آیه 67، سوره مائده : ترجمه تفسير الميزان

ترجمه تفسير الميزان،  ج‏6 ، ص  60

[سوره المائدة (5): آيه 67]
يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرِينَ (67)

ترجمه آيه‏
اى فرستاده ما آنچه را از ناحيه پروردگار بتو نازل شده برسان و اگر نكنى (نرسانى) اصلا پيغام پروردگار را نرساندى و خدا تو را از (شر) مردم نگه مى‏دارد زيرا خدا كافران را هدايت نمى‏فرمايد (به مقاصدشان نمى‏رساند) (67).

بيان آيه
معناى آيه صرف نظر از سياقى كه آيات قبل و بعدش دارند روشن و ظاهر است، زيرا در آيه دو نكته به طور روشن بيان شده يكى دستوريست كه خداى تعالى به رسول اللَّه (ص) داده است (البته دستور اكيدى كه پشت سرش فشار و تهديد است) به اينكه پيغام تازه ‏اى را به بشر ابلاغ كند، و يكى هم وعده ‏اى است كه خداى تعالى به رسول خود داده كه او را از خطراتى كه در اين ابلاغ ممكن است متوجه وى شود نگهدارى كند، ليكن كمى دقت در موقعيتى كه آيه دارد آدمى را به شگفت وا مى ‏دارد، زيرا آيات قبل و بعد آن همه متعرض حال اهل كتاب و توبيخ ايشانند به اينكه آنان به انحاء مختلف از دستورات الهى تعدى‏

ترجمه تفسير الميزان، ج‏6، ص 60

كرده ‏اند، و محرمات الهى را مرتكب شده‏ اند، و اين مضمون با مضمون آيه مورد بحث هيچ ارتباط ندارد، چه آيه قبلى آن آيه‏" وَ لَوْ أَنَّهُمْ أَقامُوا التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِيلَ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْهِمْ مِنْ رَبِّهِمْ لَأَكَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ" «1» است كه روى سخن در آن با اهل كتاب است، و آيه بعدى هم آيه‏" قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ لَسْتُمْ عَلى‏ شَيْ‏ءٍ حَتَّى تُقِيمُوا التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِيلَ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ ..." «2» است كه خطاب در آن نيز به اهل كتاب است، علاوه دقت در جملات خود آيه مورد بحث تعجب آدمى را در اينكه چطور هيچ ربطى بين اين آيه و آيات قبل و بعدش نيست؟!! زيادتر مى ‏كند، و اگر آيه مورد بحث به همين ترتيبى كه فعلا با ساير آيات قبل و بعد خود دارد نازل شده باشد و همه داراى يك سياق بوده باشند در اين صورت از مجموع آنها اين مطلب به دست مى ‏آيد كه اين دستور مؤكد به رسول اللَّه (ص) براى تبليغ پيغامى است كه خدا در خصوص اهل كتاب نازل فرموده.

[مراد از" ناس" در آيه شريفه، يهود نيست و موضوع ماموريت جديد امرى بسيار مهم و خطير مى ‏باشد]

و از جهت وحدت سياق به طور متعين مراد از آن پيام، همان چيزى خواهد بود كه در آيه بعدش فرموده:" وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ‏- و آنچه از جانب پروردگارتان به سوى شما نازل شده" ليكن سياق خود آيه به هيچ وجه با اين احتمال سازگار نيست،

و اين ناسازگارى دليل بر اينست كه اين آيه جايش اينجا نيست، وجه ناسازگارى آن اينست كه از جمله‏" وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ" بر مى ‏آيد حكمى كه اين آيه در صدد بيان آنست و رسول اللَّه (ص) مامور به تبليغ آن شده، امر مهمى است كه در تبليغ آن بيم خطر هست يا بر جان رسول اللَّه و يا بر پيشرفت دينيش، و اوضاع و احوال يهود و نصاراى آن روز طورى نبوده كه از ناحيه آنان خطرى متوجه رسول اللَّه (ص) بشود تا مجوز اين باشد كه رسول اللَّه (ص) دست از كار تبليغ خود بكشد، و يا براى مدتى آن را به تعويق بيندازد و حاجت به اين بيفتد كه خدا به رسول خود- در صورتى كه پيغام تازه را به آنان برساند- وعده حفظ و حراست از خطر دشمنش را بدهد،

