آیه 55، سوره مائده : ترجمه تفسير الميزان

ترجمه تفسير الميزان،  ج‏6، ص  3  

بيان آيات‏
[اثبات اينكه اين دو آيه شريفه در باره امام على (ع) نازل شده و متضمن تنصيص بر ولايت و خلافت آن حضرت مى‏ باشد]

اين دو آيه شريفه همانطورى كه مى ‏بينيد ما بين آياتى قرار دارند كه مضمون آنها نهى از ولايت اهل كتاب و كفار است، به همين جهت بعضى از مفسرين اهل سنت خواسته ‏اند اين دو آيه را با آيات قبل و بعدش در سياق شركت داده و بگويند همه اينها در صدد بيان يكى از وظائف مسلمين ‏اند، و آن وظيفه عبارتست از اينكه مسلمين بايد دست از يارى يهود و نصارا و كفار بردارند، و منحصرا خدا و رسول و مؤمنين را يارى كنند، البته مؤمنينى كه نماز بپا مى ‏دارند و در حال ركوع زكات مى‏ دهند، نه هر كس كه در سلك اسلام در آمده باشد، پس منافقينى را

ترجمه تفسير الميزان، ج‏6، ص 4

كه در دل كافرند نيز مانند كفار نبايد يارى نمود.
خلاصه كلام مفسرين نام برده اينست كه ولايت در اين دو آيه به همان معنا است كه در آيات زير به آن معنا است‏" وَ اللَّهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنِينَ" و" النَّبِيُّ أَوْلى‏ بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ" و نيز اين آيات كه ولايت را به مؤمنين اطلاق كرده‏" أُولئِكَ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ" و" وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ" همانطورى كه در اين آيات ولايت بمعناى نصرت است در دو آيه مورد بحث هم به همان معنا است،

پس مدعاى اماميه كه مى ‏گويند اين آيه در شان امام على بن ابى طالب (ع) و در تنصيص ولايت و خلافت آن جناب است، زيرا تنها اوست كه در حال ركوع انگشتر خود را به سائل داد، مدعايى است بدون دليل، آن گاه از اين مفسرين سؤال شده است پس جمله حاليه‏" وَ هُمْ راكِعُونَ" در اين بين يعنى در دنبال جمله‏" وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ" چكاره است؟ اگر شان نزول آيه، امام (ع) نباشد، چنانچه اماميه مى ‏گويند جمله:" در حالى كه آنها در ركوعند" چه معنا دارد؟

در پاسخ گفته‏ اند در اينجا معناى حقيقى ركوع مراد نيست بلكه مراد معناى مجازى آن يعنى خضوع در برابر عظمت پروردگار يا خضوعى است كه از جهت فقر يا از جهات ديگر در نهاد آدمى پديد مى ‏آيد، و معناى آيه اينست كه:

اوليا و ياوران شما يهود و نصارا و منافقين نيستند، بلكه اوليا و ياوران شما خدا و رسول اويند و آن مؤمنين كه نماز به پا مى ‏دارند و زكات مى ‏دهند و در همه اين احوال خاضعند، يا آنهايى كه زكات مى ‏دهند در حالى كه خود فقير و تنگدستند «1»،

ليكن دقت در اطراف اين آيه و آيات قبل و بعدش و نيز دقت در باره تمامى اين سوره، ما را به خلاف آنچه اين مفسرين ادعا كرده ‏اند و آن جوابى كه از اشكال داده ‏اند رهبرى مى ‏كند، و نخستين شاهد بر فساد ادعايشان بر اينكه ولايت به معناى نصرت است همانا استدلال خود آنان است به وحدت سياق و به اينكه همه اين آيات كه يكى پس از ديگرى قرار گرفته ‏اند در مقام بيان اين جهتند كه چه كسانى را بايد يارى كرد و چه كسانى را نبايد،

زيرا درست است كه اين سوره در اواخر عمر رسول خدا (ص) در حجة الوداع نازل شده و ليكن نه تمامى آن، بلكه بطور مسلم پاره ‏اى از آيات آن به شهادت مضامين آنها، و رواياتى كه در شان نزولشان وارد شده است قبل از حجة الوداع نازل شده است.

بنا بر اين صرف اينكه فعلا اين آيات يكى پس از ديگرى قرار گرفته ‏اند دلالت بر
______________________________
(1) تفسير المنار ج 6 ص 441- 442 و تفسير فخر رازى ج 12 ص 25.

ترجمه تفسير الميزان، ج‏6، ص 5

وحدت سياق آنها ندارد، كما اينكه صرف وجود مناسبت بين آنها نيز دلالت ندارد بر اينكه آيات اين سوره همه به همين ترتيب فعلى نازل شده است.

دومين شاهد بر فساد آن، تفاوت آيات قبل و بعد اين آيه است از جهت مضمون، زيرا در آيه‏" يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَ النَّصارى‏ أَوْلِياءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ ..." «1» تنها مؤمنين را از ولايت كفار نهى مى‏ كند و منافقين را كه در دل كافرند به اين رذيله كه در كمك كفار و جانبدارى آنان سبقت مى ‏جويند سرزنش مى‏ نمايد،

بدون اينكه كلام مرتبط الخطاب به كفار شود و روى سخن متوجه كفار گردد، به خلاف آيات بعد كه پس از نهى مسلمين از ولايت كفار دستور مى ‏دهد كه رسول خدا (ص) مطلب را به گوش كفار برساند و اعمال زشت آنان را كه همان سخريه و استهزاست، و معايب درونيشان را كه همان نفاق است گوشزد شان سازد، پس آيات قبل، غرضى را بيان مى ‏كنند و آيات بعد، غرض ديگرى را ايفا مى ‏نمايند با اين حال چگونه بين اين دو دسته آيات وحدت سياق هست؟!.

[مراد از" ولى" در آيه شريفه ناصر نيست بلكه ولايت به معناى محبت و دوستى است‏]
سومين دليل بر فساد آن همان مطلبى است كه ما در بحثى كه سابق در ذيل آيات" 56" و" 57" و" 58" و" 59" همين سوره از نظر خوانندگان گذرانديم، گفتيم، و آن اين بود كه: كلمه ولايت در اين آيات نمى‏شود به معناى نصرت باشد.

زيرا با سياق آنها و خصوصياتى كه در آن آيات است مخصوصا جمله‏" بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ‏- آنها خود اولياى يكديگرند" و جمله" وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ‏- و هر كه از شما ولايت آنها را داشته باشد از آنها خواهد بود" سازگار و مناسب نيست،

چون كه ولايت به معناى نصرت عقد و قراردادى بوده كه بين دو قبيله با شرايط خاصى منعقد مى ‏شده، و اين عقد باعث نمى ‏شده كه اين دو قبيله يكى شوند، و از عادات و رسوم و عقايد مخصوص به خود چشم بپوشند و تابع ديگرى گردند،

و حال آنكه در اين آيه ولايت، امرى است كه عقد آن باعث پيوستن يكى به ديگرى است، چون مى ‏فرمايد: و هر كه از شما ولايت آنان را دارا باشد از ايشان خواهد بود، و نيز اگر ولايت در اينجا به معناى نصرت بود معنا نداشت علت نهى از نصرت كفار را چنين معنا كند كه چون قوم فلانى (كفار) يار و مددكار يكديگرند، به خلاف اينكه اگر ولايت به معناى محبت باشد كه در آن صورت اين تعليل بسيار بجا و موجه خواهد بود،

زيرا مودت مربوط به جان و دل آدمى است و باعث امتزاج و اختلاط روحى بين دو طايفه مى ‏شود، و تاثير اين اختلاط در تغيير سنن قومى و
______________________________
(1) اى كسانى كه ايمان آورديد! يهود و نصارا را دوستان خود قرار مدهيد، چه آنها خود دوستان يكديگرند. سوره مائده آيه 51.

ترجمه تفسير الميزان، ج‏6، ص 6

اغماض از خصائص ملى پر واضح است.
پس صحيح است گفته شود: فلان ملت و قوم را دوست نداشته باشيد تا رذائل و معايبى كه در آنها است در شما رخنه نكند و شما به آنان ملحق و از آنان نشويد، آنان وصله همرنگ هم، و دوست همند، از همه اينها گذشته معنا ندارد رسول خدا (ص) ولى به معناى ياور مؤمنين باشد، براى اينكه يا مردم ياور اويند يا او و مردم ياور دينند و يا خداوند ياور او و مردم ديندار است، همه اين اطلاقات صحيح است، اما گفتن اينكه او ياور مؤمنين است صحيح نيست.

توضيح اينكه اين مفسرين كه مى‏گويند" ولى" در آيه مورد بحث به معناى ناصر است، لا بد مرادشان از نصرت، نصرت در دين است كه خدا هم آن را مورد اعتنا قرار داده و در بسيارى از آيات از آن ياد كرده،  

و چون مى ‏توان دين را هم براى خدا دانست و هم گفت دين براى خدا و رسول (ص) است و هم گفت دين براى رسول خدا و مؤمنين است به سه اعتبار همچنين مى ‏توان يارى دين را هم يارى خدا دانست، چون پروردگار متعال شارع دين است كما اينكه در چند جاى قرآن اين اطلاق را كرده و فرموده:" قالَ الْحَوارِيُّونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللَّهِ" «1» و نيز فرموده:" إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ يَنْصُرْكُمْ" «2» و فرموده:" وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثاقَ النَّبِيِّينَ" تا آنجا كه مى‏فرمايد:" لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ" «3» و همچنين در آيات زياد ديگرى اين اطلاق بچشم مى‏خورد.

و صحيح است گفته شود: دين براى خدا و هم براى رسول خدا (ص) است، چون خداوند شارع دين و رسول خدا (ص) هادى و داعى به سوى آن و مبلغ آنست، و به اين اعتبار مردم را به يارى دين دعوت و يا مؤمنين را با نصرت مى‏ ستايد به اينكه خدا و رسول را يارى مى ‏دهند كما اينكه در قرآن مى‏ فرمايد:" وَ عَزَّرُوهُ وَ نَصَرُوهُ" «4» و مى ‏فرمايد:

" وَ يَنْصُرُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ" «5» و نيز مى‏ فرمايد:" وَ الَّذِينَ آوَوْا وَ نَصَرُوا" «6» و هم يارى دين را يارى رسول (ص) و مؤمنين شمرده و فرموده: خدا ياور رسول و مؤمنين است، كما اينكه‏
______________________________
(1) سوره صف آيه 14.
(2) سوره محمد آيه 7.
(3) سوره آل عمران آيه 81.
(4) سوره اعراف آيه 157.
(5) سوره حشر آيه 8.
(6) سوره انفال آيه 72.

ترجمه تفسير الميزان، ج‏6، ص 7

در قرآن مى‏ فرمايد:" وَ لَيَنْصُرَنَّ اللَّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ" «1» و نيز مى‏فرمايد:" إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَ الَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ يَوْمَ يَقُومُ الْأَشْهادُ" «2» و نيز مى‏ فرمايد:" وَ كانَ حَقًّا عَلَيْنا نَصْرُ الْمُؤْمِنِينَ" «3» و ليكن به هيچ اعتبار نمى ‏توان دين را فقط براى مؤمنين دانست و رسول خدا (ص) را از دين بيگانه شمرد، آن گاه گفت رسول خدا ياور مؤمنين است، براى اينكه هيچ كرامت و مزيت دينى نيست مگر اينكه عالي ترين مرتبه آن در رسول خدا (ص) است و او را سهم وافرى از اين مزيت است، لذا در هيچ جاى قرآن رسول اللَّه (ص) را ياور مؤمنين نخوانده.

آرى كلام الهى ساحتش منزه‏ تر از آنست كه نسبت به احترامات لازم الرعايه آن جناب كوتاهى و مسامحه بورزد، و اين خود قوى‏ترين دليل است بر اينكه هر جا در قرآن ولايت را به پيغمبر (ص) نسبت داده است مقصود از آن ولايت در تصرف يا محبت است مانند آيه شريفه:" النَّبِيُّ أَوْلى‏ بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ" «4» و آيه‏" إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا ..." چون در اين دو آيه روى سخن با مؤمنين است و معنا ندارد رسول خدا (ص) ياور آنها باشد چنان كه مفصلا بيان كرديم.

