استجابت دعاى امام على (ع )

طلحة بن عميره گويد: على (عليه السلام ) درباره حديث غدير كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: ((هر كه من مولاى اويم اين على مولاى اوست )) مردم را سوگند داد كه هر كه شنيده برخيزد و گواهى دهد. دوازده نفر از انصار گواهى دادند ولى انس بن مالك در ميان انصار بود و گواهى نداد. امير مؤمنان (عليه السلام ) فرمود: اين انس ! گفت : بله ، فرمود: چرا گواهى نمى دهى در حال كه تو هم آنچه آنان شنيده اند شنيده اى ؟ گفت : اى امير مؤمنان ، سن من بالا رفته و فراموش كار شده ام . امير مؤمنان (عليه السلام ) گفت : خداوندا! اگر او دروغ مى گويد او را به بيمارى بصر مبتلا كن كه عمامه هم سفيدى آن را نپوشاند. طلحه گفت : خدا را شاهد مى گيرم كه من سفيدى را در ميان دو چشمش در پيشانى او ديدم .(212)
در روايت جابر آمده : خداوند تو را نميراندتا به بيمارى برصى مبتلا كند كه عمامه هم آن را نپوشاند... جابر گفت : به خدا سوگند انس را ديدم كه به بيمارى برص مبتلا بود و مى خواست آن را با عمامه بپوشاند ولى عمامه آن را نمى پوشاند.(213)
زيد بن ارقم گويد: على (عليه السلام ) در مسجد فرمود: به خدا سوگند مى دهم مردى را كه از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم شنيده كه مى فرمود: ((هر كه من مولاى اويم على هم مولاى اوست ، خداوندا دوست او را دوست بدار و دشمن او را دشمن بدار)) برخيزد و گواهى دهد. دوازده نفر از اهل بدر برخاستند؛ شش تن از راست و شش تن از چپ گواهى دادند و من هم در ميان شنودگان بودم ولى كتمان كردم و گواهى ندادم خداوند هم چشم مرا كور كرد.(214)
وليد بن حارث و ديگران از رجال خود نقل كرده اند كه : هنگامى كه امير مؤمنان (عليه السلام ) از جنايتهاى بسر بن ارطاة در يمن (كه سى هزار نفر را كشته بود) با خبر شد، عرضه داشت : خداوندا، بسر دين خود را به دنيا فروخت تو هم عقلش را از او بگير و از دين او چيزى به جاى منه كه بدان سبب مستوجب رحمت تو گردد. بسر درباقى مانده عمر ديوانه شد و شمشير مى طلبيد، شمشيرى از چوب برايش تهيه كردند و او آنقدر با چوب به اين در و آن در مى زد تا بيهوش مى شد و چون به هوش مى آمد باز شمشير مى طلبيد و چوب را به دستش مى دادند و او همان كار را تكرار مى كرد و پيوسته چنين بود تا مرد.(215)
سعد خفاف گويد: به ابو عمرو زاذان گفتم : اى زاذان ، تو بسيار خوب قرآن مى خوانى ، آن را از كه آموخته اى ؟ وى لبخندى زد و گفت : روزى امير مؤمنان (عليه السلام ) بر من گذشت و من شعر مى خواندم و چون آواز خوشى داشتم صدايم حضرتش را خوش آمد، فرمود: اى زاذان ، چرا اين آواز خوش را در قرآن به كار نمى برى ؟ گفتم : اين امير مؤ منان ، مرا با قرآن چه نسبت ؟ به خدا سوگند تنها از قرآن به اندازه اى كه در نمااز مى خوانم (و ياد ندارم ). فرمود: نزديك من بيا؛ نزديك شدم ، حضرت در گوشم سخنى گفت كه نفهميدم و ندانستم چه گفت ، آن گاه فرمود: دهانت را باز كن ، و آب دهان در دهانم افكند؛ به خدا سووگند هنوز از خدمتش قدم برنداشته بودم كه همه قرآن را با اعراب و همزه حفظ شدم و پس از آن هرگز محتاج نشدم كه درباره قرآن از كسى سؤ ال كنم .
سعد گويد: داستان زاذان را براى امام باقر (عليه السلام ) باز گفتم ، فرمود: زاذان راست گفته است ، امير مؤمنان (عليه السلام ) براى زاذان به اسم اعظم دعا كرد كه استجابت آن ردخور ندارد.(216)
