از اركان ايمان نزد شيعه، اعتقاد به حكومت و ولايت موروثى براى ائمه خودشان است و آن ها ائمه خود را معصوم ازخطا و عالم به غيب مى دانند ولى اهل سنّت قائل به حكومتى هستند كه در قرآن است: (و امرهم شورى بينهم) يعنى با رأى و مشورت حاكم تعيين شود.
جواب: به اعتقاد شيعه حاكميت و ولايت و امامت بر مردم منصبى است الهى كه افرادى شايسته و لايق و معصوم از هر خطا و اشتباه و گناهى از طرف خداوند براى اين امر مهم برگزيده مى شوند. چرا كه حاكم و امام تأثيرات زيادى در زندگى مادى و معنوى مردم دارد؛ لذا چنين شخصى خود بايد عارى از اشتباه و گمراهى باشد تا بتواند تأثيرات مثبتى در جامعه داشته باشد و آن را به سوى سعادت و كمال سوق دهد، حال تشخيص اين ويژگى در اشخاص كه امرى درونى است از عهده بشر خارج است و تنها خداوند سبحان است كه مى تواند از بين افراد بشر انسان هاى لايق را براى اين امر برگزيند.
پس اين ادعا كه حكومت و ولايت از نظر شيعه موروثى است، ادعايى بدون دليل و دور از واقعيت است و شيعيان قائل به حكومت و ولايت الهى براى ائمه (عليهم السلام) مى باشند واين ادعا دقيقاً بر طبق سنت رسول گرامى اسلام (صلى الله عليه وآله) است. احاديث اثنى عشر كه در آنها گفته شده امامان و خلفاء بعد از پيامبر (صلى الله عليه وآله) دوازده نفرند، بر كسى پوشيده نيست و از طريق شيعه1 و اهل سنّت2 به تواتر نقل شده، البته روايات ديگرى هم هست كه در آنها نام ائمه (عليهم السلام) ذكر شده و بعضى از اهل سنّت هم آنها را نقل كرده اند3.
و لذا اهل سنّت كه از پذيرش ولايت و حكومت ائمه (عليهم السلام) سرباز زده اند و خواسته اند نام دوازده نفر ديگر را ذكر كنند4 به بيراهه رفته و نام كسانى را كه ظاهر الفسق اند و حتى بعضى قائل به كفرشان هستند5، به عنوان امامان امت معرفى كرده اند، غافل از اين كه چنين افراد گمراهى چگونه مى توانند هدايت گران و حاكمان مردم باشند؟!
علاوه بر احاديث فوق، احاديث سفينه6، ثقلين7، غدير8، منزلت9، و دهها حديث ديگر هر كدام شاهدى صادق، بر مدعاى شيعه است كه به تواتر در كتب شيعه و اهل سنت بيان شده اند.
عصمت ائمه (عليهم السلام)
اما در مورد عصمت ائمه (عليهم السلام) نص قرآن دليلى گويا بر اين ادعا است. خداوند سبحان مى فرمايد: «انّما يريد اللّه ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيراً»10 ؛ خداوند فقط مى خواهد پليدى و گناه را از شما اهل بيت دور كند و كاملا شما را پاك سازد، و منظور از اهل بيت در آيه به اعتراف خودِ اهل سنّت، پيامبر (صلى الله عليه وآله)، فاطمه (عليها السلام) على (عليه السلام)، و فرزندان اوست11.
اگر چه آيات قبل و بعد در مورد همسران پيامبر (صلى الله عليه وآله) است، آن آيات با ضمير «هُنَّ» آمده ولى در آيه فوق از ضمير «كُمْ» استفاده شده، پس اين آيه ربطى به همسران پيامبر (صلى الله عليه وآله) ندارد.
و به قول دکتر تيجانى: اگر دور ساختن رجس كه شامل تمام پليدى ها و خباثت مى شود و پاك شدن از تمام گناهان، مفيد عصمت نيست پس عصمت ديگر چه معنايى دارد12.