علاوه بر اين، اگر اين خطر، چشم زخمى بوده كه احتمالا ممكن بوده كه از اهل كتاب به آن جناب برسد جا داشت اين سوره در اوايل هجرت نازل شود، زيرا در اوايل هجرت كه رسول اللَّه (ص) در شهر غربت و در بين عده معدودى از مسلمين آن شهر به سر مى ‏برد از چهار طرفش يهوديان او را محصور كرده بودند، آنهم يهوديانى كه با حدت و
______________________________
(1) اگر ايشان تورات و انجيل و آنچه را كه از ناحيه پروردگارشان بسويشان نازل شده بپا ميداشتند از بالاى سر و زير پاهاشان روزى ميخوردند.
(2) بگو اى اهل كتاب هيچ چيز نخواهيد بود مگر آنكه تورات و انجيل را و آنچه را كه پروردگارتان بسويتان نازل كرده بپا بداريد.

ترجمه تفسير الميزان، ج‏6، ص 61

شدت هر چه بيشتر به مبارزه عليه رسول اللَّه (ص) برخاسته و صحنه‏ هاى خونينى نظير خيبر و امثال آن براه انداختند، اگر در آيه مورد بحث مراد از" ناس" يهود بود جا داشت در آن روزها اين آيه نازل شود، ليكن نزول اين سوره در اواخر عمر شريف آن حضرت اتفاق افتاده كه همه اهل كتاب از قدرت و عظمت مسلمين در گوشه‏اى غنوده ‏اند، پس به طور روشن معلوم شد كه آيه مورد بحث هيچگونه ارتباطى با اهل كتاب ندارد، علاوه بر همه، در اين آيه تكليفى كه از سنگينى، كمرشكن و طاقت ‏فرسا باشد به اهل كتاب نشده تا در ابلاغ آن به اهل كتاب خطرى از ناحيه آنها متوجه رسول اللَّه (ص) بشود.

از همه اينها گذشته در سالهاى اول بعثت، رسول اللَّه (ص) مامور شد تكاليف بس خطرناكى را گوشزد بشر آن روز سازد، مثلا مامور شد كفار قريش و آن عرب متعصب را به توحيد خالص و ترك بت ‏پرستى دعوت كند، مشركين عرب را كه بسيار خشن ‏تر و خون ريزتر و خطرناك تر از اهل كتابند به اسلام و توحيد بخواند، اين تهديد و وعده ‏اى كه امروز به رسول اللَّه (ص) مى ‏دهد آن روز نداد، معلوم مى ‏شود پيغام تازه، خطرناكترين موضوعاتى است كه رسول اللَّه (ص) به تازگى مامور تبليغ آن شده است.

علاوه بر آنچه گفته شد آياتى كه متعرض حال اهل كتابند قسمت عمده سوره مائده را تشكيل مى ‏دهند، و اين آيه هم به طور قطع در اين سوره نازل شده است، و يهود هم چنان كه گفته شد در موقع نزول اين سوره داراى قدرت و شدتى نبودند، آن قدرت و شوكت سابق خود را از دست داده و آن آتش، رو به خاموشى مى ‏رفت، غضب و لعنت پروردگار هم شامل حالشان شده و هر آتش افروزى و فتنه ‏اى به پا مى ‏ساختند، خداوند آن را خنثى و خاموشش مى ‏كرد، با اين حال چه معناى صحيحى براى اينكه رسول اللَّه (ص) در دين خدا از يهود بترسد مى ‏توان تصور كرد؟!

و با اينكه ايام نزول اين سوره ايامى است كه يهود به طوع و رغبت به حظيره اسلام قدم مى‏ گذارد، و يا مانند نصارا به حكومت اسلام جزيه مى ‏دهد، چه وجهى براى ترس رسول اللَّه (ص) از يهود مى ‏توان جست؟ و چه معنايى براى اينكه خداى تعالى او را در اين ترس محق بداند و به وعده حمايت خود دلگرمش سازد مى ‏توان يافت؟!