علامه مجلسى رحمة الله گويد: هنگامى كه جنازه براء بن معرور را نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آوردند تا بر او نماز گزارد، فرمود: على بن ابى طالب كجاست ؟ گفتند: اى رسول خدا، او به قبا در پى كار يكى از مسلمانان رفته است . رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نشست و بر او نماز نخواند، گفتند: اى رسول خدا، چرا بر او نماز نمى گزارى ، فرمود: خداى بزرگ مرا فرموده كه نماز او را تاءخير بيندازم تا على بر جنازه او حاضر شود و او را نسبت به سخنى كه در حضور من به او گفت حلال كند تا خداوند مرگ وى را با خوردن اين سم كفاره گناه وى قرار دهد.(217)
يكى از كسانى كه شاهد داستان گفتگوى براء با على (عليه السلام ) بود گفت : اى رسول خدا، براء با على شوخى كرد و سخنى جدى نگفت تا خداوند او را بدان مؤ اخذه كند. رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: اگر جدى گفته بود خداى متعال همه اعمال او را نابود مى ساخت گرچه از عرش تا فرش زر و سيم صدقه داده باشد، اما او شوخى كرد و در اين مورد (از سوى على ) حلال شده است اما رسول خدا مى خواهد كه كسى از شما نپندارد كه على از براء ناخشنود است ، از اين رو مى خواهد حليت مجدد بطلبد و براى او آمرزش خواهد تا خداوند بر قرب و بلندى مقام او در بهشت بيفزايد.
چيزى نگذشت كه على بن ابى طالب (عليه السلام ) حاضر شد، و در برابر جنازه ايستاد و فرمود: اى براء، خدايت رحمت كند، تو مردى بسيار روزه دار و نمازگزار بودى و در راه خدا از دنيا رفتى .
آن گاه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: اگر ميتى از دعاى رسول خدا بى نياز بود، بى شك اين دوست شما با دعايى على درباره او بى نياز شده است .
سپس برخاست و بر او نماز گزارد و او را دفن كرد. چون از تجهيز وى بازگشت در مجلس عزا نشست ، فرمود: شما اى اولياى براء، به تبريك سزاوارتريد تا تسليت ، زيرا براى دوست شما در حجابهاى آسمانى قبه اى برپا شد از آسمان فرودين تا آسمان هفتم ، و در تمام حجابها تا كرسى و تا ساق عرش ، و اين براى روح او كه به آنجا عروج كرد ساخته شد، سپس روح او را به بهشت بردند و همه خازنان بهشتى آن را دريافت كردند و همه حوريان بهشتى به ديدن او سركشيدند و همه گفتند: خوشا به حالت ، خوشا به حالت اى براء كه رسول خدا منتظر ماند تا على - كه درود و سلام او بر آن دو و خاندان گرامشان باد - حاضر شد و بر تو رحمت فرستاد و برايت آمرزش طلبيد؛ آگاه باش كه حاملان عرش ‍ پروردگارمان براى ما از خداوند گزارش دادند كه فرمود: اى بنده من كه در راه من جان دادى ، اگر گناهانى به عدد سنگريزه ها و همه خاكها و قطرات باران و برگ درختان و موى حيوانات و چشمكها و نفسها و حركات و سكنات آنها داشتى همه به دعاى على (عليه السلام ) براى تو آمرزيده مى شد.
آن گاه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: پس اى بندگان خدا، خود را در معرض دعاى على قرار دهيد و در معرض نفرين او قرار ندهيد، كه هر كه على بر او نفرين كند خداوند هلاكش گرداند گرچه به عدد آفريده هاى خدا حسنه داشته باشد، چنانكه اگر كسى على در حق او دعا كند خداوند سعادتمندش كند گرچه به عدد آفريده هاى خدا گناه داشته باشد.(218) و (219)

پاورقی

212-بحارالانوار 41/204.
213-بحارالانوار 41/206.
214-همان /205.
215-همان /204.
216-بحارالانوار 41/195.
217- هنگامى كه پاچه گوسفند مسمومى را نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آوردند، براء پيش از پيامبر لقمه اى از آن برگرفت ، على (عليه السلام ) به او فرمود: اى براء بر رسول خدا پيشى مگير. براء گفت : گويى رسول خدا را بخيل مى شمارى ! على (عليه السلام ) فرمود: من رسول خدا را بخيل نمى شمارم ولى او را بزرگ مى دارم و احترام مى گذارم ، و من و تو و هيچ يك از خلق خدا را نرسد كه در گفتار و كردار و خوردن و نوشيدن بر رسول خدا پيشى گيريم . (براء با خوردن آن لقمه مسموم شد و از دنيا رفت ).
218-بحارالانوار 17 / 320-321.
219-نقل از امام على بن ابى طالب (عليه السلام )، ص 774 - 768.