مهابت امام على (ع )

عدى بن حاتم در توصيف خود از آن حضرت در برابر معاويه اشاره به هيبت و مهابت ايشان نموده كه ما براى مزيد فايده همه خبر را مى آوريم :
محدث قمى رحمة الله گويد: روايت است كه عدى بن حاتم بر معاوية بن ابى سفيان وئوارد شد، معاويه گفت : اى عدى ، طرفات كجا شدند؟ - منظورش فرزندان او به نامهاى طريف ، طارف و طرفه بود - عدى گفت : در جنگ صفين در ركاب على بن ابى طالب (عليه السلام ) كشته شدند. معاويه گفت : پسر ابوطالب با تو انصاف نداد كه پسران تو را به ميدان فرستاد و پسران خود را عقب نگاه داشت ! عدى گفت : بلكه من با على (عليه السلام ) انصاف ندادم كه او كشته شد و من زنده مانده ام .(189) معاويه گفت : على را برايم توصيف كن . عدى گفت : اگر مرا معاف بدارى بهتر است . گفت : معافت نمى دارم .
عدى گفت : به خدا سوگند او بسيار دورنگر و توانمند بود، به عدل سخن مى گفت و به قطع داورى مى نمود، حكمت از جوانبش و علم از نواحى وجودش مى جوشيد، از دنيا و زرق و برقش وحشت داشت و به شب و تنهايى آن انس داشت ، او به خدا سوگند اشك فراوان و انديشه طولانى داشت ، به گاه تنهايى از نفس خود حساب مى كشيد و برگذشته خود اندوه مى خورد و پشيمانى مى برد، او را لباس كوتاه ، زندگى و خوراك سخت خوشايند بود،(190) تا با ما بود چون يكى از ما بود، پرسش ما را پاسخ مى داد و ما را به خود نزديك مى ساخت ، و با اينكه ما را به خود نزديك مى ساخت و خود به ما نزديك بود، ما از مهابتش با او سخن نمى توانستيم گفت ، و از عظمتش ديده به او نمى دوختيم ، به هنگام لبخند دندانهاى چون رشته مرواريدش نمايان مى شد، دينداران را بزرگ مى شمرد و با تهيدستان دوستى مى ورزيد، قوى از او بيم ستم نداشت و ضعيف از عدالت او نوميد نبود.
سوگند مى خورم كه در شبى تار كه پرده سياه شب همه جا را پوشانده و ستارگان فرو رفته بودند، او را در محراب عبادت ديدم كه اشكش بر محاسنش مى غلتيد و مانند مار گزيده به خود مى پيچيد و چون آدمى دردمند و اندوهيگن مى گريست ؛ گويى همى اينك آن صداى او را مى شنوم كه مى گفت : اى دنيا، آيا مزاحم من شده اى يا به من رو كرده اى ؟ ديگرى را بفريب ، هنوز دوران تو فرا نرسيده است ، من تو را سه طلاقه كرده ام كه ديگر بازگشتى به تو نخواهم داشت ، عيش تو ناچيز و ارزش تو اندك است ، آه از توشه كم و درازى سفر و كمى يار دلبند!
در اينجا اشك معاويه جارى شد و شروع كرد آن را با آستين خود پاك كردن ، و گفت : خدا ابوالحسن را رحمت كند، او اين چنين بود؛ اكنون دورى او را چگونه تحمل مى كنى ؟ عدى گفت : مانند مادرى كه فرزند او را در دامنش سر ببرند، كه هرگز اشكش خشك نمى شود و آب چشمش ‍ باز نمى ايستد. معاويه گفت : تا چه اندازه به ياد او هستى ؟ عدى گفت : مگر روزگار مى گذارد كه او را فراموش كنم ؟!(191)
به آن حضرت گفتند: به چه وسيله بر هم رزمان خود غالب آمدى ؟ فرمود: با هيچ مردى رو به رو نشدم جز آنكه خودش مرا به قتل خود يارى داد.(192) سيد رضى رحمة الله گويد: اين سخن اشاره دارد به مهابت حضرتش كه در دلها جاى داشت .(193)

پاورقی

189-
دور از حريم كوى تو شرمنده مانده ام
شرمنده مانده ام كه چرا زنده مانده ام
190-عرب آن روز از روى تكبر لباسهاى بلند مى پوشيد و دامن كشان راه مى رفت و آن حضرت لباس ‍ كوتاه مى پوشيد و از زندگى پر ناز و نعمت به دور بود. (م )
191- سفينة البحار 2/170، ماده عدى .
192-نهج البلاغه ، حكمت 318.
193-نقل از امام على ابن ابى طالب (عليه السلام )، ص 728 - 726.