پس معلوم شد كه اين دو آيه مورد بحث در سياق، با آيات سابق خود شركت ندارند و لو اينكه فرض هم بكنيم كه ولايت به معناى نصرت است، و نبايد فريب جمله آخر آيه يعنى:

" فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغالِبُونَ" را خورد و خيال كرد كه اين جمله تنها مناسب با ولايت به معناى نصرت است. زيرا اين جمله با معانى ديگر ولايت يعنى تصرف و محبت نيز مناسبت دارد،

براى اينكه غلبه دينى و انتشار دين خدا در همه عالم كه يگانه هدف اهل دين است محتاج است به اينكه اهل دين به هر وسيله شده به خدا و رسول متصل و مربوط شوند، چه اينكه اين اتصال به نصرت خدا و رسول باشد و يا به قبول تصرفاتشان و يا به محبت و دوست داشتنشان، پس جمله آخر آيه با هر سه معنا سازگارى دارد،

و خداى تعالى در چند جا وعده صريح داده و به همه گوشزد كرده كه بزودى اين غلبه دين اسلام بر ساير اديان محقق مى‏ شود و فرموده:" كَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلِي" «5» و نيز فرموده:" وَ لَقَدْ سَبَقَتْ كَلِمَتُنا لِعِبادِنَا الْمُرْسَلِينَ. إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ وَ إِنَّ جُنْدَنا لَهُمُ الْغالِبُونَ"
______________________________
(1) سوره حج آيه 40.
(2) سوره غافر آيه 51.
(3) سوره روم آيه 47.
(4) سوره احزاب آيه 6.
(5) نوشته است خدا كه محققا من و فرستادگانم به زودى پيروز خواهيم شد. سوره مجادله آيه 21.

ترجمه تفسير الميزان، ج‏6، ص 8

«1».
و علاوه بر همه وجوهى كه گفته شد روايات بسيارى از طريق اماميه و هم از طريق خود اهل سنت هست كه همه دلالت دارند بر اينكه اين دو آيه در شان على بن ابى طالب (ع) وقتى كه در نماز انگشتر خود را صدقه داد نازل شده است، بنا بر اين، اين دو آيه متضمن حكم خاصى هستند و شامل عموم مردم نيستند.

و ما به زودى در بحث روايتى آينده خود بيشتر آن روايات را نقل خواهيم كرد (ان شاء اللَّه تعالى) و اگر صحيح باشد از اين همه رواياتى كه در باره شان نزول اين دو آيه وارد شده چشم ‏پوشى شود و اين همه ادله ماثوره ناديده گرفته شود بايد به طور كلى از تفسير قرآن چشم پوشيد،

چون وقتى به اين همه روايات اطمينان پيدا نكنيم، چگونه مى ‏توانيم به يك يا دو روايتى كه در تفسير يك يك آيات وارد شده است وثوق و اطمينان پيدا كنيم، پس با اين همه وجوهى كه ذكر شد ديگر جايى براى اين حرف نمى‏ ماند كه بگوييم مضمون اين دو آيه عام و شامل همه مؤمنين و ولايت بعضى نسبت به بعض ديگر است.

[اشكالات بعضى مفسرين معاند بر دلالت آيات شريفه:" إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ ..." بر ولايت امير المؤمنين (ع) و رد آن اشكالات‏]
البته بايد اين را هم بگويم كه مفسرين نامبرده براى اينكه دو آيه مورد بحث را از اينكه راجع به على (ع) باشد برگردانند و بگويند راجع به همه مؤمنين است ناگزير شده ‏اند در روايات مزبوره مناقشه كرده و در هر كدام به وجهى خرده‏ گيرى كنند ليكن ما با رعايت ادب به آقايان مى ‏گوييم:

سزاوار نبود در اين همه روايات اشكال كنند، زيرا اگر انسان دچار عناد و مبتلا به لجاج نباشد روايات اينقدر هست كه اطمينان آور باشد ديگر با امثال اشكالات زير در مقام خرده گيرى و تضعيف آنان بر نمى‏ آيد. و اما اشكالاتى كه بر روايات وارد كرده‏ اند:

اول- همان حرفى است كه سابقا هم به آن اشاره شد و آن اينكه ولايت در آيات مورد بحث و قبل و بعدش ظهور در معناى نصرت دارد و اين روايات از نظر مخالفتش با اين ظهور مخدوش است.

دوم- اينكه لازمه اين روايات كه مى‏ گويند ولايت به معناى تصرف است، اينست كه آيه با اينكه دارد:" الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ- آنان كه نماز را به پاى مى‏ دارند" مع ذلك بگوييم آيه در شان على است و بس و حال آنكه آن جناب يك نفر است و به يك نفر گفته نمى‏ شود:
آنان كه.
______________________________
(1) بى ترديد ما اين فرمان را به نفع بندگان مرسل خود صادر كرده‏ايم كه آنانند كه يارى خواهند شد و لشكريان ما هستند كه پيروز خواهند شد. سوره صافات آيه 173.

ترجمه تفسير الميزان، ج‏6، ص 9

سوم- اينكه لازمه اين روايات اينست كه مقصود از زكاتى كه در آيه است صدقه باشد و حال آنكه ديده نشده صدقه را زكات گفته باشند.

مفسرين نامبرده بعد از اين سه اشكال گفته‏ اند پس متعين اينست كه بگوييم اين دو آيه مربوط به شخص معينى نيستند بلكه عام و شامل همه مؤمنين و كانه در اين مقامند كه نكته ‏اى نظير قصر قلب‏ «1» يا قصر افراد «2» افاده كنند چه منافقين بسيار علاقمند به ولايت كفار و دوستى با آنان بودند و به همه مسلمين اصرار داشتند كه آنان را دوست بدارند.

خداى تعالى مؤمنين را از دوستى با كفار نهى نمود، و فرمود: اولياى شما كفار و منافقين نيستند، بلكه خدا و رسول و مؤمنين حقيقى ‏اند. باقى مى‏ ماند جمله حاليه‏" وَ هُمْ راكِعُونَ"، راجع به آنهم مى ‏توانيم بگوييم مراد از ركوع در خصوص اين آيه به معناى مجازى آن يعنى خضوع و فقر و افتاده حالى است.

اين بود توجيهاتى كه مفسرين عامه در باره اين دو آيه كرده‏ اند «3».
و ليكن دقت در اين آيات و نظائر آن بطلان و سقوط اين توجيهات را از درجه اعتبار و اعتنا روشن مى‏سازد. اما اينكه گفتند آيه در سياق آياتى قرار دارد كه ولايت در آنها به معناى نصرت است جوابش را سابقا داديم و باز تكرار مى ‏كنيم كه آيات اصلا چنين سياقى ندارند و به فرض اينكه آيات سابق داراى چنين سياقى باشند اين دليل نمى‏ شود بر اينكه در اين آيات هم به همان معنا است.

و اما اشكالى كه در كلمه" الذين" كردند جواب آن را هم در جلد سوم همين كتاب در ذيل آيه مباهله مفصلا داده‏ ايم و گفته‏ ايم: فرق است بين اينكه لفظ جمع را اطلاق كنند و واحد را اراده كنند، در حقيقت لفظ جمع را در واحد استعمال كنند و بين اينكه قانونى كلى و عمومى بگذرانند و از آن به طور عموم خبر دهند در صورتى كه مشمول آن قانون جز يك نفر كسى‏
______________________________
(1) قصر قلب عبارتست از تخطئه كسى كه عكس گفته ما را معتقد است، مثلا در برابر گفته ما كه:
" زيد نيست مگر قائم" او معتقد است علاوه بر اينكه زيد ايستاده نيست بلكه بر عكس نشسته است و همچنين عكس گفته ما كه:" شاعر نيست مگر زيد" او معتقد است بر اينكه زيد كه شاعر نيست هيچ بر عكس عمرو شاعر است.
(2) قصر افراد عبارتست از تخطئه كسى كه معتقد است دو صفت يا بيشتر در موصوف واحدى شركت دارند و يا دو موصوف و بيشتر در صفت واحدى شريكند، نظير گفتن:" زيد نيست مگر كاتب" عليه كسى كه معتقد است: زيد هم كاتب است و هم شاعر و نيز نظير گفتن:" كاتبى نيست مگر زيد" عليه كسى كه معتقد شده است هم زيد و هم عمرو هر دو در كتابت شركت دارند.
(3) تفسير فخر رازى ج 12 ص 31- 25.

ترجمه تفسير الميزان، ج‏6، ص 10

نباشد و جز بر يك نفر منطبق نشود. و آن نحوه اطلاقى كه در عرف سابقه ندارد نحوه اولى است نه دومى، براى اينكه از قبيل دومى در عرف بسيار است، و اى كاش مى ‏فهميديم مفسرين مزبور در اين آيه:" يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ" تا آنجا كه مى‏فرمايد" تُسِرُّونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ" «1» چه مى‏گويند؟!

با اينكه دليل معتبر و روايت صحيح داريم بر اينكه مرجع ضمير" اليهم" با اينكه ضمير جمع است يك نفر بيش نيست و آن حاطب بن ابى بلتعه است كه با قريش و دشمنان اسلام مكاتبه سرى داشت؟ و نيز خوب بود مى ‏فهميديم در اين آيه:" يَقُولُونَ لَئِنْ رَجَعْنا إِلَى الْمَدِينَةِ لَيُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ" «2» چه مى ‏گويند؟ با اينكه روايت صحيح داريم كه قائل اين سخن يك نفر بيش نيست و او عبد اللَّه بن ابى بى سلول رئيس منافقين است؟!

[مواردى كه جمع بر مفرد اطلاق شده است‏]
و همچنين در اين آيه:" يَسْئَلُونَكَ ما ذا يُنْفِقُونَ" «3» و حال آنكه فاعل" يسئلون" با اينكه صيغه جمع است يك نفر است و نيز در اين آيه:" الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ بِاللَّيْلِ وَ النَّهارِ سِرًّا وَ عَلانِيَةً" «4» و حال آنكه روايت صحيح وارد شده است كه اين آيه در باره يك نفر است و او على بن ابى طالب (ع) و يا بنا به روايت خود آقايان اهل سنت ابا بكر است!! و همچنين آيات زياد ديگرى كه در همه، نسبت‏هايى به صيغه جمع به شخص معين و واحدى داده شده است.

اين مفسرين هر چه در اين موارد جواب دارند از همه اين موارد، ما نيز همان جواب خود قرار مى‏دهيم.
عجيب‏تر از آن اين آيه است:" يَقُولُونَ نَخْشى‏ أَنْ تُصِيبَنا دائِرَةٌ- مى‏گويند مى‏ترسيم‏
______________________________
(1) اى كسانى كه ايمان آورديد دشمنان من و خود را دوستان خود مگيريد و از راه دوستى اسرار خود را در دسترسشان قرار ندهيد چه آنها بدينى كه از ناحيه حق شما را آمده است كفر ورزيده ‏اند اينها رسول اللَّه (ص) و شما را به جرم اينكه به اللَّه تعالى كه پروردگار شما است ايمان آورده‏ايد از خانه و زندگى به طرف ميدانهاى جنگ كشانيده ‏اند، اگر خروج شما به منظور جهاد و طلب رضايت من بوده چگونه ممكن است محرمانه رابطه دوستى با آنان داشته باشيد؟!. سوره ممتحنه آيه 10.
(2) مى‏ گويند اگر به مدينه برگشتيم- و البته بر مى ‏گرديم- مسلما و حتما طايفه‏ اى كه عزيزتر است طايفه ذليل‏تر را بيرون خواهد كرد. سوره منافقون آيه 8.
(3) از تو مى ‏پرسند چه چيز انفاق كنند. سوره بقره آيه 215.
(4) آنهايى كه اموال خود را در شب و در روز و هم آشكارا و مخفيانه انفاق مى‏ كنند. سوره بقره آيه 274.

ترجمه تفسير الميزان، ج‏6، ص 11

از اينكه دچار گرفتارى شويم" براى اينكه گوينده اين حرف به اعتراف خود علماى عامه يك نفر و آن هم رئيس منافقين عبد اللَّه بن ابى بوده، و تعجب در اين است كه اين آيه در بين آياتى قرار دارد كه ما الان در باره آنها بحث مى ‏كنيم، راستى چطور با اين فاصله كم حرف خود را از ياد مى‏ برند و كم ‏حافظگى به خرج مى‏ دهند؟!

ممكن است كسى بگويد كه در اين آياتى كه به عنوان نقض نقل كرديد كه در آنها مطلب به صيغه جمع به يك فرد نسبت داده شده در حقيقت مطلب تنها به يك فرد منسوب نيست، بلكه كسانى بوده ‏اند كه با عمل آن يك نفر موافق و راضى بوده‏ اند، با اينكه مرتكب يك نفر بوده، خداوند روى سخن خود را در توبيخ متوجه به عموم مى ‏كند تا آنان هم كه مرتكب نيستند ولى با مرتكب هم صدايند متنبه شوند.