همچنين از رسول اللّه (صلى الله عليه وآله) نقل شده كه فرمودند: «من أحب أن يحيى حياتى و يموت ميّتى و يدخل الجنة التى وعدنى ربّى و هى الجنّة الخلا فليقل عليّاً و ذُرّيّته من بعده فانهم لن يُخرجوكم باب هدى و لن يدخلوكم باب ضلالة»13 «هر كس مى خواهد همانند من زندگى كند و از دنيا برود و خواهان بهشتى است كه پروردگارم وعده داده، دوست بدارد و پيروى كند از على (عليه السلام) و ذريّه او چرا كه آنان، شما را از راه هدايت خارج نمى كند و شما را به راه ضلالت داخل نمى كنند.» و روشن است كه اگر ائمه (عليهم السلام) معصوم از معصيت و اشتباه نبودند شايسته نبود كه پيامبر (صلى الله عليه وآله) ما را به دوستى و پيروى آنان دعوت كند، چون ديگر داخل كننده در هدايت و خارج كننده از ضلالت نخواهد بود.
عالم غيب ائمه (عليهم السلام)
امّا در مورد علم غيب اوّلا: عالم به غيب بودن ائمه (عليهم السلام) هيچ منافاتى با قول خداوند ندارد كه علم غيب را به خودش اختصاص مى دهد. مثل: «فقل انما الغيب للّه»14؛ پس بگو غيب فقط مخصوص خداست. چرا كه علم غيبت در ائمه (عليهم السلام) بالاستقلال و بالأصالة نيست بلكه بالتبع و در طول علم خداوند است15. و حضرت على (عليه السلام) هم در جواب سائل كه پرسيد آيا شما علم غيب داريد، فرمود: اين علم غيب نيست بلكه تعلّم و فراگيرى از صاحب علم است16. پس اگر ائمه (عليهم السلام) عالم به اتفاقات و حوادث آينده بوده اند به اذن و خواست خداوند بوده است همان طور كه به شهادت قرآن حضرت عيسى (عليه السلام) به اذن خداوند مردگان را زنده مى كرد با وجود اين كه خلق و دميدن روح مخصوص خداوند است.
و ثانياً: بهترين دليل بر امكان چيزى وقوع آن است و به گواه شيعه و اهل سنّت در موارد زيادى ائمه (عليهم السلام) از اتفاقات و حوادث آينده خبر مى داده اند به طورى كه بعداً صحّت آن كشف مى شده مثل خبر دادن حضرت على (عليه السلام) از شهادت خود به دست ابن ملجم17 و خبر دادن از شهادت پسرش حسين (عليه السلام) در كربلا18 و اخبار از سرنوشت جنگ نهروان به اين كه از آن ها، جز ده نفر باقى نمى ماند واز ما جز ده نفر شهيد نمى شود19.
و ثالثاً: به اهل سنت نقض وارد است كه خود در مواردى علم غيب را به افرادى نسبت داده اند از جمله جنيد بغدادى20 و محمد بن اسماعيل (خير النساج)21
و اما آيه شريفه «و امرهم شورى بينهم» روشن است كه مربوط به امور و كارهاى مردم و هم چنين جنگ ها و غيره است نه امورى كه مربوط به خداوند است. پيامبر (صلى الله عليه وآله) در مورد احكام دين هم با مردم مشورت نمى كردند چون اختصاص به خداوند دارد22. حال چطور ممكن است كه امر امامت به مشورت مردم واگذار شود، و ضمير «هم» در آيه مؤيد اين است كه مشورت فقط مربوط به امور مختص به مردم است23 و امر امامت با توجه به نصوص متواتره مخصوص به خداوند است. نكته ديگر اين كه اگر اهل سنت در امر امامت قائل به مشورت هستند پس چگونه است كه عمر بدون مشورت و طبق وصيت ابوبكر به خلافت رسيده24 و در مواردى هم كه مشورت بوده امر به افراد محدود و بعضاً نالايق واگذار شده و بسيارى از افراد شايسته در آن شورى غائب بوده اند، چنان كه حضرت على (عليه السلام) در اين باره مى فرمايند: «فان كنت بالشورى ملكت امرهم، فكيف بهذا و المشرون غيب»25 «اگر به وسيله شورى مالك و حاكم امور مردم شده اى پس چگونه است كه اهل مشورت در آن شورى غايب بوده اند.»