء فتاره یعمل فی الصلوه کماهی، و تاره فی التواضع و التذلیل، امّا فی العباده و امّا فی غیرها: نحو: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ارْکَعُوا وَاسْجُدُوا»[22]، «وَارْکَعُوا مَعَ الرَّاکِعِینَ»[23]، «وَالْعَاکِفِینَ وَالرُّکَّعِ السُّجُودِ»[24]؛ «الرَّاکِعُونَ السَّاجِدُونَ»[25] معنای «تواضع و خضوع» معنای مجازی رکوع است، و معنای حقیقی لغوی آن، انحناء،یعنی خم شدن است؛ و در قرآن و شرایع ابراهیم در معنای هیأت خاص عبادی که همان خم شدن است، حقیقت گشته است؛ بنابراین، رکوع به این معنا، یا حقیقت لغوی است و یا حقیقت شرعیه است و در قرآن، تنها، به همان معنای شرعی به کار رفته است. مانند «وَأَقِیمُوا الصَّلاةَ وَآتُوا الزَّکَاةَ وَارْکَعُوا مَعَ الرَّاکِعِینَ»[26] و «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ارْکَعُوا وَاسْجُدُوا وَاعْبُدُوا رَبَّکُمْ و...»[27] تا زمانی که بتوان حمل بر معنای حقیقی کرد، دیگر نوبت به معنای مجازی نمی رسد، و حمل بر معنای مجازی نیازمند قرینه صارفه است که در این آیه چنین قرینه ای وجود ندارد، و شأن نزول آیه، که قطعی و متواتر است هرگونه توجیه بی اساسی را باطل می کند. با این بیان، بقیه اشکال ششم بی اثر می گردد.
8 . در اشکال هفتم خود چنین آورده اید: «وقتی به قول شما، تنها نشانة ولیّ و سرپرست بودن، زکات دادن به هنگام رکوع نماز است، در این صورت، سایر ائمه به غیر از علی(ع)، که در نماز زکات نداده اند، آیا ولی و سرپرست می توانند باشند؟ بنا بر سخن شما، خیر.»
پاسخ: همان طور که ملاحظه می فرمایید، آیه به لحاظ مفهومی، فضایی باز و گسترده دارد و امکان آن را می دهد که دیگران نیزبا دارا بودن ویژگی های همسان که اخلاص و عمل صالح برتر است در حوزة ولایت داخل شوند؛ ولی در زمان نزول وحی، از میان مؤمنان تنها یک تن توانست مصداق کلّیت آیه گردد، و او شخص علی بن ابی طالب(ع) بود. کسی که به تعبیر قرآن در آیة مباهله، نفس پیامبر(ص) بود، و تنها شاهد نزول وحی بر رسول خدا(ص)[28]، و حامل علم الکتاب[29]، و برادر آن حضرت. بنابراین، مفهوم آیه فضا را برای ورود امامان معصوم(ع) نبسته است، و در حقیقت میزان و اسوة راهیابی به حوزة ولایت، حضرت مولی الموحدین، امام علی(ع) است، که اگر کسی همسان او باشد، شایستگی مقام ولایت خواهد داشت، یافتن چنین مصادیقی بر عهدة خدا و رسول است، و ولیّ هر زمان باید، ولیّ پس از خود را به مردم معرفی کند. پس حصر در آیه، مفهومی نیست، بلکه حصر مصداقی و وقوعی است تا زمان انقطاع وحی؛ و برای شناخت امامان معصوم دیگر، نیازمند دلایل دیگر هستیم که در قرآن به طور کلی و در روایت نبویّه به گونه ای تفصیلی بیان شده است. در حقیقت این نوعی اعجاز است که آیه به گونه ای نازل شده است که از جهتی افادة حصر می کند، و اغیار را از ورود به حوزة ولایت باز می دارد، و از زاویه ای دیگر فضا را برای ورود شایستگان باز می کند، و به قول معروف: جامع افراد و مانع اغیار است.
با این بیانات اشکالات هفتگانه باطل می گردد. و ولایت مطابق آیه در جانشینی بلافصل امام علی(ع) روشن تر می گردد.
ادامه دارد...
سوتیترها
ما شیعیان، در همیشه تاریخ مشعل اجتهادمان زنده و پر فروغ است، و چشم بسته هر روایتی را نمی پذیریم، مگر آنکه دارای سندی قابل قبول و متنی استوار باشد، و چنین نیست که همانند برادران اهل سنت که تمامی صحیحین (صحیح مسلم و بخاری) را صحیح و مسلّم گرفته اند، کتاب روائی را کاملا بی عیب پنداریم و اسناد آن را مورد بررسی مجدد قرار ندهیم. دیگر آن که اگر چنین روایتی احیانا در کتابی روایی نقل شده باشد، دلیلی بر پذیرفتن ما نیست و نیازمند رجال شناسی و درایت است.
اولاً زمان نزول آیه ولایت به اعتقاد اکثر مفسران جدای از آیات قبل و بعد بوده است. شأن نزول آن مؤید این مطلب است. ثانیاً، قرآن دارای سبک ساختار شکنی است و قرار گرفتن آیه ای پس از آیه دیگر دلالتی بر وحدت سیاق ندارد. ثالثاً، اگر سیاق آیه را بپذیریم، با وجود ده ها نصوص صحیحه در شأن نزول آیه،میان سیاق و نصوص تعارض پیش می آید، که در این صورت، کافّه مسلمانان برتقدم و ترجیح دلیل بر سیاق اتفاق نظر دارند؛ رابعاً، اصل معنای «ولی» کسی است که عهده دار تدبیر امور است و اراده معنایی غیر از این، نیازمند قرینه صارفه یا معیّنه است و چنین قرینه ای در این آیه وجود ندارد؛ خامساً، اگر سیاق آیه ولایت با آیات قبل و بعد یکی بود، می بایست می فرمودند: «انّما اولیاء کم الله و رسوله و الذین امنوا...» سادساً، ندای «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا» در ما قبل و ما بعد آیه ولایت خطابی جداگانه است.
روش قرآن کریم در معارف عموما به صورت کلی است، و مصداق یابی و تشریح جزئیات بر عهده رسول اکرم (ص) است و بدون مراجعه به روایات صحیحه، مصادیق مفاهیم کلی قرآن مجهول می ماند بنابراین، قرآن در آیاتی استراتژی مراجعه به رسول خدا (ص) را بیان کند و نیز برای دستیابی به وحدت رویه و تفسیر حقیقی از قرآن، پیامبر گرامی اسلام (ص) در حدیث متواتر ثقلین استراتژی هم آغوشی قرآن و اهل بیت(ع) را بیان فرموده اند.
پی نوشت :
[1]. زمر/ 17-18.
[2]. مائده/ 55.
[3] . مائده/55.
[4]. توبه/ 54.
[5] . توبه/ 71.
[6] . زمر/ 17-18.
[7]. علامه امینی، الغدیر، ج 2، ص 52 53 و 58.
[8] .احزاب/ 6.
[9] . نساء/ 59.
[10] . بقره/ 257.
[11] . آل عمران/ 173.
[12] . مائده/ 52.
[13] . نحل/44.
[14]. نساء/ 59.
[15] . حشر/ 7.
[16] .الطبرانی، المعجم الصغیر، ج1، ص 135.
[17] . آل عمران/ 7.
[18]. مریم/31.
[19]. مریم/55.
[20]. توبه / 103.
[21].مائده/55.
[22] . حج/77.
[23] . بقره/ 43.
[24] . بقره/ 125.
[25]. توبه/ 112.
[26]. بقره/43.
[27]. حج/77.
[28] . هود/17.
[29] . رعد/43.
نویسنده : فرهاد ترابی
اشاره:
«فَبَشِّرْ عِبَادِی * الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ» متن ذیل دومین بخش از مناظره «حق شناس »و «حق جو» پیرامون ولایت امیرالمؤمنین(ع) و آیات مربوط به حماسه غدیر خم است که تقدیم می شود.
حق شناس: اکنون دربارة آیاتی دیگر به بحث و مناظره می نشینیم: «یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکَافِرِینَ»[1] و «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی و...»[2] لطفاً تفسیر آیات فوق را ارائه فرمایید. و شأن نزول آن را بیان دارید.
حق جو: «هان ای پیامبر! آنچه را که از سوی پروردگارت بر تو نازل شده، ابلاغ کن- که اگر نکنی، تبلیغ رسالت نکرده ای؟» یعنی، شرط رسالت این نیست که در این صورت کوتاهی نمایی! «... خدا تورا از (شرّ) مردمان حفظ می کند... ».
به پیغمبر قوت قلب می بخشد که هیچ آسیبی متوجه او و نهضتش نخواهد شد، و مسلّماً، موضوع، محتاج جسارت عظیمی بوده که شخصی از گوشة عربستان پس از روشن ساختن موضع خود در برابر اهل کتاب داخلی جهان اهل کتاب را این چنین مخاطب قرار دهد. خصوصاً آن که می دانیم در آن دوران مسیحیان (روم شرقی) لشکری تدارک دیده و از ناحیة «تبوک» قصد حمله داشتند. «...همانا خدا کافران را هدایت نخواهد کرد».
یعنی، نه تنها خداوند تو را ای پیامبر! از شرّ حملات آنها حفظ می کند، بلکه معاندان راه حق (آنان که اسماً اهل کتابند ولی چیزی جز کفر در دل ندارند) را نیز به هیچ راه صلاحی رهنمون نخواهد شد. سپس مجدداً تأکید می نماید که: «بگو: اهل کتاب! بر هیچ پایه (و ارزشی) نباشید، مگر به تورات و انجیل و آنچه از پروردگارتان به شما نازل شده عمل کنید!»، این اصرار عجیب که افراد، مدعی هر اعتقادی که هستند، به اعتقاد خود عمل کنند، از خصوصیات اسلام است و در هیچ مکتبی نیست. هرگز کمونیستها به سرمایه داران نمی گویند، حال که کمونیست نیستند، لاأقل اصول سرمایه داری خود را محترم شمرید! و غیر مسلمانان، مسلمانان را تشویق نمی کنند تا قرآن خود را محترم دارند، بلکه اصرار می ورزند، به هر وسیلة ممکن آنها را نسبت به کتابشان بدبین سازند! و...(آری) هر آنچه از پروردگارت بر تو نازل گشته، سرکشی و عناد بسیاری از ایشان را بیافزاید و تو افسوس ستم پیشگان را مخور».
آیه جنبة پیش بینی دارد، می فرماید، مسلماً چنین بی پروا با اهل کتاب سخن گفتن و روشن و صریح انحرافاتشان را تذکر دادن، بی عکس العمل نیست و سرکشی و عناد فراوان از آنها خواهی دید! ولی ناراحت مباش و غم مخور که چرا این مردم سخن حق را نمی شنوند!
متأسفانه آنچه کردار بشر را می سازد، اکثراً، تفکر و انصاف نیست، بلکه تعصّب و عداوتی است که بابستگی های مادی توأم گشته است. سعی ادیان این است که روحیة انصاف را در انسان تقویت کرده، نیروی اندیشة او را از اسارت تعصب و عادات رها سازند. و هم اینجاست که شیطان وارد شده، با طرح مسائل مادی و نفسانی، اندیشه را در حجاب نفس می برد. بنابراین غصه خوردن بر احوال کسانی که در حکومت نفس رفته اند و نمی خواهند هیچ منطقی را بپذیرند، خود آزاری بی نتیجه است و خدا نمی خواهد اوقات پیامبران و مؤمنان با چنین غمهایی پر شود.
آیات اخیر، توسط مفسران شیعی، تفسیر خاص یافته و می گویند چون سوره مائده آخرین سورة نازله بر پیغمبر(ص) بوده، هنگامی نازل شده که تمامی احکام ابلاغ گشته بود، باید تنها موضوع باقی مانده، یعنی نصب جانشینی برای رسول اکرم(ص)، مشخص گردد و آیه: «ای پیامبر! آنچه از سوی پروردگارت بر تو نازل شده، ابلاغ کن که اگر نکنی، تبلیغ رسالت نکرده ای!؟»، اشاره به این امر دارد. آنگاه با بر شمردن واقعة (غدیر خم) به عنوان شأن نزول آیه نتیجه می گیرند که جانشین مشخص شده برای رسول اکرم(ص) نیز علی(ع) بوده است. این نظریه، بر پایة شواهد قرآنی و تاریخی، هر دو، خطاست و ما اجمالاً این شواهد را از نظر می گذرانیم:
اول، آنکه علی(ع)، شخصاً هرگز ادعای حقانیت برای خلافت، بر پایة «حکم الهی» و یا «وصیت پیغمبر» نکرد. هیچ مورّخی چنین مطلبی را گزارش نکرده است. حال آنکه می دانیم علی(ع) قرآن را به خوبی می دانست و هرگاه آیة فوق در جهت جانشینی یا خلافت او نازل شده بود، حتماً در «سقیفه» به آن اشاره نموده، هشدار می داد که همگان فرمان خدا را اجرا کنند.
دوم، آنکه در تمام دوران زمامداری سه خلیفة اول، علی(ع) طرف مشورت بود و به خصوص چنانچه همة تواریخ نوشته اند با ابوبکر و عمر همکاری نزدیک داشته، پشت سر آنها نماز می خواند. مسلماً اگر خلافت را بر پایة حکم الهی از آن خود می دانست، باید آنها را غاصب شمرده، لااقل ترک مراوده می کرد. و شأن علی(ع) اجلّ از آن است که گوئیم تقیّه کرده، و با نقض کنندگان حکم الهی همکاری و معاشرت داشت!
سوم، آنکه بنا به آنچه در منابع شیعی آمده، علی (ع) خود فرموده است که هرگاه زمامدار مسلمین فوت کند، مسلمین از پای ننشینند تا زمامدار جدیدی برای خود انتخاب نمایند. بنابراین آن حضرت زمامداری را امری انتخابی می دانسته و نه انتصابی و هرگز نگفته است، تکلیف مردم از نظرزمامدار این است که تا من و یازده «فرزندم» زنده باشیم، همواره یکی از ما باید زمامدار باشد!
چهارم، آنکه شاید، زمان نزول آیه، مقارن با واقعة غدیر خم باشد، ولی این امر دلیل آن نیست که مقصود از ابلاغ ما أنزل الله، و خلافت علی(ع)بعد از پیغمبر بوده باشد. شرح واقعة غدیر خم در غالب تواریخ آمده است. همه اجمالاً می گویند که پیغمبر(ص) به اتفاق نزدیکانش در مدینه، عازم آخرین حج خود شد. ولی علی(ع) و چندین تن دیگر را برای جمع آوری زکات به یمن فرستاد. علی(ع) فوق العاده در امور دینی سختگیر بود و به هیچ وجه اجازه نداد، همراهان، کمترین مقداری از زکات را برای مخارج خود بردارند. وقتی همگی پس از انجام مأموریت خدمت پیغمبر (ص) رسیدند، اواخر مراسم حج بود و عده ای، از سختگیری های علی(ع) شکایت آوردند. زمینه نیز برای ابراز ناخشنودی و بدگویی از علی(ع) توسط عده ای که اقوام آنها کفّار حربی بوده و در جنگها به دست آن حضرت کشته شده بودند، همواره آماده بود. از این روی، کار تکذیب و بدگوئی از علی(ع) به جایی رسید که در مراجعت قبل از ورود به مدینه وقتی در «غدیر خم» برای نماز فرود آمده بودند، پیغمبر(ص) مجبور شد با کلامی قاطع از او دفاع نماید و آن حضرت را با خود به بالای بلندی برده، بانگ زد: هرکسی را که من مولای اویم، علی مولای اوست خدایا دوست بدار کسی که او را دوست دارد و دشمن دار کسی را که با او دشمنی کند؟، مسلماً اگر قرار بر جانشینی بود، صریحاً می فرمود که ای مردم! پس از من، علی زمامدار شماست! و به علاوه این سخن را هم قبلاً در مراسم حج بر زبان می راند تا جمع کثیر مسلمین بشنوند و نه در موقعی که فقط عدة معدودی مستمع بودند و اهل مکه و دیگران حضور نداشتند! یا لااقل در مدینه می فرمود که اهل مدینه هم بشنوند، نه در میان راه!؟
به این ترتیب، هیچ گونه شاهد تاریخی در این که پیغمبر(ص) قصد انتصاب جانشین برای خودداشته و یا علی(ع) چنین حقی برای خود قائل بوده است، وجود ندارد و هرآنچه در این مورد ارائه گشته جز روایات مشکوک، چیزی به نظر نمی رسد.
اول، آنکه آیات قبل و بعد آیة فوق، در مورد اهل کتاب است و دلیلی ندارد که در جریان اینگونه سخنان به یکباره بحث جانشینی برای پیغمبر مطرح گردد! چنین باوری! ارتباط آیات را مختل ساخته، بی نظمی در قرآن پیش می آورد. روایت صحیح آن است که قرآن را توضیح داده، رفع مشکل کند، نه آنکه ارتباط آیات را قطع و مشکل جدیدی به وجود آورد!
دوم، آنکه هرگاه قرار بود پیغمبر(ص)علی(ع)را به عنوان جانشین خود معرفی نموده، از مخالفین نهراسد، باید در برابر منافقین تقویت روحی می شد و نه کافران چنانچه ختام آیة مربوط می رساند! و همانگونه که در مقطع آیة بعدی نیز می فرماید: «تو افسوس کافران را مخور!» و به این وسیله پیوند آیات با یکدیگر نیز اثبات می شود.
سوم، آنکه هرگاه موضوع خلافت علی(ع) پس از پیغمبر مورد نظر بود، چه دلیلی داشت که این مطلب صریحاً در آیه نیاید؟ و در آن صورت هم باید حفاظت از جانشین پیامبر علی رغم دسیسه های مخالفان مورد تأکید قرار می گرفت، و نه حفاظت از جان پیغمبر(ص)!.؟
و بالاخره چهارم، آنکه: نیامدن «واو عطف» در ابتدای آیة بعد خود می رساند که پیغام مربوطه که لازم بوده پیامبر(ص) آن را برساند همان مفاد آیه ای است که خطاب به اهل کتاب دارد.
چنانچه اگر گفته شود: «فلان کس را ملاقات کن، نصیحتش بنما»، «و در سخن قاطع و صریح باش»، مشخص نیست که منظور از «قاطعیت و صراحت»، در نصیحت به فلان کس است و یا رهنمودی کلی برای مخاطب در زندگی. ولی اگر گفته شود: «فلان کس را ملاقات کن، نصیحتش بنما»، «سخن قاطع و صریح گوی» مشخص می شود که منظور از «قاطعیت و صراحت» در همان نصیحت به فلان کس است.
«(همانا) امروز، دینتان را بهر شما کامل نمودم و نعمتم را بر شما تمام کرده، خشنودم که اسلام دین شما باشد؟».
به دنبال ارائة آخرین احکام، تذکر می دهد که به این ترتیب، دین بر شما مسلمین کامل شده و آنچه به عنوان هدایت دینی در زندگی لازم است، به همه ارزانی گشت. سپس در رابطه با احکام اخیر استثنایی ذکر می نماید: «پس آن کس که مضطر شد و گرسنه ماند و بدون قصد گناه و سرکشی در برابر خدا (از این محرمات تغذیه کرد) خداوند آمرزنده و مهربانست»،
تحریم های اخیر و جملة استثنائیة فوق در سورة بقره[3] نیز آمده است که جهت اطلاعات اضافی می توان به توضیح آیة مربوطه مراجعه کرد.
متأسفانه در غالب تفاسیر شیعه، عبارت: «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ» را به ولایت امیر المؤمنین(ع) مربوط دانسته و گفته اند، وقتی پیغمبر(ص) در غدیر خم حضرت امیر را به عنوان جانشین خود معرفی کرد، آیة فوق نازل شد!. این گفته از چند جهت در خور ایراد است: اولاً آنکه پیغمبر در غدیر خم، علی(ع) را جانشین خود معرفی نکرد، بلکه اعتماد و احترام خود را نسبت به او، در طرد گفتار بدخواهان و منتقدان، ابراز داشت و دوستی و یاری او را سفارش فرمود. و ما در این مورد ذیل آیة 67 همین سوره توضیحات بیشتری داده ایم.
ثانیاً، منطقی نیست که ادعا کنیم خداوند به دنبال ذکر پاره ای محرمات، به یکباره از «ولایت علی(ع)» سخن گوید! و این قول ارتباط عبارات درون آیه را برهم می زند!
ثالثاً، گفتة فوق با حدیثی که شیعیان از امام صادق(ع) آورده اند که سورة مائده به یکباره بر پیغمبر(ص) نازل شد؛ نمی خواند.
رابعاً، در آثار تاریخی رسیده که این آیة شریفه در عرفه نازل شد، نه در غدیر خم.
بنا به نص صریح این آیه، اسلام در قرآن و سنت پیغمبر به اکمال رسیده و ناگفته ای ندارد تا احادیث ائمه کامل کند! و بر همین پایه رسول خدا و ائمه در احادیث زیادی فرموده اند: «احادیث ما را با قرآن تطبیق دهید و فقط آنچه موافق آن است را بپذیرید». و در مورد استنتاج از دو مأخذ قرآن و سنت پیامبر، برای مواردی که در دین مسکوت مانده، قرآن خود راه را نشان داده که نه فتاوای شخصی، بلکه شورای مسلمین است.
حق شناس: پیش از آنکه به استدلال های شما پاسخ دهم، نگرش شیعه را دربارة آیة تبلیغ و اکمال دین بیان می دارم تا به براهین روشن ما واقف گردید. «یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکَافِرِینَ؛[4] ای پیامبر! آنچه از سوی پروردگارت بر تو نازل شده است، برسان، و اگر چنین نکنی،رسالت او را به انجام نرسانی، و خداوند تو را از (آسیب) مردمان حفظ می کند، خداوند گروه کافران را هدایت نمی کند.»
این آیه به صورت سربسته از رخداد مهمّی خبر می دهد که برای رسالت پیامبر(ص) جنبة حیاتی دارد. نکات مهم این آیه عبارت است از:
1. کاربرد کلمة «بلّغ» که تنها در این آیه به کار رفته است، و راغب در مفردات می نویسد: «و یقال: بلّغته الخبر و ابلغته مثله و بلغته اکثر»[5] که تأکید «بلّغ» است. این به گزینی از واقعة مهمی خبر می دهد و رخدادی خطیر در پی دارد.
2. آیه می فرماید اگر آن پیام را به مردم نرسانی رسالت الهی را نرساندی»، پیامی که همتراز رسالت است، و بدون انجام آن، رسالت الهی در طول بیست و سه سال به نتیجه نمی رسد. راغب اصفهانی در مفردات می گوید: «یعنی (ای پیامبر) اگر این پیام یا چیزی را که دریافت کرد ه ای به مردم نرسانی، در حکم کسی خواهی بود که چیزی از رسالت الهی را آشکار نساخته باشد» چنان که ملاحظه می فرمایید، این آیه پیامبر(ص) را تهدید می کند؛ و ما چنین لحنی را دربارة هیچ یک از پیام های قرآنی مشاهده نمی کنیم، و این دلیل اهمیت موضوع آیه است، و هیچ ارتباطی به اهل کتاب و رومیان ندارد، زیرا تکلیف همة یهودیان تا جنگ خیبر و سال هفتم هجرت، و مسیحیان با ماجرای مباهله روشن شده بود، و پیامبر(ص) بارها در جنگ موته و تبوک در برابر رومیان لشکرکشی کرده، و هیچ ترس و واهمه ای به خود راه نداده بود. و در آن موارد چنین آیاتی نازل نشده بود. تلاش شما در ارتباط میان آیات قبل و بعد تلاشی بی ثمر است، و اگر بدون تعصب و پیش داوری به این آیه بنگرید، سخن ما را تصدیق خواهید کرد.
3. می فرماید: «وَاللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ»[6] این فقره از آیه به پیامبر(ص) تضمینی می دهد که هیچ آسیبی از مردمان به تو نخواهد رسید؛ آن ترس و واهمه ای که در رساندن پیام الهی داری بی مورد است. مگر چه پیام مهمّی بوده است که بر اساس محاسبات اجتماعی و ترکیب جمعیتی و قبیله ای ممکن بود خطری از جانب دشمنان داخلی مسلمانان متوجه خیمة مرکزی نهضت شخص رسول خدا(ص) گردد؟ پیامبر(ص) تا آن روزهای واپسین، سراسر جزیره العرب را تسخیر کرد. و اهل کتاب داخلی یا شکست خورده و یا تسلیم شده بودند، و نسبت به همة کافران عالم آیه «الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ دِینِکُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ»[7]، دریافت کرده بود و یقین داشت که دشمنان و کافران قدرت هیچ آسیبی نسبت به ایشان و رسالت الهی اش ندارند. پس نگرانی رسول خدا(ص) از چه کسانی بود؟ روشن است؛ نگرانی حضرت از بدخواهان و منافقان داخلی بود: آنان که در بازگشت از جنگ تبوک قصد ترور پیامبر(ص) و فراری دادن شتر آن حضرت در تاریکی شب را داشته و به عنوان اصحاب پیامبر (ص) تا سر حد مرگ و ترور پیامبر (ص) پیش رفتند، و آنان که از ترس جانشان شهادتین بر زبان آوردند و تا آخرین لحظات با رسول خدا(ص) جنگیدند، و هیچ گاه در دل خود ایمان نیاوردند.
4. در پایان آیه می فرماید: «إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکَافِرِینَ»[8] این کافران کسانی هستند که هیچ گاه در دل خود به پیامبر (ص) و رسالت او ایمان نیاورده، و از روی مصلحت اندیشی یا ترس و اجبار نقاب اسلام بر چهره زدند، اینان مصداق این آیات قرآنند:
«یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ لا یَحْزُنْکَ الَّذِینَ یُسَارِعُونَ فِی الْکُفْرِ مِنَ الَّذِینَ قَالُوا آمَنَّا بِأَفْوَاهِهِمْ وَلَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ؛[9] ای پیامبر! کسانی که در کفر می کوشند تو را اندوهگین نکنند: از کسانی که به زبان می گویند ایمان آورده ایم، ولی دلشان ایمان نیاورده است»،یا، «إِنَّ الَّذِینَ یَکْفُرُونَ بِاللَّهِ وَرُسُلِهِ وَیُرِیدُونَ أَنْ یُفَرِّقُوا بَیْنَ اللَّهِ وَرُسُلِهِ وَیَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَکْفُرُ بِبَعْضٍ وَیُرِیدُونَ أَنْ یَتَّخِذُوا بَیْنَ ذَلِکَ سَبِیلا * أُولَئِکَ هُمُ الْکَافِرُونَ حَقًّا وَأَعْتَدْنَا لِلْکَافِرِینَ عَذَابًا مُهِینًا»[10]
چیزهایی که به نفعشان باشد می پذیرند، ولی آنچه به ضررشان یا به زیان گرایش های قبیله ای و نژادی و علقه های درونی و تعصّبات کور مذهبی شان باشد را نمی پذیرند و تسلیم فرمایشات پیامبر(ص) نمی شوند و تفسیر و تأویل ایشان را زیر پا می گذارند و برداشت هوا پرستانة خود را بر بیان رسول خدا (ص) ترجیح می دهند. اینان کسانی هستند که به زبان ایمان آورده ، ولی در واقع، کافران حقیقی اند، زیرا دینی را می پذیرند که با هوا و گرایش های آنان هماهنگ باشد، و برایشان مهم نیست که پیامبر (ص) از آنان چه خواسته است. یا «سَأَلَ سَائِلٌ بِعَذَابٍ وَاقِعٍ * لِلْکَافِرینَ لَیْسَ لَهُ دَافِعٌ * مِنَ اللَّهِ ذِی الْمَعَارِجِ»[11] که به اتفاق سه تن از دانشمندان اهل سنت، این آیات پس از واقعه غدیر خم نازل گشته است: فردی به نام جابر بن نضر بن حارث به پیامبر (ص)عرض کرد: ای محمّد! به ما فرمان دادی که به یگانگی خدا و رسالت خود شهادت دهیم و نماز و روزه و حج و زکات بجای آوریم و ما از تو پذیرفتیم، سپس به اینها راضی نشدی و دست پسرعمویت را بالا برده و بر ما ترجیح دادی و گفتی: «من کنت مولاه فعلیّ مولاه». آیا چنین فرمانی از طرف خودت بود، یا از جانب خدا؟ پیامبر (ص) فرمود: سوگند به خدای یکتا که این فرمان از طرف خدا بود. جابر در حالی که به سمت مرکبش می رفت، گفت خدایا! اگر آنچه که محمّد می گوید، درست است، پس سنگی از آسمان بر ما نازل کن، یا عذابی دردناک بر ما فرو فرست. او هنوز به مرکبش نرسیده بود که خدا سنگی بر او نازل کرد و او را کشت و آیات فوق در شأن آن فرود آمد.[12]
در این آیه نیز لفظ «کافر» به کار رفته است. در حالی که مصداق آن مسلمان به شمار می رفت، و به حکم خدا و رسول گردن نهاده بود، ولی در برخی موارد مهم جانشینی امام علی(ع) گردنکشی کرد و زیر بار فرمان الهی نرفت و در نتیجه خدا نیز گردن او را شکست و در سلک کافران قرار گرفت.
بنابراین «القوم الکافرین» در آیه تبلیغ، منافقان و دشمنان داخلی اند که به نام مسلمانان در صفوف آنان قرار گرفته و موجبات نگرانی پیامبر(ص) را فراهم آورده بودند.