ما هم در جواب مى ‏گوييم برگشت اين حرف به اينست كه اگر نكته‏ اى ايجاب كرد مى‏ توان جمع را در مفرد استعمال نمود، و اتفاقا در آيه مورد بحث ما هم همين طور است،

يعنى در تعبير صيغه جمع نكته‏ ايست و آن اينست كه نمى ‏خواهد بفهماند اگر شارع انواع كرامتهاى دينى را كه يكى از آنها ولايت است به بعضى از مؤمنين (على ع) ارزانى مى ‏دارد جزافى و بيهوده نيست،

بلكه در اثر تقدم و تفوقى است كه او در اخلاص و عمل بر ديگران دارد، علاوه بر اين، بيشتر، بلكه تمامى آنهايى كه اين روايات را نقل كرده ‏اند همانا صحابه و يا تابعينى هستند كه از جهت زمان و عصر معاصر با صحابه ‏اند و آنان هم عرب خالص بوده‏ اند،

بلكه مى ‏توان گفت عربيت آن روز عرب، عربيت دست نخورده ‏ترى بوده و اگر اين نحو استعمال را لغت عرب جايز نمى ‏دانسته و طبع عربى آن را نمى‏ پذيرفته خوب بود عرب آن روز اشكال مى‏ كرده و در مقام اعتراض بر مى‏ آمد و حال آنكه از هزاران نفر صحابه و تابعين، احدى بر اينگونه استعمالات اعتراضى نكرده است چه اگر كرده بود به ما مى‏ رسيد.

[در صدر اسلام" زكات" در معناى لغوى (انفاق مال) به كار مى‏رفته، نه در خصوص زكات واجب‏]
اما اشكال سومى كه گفته‏ اند صدقه دادن انگشتر، زكات نيست. جواب اين حرف هم اينست كه اگر مى ‏بينيد امروز وقتى زكات گفته مى ‏شود ذهن منصرف به زكات واجب شده و صدقه به ذهن نمى ‏آيد،

نه از اين جهت است كه بر حسب لغت عرب صدقه زكات نباشد بلكه از اين جهت است كه در مدت هزار و چند سال گذشته از عمر اسلام، متشرعه و مسلمين زكات را در واجب بكار برده‏ اند، و گرنه در صدر اسلام زكات به همان معناى لغوى خود بوده.

و معناى لغوى زكات اعم است از معناى مصطلح آن، و صدقه را هم شامل مى ‏شود. در حقيقت زكات در لغت مخصوصا اگر در مقابل نماز قرار گيرد، به معناى انفاق مال در راه خدا و مرادف آنست، كما اينكه همين مطلب از آياتى كه احوال انبياى سلف را حكايت مى‏كنند بخوبى استفاده مى‏شود، مانند اين آيه كه در باره حضرت ابراهيم و اسحاق و يعقوب مى‏فرمايد:" وَ أَوْحَيْنا
ترجمه تفسير الميزان، ج‏6، ص 12
إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ وَ إِقامَ الصَّلاةِ وَ إِيتاءَ الزَّكاةِ" «1» و راجع به حضرت اسماعيل مى ‏فرمايد:" وَ كانَ يَأْمُرُ أَهْلَهُ بِالصَّلاةِ وَ الزَّكاةِ وَ كانَ عِنْدَ رَبِّهِ مَرْضِيًّا" «2» و راجع به عيسى (ع) در گهواره مى‏ فرمايد:" وَ أَوْصانِي بِالصَّلاةِ وَ الزَّكاةِ ما دُمْتُ حَيًّا" «3» و ناگفته پيداست كه در شريعت ابراهيم و يعقوب و اسماعيل و عيسى (ع) زكات به آن معنايى كه در اسلام است نبوده.

و نيز مى‏ فرمايد:" قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَكَّى وَ ذَكَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلَّى" «4» و مى ‏فرمايد:" الَّذِي يُؤْتِي مالَهُ يَتَزَكَّى" «5» و مى ‏فرمايد:" الَّذِينَ لا يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ كافِرُونَ" «6» و مى‏ فرمايد:" وَ الَّذِينَ هُمْ لِلزَّكاةِ فاعِلُونَ" «7» و آيات ديگرى كه در سوره‏هاى مكى و مخصوصا سوره‏هايى كه در اوايل بعثت نازل شده مانند سوره" حم سجده" و امثال آن.

چه اين سوره‏ ها وقتى نازل شدند كه اصولا زكات به معناى معروف و مصطلح هنوز واجب نشده بود، و لا بد مسلمين آن روز از كلمه زكاتى كه در اين آيات است چيزى مى‏ فهميده ‏اند، بلكه آيه زكات يعنى:" خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهِمْ بِها وَ صَلِّ عَلَيْهِمْ إِنَّ صَلاتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ" «8» كه دلالت دارد بر اينكه زكات مصطلح يكى از مصاديق صدقه است،

و از اين جهت آن را زكات گفته ‏اند كه صدقه است، چون صدقه پاك كننده است و زكات هم از تزكيه و به معناى پاك كردن است، پس از همه مطالب گذشته روشن شد كه: اولا براى مطلق صدقه، زكات گفتن مانعى ندارد، و ثانيا موجبى براى حمل ركوع بر معناى مجازى نيست، و ثالثا مانعى از اطلاق جمع‏" الَّذِينَ آمَنُوا ..." و اراده مفرد نيست.
***______________________________
(1) يعنى ما وحى كرديم به آنان كارهاى نيك و نماز خواندن و زكات دادن را. سوره انبياء آيه 73.
(2) اسماعيل چنان بود كه همواره اهل خود را به نماز و زكات توصيه مى‏ كرد و در نزد خداوند پسنديده بود. سوره مريم آيه 55.
(3) و خداى من به من دستور داد كه تا زنده ‏ام نماز و زكات را ترك نكنم. سوره مريم آيه 31.
(4) به تحقيق رستگارى يافت آن كه تزكيه كرده و به ياد خدايش افتاده نماز گزارد. سوره اعلى آيه 15.
(5) كسى كه با دادن مال خود مى ‏خواهد خود را تزكيه كند. سوره ليل آيه 18.
(6) آنهايى كه زكات نمى‏ دهند و هم آنها آرى همانا به آخرت كافرند. سوره فصلت آيه 7.
(7) آنهايى كه دستور زكات را انجام مى ‏دهند. سوره مؤمنون آيه 4.
(8) از اموالشان صدقه بگير و به اين وسيله تزكيه و تطهيرشان كن، درود هم بر آنان بفرست چه درود تو مايه تسكين دل آنان است. سوره توبه آيه 103.

ترجمه تفسير الميزان، ج‏6، ص 13

[معانى و موارد استعمال كلمه" ولايت" و مشتقات آن‏]
" إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا ..." راغب در كتاب مفردات گفته است" ولاء" (به صداى بالاى واو) و همچنين" توالى" به اين معنا است كه حاصل شود دو چيز يا بيشتر، از يك جنس و بدون اينكه چيزى از غير آن جنس حايل شود. اين معناى لغوى ولاء و توالى است، و گاهى اين لفظ به طور استعاره و مجاز در قربى استعمال مى ‏شود كه آن قرب از جهات زير حاصل مى ‏گردد.

1- قربى كه از جهت مكان حاصل مي شود و گفته مي شود:" جلست مما يليه- نشستيم نزديكش".
2- قرب از جهت نسبت.
3- قرب از جهت دوستى و گفته مى ‏شود:" ولى فلان- دوست فلانى".
4- قرب حاصل از نصرت و گفته مى ‏شود:" ولى فلانا- يارى كرد فلان را".
5- از جهت اعتقاد. گفته مى ‏شود:" فلان ولى فلان- هم عقيده و هم سوگند اوست".

و در معناى نصرت به طور حقيقت اطلاق مى ‏شود و همچنين در معناى مباشرت در كار و اختيار دارى در آن، و گفته مى ‏شود:" فلان ولى لامر كذا- فلانى اختيار دار فلان كار است" و بعضى از اهل لغت گفته ‏اند: ولايت (به صداى پائين واو) و ولايت (به صداى بالاى آن) به يك معنا است، مانند دلالت و دلالت كه هر دو به يك معنا است،

و حقيقت ولايت عبارتست از به عهده گرفتن كار، و منصوب شدن بر آن و" ولى" و" مولى" هر دو استعمال مى ‏شوند در اين معنا، البته هم در معناى اسم فاعل آن، يعنى موالى (به كسر لام) و هم در معناى اسم مفعول آن يعنى موالى (به فتح لام) و به مؤمن گفته مى ‏شود ولى اللَّه و ليكن ديده نشده كه بگويند مؤمن مولاى خداست، ليكن هم گفته مى ‏شود" اللَّه ولى المؤمنين" و هم" اللَّه مولا المؤمنين" و نيز راغب مى‏ گويد:

اگر عرب گفت:" ولى" اگر ديدى كه خود بخود و بدون لفظ" عن" متعدى شد، بدانكه اقتضاى معناى ولايت را دارد و مقتضى است كه آن معنا در نزديك‏ترين مواضعش حاصل شود، مثلا اگر ديديد كسى گفت:" وليت سمعى كذا" يا گفت" وليت عينى كذا" يا گفت" وليت وجهى كذا" بدانكه مراد اينست كه گوش خود يا چشم خود يا روى خود را نزديك فلانى بردم، كما اينكه در قرآن هم بدون لفظ" عن" استعمال شده، مى‏ فرمايد:

" فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضاها" «1» و نيز مى ‏فرمايد:" فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ حَيْثُ ما كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ" «2» و اگر ديدى كه با" عن" چه در ظاهر و چه در تقدير متعدى شد
______________________________
(1) پس به زودى تو را بسوى قبله‏اى كه خوش آيندت باشد بر خواهيم گرداند.
(2) پس بگردان روى خود را بسوى بخشى از مسجد الحرام، و هر جا كه بوديد بايد روى خود به! جانب آن بگردانيد. سوره بقره آيه 14.

ترجمه تفسير الميزان، ج‏6، ص 14

بدانكه اقتضاى معناى اعراض و ترك نزديكى را دارد. «1» و ظاهرا نزديكى كذايى كه ولايت ناميده مى ‏شود اولين بار در نزديكى زمانى و مكانى اجسام به كار برده شده آن گاه به طور استعاره در نزديكى‏هاى معنوى استعمال شده است.

پس ظاهرا گفتار راغب در كتاب مفردات عكس حقيقت و غير صحيح به نظر مى ‏رسد، زيرا بحث در احوالات انسانهاى اولى اين را به دست مى‏ دهد كه نظر بشر نخست به منظور محسوسات بوده و اشتغال به امر محسوسات در زندگى بشر مقدم بر تفكر در متصورات و معانى و انحاى اعتبارات و تصرف در آنها بوده است،

بنا بر اين اگر ولايت را كه قرب مخصوصى است در امور معنوى فرض كنيم لازمه ‏اش اينست كه براى ولى قربى باشد كه براى غير او نيست مگر بواسطه او، پس هر چه از شؤون زندگى مولى عليه كه قابل اين هست كه بديگرى واگذار شود تنها ولى مى ‏تواند آن را عهده‏ دار شده و جاى او را بگيرد.

مانند ولى ميت كه او نيز همين طور است، يعنى همانطورى كه ميت قبل از مرگش مى ‏توانست به ملاك مالكيت انواع تصرفات را در اموال خود بكند ولى او در حال مرگ او مى ‏تواند به ملاك وراثت آن تصرفات را بكند، و همچنين ولى صغير با ولايتى كه دارد مى‏تواند در شؤون مالى صغير اعمال تدبير بكند و همچنين ولى نصرت كه مى ‏تواند در امور منصور از جهت تقويتش در دفاع تصرف كند و همچنين خداى تعالى كه ولى بندگانش است و امور دنيا و آخرت آنها را تدبير مى ‏نمايد،

و در اين كار جز او كسى ولايت ندارد، تنها اوست ولى مؤمنين در تدبير امر دينشان به اينكه وسائل هدايتشان را فراهم آورد و داعيان دينى به سوى آنان بفرستد و توفيق و يارى خود را شامل حالشان بكند، و پيغمبران هم ولى مؤمنينند.

