11 ذی القعده (میلاد امام رضا علیه السلام)

دید موسی یک شبانی را به راه کو همی گفت ای خدا و ای اله ... ... ما برون را ننگریم و قال را ما درون را بنگریم و حال را موسیا! آداب دانان دیگرند سوخته جان و روانان دیگرند - با هم راه افتادیم. من بودم و شبان. او می رفت چارق خدا را بدوزد، روغن و شیر برایش ببرد، موهایش را شانه کند. من می رفتم پابوس حضرت! - گفت: "حالا کدام حرم برویم؟" گفتم: "فرقی با هم ندارند. همه ی اولیای خدا یک نور واحدند[1]." شبان خندید: "برای تو فرقی نمی کند کجا برویم؟" گفتم: "نه، نباید بکند."