چه بسا علما و بزرگاني كه در عين مقام شامخ علمي در بيان حقيقت كوتاهي نموده و تعصّبات عقيدتي و مذهبي يا قومي و يا هر چه آن را بناميم، روح علمي ايشان را خدشه دار كرده است.
يكي از اين اجلّه علما، مرحوم فخررازي، صاحب تفسير كبير است كه اكثر طالبان معارف حقّه الهيّه و كساني كه سلوك علمي در اين وادي دارند، او را در عظمت علمي وحدت ذهن مي شناسند. وي در اِشكال كردن به مطالب و تطوّر مطالب، در قوّه حافظه و فاكره و دليل آوردن و يا به قولي دليل تراشي در مقابل ديگر بزرگان، از هر قوم و فرقه، زبانزد محافل بوده و نام «امام المشکكين» را بر خود، به ميراث برده است.
يك نمونه از كارهاي او شرح كتاب اشارات و تنبيهات بوعلي سينا است كه در راستاي كارهاي امام محمد غزالي است كه كتاب مقاصد الفلاسفه را نگاشت تا بيان كند كه از مسايل فلسفي آگاه است. سپس كتاب تهافت الفلاسفه را در ردّ آن مسايل نوشت و ضربه اي بر پيكر علوم عقلي زد كه تا قرن ها پس از آن نيز جبران نشد.
فخررازي در صدد نوشتن شرح بر كتاب شيخ الرئيس نبوده بلكه در فكر جرح آن، و همچون امام محمّد غزالي، گرفتن اشكالات و ايراد كردن بر آن، و در نتيجه، تخطئه علوم عقلي در بين مردم بوده است.
از نمونه كارهاي ديگر اين دانشمند ايراد بر ولايت و امامت مولي الموحدين امام المتّقين حضرت علي بن ابي طالب «سلام الله و ملائكته و جميع المؤمنين عليه» است كه اگر علي عليه السلام جانشين بلافصل حضرت رسول الله صلي الله عليه و آله است چرا صريحاً خداوند متعال در قرآن اعلام نكرده است؟ و بدين وسيله عقيده اهل تشيّع را در جانشيني و وصايت رسول خدا صلي الله عليه و آله مورد خدشه قرار داده و بر آن ايراد گرفته است و به اين هم بسنده نكرده، بلكه به اين گروه كه منادي اسلام ناب محمدي صلي الله عليه و آله در طول دوران بوده اند، يعني اسلامي كه به عنوان يك مكتب نظام بخش زندگي بشريّت، كه ايمان و هجرت و جهاد و شهادت در آن، پويايي، تحرّك و هدفمندي جامعه را به ارمغان مي آورد به عنوان «روافض» ـ به معني از دين خارج شدگان ـ ياد كرده و نشان داده است كه تعصّب چگونه بينش صحيح را از آدمي مي گيرد، حتي اگر «امام فخر رازي» باشد؛ «اللّهم اجعل عواقب امورنا خيراً».
سخن او ايراد بر عقيده تشيع و تعبير از اين گروه مظلوم اين گونه است:
... يحتمل ان يقال لو نصّ الله تعالي، علي امامة شخص معيّن، لاستنكفوا عن طاعته و لتمرّدوا... و کيف يبعد ذلک؟
و الروافض 1 يقولون انّ الله تعالي لما نصّ علي امامة علي عليه السلام، تمرّدوا القوم أبوا طاعته و اظهروا منازعته و مخالفته.
و اذا اثبت هذا، فنقول: المقصود من نصب الامام، رعاية مصلحة الخلق، فلّما علم الله تعالي أنّ التنصيص، يفضي الي الفتنة و اثارة المفسدة، كان الاصلح ترك التنصيص و تفويض الأمر الي اختيارهم 2.