مثلا رسول اللَّه (ص) ولى مؤمنين است، چون داراى منصبى است از طرف پروردگار، و آن اينست كه در بين مؤمنين حكومت و له و عليه آنها قضاوت مى‏ نمايد، و همچنين است حكامى كه آن جناب و يا جانشين او براى شهرها معلوم مى ‏كنند زيرا آنها نيز داراى اين ولايت هستند كه در بين مردم تا حدود اختياراتشان حكومت كنند، و خواننده خود قياس كند بر آنچه گفته شد موارد ديگر ولايت را، يعنى ولاى عتق‏ «2» و جوار «3» و حلف و طلاق و
______________________________
(1) مفردات راغب ص 534- 533.
(2) كسى كه بنده خود را آزاد كند و از جزيه او تبرى نجويد با شروط ديگرى كه در فقه مضبوط است از آن بنده ارث مى ‏برد: اين سببيت ارث را (ولاء عتق) گويند.
(3) يكى از معانى مولا همسايه و (جوار) است.

ترجمه تفسير الميزان، ج‏6، ص 15

پسر عم‏ «1» و محبت و ولايت عهدى و همچنين بقيه معانى آن را، و اما ولايتى كه در آيه:" يُوَلُّونَ الْأَدْبارَ" است به معناى پشت كردن يعنى بجاى اينكه روى خود جانب دشمن كنند و سنگر و جبهه جنگ را اداره و تدبير نمايند، پشت خود بدان كرده پا به فرار مى ‏گذارند و همچنين است" توليتم" يعنى اعراض كرديد و خود را به جهتى كه مخالف جهت آنست قرار داديد يا روى خود را جهت مخالف آن برگردانيديد.

پس آنچه از معانى ولايت در موارد استعمالش به دست مى ‏آيد اينست كه ولايت عبارتست از يك نحوه قربى كه باعث و مجوز نوع خاصى از تصرف و مالكيت تدبير مى ‏شود، و آيه شريفه مورد بحث، سياقى دارد كه از آن استفاده مى ‏شود ولايت نسبت به خدا و رسول و مؤمنين به يك معنا است، چه به يك نسبت ولايت را به همه نسبت داده است و مؤيد اين مطلب اين جمله از آيه بعدى است:

" فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغالِبُونَ" براى اينكه اين جمله دلالت و يا دست كم اشعار دارد بر اينكه مؤمنين و رسول خدا (ص) از جهت اينكه در تحت ولايت خدايند، حزب خدايند و چون چنين است پس سنخ ولايت هر دو يكى و از سنخ ولايت خود پروردگار است و خداوند متعال براى خود دو سنخ ولايت نشان داده، يكى ولايت تكوينى كه آيات راجع به آن را ذيلا درج مى‏ كنيم.

دوم ولايت تشريعى كه به آيات آن نيز اشاره مى ‏نماييم، آن گاه در آيات ديگرى اين ولايت تشريعى را به رسول خود استناد مى ‏دهد و در آيه مورد بحث همان را براى امير المؤمنين (ع) ثابت مى ‏كند، پس در اينجا چهار جور از آيات قرآنى هست:

[چهار دسته آيات شريفه در باره: ولايت تكوينى خدا، ولايت تشريعى خدا، ولايت رسول اللَّه (ص) و ولايت امام على (ع)]
1- آياتى كه اشاره به ولايت تكوينى خداى متعال دارد، و اينكه خداى متعال هر گونه تصرف در هر موجود و هر رقم تدبير و به هر طورى كه خود بخواهد برايش ميسور و صحيح و روا است، مانند اين آيات:" أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ فَاللَّهُ هُوَ الْوَلِيُّ" «2» و" ما لَكُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا شَفِيعٍ أَ فَلا تَتَذَكَّرُونَ" «3» و" أَنْتَ وَلِيِّي فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ" «4» و
______________________________
(1) نسبت پسر عمه راى ولاء و پسر عمو راى مولى گويند.
(2) بلكه به غير خداوند اوليايى براى خود اتخاذ كرده‏ اند و حال آنكه اگر ولى بحقى راى مى ‏خواستند او خداوند متعال است. سوره شورى آيه 9.
(3) از خداى تعالى گذشته براى شما ولى و شفيعى نيست آيا باز هم متذكر نمى ‏شويد؟! سوره سجده آيه 4.
(4) تويى ولى من در دنيا و آخرت. سوره يوسف آيه 101.

ترجمه تفسير الميزان، ج‏6، ص 16

" فَما لَهُ مِنْ وَلِيٍّ مِنْ بَعْدِهِ" «1» و در همين معنا مى‏ فرمايد:" وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ" «2» و نيز مى‏ فرمايد:
" وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ" «3» و چه بسا آيات زير را هم كه راجع به ولايت به معناى نصرت است بتوان جزو همين آيات شمرد. چون نصرت مؤمنين هم خود يك رقم تصرف است، و آن آيات اينها است:" ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ مَوْلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَ أَنَّ الْكافِرِينَ لا مَوْلى‏ لَهُمْ" «4»

و:" فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلاهُ" «5» و اين آيه:" وَ كانَ حَقًّا عَلَيْنا نَصْرُ الْمُؤْمِنِينَ" هم با اينكه لفظ مولى يا ولايت در آن نيست با اين وصف چون از جهت معنا از مقوله آيات فوق است بايد در زمره آنها بشمار آيد اين آيات دسته اول.

2- اما دسته دوم، يعنى آياتى كه ولايت تشريع شريعت و هدايت و ارشاد توفيق و امثال اينها را براى خداى متعال ثابت مى‏ كند، آنها نيز از اين قرارند:" اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ" «6» و" وَ اللَّهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنِينَ" «7» و" وَ اللَّهُ وَلِيُّ الْمُتَّقِينَ" «8» و آيات زير هم در مقام بيان همين جهت‏اند:" وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَ مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالًا مُبِيناً" «9»

پس نتيجه اين دو دسته آيات اين شد كه دو سنخ ولايت براى خداى متعال هست يكى ولايت تكوينى و يكى تشريعى و به عبارت ديگر يكى ولايت حقيقى و يكى ولايت اعتبارى.
______________________________
(1) پس بعد از خدا هيچ ولى براى او نيست. سوره شورى آيه 44.
(2) يعنى ما از رگ گردن او به او نزديكتريم. سوره ق آيه 16.
(3) يعنى و بدانيد كه خداى تعالى حائل مى‏شود بين انسان و قلب او يعنى تا آنجا راه دارد. سوره انفال آيه 24.
(4) اين هلاكت كفار كه گفته شد براى آن بود كه خداى تعالى ياور كسانيست كه ايمان آوردند، و كفار ناصرى بر ايشان نيست. سوره محمد (ص) آيه 11.
(5) چون كه خدا خودش ياور اوست. سوره تحريم آيه 44.
(6) خداست ولى كسانى كه ايمان آورده‏ اند و لذا آنان را از ظلمات به سوى نور بيرون مي اورد. سوره بقره آيه 257.
(7) و خداوند راهنماى مؤمنين است. سوره آل عمران آيه 68.
(8) و خداوند راهنماى پارسايان است. سوره جاثيه آيه 19.
(9) اين صحيح نيست كه مرد مؤمن و زن مؤمنه‏اى بعد از آنكه خدا و رسولش براى آنها به امرى حكم فرمودند در كار خود اعمال سليقه و اختيار نمايند. و هر كس چنين كند يعنى در آنچه خدا و رسولش اختيار نموده عصيان ورزد البته از راه حق گمراه شده است گمراهى روشنى. سوره احزاب آيه 36.

ترجمه تفسير الميزان، ج‏6، ص 17

3- اما آيات دسته سوم، يعنى آياتى كه ولايت تشريعى را كه در آيات قبل براى خداوند ثابت مى ‏كرد در آنها همان را براى رسول خدا ثابت مى ‏كند و قيام به تشريع و دعوت به دين و تربيت امت و حكومت بين آنان و قضاوت در آنان را از شؤون و مناصب رسالت وى مى‏ داند، آنها نيز از اينقرارند:

" النَّبِيُّ أَوْلى‏ بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ" «1» و در همين معناست آيه‏" إِنَّا أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِما أَراكَ اللَّهُ" «2» و:" إِنَّكَ لَتَهْدِي إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ" «3» و آيه‏" رَسُولًا مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ" «4» و:" لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ" «5» و" أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ" «6» و" وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ" «7» و" وَ أَنِ احْكُمْ بَيْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ وَ احْذَرْهُمْ أَنْ يَفْتِنُوكَ عَنْ بَعْضِ ما أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَيْكَ" «8».

و اما ولايت به معناى نصرت كه براى خداوند است سابقا گفتيم معنا ندارد كه رسول اللَّه داراى آن باشد و از همين جهت در آيات قرآنى هم براى آن جناب ولايت به اين معنا ثابت نشده است. بارى جامع و فشرده اين آيات اينست كه رسول خدا (ص) نيز داراى چنين ولايتى هست كه امت را بسوى خداى تعالى سوق دهد و در بين آنها حكومت و فصل خصومت كند و در تمامى شؤون آنها دخالت نمايد و همين طور كه بر مردم اطاعت‏
______________________________
(1) پيغمبر سزاوارتر است به تدبير امور مؤمنين از خود ايشان و حكمش در ايشان نافذتر است از حكم خودشان. سوره احزاب آيه 6.
(2) ما بتو كتاب را به حق نازل كرديم تا بين مردم به آنچه خدايت ياد داده حكم كنى نه اينكه خائنين را تبرئه كرده و از آنان دفاع كنى. سوره نساء آيه 105.
(3) تو محققا بسوى راه نجات دعوت مى ‏كنى. سوره شورى آيه 52.
(4) مبعوث كرد در ميان امت‏ها رسولى از جنس خود آنان تا آياتش را بر آنان بخواند و تزكيه ‏شان كند و كتاب و حكمتشان بياموزد. سوره جمعه آيه 2.
(5) سوره نحل آيه 44.
(6) سوره نساء آيه 59.
(7) سوره احزاب آيه 36.
(8) اين دستور را هم داديم كه بايد در بين مردم به آنچه خدايت فرو فرستاده حكم كنى و بايد از پيروى هواهايشان بپرهيزى و زنهار بايد بر حذر باشى از اينكه تو را از پاره‏اى از آنچه به سويت نازل شده گمراه و غافل سازند. سوره مائده آيه 49.

ترجمه تفسير الميزان، ج‏6، ص 18

خداى تعالى واجب كرده است اطاعت او نيز بدون قيد و شرط واجب است. پس برگشت ولايت آن حضرت به سوى ولايت تشريعى خداوند عالم است، به اين معنا كه چون اطاعت خداوند در امور تشريعى واجب است و اطاعت رسول خدا (ص) هم اطاعت خداست پس رسول خدا مقدم و پيشواى آنان و در نتيجه ولايت او هم همان ولايت خداوند خواهد بود. كما اينكه بعضى از آيات گذشته مانند آيه‏" أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ" و آيه‏" وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ ..." و آياتى ديگر به اين معنا تصريح مى‏كردند.

4- و اما قسم چهارم يعنى آياتى كه همين ولايتى را كه دسته سوم براى رسول خدا ثابت مى ‏نمود براى امير المؤمنين، على بن ابى طالب (ع) ثابت مى ‏كند و آنان آيات يكى همين آيه مورد بحث ما است كه بعد از اثبات ولايت تشريع براى خدا و رسول با واو عاطفه عنوان" الذين آمنوا" را كه جز بر امير المؤمنين منطبق نيست به آن دو عطف نموده و به يك سياق اين سخن ولايت را كه گفتيم در هر سه مورد ولايت واحده‏اى است براى پروردگار متعال، البته بطور اصالت و براى رسول خدا و امير المؤمنين (ع) بطور تبعيت و به اذن خدا ثابت مى‏ كند.

