مقالات

سليم مى‏ گويد: مردى خدمت امير المؤمنين عليه السّلام آمد و در حالى كه من هم مى‏ شنيدم عرض كرد: يا امير المؤمنين عليه السّلام، بالاترين منقبت خود را به من خبر بده. فرمود: آنچه خداوند در كتابش در باره من نازل كرده است. عرض كرد: خداوند در باره تو چه نازل كرده است؟
... ابان مى‏ گويد: گفتم: اگر خلافت از طرف خدا و رسولش فقط براى على عليه السّلام باشد نه براى ديگرى، آيا بدعت ابو بكر و عمر را مثل بدعت عثمان و طلحه و زبير حساب مى‏ كنى؟ حسن بصرى گفت: اى احمق1، مبادا بگوئى: «اگر براى او باشد ...»! بخدا قسم خلافت براى على است و براى آنان نيست. چگونه فقط براى او نباشد بعد از آن چهار خصلت كه موثّقين بي شمار از پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله برايم نقل كرده‏ اند. پرسيدم: آن چهار خصلت كدام ‏اند؟ 1. «ب»: اى برادرم.
اى برادر بنى هلال1، بالاتر از اين روز غدير خم است. پيامبر صلى اللَّه عليه و آله دست او را گرفت و دو بازوى او را بالا برد در حالى كه من به او نگاه مى‏كردم، و فرمود: «آيا من نسبت به شما از خودتان صاحب اختيارتر نيستم»؟ گفتند: آرى، فرمود: «هر كس من صاحب اختيار او بوده‏ام على صاحب اختيار اوست. خدايا هر كس او را دوست دارد دوست بدار و هر كس با او دشمن است دشمن بدار. حاضران به غايبان اطلاع دهند»2. 1. اين را سعد به سليم مى‏ گويد، و اشاره ‏اش به اين جهت است كه سليم هلالى و از طايفه بنى هلال است. 2. در كتاب فضائل چنين اضافه دارد: و آزاد به غلام خبر دهد.
ابن عباس رو به معاويه كرد و گفت1 : خداى عز و جل در كتابش مى‏ فرمايد: قَلِيلٌ مِنْ عِبادِيَ الشَّكُورُ 2، «عدّه كمى از بندگان من شكرگزار هستند»، و مى ‏فرمايد: وَ ما أَكْثَرُ النَّاسِ وَ لَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِينَ 3، «بيشتر مردم- اگر چه حرص داشته باشى- مؤمن نيستند». 1. «الف»: «من گفتم: اى معاويه». در اينجا قائل معاويه است. 2. سوره سبا: آيه 13. 3. سوره يوسف: آيه 103.
جريان غدير خم از لسان ابى سعيد خدرى‏ ابان بن ابى عياش از سليم نقل مى كند كه گفت: از ابو سعيد خدرى شنيدم كه مى‏ گفت: پيامبر صلى اللَّه عليه و آله مردم را در غدير خم فرا خواند، و دستور داد آنچه خار زير درخت بود كنده شد، و آن روز پنجشنبه بود1. آن حضرت مردم را بسوى خود فرا خواند و بازوى على بن ابى طالب عليه السّلام را گرفت و بلند كرد بطورى كه سفيدى زير بغل پيامبر صلى اللَّه عليه و آله را مى‏ نگريستم2. 1. «ب» و «د»: و آن روزى بود كه او را معرفى كرد. 2. «ب» و «د»: مى‏ نگريستيم.
يك سال1 قبل از مرگ معاويه، امام حسين عليه السّلام به همراه عبد اللَّه بن عباس و عبد اللَّه بن جعفر به حجّ رفتند. حضرت مردان و زنان بنى هاشم و دوستان و شيعيانشان را كه به حجّ آمده بودند و نيز گروهى از انصار را كه حضرت و اهل بيتش آنان را مى‏ شناختند جمع كردند. 1. «الف»: دو سال.
ابان از سليم و عمر بن ابى سلمه نقل مى‏كند- و حديث هر دوى آنها يكى است- اين دو گفتند:
مناشدات امير المؤمنين عليه السّلام در صفّين‏ سپس امير المؤمنين عليه السّلام در ميان لشكرش بر فراز منبر قرار گرفت و مردم را و هر كس از اهل آن منطقه و مهاجرين و انصار را كه حاضر بودند جمع كرد و حمد و ثناى الهى بجا آورد و سپس فرمود: اى مردم، مناقب من بيشتر از آن است كه احصا گردد و شمرده شود. من با ذكر آنچه خداوند در كتابش نازل كرده و پيامبر صلى اللَّه عليه و آله در باره‏ ام فرموده از ذكر ساير مناقب و فضائلم صرف نظر مى‏ كنم.
نامه‏ ها و مراسلات امير المؤمنين عليه السّلام و معاويه در صفين ابان از سليم نقل مى‏كند، و نيز ابو هارون عبدى1«1» گفته كه اين حديث را از عمر بن ابى سلمه شنيده است: سليم مى‏گويد: در حالى كه ما همراه امير المؤمنين عليه السّلام در صفين بوديم، معاويه ابو درداء 2 و ابو هريره را فراخواند و به ايشان گفت: نزد على برويد و از قول من به او سلام برسانيد و به او بگوئيد: 1. ابو هارون عبدى عمارة بن جويرة يا جوين است كه در سال 134 از دنيا رفته است. 2. ابو درداء عويمر بن عامر بن زيد خزرجى است. در نسخه «ج» در همه موارد اين حديث بجاى ابو درداء نام «ابو مسلم خولانى» آمده است.
ابو ذر مى‏ گويد: (برخي از) اين امت را ديدم كه به پيامبر صلى اللَّه عليه و آله اعتراض كردند و گفتند: آيا اين حقّى از طرف خدا و رسولش است؟ حضرت غضب كرد و فرمود: مطلب حقّى از طرف خدا و رسولش است. خداوند مرا به اين موضوع امر كرده است!