با آن همه مواقف خطرناك و موقعيت‏هاى وحشت ‏زايى كه سابق بر اين داشت؟! بنا بر اين هيچ شك و ترديدى نيست كه اين آيه در بين آيات قبل و بعد خود اجنبى و سياق آن با سياق آنها دو تا است، اين معنا كه روشن شد اينك به تجزيه و تحليل خود آيه مى ‏پردازيم:
آيه شريفه از يك امر مهمى- كه يا عبارتست از مجموع دين و يا حكمى از احكام- آن‏

ترجمه تفسير الميزان، ج‏6، ص 62

كشف مى ‏كند. و آن امر هر چه هست امرى است كه رسول اللَّه (ص) از تبليغ آن مى‏ ترسد، و در دل بنا دارد آن را تا يك روز مناسبى تاخير بيندازد، چه اگر ترس آن جناب و تاخيرش در بين نبود حاجتى به اين تهديد كه بفرمايد:" وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ‏" نبود، و لذا در آيات اول بعثت هم كه آن جناب را به تبليغ احكام تحريك مى ‏كند تهديدى ديده نمى ‏شود.

بلكه بر عكس لحن آنها خيلى ملايم است، مثلا در سوره" علق" مى‏ فرمايد:" اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ ..." «1» و در سوره" حم سجده" مى ‏فرمايد:" فَاسْتَقِيمُوا إِلَيْهِ وَ اسْتَغْفِرُوهُ وَ وَيْلٌ لِلْمُشْرِكِينَ" «2» و در سوره" مدثر" مى ‏فرمايد:" يا أَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ قُمْ فَأَنْذِرْ" «3» و امثال اين آيات.

[خطرى كه رسول اللَّه (ص) از آن نگران بوده خطر جانى نبوده بلكه پيامبر (ص) از خطر اضمحلال دين بيمناك بوده است‏]

گفتيم رسول اللَّه (ص) خطرات محتملى در تبليغ اين حكم پيش بينى مى ‏كند ليكن اين خطر خطر جانى براى شخص آن جناب نيست، زيرا آن جناب از اينكه جان شريف خود را در راه رضاى خدا قربان كند دريغ نداشت،

آرى او أجل از اين است كه حتى براى كوچكترين اوامر الهى از خون خود بخل ورزد، ترس او از جان خود مطلبى است كه سيره خود آن جناب و مظاهر زندگى شريفش آن را تكذيب مى ‏كند،

علاوه بر اين، خداى تعالى، خود در كلام كريمش بر طهارت دامن انبياء از اين گونه ترس ‏ها شهادت داده و فرموده:" ما كانَ عَلَى النَّبِيِّ مِنْ حَرَجٍ فِيما فَرَضَ اللَّهُ لَهُ سُنَّةَ اللَّهِ فِي الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ وَ كانَ أَمْرُ اللَّهِ قَدَراً مَقْدُوراً الَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللَّهِ وَ يَخْشَوْنَهُ وَ لا يَخْشَوْنَ أَحَداً إِلَّا اللَّهَ وَ كَفى‏ بِاللَّهِ حَسِيباً" «4»

و در باره نظائر اين فريضه فرموده:" فَلا تَخافُوهُمْ وَ خافُونِ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ" «5» و نيز عده ‏اى از بندگان خود را به اين خصلت ستوده كه با اينكه دشمن آنان را تهديد كرده مع ذلك جز از خدا از

______________________________
(1) بخوان بنام پروردگارت، همان پروردگارى كه عالم را آفريد. سوره علق آيه 1.
(2) بنا بر اين بايد در وظايف خود استقامت بورزيد و در عبادات متوجه و از كرده ‏ها استغفار كنيد، و واى بر حال مشركين. سوره حم سجده آيه 6.
(3) سوره مدثر آيه 1.
(4) چنين نيست كه بر نبى اكرم (ص) در آنچه كه خدا واجب فرموده حرجى باشد، خداوند در باره او سنتى را مقرر فرموده كه در باره همه انبيا همان را مقرر و اجرا نموده بود، و امر پروردگار همواره به طور قضا و قدر حتمى بوده است، همان انبيايى كه پيام هاى او را به مردمى كه به سوى‏شان مبعوث بودند مى‏ رساندند و از او مى ‏ترسيدند و از احدى جز خدا هراس نداشتند، و بس است خداوند براى حفظ و پاداش دادن به آنان. سوره احزاب آيه 39.
(5) از آنان نترسيد، بلكه از من بترسيد اگر مردمى با ايمان هستيد. سوره آل عمران آيه 175.