و اگر معناى ولايت در اين يك آيه نسبت به خداوند غير از معناى آن نسبت به‏" الَّذِينَ آمَنُوا" بود صرفنظر از اينكه اين يك نحوه غلط اندازى و باعث اشتباه بود علاوه بر اين، جا داشت كلمه ولايت را نسبت به" الذين" تكرار كند، تا ولايت خدا به معناى خود و آن ديگرى هم به معناى خود استعمال شده باشد و اشتباهى در بين نيايد. كما اينكه نظير اين مطلب در اين آيه رعايت شده است:

" قُلْ أُذُنُ خَيْرٍ لَكُمْ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ يُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِينَ" «1»: همانطورى كه مى‏ بينيد لفظ" يؤمن" را تكرار كرده براى اينكه هر كدام معناى به خصوصى داشت و نيز نظير اين مطلب در آيه‏" أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ" در جزء سابق گذشت. علاوه بر اين، خود لفظ" وليكم" با اينكه مفرد است به مؤمنين نسبت داده شده، و اگر مقصود از آن غير از ولايت منسوب به خدا و رسول بود بايد در اين باره" الذين آمنوا" مى‏فرمود، و مفسرين هم به همين جور آيه را توجيه كرده‏ اند، يعنى ولايت را به يك معنا گرفته و گفته‏ اند در خداى تعالى بطور اصل و در غير او به تبع مى‏ باشد.

پس از آنچه تا كنون گفته شد به دست آمد كه حصرى كه از كلمه" انما" استفاده‏
______________________________
(1) مى ‏گويند: او- رسول اللَّه- گوش است. بگو اگر گوش و تصديق كننده دو سخنى است بارى گوش خوبى است براى شما چه تصديق مى ‏كند خدا را و تصديق مى ‏كند مؤمنين را. سوره توبه آيه 61.

ترجمه تفسير الميزان، ج‏6، ص 19

مى‏ شود حصر افراد است، كانه مخاطبين خيال مى‏ كرده ‏اند اين ولايت عام و شامل همه است، چه آنان كه در آيه اسم برده شده ‏اند و چه غير آنان، چون چنين مظنه ‏اى در بين بوده، آيه ولايت را منحصر كرده براى نام بردگان. ممكن هم هست به يك وجه ديگر اين حصر را قصر قلب‏ «1» دانست.

" الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ" اين جمله بيان مى‏كند" الَّذِينَ آمَنُوا" را كه سابق بر اين جمله ذكر شده، و جمله" و هم راكعون" حال است از فاعل" يؤتون" و هم او عامل است در اين حال" راكعون".

" ركوع"، در لغت هيات مخصوصه‏اى است در انسان، و آن عبارت است از خميدگى، و لذا به پير مرد سالخورده‏ اى كه پشتش خميده، مى ‏گويند شيخ راكع، يعنى پير خميده، و در عرف شرع عبارتست از هيات مخصوصه‏اى در عبادت. در قرآن مى‏فرمايد:" الرَّاكِعُونَ السَّاجِدُونَ" «2» و اين ركوع در حقيقت حالت خضوع و ذلت آدمى را در برابر خداوند مجسم مى‏ سازد.

چيزى كه هست در اسلام ركوع در غير نماز حتى براى خداوند مشروع نيست، به خلاف سجود كه در غير نماز هم مشروع است، و چون در ركوع معناى خشوع و اظهار ذلت هست گاهى همين كلمه را به طور استعاره در مطلق خشوع و تذلل و فقرى كه عادتا خالى از ذلت در برابر غير نيست بكار مى‏ برند، مثلا مى ‏گويند فلانى براى فلان ركوع كرد، يعنى خود را كوچك نمود و لو خم نشده باشد.

" وَ مَنْ يَتَوَلَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغالِبُونَ" تولى به معناى گرفتن ولى است و" الَّذِينَ آمَنُوا" افاده عهد مى ‏كند و در آن اشاره است به مؤمنين معهود، يعنى همان مؤمنين كه در" إِنَّما وَلِيُّكُمُ" ذكر شد و جمله‏" فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغالِبُونَ" در جاى جزاى شرط قرار گرفته و ليكن در حقيقت جزا، نيست و جزا در تقدير است و اين جمله از باب بكار بردن كبراى قياس در جاى نتيجه در اينجا ذكر شده است تا علت حكم را برساند، و تقدير آيه چنين بوده:" و من يتول فهو الغالب لانه من حزب اللَّه و حزب اللَّه هم الغالبون- هر كه خدا و رسول را ولى خود بگيرد غالب و پيروز است چون كه از حزب خداست و حزب خداوند هميشه غالب است".
______________________________
(1) در پاورقى صفحه (9) معناى قصر قلب و قصر افراد گذشت.
(2) سوره توبه آيه 112.

ترجمه تفسير الميزان، ج‏6، ص 20

و اين سنخ تعبير كنايه از اين است كه اينها حزب خدايند، و بنا بر آنچه راغب گفته حزب به معنى جماعتى است كه در آن يك نحوه تشكيل و فشردگى باشد، و خداوند سبحان در جاى ديگر از حزب خود اسم برده، اتفاقا جايى است كه با مورد بحث ما از جهت مضمون شباهت دارد،

چون فرموده است:" لا تَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ يُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ كانُوا آباءَهُمْ أَوْ أَبْناءَهُمْ أَوْ إِخْوانَهُمْ أَوْ عَشِيرَتَهُمْ أُولئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمانَ وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ‏" تا آنجا كه مى‏فرمايد: أُولئِكَ حِزْبُ اللَّهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ" «1» و" فلاح" به معناى پيروزى و رسيدن به مقصد و استيلاى برخواسته خويش است، و اين استيلاى بر مراد و فلاح همان است كه خداوند متعال آن را از جمله بهترين نويدها براى مؤمنين قرار داده و آنها را به نيل به آن بشارت داده و فرموده است:

" قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ" «2» و آياتى كه اين نويد را مى‏دهند زيادند و در همه آنها اين لفظ به طور مطلق بكار رفته و معلوم است كه" فلاح" مطلق هم رسيدن به سعادت را و هم رستگارى به نيل به حقيقت را و هم غلبه بر شقاوت و باطل و دفع آن را هم در دنيا و هم در آخرت شامل مى ‏شود.

اما در دنيا براى اينكه مردمى رستگارند كه مجتمعشان صالح و افراد آن مجتمع همه اولياى خدا و صالح باشند و معلوم است كه در چنين مجتمع كه پايه ‏اش بر تقوا و ورع است و شيطان در آن راه ندارد مى ‏توان مزه زندگى واقعى را چشيده و به عالى‏ترين درجه لذت و برخوردارى از حيات نائل شد.

و اما در آخرت براى اينكه چنين مردمى در آخرت در جوار رحمت خدايند.

بحث روايتى [ (رواياتى در باره صدقه دادن امام على (ع) انگشترى خود را در حال ركوع و نزول آيات گذشته در اين شان)]
در كتاب كافى از على بن ابراهيم از پدرش از ابن ابى عمير از عمر بن اذينة نقل مى‏ كند كه او از زراره و فضيل بن يسار و بكير بن اعين و محمد بن مسلم و بريد بن معاويه و ابى الجارود روايت كرده است كه حضرت ابى جعفر (ع) فرمود: خداى عز و جل رسول‏
______________________________
(1) نمى ‏يابى مردمى را كه ايمان به خدا و روز جزا بياورند و در عين حال با كسى كه با خدا و رسولش دشمنى كند دوستى كنند گر چه اين دشمنان خدا پدرانشان و يا فرزندان و يا برادران و يا خويشاوندانشان باشند خداوند ايمان را در دلهاى ايشان (مؤمنين) قرار داده و آنها را با وحى از خود تاييد و تقويت فرموده (آنان را در آخرت در بهشتهايى كه از زير آنها نهرها روانست در مى‏آورد و آنان در آن جايگاه جاودانه بسر مى ‏برند خدا از آنان راضى و آنان از خدا راضى ‏اند) ايشان حزب خدايند، آگاه كه حزب خدا، آرى تنها حزب خدا رستگارانند. سوره مجادله آيه 22.
(2) سوره مؤمنون آيه 1.

ترجمه تفسير الميزان، ج‏6، ص 21

خود را امر كرد به ولايت على (ع) و اين آيه را نازل فرمود" إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ‏" و نيز ولايت اولى الامر را هم بر امت اسلام واجب كرد و چون مردم نفهميدند مقصود از ولايت چيست رسول خدا را دستور داد تا بر ايشان ولايت را تفسير كند همانطورى كه معناى نماز و زكات و حج و روزه را تفسير فرموده است،

وقتى اين دستور رسيد، رسول اللَّه سخت پريشان شد، و ترسيد مردم از شنيدن اين فرمان از دين بيزارى جويند و مرتد شوند و او را تكذيب كنند، ناچار به خداى خويش رجوع كرد و خداى متعال هم اين آيه را نازل فرمود:" يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ".

بعد از نزول اين آيه رسول خدا قيام به امتثال و انجام دستور خداى متعال نمود، يعنى در روز غدير خم ولايت على (ع) را بر مردم ابلاغ كرد. دستور فرمود تا ندا كنند كه:

" الصلاة جامعة" مردم آماده نماز شوند، آن گاه دستور پروردگار را مبنى بر ولايت على (ع) به مردم گوشزد نمود و فرمود تا حاضرين ماجرا را به غائبين برسانند، عمر بن اذينة- راوى اين حديث- مى‏ گويد:

غير از ابى جارود ما بقى آنان كه من از آنان روايت را نقل مى ‏كنم همه گفتند كه حضرت فرمود اين فريضه، آخرين تكليفى است كه از ناحيه آفريدگار جهان به سوى بشر نازل شد و لذا اين آيه فرود آمد:

" الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي‏". آن گاه امام باقر (ع) فرمود: خداى تعالى مى ‏فرمايد: بعد از اين ديگر فريضه ‏اى براى شما مسلمين نازل نمى ‏كنم، براى اينكه فرايض شما تكميل شد. «1»

و در كتاب تفسير برهان و كتاب غاية المرام از صدوق (عليه الرحمة) روايت مى ‏كند كه او در ذيل آيه‏" إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا" از ابى الجارود از حضرت ابى جعفر (ع) روايت مى‏ كند كه فرمود: طايفه‏ اى از يهود مسلمان شدند از آن جمله عبد اللَّه بن سلام، اسد، ثعلبه، ابن يامين و ابن صوريا بودند كه همگى خدمت رسول خدا (ص) عرض كردند يا نبى اللَّه حضرت موسى وصيت كرد به يوشع بن نون و او را جانشين خود قرار داد، وصى شما كيست يا رسول اللَّه؟ و بعد از تو ولى و سرپرست ما كيست؟

در پاسخ اين سؤال اين آيه نازل شد:" إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ" آن گاه رسول خدا فرمود برخيزيد، همه برخاسته و به مسجد آمدند، مردى فقير و سائل داشت از مسجد بطرف آن جناب مى‏ آمد، حضرت فرمود: اى مرد آيا
______________________________
(1) كافى ج 1 ص 289 ح 4.

ترجمه تفسير الميزان، ج‏6، ص 22

كسى به تو چيزى داده؟ عرض كرد: آرى، اين انگشتر را يك نفر همين اكنون به من داد، حضرت پرسيد چه كسى؟ عرض كرد آن مردى كه مشغول نماز است، پرسيد در چه حالى بتو داد؟

عرض كرد در حال ركوع، حضرت تكبير گفت. اهل مسجد همه تكبير گفتند، حضرت رو به آن مردم كرد و فرمود: پس از من على (ع) ولى شماست، آنان نيز گفتند ما به خداوندى خداى تعالى و به نبوت محمد (ص) و ولايت على (ع) راضى و خشنوديم، آن گاه اين آيه نازل شد:" وَ مَنْ يَتَوَلَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغالِبُونَ" «1» «2» (تا آخر حديث).

على بن ابراهيم قمى در تفسير خود مى ‏گويد: پدرم برايم روايت كرد از صفوان از أبان بن عثمان از ابى حمزه ثمالى از حضرت ابى جعفر (ع) كه فرمود روزى رسول اللَّه (ص) با جمعى از يهود كه از جمله آنها عبد اللَّه بن سلام بود نشسته بودند.

