جاذبه على (ع ) دربار معاويه را تسخير كرد!

روزى يكى از دوستان اميرالمؤمنين ((ضرار بن ضمره )) گذرش به دربار معاويه افتاد، معاويه از اوصاف و رفتار على سؤال كرد: ضرار گفت : من على را ديدم كه نور ايمان از جوانب او پدايدار مى گشت ، و از زبانش علم و حكمت مى باريد! هر چه مى گفت ، حقيقت بود... معاويه ! شبى او را ديدم در تاريكى مى نالد، اشك مى ريزد، در حالى كه محاسن صورتش را به دست گرفته بود مى گفت : دنيا! مرا فريب مده ! مدت تو كم است ، عيش و نوشت پست و بى ارزش است ، در كمى تو حساب و در زيادى تو عذاب است !! من تو را سه طلاقه كرده ام ، ديگر حق رجوع ندارى ، آه از طولانى بودن سفر و كمى توشه ! معاويه ! من در فراق او مى سوزم و مانند مادرى هستم كه فرزندش را در آغوشش سر ببرند!!
معاويه چون اوصاف على را شنيد شروع به گريه كرد و همه ياران و دار و دسته اش به گريه افتادند.(102)
همين معاويه در روزهاى جنگ صفين به سر مى برد، و مشغول نبرد خونين با مولاى متقيان بود، ديگر رمقى در كالبد سپاه شام باقى نمانده بود، معاويه با عمرو عاص به مشورت پرداخت ؛ عمرو عاص گفت :
((يا معاوية ! لست مثله ، هو يقاتلك على امر و انت تقاتله على غيره ، انت تريد البقاء وهو يريد الفناء...))
اى معاويه ! بدان كه تو همانند على (عليه السلام ) نيستى ! او با تو براى پيشرفت دين اسلام مى جنگد، در حالى كه تو براى دين نمى جنگى ، تو مى خواهى به لذائذ دنيا برسى ، در صورتى كه على شهادت طلب و عاشق لقاى الهى است .(103)

پاورقی

102- ((فلما سمع ذلك معاوية بكى و بكى الحاضرون .))
بحار الانوار ج 41 ص 15 و 120، و ج 33 ص 275، سفينة البحار ج 2 ص 657.
103- شرح ابن ابى الحديد ج 2 ص 210. نقل از آفتاب ولايت ص 178.