با این بیان، روشن می گردد که آیه در مقام رساندن پیامی خطیر است، که می تواند با طرح آن مخالفانی از میان مسلمانان شکل گیرند، و در مقابل پیامبر(ص) بایستند و از او رویگردان شوند و احیاناً آسیب برسانند. پس از آن که مسلمانان توحید و نبوت و سایر معارف و احکام را پذیرفته بودند، هیچ مسأله ای مهم تر از جانشینی و خلافت رسول خدا(ص) نبوده است. و ما با بهر گیری از سنّت قطعیّة نبویّه و شأن نزول آیه که متواتر بین الفریقین است به کالبد شکافی آیه خواهیم پرداخت، و هیچ بیان و تفسیر و تأویلی روشن تر از بیان پیامبر (ص) نیست، و ما در برابر تبیین نبوی و روشنگری فصل الخطابی حضرت سر تسلیم فرود می آوریم، زیرا به فرمودة قرآن: «وَأَنْزَلْنَا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ وَلَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ»[13]
تبیین آیات الهی بر عهدة پیامبر(ص) است، و برداشت های ما از قرآن در برابر بیان حضرت رسول(ص) چه ارزشی می تواند داشته باشد،
با مراجعه به منابع، احادیثی که شأن نزول آیه را روشن می سازد، از طریق شیعه و سنی بسیار گسترده است، و ما در اینجا به منابع اهل سنت که علاّمه امینی در الغدیر[14] به ذکر آنها پرداخته است و همة آنان شأن نزول آیة تبلیغ را دربارة جانشینی امام علی(ع) در روز غدیر خم دانسته اند اشاره می کنیم:
1. محمد بن جریر طبری در «الولایه فی طرق حدیث الغدیر» با استناد به زیدبن ارقم؛ 2. حافظ ابو محمد حنظلی رازی با اسنادش به خدری؛ 3. حافظ ابو عبدا.. محاملی در «امالی» با اسنادش به ابن عباس؛ 4. حافظ ابوبکر فارسی شیرازی با اسناد به ابن عباس؛ 5.حافظ ابن مردویه با اسناد به ابو سعید خدری؛ 6. حافظ ابن مردویه با اسناد به ابن مسعود؛ 7. حافظ ابو اسحاق ثعلبی نیشابوری در تفسیرش «الکشف و البیان» با اسناد به امام محمد باقر(ع)؛ 8. حافظ ابو نعیم اصفهانی با اسنادش به عطیّه؛ 9. ابوالحسن واحدی نیشابوری در «اسباب النزول»با اسناد به ابوسعید خدری؛ 10. حافظ ابو سعید سجستانی در کتاب «الولایه» با اسناد به ابن عباس؛ 11. حافظ حاکم حسکانی در «شواهد التنزیل» با اسناد به ابن عباس و جابر؛ 12. حافظ ابوالقاسم ابن عساکر شافعی با اسناد به ابوسعید خدری؛ 13. ابوالفتح نطنزی در «الخصائص العلویه» با اسناد به امام باقر(ع) و امام صادق(ع)؛ 14. امام فخر الدین رازی شافعی در تفسیر کبیرش با اسناد به ابن عباس و براءبن عازب؛ 15. ابوسالم نصیبی شافعی در «مطالب السئول» با اسناد به ابوسعید خدری؛ 16. حافظ عزّالدین رسعنی حنبلی در تفسیرش با اسناد به ابن عباس؛ 17. ابواسحاق حموینی در «فرایدالسمطین» با اسناد به ابوهریره؛ 18. سیدعلی همدانی در «موده القربی» با اسناد به براء بن عازب؛ 19. نظام الدین نیشابوری در تفسیرش «السایرالدائر» با اسناد به ابوسعید خدری؛ 20. ابن صباغ مالکی در «الفصول المهمّه» با اسناد به ابوسعید خدری؛ 21. کمال الدین میبدی در «شرح دیوان امیرالمؤمنین(ع)» با روایت از ثعلبی؛ 22. جلال الدین سیوطی شافعی در تفسیر «الدرالمنثور» با سه طریق؛ 23. عبدالوهاب بخاری در تفسیرش با اسناد به براءبن عازب؛ 24. جمال الدین شیرازی در «اربعین» با اسناد به ابن عباس؛ 25. میرزا محمد بدخشانی در «مفتاح النجه» از چند طریق؛ 26. شوکانی در تفسیر «فتح القدیر» از چند طریق؛ 27. شهاب الدین آلوسی شافعی در «روح المعانی»؛
28. سلیمان قندوزی حنفی در «ینابیع المودّه» از چند طریق؛ 29. شیخ محمد عبده در تفسیر «المنار»؛ 30. ابن العینی حنفی در «عمده القاری»؛[15]
ابواسحاق ثعلبی نیشابوری در تفسیرش «الکشف و البیان» ذیل تفسیر آیه تبلیغ می نویسد؛ «الکلبی عن ابی صالح عن ابن عباس فی قوله تعالی: «یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ الآیه: قال؛ نزلت فی علّی، امرالنبی(ص) ان یبلّغ فیه فأخذ رسول الله(ص) بید علّی فقال؛ من کنت مولاه فعلیّ مولاه، اللّهم وال من والاه، و عاد من عاداه.»
با این احادیث و روایاتی که شأن نزول آیه تبلیغ را بیان می کنند و شواهد و قرائن موجود در خود آیه، مقصود آیة مذکور برای ما روشن می گردد و هیچ شکی باقی نمی ماند.
«الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ دِینِکُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الإسْلامَ دِینًا؛[16] امروزکافران از دین شما نومید شده اند، لذا از آنان نترسید و از من بترسید؛ امروز، دین شما را برایتان به کمال رساندم و نعمتم را بر شما تمام کردم، و دین اسلام را بر شما پسندیدم.»
همانطور که ملاحظه می فرمایید، این فقره از آیه، جملة معترضه ای است که هیچ ارتباط موضوعی به فقرات قبل و بعد ندارد، و اگر این بخش از آیه را حذف کنیم، ذرّه ای در معنای مابقی آن خللی به وجود نمی آید؛ و این همان معترضه بودن این فقره را می رساند که بسان رگه هایی زرّین، در میان سایر فقرات آیه می درخشد، و غربت خویش را چونان مصداقش، با دیگر جملة های آیه به نمایش می گذارد، و این یکی از بهترین و زیرکانه ترین روش در حفظ و صیانت آیاتی است که بیم حذف آنها می رفت، و ظریف ترین راهکار در تحقق بخشیدن به آیة «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ»[17] است، کسانی که توانستند حسّاس ترین فراز تاریخ را در کمتر از چند ماه از اذهان مردم به فراموشی سپارند، و درخشان ترین همایش نبوی را به خاموشی برند، و زیر خروارها خاک لحظه ها و گذشت زمان ها دفن کنند؛ هم آنان، بی تدبیر ربّانی و پاسداری صمدانی، می توانستند آیاتی از قرآن را حذف کنند و به بهانة مصلحت، حقیقت را ذبح کنند، چنانچه دربارة تورات و انجیل کردند.
بنابراین، با ملاحظة صدر و ذیل آیه به جدا بودن این فقره از بقیة آن پی خواهید برد، و این توجیهی در ایجاد ارتباط میان فقرات مختلف آیه، قابل قبول و منطقی نیست زیرا اولاً به لحاظ موضوعی و ادبی فقرة پایانی آیه «فَمَنِ اضْطُرَّ..» دنبالة «ذلِکُم فِسْق» است، و «فاء» تفریع برای فقرة «حرّمت» تا «فسق» است، نه تفریع برای «رَضِیتُ لَکُمُ الإسْلامَ دِینًا»[18] این مطلبی است که شک بر نمی تابد؛ ثانیاً چه ارتباط منطقی می توان میان تحریم مردار و خون و گوشت خوک و.. با موضوع نا امیدی کافران در نابود ساختن دین و بازگشت مسلمانان از ایمانشان یافت و نیز چه ارتباطی بین این احکام با نترسیدن از دشمنان و کافران است؟ آیا با تحریم مردار و.. دیگر نباید از کفر پیشگان ترسید؟ ثالثاً اگر قرار بود در این آیه با پایان احکام شرعی الهی دین به کمال برسد، براساس قوانین ادبی و نحوی، می بایست فقرة «الیوم» در پایان آیه ذکر گردد، نه وسط آن؛ نیز لازم می آمد که بر سر «الیوم» فای نتیجه قرار داده می شد تا ارتباط کلامی آن با ما قبل حفظ می شد و از استینافی بودنش خارج می گشت. رابعاً احکام تحریمیه در این آیه، آخرین احکام الهی نیستند، بلکه به شهادت اکثر مفسران و قرآن شناسان، آیات 176 سورة نساء، 281 و 282 و 278 سوره بقره پس از آنها نازل شده است. بنابراین لازم بود آیه مورد بحث پس از آیات مذکور که دربارة برخی دیگر از احکام شرعی است، نازل می شد؛ خامساً احکام تحریمی در این آیه، پیش از آن، در جای دیگر نیز آمده است: آنجا که می فرماید: «إِنَّمَا حَرَّمَ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةَ وَالدَّمَ وَلَحْمَ الْخِنْزِیرِ وَمَا أُهِلَّ بِهِ لِغَیْرِ اللَّهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ بَاغٍ وَلا عَادٍ فَلا إِثْمَ عَلَیْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ»[19]
در این دو آیه تقریع «فاء» به دنبال فقرات تحریم ذکر شده است و این نیز بهترین شاهد قرآنی است بر این که فقره اکمال دین، جمله ای معترضه است و هیچ ارتباطی به ما قبل و ما بعدش ندارد و آن را می بایست به طور جداگانه تبیین کرد؛ سادساً سخن ما این است که فقرة «الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ دِینِکُمْ ... وَرَضِیتُ لَکُمُ الإسْلامَ دِینًا»[20] آخرین پیامی است که بر پیامبر(ص) فرود آمده است و خود مستقلاً دارای حکمی از احکام الهی است: حکمی که بدون آن رسالت پروردگار رسا نیست و دین او کامل و نعمت هدایتش سرریز و کافی نخواهد بود؛ نه آن که پس از ذکر آیات تحریمی که پیش از آن نیز در آیات دیگر آمده است امروز کافران از دین تان ناامید شدند و … دقت فرمایید.
حال که معترضه و مستقل بودن فقرة «الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذِینَ …» به اثبات رسید به تفسیر آن می پردازم. «الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ دِینِکُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ» کافران پیوسته، در آرزوی آن بودند که مؤمنان دست از ایمان خود کشیده و به اردوگاه آنان روی آوردند: «وَدَّ کَثِیرٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ لَوْ یَرُدُّونَکُمْ مِنْ بَعْدِ إِیمَانِکُمْ کُفَّارًا حَسَدًا مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ مِنْ بَعْدِ مَا تَبَیَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ؛[21] بسیاری از اهل کتاب با این که حق برایشان آشکار شده است، به دلیل رشکی که خود داشته، دوست می دارند که شما را پس از ایمانتان، به کفر بازگردانند».
کافران و مشرکان، همیشه چنین آرزویی را در دل خویش می پروراندند، و تمام تلاش خود را چه به لحاظ فرهنگی و چه نظامی و سیاسی به کار بستند تا اسلام و مسلمانان را نابود کنند و نور الهی را خاموش سازند، لذا بیش از هشتاد جنگ بر آنان تحمیل کردند، ولی موفق نشدند؛ گرچه همچنان امید آن را داشتند تا روزی به چنین هدف شوم خود دست یابند. آری، بهترین فرصت برای دست یابی کافران به هدف خویش، روزی بود که رهبر و سرور مسلمانان از این جهان رخت بر بندد، و دین و سنتش را با خود ببرد، و از آنجا که برای پیامبر(ص) فرزند پسری نبود، آرزو داشتند با رحلت حضرت، جانشینی برای ایشان نباشد، تا عهده دار حفظ دین باشد، آنگاه بتوانند با بهره گیری از خلاء موجود، با فتنه انگیزی و هجوم فرهنگی، سیاسی… ریشة دین را بخشکانند.
امّا، به عقیدة ما، با تعیین جانشینی امام (ع) در روز 18 ذی الحجّه، سال دهم هجری که صدها روایت از طرف اهل سنت مؤیّد آن است امید کافران به یأس کشیده شد، و بنیان دین استوار گشت؛ لذا خداوند فرمود: «فَلا تَخْشَوْهُمْ» دیگر از کافران مأیوس نهراسید، آنان قدرت آسیب رساندن به دین شما را ندارند؛ از دشمنان برونی نترسید، بلکه «وَاخْشَوْنِ» از من بترسید. کاری نکنید که به عذاب من دچار شوید. زمینه ساز عذاب خدا چیست؟ گناه، عصیان، کفران نعمت. از چیزی بترسید که در اثر آن، اکمال دین و اتمام نعمت و اسلام مرضی از دستتان برود. مگر اکمال دین در چیست؟ اتمام نعمت کجاست؟ اکمال دین و اتمام نعمت هر چه هست در فقرة بعدی ذکر شده است، «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ …». پس از کجا بفهمیم مقصود از «الیوم» در آیه چه روزی است؟ روشن است، تبیین نبوی و شناخت شأن نزول قرآن،بهترین و کارآمدترین روش دست یابی به مقصود آیات است؛ زیرا خداوند روشنگری آیه ها را از وظایف پیامبر(ص) بر شمرده است. «وَأَنْزَلْنَا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ؛ ما قرآن را بر تو فرو فرستادیم، تا آنچه که برای مردمان نازل شده است، برایشان روشن سازی»، روشنگری غیر از تلاوت است، و معرفی مصادیق آیات و شأن نزول آنها را تبیین گویند؛ و ما بخواست خدا بیان متواتر نبوی را دربارة آیة مذکور خواهیم آورد.
بنابراین، تنها چیزی که مایة نگرانی است از ناحیة خود مسلمانان است، و آن کفران این نعمت بزرگ الهی است؛ و سنت لایتغیر خداوندی چنین است: «وَمَنْ یُبَدِّلْ نِعْمَةَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْهُ فَإِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ؛[22] کسی که پس از فرا رسیدن نعمت خدا آن را دگرگون سازد، بی شک خداوند سخت کیفر دهنده است»؛ «ذَلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ لَمْ یَکُ مُغَیِّرًا نِعْمَةً أَنْعَمَهَا عَلَی قَوْمٍ حَتَّی یُغَیِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ؛[23] این از آن است که خداوند دگرگون کنندة نعمتی نیست که برقومی ارزانی داشته باشد، مگر آن که آنچه دردلهایشان دارند، بگردانند».
و اکنون گذر و نظری به تاریخ بیفکنیم تا ببینیم کفران نعمت اکمال دین چه بر سر اسلام و مسلمانان آورد: هنوز بیست سال از رحلت پیامبر(ص) و فراموشی رمز حماسة غدیر و خانه نشینی قهرمان آن نگذشته بود که اسلام و دستارودهای شگرف آن که حاصل مجاهدت های طاقت فرسا و خون های پاک شهیدان و خون دل های پیامبر گرامی(ص) و تک تازی های پهلوان بی مانندی چون علی(ع) بوده است در کام حزب امویان دین ناباور و منافقان ماکیاولیست فرو رفت و فساد مالی و اداری و فرهنگی همه جا را فرا گرفت و افرادی چون مروان بن حکم، تبعیدی پیامبر(ص)، ولید بن عقبه، که قرآن وی را فاسق خوانده بود، حکم بن ابی العاص تبعید شدة رسول خدا(ص)، عبدا.. بن عامر، عبدا.. بن سعد بن ابی سرح مطرود پیامبر (ص) و … بر گردة مسلمانان سوار شدند؛ و معاویه بن ابی سفیان که در زمان خلیفة دوم به عنوان فرمانروای شامات گمارده شده بود، در دوران خلیفة سوم قدرت فزونتری یافت، در حالی که بهترین صحابی پیامبر(ص) عمار یاسر، ابن مسعود، ابوذ غفاری و... مورد ضرب و شتم و بی مهری خلیفه قرار گرفتند و یا تبعید شده و در صحرای تفتیدة ربذه از گرسنگی مردند.
اموال بیت المال نیز در اختیار امویان قرار گرفت و خلیفة سوم هر مقداری که دوست داشت از بیت المال به قوم و خویشان خود، می بخشید و … تا این که کار به جایی رسید که مسلمانان جانشان به لب آمد و علیه خلیفه شوریدند و او را به قتل رساندند و در گورستانی غیراز گورستان مسلمانان دفن کردند. پس از آن که خلافت به دست عثمان افتاد، ابوسفیان در اجتماع امویان چنین گفت: خلافت را در میان خود موروثی کنید، و میان فرزندان خود بگردانید؛ هیچ بهشت و جهنمی در کار نیست.
اما معاویه و یزید، فسادشان روشن تر از آن است که دربارة آنها چیزی گفته آید. چه بگویم که وهّابی ها، همان نو خوارجیان و مباح کنندگان خون شیعیان، این دو عنصر فاسد را امیر المؤمنین می خوانند. ببین چه بر سر اسلام آمده است: بسیاری از فقیهان و فتواداران اهل سنت، متأسفانه، هر فاسد و فاسقی که به زور برگردة مسلمانان سوار شود، او را اولی الامر می دانند و اطاعت از او را واجب و قیام علیه وی را ناروا می شمارند، و امروز مسلمانان را ببین که چگونه در برابر قدرتمندان زانو زده اند و در برابر سه میلیون یهودی صهیونیزم خوار و ذلیلند و … و این همه نیست، مگر آن که راه عصیان در پیش گرفتند و به قرآن و سنت نبویّه عمل نکردند، و سررشتة دین خدا را در دست کسانی که خدا خواسته بود قرار ندادند، و آیة ولایت، آیة اکمال دین و ده ها روایات صحیحة نبویّه را در خصوص رهبری شایستة امام علی(ع) و عترت پاک او نادیده گرفتند و حدیث ثقلین که متواتر میان شیعه وسنی است را زیر پا گذاشتند و قرآن را از عترت نبی(ص) جدا کردند و در نتیجه، به گمراهی افتادند. «وَاخْشَون».
«الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الإسْلامَ دِینًا»[24] «الیوم» ظرف زمانی است، و برای تشخیص مصداق آن، نیازمند بیان نبوی هستیم که ان شاءالله خواهد آمد.
اِکمال و اِتمام دارای معنای نزدیک به هم هستند. اکمال دربارة چیزی کاربرد دارد که اولاً دارای اجزاء باشد؛ و ثانیاً، در تأثیر گذاری لازم نیست همة اجزای آن جمع باشد، بلکه با فقدان جزئی از اجزاء هم به اندازة خود تأثیر گذار است؛ ولی اگر بخواهد همه اثر مطلوب را داشته باشد، می بایست همة اجزای آن وجود داشته باشد. اتمام نیز دربارة چیزی کاربرد دارد که اولاً، دارای اجزاء باشد؛ و ثانیاً در تأثیر گذاری بر خلاف اکمال لازم است همة اجزای شیء وجود داشته باشد، و اگر حتی یکی از اجزای آن نباشد، مجموعة باقیمانده نمی تواند اثری داشته باشد، مانند روزه، که اگر یک ثانیه پیش از اذان مغرب افطار کنند، باطل است. این معنای لغوی این دو واژه بود.
در نتیجه، معنای آیه چنین می شود: که امروز دین شما مجموعة معارف و احکام الهی را با افزودن حکم و معرفتی دیگر به کمال رساندم، و نعمتم را که تاکنون ناقص بود و بدون آن نمی توانست اثری داشته باشد برای شما تمام کردم و این مجموعة کمال یافته و تمام شدة معارف و احکام الهی را به عنوان دین اسلام، برای شما پسندیدم.[25]
اکنون باید دانست که «الیوم» چه روزی، و مایة اکمال دین و اتمام نعمت چه بوده است. برای یافتن پاسخ چنین مهمی چه باید کرد؟ آیا از خود آیات می توان پاسخی برای آن یافت؟ خیر، آیه های قرآنی ظاهراً، در این خصوص، مسکوت مانده است، لذا برای فهمیدن مقصود آیه، راهی جز تبیین نبوی و بیان تاریخی معتبر، باقی نمی ماند، و بی شک تفسیر و تبیین پیامبر(ص) از هر دلیل و برهانی بالاتر است.
اکنون در سرزمین جحفه، از روزنة دین باوران اهل قبله به تماشای حساس ترین فراز تاریخ می نشینیم. غدیر، وسعتی به فراخنای تاریخ، و عظمتی به شکوه انسانیت که بدون آن، دین، یغمای ستمگران و طواغیت گشت، و گوهر تابناکش در پس پرده های جهل و بی خبری پنهان ماند.
منابع داستان غدیر: سرگذشت غدیر خم، به طور متواتر، نقل شده است، و قریب هفتصد تن از دانشوران اهل سنت، در کتابهایشان، به ذکر آن پرداخته اند. علاّمه امینی در اثر گرانسنگ خود؛ «الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب» نام صد و ده صحابی پیامبر(ص) که حدیث غدیر را نقل کرده اند را ذکر می کند، که برخی از آنها عبارتند از: ابوهریره، ابوبکر خلیفة اول ، اسامه بن زید، ا ٌبیّ بن کعب، اسماء بنت عمیس، امّ سلمه همسر پیامبر(ص)، امّ هانی، انس بن مالک، براء بن عازب، جابر بن عبدالله انصاری، ابوذر غفاری، زیدبن ارقم، خالدبن ولید، خزیمه بن ثابت، زبیر بن عوام، زیدبن ثابت.[26]
سعدبن ابی وقاص، سلمان فارسی، سمره بن جندب، سهل بن حنیف، طلحه بن عبیدالله، عایشه همسر پیامبر(ص)، عباس عموی پیامبر(ص)، عبدالرحمان بن عوف، عبدا.. بن عباس، عبدا.. بن مسعود، عبدا.. بن عمر، عثمان بن عفّان خلیفة سوم، امام علیّ بن ابی طالب(ع)، عمار بن یاسر، عمر بن خطّاب خلیفه دوم، عمرو بن عاص، حضرت فاطمةزهرا علیها السلام، قیس بن سعد، مقداد بن عمرو و هاشم مرقال. یقیناً راویان از صحابه، بیش از این مقدار بوده است، زیرا حدود صد هزار تن در واقعة غدیر حضور داشته اند؛ با این حال، حدیث غدیر متواتر است و چون خورشید بر تارک حق باوران می درخشد و هیچ کس را یارای انکار آن نباشد.
علاّمه امینی، روایت غدیر را از 360 نفر از دانشمندان، مفسّران، عقاید شناسان و مورّخان اهل سنّت نیز نقل کرده است.[27]
این مجموعة بسیار مختصری از راویان غدیر در میان اهل سنت بود، و این تعداد برای راویان اهل سنت، واقعاً عظیم است، افزون بر آن، در مستدرکات الغدیر نیز تعداد آنها به 700 تن می رسد.[28]
اکنون کجایند منکران حماسة غدیر؟ آیا «وَلَهُمْ أَعْیُنٌ لا یُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لا یَسْمَعُونَ بِهَا»[29] اگر با این همه روایات و طرق متعدد نتوان چیزی را ثابت کرد، پس هیچ واقعه ای را در جهان نمی توان باور کرد. حدیث غدیر، روایتی است متواتر و شاید از این حیث بی بدیل باشد و هیچ حادثه ای به اندازة آن تواتر و قطعیت نداشته باشد؛ و این سخن عالم سنّی، استاد عبدا.. علایلی است که می گوید: «هرکس منکر غدیر شود، منکر اصل اسلام شده است»[30]
اکنون، به ذکر نام دانشوران اهل سنت و منابع و آثار آنان که آیة اکمال دین را به روز غدیر سال دهم هجری مربوط دانسته اند، می پردازیم: حافظ محمد بن جریرطبری، در کتاب «الولایه» خود با اسناد به زید بن ارقم، نزول آیة کریمه را روز غدیر خم، دربارة امیرالمومنین (ع) دانسته است؛ حافظ ابن مردویه اصفهانی، از طریق ابی هارون عبدی از ابوسعید خدری روایت کرده است که آیة اکمال دین در روز غدیر خم، هنگامی که رسول خدا(ص) دربارة علی(ع) فرمود: «من کنت مولاه فعلیّ مولاه» نازل شده است، آنگاه وی از ابو هریره روایت کرده است که، روز غدیر، روز 18 ذی الحجه، هنگام بازگشت پیامبر(ص) از حجّه الوداع بوده است، حافظ ابونعیم اصفهانی، اسناد وی نیز به ابوسعید خدری است؛ حافظ ابوبکر خطیب بغدادی، اسناد وی به ابو هریره می رسد که روایت می کند از نبی اکرم(ص) که فرمود: کسی که روز هیجدهم ذیحجّه روزه بگیرد، برای او روزة شصت ماه ثبت می گردد؛ و آن روز غدیر خمّ باشد که پیامبر(ص) دست علی بن ابی طالب را گرفته و فرمود: آیا من سزاوارتر از مؤمنان نیستم؟ گفتند: سزاوار هستی یا رسول الله؛ پیامبر(ص) فرمود:«من کنت مولاه فعلیّ مولاه» سپس عمر به خطاب گفت: آفرین ای فرزند ابی طالب که مولای من و هر مسلمانی شدی. آنگاه خداوند آیة «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ...» را نازل فرمود. حافظ ابوسعید سجستانی؛ ابوالحسن ابن المغازلی شافعی؛ حافظ ابوالقاسم حاکم حسکانی؛ حافظ ابن عساکر شافعی؛ خوارزمی؛ ابوالفتح نطنزی در کتاب «الخصائص العلویه» اسنادش به خدری و جابر انصاری بر می گردد. ابوحامد سعد الدین صالحانی؛ اسنادش به مجاهد می رسد؛ سبط ابن الجوزی حنفی؛ شیخ الاسلام حموینی حنفی؛ ابن کثیر دمشقی شافعی؛ جلال الدین سیوطی؛ میرزا محمد بدخشی در «مفتاح النجاه»[31]
این روایت اختصاص به ابوسعید خدری و ابوهریره ندارد، بلکه افرادی چون جابر بن عبدالله انصاری، مفسر مجاهد مکّی، و امامان باقر و صادق(ع) آن را روایت کرده اند. افزون بر آن، روایات منقول از طریق شیعه نیز، نزول آیة اکمال دین را در روز غدیر خم تعیین کرده است؛ بنابراین، هم دانشوران شیعی و هم بسیاری از دانشوران سنّی، نزول آیه را روز 18 ذی الحجّه سال دهم هجری می دانند.
قول دیگری که در میان اهل سنت، نزول آیه را روز عرفة همان سال می داند، صرفاً روایتی است که به عمر بن خطّاب باز می گردد، نه به رسول خدا(ص)؛ بنابراین نمی تواند حجت باشد، زیرا بر اساس نگرش اهل قبله، تنها قرآن و سنّت نبویّه حجیت دارد، و اگر سرچشمة سخنان، قرآن و سنّت نباشد، نمی تواند مصدر احکام و معارف تلقی گردد. بخاری در «صحیح» چنین روایت کرده است:
طارق بن شهاب از عمر بن خطاب، حکایت مردی یهودی را نقل می کند که گفت: ای امیرمؤمنان! در کتاب شما آیه ای است که آن را همواره می خوانید، اگر این آیه بر ما جماعت یهود فرستاده شده بود، بی شک آن روز را عید می گرفتیم. عمر از او پرسید: کدام آیه است؟ پاسخ داد«الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الإسْلامَ دِینًا» عمر گفت: ما آن روز و مکانی که این آیه در آن بر پیامبر(ص) نازل شد، می شناسیم آن روز جمعه و در عرفه بود.[32]
به این ترتیب، پژوهشگران اهل سنت، با دو مجموعه روایات متعارض برخورد کرده اند: مجموعه ای که نزول آیة اکمال دین را در روز غدیر خم(18 ذی الحجه) می داند، و مجموعه ای که نزول آن را در روز عرفه دانسته است.
آنچه در این خصوص می توان گفت، این است که در اینجا، تعارض میان دو حدیث نیست، بلکه تعارض موجود میان حدیثی از پیامبر(ص) و قول عمر بن خطّاب است، و احادیثی که اهل سنت کمتر به آنها بها داده اند، احادیثی است که اسنادشان به پیامبر(ص) می رسد، درحالی که احادیث صحیح بخاری و دیگران نقل سخن عمر است و به پیامبر(ص) اسناد داده نشده است! آیا در تعارض میان حدیث نبوی و سخن عمر، کدام را باید ترجیح داد و پذیرفت؟
حافظ ابوالقاسم حاکم حسکانی با اسنادش، از ابوسعید خدری نقل می کند که: هنگامی که «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ» نازل شد، رسول خدا(ص) فرمود: «الله اکبر علی اکمال الدین و اتمام النعمه، و رضی الربّ برسالتی، و ولایه علی بن ابی طالب من بعدی، و قال: من کنت مولاه فعلیّ مولاه، اللّهم و الِ من والاه، و عاد من عاداه، وانصر من نصره، و اخذل من خذله»[33]
بنابراین نزول آیة اکمال دین در روز عرفه، بی پایه است، و اگر به عنوان قولی پذیرفته شود، در معارضه با احادیث نبوی تاب مقاومت نخواهد داشت. به این ترتیب، قول نزول آیه در روز غدیر خمّ به اثبات می رسد.
پس، حاصل معنای آیه چنین می شود: امروز روزی است که کافران از دین شما نومید شده اند با اعلام ولایت علی بن ابی طالب(ع)، مجموعة معارف دینی را به کمال رساندم؛ و نعمتم را که عبارت است از ولایت و مدیریت الهی در امور دینی برای شما تمام کردم. ولایت الهی شما تا زمان نزول وحی و حضور رسول خدا(ص) بر عهدة ایشان بود، و این نعمت عظمی از شما منقطع نخواهد شد، و امروز با معرفی و تعیین علی بن ابی طالب(ع)، همچنان از نعمت ولایت الهی بهره مند خواهید بود؛ و اسلامی را برای شما می پسندم که علی بن ابی طالب(ع) مدیر آن باشد. از این آیه فهمیده می شود با توجه به معنای اکمال و اتمام که دین بدون ولایت امام علی(ع) دینی ناقص است، و مجموعة معارف الهی کارآیی لازم را نخواهد داشت: توحید، ناقص درک می شود، گوهر وحی به طور کامل به دست نمی آید، و سایر معارف الهیه کم رنگ و کدر استنباط می گردد. چنانچه، برخی قائل به جسمانی بودن ذات اقدس اله شدند و برای آن وجود مقدس، چشم و گوش و دست و تخت و کرسی در گوشه ای از آسمان و… قائل شدند، ودر همة اینها تحسین پروردگار مدّ نظر است، نیز، دینی را اسلام می نامند که یزید و معاویه و مروانیان و عباسیان ستم پیشه به عنوان ولی الامر شناخته می گردند، و معارف دینی راکعب الاحبارها تبیین کنند و جنگ صفین که در آن قریب صد هزار تن کشته شدند، تنها به عنوان یک اختلاف نظر در برداشت از دین تلقی کرده، تا بتوانند صحابی پیامبر(ص) یعنی معاویه و عمرو بن عاص را تطهیر کنند، و صدها موارد دیگر.
بنابراین، اسلامی مورد پسند خداست که علی بن ابی طالب(ع) ولایت دار آن باشد و پس از رسول خدا(ص)، تبیین و تطبیق آن را برعهده گیرد.
سوتیترها
اولاً به لحاظ موضوعی و ادبی، فقرة پایانی آیه «فَمَنِ اضْطُرَّ..» دنبالة «ذلِکُم فِسْق» است، و «فاء» تفریع برای فقرة «حرّمت» تا «فسق» است، نه تفریع برای «رَضِیتُ لَکُمُ الإسْلامَ دِینًا»؛ ثانیاً چه ارتباط منطقی می توان میان تحریم مردار و خون و گوشت خوک و.. با موضوع نا امیدی کافران در نابود ساختن دین و بازگشت مسلمانان از ایمانشان یافت و نیز چه ارتباطی بین این احکام با نترسیدن از دشمنان و کافران است؟
ثالثاً اگر قرار بود در این آیه با پایان احکام شرعی الهی دین به کمال برسد، براساس قوانین ادبی و نحوی، می بایست فقرة «الیوم» در پایان آیه ذکر گردد، نه وسط آن؛ نیز لازم می آمد که بر سر «الیوم» فای نتیجه قرار داده می شد تا ارتباط کلامی آن با ما قبل حفظ می شد و از استینافی بودنش خارج می گشت؛ رابعاً احکام تحریمیه در این آیه، آخرین احکام الهی نیستند، بلکه به شهادت اکثر مفسران، آیات 176 سورة نساء، 281 و 282 و 278 سوره بقره پس از آنها نازل شده است. بنابراین لازم بود آیه مورد بحث پس از آیات مذکور که دربارة برخی دیگر از احکام شرعی است، نازل می شد.
خامساً احکام تحریمی در این آیه، پیش از آن، در جای دیگر نیز آمده است: آنجا که می فرماید: «إِنَّمَا حَرَّمَ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةَ وَالدَّمَ وَلَحْمَ الْخِنْزِیرِ وَمَا أُهِلَّ بِهِ لِغَیْرِ اللَّهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ بَاغٍ وَلا عَادٍ فَلا إِثْمَ عَلَیْهِ ...» در این دو آیه تقریع «فاء» به دنبال فقرات تحریم ذکر شده است و این نیز بهترین شاهد قرآنی است بر این که فقره اکمال دین، جمله ای معترضه است و هیچ ارتباطی به ما قبل و ما بعدش ندارد؛ سادساً سخن ما این است که فقرة «الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ دِینِکُمْ ... وَرَضِیتُ لَکُمُ الإسْلامَ دِینًا» آخرین پیامی است که بر پیامبر(ص) فرود آمده است و خود مستقلاً دارای حکمی از احکام الهی است: حکمی که بدون آن رسالت پروردگار رسا نیست و دین او کامل و نعمت هدایتش سرریز و کافی نخواهد بود.