ترجمه تفسير الميزان، ج‏6، ص 63

احدى باك ندارند و مى ‏فرمايد:" الَّذِينَ قالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزادَهُمْ إِيماناً وَ قالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ" «1» و اين حرف هم از غلطهاى واضح است كه كسى (العياذ باللَّه) بگويد رسول خدا براى اينكه مبادا چشم زخمى به وى برسد انجام امر خدا را به تعويق بيندازد،

زيرا برگشت اين توهم و خيال لا بد به اين است كه اگر رسول اللَّه امر خدا را امروز انجام دهد او را خواهند كشت و در نتيجه كار خدا زمين خواهد ماند، و اين حرف خود غلط فاحشى است، زيرا به فرض اينكه رسول اللَّه (ص) هم چشم زخمى مى ‏ديد خدا كارش زمين نمى‏ ماند،

و با اينكه سبب ساز در عالم او است و با اينكه در قرآن كريم از رسول اللَّه (ص) سلب استقلال در تاثير را كرده و فرموده:" لَيْسَ لَكَ مِنَ الْأَمْرِ شَيْ‏ءٌ" آيا از پيش بردن كار خود به وسائل مختلف ديگر عاجز است؟!

پس نمى ‏شود خطر محتمل، خطر جانى رسول اللَّه باشد و ليكن ممكن است آن خطر را خطر اضمحلال و از بين رفتن دين دانست، به اين بيان كه بيم آن مى‏رفت اگر آن جناب عمل تبليغ آن پيغام را در غير موقع انجام دهد او را متهم سازند، و هو و جنجال راه بيندازد و در نتيجه دين خدا و دعوت او فاسد و بى نتيجه شود، و اين گونه اجتهادات و مصلحت ‏انديشى ‏ها براى آن جناب جايز بوده است و اسم اين مصلحت ‏انديشى را نبايد ترس از جان گذاشت.

[اين احتمال كه آيه در اوايل بعثت نازل شده و مراد از:" ما انزل" مجموع دين باشد مردود است‏]

از اينجا معلوم مى ‏شود احتمال اينكه آيه در اوايل بعثت نازل شده همانطور كه بعضى از مفسرين اين احتمال را داده ‏اند «2» احتمال صحيحى نيست، براى اينكه اين احتمال با جمله‏" وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ" سازگار نيست. زيرا در اول بعثت هنوز دين تبليغ نشده تا در تبليغ اين امر مهم بيم از بين رفتن دين و هدر رفتن زحمات پيامبر وجود داشته باشد، لا بد همان خطر جانى و در نتيجه زمين ماندن كار خداست كه آنهم گفتيم احتمال غلطى است،

علاوه بر اين اگر مراد از" ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ" اصل دين يا اصل و فرع آن باشد آيه لغو و برگشت معناى آن به جمله معروف" آنچه در جوى مى ‏رود آب است" خواهد بود.

زيرا معناى آيه اين مى ‏شود: هان اى رسول! ابلاغ كن دين را زيرا اگر ابلاغ نكنى دين را ابلاغ نكرده ‏اى دين را، بعضى ‏ها گفته‏ اند ممكن است به همين احتمال سر و صورتى داد و گفت مراد از جمله:" ما انزل" همان‏
______________________________
(1) كسانى كه مردم بانان گفتند: زنهار كه دشمن، خلق كثيرى عليه شما جمع آورى كرده، بترسيد و از روبرو شدن با ايشان بپرهيزيد، ليكن همين تهديد بجاى اينكه در اراده آنان خللى وارد سازد ايمانشان را بيش از پيش محكم نمود، و گفتند: بس است براى ما خداوند، كه او نيكو وكيلى است. سوره آل عمران آيه 173.
(2) تفسير المنار ج 6 ص 463.

ترجمه تفسير الميزان، ج‏6، ص 64

دين باشد چيزى كه هست آيه از قبيل گفتار ابى النجم باشد كه گفته:" انا ابو النجم و شعرى شعرى- منم ابو النجم و شعر من همان شعر من است" كه در بلاغت و فوق العادگى معروف است.