در آن بين، حالت وحى به آن جناب دست داد و اين آيه نازل شد، پس رسول اللَّه (ص) از منزل به سوى مسجد بيرون شد و در راه به سائلى برخورد كه به سويش مى‏ آمد، پرسيد آيا كسى به تو چيزى داده؟

عرض كرد: آرى آن شخص كه هم الان مشغول نماز است، آن گاه رسول خدا (ص) نزديك شد و ديد كه او على بن ابى طالب است. «3»

مؤلف: همين روايت را عياشى در تفسير خود از آن حضرت نقل نموده. «4» و در امالى شيخ طوسى (رضوان اللَّه عليه) است كه مى‏ گويد:

محمد بن محمد يعنى شيخ مفيد (رحمة اللَّه عليه) براى من روايت كرد از ابو الحسن على بن محمد كاتب او، گفت براى من حديث كرد حسن بن على زعفرانى از ابو اسحاق ابراهيم بن محمد ثقفى از محمد بن على از عباس بن عبد اللَّه عنبرى از عبد الرحمن بن اسود كندى يشكرى از عون بن عبيد اللَّه از پدرش از جدش ابو رافع كه گفت روزى من وارد بر رسول اللَّه (ص) شدم در حالى كه آن جناب خواب بود و مارى در طرف ديگر خانه آن حضرت بچشم مى‏خورد من به ملاحظه اينكه نكند آن حضرت از سر و صداى من بيدار شود از كشتن مار كراهت داشتم،

و خيال كردم كه آن حضرت در آن ساعت در حال گرفتن وحى بود، ناگزير براى اينكه مبادا اين مار به آن‏
______________________________
(1) تفسير البرهان ج 1 ص 480.
(2) نقل از غاية المرام ص 107.
(3) تفسير قمى ج 1 ص 170.
(4) تفسير عياشى ج 1 ص 328 ح 139.

ترجمه تفسير الميزان، ج‏6، ص 23

حضرت آسيبى بزند بين مار و آن جناب خوابيدم تا اگر آسيبى زد به من بزند نه به آن جناب، چيزى نگذشت بيدار شد در حالتى كه آيه‏" إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا"- تا آخر آيه- را مى‏ خواند.
آن گاه فرمود:

حمد خداى را كه نعمت را بر على تمام كرد، و گوارا باد بر على فضيلتى كه خدا به او ارزانى داشت، آن گاه از من پرسيدند اينجا چه مى ‏كنى؟ من داستان مار را بر ايشان عرض كردم، به من فرمود بكش آن را من آن را كشتم.

آن گاه فرمود اى ابا رافع چگونه ‏اى تو با مردمى كه با على مقاتله مى ‏كنند، با اينكه او بر حق و آن قوم بر باطلند؟ جهاد در ركاب على (ع) حقى است از حقوق خداى متعال، و هر كس قدرت بر آن نداشته باشد بايد به قلب خود دشمنانش را دشمن بدارد،

و آرزو كند اى كاش مى ‏توانستم در اين جهاد شركت كنم كه در اين صورت چيزى بر او نيست، و خداوند همين نيت را جهاد او حساب مى‏ كند، عرض كردم يا رسول اللَّه از خداى تعالى بخواهيد كه اگر من آن زمان و آن مردم را درك كردم مرا بر قتال با آنها قوت و نيرو دهد.

رسول خدا (ص) دست به دعا برداشت و حاجتم را از خدا خواست آن گاه فرمود: براى هر پيغمبرى امينى است و امين من ابو رافع است. ابو رافع مى ‏گويد وقتى كه پس از مرگ عثمان مردم با امير المؤمنين على (ع) بيعت كردند و طلحه و زبير نقض بيعت نموده و خروج كردند، به ياد فرمايش پيغمبر افتادم،

لذا خانه ‏ام را كه در مدينه بود با زمينى كه در خيبر داشتم فروختم و خودم و بچه‏ هايم در ركاب آن جناب بيرون آمدم به اين اميد كه شايد در ركابش شهيد شوم، ليكن موفق نشدم تا آنكه با آن جناب به بصره آمديم و همچنين زنده بودم تا آن جناب به صفين رفت، من نيز در اين جنگ و جنگ نهروان شركت داشتم، و همه جا در خدمتشان بودم، تا اينكه شهيد شدند،

من نيز به مدينه برگشتم در حالى كه ديگر در آن شهر كه وطن من است خانه و زمينى نداشتم، حسن بن على (ع) زمينى را كه در ينبع داشت به من واگذار نمود، و نيز يك قسمت از خانه پدر بزرگوارش امير المؤمنين (ع) را به من داد، و من با زن و بچه‏ ام در آنجا منزل كردم‏ «1».

در تفسير عياشى به اسناد خود از حسن بن زيد از پدرش زيد بن حسن از جدش روايت مى ‏كند كه گفت: شنيدم از عمار ياسر كه مى ‏گفت: در هنگام ركوع نماز مستحبى، سائلى برابر على بن ابى طالب ايستاد، حضرت انگشتر خود را بيرون كرده و به وى داد، آن گاه نزد
______________________________
(1) نقل از غاية المرام ص 108 ح 6.

ترجمه تفسير الميزان، ج‏6، ص 24

پيغمبر آمد و داستان خود را گفت، چيزى نگذشت كه اين آيه نازل شد" إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ ..." رسول اللَّه (ص) آيه را بر ما تلاوت نمود و سپس فرمود: هر كه من مولاى اويم على مولاى اوست، بار الها دوست بدار هر كه على را دوست بدارد و دشمن بدار هر كه على را دشمن بدارد «1».

و در تفسير عياشى از مفضل بن صالح از بعضى از اصحابش از امام محمد باقر و يا امام جعفر صادق (ع) نقل مى ‏كند كه فرمود: وقتى آيه‏" إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا" نازل شد رسول خدا را گران آمد و ترسيد كه قريش تكذيبش كنند لذا اين آيه نازل شد:" يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ ..." پس در روز غدير خم قضيه را عملى نمود. «2»

باز در تفسير عياشى از ابى جميله از بعضى از اصحابش از امام محمد باقر يا امام صادق (ع) نقل مى ‏كند كه فرمود: رسول خدا (ص) فرمود: خداوند به من وحى فرستاد به اينكه چهار نفر را دوست بدارم: على، ابا ذر، سلمان و مقداد، راوى مى ‏گويد:

عرض كردم در بين آن همه جز اين چهار نفر كسى معرفت به ولايت نداشت؟ فرمود بلكه سه نفر عرض كردم اين همه آيات مانند" إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا" و مانند" أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ" نازل شد آيا كسى جز اين چند نفر پرسيد كه اين آيات در باره كيست؟!

فرمود: كسى نبود بپرسد اصل اين آيات از كجا است تا چه رسد به اينكه بپرسد در شان كيست. «3» و در غاية المرام از صدوق (رحمة اللَّه عليه) نقل مى‏كند كه وى به اسناد خود از ابى سعيد وراق از پدرش از جعفر بن محمد (ع) از پدرش و از جدش (ع) نقل مى ‏كند داستان قسم دادن على (ع) ابى بكر را، وقتى كه به خلافت نشسته بود و در ضمن فضايل خود را براى ابى بكر ذكر مى ‏نمود و به كلماتى كه رسول اللَّه (ص) در حقش فرموده بود استدلال مى ‏كرد تا اينكه فرمود:

اى ابا بكر تو را به خدا سوگند آيا ولايتى كه قرين ولايت خدا و رسول است در آيه زكات ولايت من است يا ولايت تو؟ گفت بلكه ولايت تو است. «4»
______________________________
(1) تفسير عياشى ج 1 ص 327 ح 139.
(2) تفسير عياشى ج 1 ص 328 ح 140.
(3) تفسير عياشى ج 1 ص 328 ح 141.
(4) غاية المرام ص 108 ح 16.

ترجمه تفسير الميزان، ج‏6، ص 25

و شيخ در كتاب مجالس به اسناد خود از ابى ذر (رضوان اللَّه عليه) نقل مى ‏كند حديث قسم دادن على (ع) عثمان و زبير و عبد الرحمن بن عوف و سعد بن ابى وقاص را در روز شورى، و داستان احتجاج آن حضرت را با نام بردگان و استدلال او را به نصوصى كه رسول اللَّه (ص) در باره جانشينى او فرموده و تصديق همه نامبردگان فرمايشات او را، از جمله آن احتجاجات يكى همين آيه مورد بحث ما است، كه امام قسمشان مى ‏دهد و مى ‏فرمايد آيا كسى در بين شما مسلمين غير من هست كه در حال ركوع زكات داده و آيه قرآن در حقش نازل شده باشد؟! همگى عرض كردند نه. «1»

و در كتاب احتجاج است كه حضرت ابى الحسن ثالث امام هادى على بن محمد (ع) در پاسخ سؤالات مردم اهواز راجع به مساله جبر و تفويض نامه‏ اى به سويشان فرستاده، در آن نامه فرموده همه امت و بدون اينكه احدى مخالف يافت شود اعتراف دارند كه قرآن كتابى است به حق و در آن شكى نيست، بنا بر اين تمامى فرق مسلمين در اينكه در باره قرآن حرفى ندارند مصيبند، و در تصديق آنچه خداى تعالى فرستاده محقند و در حقيقت خداوند همه امت را در اين مساله به راه راست هدايت نموده است و اجتماعشان بر اين مطلب اجتماع بر ضلالت نيست، رسول اللَّه (ص) هم اگر فرموده:

" لا تجتمع امتى على ضلالة" معنيش اين بوده، نه آن تاويلاتى كه يك عده جاهل براى اين كلام كرده‏ اند، و نه گفته ‏هاى يك مشت معاندى كه قرآن را به پشت خود انداخته و دنبال احاديث مجعول و دروغى را گرفته و عقائد ساختگى و مهلكه‏ اى را كه مخالف صريح آيات قرآن است پيروى كرده ‏اند.

از خداوند متعال در خواست مى‏ كنيم كه موفق به نمازمان نموده، و ما را به راه رشد هدايت فرمايد. آن گاه امام فرمود بنا بر اين اگر قرآن كريم موافق با خبرى بود و صدق آن خبر را گواهى نمود بايد آن خبر را اخذ و بر طبقش عمل كرد و اگر خبر ديگرى از همان اخبار مجعوله و دروغى كه گفتيم معارض با اين خبر شد نبايد به آن اعتنا كرد.

چون مخالفت كتاب، خود دليل روشنى است بر اينكه اين خبر از ناحيه مقدسه معصوم صادر نشده، و ساخته دست معاندين و مايه گمراهى است، وقتى اين مطلب روشن شد اينك مى ‏گوييم يكى از صحيح‏ ترين اخبارى كه قرآن كريم گواه بر صحت آنست، خبرى است كه تمامى فرق مسلمين اتفاق دارند كه از ناحيه مقدسه رسول خدا (ص) صادر شده است.

اين حديث شريف است كه آن جناب فرمود" انى مستخلف فيكم خليفتين‏
______________________________
(1) غاية المرام ص 108 ح 17 نقل از مجالس.

ترجمه تفسير الميزان، ج‏6، ص 26

كتاب اللَّه و عترتى، ما ان تمسكتم بهما لن تضلوا بعدى و انهما لن يفترقا حتى يردا على الحوض" و اين مضمون با الفاظ ديگرى هم نقل شده و آن اينست:" انى تارك فيكم الثقلين كتاب اللَّه و عترتى اهل بيتى و انهما لن يفترقا حتى يردا على الحوض ما ان تمسكتم بهما لن تضلوا" و تقريبا حاصل معناى اين حديث شريف اينست: من در بين شما دو چيز گران به جانشينى خود مى‏ گذارم، يكى كتاب خداوند و يكى عترتم و اهل بيتم، و اين دو هرگز از هم جدا نخواهند شد تا بر لب حوض وارد بر من شوند و شما بعد از من مادامى كه به آن دو تمسك جوييد هرگز گمراه نخواهيد شد.

آن گاه امام هادى (ع) مى ‏فرمايد: اين يك مضمونيست كه به دو عبارت نقل شده و ما به عنوان مثال آن را ذكر كرديم، و مى ‏بينيم كه كتاب خداوند موافق آنست و بر طبق آن نص صريح دارد، و آن اينست كه مى ‏فرمايد:" إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ".