«اکمال» دربارة چیزی کاربرد دارد که اولاً دارای اجزاء باشد؛ و ثانیاً، در تأثیر گذاری لازم نیست همة اجزای آن جمع باشد، بلکه با فقدان جزئی از اجزاء هم به اندازة خود تأثیر گذار است؛ ولی اگر بخواهد همه اثر مطلوب را داشته باشد، می بایست همة اجزای آن وجود داشته باشد. «اتمام» نیز دربارة چیزی کاربرد دارد که اولاً، دارای اجزاء باشد؛ و ثانیاً در تأثیر گذاری بر خلاف اکمال لازم است همة اجزای شیء وجود داشته باشد، و اگر حتی یکی از اجزای آن نباشد، مجموعة باقیمانده نمی تواند اثری داشته باشد، مانند روزه، که اگر یک ثانیه پیش از اذان مغرب افطار کنند، باطل است. این معنای لغوی این دو واژه بود.
در نتیجه، معنای آیه چنین می شود: که امروز دین شما مجموعة معارف و احکام الهی را با افزودن حکم و معرفتی دیگر به کمال رساندم، و نعمتم را که تاکنون ناقص بود و بدون آن نمی توانست اثری داشته باشد برای شما تمام کردم و این مجموعة کمال یافته و تمام شدة معارف و احکام الهی را به عنوان دین اسلام، برای شما پسندیدم.
علاّمه امینی در اثر گرانسنگ خود؛ «الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب» نام صد و ده صحابی پیامبر(ص) که حدیث غدیر را نقل کرده اند را ذکر می کند. یقیناً راویان از صحابه، بیش از این مقدار بوده است؛ زیرا حدود صد هزار تن در واقعة غدیر حضور داشته اند؛ با این حال، حدیث غدیر، متواتر است. علاّمه امینی، روایت غدیر را از 360 نفر از دانشمندان، مفسّران، عقاید شناسان و مورّخان اهل سنّت نیز نقل کرده است. افزون بر آن، در مستدرکات الغدیر نیز تعداد آنها به 700 تن می رسد.
پژوهشگران اهل سنت، با دو مجموعه روایات متعارض برخورد کرده اند: مجموعه ای که نزول آیة اکمال دین را در روز غدیر خم(18 ذی الحجه) می داند، و مجموعه ای که نزول آن را در روز عرفه دانسته است. اما آنچه در اینجاست، تعارض میان دو حدیث نیست، بلکه تعارض میان حدیثی از پیامبر(ص) و قول عمر بن خطّاب است!؛ یعنی احادیثی هستند که اسنادشان به پیامبر(ص) نمی رسد، بلکه به خلیفه دوم اسناد داده شده اند! آیا در تعارض میان حدیث نبوی و سخن عمر، کدام را باید ترجیح داد؟ بنابراین نزول آیة اکمال دین در روز عرفه، بی پایه است، و اگر به عنوان قولی پذیرفته شود، در معارضه با احادیث نبوی تاب مقاومت نخواهد داشت.
پی نوشت :
[1]. مائده/67.
[2]. مائده /3.
[3]. آیة 73.
[4]. مائده / 67.
[5]. راغب اصفهانی، المفردات فی غریب القرآن، ماده بلغ.
[6]. مائده/ 67.
[7]. مائده/ 3.
[8]. مائده/ 67.
[9]. مائده/41.
[10]. نساء / 150-151.
[11]. معارج/1-3.
[12]. عبد الحسین امینی، الغدیر، ج 1، ص 246- 239.
[13]. نحل/44.
[14]. الغدیر، ج 1، ص 214 223.
[15]. امینی، عبدالحسین، الغدیر، ج1، ص 223 – 214.
[16]. مائده/3.
[17]. حجر/9.
[18]. مائده/3.
[19]. نحل/115.
[20]. مائده/3.
[21]. بقره/109.
[22]. بقره/211.
[23]. انفال/53.
[24] مائده/3.
[25]. الطباطبایی، محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج 5، ص 179- 16.
[26]. الغدیر، ج1،ص14.
[27]. جهت آشنایی با این دانشمندان الغدیر، ج1، ص14-151 مطالعه گردد.
[28]. الغدیر، ج1، ص 62 151.
[29]. اعراف/179.
[30]. حکیمی، محمد رضا، حماسه غدیر، ص36.
[31]. الامینی، عبدالحسین، الغدیر: ج 1، ص 237- 23.
[32]. صحیح بخاری، ج1، ص16.
[33].همان، 233.
نویسنده: فرهاد ترابی
اشاره:
متن ذیل سومین بخش از مناظره «حق شناس» (برادر شیعه) و «حق جو» (برادر اهل سنت) پیرامون ولایت امیرالمؤمنین(ع) و آیات مربوط به حماسه غدیر خم است که تقدیم می شود.
با پایان گرفتن مناسک حج وداع در سال دهم هجری، رسول خدا(ص) با همراهی هزاران تن از مسلمانان به سوی مدینه رهسپار گشتند. پس از طی مسافتی، به غدیر خم در صحرای جحفه رسیدند: مکانی که راه مدینه و مصر و عراق از یکدیگر جدا می شد. آن روز، روز پنج شنبه، 18 ذی الحجّه بود. در آن حال، فرشتة وحی، جبرئیل امین(ع)، پیام جاودانة پروردگار را بر پیامبر (ص) فرود آورد:
«یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ؛ فرمان داد که علی(ع) را به مردم معرفی کند و مقام ولایت او را ابلاغ نماید.»
آنگاه رسول خدا(ص) دستور داد کسانی که پیش افتاده اند، بازگردند و واماندگان در رسند. تا این که بانگ اذان ظهر فضای غدیر را عطرآگین کرد و مردمان، در آن روز که هوا گرم بود زیر درختان پرسایه، نماز را به امامت پیامبر اکرم(ص) به پا داشتند. پس از پایان نماز، پیامبر(ص) بالای منبری که از جهاز شتران ساخته بودند، قرار گرفت و به سخنرانی پرداخت.
آن حضرت، پس از حمد و ثنای پروردگار، فرمود: به زودی پیک مرگ مرا می خواند و من اجابت کنم… ای مردم! آیا می شنوید؟ پاسخ گفتند: آری، فرمود: بدانید که من در رستاخیز، پیش از شما در کنار حوض می رسم، و شما بر من وارد خواهید شد… پس بنگرید که در مورد دو چیز گرانسنگ چگونه رفتار می کنید؟ فریاد زدند آن دو گرانسنگ چیست؟ پاسخ فرمود: ثقل بزرگتر، کتاب خدا که رشته ای است پیوسته، یک سر به دست اوست و یک سر دیگر به دست شما، پس به کتاب خدا چنگ زنیدتا گمراه نگردید؛ و دیگری عترت و خاندان من. پروردگار لطیف و خبیر مرا آگاه کرده که این دو چیز گرانسنگ، هرگز از یک دیگر جدا نخواهند شد تا در رستاخیز، کنار حوض بر من وارد شوند. من نیز، همین را آرزو داشتم و از خداوند بزرگ درخواست کرده ام. پس، از آن دو پیشی مگیرید که هلاک می شوید، و پس نمانید که تلف می گردید. آنگاه دست علی(ع) را گرفت و بالا برد، به طوری که سپیدی زیر دستانشان پیدا بود، و همگان او را شناختند. پیامبر(ص) فرمود: چه کسی از میان مردمان، نسبت به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است؟ گفتند: خدا و رسولش بهتر می دانند؛ فرمود: خدا مولای من و من مولای مؤمنانم و من از آنان نسبت به خودشان سزاوارترم، «من کنت مولاه فعلیّ مولاه؛ هر که من مولای او هستم، علی مولای اوست» این جمله را سه بار- و به گفتة احمد حنبل چهار بار- تکرار کردند، سپس فرمود: «اللّهم والِ من والاه، و عاد من عاداه، و احبَّ من احبه و ابغض من ابغضه، وانصر من نصره، و اخذل من خذله، وأدر الحقّ معه حیثما دار؛ خدایا دوست بدار کسی را که دوست او باشد، دشمن بدار کسی را که با او دشمنی کند، و دوست بدار کسی که او را دوست بدارد.، دشمنی کن کسی را که با او دشمنی کند، و یاری کن کسی را که او را یاری کند. و خوار کن کسی که او را خوار کند، وحق را بر گرد وجودش بچرخان». هان! حاضران به غایبان ابلاغ کنند. هنوز مردم پراکنده نشده بودند که امین وحی فرود آمد و پیام الهی را نازل کرد: «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الإسْلامَ دِینًا»
آنگاه پیامبر(ص) فرمود: «الله اکبر، دین کامل گشت، و نعمت پروردگار لبریز شد، و پروردگار به رسالت من و ولایت علی پس از من خشنود گشت».
مردم به امیرالمومنین ـ صلوات الله علیه ـ تبریک و تهنیت می گفتند، و پیشاپیش آنان ابوبکر و عمر بودند که می گفتند: «بخّ بخّ لک یابن ابی طالب! أصبحت و أمسیت مولای و مولی کلّ مؤمن و مؤمنه؛ آفرین بر تو ای پسر ابوطالب! که مولای من و مولای هر مرد و زن مؤمن شدی» آنگاه، حسّان بن ثابت، از رسول خدا (ص) رخصت طلبید تا ابیاتی را دربارة علی(ع) بسراید. پیامبر(ص) فرمود: بگو که فرخنده باد. حسان فرمود: ای بزرگان قریش؛ من پس از بیعت در حضور پیامبر گواهی می دهم که ولایت علی پابرجاست. سپس حسّان قصیدة زیر را بسرایید:
ینادیهم یوم الغدیر و نبیّهم
بخمّ و أسمع بالرّسول منادی
فقال: فمـن مولاکم و نبیّکم؟
فقالـوا و لم یبدوا هناک التعامی
الهک مولانـا وأنت نبیّن
و لـم تلق منّـافی الـولایه عاصی
فقـال له: قم یا علـیّ فانّنـی
رضیتک من بعدی اماماًوهادی
فمن کنت مـولاه فهذا ولیّـه
فکونوا له أتباع صدق موالی
هناک دعا اللّهـمّ! وال ولیّـه
و کن للذی عـادا علیّاً معادیا
یعنی در روز غدیر، پیامبر اسلام(ص)، با آوازی بلند و رسا آنان را ندا در داد و شگفتا! که چگونه گفتارش را به گوش همگان رسانید؛
ایشان فرمود: ای مردم! چه کسی مولا و پیامبر شماست؟ حاضران ـ بی آنکه که خود را به نادانی آراسته کرده باشند ـ پاسخ گفتند:
خدای تو مولای ما و شما پیامبر ما هستید، و دربارة ولایت، هیچگاه عصیان و نافرمانی از ما ندیده ای؛
پس پیامبر به علی(ع) فرمود: ای علی برخیز! زیرا بی تردید به پیشوایی و هدایتگری تو پس از خود خشنودم؛ آنگاه فرمود: کسی که من مولای او هستم، پس علی مولای اوست، و شما پیروانی صادق برای او باشید؛
پیامبر(ص) در آنجا چنین به نیایش پرداخت: خداوندا! دوست علی را دوست بدار، و دشمن او را دشمن بدار!»
چنان چه ملاحظه می فرمایید، حسّان بن ثابت، از واژة «مولا» چیزی جز رهبر و هدایتگر برداشت دیگری نداشته است.
علامه امینی، نام دوازده تن از دانشوران عامه که این ابیات غدیریّه حسّان را روایت کرده اند، و نیز اسامی بیست و شش نفر از فرهیختگان شیعی را در این خصوص، ذکر کرده است.
پاسخ به اشکالات
اکنون، پس از آن که نگرش منطقی شیعه را در خصوص آیات تبلیغ و اکمال دین دریافتید به پاسخ اشکالات می پردازیم:
1- پاسخ ما دربارة ارتباط آیات ماقبل و ما بعد با آیة تبلیغ، پیش از این ، گفته آمد.
یکی از ظرافت های ادبی و هنری در بیان قرآنی، تغییر ناگهانی سیاق است؛ مثلاً در جمله ای که چندین کلمه با اعراب رفع آمده است، در اثناء، کلمه ای با اعراب نصب آورده می شود تا خواننده را متوقف کند و او را به تأمل وادارد؛ مانند آیة: «لَکِنِ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَالْمُؤْمِنُونَ یُؤْمِنُونَ بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَمَا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ وَالْمُقِیمِینَ الصَّلاةَ وَالْمُؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَالْمُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ أُولَئِکَ سَنُؤْتِیهِمْ أَجْرًا عَظِیمًا»
در این آیه، پنج وصف آورده شده است که سیاق ادبی آن ها مرفوع بودن آن اوصاف است؛ چنان که دو وصف پیشین «راسخون و مؤمنون» و دو وصف پسین «ُمؤْتُونَ و مُؤْمِنُونَ» مرفوع است و در میان این اوصاف مرفوع چهارگانه، یک وصف منصوب دیده می شود و آن وصف «مقیمین» است، تا توجه متدبّران در قرآن و خوانندگان کتاب الهی را به اهمیت نماز که ستون دین است، جلب کند. در فقرة «الْیَوْمَ یَئِسَ …» اسلوب آیه ناگهان عوض شده است و رگه ای کاملاً متمایز از صدر و ذیل آیه در درون آن گنجانده شده است، تا توجه خواننده را به سوی آن جلب کند و به اهمیت موضوعش رهنمون گردد. مانند آن که هنگام پخش برنامه ای در صدا و سیما، ناگهان آن را قطع کرده و بیننده و شنونده را متوجه موضوعی حسّاس می کنند و این شیوه یکی از بهترین روش های جلب توجه مردم به موضوعات حسّاس می باشد؛ زیرا قطع برنامه عادی، خود به خود، سؤال برانگیز است و مردم را به دیدن یا شنیدن مطلب مهم آماده می کند، و این شیوه ای علمی و روانشناختی است.
نیز، پیش از این گفتیم که قرآن دارای سبکی ساختار شکن است و غالباً موضوعات گوناگون تو در تو آورده می شود و با سبک های بشری کاملاً متمایز است، و به اتفاق همة مسلمانان ترتیب آیات، ترتیب زمانی نیست تا بخواهید هر طور که شده، ارتباط موضوعی آنها را حفظ کنید. افزون بر آن، با وجود نصّ نبوی در خصوص نزول آیه و شأن آن ،دیگر جایی برای اجتهاد باقی نمی ماند، و احتمال نمی تواند در برابر یقین و اطمینان مقاومت کند. آیا استنباط و برداشت شما از آیات قرآنی معتبر است، یا تفسیر و تأویل شخص رسول خدا(ص)؟.
2-آورده اید که «علی (ع)، شخصاً، هرگز ادعای حقانیت برای خلافت، بر پایة حکم الهی و یا وصیت پیغمبر نکرد.» این در حالی است که امام علی(ع)، بارها چنین ادعایی داشته اند. علی(ع) می فرماید: «فوالله، ما زلت مدفوعاً عن حقیّ مستأثراً علیّ منذُ قبض الله نبیّه(ع) حتی یوُمّ النّاس هذا؛ به خدا سوگند، پس از رحلت رسول(ص) تا به امروز، پیوسته حق مرا از من باز داشته و دیگری را بر من ترجیح داده اند.»
آیا این حق چیزی جز حق خلافت است که خدای سبحان به ایشان ارزانی داشته بود؟ مقصود از امروز، دوران خلافت ظاهری بیست و پنج ساله است که خلافت حقّ علی(ع) بوده و دیگران به ناحق غصب کرده بودند. امام علی(ع) در خطبة شقشقیه می فرماید: «امّا والله لقد تقمّصها فلان و انّه لیعلم انّ محلّی منها محل القلب من الرّحی... ؛ هان! به خدا سوگند، فلان(ابوبکر) جامة خلافت را پوشید و می دانست خلافت جز مرا نشاید، که آسیا سنگ تنها گِرد استوانه به گردش درآید. کوه بلند را مانم که سیلاب از ستیغ من ریزان است، و مرغ از پریدن به قله ام گریزان، چون چنین دیدم، دامن از خلافت درچیدم و پهلو از آن پیچیدم و ژرف بیندیشیدم که چه باید، و از این دو کدام شایسته است: با دست تنها بستیزم یا شکیبایی پیش گیرم و از ستیز بپرهیزم؟… چون نیک سنجیدم، شکیبایی را خردمندانه تر دیدم، و به صبر گراییدم در حالی که خار در چشم و استخوان در گلو بودم، میراثم ربودة این و آن.» ( می دیدم که میراثم به تاراج برند)
این چه میراثی بود که علی(ع) آن را حق خود می دانست؟ چرا امام(ع) حقّ خلافت را میراث(تراث) تعبیر کرده است؟
امام علی (ع) می فرماید: «لایُقاس بآل محمد(ص) من هذه الامه احد…؛ از این امت کسی را با خاندان محمد(ص) همپایه نتوان پنداشت… هر که از حد درگذرد به آنان باز گردد، و آن که وامانده به ایشان پیوندد. حق ولایت خاص ایشان است و وصیت و وراثت مخصوص آنان. اکنون حق به اهل آن رسیده و به آنجا که باید، رخت کشیده».
امام علی(ع) در مقاطع زمانی گوناگونی، برای اثبات حق خلافت خویش، به حدیث شریف غدیر احتجاج کرده اند و احیاناً کسانی که در حماسة غدیر حضور داشته اند، به عنوان شاهد فرا خوانده اند. اینک به برخی از این موارد می پردازیم:
دانشمند سخن ور خوارزمی حنفی، در «المناقب» با اسناد خویش از عامر بن واثله روایت می کند که روز شورا، به همراه علی (ع)، کنار در اتاق بودم که شنیدم امام(ع) به اهل شورا می فرمود: به چیزی با شما احتجاج می کنم که عرب و عجمتان توانایی دگرگونه کردن آن را نداشته باشد. آنگاه فرمود: شما را به خدا، ای همگان! آیا از میان شما کسی پیش از من به توحید باری تعالی روی آورده است؟ گفتند: نه، فرمود: آیا در میان شما کسی هست که برادری چون جعفر طیار ـ که همراه فرشتگان در بهشت پرواز می کند ـ داشته باشد؟ گفتند؟ نه، فرمود: خدا را شاهد می گیرم آیا در بین شما کسی هست که عمویی مانند عموی من، حمزة شیرخدا و رسول سرور شهیدان داشته باشد؟ گفتند: نه، فرمود: شما را به خدا آیا در میان شما کسی هست که همسری مانند همسر من، فاطمه دخت محمد(ص) سرور زنان بهشتی، داشته باشد؟ گفتند: نه، فرمود: خدا را بر شما شاهد می گیرم، آیا در بین شما کسی هست که فرزندانی بسان فرزندان من، حسن وحسین، دو سرور جوانان بهشت داشته باشد؟ گفتند: نه، فرمود: شما را به خدا، آیا از بین شما کسی هست که به جز من بارها جهت گفتگو و نجوا با رسول خدا(ص) پیشاپیش صدقه داده باشد؟ گفتند: نه، فرمود: خدا را بر شما شاهد می گیرم، آیا در میان شما به جز من کسی هست که رسول خدا(ص) در بارة او فرموده باشد: «من کنت مولاه فعلیّ مولاه، اللّهم و ال من والاه و عاده من عاداه وانصر من نصره، لیبلّغ الشاهد الغایب» ؟ گفتند: نه.
شیخ الاسلام ابو اسحاق ابراهیم بن سعدالدین ابن الحمویه، با اسنادش در «فراید السمطین» از تابعی بزرگ، سلیم بن قیس هلالی چنین نقل می کند: «در خلافت عثمان، علی(ع) را در مسجد خدا به همراه جماعتی دیدم که به گفت وگوی علمی مشغول بودند و دربارة قریش و برتری و سوابق و هجرتها سخن می گفتند… امام(ع) نیز به سخنرانی پرداخت و از مردمان حاضر درآن جلسه، کسانی که شاهد واقعة غدیر خم بودند، اقرار گرفت و جریان نصب امامتش به دست رسول خدا(ص) را بیان داشت و سخنان پیامبر (ص) در روز غدیر را یادآور شد که فرموده بودند: «ای مردم! آیا می دانید که خدای عزّوجلّ مولای من و من مولای مؤمنان هستم و از ایشان نسبت به خودشان سزاوارترم؟ مردم گفتند: آری، ای رسول خدا، پیامبر(ص) فرمود: برخیز ای علی، برخاستم، پس فرمود: «من کنت مولاه فعلیّ مولاه، اللّهم و ال من والاه و عاد من عاداه»؛ سلمان برخاست و عرض کرد: ای رسول خدا: چگونه ولایتی؟ پیامبر فرمود: ولایتی مانند ولایت من بر کسانی که از آنان نسبت به خودشان سزاوارترم. آنگاه خداوند این آیه را فرستاد: «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ و...» پس از آن، امام(ع) فرمود: «خدا را شاهد می گیرم بر کسانی که فرمایشات رسول خدا را به یاد دارند، هنگامی که برای سخنرانی برخاستند، پس آن کسانی که به یاد دارند، بگویند. آنگاه زیدبن ارقم، براءبن عازب، سلمان، ابوذر، مقداد و عمار برخاستند و گفتند: ما آن فرمایشات پیامبر(ص) را به یاد داریم، …»
امام علی(ع) در اجتماع مردم در رحبه، از کسانی که در غدیر خم سخنان پیامبر(ص) را شنیده بودند، خواست تا برخیزند و شهادت دهند. در این هنگام ـ بنابر روایات گوناگون ـ تا 24 نفر برخواسته و شهادت دادند و جریان غدیر خم را بازگو کردند و جملة معروف «من کنت مولاه فهذا علی مولاه» را یادآور شدند.
علامه امینی نام 18 تن از راویان را در الغدیر، با ذکر منابع آن ها آورده است و نیز نام افرادی که روز رحبه، به حدیث غدیر شهادت دادند، ذکر می کند. هم چنین، امام علی(ع) در روز جمل، صفین و موارد دیگر به حدیث غدیر استشهاد کرده اند.
بسیاری دیگر از صحابه، تابعان و جز این ها نیز به حدیث غدیر احتجاج کرده اند. از جملة آنها است حضرت فاطمه زهرا سیده نساء العالمین(س)، امام حسن مجتبی(ع)، امام حسین(ع)، عبدا.. بن جعفر، عمرو بن عاص، عمّار بن یاسر، قیس بن سعد، عمر بن عبدالعزیر، و مأمون عباسی.
بنابراین، امام علی(ع)، بارها به حدیث غدیر احتجاج کرده اند؛ و در جریان «سقفیه» کارگردانان صحنه از هیچ کس از جمله علی(ع) و بنی هاشم، نظری نخواستند، و هنگامی که آنان به وصیت پیامبر (ص)، مشغول غسل وکفن حضرت بودند و در اندوه فقدان نبی اکرم(ص) به سر می برند، از خلأ موجود و فضای حاکم بر مدینه بهره جستند و زیر سقف محدود سقیفه برای مسلمانان خلیفه تعیین کردند، و فرصت هرگونه احتجاجی را از آنان دریغ داشتند. آیا نمی بایست در تعیین خلیفه، نظر پیشتاز و داناترین فرد مسلمان را جویا می شدند و بنی هاشم را در جریان کار قرار می دادند؟ آیا کسانی که به تنها دختر پیامبر(ص) و سرور زنان جهان و پارة تن رسول خدا(ص) رحم نکردند و با ضرب و شتم و تهدید ایشان، به اهل بیت نبوت هجوم بردند، و چه کارها که نکردند، اهل احتجاج بودند؟ این دو (ابوبکر و عمر) اولین کسانی بودند که حدود هفتاد روز پیش از آن، در جریان غدیر خم، به امام علی(ع) تبریک گفته بودند ـ چنان که قبلاً ذکر شد ـ و خود نیز از جمله راویان حدیث غدیر بودند و با آگاهی به چنین رخدادی با بهانه های مختلف، امام علی(ع) را کنار زدند و ابوبکر را به جای ایشان نشاندند و پس از مدت ها، امام(ع) را مجبور به بیعت کرده و ایشان، استخوان در گلو و خار در چشم تحمل کردند و با چشم خود شاهد یغمای میراث خلافت بودند، امّا در کنار امام علی(ع) حضرت فاطمه (علیهاالسلام) حضور داشتند و با تمام قدرت از حق علی(ع) دفاع کردند و به حدیث غدیر احتجاج نمودند، آیا ثمری داشت؟ سرور زنان جهان به آنان چنین فرمودند، «انسیتم قول رسول الله(ص) یوم غدیرخم من کنت مولاه فعلیّ مولاه؟» آیا کسانی که در برابر درخواست رسول خدا(ع) مبنی بر آوردن قلم و دوات به منظور نوشتن چیزی که امّت پس از ایشان گمراه نشوند، گفتند: «انّ الرجل لیهجر، حسبنا کتاب الله؛ این مرد هذیان می گوید، کتاب خدا ما را کافی است». آیا چنین کسانی که خلافت پس از پیامبر(ص) را در سر می پروراندند، احتجاج پذیر بودند؟.
3. آورده اید «در تمام دوران زمامداری سه خلیفة اول، علی(ع)، طرف مشورت بود و با عمر و ابوبکر همکاری نزدیک داشت. پشت سر آن ها نماز می خواند، مسلماً اگر خلافت را از آن خود می دانستند،باید آنها را غاصب می شمرد….
پاسخ، این که امام علی(ع) طرف مشورت بودند، جای تردیدی نیست، زیرا بدون مشورت با ایشان راه به جایی نمی بردند، چنان چه عمربن خطاب گفته است: «لولا علیّ لهلک عمر» . این روایت مورد قبول همگان است. امام علی(ع) آنان را غاصب خلافت و سخت دلبستة ریاست معرفی کرده «اری تراثی نهباً؛ می بینم که میراثم را به یغما برند» و دربارة خلافت عمر می فرماید: «فیا عجباً بینا هویستقلیها فی حیاته إذ عقدها لآخر بعد وفاته لشدّ ما تشطّرا ضرعیها … فمنی الناس لعمرالله بَخبط و شماس و تلوّن و اعتراض فصبرتٌ علی طول المدّه و شدّه المحنه؛ شگفتا، کسی که در زندگی می خواست خلافت را واگذارد، چون عجلش رسید، کوشید تا آن را به عقد دیگری درآورد، و هریک به پستانی از او چسبیدند، و سخت دوشیدند… به خدا که مردم چونان گرفتار شدند که کسی در اسب سرکش نشیند، و آن چهار پا به پهنای راه رود و راه راست را نبیند. من آن مدت دراز با شکیبایی به سربردم، رنج دیدم و خون دل خوردم.
خطبة ششم را نیز پیش از این یادآور شدیم. «فوالله مازلت مدفوعاً عن حقی مستأثراً علیّ…» همچنین، همکاری امام علی(ع) با خلفای ثلاثه، به دلیل حفظ اصل اسلام بوده و غالباً این همکاری به شکل مشورت و راهنمایی آنان بوده است.
4- آورده اید: «آن حضرت زمامداری را امری انتخابی می دانسته نه انتصابی.»
پاسخ، با اثبات حدیث غدیر و ده ها آیه و روایات متواتر، انتصاب الهی، رهبری مسلمانان را مشخص می کند و حضور و پذیرش مردم، شرط لازم عینیت چنین رهبری در جامعه است. چنان چه مورخین آورده اند: «رسول خدا(ص) نزد بنی عامر بن صعصعه آمد و آنان را به اسلام فرا خواند. یکی از آنان به حضرت عرض کرد: اگر ما از تو پیروی کردیم و آنگاه خداوند تو را بر مخالفانت پیروز کرد، آیا این امر پس از تو، از آن ما خواهد بود؟ «أیکون لنا الامر من بعدک؟» پیامبر(ص) پاسخ داد: «الامر الی الله یضعه حیث یشاء»، این امر دست خداست، آن را هرجا که بخواهد قرار خواهد داد.
خلافت ابوبکر، در فضای تنگ سقیفه، بدون حضور برگزیدگان امت، و تنها با بیعت چهار تن شکل گرفت، و پس از آن، دیگران داوطلبانه، یا به اجبار و تهدید، تن به بیعت دادند و به گفتة عمر بن خطّاب، خلافت ابوبکر ناگهانی (فلته) بود، و اگر از این پس، کسی چنین کرد، گردنش را بزنید ، نیز افرادی چون سعد بن عباده که با وی بیعت نکردند، به دستور خلیفه، در شام ترور شد.
خلاف عمر نیز با انتصاب مستقیم ابوبکر صورت پذیرفت، لذا علمای اهل سنت در فلسفة سیاسی خود دچار سردرگمی شده اند و انتصاب عمر به خلافت را نمی توانند توجیه کنند؛ زیرا نه با انتخاب همساز است و نه با مشورت. خلافت عثمان هم که از طریق شورا صورت پذیرفت، مورد پذیرش امام علی(ع) نبود، و ایشان چنان ترکیبی را با اولویت عبدالرحمان بن عوف، به نفع عثمان می دانست، لذا پس از بیعت ابن عوف با عثمان، فرمود: تو عثمان را برگزیدی تا خلافت را به تو باز گرداند.
5. شما در دلیل چهارم، واقعه غدیر خم را تنها برای دفاع از علی(ع) در برابر بدگویی های عده ای که به سخت گیری های امام(ع) در سفر یمن اعتراض داشتند، می دانید و نیز «مولا» در روایت را به معنای دوست و یاور گرفته اید؛ و عدة حاضر در غدیر خم را عده ای محدود بر شمرده اید.
پاسخ، اولاً پیامبر(ص) امام علی(ع) را دو بار به یمن فرستادند: بار اول در سال هشتم هجرت، که یاوه گویان نزد پیامبر(ص) از علی(ع) شکایت بردند، به طوری که رسول خدا(ص) از آنها سخت ناراحت شدند و آثار خشم چهره شان را فرا گرفت و آنگاه فرمودند:«از علی چه می خواهید؟ علی از من است و من از او هستم. او ولیّ همة مؤمنان پس از من خواهد بود.» بار دوم در سال دهم هجرت بود که پیامبر(ص) خود پرچم برای او بست و با دست خود عمامه بر سر آن حضرت نهاد و فرمود: حرکت کن و به چیزی توجه نکن. امام علی(ع) با پیروزی و هدایت حرکت کرد و فرمان پیامبر(ص) را به اجرا گذاشت و آنگاه در حجه الوداع به رسول خدا(ص) پیوست. این بار هیچ کس دربارة علی(ع) سخنی به پیامبر نگفت.
گذشته از آن، شکایت عده ای معدود موجب آن نمی شود که پیامبر(ص) در آن هوای گرم، ده ها هزار نفر را در بیابانی نگه دارد و به آنها بگوید: علی دوست شماست، وپس از پایین آمدن از منبر، همگان به او تبریک گویند. اینها جز بهانه جویی چیز دیگری نیست.
