زبان معلم را از پشت گردن در آوردند!

ابو يوسف يعقوب بن اسحاق معروف به اين سكيت از علماى بزرگ ادبيات عرب است . متوكل خليفه عباسى در زمان وى مى زيست ، او درخواست كرد، آن عالم بزرگ شيعى بر فرزندان خليفه به نام هاى معتز و مؤ يد تدريس و تعليم نمايد.
ابن سكيت اين پيشنهاد و درخواست را پذيرفت ،و بر فرزندان خليفه تدريس كرد، و آنان را به رشد و كمال نسبى رساند، تا جايى كه خليفه به وجود فرزندانش افتخار مى كرد!
متوكل روزى معلم فرزندانش را احضار كرد، و از او قدردانى نموده ، و مجلسى را به احترام وى ترتيب داد. او آنچنان به بچه هايش به ديده احترام و كمالمى نگريست كه از ابن سكيت سؤال كرد: راستى بگو ببينم فرزندان من در پيش تو محترمند يا فرزندان على (عليه السلام ) ((حسن و حسين ))؟!!
ابن سكيت گفت : چه مقايسه احمقانه اى متوكل ! تو فرزندانت را با سروران اهل بهشت مقايسه مى كنى ؟ حسنين كجا و پسران تو كجا؟ بيا اقلا از غلام اميرالمؤمنين قنبر بپرس . سوگند به خدا قنبر غلام على (عليه السلام ) در پيش من از تو و فرزندانت به مراتب بهتر و والاتر است !!
سخن ابن سكيت قلب خليفه مغرور و متكبر را داغدار كرد، و او نتوانست اين حقيقت تلخ را بپذيرد و لذا عوض قدردانى از آن معلم آگاه دستور داد:
((سلو لسانه من قفاه ففعلموا فمات ))
((زبان حقگوى معلم را از پشت گردنش در بياوريد!))
و مزدوران بى درنگ امر خليفه را اجرا كردند، و ابن سكيت به شهادت رسيد.(113)
قابل ملاحظه است كه اين عالم آگاه و متدين در راه محبت على و اولاد پاك آن حضرت به شهادت رسيده ، و جانش را در طبق اخلاص گذاشت ، و به راهيان راهش نشان داد كه : گذاشتن از جان آسان تر است تا گذاشتن از على (عليه السلام ) و ولايت او!(114)

پاورقی

113- سفينة البحار ج 1 ص 636.
114-نقل از آفتاب ولايت ص 187.