پس اين حديث شريف از احاديثى است كه بايد آن را اخذ كرد و به آن عمل نمود و راجع به اين كلمه از آيه هم كه فرمود" الَّذِينَ آمَنُوا" باز بايد يا از كتاب خدا و يا از اجماع امت به دست آورد كه مراد از آن كيست،

و مى‏ بينيم كه مجمع عليه بين علما و اهل حديث از همه فرق اسلام است كه مراد از" الَّذِينَ آمَنُوا" تنها و تنها امير المؤمنين (ع) است كه انگشتر خود را تصدق داد، در حالى كه در ركوع نماز بود، از اين رو خداوند پاس عملش را نگهداشته و اين آيه را فرستاد،

و مى ‏بينيم كه رسول خدا (ص) او را از بين همه اصحاب خود به كلمات ذيل اختصاص داده و امر ولايتش را آشكارا ساخت و فرمود:" من كنت مولاه فعلى مولاه اللهم و ال من والاه و عاد من عاداه" «1» و نيز فرمود:" على يقضى دينى و ينجز موعدى و هو خليفتى عليكم بعدى" «2» و نيز روزى كه او را خليفه خود در مدينه قرار داد و خود به سفر رفت در پاسخ على (ع) كه از نرفتن به ميدان جنگ ناراحت بود و عرض كرد آيا مرا براى زن‏ها و بچه‏ ها مى ‏گذارى؟

فرمود:" اما ترضى ان تكون منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى؟" «3».
______________________________
(1) هر كه من در زندگيم مولاى او بودم پس از من على مولاى اوست بار الها دوست بدار كسى را كه دوست بدارد على را، و دشمن بدار كسى را كه دشمنش بدارد.
(2) على قرض مرا مى‏ دهد و پس از من به وعده‏ هاى من وفا مى ‏كند و او است خليفه من بر شما پس از خودم.
(3) آيا خشنود نيستى به اينكه نسبت به من مقام هارون نسبت به موسى را داشته باشى؟! با اين تفاوت كه پس از من پيغمبرى نخواهد بود.

ترجمه تفسير الميزان، ج‏6، ص 27

بنا بر اين مى‏فهميم كه قرآن كريم به صدق اين اخبار شهادت داده، و اين شواهد را بر ولايت على (ع) محقق دانسته، پس بر امت لازم مى ‏شود كه به آن اخبار و آياتى كه گواه صدق آن اخبار است اقرار كنند، چه وقتى كتاب خدا گواه صدق آنها بود و اخبار بر طبق احكام قرآن حكم نمود ديگر سزاوار نيست كسى به آنها اقتدا نكند مگر اينكه در پى درك حقيقت نباشد، و اهل عناد و فساد باشد. «1»

و در احتجاج حديثى از امير المؤمنين (ع) نقل مى ‏كند كه فرمود: منافقين به رسول اللَّه عرض كردند آيا بعد از واجباتى كه تا كنون پروردگارت بر ما واجب فرموده تكليف ديگرى هنوز مانده يا همه تكاليف بيان شده؟

اگر هنوز واجبى مانده بفرماييد تا خاطر ما آسوده شود و بدانيم كه ديگر تكليفى جز آنچه در دست داريم نيست. در پاسخ اين سؤال كه منافقين كردند خداى تعالى اين آيه را نازل فرمود:" قُلْ إِنَّما أَعِظُكُمْ بِواحِدَةٍ" يعنى بگو من شما را به يك چيز پند مى ‏دهم.

و مراد از آن يك چيز ولايت است آن گاه آيه‏" إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ" در بيان آن نازل شد، و در بين امت هيچ اختلافى نيست كه در آن روز و قبل از آن كسى از مسلمين جز يك نفر در ركوع صدقه نداده (تا آخر حديث) «2».

شيخ مفيد (رحمة اللَّه عليه) در كتاب اختصاص از احمد بن محمد بن عيسى از قاسم بن محمد جوهرى از حسن ابن ابى العلا روايت مى ‏كند كه وى گفته: خدمت حضرت صادق عرض كردم آيا اطاعت اوصياى پيغمبران واجب است؟

فرمود آرى آنانند كه خداوند در حقشان فرموده:" أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ" و هم آنانند كه خداوند در حقشان فرموده:" إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ". «3»

مؤلف: اين روايت را شيخ كلينى (رحمة اللَّه عليه) نيز در كافى از حسين بن ابى العلا «4» و روايت ديگرى قريب به اين مضمون از احمد بن عيسى از آن جناب نقل كرده‏ «5» است،
______________________________
(1) احتجاج طبرسى ج 2 ص 251- 253.
(2) به نقل از غاية المرام ص 109 ح 19.
(3) اختصاص مفيد ص 277.
(4) اصول كافى ج 1 ص 189 ح 16.
(5) اصول كافى ج 1 ص 187 ح 7.

ترجمه تفسير الميزان، ج‏6، ص 28

و اينكه امام صادق آيه‏اى را كه در حق شخص امير المؤمنين (ع) نازل شده به همه ائمه اهل بيت (ع) نسبت داده ‏اند از اين جهت است كه همه معصومين اهل يك بيت و تكليف مردم نسبت به همه يكى است.

و از تفسير ثعلبى نقل شده كه مى ‏گفته است. ابو الحسن محمد بن قاسم فقيه مرا خبر داد از عبد اللَّه بن احمد شعرانى از ابو على احمد بن على بن رزين از مظفر بن حسن انصارى از سرى بن على وراق از يحيى بن عبد الحميد جمانى از قيس بن ربيع از اعمش از عباية بن ربعى كه گفت روزى عبد اللَّه عباس كنار زمزم نشسته و براى مردم حديث مى ‏كرد و مرتب مى ‏گفت" قال رسول اللَّه ص"،" قال رسول اللَّه ص" تا اينكه مرد عمامه به سرى كه با عمامه ‏اش صورتش را پوشانيده بود نزديك آمد؛

و هر دفعه كه ابن عباس مى‏ گفت" قال رسول اللَّه ص" و حديثش را مى‏ خواند او نيز مى ‏گفت" قال رسول اللَّه ص" و حديثى مى‏ خواند، ابن عباس پرسيد تو را به خدا سوگند بگو ببينم كيستى؟ ابن ربعى مى ‏گويد ديدم عمامه را از صورت خود كنار زد و گفت اى مردم هر كس مرا مى ‏شناسد كه هيچ و هر كس مرا نمى ‏شناسد بداند كه من جندب بن جناده بدرى ابو ذر غفاريم، با اين دو گوش خود از رسول خدا (ص) شنيدم و اگر دروغ بگويم خداوند آن دو را كر كند و با اين دو چشمم ديدم و اگر دروغ بگويم هر دو را كور كند،

شنيدم كه فرمود:" على قائد البررة و قاتل الكفرة، منصور من نصره، مخذول من خذله- على پيشوا و زمامدار نيكان است، على كشنده كافران است، على كسى است كه ياورش را خداوند نصرت مى‏ دهد و دشمنش را خدا خذلان مى‏ دهد".

هان اى مردم بدانيد كه روزى از روزها با رسول اللَّه (ص) نماز ظهر مى خواندم سائلى در مسجد از مردم چيزى سؤال كرد و كسى به وى چيزى نداد، سائل دست خود را به آسمان بلند كرد و گفت: خدايا تو شاهد باش كه من در مسجد رسول تو سؤال كردم و كسى به من چيزى نداد،

در همين حالى كه او شكوه مى ‏كرد على (ع) در ركوع بود با انگشت كوچك دست راست خود اشاره به سائل كرد، سائل نزديك رفته و انگشتر را از انگشت آن جناب بيرون كرد، اين را هم بگويم كه على (ع) همواره انگشتر را در آن انگشت مى‏ كرد.

بارى رسول اللَّه (ص) ناظر تمامى اين جريانات بود و لذا وقتى نمازش تمام شد سر به سوى آسمان بلند نمود و عرض كرد: بار الها موسى از تو خواست تا شرح صدرش دهى و كارهايش را آسان سازى، و گره از زبانش بگشايى تا مردم گفتارش را بفهمند، و نيز در خواست كرد هارون را كه برادرش بود وزير و ياورش قرار دهى و با وى پشتش را محكم نموده و او را در كارها و ماموريت‏هايش شريك سازى، و تو در قرآن ناطقت پاسخش را چنين‏

ترجمه تفسير الميزان، ج‏6، ص 29

داده ‏اى: به زودى به وسيله برادرت تو را در كار نبوت كمك مى‏ دهيم و براى شما نسبت به آيات خود سلطنتى قرار مى‏ دهيم تا به شما دست نيابند.

بار الها من محمد، نبى و صفى توام، بار الها مرا هم شرح صدرى ارزانى بدار و كار مرا نيز آسان بساز، و از اهل بيتم على را وزيرم قرار بده و به اين وسيله پشتم را محكم كن. آن گاه ابو ذر گفت: رسول اللَّه هنوز دعايش در زبان بود كه جبرئيل از ناحيه خداى جليل به حضورش آمد و عرض كرد: اى محمد بخوان. پرسيد چه بخوانم؟ ابو ذر مى‏ گويد جبرئيل گفت اين آيه را بخوان:" إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ‏" «1».

و از كتاب جمع بين الصحاح السته تاليف زرين نقل كرده كه در جلد سوم در تفسير سوره مائده آيه‏" إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ ..." از صحيح نسايى از ابن سلام روايت كرده كه گفت: نزد رسول خدا (ص) رفته و عرض كرديم قوم و قبيله ما با ما به خاطر اينكه خدا و رسولش را تصديق كرديم مى‏ ستيزند و سوگند خورده‏ اند كه با ما همكلام نشوند، به دنبال اين شكايت ما بود كه آيه‏" إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ" نازل شد.

آن گاه بلال براى نماز ظهر اذان گفت، مردم همه به نماز ايستادند، بعضى در حال ركوع و بعضى در سجده ديده مى ‏شدند و بعضى هم مشغول سؤال بودند، در اين ميان سائلى از كنار على گذشت آن جناب انگشتر خود را در حال ركوع به وى داد، سائل جريان را به رسول اللَّه (ص) عرض كرد، رسول اللَّه (ص) رو به همه ما نمود و اين آيه را تلاوت كرد:

" إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ وَ مَنْ يَتَوَلَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغالِبُونَ". «2» و ابن مغازلى شافعى در تفسير آيه مورد بحث در كتاب مناقب خود به طور اجازه (نه سماع) نقل مى‏ كند از ابو بكر، احمد بن ابراهيم بن شاذان بزاز از حسن بن على عدوى از سلمة بن شبيب از عبد الرزاق از مجاهد از ابن عباس كه در تفسير آيه مورد بحث ما گفته كه اين آيه در حق على (ع) نازل شده است‏ «3».
______________________________
(1) نقل از غاية المرام ص 103- 104 ح 1.
(2) نقل از غاية المرام ص 104 ح 2.
(3) نقل از غاية المرام ص 140 ح 3.

ترجمه تفسير الميزان، ج‏6، ص 30

باز در همين كتاب از احمد بن محمد بن طاوان از ابو احمد عمر بن عبد اللَّه بن شوذب از محمد بن احمد عسكرى دقاق از محمد بن عثمان بن ابى شبيه از عباده از عمر بن ثابت از محمد بن سائب از ابى صالح از ابن عباس نقل مى ‏كند كه گفت روزى على (ع) در حال ركوع بود كه مسكينى نزدش آمد آن جناب انگشتر خود را به وى داد پس از آن، رسول اللَّه (ص) از سائل پرسيد چه كسى اين انگشتر را به تو داد؟ عرض كرد اين مردى كه در ركوع است. دنبال اين ماجرا اين آيه نازل شد:" إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا ..." «1».

و نيز در همين كتاب از احمد بن محمد طاوان بطور اجازه نقل مى‏ كند كه ابا احمد عمر بن عبد اللَّه بن شوذب بر ايشان روايت كرده از محمد بن جعفر بن محمد عسكرى از محمد بن عثمان از ابراهيم بن محمد بن ميمون از على بن عابس كه وى گفته است:

روزى من و ابو مريم وارد شديم بر عبد اللَّه بن عطا، ابو مريم از وى خواهش كرد كه حديثى را كه سابقا از ابى جعفر برايش نقل كرده بود بار ديگر براى على بن عابس نيز نقل كند او گفت من نزد ابى جعفر نشسته بودم،

ديدم كه پسر عبد اللَّه بن سلام رد شد، از ابى جعفر پرسيدم خدا مرا فدايت كند اين پسر همان كسى است كه علم قرآن را مى ‏داند؟

گفت: نه، آن امام شما على بن ابى طالب است كه آياتى از قرآن كريم در باره‏اش نازل شده، مانند آيه‏" وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ" و آيه‏" أَ فَمَنْ كانَ عَلى‏ بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَ يَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ" و آيه‏" إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ". «2»

و از خطيب خوارزمى نقل شده كه گفته است معاويه به عمرو بن عاص نامه نوشته بود و او در جوابش چنين نوشت: اى معاويه تو خودت خوب مى‏ دانى چقدر آيات قرآنى را كه خود مى‏ خوانى در فضائل اوست و كسى در آن آيات با او شريك و همباز نيست، مانند آيه‏" يُوفُونَ بِالنَّذْرِ" «3» و آيه‏" إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ" و آيه‏" أَ فَمَنْ كانَ عَلى‏ بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَ يَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ وَ مِنْ قَبْلِهِ" «4»

و نيز خداى متعال در باره ‏اش فرموده:" رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ" «5» و نيز مى‏ فرمايد:
______________________________
(1) نقل از غاية المرام ص 104 ح 6.
(2) نقل از غاية المرام ص 104 ح 7.
(3) سوره دهر آيه 8.
(4) آيا بنا بر اين كسى كه راجع به پروردگار خود هم از ناحيه عقل خود و هم از ناحيه كتابهاى آسمانى قبل برهان و شاهد دارد مثل كسى است كه داراى آن نيست؟!! سوره هود، آيه 17.
(5) بعضى از مؤمنين كسانى‏ اند كه وقتى با خدا عهد مى‏ بندند به آن وفا مى ‏كنند. سوره احزاب، آيه 23.