ثالثاً ـ واژة «مولا» در این حدیث به معنای «اولی در تصرف» است، و تمامی حاضران در صحنة غدیر خم، جز معنای «اولی» چیز دیگری نفهمیدند، زیرا: اول آن که حسّان ابن ثابت، ادیب سخن شناس، در همان حماسة غدیر در قصیدة غرای خود می گوید:
فقال له قم یا علیّ فانّنی
رضیتک من بعدی اماماً و هادی
چنانچه ملاحظه می فرمایید، حسّان با ذکر واژة «اماماً و هادیاً، معنای روشن امامت و رهبری را فهمیده است. اسانید این قصیده، قبلاً ذکر شده است. قیس بن سعد نیز قصیده غدیریه خویش را چنین سروده است :
وعـلیّ امـامنا و امـام
لسـوانـا اتی به التـنزیل
یوم قال النبی: من کنت مولاهُ فهذا مولاه خـطب جـلیل
قیس نیزهمانند حسان، معنای امامت و رهبری را از واژه مولی فهمیده است. علامه امینی این قصیده را از سیزده منبع نقل می کند. و..
دوم ، آن که حارث بن نعمان فهری، همان کافر منافقی که تاب پیام غدیر را نداشت، نیز جز معنای «اولی» و امامت را نفهمید و از فرط حسد و خشم گفت: اگر نصب علی از طرف خداست، پس خدایا از آسمان سنگی بر من فرو فرست قبلاً، اسانید آن را یادآور شدیم.
سوم ، آن که پیامبر(ص) در مقدمة حدیث فرمودند: «الست اولی بکم من انفسکم» همگی پاسخ گفتند: بلی یا رسول الله، آنگاه فرمود: «فمن کنت مولاه فعلیّ مولاه» و اگر «مولا» جز معنای «اولی» داشت، پیامبر(ص) چنان مقدمه ای ذکر نمی کردند.
چهارم، آن که ابوبکر و عمر پس از پایان خطبه رسول خدا(ص) در غدیر خم، دست در دست علی(ع) گذاشتند و با این تعابیر «بخّ بخّ لک یابن ابی طالب اصبحت مولای و مولا کل مؤمن و مؤمنه» به امام (ع) تبریک گفتند و با او بیعت کردند. آیا اینان جز معنای «اولی» و «سرپرست» چیز دیگری فهمیده بودند؟
پنجم، این که فرمایش رسول خدا(ص) در پایان خطبة غدیر «فلیبلّغ الشاهد الغائب؛ حاضران این پیام را برسانند» این تأکید در ابلاغ برای چیست؟ این که علی ناصر و دوست شماست؟ یا این که علی رهبر شماست و پس از من ولایت از آن اوست؟
ششم ،آن که پیامبر(ص) پیش از بیان امامت علی (ع) فرمود، «الا و انّی أوشک أن أفارقکم؛ نزدیک است که از شما جدا شوم و به دیار باقی شتابم» . آنچه که در پایان باید گفت اعلام جانشینی پس از خود است. پیامبری که هرگاه از مدینه خارج می شد، کسی را جانشین خود قرار می داد،اکنون می خواهد برای همیشه سفر کند، آیا در خصوص جانشینی و رهبری آینده هیچ رهنمودی ندارد؟ عقل کوچک ما این را می فهمد که برای حفظ اسلام و حکومت نوپای آن، مسأله رهبری بسیار مهم و حسّاس است و با وجود چنان فضایی تاریک و چنان منافقانی در کمین و چنان رسالتی عظیم، برنامه ای دقیق و رهنمودی روشن دربارة آیندة رهبری لازم است، و الاّ دین درکام منافقان و امویان خواهد رفت و سنت ها و باورهای قبیله ای و جاهلی زنده خواهد شد و «انْقَلَبْتُمْ عَلَی أَعْقَابِکُمْ» به شکلی رخ خواهد داد. آیا عقل کل، امّت و دینش را بی سرپرست گذاشت و رفت؟ و هیچ رهنمودی برای آن نداشت؟
هفتم،این که ـ فقره «وَاللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ» بیانگر این معناست که رسول خدا(ص) زمینه ای برای پذیرش پیام غدیر در مردم نمی دید و بیم آن داشت که مردم از او نپذیرند. آیا بیان محبوبیت و ناصریت علی(ع) به مذاق منافقان خوش نمی آید و پیامبر (ص) از نپذیرفتن مردم در این مورد واهمه داشت؟ روشن است که قضیه مهم تر از این حرفهاست و جز مسأله تعیین جانشینی هیچ امر دیگری این چنین حسّاس و خطرناک نبود که پیامبر(ص) با حفاظت و تأمین الهی به ابلاغ آن پرداخت.
هشتم، این که معنای لغوی کلمة «مولا» عبارت است از «اولی». مرحوم علامه امینی در الغدیر، ادیبان و مفسرانی که کلمة «مولا» در آیة سورة حدید را به معنای «اولی بکم» گرفته اند، به همراه منابع آنها نام برده است. این تعداد به بیست و هفت تن می رسد که برخی از آنها عبارتند از: ابن عباس، فرّاء، ابوعبیده، اخفش، بخاری، ابن قتیبه، تفتازانی، واحدی و …»
آیة مذکور عبارت است از: «فَالْیَوْمَ لا یُؤْخَذُ مِنْکُمْ فِدْیَةٌ وَلا مِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا مَأْوَاکُمُ النَّارُ هِیَ مَوْلاکُمْ وَبِئْسَ الْمَصِیرُ» این گروه در تفسیر مولا گفته اند: «بأنها أولی بکم».
نیز شیخ سلیم بشری، رئیس وقت دانشگاه الازهر مصر، پس از استدلال های علاّمه شرف الدین دربارة این که مولی در حدیث غدیر به معنای اولی است، می نویسد: «وقد حصحص الحقّ بما اشرت الیه من القرائن،...؛ با قرینه هایی که اشاره کردید، حقّ آشکار گشت، و پردة شک از چهرة یقین کنار رفت؛ و ما بی درنگ دریافتیم که معنای «ولیّ و مولی» در حدیث غدیر همان«اولی» است؛ و اگر به معنای «یاری دهنده» یا مانند آن بود، خواهنده ای عذابی رخ دادنی درخواست نمی کرد. (اشاره به آیات نخستین سوره معارج) بنابراین، نظر شما دربارة معنای مولی، ثابت و مسلم است.»
نیز، هیچ یک از فرهنگ های واژگان ، محبوب را یکی از معانی«مولی» ندانسته اند. با این بیان، روشن می گردد که مقصود از «مولی» در «من کنت مولاه فهذا علیّ مولاه» جز به معنای «اولی» و سرپرست و رهبر چیز دیگری نمی تواند باشد.
6. آورده اید: اگر قرار بر جانشینی بود، صریحاً می فرمود که ای مردم! پس از من، علی زمامدار شماست!»
پاسخ، اگر بنابر توجیه روایات و تفسیرهای نابجا و تحمیل عقاید باشد، هیچ عبارتی نمی تواند مطلبی را ثابت کند. به نظر می رسد بهترین و رساترین واژگان همان کلمة «مولی» باشد، زیرا صدر حدیث با جملة «الست أولی بکم من أنفسکم» آمده است که چنین اقرار گرفتنی از آیه «النَّبِیُّ أَوْلَی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ» ریشه می گیرد، که دلالت بر اولویت در تصرف برای تشخیص پیامبر(ص) دارد.
مطمئن باشید ،اگر هر واژه ای دیگر به کار می رفت، توجیه گران شب پرست با بهانه های گوناگون سعی در تاریک ساختن معنای روشن آن داشتند.
حقیقت آن است که رسول خدا(ص) با هر زبانی و بیانی ،خلافت و امامت علی(ع) را بیان کرده اند. مگر نه آن است که در روایات بسیاری، با عنوان «خلیفتی» علی(ع) را معرفی کرده است؛ در این صورت، پاسخ شما به آن روایات چه خواهد بود؟
نیز، حدیث یوم الدّار که در منابع بسیار روایی، تفسیری و تاریخی اهل سنت، نظیر مسند احمد حنبل، تفسیر کشف البیان ثعلبی، جمع الجوامع سیوطی و خصائص نسائی آورده شده است، لفظ «خلیفتی» دربارة امام علی(ع) بکار رفته است: «انّ هذا اخی و وصیّی و خلیفتی فیکم فاسمعوا له واطیعوا امره...».
جالب است بشنوید محمد حسنین هیکل، در کتاب حیاۀ محمد، این حدیث را به طور کامل ذکر می کند، ولی در چاپ بعدی با تطمیع یا تهدید وهابیون، لفظ (خلیفتی) را حذف می کند!
بنابراین، هر لفظی که شما بفرمایید، قابل توجیه است، ولی با قرائن متصله و منفصله موجود، راه هرگونه محمل تراشی ها بسته می شود، چنان چه در مورد واژة «مولی» ملاحظه فرمودید.
7. آورده اید: به علاوه، این سخن را هم قبلاً در مراسم حج بر زبان میراند تا جمع کثیر مسلمین بشنوند و نه در موقعیتی که فقط عدّة محدودی مستمع بودند و اهل مکّه و دیگران حضور نداشتند، یا لااقل در مدینه می فرمود که اهل مدینه هم بشنوند، نه در میان راه. پاسخ این سخنان شما را هیچ کس نگفته است، زیرا هر کس که ذره ای با تاریخ مربوط به حماسه غدیر آشنا باشد، می داند که اوّلاً، پیامبر (ص) در نقطه ای جانشینی امام علی(ع) را اعلام داشتند که چهار راه جدایی کاروان های مدینه و عراق و مصر و … بوده است، و دست کم، صد هزار تن در غدیر خم حضور داشته، و تمامی انصار و مهاجر شاهد صحنه بوده اند. آنجا کانونی بود که همه کاروانیان گرد هم بودند و به دلیل آن که آخرین حج پیامبر(ص) در واپسین لحظات عمر حضرت بود، همگان ـ حتی زنان ـ با تمام وجود حضور داشته اند؛
ثانیاً، پیامبر(ص) از آغازین روز رسالت خویش، ده ها سخن دربارة جانشینی امام علی(ع) داشته است و همه آن ها در منابع اهل سنت به ثبت رسیده است. در خود مکّه نیز سخنانی در این باره از پیامبر(ص) گفته شده است، ولی به هر دلیل، آیه «ابلاغ» در نیمة راه، در سرزمین جحفه نزول یافت و پیامبر(ص) را به اعلام جانشینی خود مأمور ساخت. بنابراین، تعداد مستمعین محدود نبودند و همه مهاجران و انصار حضور داشتند، و اکثر اهل مکّه و تمام اهل مدینه و مناطق دیگر شاهد صحنه بودند. در حقیقت، شهر مکّه ـ که تا آخرین لحظات در برابر دعوت نبی اکرم(ص) ایستادگی کرد، و تنها به زور شمشیر سر تعظیم فرود آورد ـ جایگاه مناسبی برای ابلاغ حسّاس ترین پیام وحیانی نبود؛ پیامی که جانشینی علی بن ابی طالب(ع) قهرمان بدر و درهم کوبندة پدران و بزرگان قریش را به همراه داشته است. از آن گذشته، مؤمنان مکّه همگی جزو مهاجران بودند و به همراه پیامبر(ص) آهنگ مدینه را داشتند، اینجا نیز تمامی مدنی ها حضور داشته اند؛ بنابراین، بهترین و امن ترین نقطه ای که بتوان رهبری آینده را ابلاغ کرد، همان چهارراه غدیر خم بوده و این نقطه را خدای دانای آشکار و نهان برگزیده و وحی را در آنجا فرود آورده است. سپس پیامبر(ص) در پایان خطبه فرمودند: «فلیبلّغ الشاهد الغائب» شاهدان به غایبان برسانند.
8. گفته اید: باید حفاظت از جان جانشین پیامبر مورد تأکید قرار می گرفت، نه حفاظت از جان پیغمبر. پاسخ: بدخواهان و منافقان، شخص پیامبر (ص) را طرّاح مسأله خلافت می دانستند، همان طور که نضر بن حارث پس از واقعه غدیرخم به پیامبر (ص) عرض کرد: «دست پسر عمویت را بالا برده و بر ما ترجیح دادی.» افزون بر آن، با به خطر افتادن جان پیامبر (ص) لاجرم سرنوشت رسالت ایشان نیز به خطر می افتاد؛ زیرا منافقان شخصیت حقوقی رسول خدا(ص) را مورد حمله قرار می دادند و شخصیت حقوقی حضرت، همان مقام رسالت است، و این باعث می شد که دین به خطر افتد و مردمان از اسلام روی گردان شوند؛ لذا خداوند فرمود: «وَاللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ» پس نگرانی حضرت به خاطر رسالت بود، نه جان خویش.
به این ترتیب، همة شواهد تاریخی و روایی و تفسیری و دلایل عقلی و نقلی و کتاب و سنت نبوی و منابع شیعی و سنّی به تفسیر آفتاب نشستند و شب پرستان بیغوله ها را به اقرار واداشتند، و دیدگان خفته شان را به زندگی با خورشید بازگشودند.
این مطالب گوشه ای از چشمه ساران براهین رهپویان اسلام راستین که در مکتب اهل بیت(ع) تجسم یافته، می باشد، و هیچ بافته ای یارای مقابله با منطق آنان را ندارد.
با این بیانات، تمامی دلایل شما ناکارآمد می گردد، و خلافت بلافصل امام علی(ع) بی هیچ شک و شبهه ای به اثبات می رسد.
در پایان، به شما توصیه می کنم که به منظور آشنایی با منطق شیعه، به کتاب های ارزشمند «الغدیر فی الکتاب والسنه والادب» نوشتة علامه امینی؛ و «المراجعات» نوشتة علامه شرف الدین مراجعه فرمایید.
و این سخن خانم دکتر عایشه بنت الشاطی است که می فرماید: «اَنا شیعیه للتّاریخ، من به دلیل حقایق تاریخی شیعه ام»
الحمدلله الذی هدانا لهذا و ما کنّا لنهتدی لولا أن هدانا الله
سوتیتره
این چه میراثی بود که علی(ع) آن را حق خود می دانست؟ چرا امام(ع) حقّ خلافت را میراث(تراث) تعبیر کرده است؟ امام علی (ع) می فرماید: «لایُقاس بآل محمد(ص) من هذه الامه احد…؛ از این امت کسی را با خاندان محمد(ص) همپایه نتوان پنداشت… هر که از حد درگذرد به آنان باز گردد، و آن که وامانده به ایشان پیوندد. حق ولایت خاص ایشان است و وصیت و وراثت مخصوص آنان. اکنون حق به اهل آن رسیده و به آنجا که باید، رخت کشیده».
آن که حارث بن نعمان فهری، همان کافر منافقی که تاب پیام غدیر را نداشت، نیز جز معنای «اولی» و امامت را نفهمید و از فرط حسد و خشم گفت: اگر نصب علی از طرف خداست، پس خدایا از آسمان سنگی بر من فرو فرست قبلاً، اسانید آن را یادآور شدیم.
آن که ابوبکر و عمر پس از پایان خطبه رسول خدا(ص) در غدیر خم، دست در دست علی(ع) گذاشتند و با این تعابیر «بخّ بخّ لک یابن ابی طالب اصبحت مولای و مولا کل مؤمن و مؤمنه» به امام (ع) تبریک گفتند و با او بیعت کردند. آیا اینان جز معنای «اولی» و «سرپرست» چیز دیگری فهمیده بودند؟
پیامبری که هرگاه از مدینه خارج می شد، کسی را جانشین خود قرار می داد،اکنون می خواهد برای همیشه سفر کند، آیا در خصوص جانشینی و رهبری آینده هیچ رهنمودی ندارد؟ عقل کوچک ما این را می فهمد که برای حفظ اسلام و حکومت نوپای آن، مسأله رهبری بسیار مهم و حسّاس است و با وجود چنان فضایی تاریک و چنان منافقانی در کمین و چنان رسالتی عظیم، برنامه ای دقیق و رهنمودی روشن دربارة آیندة رهبری لازم است، و الاّ دین درکام منافقان و امویان خواهد رفت و سنت ها و باورهای قبیله ای و جاهلی زنده خواهد شد و «انْقَلَبْتُمْ عَلَی أَعْقَابِکُمْ» به شکلی رخ خواهد داد. آیا عقل کل، امّت و دینش را بی سرپرست گذاشت و رفت؟ و هیچ رهنمودی برای آن نداشت؟
پی نوشت :
1. مائده/ 67.
2. الصوارم المهرقه، ص 176.
3. مائده/ 3.
4. بحارالانوار، ج 31، ص 410.
5. الغدیر، ج2، صص 9-11.
6. همان، ج2، ص 39-42.
7. همان، ص34 ـ 39
8. نساء/ 162.
9. شریف رضی، نهج البلاغه، تصحیح صبحی صالح، خطبه 6.
10. همان، خطبه 3.
11. همان، خطبه 2.
12.این روایت را امام حموینی در فراید السمطین، باب 58؛ ابن حاتم شامی در الدّرالنظیم؛ حافظ دارقطنی؛ ابن حجر در الصواعق؛ ابن عقده؛ حافظ عقیلی؛ ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 61، ابن عبدالبر در الاستیعاب، ج3، ص35 و طبری در تفسیرش، ج3، ص 418 نقل کرده اند.
13. بحارالانوار، ج 31، ص372.
14. الامینی، عبد الحسین، الغدیر، ج 1، ص166 – 163 0 2.
15. راویان این مناشده عبارتند از: 1 ـ ابو سلیمان مؤذن (در شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید)؛ 2. اصبغ بن نباته ( به نقل از اسد الغابه، ج3، ص3.7)؛ 3. حبه بن جوین عرنی، به نقل از حافظ ابن مغازی در المناقب، 4. زاذان بن عمر، به نقل از احمد بن حنبل در مسند، ج1، ص84. 5. زربن حُبیش اسدی، به نقل از زرماقی مالکی درشرح المواهبه ج7، ص13؛ 6. زیاد بن ابی زیاد، به نقل از احمد بن حنبل در مسند، ج 1، ص88؛ 7. زید بن ارقم، به نقل از هیثمی در مجمع الزواید، ج 9، ص1.6، 8. زید بن یثیع، به نقل از احمد بن حنبل در مسند، ج 1، ص118؛ نسایی در الحضایص، ص22. ابن کثیر در تاریخش، ج7، ص347 و …؛ 9. سعید بن ابی حدّان، به نقل از فراید السمطین حموینی، 10. سعید بن وهب، به نقل از احمد بن حنبل و نسایی و ابن اثیر و…؛11. عامر بن واثله؛ 12. عبدالرحمن بن ابی لیلی؛ و....
16. ج1، ص166 ـ 184
17. برای اطلاع بیشتر به الغدیر، ج 1، ص186 ـ 196، مراجعه فرمایید.
18. برای اطلاع از منابع آنها، به الغدیر، ج1، ص196 ـ 213، مراجعه فرمایید.
19.الفضائل، ص159.
20. صحیح بخاری، کتاب العلم، باب کتابه العلم، ج1، ص22، 23.
21. الکافی، ج7، ص423، باب النوادر، ح6.
22. نهج البلاغه، خطبه 3.
23. همان، خطبه6.
24. الموفقیات، ص580، شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید. ج2،ص273.
25. شرف الدین، عبد الحسین، المراجعات، (بی تا، طهران، موسسه البعته)، المراجعه36و58، ص 4- 152 و 5- 202.
26. تاریخ طبری، ج4،ص233،234، تاریخ المدینه المنوره، ج2، ص930.
27. المراجعات، نامة 58 و 36.
28. الغدیر، ج2،ص67 به بعد.
29.چنانچه در قرآن مجید آمده است: «اللَّهُمَّ إِنْ کَانَ هَذَا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِکَ فَأَمْطِرْ عَلَیْنَا حِجَارَةً مِنَ السَّمَاءِ...» انفال/32.
30. کشف الغمه، ج1، ص48.
31. آل عمران/ 144.
32. مائده / 67.
پدید آورنده : فرهاد ترابی
کتاب شبهاي پیشاور مشروح مناظرات عالم تواناي شیعه با بزرگان اهل سنت میباشد که در سال 1345 هجري قمري در شهر پیشاور پاکستان برگزار گردیده است. این کتاب یکی از جامع ترین و در عین حال شیرین ترین کتابهایی است که در این زمینه نوشته شده است.
شهابی در شب تلخیص کتاب گرانسنگ شبهاي پیشاور میباشد،و امید است مطالعه این کتاب این انگیزه را در جوانان جویاي حق و حقیقت ایجاد کند که به کتاب اصلی و مرجع نیز مراجعه نمایند و اطلاعات خود را افزون
کنند.
مرحوم سید محمد سلطان الواعظین شیرازي فرزند سید علی اکبراشرف الواعظین از دانشمندان و خطباي مشهور شیعه بود.کتاب شبهاي پیشاور، مشروح مذاکرات مجلس مناظره اي است که ایشان در سال 1345 قمري در حضور حدود دویست نفر از رجال و بزرگان داشته پاکستان کنونی شیعه و اهل سنت در شهر پیشاور پنجاب هند است. در این جلسه خبرنگاران چهار روزنامه و مجله ي محلی گفتگوهاي طرفین را نوشته و منتشر میکردند.
در این مقال به بخش هائی از این گفتگوها که ارتباط با مسئله ولایت وغدیردارد اشاره می شود:
نواب عبدالقیوم خان(یکی ازتجار سرشناس شهر): سرور من! چون موضوع امامت ریشه و اساس بسیاري از مطالب است استدعا دارم در این جلسه پیرامون این موضوع بحث نمایید.
واعظ سید محمد سلطان الواعظین شیرازي(خطیب وعالم شیعه): در نگاه شیعه امامت اختصاص به عترت پاك رسول الله صلّی الله علیه وآله دارد؛ ولی از منظر اهل سنت امامت فقط مربوط به مجتهدینی است که با استنباط خود احکام دین را مشخص میکنند؛ لذا میبینیم که در کتابهاي فقهی ایشان اختلافات بسیاري مشاهده میشود. نکته ي جالب توجه آن است که اهل سنت اجتهاد را مختص به چهار نفر میدانند وحال آنکه در میان آنان، دانشمندانی که به مراتب از این چهار نفر اعلم بوده اند وجود داشته و دارد؛ علیرغم مطالعات و تحقیقات فراوانی که داشته ام هنوز نتوانسته ام بفهمم که روي چه حساب، آقایان اهل سنت اجتهاد را به همین چهار نفر محدود کردهاند؟! از پیامبر هیچ دستوري براي پیروي از این چهار نفر نرسیده و اینها هم مثل بقیه ي علما هستند.یک سؤال اساسی همین است که چرا اهل سنت تبعیت از این چهار نفررا واجب میدانند؟
حافظ محمد رشید(ازعلمای اهل سنت): ائمه ي ما، علاوه بر علم و اجتهاد داراي تقوا و عدالت و زهد بوده اند؛ لذا پیروي از آنها بر ما واجب است.
واعظ: مگر به عقیده شما دیگر علمایتان فاقد تقوا و عدالت بوده اند؟! مگرکدامیک از این چهار امام، رسولخدا صلیّ الله علیه وآله را درك کرده اندو یا دستوري از جانب رسولخدا صلّی الله علیه وآله در پیروي از آنان آمده است؟ به چه دلیل مسلمانان را به تقلید کورکورانه از این چهار نفرمجبور میکنید؟
حافظ: به همان دلیل که شما مردم را به پیروي از امامانتان مجبورمیکنید!
واعظ: احسنت!! اجبار به پیروي از ائمه اهل بیت طبق نظر ما نبوده است؛بلکه طبق دستور صریح نبی مکرّم بوده است. رئیس شیعه، امام علی علیه السلام در دامن رسول اکرم صلیّ الله علیه وآله پرورش یافت.
مکرراً : رسول گرامی به امیرالمؤمنین میفرمود:اطاعت تو اطاعت من است و مخالفت با تو مخالفت با من است( المستدرك علی الصحیحین، حاکم نیشابوري3/131، ح 4617)
همچنین می فرمود بر قرآن و عترت من تقدم نجویید و از خدمت آنها سر برنتابید تا هلاك نشوید.( صواعق المحرقه، ابن حجرمکی، ص 228-229 ، خاتمه)
شیخ عبدالسلام(ازعلمای اهل سنت): اینکه میگویید امامت از اصول دین است احتمالاً اشتباه باشد؛ زیرا بزرگان، امامت را از فروع دین شمرده اند.
واعظ: من اشتباه نمیکنم! اگر امامت از فروع دین بود رسول اکرم صلّی الله علیه وآله در اهمیت آن نمیفرمود اگر کسی بمیرد و امام زمان خودش را نشناخته باشد به مرگ جاهلیت مرده است.( الجمع بین الصحیحین، حمیدي،2/296 ، ح 1498 ؛ و تفتازانی در العقائدالنسفیه ص 110)از همین حدیث .« خودش را نشناخته باشد به مرگ جاهلیت مرده است .معلوم میشود که امامت از اصول دین است. این مطلب را بسیاري ازعلماي خودتان هم قبول دارند. و اما از اصل بحث دور نیفتم. امام بایستی داراي تمام اخلاق حسنه باشد و از مردم زمان خودش اعلم، افضل، اشجع و ازهد باشد. چنین امامی باید از طرف خدا و رسول منصوب شود وچنین امامی مقامش بالاترین مقام روحانی و حتی بالاتر از مقام انبیاء عظام میباشد.
حافظ: جالب است!! از یک طرف شما از غلوکنندگان بدگویی میکنید واز سوي دیگر امام را از انبیاء هم بالاتر میبرید؛ این حرف بی اساس است وما آن را نمی پذیریم.
واعظ: هنوز دلیل مرا نشنیده اید، حرف مرا بی اساس میشمرید؟! براي شما از قرآن دلیل میآورم. در آیه 124 سوره بقره آمده است: (وإذ ابتلی إبراهیم ربه بکلمات فأتمهن قال انی جاعلکللناسإماما قال و من ذریتی قال لا ینال عهدي الظالمین:
به یاد آور هنگامی را که خداوند ابراهیم را به اموري امتحان فرمود و او همه را اتمام کرد خداوند به او فرمود من تو را براي مردم امام قرار دادم. گفت این امامت را به فرزندان من نیز عطا خواهی کرد فرمود: عهد من که امامت است، به مردم ستمکار نخواهد رسید. این آیه ثابت میکند که امامت بالاتر از نبوت است؛ زیرا پس از اینکه حضرت ابراهیم از امتحانات الهی سربلند بیرون آمد، از ناحیه ي پروردگار از مقام نبوت به مقام بالاتري که امامت است ارتقاي درجه یافت.
حافظ: پس باید مقام علی علیه السلام از مقام پیامبر خاتم صلّی الله علیه وآله هم بالاتر باشد. آیا این غلو نیست؟
واعظ: میدانید که بین نبوت خاصه و نبوت عامه تفاوتهاي زیادي است.امامت از لحاظ رتبه پایینتر از نبوت خاصه یعنی مقام نبی مکرّم اسلام صلّی الله علیه وآله و بالاتر از مقام نبوت عامه است؛ زیرا امیرالمؤمنین
واجد مقام نبوت بوده و اتحاد نفسانی با خاتم الأنبیاء داشته است، لذا واجد مقام امامت شده و بر انبیاء گذشته فضیلت دارد.
حافظ: شما دائماً مطلب را مشکلتر میکنید. هنوز مشکل اول حل نشده،اشکال دیگري مطرح میشود.
واعظ: چه مشکلی؟
حافظ: در صحبتهایتان مشکلاتی وجود دارد که گمان نمیکنم بتوانید آنها را درست کنید. شما الآن فرمودید که علی کرم الله وجهه داراي مقام نبوت بوده و اتحاد نفسانی با رسول الله داشته است و از تمام انبیاء بالاتراست.
واعظ: تمام این مشکلاتی که به نظر شما لاینحل است با یک حدیث جواب داده میشود. حدیث بسیار معتبر منزلت از قول رسولخدا صلّی الله علیه وآله خطاب به امیرالمؤمنین صادر شده است که: أما ترضی أن تکون منی بمنزله هارون من موسی إلا أنه لا نبی بعدي(صحیح بخاري، 6/309،ح857، کتاب المغازي؛ و مسلم در صحیح 4/1870-1871ح30-32باب فضائل علی)
حافظ: اولاً صحت این حدیث نامعلوم است؛ ثانیاً اگر هم درست باشد خبر واحد است لذا خوب است شما هم به آن اعتنا نکنید.
واعظ: خیلی عذر میخواهم!! مجبورم که بگویم یا شما کم مطالعه هستید و یا عمداً نمیخواهید زیر بار حرف حساب بروید. به چه دلیل میگویید این حدیث سند صحیح ندارد و یا خبر واحد است در حالی که هم بخاري و هم مسلم و هم بسیاري از علماي خودتان این حدیث را درکتب خود آوردهاند؛ حتی برخی از آنان همین حدیث را از زبان خلیفه ي دوم نیز نقل کرده اند؟
حافظ: خواهش میکنم بفرمایید این حدیث از قول خلیفه عمر چگونه نقل شده است؟
واعظ : از ابن عباس منقول است که عمر گفت: این قدر از علی غیبت نکنید؛ زیرا پیامبر سه خصلت را براي او شمرده است که اگر به من یکی از آنها داده میشد آن را از تمام آنچه آفتاب بر آن میتابد بیشتر دوست میداشتم. روزي من و ابوعبیده و عدّه اي از اصحاب نزد رسول اکرم بودیم.پیامبر در حالی که به علی تکیه داده بود خطاب به علی فرمود: یا علی تو از حیث ایمان نخستین مؤمن هستی و از حیث اسلام اولین مسلمانی.
منزلت تو نسبت به من همچون منزلت هارون نسبت به موسی است.هرکس که ادعاي دوستی مرا بکند ولی تو را دوست نداشته باشد، دروغگوست(کنزالعمال، متقی هندي 13/122-123ح 36392 و ابن صباغ مالکی در فصول المهمه1/588فصل1) این قول خلیفه دوم خودتان است! به چه جرأتی حرف او را رد میکنید؟!! نکته دیگر آنکه گفتید این حدیث خبر واحد است و خبر واحد معتبر نیست؟! در صورتی که علماي شما منکر خبر واحد را کافر و فاسق میدانند.
حافظ: خیلی عالی است! واقعاً لذت میبرم از اینکه میبینم شما به کتابهاي ما تسلط دارید. من شنیده بودم علماي شیعه کتابهاي ما را با پارچه و انبر میگیرند تا دستشان به جلد کتاب نخورد تا چه رسد به اینکه آنرا مطالعه کنند؟
واعظ: این دیگر از کم اطلاعی شماست. خوب است بیایید و به کتابخانه ها و مدارس ما سري بزنید تا ببینید که محصلین شیعه، قسمت زیادي از علوم صرف و نحو را از کتب علماي شما اخذ میکنند.
حافظ: بگذریم. حال بفرمائید چگونه از این حدیث میتوان این نتیجه را گرفت که علی کرم الله وجهه واجد مقام نبوت بوده است؟
واعظ: از این حدیث شریف، سه خصلت براي امیرالمومنین علیه السلام ثابت میشود؛ اول، معنا و حقیقت نبوت؛ دوم، خلافت و وزارت پس از نبی مکرّم صلیّ الله علیه وآله و سوم، افضلیت ایشان بر تمامی صحابه؛ زیرا حضرت هارون واجد این سه خصلت بوده است و پیامبر اسلام صلّی الله علیه وآله علی علیه السلام را به منزله ي هارون معرفی فرمود.
حافظ: پس با این قاعده، علی نیز پیامبر و مبعوث بر خلق بوده است.