و بنا بر اين معناى آيه مذكور چنين خواهد شد: اگر رسالت را ابلاغ نكنى دچار اين شفاعت خواهى شد كه در تبليغ و سرعت عمل در انجام امر خداوند سبحان با آن همه تاكيدى كه همراه داشت اهمال و كوتاهى كرده‏ اى،

كما اينكه شعر ابى النجم هم اين معنا را داشت كه: شعر من همان شعرى است كه به بلاغت و برترى شناخته شده است. همين معنا را داشت‏ «1». ليكن اين توجيه هم صحيح نيست، زيرا اين نكته ‏اى كه در كلام ابو النجم است در جايى مستحسن است كه مقام اطلاق و تقييد و عام و خاص و نظائر آن باشد،

به اين معنا كه در جايى كه شنونده خيال كرده يكى از افراد عام يا مطلق يا يك فرد در برهه ‏اى از برهه‏ هاى زمان از تحت عموم افراد يا عموم زمانها بيرون شده گوينده براى رفع اين توهم مى‏ گويد: اين فرد كما فى السابق در تحت عموم باقى است، مثلا معناى شعر ابى النجم اين است كه خيال نشود قدرت و قريحه شعرى من فرسوده و از دست رفته و در نتيجه اشعار امروزم غير اشعار برجسته سابق است، نه، اشعار امروزم واجد همه محاسنى است كه اشعار سابقم بود.

و اما در آيه مورد بحث جاى بكار بردن اين نكته نيست، براى اينكه اگر مراد از رسالت مجموع دين و يا اصول دين باشد و نزول آيه هم در اوايل بعثت باشد كما اينكه فرض همين است، ديگر دو چيز در بين نيست، تا گفته شود اگر اين رسالت را تبليغ نكنى رسالت را تبليغ نكرده ‏اى،

زيرا فرض شد يك رسالت است نسبت به سر تا پاى دين، پس معلوم شد كه سياق آيه مورد بحث سياقى نيست كه بشود آن را از آيات نازله اول بعثت شمرد، و مراد از" ما أُنْزِلَ" را هم مجموع و يا اصل دين دانست.

و همچنين روشن شد كه نه تنها نمى ‏شود مقصود از" ما أُنْزِلَ" را مجموع دين در اوايل بعثت دانست، بلكه در هيچ زمانى به اين معنا نمى ‏توان گرفت، زيرا اشكال از جهت لغو بودن جمله‏" إِنْ لَمْ تَفْعَلْ" بود و اين اشكال منحصر به يك زمان نيست. علاوه بر اينكه اگر مراد از رسالت، مجموع و يا اصول دين بود، ممكن نبود تاريخ نزول آيه جز اول بعثت باشد، تازه محذور خوف رسول اللَّه (ص) هم در دين بجاى خود باقى است.

پس از همه اين وجوه بخوبى استفاده شد كه آن چيزى را كه به تازگى به رسول اللَّه‏
______________________________
(1) تفسير روح المعانى ج 6 ص 169.

ترجمه تفسير الميزان، ج‏6، ص 65

(ص) نازل شده و فشار و تاكيد همراه دارد، به هيچ تقدير و فرضى نمى ‏توان آن را عبارت از اصل دين و يا مجموع آن گرفت، ناگزير بايد آن را به معناى بعضى از دين و حكمى از احكام آن دانست، و آيه را بدين صورت معنا كرد:

اين حكمى كه از ناحيه پروردگارت بتو نازل شده تبليغ كن، كه اگر اين يكى را تبليغ نكنى مثل اينست كه از تبليغ مجموع دين كوتاهى كرده باشى، و لازمه اين معنا اينست كه مقصود از" ما أُنْزِلَ" آن حكم تازه و مقصود از" رسالت" مجموع دين باشد، و گرنه دچار همان محذور سابق خواهيم شد كه عبارت بود از لغو بودن آيه نظير جمله: آنچه در جوى مي رود آبست،

زيرا همانطورى كه گفتيم اگر مراد از كلمه" رسالته" همين رسالت مخصوصى باشد كه تازه نازل شده است معناى آيه اين مى‏ شود: اين رسالت تازه را تبليغ كن كه اگر آن را تبليغ نكنى آن را تبليغ نكرده ‏اى، و معلوم است كه اين كلامى است لغو و از ساحت مقدس خداى حكيم دور، پس مراد اين است كه اين حكم را تبليغ كن و گرنه اصل دين و يا مجموع آن را تبليغ نكرده ‏اى، و اين يك معناى صحيح و معقولى است كه شعر ابو النجم هم در مقام افاده همانست.