همان گونه كه اهل فكر و ذوق مشاهده مي كنند، اگر اين ايراد بر عقيده تشيع گرفته شود بايد بر بعثت تمامي انبيا و مرسلين ايراد وارد كرد؛ چرا كه حضرت ابراهيم عليه السلام و ديگر انبياء عظام عليهم السلام نيز تنصيص خداوند متعال بوده اند و مستقيماً از سوي حضرتش مبعوث شده اند ولي مردم تمرّد ورزيدند و از پيروي متابعت آنان خودداري كردند و حتي علناً مخالفت خود را به شكل هاي مختلفي كه در قرآن كريم و يا در تاريخ انبيا و ديگر منابع موجود است، ظاهر كردند. اگر اين مخالفت و عدم متابعت، دليل باشد بر اين كه خداوند امر نبوت و رسالت را، به اين جهت، در اختيار امت گذاشته و به جاي انتصاب از سوي خود، انتخاب مردم شايسته ديده است بحث انبيا زير سؤال مي رود.
ديگر اين كه ايراد امام فخر بر مسأله «وجوب اثبات عصمت امام عليه السلام» است كه اوّل بايد به اين اصل رسيد و پاسخش را از وي خواست؛ زيرا اگر وجوب ثبوت عصمت امام حلّ شد، اين نوع ايرادات محّلي براي بحث پيدا نمي كند. به عبارت ديگر، اگر ما با دليل و برهان ثابت كرديم كه امام و جانشين رسول خدا بايد معصوم باشد و عصمت و علم بدان، از امور غيبيه و خفيّه است كه غير از خداوند كسي بدان راه ندارد، نتيجه آن مي شود كه امام و خليفه بايد منصوص از سوي خداوند باشد.
آنچه كه مرحوم آقا محمّد رضا قمشه اي در جواب امام فخر رازي فرموده است بسي فراتر از اين پاسخ هاست. او در ابتداي رساله، طريق پاسخگويي خود را بر اساس سلوك علمي و تضلّعي كه در علوم عقليه و عرفانيه داشته گذاشته و فرموده است:
تقرير آخر من تعيين موضوع الخلافة الكبري بعد رسول الله صلي الله عليه و آله ببراهين عقلية مستفادة من اذواق المكاشفين و اصول عرفانية مأخودة عن طريق الحق و اليقين. 3
پس از اين تمهيد ما به بررسي واژه خلافت مي پردازيم:
خلافت، به معناي نيابت از غير است كه در اثر غيبت منوب عنه يا در اثر مرگ يا عجز وي و يا به علّت شرافت نايب، يعني به سبب شرافت خليفه و جانشين، تحقّق مي يابد و سرچشمه و منشأ جانشيني اولياي الهي در زمين از سوي خداوند همين شرافت و بزرگواري انسان در نزد او بوده است كه در قرآن كريم بدان اشاره فرموده است:
(و اذا قال ربّك للملائكة انّي جاعل في الارض خليفة، قالوا أتجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدماء و نحن نسبّح بحمدك و نقدّس لك، قال، اني أعلم ما لا تعلمون) 4
و يا:
(و هو الّذي جعلكم خلائف الارض و رفع بعضكم فوق بعض درجات ليبلوكم في ما اتيكم، انّ ربّك سريع العقاب و انّه لغفور رحيم) 5
و به همين جهت است كه مفسّران خلافت را منحصر در حضرت آدم عليه السلام ندانسته اند بلكه فرزندان و مجموعه ذريّه او را نيز در اين امر شريك دانسته اند بدين معنا كه انسان در اسماء حسنيه و صفات علياي الهي، خليفه و جانشين خداوند در زمين است و هر انساني به مقدار سعه وجودي و قابليت و استعداد خود، بهره اي از آن اسماء و صفات برده است و قهراً حضرات معصومين عليهم السلام، از انبياء و ائمه، مطهريتّشان نسبت به ساير انسان ها اكمل است و آنان در اظهار صفات و اسماء حقّ بالاتر از ديگران بوده و هستند؛ به ويژه در مورد حضرت رسول اكرم صلي الله عليه و آله و امامان شيعه عليه السلام، مخصوصاً حضرت امير المؤمنين عليه السلام، وارد شده است كه نمود اتّم و اكمل صفات و اسماء حضرت حق اند.