واعظ: نه اینگونه نیست. خود شما میدانید که از بین حدود یکصد و بیست هزار پیغمبر تنها پنج نفر اولوالعزم بوده اند. به عبارت دیگر حضرت هارون از جمله پیامبرانی بوده است که استقلال در امر نبوت نداشت و تابع شریعت برادرش بود. مقصود نبی مکرمّ صلیّ الله علیه وآله این بوده است که به همانگونه که هارون واجد مقام نبوت و در عین حال تابع پیامبر اولوالعزمی مثل حضرت موسی بوده است؛ حضرت علی علیه السلام هم واجد مقام نبوت و تابع رسول الله صلّی الله علیه وآله میباشد. شافعی در این زمینه مینویسد: منزلت هارون نسبت به موسی این بوده است که وي برادر، وزیر، خلیفه و شریک در نبوت موسی بود. پس علی نیز واجد تمام این خصوصیات بوده است.( مطالب السؤول، محمدبن طلحه شافعی، ص88-90،باب1،فصل5)
حافظ: یعنی میخواهید بگویید اگر حضرت محمد صلّی الله علیه وآله خاتم پیامبران نمی بود و بنا بود پیامبري بعد از ایشان بیاید، علی کرم الله وجهه پیامبر میشد؟
واعظ: بلی! کاملاً! این حرف را فقط ما نمیگوییم؛ بلکه بعضی از علماي خودتان نیز بدان اقرار کرده اند. از انس بن مالک روایت شده است که براستی خداوند متعال مرا بر تمام انبیاء برگزید و سپس براي من وصی انتخاب کرد و علی پسر عموي مرا برگزید و بازوي مرا به او محکم فرمود، همچنان که بازوي موسی را به برادرش هارون محکم فرمود. پس علی خلیفه و وزیر من است و اگر بنا بود بعد از من پیامبري بیاید هر آینه او علی بود؛ لیکن بعد از من پیغمبري نخواهد آمد.( موده القربی، سید علی همدانی، موده 6 با استفاده از ینابیع الموده قندوزي2/288 ح823باب56)
خلاصه ي کلام آنکه علی امیرالمؤمنین واجد تمامی صفات و خصوصیات پیامبر میباشد.
حافظ: خیلی عجیب است! چرا شما در مورد علی کرم الله وجهه غلو میکنید؟ چرا میگویید علی واجد تمامی خصوصیات رسول الله صلّی الله علیه وآله میباشد؟
واعظ: اصلاً غلو نیست، بلکه عین واقعیت است؛ حتی از لحاظ عقلی هم قابل اثبات است. طبق قاعده ي عقلی، خلیفه ي پیامبر میبایست در جمیع صفات مانند پیامبر باشد. پیامبر اکرم و امیرالمؤمنین صلیّ الله علیه وآله
از جهت اصل و نسب نظیر یکدیگرند. از جهت طهارت ذاتی نظیر یکدیگرند. از جهت ولایت و مقام تبلیغ نظیر یکدیگرند. ایشان به دلیل آیه ي مباهله نفس رسولخداست. همانگونه که درب منزل رسول مکرمّ صلّی الله علیه وآله به مسجد باز بود؛ درب منزل امیرالمؤمنین هم باز گذارده شد و حال آنکه درب منازل تمامی اصحاب به دستور خداوند مسدود گردید.
حافظ: گویا شما با سحر بیان در صدد اثبات خلافت بلافصل علی کرم الله وجهه هستید در حالی که خودتان میدانید حدیث منزلت در غزوه تبوك و به منظور دلجویی از علی بیان شده است و هیچ ربطی به بحثی که شما کردید ندارد.
واعظ: اولاً براي اثبات خلافت بلافصل امیرالمؤمنین دلایل متعددي وجود دارد و منحصر به حدیث منزلت نیست. ثانیاً صدور این حدیث تنها مربوط به تبوك نبوده است؛ بلکه در مکانهاي متعددي این فرمایش از نبی اکرم نقل شده است.
حافظ: آخر چگونه ممکن است دستوري از ناحیه رسول الله صلّی الله علیه وآله در مورد خلافت علی کرم الله وجهه صادر شده باشد و با این حال پس از رحلت پیامبر، اصحاب بزرگ رسول خدا فرد دیگري را به عنوان خلیفه برگزینند.
واعظ: براي این اشکال پاسخ بسیار است؛ اما به مقتضاي بحث یک جریان تاریخی را برایتان بیان میکنم. حضرت موسی هنگام عزیمت به کوه طور، هارون را جانشین خود معرفی نمود. اما مردم گول سامري را خوردند و از تبعیت هارون دست برداشتند. هر چه هارون آنها را از این کار منع میفرمود، گوششان بدهکار نبود و حتی در صدد قتل هارون برآمدند. در قرآن مجید پس از نقل این جریان، گفتار هارون را خطاب به موسی پس از برگشت آن حضرت از کوه طور چنین نقل مینماید:
اي پسر مادرم! این قوم مرا خوار شمردند و نزدیک بود مرا به قتل برسانند شما را به خدا تعصب را کنار بگذارید و منصفانه قضاوت کنید! آیا این اجماع بنی اسرائیل بر ترك هارون دلیل بر حقانیت سامري میتواند باشد؟! تصور
نمیکنم که اجماع بنی اسرائیل بر این امر باطل از اجماع ادعایی شما بر خلافت ابوبکر ضعیفتر باشد. بعد از وفات نبی اکرم صلّی الله علیه وآله همان مردمی که توصیه هاي آن حضرت را در مورد خلافت علی علیه السلام
شنیده بودند؛ امیرالمومنین را کنار گذارده و به دنبال دیگران به راه افتادند. از علماي خودتان (الامامة و السیاسه،ابن قتیبه1/20) نقل شده است که وقتی آتش به درب خانه ي علی بردند و با تهدید آن حضرت را براي اخذ بیعت به مسجد آوردند،امیرمؤمنان علیه السلام خود را به قبر پیامبر رسانید و همان جملاتی که هارون به موسی گفت را به پیامبر عرض کرد.
نواب: اگر خلافت علی کرم الله وجهه مورد نظر پیغمبر صلّی الله علیه وآله بوده است؛ چرا پیامبر صراحتاً ایشان را معرفی نفرمود تا دیگر این همه اختلاف بین امت بوجود نیاید؟
واعظ: بحمدالله احادیثی که صریحاً خلافت بلافصل را حق امیرمؤمنان میداند در کتابهاي شما فراوان یافت میشود؛ ولی از این نکته هم غافل نباشید که در کنایه لطافتی است که در صراحت نیست.
نواب: اگر ممکن است برخی از احادیثی که تصریح به امر ولایت علی کرم الله وجهه دارد را براي ما بیان نمایید؛ زیرا ما مکررا شًنیده ایم که هیچ حدیثی از رسول اکرم در باب خلیفه ي بعد از خودشان وجود ندارد.
واعظ: یکی از این احادیث، روایت یوم الدار است. علماي شما نقل کرده اند پس از نزول آیه(وأنذر عشیرتک الأقربین( آیه ١۴ سوره الشعراء) نبی گرامی صلیّ الله علیه وآله خویشان خود را دعوت فرمود و طعامی را نیز تهیه کرده بود. بعد از صرف غذا، اقوام خود را به توحید دعوت نموده سپس فرمود: هرکه به خدا ایمان بیاورد و مرا یاري کند همانا او برادر و وزیر و وارث وخلیفه ي بعد از من خواهد بود. آن حضرت این جمله را سه بار تکرار
فرمود. احدي جواب آن حضرت را نداد؛ مگر امیرمؤمنان علی علیه السلام که برخاست و عرض کرد: اي رسولخدا من شما را یاري میکنم؛ پس رسول اکرم صلیّ الله علیه وآله فرمود: این علی وصی و خلیفه من در میان شماست(السیره الحلبیه، علی بن برهان الدین حلبی،1/285- 286 ؛ و احمد بن حنبل در مسند 1/111)روایت بعدي را از قول خلیفه ي دوم نقل میکنم. رسول اکرم صلّی الله علیه وآله فرمود: این علی در دنیا و آخرت برادر من است وخلیفه ي من در اهل من است. او وصی من و وارث علم من و ادا کننده ي دیون من است. مال او از من و مال من از اوست. نفع او نفع من و ضرر او ضرر من است. هر کس او را دوست بدارد مرا دوست داشته و هر کس او را دشمن بدارد مرا دشمن داشته است(موده القربی، سیدعلی همدانی، موده 6 با استفاده از ینابیع الموده 2/289ح825باب56) حدیث در این مورد فراوان است؛ اگر طالب دلایل بیشتري باشید میتوانید به کتب معتبر خودتان مراجعه کنید.جالب است بدانید که بعضی از علماي مشهور خودتان هم به این مسئله اعتراف نمودهاند. نظام معتزلی مینویسد: رسول الله صلّی الله علیه وآله علی را به عنوان امام تعیین کرد و صحابه؛ علی را به همین عنوان شناختند؛ ولی عمر به نفع ابوبکر، خلافت او را کتمان نمود(وافی بالوفیات، صفدي6/15ترجمه شماره91) بد نیست این روایت را نیز از عمر بشنوید که: رسول خدا فرمود: اگر تمامی درختان قلم گردند و دریاها مرکب و جنیان شمارشگر و آدمیان کاتب شوند؛ نمیتوانند فضایل علی را شماره کنند(تذکره الخواص، سبط ابن جوزي، ص23،باب2)
واعظ: در شب گذشته اثبات کردیم که مصداق آیه ي 29 سوره ي فتح،خلفا نمیباشد؛ اما الآن میخواهیم ثابت کنیم که صفات مذکور در این آیه منطبق با امیرمؤمنان علی بن ابیطالب علیه السلام است.
حافظ: این همه آیات قرآن را درباره ي علی نقل کردید، بس نیست که حالا میخواهید این آیه را هم به زور در وصف علی تفسیر کنید؟!!
واعظ: باعث شگفتی است که بعد از این همه جلسه اي که با هم داشتیم، چنین قضاوتی را در حق من میکنید؟ مگر شأن نزول آیات قرآن به اختیار من و شماست که چنین میگویید؟ تمام این مطالبی را که میگویم در تفسیرهاي خودتان آمده است؛ اگر به کتب خودتان مراجعه می کردید، این حرف را نمی زدید. ما براي اثبات حقانیت مذهبمان نیازي به جعل و زور نداریم. شافعی میگوید: تعجب میکنم از علی علیه السلام؛ دشمن به خاطر دشمنی با او و دوست از ترس دشمن او، فضایلش را نقل نمیکرد؛ با این حال تمام کتابها از فضایل و مناقب او لبریز است.
حافظ: ما منکر فضل علی کرم الله وجهه نیستیم. استدعا میکنم بفرمایید که چرا این آیه اثبات طریقه ي ما را نمیکند؟
واعظ: قبل از اینکه پاسختان را بشنوید، این گفته ي محمد بن یوسف گنجی شافعی را بشنوید که می گوید: سیصد آیه از قرآن در شأن علی نازل شده است(کفایه الطالب، گنجی شافعی، باب 23 ،ص122) او مینویسد علت اینکه پیامبر صلّی الله علیه وآله علی علیه السلام را تشبیه به نوح کرده است این است که او« أشداء علی الکفار» بود و نسبت به مؤمنین مهربان بود همچنان که خداوند متعال در قرآن او را به این صفات وصف نموده است و اما جناب شیخ «والذ ین معه»را در وصف ابوبکر دانستند. شب گذشته عرض کردم که ابوبکر به صورت تصادفی با پیامبر همراه شد؛ البته حتی اگر این تصادف را هم درنظر نگیریم، همراهی پیامبر براي چند روز قابل مقایسه با همراهی دائمی و مادام العمر نیست. علی علیه السلام از دوران طفولیت همراه نبی مکرّم بود و توسط ایشان تربیت شد. آن زمانی که خلفاي سه گانه ي شما بت میپرستیدند، علی با رسولخدا صلّی الله علیه وآله همراهی میکرد. او اولین مردي است که به پیامبر ایمان آورد در حالی که فقط سیزده سال از عمر شریفش گذشته بود.
حافظ: اینکه علی سبقت در ایمان داشته است، صحیح است؛ اما لطفاً این را هم بگویید که ایمان یک پیر ورزیده افضل از ایمان یک طفل نابالغ است.
واعظ: این گفتار شما باعث تعجب است. آیا به عقیدهي شما؛ ایمان علی علیه السلام در همان سن به میل و ارادهي خودش بوده است یا در پاسخ به نبی گرامی صلی ّالله علیه وآله صورت گرفته است؟
حافظ: مسلماً به دعوت پیامبر بوده است.
واعظ: آیا رسول اکرم نمیدانسته است که بر طفل نابالغ تکلیفی نیست؟ انسان فهیم می یابد که پیامبر، آن حضرت را لایق می دیده است؛ والاّ چنین کاري را نمی کرد. اتفاقاً این مسئله میتواند عظمت امیرمؤمنان را نشان دهد. ملاك پذیرش ایمان، بلوغ عقلی است نه بلوغ سنی. ایمان علی علیه السلام در کودکی نشانه ي کمال عقل اوست زیرا ابلاغ پیام الهی به یک خردسال در شأن پیامبر نیست. همین نکته را پیامبر نیز به عظمت یاد می فرمود و خود امیرمؤمنان علیه السلام نیز سبقت در ایمان را از فضایل بارز خود معرفی می کرد. از محمد بن سعد نقل شده است که از پدرم سعد بن ابی وقاص پرسیدم: آیا ابوبکر اولین مسلمان است؟ گفت: نه! قبل از او پنجاه نفر اسلام آوردند(تاریخ طبري، محمد بن جریر3/271 حوادث سال ٢٣ ھجري) ایمان امیرالمؤمنین علی علیه السلام از فطرت بود. ابن عباس میگوید: به خدا قسم! احدي از افراد این امت بجز علی، به خداوند ایمان نیاورد؛ مگر اینکه قبلاً بت پرست بود( صواعق المحرقه، ابن حجر ص 120 باب 9 فصل1)
در اینجا حدیثی از رسول الله صلّی الله علیه وآله را برایتان می گویم تا خود به بی اساس بودن حرفتان پی ببرید. آن حضرت فرمود: اگر ایمان علی با ایمان امت مقایسه شود، ایمان او بر ایمان تمام امت تا روز قیامت برتري دارد(مناقب، ابن مغازلی ص ٢٨٩ ح330)
نواب: حضرت آقا، چرا حضرت علی کرم الله وجهه در شب هجرت با رسول الله صلّی الله علیه وآله همراهی نکرد و در مکه ماند؟
واعظ: علت اینکه امیرالمؤمنین علیه السلام در شب هجرت همراه پیامبر نبود اموراتی بود که بایستی انجام میداد. اماناتی که از مردم دست پیامبر سپرده شده بود؛ بایستی توسط امین پیامبر یعنی علی علیه السلام
برگردانده میشد. همچنین خاندان پیامبر و بقیه ي مسلمانان باید به مدینه هدایت میشدند. از همه ي اینها مهمتر، خوابیدن در بستر پیامبر جهت حفظ جان آن حضرت نیز جزء برنامه هاي الهی و بر عهده ي نفس
پیامبر یعنی علی علیه السلام بوده است. اگر ابوبکر به طفیل همراهی با پیامبر، ثانی اثنین شده است. در همان شب یک آیه ي مستقل در شأن امیرالمؤمنین علی علیه السلام نازل شد.
نواب: خواهش میکنم جریان آن شب را مفصل تر شرح دهید.
واعظ: هنگامی که رسولخدا به امر حق متعال هجرت به سوي مدینه را اراده فرمود؛ به امیرالمؤمنین علی علیه السلام دستور داد که در بستر ایشان بخوابد تا مشرکانی که خانه ي ایشان را محاصره کرده بودند، متوجه غیبت رسول خدا نشوند. حضرت علی علیه السلام با رضایت کامل فرمان آن حضرت را اطاعت نمود. در روایت آمده است که: در این هنگام از جانب خداوند متعال به جبرئیل و میکائیل خطاب شد: من در میان شما اخوت و برادري قرار دادم، کدام یک از شما حاضر است زیادتی عمرش را به دیگري ببخشد؟ عرض کردند: امر است یا اختیار؟ فرمود: اختیار است.پس هیچ یک از آنان راضی به این امر نشدند. خداوند متعال به ایشان فرمود: من بین علی ولیّ خودم و محمد پیامبر خودم برادري برقرار ساختم؛ پس علی زندگانی خود را فداي زندگانی فرستاده ي من نمود و در بستر او خوابید. به زمین بروید و او را از شر دشمنانش حفظ کنید. آن دو به زمین آمدند وجبرئیل حضرت عرض کرد: به به! چه کسی مانند تو است اي پسر ابوطالب که خداوند عزوجل به وجودت مباهات می کند؟( تذکره الخواص، سبط ابن جوزي، ص 41 باب 2 حدیث لیله الهجره)
سپس این آیه بر پیامبر وحی شد: ومن النّاس من یشري نفسه ابتغاء مرضات الله والله روف بالعباد (برخی از مردمانند که از جان خود در راه رضاي خدا درمیگذرند و خداوند به بندگان مهربان است.آیه 207 سوره البقره)
حال منصفانه قضاوت کنید. کدام یک از این دو افضلند؟ کسی که جان خود را به خاطر پیامبردر معرض تیغ افراد کینه توزي چون ابوجهل و ابولهب قرار میدهد یا آن که دو سه روز با ترس و اضطراب در غار همراه پیامبر بوده است؟
واعظ:... این را بدانید که جز یک یا دو نفر ازعلماي متعصبتان، همه ي علماي بزرگ شما (تفسیر کبیر، امام فخر رازي، ج 3، ص431) آیه55 سوره مائده را در شأن علی بن ابیطالب علیه السلام میدانند. اتفاقاً یکی از ادلّه ي استوار براي اثبات خلافت بلافصل امیرالمؤمنین همین آیه است.
شیخ: یعنی چه؟! شما به هر زوري شده میخواهید از این آیه هم براي اثبات حرفتان بهره ببرید؛ در حالی که« ولی »به معناي محب است نه به معناي امام. اگر سخن شما صحیح باشد پس بایستی افراد دیگري را هم شامل شود، چون صیغه ي جمع در کلمه «وليکم »را نمیتوان بدون دلیل حمل بر مفرد کرد.
واعظ: اولاً در کلمه ي«وليکم »ولیّ مفرد است نه جمع و ضمی« کمُ »که جمع است مربوط به امت است. ثانیا آًنچه را که بعضی از علماي متعصب شما مورد اشکال قرار داده اند کلمات «الذین»و«یقیمون»و«یؤتون»است که جمع میباشد. چنانچه عرض کردم در زبان عرب وعجم گاها لًفظ جمع را براي اغراض بلاغی بر مفرد حمل میکنند. البته همان قسمی که شما متذکر شدید از نظر ما نیز مصداق این آیه منحصردر امام علی علیه السلام نیست؛ بلکه یازده امام دیگر نیز مشمول این آیه هستند.
شیخ: این را بپذیرید که کلمه ولیّ در این آیه به معناي ناصر است نه به معنی امام زیرا اگر این طور که شما میگویید باشد باید علی علیه السلام در زمان حیات پیامبر هم امام بوده باشد و حال آنکه این طور نبوده است.
واعظ: چرا! اتفاقاً همانطور بوده است؛ در جریان غزوه ي تبوك پیامبر آن حضرت را خلیفه ي خود در مدینه قرار داد و تا پایان عمر شریفش آن حضرت را عزل نکرد. همچنین با توجه به حدیث منزلت ثابت میشود که آن حضرت در زمان حیات و پس از وفات نبی اکرم صلی ّالله علیه وآله نیزخلیفه ي رسولخدا صلیّ الله علیه وآله بوده است.
سید عبد الحی: دلیل شما بر اینکه علی کرم الله وجهه با رسول خدا صلّی الله علیه وآله اتحاد نفسانی داشته است چیست؟
واعظ: دلیل ما آیه ي مباهله است.
حافظ: آیه ي مباهله چه ربطی به این موضوع دارد؟
واعظ: رابط آن لفظ«أنفسنا»است که در آیه شریفه آمده است. مفسرین می نویسند در جریان مباهله ي پیامبر با نصاراي نجران، همراهیان پیامبر منحصراً امیرالمومنین و فاطمه زهرا، امام حسن مجتبی و حضرت سیدالشهدا بوده اند. حال اگر در آیه دقیق شوید، می یابید که مصداق«أبنائنا»امام حسن و امام حسین هستند؛ مصداق«نسائنا»حضرت فاطمه زهرا ومصداق«أنفسنا»حضرت امیرالمؤمنین می باشد. پس امام علی علیه السلام نفس رسول خدا و در جمیع کمالات شریک و برابر با پیامبر میباشد.علاوه بر این آیه، احادیث بسیاري نیز در تأیید گفته ي ما وجود دارد.
رسول اکرم صلّی الله علیه وآله فرمود:« علی از من و من از علی هستم. هر که او را دوست بدارد مرا دوست داشته و هر که مرا دوست بدارد خدا رادوست داشته است.» همین نکته دلیل افضلیت حضرت علی علیه السلام بر جمیع انبیاء جز خاتم الانبیاء است. از رسول خدا منقول است که:«درعلی نود خصلت از خصایل انبیاء وجود دارد که خداوند متعال آنها را فقط در او جمع کرده است»(موده القربی، میر سید علی همدانی شافعی، موده8) حال، آیا این بی انصافی نیست که چنین شخصیت بزرگواري را در خانه بنشانند و فرد دیگري را بدون دلیل وبرهان بر او مقدم شمارند؟!
حافظ: ما بی انصافیم یا جنابعالی که می گویید اصحاب پیامبر بدون دلیل و برهان کاري را انجام داده اند. آیا دلیلی بهتر از اجماع میخواهید؟ اجماع امتی که در آن همه ي اصحاب حتی شخص علی بن ابیطالب کرم الله وجهه در آن شرکت داشته اند را دلیل نمی دانید؟ آیا این حدیث را قبول نداریدکه رسول خدا صلیّ الله علیه وآله فرمود:« امت من بر خطا اجماع نمی کنند.» پس از رحلت رسول خدا صلّی الله علیه وآله امت اسلام با وجود اینکه می دانستند علی کرم الله وجهه صاحب فضایل بی شماري است، ابوبکر وعمر را به خلافت برگزیدند. علت این انتخاب دو چیز بود: اولاً، علی جوان بود و ابوبکر و عمر مسن بودند؛ ثانیاً بنا به گفته ي عمر، نبوت و سلطنت در یک خانواده جمع نمی شود لذا چون علی جزء خانواده ي پیامبرصلیّ الله علیه وآله است، واجد مقام خلافت نبود!!
واعظ: و اما در پاسخ به دلایل شما عرض میکنم که ما نیز اجماع امت رابه عنوان یک اصل قبول داریم؛ لیکن به شرط آنکه تمام امت اجماع کنند که مسلماً در این صورت علی امیرالمؤمنین هم جزء همین اجماع خواهد بود و هر جا که او باشد، حق هم همان جاست؛ ولی آیا مگر در سقیفه،تمام امت جمع شدند که ملاك شما اجماع امت میباشد؟!
حافظ: خیر! تنها چند نفري از بزرگان در سقیفه حاضر بودند؛ ولی درنهایت اجماع امت به تدریج تحقق پیدا کرد.
واعظ: شما به جمع شدن چند نفر در سقیفه، اجماع امت می گویید؟
حافظ: منظور از اجماع، اجماع عقلا و کبار صحابه میباشد.
واعظ: از متن حدیث پیامبر صلّی الله علیه وآله چنین چیزي برداشت نمی شود. بر فرض که حق با شما باشد، آیا عقلاي صحابه همان چند نفري بودند که در سقیفه حاضر شدند؟! آیا در سایر بلاد مسلمین هیچ عاقل لایقی وجود نداشت؟! آیا عباس و علی علیه السلام جزء عقلاي اصحاب حساب نمی شدند؟!!
حافظ: چون اوضاع مملکت بحرانی بوده است و ممکن بود فتنه اي برپا گردد، ابوبکر و عمر چاره اي ندیدند جز اینکه کار را یکسره کنند؛ لذا عمربا ابوبکر بیعت کرد و غیر از عده ي معدودي از پیروان سعد بن عباده بقیه ي اهل مجلس نیز با رأي عمر موافقت کردند.
واعظ: پس خود شما هم قبول دارید که حتی در سقیفه هم اجماع کامل صورت نگرفته است.
حافظ: اوضاع بسیار بحرانی بوده است و چاره اي جز عجله نبوده است.
واعظ: آیا این امکان هم وجود نداشت که علی علیه السلام و عباس وبزرگان بنی هاشم را خبر کنند؟
حافظ: علی الظاهر، نه!!
واعظ: خیر قربان، فرصت داشتند؛ بلکه عمداً آنها را خبردار نکردند.
حافظ: دلیلی هم بر این گفته ي خود دارید؟
واعظ: چه دلیلی از این بهتر که عمر تا درب خانه ي پیامبر آمد؛ ولی براي اینکه مبادا علی و بنی هاشم از جریان اجتماع در سقیفه خبردار شوند وارد خانه نشد...
... واما اینکه فرمودید سن ابوبکر ملاك برتري او بر علی علیه السلام بوده است، بسیار دلیل موهنی است. لازمه ي حرف شما این است که با وجود ابی قحافه که پدر ابوبکر بود و در آن زمان در قید حیات بود، ابوبکر نتواند
خلیفه شود.
حافظ: زیادي سن به تنهایی کافی نیست؛ لیاقت نیز ملاك است. خدا را خوش نمی آید که با وجود پیرمرد لایق و کاردانی مثل ابوبکر، زمام امور به دست جوان نورسی مثل علی بیفتد.
واعظ: اگر اینگونه است؛ پس اولین کار غیر خداپسندانه را شخص نبی مکرمّ اسلام انجام داد. پیامبر صلی ّالله علیه وآله در غزوهي تبوك با وجود ابوبکر،امیرالمؤمنین علی علیه السلام را خلیفه ي خود در مدینه قرار داد.
حافظ: راي اکثریت قاطع مردم بهترین دلیل بر مشروعیت خلافت ابوبکراست.
واعظ: این حرف هم درست نیست؛ زیرا از رسول اکرم صلیّ الله علیه وآله منقول است که «به زودي بعد از من فتنه اي برپا خواهد شد. پس در چنین زمانی شما با علی باشید؛ چون او اولین کسی است که در روز قیامت با من مصافحه میکند. او با من و در رتبه ي من است. او جداکننده ي حق از باطل است.( ینابیع الموده، شیخ سلیمان بلخی حنفی، کتاب السبعین، باب16) این حدیث، ملاك حق را رأي علی علیه السلام میداند نه رأي اکثریت. هر جا علی باشد، حق هم همان جاست ولو اکثریت در جاي دیگر باشند.
حافظ: این حدیث که نقل کردید یک حدیث واحد است و ارزش ندارد.
واعظ: چه زود فراموش کردید که علماي اهل سنت خبر واحد را حجت میدانند. علاوه بر این، دلیل ما فقط متکی به این یک حدیث نیست؛ بلکه در کتابهاي شما از این قبیل احادیث فراوان است. نبی اکرم صلیّ الله علیه وآله فرمود« علی با حق است و حق با علی است و هیچ گاه این دو از هم جدا نمی شوند.( تفسیرکبیر، فخررازي، ج 1، ص111) در حدیث دیگر آمده است «اي جماعت انصار؛ آیا شما را به کسی که تمسک به او مانع از هرگونه گمراهی است،دلالت نکنم؟ عرض کردند: چرا اي رسولخدا! فرمود: همانا او علی است.پس به سبب دوستی من او را دوست بدارید و به سبب کرامت من او را اکرام کنید. همانا آنچه به شما گفتم طبق دستور خداوند و به توسط جبرئیل بود.( حلیه الاولیاء، حافظ ابی نعیم احمدبن عبدالله اصفهانی، ج 1، ص63) خلاصه ي کلام اینکه اجماع بدون علی علیه السلام حجت نیست و اگر خلافت ابوبکر مشروع بود می بایست علی علیه السلام با اوبیعت میکرد و حال آنکه ایشان بیعت نکرد و مخالفت نمود. اگر تاریخ سقیفه را با دقت مطالعه کنید به وضوح مییابید که دسیسه اي در کاربوده است؛ و عده اي می خواستند بدون اطلاع بنی هاشم کار را یکسره کنند تا به اغراض دنیوي خود برسند.
حافظ: آقاي عزیز! چرا القاي شبهه می کنید؟! هیچ دسیسه اي در کارنبوده است. اوضاع بحرانی بوده است و عجله در تعیین خلیفه از بابت مصالح اسلام و مسلمین بوده است.
واعظ: لازمه ي حرف شما این است که ابوعبیده ي جراح از امام علی علیه السلام نسبت به اسلام دلسوزتر بوده باشد؛ و او وجود خطر را درك کرده باشد اما خاندان پیامبر هیچ توجهی به اطراف نداشته باشند!
نواب: چه دلیلی داشته است که آنها تا این حد عجله کنند که حتی فرصت خبر کردن اهل بیت را نیز نداشته باشند؟
واعظ: فرصت داشتند؛ اما صلاح نمی دیدند که اهل بیت خبردار شوند. علت عجله ي آنها این بود که اگر صبر میکردند و نظر بزرگان صحابه و بنی هاشم را نیز جویا میشدند، دیگر شانسی براي برنده شدن نداشتند. جالب این است که عمر سالها بعد گفت:« خلافت ابوبکر عجولانه بوده است. خداوند امر او را به خیر فرماید» و اما این قول عمر که سلطنت و نبوت با هم جمع نمیشود؛ مخالف صریح قرآن است. خداوند متعال می فرماید:« آیا برخی مردم به آنچه خداوند به آنها تفضلاً عطا فرموده است، حسد می ورزند. همانا ما بر آل ابراهیم کتاب و حکمت فرستادیم وبه آنها ملک و سلطنت بزرگ عطا کردیم» .( سوره نساء، آیه57) آیا ممکن است پیامبر بر خلاف نص صریح قرآن سخن بگوید؟! بر طبق این آیه به همان وجهی که در آل ابراهیم بین سلطنت و نبوت جمع بود، در دیگران نیز این دو امرقابل جمع است. علاوه بر اینکه خلافت غیر از سلطنت است. اگر جمع بین خلافت و نبوت محال است، پس چرا عمر همین علی را در شوراي انتخاب خلیفه وارد کرد؟! جالب این است که نبوت با خلافت بلافصل جمع نمی شود؛ ولی با خلافت در رتبه ي چهارم جمع میشود!! آقایان محترم! تعصب را کنار بگذارید و حق را به صاحب آن بدهید. اگر از رموزسیاست خبر می داشتید، به راحتی می توانستید علت عجله ي عمر را درك کنید.
شیخ: اگر غفلتی بوده یا نبوده، ربطی به من و شما ندارد؛ چون ما در آن روز نبودیم لذا حق نداریم چنین قضاوتهایی را داشته باشیم. مسلماً آنها دلیلی براي این کارشان داشته اند. آیا غیر از این است که در نهایت،اجماع صورت گرفت و همگی به خلافت ابوبکر رضایت دادند؟ پس نباید در برابر این اتحاد مخالفت نمود؛ بلکه همگی بایستی همان راهی که آنان رفتند را ادامه دهیم.
واعظ: آفرین به این استدلال!! آفرین به این عقیده!! پس بنا به گفته ي شما هرگاه سه نفر در یک جایی جمع شدند و چیزي را تصویب کردند وبه زور همگی را به اطاعت خود واداشتند، بر ما واجب میشود از آنها تبعیت کنیم ولی این را بدانید که فرد مسلمان واقعی به هیچ وجه پیروي کورکورانه و جاهلانه از احدي را نمیپذیرد.