ترجمه تفسير الميزان، ج‏6، ص 31

" قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى‏ «1»- يعنى بگو من از شما بر رسالت خود مزدى نمى ‏خواهم مگر همين را كه با نزديكانم مودت كنيد".

و نيز از او نقل شده از ابى صالح از ابن عباس كه گفت عبد اللَّه بن سلام با يك عده ديگر از يهودي هايى كه به اتفاق هم ايمان آوردند شرفياب شدند خدمت رسول اللَّه و عرض كردند خانه‏ هاى ما دور است جز حضور تو جايى نداريم كه در آن معالم دينى خود را ياد بگيريم و اقوام ما وقتى ديدند ما به خدا و رسولش ايمان آورديم و در نبوتش تصديقش كرديم ما را ترك گفتند و با خود قسم ياد كردند كه با ما مجالست نكنند و به ما زن ندهند و از ما زن نگيرند و با ما هم كلام نشوند و اين بر ما سخت و گران است، رسول خدا اين آيه را برايشان تلاوت فرمود:

" إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ ..." آن گاه رسول خدا (ص) از منزل به عزم مسجد بيرون رفت و در حالى كه مردم مشغول ركوع و سجود بودند وارد مسجد شدند، در اين بين، چشم آن جناب به سائلى افتاد، روى به سائل كرد و فرمود آيا كسى به تو چيزى داده؟ عرض كرد: آرى انگشترى از طلا، حضرت پرسيد چه كسى انگشتر را بتو داد؟ عرض كرد آن مردى كه ايستاده- با دست اشاره به على بن ابى طالب (ع) نمود- رسول خدا پرسيد در چه حالى بتو داد؟

عرض كرد در حال ركوع، حضرت تكبير گفت و اين آيه را تلاوت نمود" وَ مَنْ يَتَوَلَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغالِبُونَ" آن گاه حسان بن ثابت اين اشعار را در باره اين ماجرا سرود «2».

ابا حسن تفديك نفسى و مهجتى‏ و كل بطي‏ء فى الهدى و مسارع‏ «3»
ا يذهب مدحى و المحبين ضائعا    و ما المدح فى ذات الا له بضائع؟ «4»
فانت الذى اعطيت اذ كنت راكعا فدتك نفوس القوم يا خير راكع‏ «5»
بخاتمك الميمون يا خير سيد و يا خير شار ثم يا خير بائع‏ «6»

_______________________

(1) نقل از غاية المرام ص 105 و 104 ح 10.
(2) نقل از غاية المرام ص 105.
(3) اى ابا حسن فداى تو باد جسم و جان من و جسم و جان همه عالم، چه آنان كه در راه هدايت كند سير مى‏ كنند و چه آنان كه به سرعت پيش مى ‏روند.
(4) آيا اين مديحه من و مديحه (دوستدار تو) ضايع و بى نتيجه خواهد شد؟! حاشا مدحى كه در راه رضاى خدا (نه به اميد جايزه) گفته شده ضايع و بى اجر باشد.
(5) يا على تو آن كسى هستى كه در حال ركوع عطا فرمودى. جانهاى مردم فداى تو باد اى بهترين ركوع كننده.
(6) عطا فرمودى انگشتر مباركت را اى بهترين سرور و اى بهترين خريدار و اى بهترين فروشنده در راه خدا.

ترجمه تفسير الميزان، ج‏6، ص 32

فانزل فيك اللَّه خير ولاية  و بينها فى محكمات الشرائع‏ «1»
و حموينى نسبت مى‏ دهد به ابى هدبه ابراهيم بن هدبه كه او گفته انس بن مالك به او خبر داد كه سائلى به مسجد رسول اللَّه (ص) در آمد در حالى كه مى ‏گفت كيست قرض دهد به خدايى كه اينقدر توانا هست كه بتواند قرض خود را بدهد و اينقدر با وفا هست كه در دادن قرض خود مسامحه نورزد؟

على (ع) در همين حال مشغول نماز و در حال ركوع بود كه دست خود را به پشت سر برد و با اشاره به فقير گفت، بگير اين انگشتر را و از انگشتم بيرون كن، در اين ميان رسول اللَّه (ص) رو به عمر كرده و فرمود:

اى عمر واجب شد. عمر عرض كرد پدر و مادرم فدايت باد چه چيز واجب شد؟ فرمود بهشت برايش واجب شد، به خدا سوگند از دستش در نياورد مگر اينكه خداوند او را از گناهانش بيرونش كشيد. «2»

و نيز از او از زيد بن على بن الحسين از پدرش از جدش (ع) است كه گفت شنيدم از عمار ياسر (رضى اللَّه تعالى عنه) كه مى ‏گفت: روزى سائلى در برابر على بن ابى طالب (ع) ايستاد در حالى كه او در ركوع نماز مستحبى بود. انگشتر خود را از انگشت در آورده به سائل داد. آن گاه نزد رسول اللَّه (ص) آمد و داستان خود را برايش نقل كرد، چيزى نگذشت كه اين آيه نازل شد:" إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ ..." رسول اللَّه (ص) آيه را تلاوت نموده و فرمود" من كنت مولاه فعلى مولاه" «3».

و از حافظ ابى نعيم از ابى زبير از جابر روايت شده كه گفت: عبد اللَّه بن سلام با قومى شرفياب شدند نزد رسول اللَّه (ص) و از اين قسمت شكوه داشتند كه يهوديها به جرم اينكه آنها مسلمان شده ‏اند از آنان اجتناب مى ‏كنند، حضرت به ايشان فرمود جستجو كنيد بلكه سائلى را به سويم بخوانيد، ما وارد مسجد شديم تا سائلى پيدا كرده و نزد رسول اللَّه (ص) ببريم كه ناگاه سائلى خود نزد آن جناب آمد.

حضرت پرسيد كسى بتو چيزى داده؟ عرض كرد آرى به مردى گذشتم كه در حال ركوع انگشتر خود را به من داد، فرمود با من بيا و آن شخص را نشانم بده، عبد اللَّه بن سلام مى ‏گويد به اتفاق رسول اللَّه (ص) و آن سائل رفتيم ديديم على بن ابى طالب به نماز ايستاده، سائل اشاره به على‏
______________________________
(1) بپاس همين عطاى در حال ركوعت و در باره اين عملت بود كه خداوند دستور بهترين ولايت را برايت نازل نموده و آن را در قرآن مجيد در خلال بيان شرايع محكم دين بيان فرمود.
(2 و 3) نقل از غاية المرام ص 106- 105 حديث 13- 16- 12.

ترجمه تفسير الميزان، ج‏6، ص 33

كرد و گفت: اين شخص بود. پس آيه شريفه‏" إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ ..." در اين باره نازل شد. «1» و نيز از موسى بن قيس حضرمى از سلمة بن كهيل روايت مى‏ كند كه گفت على انگشتر خود را در حال ركوع صدقه داد اين آيه در حقش نازل شد:" إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ ..." «2».

باز از همو از عوف بن عبيد بن ابى رافع، از پدرش، از جدش روايت كرده كه گفت داخل شدم به رسول خدا (ص) ديدم كه آن جناب در خوابست ليكن نه خواب معمولى بلكه حالت گرفتن وحى، و نيز ديدم مارى را كه در كنار خانه آن جناب است او را نكشتم چون ترسيدم از سر و صداى كشتن آن، رسول خدا (ص) بيدار شود ناچار براى نگهدارى و حفاظت آن جناب از آسيب مار، بين آن حضرت و بين مار خوابيدم تا اگر آسيبى دارد به من بزند. در اين ميان آن جناب بيدار شد در حالى كه اين آيه را در زبان داشت:
" إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ ...".

آن گاه گفت الحمد للَّه و نزد من آمد و پرسيد چرا اينجا خوابيده‏ اى؟ من در پاسخ داستان مار را به عرضشان رسانيدم. فرمود برخيز و او را بكش، پس كشتم، آن گاه دست مرا گرفت و فرمود:

اى ابا رافع به زودى پس از من قومى با على خواهند جنگيد، و جهاد با آن قوم حق خداست، پس هر كس نتواند با ايشان با دست جهاد كند بايد با زبان مقاتله نمايد و اگر با زبان هم نتوانست بايد با قلب خود از آنان بيزارى جويد، حكم خدا اين است و بس. «3»

مؤلف: روايات راجع به اينكه دو آيه مورد بحث در باره داستان صدقه دادن انگشتر على (ع) نازل شده بسيار است و ما عده‏ اى از آن روايات را از كتاب" غاية المرام" بحرانى نقل كرديم و اين روايات در كتابهايى هم كه غاية المرام از آنها روايت نقل مى ‏كند موجود مى ‏باشد،

و ما از آنها اكتفاء كرديم به اين چند روايتى كه نقل شد با اينكه در باره كيفيت وقوع حادثه اختلاف دارند و در اين رواياتى كه ما نقل كرديم نام بردگان زير از صحابه رسول اللَّه (ص) در نقل آن شركت دارند:

ابا ذر غفارى، عبد اللَّه بن عباس، انس بن مالك، عمار، جابر، سلمة بن كهيل، ابى رافع، عمرو بن عاص، و چند تن از امامان اهل بيت (ع) و آنها عبارتند از حضرات حسين بن على (ع) و على بن الحسين (ع) و محمد بن على و جعفر بن محمد و امام هادى على بن محمد (ع)، و همچنين تمامى ائمه تفسير بدون استثنا در نقل اين روايات شركت دارند و هيچيك در آنها
______________________________
(1) نقل از غاية المرام ص 105- 106 حديث 12- 13- 16.
(2 و 3) نقل از غاية المرام ص 106 ح 23- 24.

ترجمه تفسير الميزان، ج‏6، ص 34

خدشه نكرده مانند: احمد، نسايى، طبرى، طبرانى و عبد بن حميد و غير ايشان از حفاظ و ائمه حديث و متكلمين كه همه، صدور اين روايات را از ناحيه مقدسه رسالت (ص) مسلم دانسته‏ اند و همچنين فقها در بحث نماز در اين مساله كه آيا فعل كثير نماز را باطل مى ‏كند يا خير و اينكه فعل كثير چقدر است و نيز در اين مساله كه آيا صدقه مستحبى هم زكات ناميده مى‏ شود يا نه؟

روايات مزبور را با آيه شريفه مورد بحث منطبق دانسته ‏اند، و عموم علماى ادب و مفسرينى كه در تفسير قرآن بيشتر متعرض جهات ادبى قرآنند با اينكه بيشتر آنان از بزرگان و ائمه اهل ادبند مانند زمخشرى صاحب كشاف و ابو حيان، اين انطباق را پذيرفته ‏اند و هيچيك از ناقلين اين روايات با اينكه همه عرب و اهل زبان بوده‏ اند در اين انطباق مناقشه و ايراد نكرده ‏اند.

و خلاصه در اين روايات جايى براى انگشت بند كردن نيست و اينكه بعضى از معاندين نسبت مجعوليت به اين روايات داده‏ اند و گفته‏ اند كه اين روايات جعلى و ساختگى است، منتهاى عناد را اعمال كرده‏ اند و نبايد به گفته ايشان وقعى گذاشت، مخصوصا بعضى مانند شيخ الاسلام ابن تيميه اينقدر در اين مرحله تندروى كرده كه مى ‏گويد علما اجماع و اتفاق دارند كه اين روايات ساختگى است.

نسخه شناسی 

درباره مولف

کتاب شناسی
 

منابع: 

طباطبايى، سيد محمد حسين، سيد محمد باقر موسوى همدانى‏، ترجمه تفسير الميزان‏، قم‏، دفتر انتشارات اسلامى جامعه‏ى مدرسين حوزه علميه قم‏، 1374 ش‏، پنجم‏، ج‏6، صص 3 - 34