خلاصه آن كه هر موجودي مظهري از مظاهر حقّ است؛ خصوصاً انسان كه خدا صفت است و در قرآن كريم آيات متعددي بر اين گواه است و خليفة الله بودن انسان را تأييد مي كند، از جمله:
(هو الذي جعلكم خلائف في الارض، فمن كفر فعليه كفره و لا يزيد الكافرين كفرهم عند ربّهم الا مقتاً و لا يزيد الكافرين كفرهم الاّ خساراً) 6
و يا آيه مباركه:
(ثمّ جعلناكم خلائف في الارض من بعدهم لننظر كيف تعملون) 7
و يا آيه مباركه:
(يا داوود انّا جعلناك خليفة في الارض، فأحكم بين الناس بالحّق و لا تتّبع الهوي فيضلّك عن سبيل انّ الّذين يضلّون عن سبيل الله لهم عذاب شديد بما نسوا يوم الحساب) 8
و به علّت همين خلافت است كه خداوند به انسان اسماء را تعليم فرموده و بّر و بحر را در برابر او رام و مسخّر ساخته و قدرتي به او اِعطا نموده كه قادر است در كاينات دخل و تصرف كند، ابداع و اختراع نمايد و از رموز و اسرار خلقت آگاه شود و پرده بردارد و به حكومت و قضاوت بپردازد. 9
حال كه سخن بدين مقام رسيد شايسته است براي تعمّق و تأمّل بيشتر، مطلب بسيار مهمّ ديگري را كه خلافت انسان از طرف خداوند منوط بدان است، عنوان نماييم و آن مسأله «قرب به حقّ» است.
قرب آدمي به حق، قرب وجودي است، زيرا حقّ را ماهيتي نيست، حدّي نيست، در مكان و در زمان نيست، بلكه او محيط و حاكم و خالق همه چيز است و با همه چيز معيّت قيّومي دارد و بر همه احاطه وجودي دارد، پس او «نزديك ترين نزديك ها» به همه چيز است، زيرا همه چيز معلول و مخلوق اوست، همه چيز تجلّي و جلوه و ظهور و مظهر اوست و هيچ حجابي ميان حقّ و خلق نيست، چون هر حجابي به وجهي آيينه جمال اوست. پس او به طور يكسان به همه چيز قريب است و در همه چيز متجلّي است.
به عبارت ديگر، وليّ مطلق است. ولايت مطلقه حق همچون چتري از رحمت است كه بر ممكنات سايه افكنده و از وجود بهره مندشان ساخته است. بنابراين، وجود ممكنات از اشرف تا اخسّ، از عالي تا داني و از عقل تا هيوليه، همه، نور و ظهور و تجلّي و نمود واحد حق اند، و حقّ را شريكي نيست، مثلي نيست، ندّي نيست و شبيهي نيست. در نتيجه، حقّ را حجابي نيست، يعني او قريب و محيط و به هر چيزي اقرب و اوليه است و همه چيز متولّي به ولايت اوست، همه چيز متجلّي به تجلّي فعلي و اشراقي اوست و او نور همه چيز است، زيرا: (انه بكلّ شيء محيط) 10 (انّ الله علي كل شيء شهيد) 11 ، (انّ ربي قريب مجيب) 12 ، (الله نور السموات و الارض) 13، (هو الاول و الآخر و الظاهر و الباطن...) 14 .
بنابراين، قرب به حقّ وصف انسان سالكي است كه به مقام ولايت رسيده و از تنگنا و ظلمات انانيّت رسته و به مرحله تسليم و محض و فناي در حق رسيده است و به بقاي حق، بقا يافته است، تعينّات را نفي كرده، محدوديت ظلمات و حجاب ها را طي كرده و به مقام خلافت الهيه در اسماء و صفات رسيده و آيينه اي از اسماء و صفات حقّ شده، به طوري که ديدن او ديدن حقّ است، شنيدن او شنيدن حقّ است، کلام او کلام حقّ است، فرمان او فرمان حقّ است، غضب او غضب حقّ است، و رضايت او رضايت حقّ است و او به راستي «ولي الله» است.
پس از اين خلافت، خلافت در ظهور است؛ ظهور اسماء و صفات، ظهور كمالات ذات. اين خلافت، خلافت در ظاهر است، زيرا ذات حقّ، منزّه و مقّدس است از تعيّن و كثرت، منزّه و مقدّس است از امكان و ممكن، منزّه و مقدّس است از اسم و رسم، و ذات حقّ، باطن است در عين ظهور.