شیخ: به چه دلیل آراء و اجماع عده ي کثیري از صحابه را فقط به این خاطر که علی به آن رأي نداده است، نادیده می گیرید؟
واعظ: از ابوایوب انصاري در هنگامی که به وي به خاطر پیروي از علی علیه السلام و بیعت نکردن با ابوبکر اعتراض کرده بودند؛ منقول است:«از رسول خدا صلیّ الله علیه وآله شنیدم که به عمار فرمود: اي عمار! اگر تمام مردم به راهی میروند و علی به تنهایی به راه دیگر میرود تو به همان راهی برو که علی می رود و از بقیه ي مردم بی نیازي بجوي. اي عمار! علی تو را از هدایت بر نمی گرداند و تو را بر هلاکت دلالت نمیکند. اي عماراطاعت علی اطاعت من است و اطاعت من اطاعت خداست .»( موده القربی، میر سید علی همدانی، موده5)
حافظ: شما ضمن صحبتهایتان سخن عجیبی گفتید. چرا ادعا می کنید که علی و بنی هاشم با ابوبکر بیعت نکردند؛ در حالی که تمامی علما نوشته اند که علی و بنی هاشم و اصحاب همگی با خلیفه بیعت کردند؟
واعظ: بلی! ما هم میدانیم که بنی هاشم بیعت کردند؛ اما چه زمانی و چگونه؟ بزرگان از مورخین نوشته اند که علی و بنی هاشم بعد از شش ماه و پس از تهدید به قتل و تحمل اهانتهاي بسیار بیعت کردند.
حافظ: واقعاً از شما بعید است که سخنان عوام شیعه را مورد استناد قرار
می دهید. این را بدانید که قطعاً علی با کمال میل از همان روز اول با ابوبکر بیعت کرد.
واعظ: فرمایش شما صحیح نیست. واقعیت تاریخی مسلّم آن است که بیعت علی امیرالمؤمنین علیه السلام بعد از وفات حضرت فاطمه سلام الله علیها صورت گرفت. در منابع معتبر مضبوط است که علی علیه السلام بعد از شش ماه یعنی بعد از وفات فاطمه سلام الله علیها با ابوبکر بیعت کرد. به خدا قسم! علماي اهل سنت در پیشگاه حق و حقیقت مسئول هستند؛ زیرا آنان امر را بر مردم مشتبه می کنند و حقایق تاریخی را ساخته و پرداخته ي شیعیان معرفی میکنند، در حالی که در کتابهاي خودشان عین این وقایع موجود است.
حافظ: آخوند ملا محمد باقر مجلسی در کتاب بحارالانوار از رسولخدا صلیّ الله علیه وآله نقل کرده است که:« دوستی علی بن ابیطالب علیه السلام حسنه اي است که هیچ گناهی به او ضرر نمی زند» و نیز نقل میکند که:« اگر کسی بر حسین علیه السلام گریه کند، بهشت بر او واجب میشود»از این قبیل اخبار که باعث فساد و موجب جسارت شیعیان میشود،بسیار است. متأسفانه گروه شیعه با اتکاي به این قبیل احادیث جعلی، هرکاري که دلشان می خواهد انجام می دهند؛ به این امید که محبت علی علیه السلام و گریه ي بر حسین علیه السلام تمام کارهایشان را درست
می کند و بهشت را مختص آنان می نماید.
واعظ: فساد اخلاق و لاابالی گري برخی از عوام شیعه هیچ ربطی به این احادیث ندارد. غالب افرادي که مرتکب معاصی و فواحش میشوند، سرو کاري با حدیث و روایت و قرآن ندارند. و اما در خصوص حدیثی که مورد اشکال شما واقع شد جالب است بدانید که این حدیث عیناً در منابع خودتان نیز موجود است. در مسند احمد مروي است که پیامبراکرم فرمود:« دوستی علی حسنه اي است که هیچ سیئه اي به او ضرر نمی زند، و دشمنی علی گناهی است که با وجود آن هیچ عمل خیری نافع نیست.» همچنین از ابن عباس نقل شده است که رسول اکرم فرمود:« دوستی علی علیه السلام گناهان را می بلعد همچنان که آتش هیزم را می بلعد.»( ینابیع الموده، سلیمان بلخی حنفی، باب 56 ، ح 33 ، ص246)
نواب: لطفا مًعناي این حدیث را براي ما شرح دهید.
واعظ: معناي حدیث بسیار ساده است. بر طبق آیات قرآن، گناهان بر دوقسم کبیره و صغیره تقسیم میشود. در منابع دینی از گناه صغیره به عنوان سیئه تعبیر می شود. در آیه 31 سوره نساء می فرماید:«اگر از گناهان بزرگی که از آنها نهی شده اید، دوري گزینید سیئات شما را می زدائیم و شما را در جایگاهی ارجمند در می آوریم.»به حکم این آیه، اجتناب از کبائر باعث آمرزش سیئات می گردد. در این حدیث دوستی علی از بزرگترین حسنات معرفی شده است به گونه اي که هیچ گناه
صغیره اي نمی تواند به او ضرر بزند.
حافظ: فکر نمی کنم تفاوتی بین گناه صغیره و کبیره باشد، زیرا اگر فرد گنهکار توبه کند، خداي متعال از تمامی گناهانش اعم از کبیره و صغیره می گذرد.
واعظ: بلی، اگر شخص گنهکار توبه کند، خداوند او را می آمرزد؛ اما اگربنده اي که مرتکب گناهان صغیره شده است بدون توبه از دنیا برود؛چنانچه محب امیرالمؤمنین علی علیه السلام باشد، وارد بهشت میگردد ولی اگر محبت علی در دلش نباشد جهنمی خواهد بود. این معناي حدیث است. پس نه تنها این احادیث باعث جري شدن افراد در ارتکاب گناه نمی شود؛ بلکه براي افرادي که فریب هواي نفس را خورده و مرتکب صغایر شده اند، موجبات امیدواري را فراهم می آورد. اگرکسی از رحمت خدا نا امید شود و با این بهانه که« آب که از سر گذشت چه یک نی چه صد نی» خود را در معاصی غرق کند، در این صورت به هلاکت ابدي دچار میشود. و اما حدیثی که در مورد فضیلت گریه بر اباعبدالله الحسین
علیه السلام بیان فرمودید، صحیح است لیکن نه در مورد همه افراد؛ بلکه فقط در مورد کسانی که داراي اعتقادات صحیح بوده و عامل به دستورات الهی باشند.
واعظ : یکی از اعمال نادرست اصحاب نقض عهد بوده است. نقض عهد یکی از گناهان بزرگ است و خداي متعال افراد ناقض پیمان را لعن فرموده است.
حافظ: اصحاب، کدام عهد را نقض کرده اند؟
واعظ: همان عهدي که رسول خدا به امر پروردگار در روز غدیر از آنها گرفت. تمام شیعه و اکثر سنیها معترفند که پیامبر بزرگ اسلام درحجه الوداع در روز هجدهم ذي حجه سال دهم هجرت در محلی بنام غدیر خم قریب هفتاد هزار مسلمان را جمع نمود و خطبه اي بسیارطولانی براي آنها قرائت فرمود. در این خطبه آیاتی که در مورد علی علیه السلام نازل شده است را قرائت فرمود و همگان را به مقام قدس ولایت الهی امیرمؤمنان علیه السلام متوجه ساخته و فرمود: اي مردم، آیا من اولی به تصرف از شما در جانهاي شما نیستم؟ عرض کردند: چرا؛فرمود: پس هر که من مولاي اویم این علی مولاي اوست سپس دستها را به دعا برداشت و دوستان علی را دعا نموده و دشمنان او را نفرین فرمود.سپس بر طبق فرمان پیامبر اکرم، خیمه اي برپا شد و امیرالمؤمنین
علیه السلام در خیمه جلوس فرمود و تمامی مسلمانان یک به یک با آن حضرت بیعت نمودند. پیامبر اکرم صلیّ الله علیه وآله فرمود: با علی بیعت کنید چرا که من از جانب پروردگارم ماموریت دارم از شما براي علی علیه السلام بیعت بگیرم. جالب اینجاست که ابوبکر و عمر و عثمان و طلحه و زبیر جزء اولین افرادي بوده اند که در این روز با خلیفه بلافصل رسول خدا، امیرمؤمنان علی علیه السلام بیعت نمودند.
حافظ: چگونه میتوان باور نمود که چنین امر مهمی اتفاق افتاده باشد و هیچ یک از علماي بزرگ آن را نقل نکرده باشند؟
واعظ: چه کسی گفته است که این واقعه را هیچ یک از علما نقل نکرده است؟ براي عالمی مثل شما که اهل کتاب و مطالعه هستید، چنین حرفی خیلی زشت است. بیش از سیصد نفر از بزرگان علماي خودتان این حدیث را در کتابهایشان آورده اند و حدود صد نفر از صحابه این حدیث را روایت کرده اند؛ حتی بعضی از اکابر علماي شما یک کتاب مستقل در این باب نوشته اند. بسیار عجیب تر آن که این حدیث را خلیفه ي دوم عمر نیز نقل کرده است.
نواب: اگر ممکن است، روایت خلیفه را بیان کنید.
واعظ: او روایت کرده است«رسول خدا علی را به عنوان بزرگ و پیشواي قوم نصب نمود و او را مولاي همگان معرفی نمود؛ سپس براي دوستان او دعا و براي دشمنانش نفرین نمود. سپس عرض کرد: خدایا تو شاهد و گواه منی؛ در این هنگام جوان زیبارویی در کنار من بود. رو به من کرد و گفت: پیامبر عهد محکمی را منعقد کرد. این عهد را جز فرد منافق، هیچ کس نمی شکند. اي عمر! مواظب باش تو جزء افرادي که این عهد را نقض می کنند نباشی. پس من به رسول خدا عرض کردم: وقتی شما درباره ي علی سخن می گفتید، جوانی نزد من بود که چنین و چنان گفت. رسول خدا فرمود: او از اولاد آدم نبود؛ بلکه جبرئیل بود که به این صورت جلوه گر شده بود تا آنچه را در مورد علی گفتم بر شما تاکید کند»(موده القربی، میر سید علی همدانی، موده 5)آیا سزاوار بود که چنین عهد و پیمان محکمی بعد از دو ماه زیر پا گذارده شود و به خاطر هوا و هوس، حق امام علی علیه السلام پایمال گردد وآتش به درب خانه اش برده شود و با شمشیر تهدید شود و با اکراه به
بیعت با ابوبکر مجبور گردد. ابو حامد غزالی در کتاب سر العالمین مینویسد«قول حق آن است که علی جانشین و خلیفه بلافصل رسول خدا صلی ّالله علیه وآله است زیرا صحت قضیه غدیر خم واضح است و هر اعتراضی لغو و بیهوده است.چه دلیلی بهتر از این است که عمر پس از تمام شدن سخنان پیامبرصلی ّالله علیه وآله، به علی کرم الله وجهه تبریک گفت. این نحوه تبریک گفتن نشانه ي تسلیم او در برابر خلافت علی کرم الله وجهه بوده است؛ اما نفس اماره بر آنان غالب شد و حب ریاست و جاه طلبی موجب گردید به قهقرا برگردند و احکام قرآن و فرامین رسول خداصلیّ الله علیه وآله را به بازي بگیرند و دین را به دنیا بفروشند. اگر جز این بوده است؛ پس چرا در. هنگام بیماري و وفات پیامبر، مانع نوشتن وصیت آن حضرت گردیدند».
آقایان محترم! اگر با دقت به بیانات این عالم بزرگ سنی گوش دهید حساب کار خود را خواهید کرد.
حافظ: شکی در اصل حدیث غدیر نیست اما نه به این اهمیت و آب وتابی که شما میفرمایید. کلمهي مولا در این حدیث به آن معنایی که می فرمایید، نیست؛ بلکه به معناي ناصر و دوست است. پیامبر می خواست توصیه علی را به مردم کرده باشد که بعد از وي کسی او را اذیت نکند.
واعظ: این ادعاي شما با مفهوم آیه ي 67 سوره مائده که در روز غدیر خم نازل شده است مطابقت نمی کند. در این آیه خداوند متعال میفرماید:« یا أیها الرسول بلغ ما أنزل إلیک من ربک وإن لم تفعل فما بلغت رسالته والله یعصمک من الناس»یعنی اي پیامبر آنچه از خدا بر تو نازل شد را به خلق برسان و الا اداي وظیفه نکرده اي و خدا تو را از شر مردم محفوظ خواهد داشت.
حافظ: چه کسی گفته است که این آیه مربوط به روز غدیر و براي این امر نازل شده است؟
واعظ: حدود سی نفر از بزرگان شما از جمله جلال الدین سیوطی نزول این آیه را در شأن امیرالمومنین علیه السلام و در روز غدیر خم دانسته اند.
حتی قاضی روزبهان با وجود عناد و تعصبی که دارد، نوشته است:«وقتی این آیه نازل شد رسول خدا صلیّ الله علیه وآله دست علی را گرفت و فرمود: من کنت مولاه فهذا علی مولاه»نکته ي عجیب آن که وي از رزین بن عبدالله نقل می کند که گفت:« ما در زمان رسول خدا صلیّ الله علیه وآله این آیه را این چنین قرائت می کردیم: یا أیها الرسول بلغ ما انزل إلیک من ربک، ان علیا مًولی المومنین فان لم تفعل فما بلغت رسالته»مفهوم این آیه می فهماند که امر مهمی در جریان بوده است که این همه تأکید و تهدید در کلام پروردگار بیان شده است. علاوه بر این، توجه به آیه 3 سوره ي مائده که میفرماید: الیوم أکملت لکم دینکم وأتممت علیکم نعمتی
ورضیت لکم الإسلام دیناً(امروز براي شما دینتان را کامل کردم و نعمت خود را بر شما تمام کردم و براي شما به دین اسلام راضی شدم.) روشن می کند که جریان مهمی در روزغدیر رخ داده است و طوري که شما می فرمایید نبوده است.
حافظ: آیه 3 سوره مائده در روز عرفه نازل شده است نه در روز غدیر.
واعظ: بله! بعضی از دانشمندان شما نزول این آیه را مختص روز عرفه دانسته اند؛ اما عده ي بسیاري از معاریف شما همچون امام احمد بن حنبل و امام اسکافی آن را مختص روز غدیر می دانند. سبط بن جوزي گفته است که ممکن است این آیه دو بار نازل شده باشد، یک بار در روز غدیر و یک
بار در روز عرفه. پس از نزول این آیه، پیامبر صلّی الله علیه وآله بسیار مسرور شد و خطاب به مردم فرمود:« خداوند بزرگ دین را کامل و نعمت را تمام نمود و به رسالت من و ولایت علی راضی شد» هیچ معنا ندارد که رسول خدا صلی ّالله علیه وآله آن جمعیت عظیم را در آن هواي گرم و داغ عربستان در محلی بی آب و علف سه روز معطل کند و تمامی افرادي که جلوتر رفته اند را برگرداند و خطبه ي بلند و بالا انشاء فرماید فقط به خاطر اینکه بگوید: علی را دوست داشته باشید و او را اذیت نکنید و بعد ازآن خداوند متعال آیه اکمال دین و اتمام نعمت را نازل فرماید. انسان زرنگ و فهیم وقتی به این جریان دقیق میشود، به خوبی می فهمد که یقیناً موضوع بسیار مهمی در کار بوده است.
حافظ: ممکن است بعید به نظر برسد، اما مسلماً دلیلی بر بطلان مطلبی که من عرض کردم نمی تواند باشد.
واعظ: مسئله اي نیست! گفتار سبط بن جوزي را عرض میکنم تا شاید آن را به عنوان دلیل قبول بفرمایید. او مینویسد:« جمله ي ألست أولی بالمؤمنین من أنفسهم که در ابتداي کلام پیامبر آمده است، ثابت می کند که کلمه ي مولی در حدیث غدیر به معناي اولی بالتّصرف است»(تذکره الخواص، سبطابنجوزي، ص 20 ، باب2)حافظ ابوالفرج اصفهانی از رسولخدا صلیّ الله علیه وآله نقل کرده است که:«هر که من ولی و اولی بالتّصرف او هستم، علی نیز ولی و اولی بالتّصرف اوست»محمد بن طلحه شافعی مینویسد:« حدیث غدیر از اسرار آیه ي مباه می باشد زیرا خداوند متعال در آیه ي مباهله، علی علیه السلام را به منزله ي نفس پیامبر صلّی الله علیه وآله خوانده و بین نفس رسول خدا و علی جمع نموده است.»( مطالب السؤؤل، محمد بن طلحه شافعی، فصل 5، باب 1، ص16). احمد بن حنبل در مسند خود احتجاج امیرمؤمنان پیرامون خلافت و امامت را بیان می دارد و نقل می کند که آن حضرت دررحبه کوفه در مقابل مردم ایستاد و فرمود:« شما را به خدا سوگند! هر که در غدیر خم از رسول خدا به گوش خود درباره ي من چیزي شنیده است،برخیزد و گواهی دهد. سی نفر از اصحاب برخاستند و گفتند: ما در روزغدیر خم دیدیم که رسول خدا صلّی الله علیه وآله دست تو را گرفت و به جمعیت فرمود: آیا می دانید که من سزاوارتر به مؤمنان از خود آنها هستم؟ مردم گفتند: آري؛ پیامبر فرمود: هر که من مولاي اویم، این علی مولای اوست.»( مسند، احمد بن حنبل، ج 1، ص119) جالب این جاست که حسان بن ثابت نیز در زمینه جریان غدیر در حضور پیامبر اشعاري را سرود و مورد تشویق رسول خدا قرارگرفت. مروي است که پیامبر پس از شنیدن اشعار او، به وي فرمود:«ای حسان! مادامی که با کلام خود، اهل بیت مرا یاري کنی مؤید به روح القدس می باشی.» حسان در ضمن این اشعار از قول رسول خدا صلّی الله علیه وآله می گوید:« اي علی! همانا من راضی شدم که بعد از من تو هادي و امام بر خلق باشی.» حال انصاف دهید که اگر منظور پیامبر ازکلمه ي مولا غیر از امام و هادي باشد، آیا نمی بایست پیامبر به حسان می فرمود که تو اشتباه می کنی و منظور من از مولا دوست بوده است نه هادي و امام بر خلق؟! تصور می کنم این مقدار استدلال براي اثبات موضوع کافی باشد. حال به مسئله ي دیگري می پردازیم. صحبت بر سر این بود که اصحاب نقض عهد کردند. ما می گوییم: ولو اینکه مولی به معناي دوست باشد، باز هم اصحاب شرط دوستی را با آن حضرت وفا نکردند و نهایت دشمنی را نسبت به آن سرور اعمال داشتند.
برخی افراد نادان می گویند: چرا امري که در هزار و سیصد سال قبل رخ داده است و طرح آن موجب کدورت و اختلاف میشود را مطرح میکنید؟
در جواب می گوییم: که اولا،ً اگر دعوا بر سر ارث بوده است؛ پس در هرزمانی بوسیله ي ورثه قابل طرح است ولو اینکه هزار سال از شروع اختلاف گذشته باشد. ثانیاً، روشن شدن این مطلب باعث تشخیص راه حق از راه باطل می شود. اگر براي همه ي ما روشن شود که حق با علی است آنگاه اتحاد واقعی بین مسلمانان عالم برقرار میشود و همگی شیعه میشوند ودر نتیجه خداشناسی، پیامبرشناسی، نحوه ي انجام عبادات، همه و همه تفاوت می کند. پس می بینید که اگر همین دعوا به نتیجه برسد، تبعات بسیار وسیع و دامنه داري را به دنبال دارد؛ لذا طرح این مباحث تا زمانی که حتی یک غیرشیعی روي زمین وجود دارد، جا دارد.
شیخ: ...موضوع وصایت پیامبر منتفی است؛ زیرا بخاري و مسلم از عایشه نقل کرده اند که گفت:« در وقت احتضار پیامبر، سر مبارك ایشان بر سینه من بود تا از دنیا رفت و من شاهد بودم که وصیتی ننمود.» انصاف دهید که اگر وصیتی در کار بوده است، قطعاً امالمؤمنین عایشه از آن خبردار میشد.
واعظ: راجع به سند حدیث مدینه، کم لطفی می کنید. این حدیث راعده ي کثیري از علماي خودتان در کتاب هایشان آورده اند. اما در مورد وصایت، هیچ راهی غیر از پذیرش آن ندارید؛ زیرا اسناد مربوط به آن ما فوق تواتر است.
نواب: جناب آقا! آیا وصی غیر از خلیفه است؟
واعظ: خیر؛ وصی همان خلیفه است. همان گونه که وصی را پیامبر تعیین می کند، خلیفه را هم نبی تعیین می کند. این مسئله از نظر ما حل شده است؛ ولی اینکه از نظر شما چگونه است؛ نمیدانم! و اما در جواب جناب شیخ که به حدیث عایشه استناد کردند، حدیثی را از قول عمر یاد آورمی شوم. : عمرگفت:« رسول اکرم صلی ّالله علیه وآله در روزي که عقد اخوت بین اصحاب برقرار نمود، فرمود: این علی، برادر من در دنیا و آخرت و خلیفه ي من در اهل من و وصی من در امت و وارث علم من و ادا کننده ي دیون من است. بین من و علی جدایی نیست. نفع او نفع من و ضرر او ضرر من است. کسی که او را دوست بدارد مرا دوست داشته و هر که او را دشمن دارد مرا دشمن داشته است.»( موده القربی، سید علی همدانی، موده6) امام احمد بن حنبل در مسند می نویسد:« انس بن مالک گفت: به سلمان گفتم: از پیامبر سؤال کن که وصی ایشان کیست. سلمان عرض کرد: اي رسول خدا! وصی شما کیست؟ فرمود: اي سلمان! وصی موسی که بود؟عرض کرد: یوشع بن نون؛ فرمود: وصی من، وارث من، اداکننده ي 1.« بدهی هاي من و وفاکننده به وعده هاي من علی بن ابیطالب است.»( مسند امام احمد حنبل، تذکره خواص الامه، سبط ابن جوزي، ص26)
گمان میکنم همین دو حدیث براي اطمینان جناب شیخ کافی باشد. واما احادیث بسیار معتبر مبنی بر این که در هنگام احتضار رسول خدا، سر مبارك ایشان بر سینه ي علی امیرالمؤمنین علیه السلام بوده است؛ در کتب شما هم موجود است. احمد بن حنبل و حاکم نیشابوري از ام سعد و جابر بن عبد الله انصاري نقل می کنند که در هنگام وفات رسول خدا صلّی الله علیه وآله سر مبارك رسول خدا بر سینه امیرالمؤمنین علیه السلام بود تا روح از بدن شریفش مفارقت نمود. از امیرالمؤمنین علی علیه السلام در نهج البلاغه نقل شده است که:« هر آینه رسول اکرم صلیّ الله علیه وآله قبض روح شد در حالی که سر مبارك او بر روي سینه ي من قرار داشت وروح آن حضرت از دست من خارج شد و من دستهایم را به صورتم کشیدم.»( شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 2، ص561) علاوه بر این احادیث، چه دلیلی براي اثبات وصایت امیرمؤمنان بهتر از اینکه امور مربوط به وصی، اعم از غسل و کفن و دفن و پرداخت دیون توسط امیرالمؤمنین صورت گرفته است.
شیخ: اگر این اخبار صحیح است؛ پس چرا هیچ اثري از وصیت نامه ي رسول خدا در کتابها نیست؛ در حالی که از خلیفه ي اول و دوم وصیت نامه هایی در کتابها وجود دارد؟ با وجود دستور صریح قرآن کریم به نوشتن وصیت نامه، چرا رسول خدا در هنگام احتضار وصیت نکرد؟
واعظ: جد بزرگوارم با وجود تأکیداتی که براي نوشتن وصیت می فرمود ومردن بدون وصیت را مردن جاهلی می دانست؛ به علت هتاّکی برخی ازصحابه، موفق به نوشتن وصیت براي خود نشد.
شیخ: چه کسی قدرت و جرأت داشته است که رسول خدا را از نوشتن وصیت منع کند، در صورتی که قرآن اطاعت از رسول خدا صلی ّالله علیه وآله را بر همگان واجب نموده است؟
واعظ: عمر بن الخطاب!!
شیخ: به شما توصیه می کنم، به این اخبار مزخرف و جعلی ترتیب اثر ندهید.
واعظ: من نیز به شما سفارش میکنم، تند نروید. بخاري و مسلم و احمدبن حنبل آورده اند که:« رسول معظمّ صلیّ الله علیه وآله در هنگام مرض وفات، به اطرافیان فرمود: قلم و کاغذي برایم بیاورید تا براي شما مطلبی را بنویسم که بعد از من اختلاف نکنید؛ پس عمر گفت: این مرد را که هذیان می گوید به خود واگذارید!!! کتاب خدا ما را بس است.( صحیح بخاري، ج 2، ص118)این اولین فتنه و تفرقه و فسادي بود که در میان مسلمین در حضور پیامبرعظیم الشأن اسلام واقع گردید.
شیخ: از شما انتظار نداشتم که به مقام خلیفه جسارت و اهانت کنید.
واعظ: آیا من جسارت کردهام یا خلیفه؟! آیا مقام خلیفه بالاتر است یا مقام پیامبر؟! عمر در حضور اهل بیت و صحابه با کمال جسارت، نسبت هذیان به پیامبر صلّی الله علیه وآله می دهد و سر و صدا راه می اندازد. آیا توهینی از این بالاتر در تاریخ اسلام سراغ دارید؟!
شیخ: آقاي محترم! چرا نسبت به مقام منیع خلیفه توهین میکنید؟
واعظ: اولاً، چرا با شنیدن اهانت به رسول خدا متأثر نشدید ولی به محض شنیدن یک اعتراض بجا و وارد نسبت به عملکرد عمر متأثر و ناراحت می شوید؟
ثانیاً، این تنها من نیستم که به عمر اعتراض می کنم؛ بلکه علماي خودتان هم وقتی به این فراز از تاریخ می رسند صدا به ناله و تأسف بلند می کنند.
قاضی عیاض شافعی می نویسد:« گوینده ي این کلام، هیچ ایمانی به رسول خدا نداشته و از معرفت کامل به مقام و مرتب هي پیامبر بی بهره بوده است؛ زیرا در نزد ارباب مذاهب متعین است که انبیاء عظام چه در حال صحت و سلامت و چه درحال مریضی و کسالت متصل به عالم غیب هستند و لذا در تمامی حالات، مردم بایستی از اوامر و نواهی او اطاعت کنند.» : شهرستانی نیز متعرض این واقعه ي تاریخی می شود و می نویسد:«اولین اختلافی که در اسلام واقع گردید، همین عمل عمر بود.»( کتاب ملل و نحل، شهرستانی، مقدمه4)
شیخ: اگر این کلام از خلیفه عمر بوده است، گمان نمیکنم سوء ادب بوده باشد؛ بلکه منظور ایشان این بوده است که پیامبر نیز مانند دیگران در اثر غلبه ي درد متوجه حرفهاي خود نیست.
واعظ: اعتقاد به عصمت پیامبر جزء ضروریات دین اسلام است. اگرهنگامی که نبی اعظم در مقام هدایت و ارشاد است و می فرماید می خواهم چیزي بنویسم که گمراه نشوید؛ امکان سلب عصمت از او باشد پس براي هیچ یک از حرفهاي او هم نمیتوان حسابی باز کرد. چگونه می توان به چنین پیغمبري معتقد بود؟! آیا تصور می کنید که خدا یک پیامبر هذیان گو براي هدایت خلق می فرستد؟!! چرا اینگونه قضاوت می کنید؟
شیخ: بالاخره وظیفه ي ما توجیه افعال بزرگان است. چون خلیفه ي دوم مجتهد بوده است و براي حفظ دین اجتهاد کرده است، لذا هیچ اعتراضی بر او وارد نیست ولو اینکه در این اجتهادش دچار اشتباه هم شده باشد.
واعظ: هر عذري که بتراشید، عذر بدتر از گناه است. اولاً، اجتهاد در مقابل نص باطل است؛ زیرا نقض غرض است. ثانیاً، آیا حفظ دین بر عهده ي عمر بود یا بر عهده ي پیامبر؟ آیا پیامبر مصمم به انجام کاري که برخلاف مصالح دین است می شود و پسر خطاب براي اینکه مبادا دین از بین برود، جلوي پیامبر را می گیرد؟! مالکم کیف تحکمون؟
شیخ: شاید اوضاع مملکت به گونه اي بوده است که خلیفه به دلیل وخامت اوضاع و براي جلوگیري از بروز فتنه این عمل را انجام داده است.
واعظ: جواب حضرتعالی را قرآن میدهد. خداوند متعال میفرماید:«هیچ مرد و زن مؤمن را در کاري که خدا و رسول حکم کنند، اراده و اختیاري نیست و هر کس نافرمانی خدا و رسول کند، همانا در گمراهی آشکاري افتاده است.»( سوره 33 احزاب آیه36)
شیخ: اگر به آخر کلام خلیفه دقت کنید، مییابید که نظر او خیرخواهی براي دین بوده است.
واعظ: اتفاقاً همین حرف او که گفت کتاب خدا ما را بس است، دلیل برعدم معرفت او به احکام قرآن است. اگر او قرآن را می شناخت، می فهمید که کتاب خدا بس نیست؛ بلکه احتیاج به مبین دارد. این حرف عمر بر خلاف حدیث معروف ثقلین است که مورد اتفاق همه ي علماست. رسول معظمّ اسلام در مواقف متعدد می فرمود:« من دو چیز گرانبها در میان شما می گذارم که هیچ گاه از هم جدا نمی شوند تا در کنار حوض کوثر برمن وارد شوند و آن دو چیز قرآن و عترت من است. اگر به این دو متمسک شوید نجات می یابید و هرگز گمراه نخواهید شد.»( صحیح، مسلم بن حجاج، ج 7، ص122)اگر کتاب خدا شما را بس است پس با آیه فاسئلوا أهل الذکر إن کنتم لاتعلمون چه می کنید؟سیوطی در ذیل این آیه مینویسد: منظور از اهل ذکر، عترت پاك نبی می باشد. چنانچه امیر مؤمنان علیه السلام نیز میفرماید:«من کتاب ناطق هستم و قرآن کتاب صامت است»جالب این است که یکی از علماي شمابه نام قطب الدین شافعی به این گفته ي خلیفه لبخند می زند و می گوید:« این سخن خلیفه مثل سخن کسی است که بگوید با وجود کتاب طب دیگر احتیاجی به طبیب نداریم.» از عجایب روزگار این است که وقتی ابوبکر در مرض موت قرار گرفت و عمر را به عنوان خلیف ي بعد از خود معرفی کرد، صداي اعتراض عمر بلند نشد و با وجود اینکه در آن مجلس حاضر بود نگفت کتاب خدا ما را بس است زیرا از نظر وي اینجا دیگرکتاب خدا بس نبود و امت احتیاج مبرمی به وصیت ابوبکر داشته است.