اين جاست كه بايد به پيروي از خليفة الله الاعظم «ارواحنا فداه» چنين سرود: «يا باطناً في ظهوره و ظاهراً في بطونه»؛ اي آن كه در عين پيدايي ناپيدايي و در عين ناپيدايي پيدايي. 15
نتيجه
استاد كل و عارف بالله الاعليه، آقا محمد رضا قمشه اي اصفهاني، مبحث خلافت پس از رسول الله صلي الله عليه و آله و را ضمن بيان شش مقدمه تبيين فرموده اند كه ما در اين جا نتايج حاصله را، به صورت خلاصه، در چهارده بند تقديم مي كنيم:
الف:چون حضرت خَتمي مرَتَبَت، خاتم الانبياء است بايد شريعتش دايمي باشد.
ب:بايد علم او اوسع و اكمل از جميع باشد و مأخذ علم او مقام اعيان ثابته اسماء و صفات است و مقام فناء او مقام احديّت مي باشد.
ج:بايد قدرت كامل بر اقامه حجّت بر حقّانيت طريقه خود داشته باشد و پس از آن، معاندان را به قوه قهريّه تسليم كند.
د: موجودي که رابط بين حقّ و خلق مي باشد؛ او «قطب» است.
هـ :خليفه رسول خدا صلي الله عليه و آله نيز بايد همان قدرت و اقتدار او را داشته باشد، چون قائم مقام اوست.
و:چون شريعت خاتم، دايمي و كامل است، پس انقطاع نُبوّت تشريع، مُلازم انقطاع ولايت نيست.
ز:پس از پيامبر صلي الله عليه و آله بايد صاحب اسم اعظمي در عالم باشد تا وارث شرع احمدي و مقام علم او باشد.
ح:چنين شخصي، كه صاحب اسم اعظم و وارث شرع احمدي و مقام علم او صلي الله عليه و آله است، امام زمان و قطب دايره امكان است و در مقام بيان حلال و حرام و معارف الهيّه و اقامه حجّت و برهان و پس از آن مي تواند قيام به سيف كند.
ط:قطب وقت واحد است و هرگز متعدّد نمي شود.
ي:خلافت و رسالت به ظاهري و باطني و اعلم و اعقل منقسم نمي شود و اين خود دليل ديگري بر واحد بودن قطب است.
ك:تعيين چنين خليفه اي فقط از جانب حقّ است، چون تنها حقّ بر باطن ها علم دارد و معصوم را مي شناسد، يعني خليفه رسول خدا صلي الله عليه و آله بايد همانند او صلي الله عليه و آله باشد و شناخت معصوم، تنها، فعل خداوند است.
ل: پيامبر صلي الله عليه و آله به اذن حقّ و از طريق وحي، با قاطعيت خليفه خود را معرفي نموده است.
م:خليفه مأمور به ابلاغ احكام نبيّ صلي الله عليه و آله است و بر او نيست كه حلال رسول صلي الله عليه و آله را حرام كند و يا حرام رسول صلي الله عليه و آله را حلال كند، پس او فقط مأمور به تبليغ احكام نازل بر رسول صلي الله عليه و آله است. لذا اين كه عمر بن خطّاب، حكم به تحريم مُتعتين نموده است، بهترين دليل بر بُطلان خلافت اوست.
ن:عمر بن خطّاب و ابوبكر از يك سو در مقابل نصّ، اجتهاد كردند، و از سوي ديگر، به برتري علي عليه السلام اقرار نمودند، پس زعامت آنها باطل است.
نتيجه اين كه تعيين خليفه به عهده مردم نيست، بلكه امر الهي است و به همين سبب علي عليه السلام خليفه رسول خدا صلي الله عليه و آله است و بر اين امر آيات كريمه قرآني و احاديث شريفه نبوي صلي الله عليه و آله گواه است.16 17
تا جان دارم مهر تو خواهم ورزيد وز دشمن بدخواه نخواهم ترسيد
من خاك كف پاي تو در ديده كشم تا كور شود هر آن كه نتواند ديد
نویسندگان: دكتر خليل بهرامي قصرچمي، مرزبان كريمي سورشجاني