شیخ: از کجا معلوم که موضوع وصیت پیامبر مربوط به امر خلافت بوده است؟
واعظ: اولاً، بر فرض که موضوع وصایت، مطلبی غیر از خلافت بوده باشد، باز هم عمل عمر زشت و ناپسند بوده است. ثانیاً، بر فرض که العیاذ بالله رسول خدا هذیان می گفته است؛ چه مانعی داشت که به خاطر رعایت احترام و براي دلخوشی او در آخر عمر، اجازه می دادند هر آنچه دلش می خواست را بنویسد؟! ثالثاً، این همه اصرار و سر و صداي عمر براي نیاوردن قلم و کاغذ دلیل بر این است که پیامبر مطلبی را می خواست بنویسد که بر خلاف میل عمر بوده است. رابعا،ً با عنایت به این فرموده ي رسول خدا که این وصیت مانع گمراهی و اختلاف بعد از من می شود مشخص می گردد که موضوع وصیت، خلافت و جانشینی بوده است. بر ما و بر امت پیامبر بسیار سخت است که می شنوند برخی افراد با سر و صدا و جار و جنجال مانع نوشتن وصیت پیامبرشان شده اند. البته پیامبر اکرم به صورت شفاهی و زبانی وصایاي خود را در خصوص امیرمؤمنان در مواقف متعدد بیان داشت؛ لیکن چه خوب بود که خلفاي شما مانع از وصیت کتبی آن حضرت نمی شدند تا امت دچار سرگردانی و حیرت نشود. از تناقض هاي رفتار مردم دنیا، این است که ابوبکر و عمر در مورد احکام دینی که خود از آن بی اطلاع بودند، دست به دامان امیرمؤمنان می شدند؛ اما در مورد احکام خلافت و وصایت و تشخیص ماترك پیامبر، نه تنها حرف امیرالمؤمنین را نمی پذیرفتند بلکه به ایشان توهین و اهانت نیز می نمودند.
واعظ: آیا با این اوصاف، شما احتمال هواپرستی و جاه طلبی را در مورد امیرالمؤمنین علی علیه السلام می دهید؟
شیخ: ابدا.ً علی کرم الله وجهه کسی است که دنیا را سه طلاقه کرد.
واعظ: پس چه دلیلی داشت که ایشان راضی به خلافت ابوبکر نشد و تا شش ماه از بیعت با او امتناع فرمود. اگر احتمال هواپرستی در مورد علی علیه السلام روا نیست؛ پس چرا ایشان زیر بار حکومت ابوبکر نرفت؟
شیخ: تعجب میکنم که چرا می گویید علی راضی به خلافت ابوبکر نبوده است! همه علماي ما گفته ا ند که ایشان با کمال رضایت دست بیعت به خلیفه ابوبکر داد.
واعظ: تعجب نکنید! گویا هرچه را در جلسات قبل گفته ا م از یاد برده اید؟ علماي خودتان به این حقیقت اعتراف نموده اند که علی بعد از شش ماه اجباراً با ابوبکر بیعت کرد.
شیخ: در این صورت حتماً یک جهتی داشته است. خودشان در آن موقع بهتر می دانستند که چه می کنند. اینک به ما چه مربوط است که در امربزرگان و اختلاف آنها بعد از هزار و سیصد سال دخالت کنیم .
واعظ: عجب!! هر فرد مسلمانی مکلف است که با تحقیق و بررسی راه حقیقت را یافته و از آن پیروي نماید. بعد از وفات نبی مکرّم اسلام صحابه به دو فرقه تقسیم شدند که مسلماً فقط یکی از آنها می توانست به حق باشد، لذا چاره اي جز بررسی این جریانات نداریم.
شیخ: یعنی خلافت خلیفه ابوبکر بر حق نبوده است؟ با توجه به شجاعت بی نظیر علی پس بایستی قیام می نمود نه اینکه بیعت کند و به نمازایشان حاضر شود.
واعظ: اولاً، بر طبق عقیده شیعه، انبیا و اوصیا مطابق فرامین و دستورات الهی عمل می نمودند. اگر در موردي جنگ کرده اند، مطابق حق بوده است و چنانچه در موضعی دیگر صلح را اختیار کرده اند باز هم مطابق حق وطبق دستورپروردگار بوده است. امیرالمؤمنین علی علیه السلام در نامه اي به مردم مصر می نویسد:« سوگند به پروردگار، باور نمی کردم که عرب پس از رسول خدا صلّی الله علیه وآله امر خلافت را از اهل بیت او برگردانده وبه دیگري بسپارد. آن چیزي که باعث رنجش من گردید اقبال مردم به ابوبکر بود. مردم با وي بیعت کردند اما من دست خود را از بیعت بازداشتم تا زمانی که دیدم گروهی از مردم از دین محمد برگشته ودرصدد انهدام آن برآمده اند. پس براي یاري اسلام بپاخاستم چرا که مصیبت شکاف در دین اسلام براي من از مصیبت فوت ولایت و حکومت بر شما که همچون سرابی زایل شدنی است بزرگ تر و عظیم تر است.( شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید،ج 4، ص164)با توجه به همین نامه روشن میشود که سکوت وتسلیم آن حضرت ناشی از رضایت ایشان از حکومت آن دو نبوده است؛ بلکه نگرانی از زوال دین وتفرقه امت اسلام او را مجبور به این عمل نمود. لذا در تاریخ می بینیم آن حضرت پس از گذشت شش ماه از وفات نبی مکرّم اسلام و بعد از اینکه بارها و بارها مخالفت خود را در قالب احتجاج به گوش مردم رسانید
مجبور به بیعت با ابوبکر گردید. بنا بر نقل تاریخ، هنگامی که آن حضرت را جبرا به مسجد می بردند و شمشیر برهنه را بالاي سر او نگاه داشته و اورا مجبور به بیعت می کردند رو به قبر شریف پیامبر اکرم نموده و همان کلماتی که هارون خطاب به برادرش حضرت موسی گفت را به پیامبراکرم عرضه داشت:« اي رسول خدا! این امت مرا تنها گذارده و مراضعیف نمودند و می خواهند مرا به قتل برسانند.»این جریان را رسول اکرم پیش بینی فرموده بود. آن حضرت به امیرمؤمنان فرمود:«یا علی امت از تو کینه ها در دل انباشته اند و زود است که بعد از من با تو از درخدعه و نیرنگ وارد شوند و آنچه در دل دارند را بیرون بریزند. تو را امربه صبر و تحمل میکنم تا خداوند تو را جزاي خیر عنایت فرماید.»با توجه به این مطلب واضح است که امیرالمؤمنین علی ریاست و حکومت را هم براي خدا می خواسته است لذا اگر صلاح دین خدا در رها کردن حکومت است او این کار را می کند و اگر صلاح دین در تصدي حکومت است باز هم او چنین می کند. آن حضرت در خطبه شقشقیه میفرماید:« سوگند به خداوند که پسر ابی قحافه خلافت را مانند پیراهنی به تن کرد و حال آنکه او میدانست جایگاه من براي این امر بسان قطب و محورآسیاب است. علوم و معارف از سرچشمه فیض من مانند سیل سرازیرمی شود و هیچ پرنده اي در فضاي علم و دانش به اوج رفعت من نمی رسد.با وجود این، من جامه خلافت را رها کردم و به این اندیشه فرو رفتم که آیا دست به شمشیر برم و حق خود را بستانم یا راه صبر و بردباري را برگزینم و بر این تاریکی کور صبر کنم. همانا یافتم که صبر کردن خردمندي است. پس صبر کردم در حالی که استخوان در گلو و خاشاك در چشمان داشتم. میراث خود را به تاراج رفته می دیدم تا آنکه اولی راه خود را به انتها برد و خلافت را به آغوش دومی افکند.»
شیخ: این خطبه مربوط به حضرت علی نیست؛ بلکه از سید رضی است والا آّن جناب هیچ شکایتی از خلفا نداشت.
واعظ: بزرگان از علماي خودتان اقرار دارند که این طرز بیان منحصراً مربوط به امیرالمؤمنین علی علیه السلام است. جمع کثیري از اهل علم وادب قبل از ولادت سید رضی این خطبه را روایت نموده اند.ابن خشاب می نویسد:« این خطبه را در کتابی که تاریخ تصنیف آن دویست سال قبل از ولادت رضی است دیده ام.»( شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید به نقل از ابن خشاب)علاوه بر این دلایل، دلتنگی و ناراحتی امیرالمؤمنین علی علیه السلام از دو خلیفه، منحصر به این خطبه نیست؛ بلکه در سایر خطب و کلمات ایشان نیز ثبت و ضبط است. از آن حضرت نقل شده است:« قسم به آن خدایی که غیر از او خدایی نیست بدرستی که من در شاهراه حق هستم و مخالفان من درپرتگاه سقوط قرار دارند.»( شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 2، ص 561)
شیخ: من بیانات شما را در خصوص فضایل علی علیه السلام قبول دارم لیکن می خواهم این را بگویم که چه عیب دارد که ما با هم از در صلح وصفا درآییم و اختلافات را کنار بگذاریم. آیا غیر از این است که علی علیه السلام با کمال میل و رغبت دست بیعت به خلفاي راشدین داد و به آنها کمک کرد. چرا ما باید کاسه از آش داغتر شویم. خود او برتري و حق تقدم خلفا را با دل و جان پذیرفت پس چرا ما نپذیریم؟ چرا به همان صورت که مذاهب چهارگانه اهل سنت در کنار هم اند،شیعیان نمی آیند درکنار ما باشند؟ چرا شما از ما دوري میکنید؟ ما هم قبول داریم که علی اعلم و افقه بوده است؛ ولی این را بپذیرید که ابوبکر مسن تر و سیاستمدارتر از او بوده است. علی جوانی نورس بوده است که توانایی خلافت را نداشته است؛ حتی بعد از بیست و پنج سال که به خلافت رسید، به واسطه ي عدم سیاست، موجبات خونریزي و انقلابات را فراهم آورد و در آخر کار خود او هم به واسطه تیغ ابن ملجم لعین از پا در آمد.
واعظ: می گویند: قافله اي از زوار در بین راه به دسته اي سارق برخوردند.
سارقین آنها را اسیر و اموالشان را بین خود تقسیم کردند. در بین این اموال، قطعه پارچه ي کفنی مرغوبی بود که سهم پیر مردي از دزدان گردید. دزد رو به اسرا کرده و گفت: این کفن مال کیست؟ زائري پاسخ داد: از من است؛ دزد گفت: آن را به من ببخش تا حلال باشد که آن را کفن خود کنم؛ زائر گفت: تمام اموالم مال شما باشد، ولی این کفن را نمی دهم؛ دزد هر چه اصرار کرد زائر راضی نشد؛ پیرمرد سارق شلاق را کشید و به جان زائر بیچاره افتاد و می گفت آن قدر می زنم تا آن را ببخشی و راضی شوي!! آن بیچاره قدري که تازیانه خورد فریاد برآورد که آقا حلال باشد، از شیر مادر حلال تر!!! آقاي محترم! به چه دلیل می گویید امیرالمؤمنین با میل و رغبت راضی به خلافت خلفا گردید؟ آیا آتش به درب خانه زدن؛ آیا او را سر برهنه به سمت مسجد کشانیدن؛ آیا شمشیربرهنه بر سر او گرفتن و تهدید به قتل کردن مناسبتی با رضایت قلبی دارد؟!! و اما فرمودید: چرا ما به جان هم افتاده ایم و کشمکش هاي بیهوده را دنبال می کنیم؟ ما به جان کسی نیفتاده ایم؛ بلکه این آقایان اهل سنت بوده اند که هر زمان دستشان رسیده است به جان شیعیان افتاده و جان ومال آنان را مباح دانسته و آنها را به قتل میرسانده اند. نکته ي دیگري که فرمودید این بود که بیاییم و همه با هم یکی شویم!! ما نیز مخالف با اتحاد و یکی بودن نیستیم اما نه هر اتحادي!! بلکه اتحاد حول محور حق و عدالت که علی و اولاد اوست. عقاید دینی بایستی از روي تحقیق باشد نه تقلید. طبق کدام ملاك عقلی و شرعی ما را مجبور می کنید که ازرخی از صحابه که برخلاف دستور خدا و رسول عمل کردند پیروي کنیم؟!! اگر بر سر یک موضوعی، میلیاردها انسان با خداوند که واحد است و تک است اختلاف پیدا کنند حق را به کدام طرف می دهید؟ آیا می توانید به صرف اینکه اکثریت با انسانهاست، حرف خدا را کنار بگذارید؟!! آیا نمی دانید که نظر و رأي خدا در خصوص جانشینی پیامبر خلاف آن چیزي است که شما بدان قائلید؟!! آیا شما تصور می کنید که من از روي تقلید از پدرانم مذهب تشیع را کورکورانه انتخاب کرده ام؟ خدا را گواه می گیرم که چنین نبوده است، بلکه بارها و بارها مطالعه کردم؛ دقت کردم؛ کتاب ها را زیر و رو کردم؛ از حق استمداد کردم تا بالاخره به حقیقت رهنمون شدم. هر فردي که راه تحقیق را در پیش بگیرد و از خدا مدد جوید ناگزیر به همین راه میرسد.« الحق من ربک فلا تکونن من الممترین.» براي اثبات این ادعا به حدیثی که امام احمد بن حنبل ازرسول اکرم صلّی الله علیه وآله نقل کرده است دقت کنید. آن حضرت فرمود:« اي جماعت انصار! آیا شما را به چیزي که با تمسک به آن هرگزگمراه نمی شوید راهنمایی نکنم؟ گفتند: چرا اي رسول خدا؛ فرمودند:همانا آن چیز، علی است پس او را دوست بدارید و تکریمش کنید و از او پیروي کنید. همانا او با قرآن است و قرآن با اوست و او شما را به طریق
هدایت و نه طریق ضلالت راهبري میکند. آنچه گفتم، خبري بود که جبرئیل براي من آورده است.» از این قبیل اخبار که در تأیید مکتب ماست در کتابهاي شما پر است؛ ولی حتی یک حدیث معتبر از رسول اکرم نقل نشده است که در آن دستور به تبعیت از ابوبکر و عمر و عثمان داده شده باشد. با این حال بر اساس چه دلیلی ما پیروي از علی علیه السلام و اولاد او را کنار بگذاریم و پیرو دیگران گردیم!! و اما اینکه فرمودید: شیعه هم مانند مذاهب اربعه در کنار ایشان باشد، این حرفی است که شما می زنید اما اصلاً به آن عمل نمی کنید. از یک طرف شیعیان را کافر و مشرك میخوانید و حتی در بعضی موارد آنها را واجب القتل میدانید و از سوي دیگر می گویید چرا نمی آیید در کنار هم باشیم!!
سید عبد الحی: پیامبري که جمیع افعال و اقوالش از جانب خداست؛چرا از ابتدا علی علیه السلام را مأمور نکرد؛ بلکه ابوبکر را مأمور کرد که در نتیجه پیام برسد و ابوبکر پیرمرد از وسط راه برگردد.
واعظ: این مسئله حکایت از آینده نگري و حسن رهبري رسولخدا دارد.اگر در بدو امر رسول خدا صلّی الله علیه وآله امیرالمؤمنین علی علیه السلام را مأمور ابلاغ مینمود، آیندگان نمی توانستند برتري امیرالمؤمنین را بر ابوبکر بیابند. اگر مردم عهد پیامبر به این نکات دقت می داشتند هیچ گاه با وجود علی علیه السلام تن به بیعت با ابوبکر نمی دادند. در تاریخ می خوانیم که پس از عزیمت ابوبکر، جبرئیل نازل شد و پیام پروردگار را آورد که:« ابلاغ رسالت از ناحیه ي تو شایسته هیچ فردي نیست جز خودت یا مردی که از خودت باشد.» لذا رسول اکرم صلّی الله علیه وآله علی علیه السلام را فرستاد و او ابوبکر را از نیمه راه برگرداند. و اما اینکه گفتید:« علی علیه السلام جوان و کم تجربه بود و توانایی خلافت را نداشت و هنگامی که پس از بیست و پنج سال به خلافت رسید، نتوانست کشوراسلام را به خوبی اداره کند و در نتیجه خونریزيها و انقلابات زیادي را موجب شد»خود یک توهین دیگري به ساحت قدس الله جل جلاله است. می خواهیم ببینیم که آیا علی علیه السلام سیاستمدار بود یا خیر؟ اگرمنظور از سیاست، معناي متداول آن که استفاده از تمامی اهرم ها اعم از دروغ و خیانت و حیله و قتل و سرکوب براي حفظ قدرت است، میباشد؛آري! نه تنها علی بلکه پیامبر نیز این سیاست را نداشت و مبرّا و بیزار ازاین گونه سیاستمدارها بود و به دلیل ترس از خدا چنین سیاستی را نمی خواست و الاّ اگر میخواست یقینا مًیتوانست از همه سیاستمدارها بالاتر و برتر عمل کند؛ اما اگر منظور از سیاست، فن کشورداري بر اساس عدالت و رضایت پروردگار باشد؛ مسلما پًیامبر و علی سیاستمدارترین افراد بشر از آدم تا انقضاي عالم میباشند. با همین سیاست، پیامبر اکرم صلیّ الله علیه وآله ظرف مدت کوتاهی تمامی قبایل وحشی و دور از تمدن را تحت مدیریت و نظام واحد درآورد و جامعه اي مقتدر را پایه ریزي کرد.و اما انقلاباتی که در دوران حکومت امیر علیه السلام رخ داد ناشی از عدم سیاست آن حضرت نبوده است؛ بلکه ناشی از انحرافات و کژي هایی بوده است که در مدت بیست و پنج سال توسط خلفا در جامعه پدید آمد. سران حکومت، مردم را بر اساس کینه و عداوت با علی علیه السلام تربیت کردند. نخستین روزي که امیرالمؤمنین علی علیه السلام به خلافت برگزیده شد و بر فراز منبر بود یکی از بزرگ زادگان آن زمان از در مسجد وارد شد و آن حضرت را روي منبر دید. با صداي بلند گفت: کور شود چشمی که به جاي خلیفه عمر، علی را بر فراز منبر ببیند!! سیاست خلفاي سه گانه خصوصا عًمر و عثمان اختلاف طبقاتی شدیدي را در جامعه به وجود آورده بود و گروهی را به عنوان اشراف پدید آورده بود که امتیازات زیادي را از حکومت دریافت می کردند. پس از به حکومت رسیدن امیرمؤمنان علیه السلام همین طبقه سد راه حکومت شدند و فتنه هایی را پدید آوردند.
خدایا تو را شاهد و گواه میگیرم که اداي حق نمودم و وظیفه ي دینی ام را بدون حب و بغض انجام دادم و از حریم پیامبرت دفاع کردم و حقیقت را ظاهر کردم و از تو کمک میگیرم و بس!
نواب: جناب آقا! من به اتفاق چند نفر از محترمینی که در جلسه حضور دارند تمام این چند شب را با عشق تمام در مجلس حاضر میشدیم. روزها پیرامون فرمایشات شما بحث میکردیم و مطالب را حلاجی می کردیم. خداوند علی اعلا را سپاسگزاریم که ما را به راه حق راهنمایی فرمود. صد در صد براي ما ثابت شد که شیعه ي امامیه بر حق است. علاوه بر ما، بسیاري از مردم ساده و پاکدل که در پی حقیقت هستند؛ مذاکرات این مجلس را از طریق روزنامه ها پیگیري می کردند و در نتیجه ایشان هم مستبصر شده اند و نزد ما به صورت محرمانه اظهار تشیع نموده اند. ما از شما متشکریم که با روي باز و حسن اخلاق جواب سؤالات ما را دادید. فقط مختصر اشکالی در گوشه ي دل ماست و آن این است که آیا در قرآن کریم آیه اي هست که ما را دلالت به امامت ائمه ي اثناعشر بنماید یا خیر؟و اینکه آیا در کتابهاي ما هم اسامی دوازده امام ثبت است یا خیر؟
واعظ: خدا را سپاس می گویم که هدایت را شامل حال بندگان خوب خودش نمود؛ و اما در جواب این سؤالات شما در ابتدا باید عرض کنم که بناي قرآن مجید بر اجمال و اختصار و ایجاز است و به همین دلیل هم اعجاز است و تا پایان روزگار بدیع و تازه است. تمامی حقایق عالم در این کتاب آسمانی مسطور است؛ لذا اگر بناي آن بر تفصیل و بیان جزئیات می بود دیگر نمی توانست در بردارنده ي تمامی حقایق عالم باشد؛ لذا انتظار نداشته باشید که تمام جزئیات در قرآن ذکر شده باشد. قرآن مجید کلیات را بیان می نماید و بیان این کلیات و نیز تبیین جزئیات را بر عهده ي پیامبراکرم صلیّ الله علی هوآله می گذارد. برخی افراد غیردقیق می گویند: چون اسماء ائمه دوازده گانه در قرآن وجود ندارد پس ما آنها را قبول نداریم!! به ایشان می گوییم: اگر چنین است پس خلفاي راشدین را هم نباید قبول کنید! همچنین جزئیات احکام دین از قبیل تعداد رکعات نماز و طریقه ي اداي رکوع و سجود و تشهد نماز را هم نباید قبول کنید! همان گونه که گفتم، قرآن کلیات را بیان می کند و اطاعت اولی الامر را برمؤمنین واجب میکند؛ اما اینکه اولی الامر چه کسانی هستند را مبین قرآن یعنی رسول خدا صلیّ الله علیه وآله بیان می کند.شیخ سلیمان بلخی حنفی در ینابیع الموده از فرائدالسمطین شیخ الاسلام حموینی از مجاهد از ابن عباس نقل می نماید که مردي یهودي به نام نعثل خدمت رسول خدا مشرف شد. سؤالاتی را در توحید مطرح کرد وجواب شنید و اسلام آورد. سپس عرض کرد: اي رسول خدا! هر پیغمبري داراي وصی است. وصی شما کیست؟ حضرت فرمود: وصی من علی بن ابیطالب است و بعد از او دو دخترزاده ي من حسن و حسین و بعد از ایشان نه نفر از صلب حسین. عرض کرد: تمنا دارم اسامی ایشان را براي من بیان نمایید. فرمود:« إذا مضی الحسین فابنه على؛ فإذا مضی على فابنه محمد؛ فإذا مضی محمد فابنه جعفر؛ فإذا مضی جعفرفابنه موسی؛ فإذا مضی موسی فابنه على؛ فإذا مضی على فابنه محمد؛ فإذا مضی محمد فابنه على؛ فإذا مضی على فابنه الحسن؛فإذا مضی الحسن فابنه الحجّه محمد المهدي؛ فهؤلاء اثناعشر»
پس از ذکر اسامی امامان، توضیحاتی در خصوص طریقه ي شهادت هریک از ائمه نیز بیان فرمود. نعثل به وحدانیت خدا و رسالت پیامبر و ولایت امامان دوازده گانه شهادت داد. پیامبر فرمود«طوبی لمن أحبهم و أتبعهم وویل لمن أبغضهم وخالفهم»آن گاه نعثل اشعاري را انشاد کرد.
حافظ: جناب سلطان الواعظین؛ ما از دیدار شما در این چند شب بهره ها بردیم که تا آخر عمر لذت آن را فراموش نخواهیم کرد. خداوند به شما خیر دهد که ما را با حقایق بسیاري آشنا کردید. این را بدانید که قطعاً من آن آدم شب اول نیستم و امیدوارم به طریقه ي اهل بیت رسالت از این عالم بروم و در پیشگاه رسول خدا صلیّ الله علیه وآله رو سفید باشم.
واعظ: بنده نیز از هم صحبتی با آقایان مخصوصاً شخص جناب عالی لذت بردم و در این چند شب که در خدمتتان بودم با شما انس گرفتم. اگر خداي ناکرده از ناحیه ي من کوتاهی در حق شما شده است ببخشید وعفو بفرمایید.
حجت الاسلام حميد ملكي مدير مدرسه علميه معصوميه (ص) در گفت وگو با خبرنگار آئين و انديشه باشگاه خبري فارس «توانا» با بيان اينكه طي ده سال گذشته منابع اهل سنت تحت تاثير وهابيون دستخوش تغييراتي شده است، اظهار داشت: فخررازي در كتاب تفسير خود در ضمن تفسير سوره حمد به نقش علي بن ابيطالب (ع) به عنوان امام، مولي و مقتدر اشاره كرده بود، ولي اكنون اين قسمت در كتاب حذف شده است.
وي افزود: شبيه همچنين موردي در حذف واژه عترتي در حديث ثقلين ديده مي شود كه اين گونه تحريفات خللي در مسئله غدير وارد نمي كند.
مدير مدرسه علميه معصوميه با بيان اينكه دلايل گوناگوني در رابطه با معرفي امام علي (ع) به عنوان ولي بلافصل پيامبر (ص) وجود دارد، گفت: پيامبر اكرم (ص) داراي دو نوع وحي بود؛ يكي وحي تنزيلي كه همان قرآن است كه به وسيله فرشته وحي بر پيامبر (ص) نازل مي شد و ديگري وحي تبييني است كه در قرآن خداوند مي فرمايد: «لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ»، پيامبر بايستي مسايل را براي مردم تبيين و تفسير كند.
وي ادامه داد: از آنجايي كه پيامبر داراي چهار جهت؛ پيامبري، حاكمي، قاضي، مكلفي است و خداوند نيز تائيد مي كند كه پيامبر از جانب خودش سخني را بيان نمي كند، بنابراين تفسير ها و تبيين هاي پيامبر از جانب خداوند است كه از طريق وحي به ايشان ابلاغ مي شد.
اين مدرس جامعة الزهرا (س) با بيان اينكه معرفي حضرت علي (ع) به عنوان ولي مسلمانان از طرف پيامبر (ص) يك قضيه شخصي نيست؛ بلكه يك امر الهي است، خاطرنشان كرد: وقتي كه خداوند مي فرمايد: يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ؛ پيامبر (ص) از اينكه با معرفي علي (ع) به عنوان جانشين بلافصل خود موجبات اعتراض مردم را فراهم كند و جنگ و خونريزي راه بيفتد از فرجام كار مي ترسيدند.
وي افزود: در ادامه خداوند در انتهاي آيه خطاب به پيامبر (ص) يك دلگرمي مي دهد كه نگران نباش كه ما تو را حفظ مي كنيم؛ «وَاللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللّهَ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ».
ملكي درباره علل فراموش واقعه غدير خم در ماجراي سقيفه ابراز داشت: از آنجايي كه مردمان آن روزگار به صورت قبيله اي زندگي مي كردند، افراد قبيله تحت تاثير رئيس قبيله بودند و در حجة الوداع قبايل زيادي از كشورهاي مختلف حضور داشتند.
وي ادامه داد: همه مردم مدينه نيز در حجة الوداع شركت نكرده بودند و از طرف ديگر هنگامي كه حضرت زهرا (س) به همراه حسنين عليهم السلام و امام علي(ع) به خانه مهاجران و انصار مي رفتند با اينكه اصل قضيه غدير را تاييد مي كردند ولي به دلايل تهديد هايي كه صورت گرفته بود و گاه به دليل فقدان سواد، درايت و بصيرت از اجرايي شدن فرمان پيامبر (ص) طفره رفتند.
اين مدرس فلسفه در حوزه علميه قم با اشاره به اينكه افرادي مانند سلمان، مقداد، ابوذر و عمار گوش به فرمان اميرالمومنين (ع) در ماجراي سقيفه به خاطر حفظ اسلام و جلوگيري از انحرافات مسلمان؛ سكوت را اختيار كردند، اذعان داشت: اميرالمؤمنين علي (ع) با اتخاذ بهترين شيوه تاكتيك كه متصل به وحي تبييني بود، اسلام را از خطر انقراض نجات داد؛ شيعه را سرپا نگه داشت كه در نهايت توانست خط مستقيم غدير را حفظ كند.
وي در خصوص عدم پذيرش اهل سنت بر وجود ولايت تشريعي امامت، اظهار داشت: طبق سند هاهي كه از خود منابع اهل سنت موجود است، پيامبر اكرم (ص) در واقعه غدير پس از شهادت دادن به توحيد، ربوبيت خداوند و معاد فرمود؛ «يا ايها الناس من اولي الناس بالمومنين من انفسهم»؛ چه كسي سزاوار تر به مومنين از من است،كه دلالت بر آيه «النَّبِيُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ» مي كند كه مردم گفتند،پيامبر.
ملكي در ادامه تصريح كرد: بعد از اين جمله، پيامبر (ص) بيان مي كند؛ «من كنت مولاه فهذا علي مولاه» كه اين جمله ناظر به ولايت تشريعي امام است.
وي تعجب خود را از برداشت كردن معناي محبت مولا در اين عبارت پيامبر (ص) توسط اهل سنت بيان داشت و گفت: آيا پيامبر (ص) در آن هواي گرم غدير خم و در حدود 120 هزار جمعيت و با وجود قرنيه در جمله «من كنت مولاه فهذا علي مولاه» مي خواهد بيان كند كه هر كس مرا دوست دارد علي را دوست داشته باشد؟ مدير مدرسه علميه معصوميه (س) با بيان اينكه احمد ابن جنبل از 40 طريق و طبري نيز از 72 طريق، ابوسعيد لجستاني با 120 طريق مسئله غدير را بيان مي كنند، اظهار داشت: مسئله غدير جز مسلمات شيعه و سني است و حديث ثقلين و غدير از نظر حيث راويان حديث بالاترين جايگاه را دارا است.
وي ادامه داد: علامه اميني در راستاي جريان غدير بيان مي كند كه 110 صحابه به طور مستقيم اين حديث را روايت مي كنند و همچنين 84 نفر از تابعين نيز در روايت حديث غدير حضور دارند، چگونه ممكن است كه اهل سنت در روز روشن وجود خورشيد را منكر مي شوند! مدرس جامعةالزهرا با بيان آيه «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ أَطِيعُواْ اللّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِي الأَمْرِ مِنكُمْ» ويژگي هاي امام را همسو با ويژگي پيامبر (ص) دانست و تصريح كرد: همانگونه كه پيامبر (ص) اولي الناس، سرپرست، داراي وحي تبييني است، امام نيز همه اين موارد را داراست.
عصر خلافت عثمان بود، جمعیّتی از مهاجران و انصار كه تعدادشان بیشتر از دویست نفر بود، در مسجد پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ اجتماع كرده بودند، و گروه گروه با همدیگر گفتگو و مناظره می كردند، گروهی در شأن علم و تقوا سخن می گفتند و از برتری قریش و سوابق درخشان آن ها و هجرتشان و گفتاری كه رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ در فضائل آن ها فرموده بود، سخن می گفتند، و اظهار می داشتند كه پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ فرموده است:
اَلأئمّهُ مِنْ قُرَیشٍ: «امامان، از قریش هستند»،
یا فرموده است:
اَلنّاسُ تَبَعٌ لِقُریشٍ، و قُرَیشٌ اَئمّهُ الْعَرَبِ: «مردم پیرو قریش هستند، و قریش پیشوایان عرب می باشند»
به این ترتیب هر گروهی افتخارات دودمان خود را بر می شمرد، در میان جمعیّت از مهاجران افرادی مانند: علی ـ علیه السّلام ـ، سعد وقّاص، عبدالرّحمان عوف، طلحه، زُبیر، مقداد، هاشم بن عتبه، عبدالله بن عمر، حسن و حسین ـ علیه السّلام ـ، ابن عبّاس، محمّد بن ابوبكر، عبدالله بن جعفر بودند.
و از انصار افرادی مانند اُبَیّ بن كعب، زیدبن ثابت، ابوایّوب انصاری، قیس بن سعد، جابربن عبدالله انصاری و انس بن مالك و ... حضور داشتند.
بحث و مناظره دامنه داری بین آن ها از بامداد، تا ظهر، ادامه یافت، در حالی كه عثمان در خانه خود به سر می برد، و حضرت علی ـ علیه السّلام ـ و بستگانش، سكوت كرده بودند.
در این هنگام، جمعیّت متوجّه امام علی ـ علیه السّلام ـ شده و عرض كردند: «شما چرا سخن نمی گوئید؟»
در این هنگام امام علی ـ علیه السّلام ـ فرمود: هر دو گروه شما از مهاجران و انصار، هر كدام از شأن و مقام خود (برای شایستگی به مقام رهبری) سخن گفتید، ولی من از هر دو گروه شما می پرسم:
«خداوند به خاطر چه، این افتخار و برتری را به شما عطا كرد؟»
مهاجران و انصار گفتند: به خاطر وجود محمّد ـ صلّی الله علیه و آله ـ و خاندان او، به ما امتیاز بخشید.
امام علی، راست گفتید، آیا نمی دانید علّت وصول شما به این سعادت دنیا و آخرت، تنها به خاطر ما خاندان نبوّت بوده است: و پسر عمویم محمّد ـ صلّی الله علیه و آله ـ فرمود: «من و خاندانم چهارده هزار سال قبل از خلقت آدم ـ علیه السّلام ـ، نوری در پیشگاه خدا بودیم سپس خداوند این نور را همواره نسل به نسل در صلب های ارجمند و رحم های پاك انتقال داد، كه هرگز آلودگی به این نور، راه نیافت ... سپس علی ـ علیه السّلام ـ پاره ای از فضائل خود را برشمرد، و حاضران را قسم داد كه آیا چنین است، و حاضران اعتراف نمودند كه رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ در شأن علی ـ علیه السّلام ـ آن فضائل را فرموده است.
از جمله فرمود: «شما را به خدا سوگند می دهم كه هركس از شما سخن پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ را درباره خلافت من شنیده است برخیزد و گواهی دهد».
در این هنگام افرادی مانند: سلمان، ابوذر، مقداد، عمّار، زیدبن ارقم، بُراءبن عازب برخاستند و گفتند:
«ما گواهی می دهیم كه سخن پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ را به خاطر سپرده ایم، آن هنگام كه آن حضرت برفراز منبر بود و تو در كنارش بودی، و آن حضرت فرمود: «خداوند به من فرمان داده تا امام شما و جانشین خودم و وصّی و عهده دار كارهای من بعد از خودم را، كه خداوند اطاعت از او را بر مؤمنان واجب نموده، نصب كنم ... ای مردم! امام و مولا و راهنمای شما بعد از من، برادرم علی ـ علیه السّلام ـ است.
وَ هُوَ فِیْكُمْ بِمَنْزِلَتیِ فِیْكُمْ فَقَلّدُوهُ دِینَكُمْ وَ اَطِیعُوهُ فِی جَمیع اُمُورِكُمْ ...
: «و مقام او در میان شما همانند مقام من در میان شما است، در دین خود از او پیروی كنید، و در همه شئون زندگی، از او اطاعت نمائید» به این ترتیب، امام علی ـ علیه السّلام ـ با مناظره خود در میان آن جمعیّت، دلائل امامت و برتری خود را تبیین كرد، و حجّت را بر آن ها تمام نمود.
اقتباس و تلخيص از الغدير، ج 1، ص 163 تا 166؛ فرائد السمطين، باب 78، سمط اوّل
رهبری بعد از پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ
یكی از شخصیتهای برجسته و زیرك اهل تسنن در آغاز قرن سوم، «ابو الهذیل علاف» بود. وی در بصره میزیست و به سال 230 هـ .ق در بغداد در گذشت.
ابو الهذیل میگوید: در سفری وارد شهر «رقّه» (یكی از شهرهای سوریه كنونی) شدم. در آنجا شنیدم كه مردی دیوانه ولی خوش كلام در «معبد زكّی» زندگی میكند.[1] برای دیدار او به آن معبد رفتم، دیدم در آنجا یك پیرمردِ با جمال و خوش قامت بر روی زیراندازی نشسته و موی سر و روی خود را شانه میزند؛ بر او سلام كردم، جواب سلامم را داد و آن گاه گفت: «اهل كجایی؟»
ابوالهذیل: اهل عراق هستم.
ناشناس: آری، پس اهل تجربههای و هنرهای زندگی و آداب هستی؛ بگو بدانم در كدام نقطه عراق زندگی میكنی؟
ابوالهذیل: در بصره.
ناشناس: پس از اهل تجربهها و علم هستی. چه نام داری؟
ابوالهذیل: من «ابو الهذیل علاف» هستم.
ناشناس: همان متكلم معروف!
ابوالهذیل: آری.
در این هنگام آن ناشناس برخاست و مرا در كنارش روی فرش نشاند و پس از مدتی صحبت به من چنین گفت:
ـ نظر تو درباره امامت چیست؟
ـ منظورت كدام امامت است؟
ـ منظورم این است كه شما چه كسی را بعد از رحلت رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ در امر رهبری امت مقدم میدارید؟
ـ همان را كه پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ مقدم داشت.
ـ او كیست؟
ـ او ابوبكر است.
ـ چرا او را مقدم داشتید؟
ـ زیرا پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ فرمود: «بهترین و برترین فردِ خود را مقدّم بدارید و رهبر خود كنید» و همه مردم نیز به مقدم داشتن ابوبكر راضی شدند.
ـ ای ابوالهذیل! در این جا خطا كردی. اما این كه گفتی، پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ فرمود: «بهترین و برترین خود را مقدم بدارید و رهبر خود كنید» انتقاد من به تو این است كه خود ابوبكر در بالای منبر گفت: «وَلیَّتْكُم و لَسْتُ بِخَیرِكُمْ»[2] (رهبری شما را به عهده گرفتم با این كه بهترین فرد شما نیستم.)
اگر مردم به دروغ ابوبكر را برتر دانسته و او را رهبر خود كردند، با سخن پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ مخالفت نموده اند، و اگر خود ابوبكر به دروغ می گوید من برترین فرد شما نیستم، شایسته نیست كه افراد دروغگو بر بالای منبر رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ روند.
و اما این كه گفتی همه مردم به رهبری ابوبكر، راضی شدند نادرست است، زیرا بیشتر افراد انصار (مسلمین مدینه) می گفتند: «مِنَّا امیرٌ و مِنْكُم امیرٌ»؛ یك نفر از میان ما انصار امیر باشد و یك نفر از میان شما (مهاجران).
اما در مورد مهاجران، همانا «زبیر» می گفت: من غیر از علی ـ علیه السلام ـ با هیچ كس دیگری بیعت نمی كنم، پس مخالفین علی ـ علیه السلام ـ، شمشیر زبیر را شكستند.
ابوسفیان نزد علی ـ علیه السلام ـ آمد و گفت: اگر بخواهی همه مردم را به سوی بیعت با تو فرا می خوانم.
سلمان گفت: كردند و نكردند و ندانند چه كردند» كنایه از این كه برخلاف سفارشات رسول اكرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ و تعیین علی ـ علیه السلام ـ به خلافت، مردمِ جاهل، با ابوبكر بیعت كردند.
هم چنین مقداد و ابوذر و... نیز به خلافت ابوبكر اعتراض نمودند.
این بود وضع مهاجران. (پس نگو همه مردم با رهبری ابوبكر موافق بودند.)
ای ابولهذیل! اكنون چند سؤال از تو دارم:
1. به من بگو بدانم: مگر نه این است كه ابوبكر بالای منبر رفت و گفت: «اَیُّها النّاسُ! اِنَّ لی شَیْطاناً یَعْتَرینی، فإذا رَاَیتُمونی مُغْضِباً فَاحْذَرُونی»؛ همانا در وجود من شیطان است كه مرا غافلگیر كرده و بر من چیره شده است. هر گاه مرا خشمگین یافتید، از من دوری كنید. او در حقیقت با این سخن می خواهد بگوید: من مانند دیوانگان هستم؛ بنابراین چگونه شما او را رهبر نموده اید؟!
2. به من بگو بدانم: اگر كسی بپرسد با توجه به این كه پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ كسی را جانشین خود نكرد، ولی ابوبكر، عمر را جانشین خود نمود و عمر،كسی را جانشین ننمود. در این صورت در رفتار آنها یك نوع تناقض دیده می شود، جواب این ایراد چه خواهد بود؟
3. به من بگو بدانم: وقتی كه عمر، خلافت بعد از خود را به شورای شش نفری واگذاشت و گفت: آنها از اهل بهشت می باشند، پس چرا بعداً گفت: «اگر دو نفر از آنها با چهار نفر دیگر مخالفت كردند، آن سه نفر را كه عبدالرحمن بن عوف در میانشان نیست بكشید؟» آیا چنین دستوری از دیانت است كه فرمان قتل اهل بهشت را صادر نماید؟!
4. ای ابوالهذیل به من بگو بدانم: ماجرای ملاقات ابن عباس و عمر و گفتگوی آنها را چگونه با عقیده خود سازگار می دانی؟ آن هنگام كه عمر بن الخطاب بر اثر ضربه، بستری شد و عبدالله بن عباس نزد او رفت و چون دید كه بی تابی می كند، پرسید: چرا این چنین بی تاب و منقلبی؟
عمر در پاسخ گفت: بی تابی من برای خودم نیست؟ بلكه از این رو است كه بعد از من، چه كسی عهده دار مقام رهبری می گردد.
سپس بین او و ابن عباس چنین گفتگو شد:
ابن عباس: «طلحه بن عبیدالله» را رهبر مردم كن.
عمر: او تندخو است و پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ او را این چنین می شناخت؛ من مقام رهبری را به آدم تندخو نمی سپارم.
ـ «زبیر بن عوام» را رهبر مردم كن.
ـ او مرد بخیلی است. روزی دیدم درباره مزد همسرش، در مورد مقدار كمی از پشمی كه رشته بود، ستیز و سختگیری می كرد. مقام رهبری مسلمین را به شخص بخیل واگذار نمی كنم.
ـ «سعد وقّاص» را رهبر مردم كن.
ـ سعد، با اسب و تیر، سرو كار دارد و فردی نظامی است و چنین فردی برای اداره امور رهبری مناسب نیست.
ـ «عبدالرحمن بن عوف» را رهبر كن.
ـ او از اداره خانواده خود عاجز است تا چه رسد به اداره امت.
ـ «عبدالله» پسرت را رهبر مردم كن.
ـ نه به خدا قسم، مردی را كه از طلاق دادن همسرش، درمانده است، عهده دار مقام رهبری نمی كنم.
ـ عثمان را رهبر كن.
عمر، سه بار گفت: «سوگند به خدا اگر عثمان را رهبر كنم، طایفه بنی معیط (تیره ای از بنی امیه) را بر گُرده مسلمانان سوار خواهد كرد و با این وضع جا دارد كه مردم او را بكشند».
ابن عباس می گوید: به خاطر دشمنی و عداوتی كه بین عمر و علی ـ علیه السلام ـ بود نام امیر المؤمنین علی ـ علیه السلام ـ را متذكر نشدم، ولی خود عمر به من گفت:
«ای ابن عباس! رفیقت را نام ببر».
گفتم: پس علی ـ علیه السلام ـ را رهبر مسلمین كن.
عمر: سوگند به خدا، پریشان و بی تاب نیستم، مگر به خاطر این كه حق را از صاحبانش گرفتیم. سوگند به خدا، اگر علی ـ علیه السلام ـ را رهبر مردم قرار دهم، او قطعاً آنها را به جاده بلند سعادت روانه می كند و اگر مردم از او پیروی كنند، او آنها را به بهشت وارد می سازد.
عمر، این مطلب را گفت و به حقانیت، علی ـ علیه السلام ـ و لیاقت او جهت خلافت اطمینان داشت ولی با این وجود، مسأله خلافت بعد از خود را به شورای شش نفری واگذار كرد. وای بر او از ناحیه پروردگارش.
ابوالهذیل گوید: وقتی سخن آن مرد خوش قامت و خوش كلام به این جا رسید، حالش منقلب شد و همانند دیوانگان گردید (برای تقیّه خود را به حالت دیوانگی زد).
من ماجرای او را برای مأمون تعریف كردم. مأمون او را طلبید و همدم خود قرار داد و خود نیز عاقبت به دست او شیعه شد.
عصر امام صادق ـ علیه السّلام ـ و ابوحنیفه (رئیس مذهب حنفی) بود، ابوحنیفه در مسجد كوفه برای شاگردانش تدریس می كرد. یكی از شاگردان هوشمند امام صادق ـ علیه السّلام ـ به نام «فضّال بن حسن» با یكی از دوستانش گردش می كردند تا به آن مسجد رسیدند، دیدند جمعی در اطراف ابوحنیفه حلقه زده اند، و او برای آن ها درس می گوید، فضّال به دوست خود گفت: «من از این جا نمی روم مگر این كه ابوحنیفه را وادار كنم تا مذهب تشّیع را بپذیرد.»، آن گاه به طرف مجلس ابوحنیفه رفتند و در كنار شاگردان ابوحنیفه نشستند، در این هنگام فضّال مناظره و سؤالات خود را به ترتیب ذیل شروع كرد:
فضّال: ای پیشوا! من برادری دارم كه از من سالمندتر است، ولی پیرو مذهب شیعه است، من هرچه برای او دلیل بر افضلیّت ابوبكر می آورم، تا او را به مذهب خودم (تسنّن) جذب كنم دلائل مرا رد می كند، اكنون از شما استمداد می كنم، بفرمائید دلیل برتری ابوبكر و عمر بر علی ـ علیه السّلام ـ چیست، تا آن را به برادرم بگویم و او را قانع كنم.
ابوحنیفه: به برادرت بگو چگونه علی ـ علیه السّلام ـ را بر ابوبكر و عمر مقدّم می داری با این كه: در جنگ ها ابوبكر و عمر در حضور پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ نشسته بودند، و پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ علی ـ علیه السّلام ـ را به جبهه می فرستاد، و این خود دلیل است كه پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ آن ها را بیشتر دوست داشت و به حفظ جان آن ها توجّه داشت.
فضّال: اتفاقاً همین سؤال را به برادرم تذكّر دادم، او در پاسخ من گفت: مطابق قرآن، علی ـ علیه السّلام ـ كه به جهاد و جنگ با دشمن می رفت، برتر است، زیرا در قرآن می خوانیم:
«وَفَضّلَ اللهُ الْمَجاهِدِینَ عَلَی الْقاعِدِینَ اَجْراً عَظِیماً» : « خداوند، مجاهدان را بر نشستگان برتری بزرگ عطا كرد» (سوره نساء، آیه 97)
ابوحنیفه: به برادرت بگو چگونه علی ـ علیه السّلام ـ را بر ابوبكر و عمر برتر می دانی، با این كه آن دو در كنار قبر پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ دفن شده اند، ولی قبر علی ـ علیه السّلام ـ فرسخ ها از قبر پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ فاصله دارد! و این موقعیّت و افتخار، برای برتری آن ها كافی است.
فضّال: اتّفاقاً همین دلیل را به برادرم گفتم، برادرم در پاسخ گفت: خداوند در قرآن می فرماید: «لا تَدْخُلُوا بُیُوتَ النّبِیِّ اِلاّ اَنْ یُؤْذَنَ لَكُمْ» : «بدون اجازه پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ وارد خانه او نشوید» (سوره احزاب، آیه 53) روشن است كه قبر پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ در خانه ملكی خودش بود، قطعاً آن حضرت چنین اجازه ای به آن ها نداده، و وارثین آن حضرت نیز اجازه نداده اند.
ابوحنیفه: به برادرت بگو: عایشه و حفصه، مهریّه ای را كه از همسرشان پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ طلب داشتند، به جای آن از زمین آن حضرت گرفتند و هر كدام به پدر خود بخشیدند.
فضّال: اتّفاقاً همین پاسخ را به برادرم گفتم، او گفت: مگر قرآن نخوانده ای كه خداوند به پیامبرش می فرماید:
«یا اَیّهَا النّبِیّ اِنا اَحْلَلْنا اَزْواجَكَ الّتیِ آتَیْتَ اُجُورَهُنّ» : «ای پیامبر ! ما همسرانت را كه مهریّه های آن ها را پرداخته ای بر تو حلال كردیم» (سوره احزاب، آیه 49).
بنابراین پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ در زمان حیات خود، مهریّه همسرانش را داده است.
ابوحنیفه: به برادرت بگو: عایشه و حفصه (دختران ابوبكر و عمر) دو همسر رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ بودند، آن ها به اندازه سهم ارث خود از آن خانه گرفتند، و آن را به پدران خود بخشیدند، و بر این اساس جنازه آن ها در آن جا به خاك سپرده شد.
فضّال: اتّفاقاً همین دلیل را به برادرم گفتم، او در پاسخ گفت: شما برادران اهل تسنّن اعتقاد دارید كه پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ چیزی را برای بستگانش به ارث نمی گذارد و بر همین اساس، فدك را از حضرت زهرا ـ علیها السّلام ـ گرفتید، وانگهی اگر بپذیریم كه پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ از خود ارث می گذارد، پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ هنگام رحلت نُه همسر داشت[3] ارث همه آن ها یك هشتم از آن خانه خواهد شد، و اگر یك هشتم آن خانه را بر 9 نفر تقسیم كنیم،به هر نفری به اندازه «یك وجب در یك وجب» زمین می رسد نه به اندازه طول و عرض قامت یك انسان.
ابوحنیفه با شیندن این جواب، فرو ماند و با عصبانیّت به شاگردان خود رو كرد و گفت: اُخْرُجُوهُ فَاِنّهُ رافِضِیّ وَلا اَخَ لَهُ : «او را از مسجد بیرون كنید، زیرا او خودش رافضی (شیعه) است و برادری ندارد!![4]
نقل شده است كه پس از آنكه مأمون، دخترش ام الفضل را به امام جواد ـ علیهالسّلام ـ تزویج كرد، در مجلسی كه مأمون و امام ـ علیهالسّلام ـ و یحیی بن أكثم و گروه بسیاری از علماء در آن حضور داشتند، یحیی به امام ـ علیهالسّلام ـ رو كرد و پرسید، روایت شده است كه جبرئیل به حضور پیامبر اسلام ـ صلی الله علیه و آله ـ رسید و گفت: «یا محمّد! خداوند به شما سلام میرساند و میفرماید: «من از ابوبكر راضی هستم، از او بپرس كه آیا او هم از من راضی است؟».
نظر شما درباره این حدیث چیست؟[5]»
امام ـ علیهالسّلام ـ فرمودند: «من منكر فضیلت ابوبكر نیستم، ولی كسی كه این خبر را نقل میكند باید خبر دیگری را نیز كه پیامبر اسلام در حجَّه الوداع بیان كرد، از نظر دور ندارد. پیامبر ـ صلیالله علیه و آله ـ فرمود: «كسانی كه بر من دروغ میبندند، بسیار شده اند و بعد از من بسیار خواهند بود، هر كس به عمد بر من دروغ ببندد، جایگاهش در آتش خواهد بود. پس چون حدیثی از من برای شما نقل شد، آن را به كتاب خدا و سنّت من عرضه كنید، آنچه را كه با كتاب خدا و سنت من موافق بود، بگیرید و آنجه را كه مخالف كتاب خدا و سنّت من بود، رها كنید»، امام جواد ـ علیهالسّلام ـ افزود: این روایت (درباره ابوبكر) با كتاب خدا سازگار نیست، زیرا خداوند فرموده است: «ما انسان را آفریدیم و میدانیم در دلش چه چیز میگذرد و ما از رگ گردن به او نزدیكتریم»[6]
آیا خشنودی و ناخشنودی ابوبكر بر خدا پوشیده بوده است تا آن را از پیامبر بپرسد؟! آیا عقلاً این روایت قابل قبول است؟» یحیی گفت: روایت شده است كه: «ابوبكر و عمر در زمین، مانند جبرئیل و میكائیل در آسمان هستند».
حضرت فرمود: «درباره این حدیث نیز باید دقت شود؛ چرا كه جبرئیل و میكائیل دو فرشته مقرّب درگاه خداوند هستند و هرگز گناهی از آن دو سر نزده است و لحظهای از دایره اطاعت خدا خارج نشدهاند، ولی ابوبكر و عمر زمانی مشرك بودهاند، و هر چند پس از ظهور اسلام مسلمان شدهاند، اما اكثر دوران عمرشان را در شرك و بت پرستی سپری كردهاند، بنابراین محال است كه خدا آن دو را به جبرئیل و میكائیل تشبیه كند.»
یحیی گفت: «همچنین روایت شده است كه: ابوبكر و عمر دو سرور پیران اهل بهشتند».[7] درباره این حدیث چه میگویید؟»
حضرت فرمود: «این روایت نیز محال است كه درست باشد، زیرا بهشتیان همگی جوانند و پیری در میان آنان یافت نمیشود (تا ابوبكر و عمر سرور آنان باشند!) این روایت را بنی امیه، در مقابل حدیثی كه از پیامبر اسلام ـ صلی الله علیه و آله ـ درباره حسن و حسین ـ علیها السّلام ـ نقل شده است كه «حسن و حسین دو سرور جوانان اهل بهشتند» جعل كردهاند.»
یحیی گفت: «روایت شده است كه «عمر بن خطاب چراغ اهل بهشت است». حضرت فرمود: «این نیز محال است؛ زیرا در بهشت، فرشتگان مقرب خدا، آدم، محمد ـ صلیالله علیه و آله ـ و همه انبیا و فرستادگان خدا حضور دارند، چطور بهشت با نور اینها روشن نمیشود ولی با نور عمر روشن میگردد؟!»
یحیی اظهار داشت: «روایت شده است كه عمر هر چه گوید، از جانب مَلَك و فرشته میگوید.»
حضرت فرمود: «من منكر فضیلت عمر نیستم؛ ولی ابوبكر، با آنكه از عمر افضل است، بالای منبر میگفت: «من شیطانی دارم كه مرا منحرف میكند، هر گاه دیدید از راه راست منحرف شدم، مرا به راه درست باز آورید.»
یحیی گفت: «روایت شده است كه پیامبر فرمود: «اگر من به پیامبری مبعوث نمیشدم، حتماً عمر مبعوث میشد.»[8]
امام فرمود: «كتاب خدا (قرآن) از این حدیث راستتر است»، خدا در كتابش فرموده است:
«به خاطر بیاور هنگامی را كه از پیامبران پیمان گرفتیم، و از تو و از نوح...»[9] از این آیه صریحاً بر میآید كه خداوند از پیامبران پیمان گرفته است، در این صورت چگونه ممكن است پیمان خود را تبدیل كند؟
هیچ یك از پیامبران به قدر چشم بر هم زدن به خدا شرك نورزیدهاند، چگونه خدا كسی را به پیامبری مبعوث میكند كه بیشتر عمر خود را با شرك به خدا سپری كرده است؟! و نیز پیامبر فرمود: «در حالی كه آدم بین روح و جسد بود (هنوز آفریده نشده بود) من پیامبر شدم».
باز یحیی گفت: روایت شده است كه پیامبر فرمود: «هیچگاه وحی از من قطع نشد، مگر آنكه گمان بردم كه به خاندان خطّاب (پدر عمر) نازل شده است»، یعنی نبوت از من به آنها منتقل شده است.
حضرت فرمود: این نیز محال است، زیرا امكان ندارد كه پیامبر در نبوّت خود شك كند، خداوند میفرماید: «خداوند از فرشتگان و همچنین از انسانها رسولانی بر میگزیند».[10] (بنابراین با گزینش الهی، دیگر جای شكی برای پیامبر در باب پیامبری خویش وجود ندارد).
یحیی گفت: «روایت شده است كه پیامبر ـ صلیالله علیه و آله ـ فرمود: «اگر عذاب نازل میشد كسی جز عمر از آن نجات نمییافت».
حضرت فرمود: این نیز محال است، زیرا خداوند به پیامبر اسلام فرموده است: «و مادام كه تو در میان آنان هستی، خداوند آنان را عذاب نمیكند و نیز مادام كه استغفار میكنند، خدا عذابشان نمیكند».[11]
بدین ترتیب تا زمانی كه پیامبر در میان مردم است و تا زمانی كه مسلمانان استغفار میكنند، خداوند آنان را عذاب نمیكند.[12]
روزی عمربن خطاب روی منبر پیامبر خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ نشسته، و برای مردم سخنرانی می كرد؛ در ضمن سخنان خود، یاد آور شد كه من بر جان و مال مؤمنان ولایت دارم.
امام حسین ـ علیه السّلام ـ از گوشه مسجد، خطاب به عمر فرمود:
«اِنْزِل أیُّها الْكَذّابُ عن مِنْبَرِ أبی رَسولِ اللهِ ـ صلی الله علیه و آله ـ لامِنْبَرِ أبیكَ.»
مردك دروغگو از منبر یكه تعلق به پدرم رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ دارد، و ربطی به پدرت ندارد پایین بیا.
عمر گفت:«حسین! آری بجان خودم سو گند كه این منبر از آن پدر توست نه پدر من، اما چه كسی این سخن را به تو آموخته؟ حتماً پدرت علی این كلمات را به تو یاد داده است؟!.»
حضرت فرمودند: «اگر بفرمان پدرم سخن بگویم و فرمان پدرم را اطاعت كنم. بجان خودم سوگند كه او هدایتگری راستین است و بوسیله او هدایت خواهم شد؛ پدرم علی ـ علیه السّلام ـ طبق پیمانی كه پیامبر خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ بوسیله جبرئیل و از جانب خداوند آورده است، بر گردن مردم بیعت دارد، و جز افرادیكه منكر كتاب خدا هستند كسی نمی تواند این بیعت را انكار نماید، مردم ازاین بیعت و پیمان الهی قلباً آگاهند؛ امازباناً آنرا انكار می كنند.
وای بر آنان كه حق ما اهلبیت را انكار می نمایند، اینان چگونه با پیامبر خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ روبرو خواهند شد با آنكه پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ بر آنان غضبناك خواهد بود، و برای خو یشتن عذابی سخت در پیش دارند؟
عمر به آن حضرت گفت:«ای حسین! هر كس حق پدرت را انكار كند لعنت خدا بر او باد، لكن بدان كه مردم، ما را به حكومت گماشتند و ما نیز این حكومت را پذیرفتیم، اگر مردم پدرت را امیر خود می ساختند، ما نیز فرمان می بردیم.
حضرت به او گفت:
«یَا بْنَ الخَطّاب! فاَیُّ النّاسِ اَمَّرَك عَلی نفْسِهِ قَبْلَ اَنْ تُؤمَّرِ اَبابَكْرِ عَلی نَفْسِكَ لِیُؤَمِّرَكَ علَی النّاسِ بلاحُجَّهٍ مِنْ نبیٍّ وَ لا رِضیً مِنْ آلِ مُحَمَدٍ ـ صلی الله علیه و آله ـ
«ای پسر خطاب! پیش از آنكه تو ابوبكر را بر خویشتن امیر سازی، تا او هم در مقابل، بدون هیچ گونه مدر كی از طرف پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ ، و بدون رضایت اهل بیتش، تو را بر مردم امیر سازد، كدام مردم ترا بر خود امیر كرده بودند؟
«فَرِضاكُمْ كانَ لُمِحَمَّدٍ ـ صلی الله علیه و آله ـ رِضیً وَ رِضیَ اَهْلِهِ كان سَخَطاً
اای عمر!آیاتو چنین می پنداری كه رضایت تو موجب خوشنودی حضرت محمّد ـ صلی الله علیه و آله ـ است، اما خشنودی اهل بینش موجب غضب او خواهد بود؟!
«أما وَالله لَوْ اَنَّ لِلّسانِ مَقالاً یَطولُ تَصْدیقُهُ وَ فِعْلاً یُعنیهِ المُؤمِنونَ لَما تَخَطََّبْتَ رِقابَ آلِ مُحَمَدٍ ـ صلی الله علیه و آله ـ وَ صِرْتَ الحاكِمُ عَلَیْهُمْ بِكِتابٍ نُزِّل فیهِم لا تَعْرِفُ مُعْجَمَهُ وَ لا تَدْری تَأویلَهُ، اِلاّ سَماعُ الاذانِ.»
به خدا سوگند اگر زبانم باز بود كه حقایق را بگویم، و مردم نیز حقایق را تصدیق می نمودند، و افراد با ایمانی بودند كه وارد عمل شوند تو نمی توانستی روی منبری كه مربوط به خاندان پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ است قرار گیری، و روی سر آنان به سخنرانی پردازی، و با قرآنی كه در این خاندان نازل گشته است بر آنان حكومت كنی، با اینكه كلمات و حروف قرآن را از یكدیگر نمی شناسی و جز مسمو عاتی اندك از تفسیر و تأویل آن سر در نمی آوری.
«الُمخْطِیءُ وَ المُصیبُ عِنْدَكَ سَواءٌ، فَجَزاكَ الله جزاءَكَ، وَ سَألَكَ، عَمّا أحْدَثْتَ سؤالاً خفیّاً»
«در بی كفایتی تو همین بس كه بین خطا كاران و پاكان فرق نمی گذاری، خداوند ترا بسزای كرده هایت برساند، و درباره این همه بدعت ها كه بنیان گذاشتی، سخت مورد بازپرسی ات قرار خواهد داد
پی نوشت:
[1] . او در حقیقت دانشمند هوشمندی بود، ولی از روی تقیه آن گونه میزیست و خود را به دیوانگی زده بود.
[2] . العقد الفرید، ج 2، ص 347.
طبرسي-احتجاج ، ج 2، ص 151 ـ 154
جانشین پیامبر اسلام (ص) ـ برتری امام علی (ع)بر ابوبكر و عمر
[3] ـ كه عبارتند از: 1ـ عایشه، 2ـ حفصه، 3ـ امّ سلمه، 4ـ امّ حبیبه، 5ـ زینب، 6ـ میمونه، 7ـ صفیّه، 8ـ جُوَیریه، 9ـ سوده.
[4] ـ خزائن نراقی، ص 109؛ احتجاج طبرسی، ج 2، ص 317، نشر اسوه.
[5] . علامه امینی در كتاب الغدیر (ج5، ص321) مینویسد: این حدیث دروغ و از احادیث مجعول است.
[6] .«ولقد خلقنا الإنسان و نعلم ما تولوسُ به نفسُهُ و نحنُ أقربُ إلیه من حَبل الوَرید (سوره ق: 16).
[7] .علامه امینی این حدیث را از بر ساختههای «یحیی بن عنبسه» شمرده و غیر قابل قبول میداند، زیرا یحیی شخصی جاعل حدیث و دغلكار بوده است. (الغدیر، ج5، ص229.) «ذهبی» نیز «یحیی بن عنبسه» را جاعل حدیث و دغلكار و دروغگو میداند و او را معلوم الحال شمرده و احادیثش را مردود معرفی میكند (میزان الاعتدال، الطبعه الأولی، تحقیق: علی محمد البجاوی، دار احیاء الكتب العربیه، 1382 هـ.ق، ج4، ص40.)
[8] . علامه امینی ثابت كرده است كه راویان این حدیث دروغگو بودهاند (الغدیر، ج5، ص312و 316)
[9] . «وَ إذْ أخَذْ نا مِنَ الّنبییّن میثاقَهُم وَ مِنْكَ وَ مِنْ نوحٍ....» (سوره احزاب : آیه 7).
[10] . «اللهُ یَصْطفی مِنَ الملائِكهُ رُسلاً ومن النّاس» (سوره حج آیه 75).
[11] . «و ما كانَ الله لِیُعَذِّ بَهُمْ وَ أنْتَ فیهِم، و ما كانَ اللهُ مُعَذِبَهُمْ وَ هُمْ یَسْتَغْفِرونَ» (سوره انفال آیه: 33).
[12] . احتجاج، طبرسی، نجف، المطبعه المرتضویه، ج2، ص247، مجلسی، بحارالانوار، المكتبهالاسلامیه، ج50، ص80
مناظره امام حسین علیه السلام با عمربن خطاب