[اين چه تكليفى است كه لازمه ابلاغ نكردن آن (به تنهايى) عدم ابلاغ اصل دين و مجموع آن مى ‏باشد؟]

در اينجا اين سؤال پيش مى ‏آيد كه اين چه تكليفى است كه لازمه تبليغ نكردن آن به تنهايى اين است كه اصل دين و مجموع آن تبليغ نشده باشد؟

و ممكن است كسى هم در پاسخ بگويد: اين بدان جهت است كه اصولا احكام دين همه به هم پيوسته و مربوطند و بين آنها كمال ارتباط و بستگى بر قرار است، به طورى كه اگر در يكى از آنها اخلال شود در همه اخلال شده است، مخصوصا اگر اين اخلال، در تبليغ آن فرض شود،

براى اينكه ارتباط بين احكام در ناحيه تبليغ شديدتر و كاملتر از ناحيه عمل است، ليكن جواب آن سؤال اين نيست، و اين جواب با اينكه در جاى خود حرف صحيحى است، ليكن با ظاهر جمله‏اى كه در ذيل آيه مورد بحث است يعنى جمله:" وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرِينَ" سازگار نيست،

زيرا از اين جمله استفاده مى ‏شود كه مخالفين اين حكم از مسلمانها نبوده و مخالفتشان هم مخالفت علمى نبوده است، بلكه كسانى با اين حكم مخالفت كرده و يا خواهند كرد كه يا كافر باشند و يا از دين بيزارى جسته و مخالفتشان هم مخالفت اساسى است، كسانى كه با تمام وسايل براى ابطال و بى اثر گذاردن اين حكم خواهند كوشيد، و لذا خداوند وعده مى ‏دهد كه رسول خود را به زعم آنها يارى نموده و فعاليتهاى آنها را خنثى خواهد كرد، و در كارشان و بسوى هدفشان هدايت نخواهد نمود.

علاوه بر اين، اين مخالفت را نمى‏توان مخالفت عملى دانست، براى اينكه احكام اسلام همه در يك درجه از اهميت نيستند، مثلا بعضى از واجبات دين از كمال مصلحت به‏

ترجمه تفسير الميزان، ج‏6، ص 66

مثابه عمود دين ‏اند، و بعضى به اين درجه نيستند، مانند دعا در وقت ديدن هلال، كما اينكه در محرمات هم اين تفاوت ديده مى ‏شود، و همه در يك مرتبه از مفسده نيستند. مثلا يكى زناى محصنه است و يكى نگاه به نامحرم، و اين هر دو حرام است ليكن آن كجا و اين كجا،

پس نمى ‏توان گفت اگر كسى مثلا دعاى در وقت ديدن ماه نو را نخواند (و لو همه عبادتهاى واجبه را انجام داده باشد) و يا به نامحرم نگاه كند (و لو از تمامى محرمات ديگر پرهيز كرده باشد) هيچيك از احكام اسلام را امتثال نكرده.

بنا بر اين ترس رسول اللَّه را نمى ‏توان توجيه كرد، زيرا مخالفت يك يك احكام چيزى نيست كه رسول اللَّه (ص) از آن بترسد، و خداوند هم او را به نگهدارى از شر آن مخالفت‏ها وعده دهد،

بنا بر اين جاى ترديد نيست كه اين حكم حكمى است كه حائز كمال اهميت است بحدى كه جا دارد رسول اللَّه (ص) از مخالفت مردم با آن انديشناك باشد و خداوند هم با وعده خود وى را دلگرم و مطمئن سازد، حكمى است كه در اهميت به درجه‏ايست كه تبليغ نشدنش تبليغ نشدن همه احكام دين است، و اهمال در آن اهمال در همه آنها است، حكمى است كه دين با نبود آن جسدى است بدون روح كه نه دوامى دارد و نه حس و حركت و خاصيتى.

[اين تكليف تكليفى بوده حائز كمال اهميت و رسول اللَّه (ص) در ابلاغ آن از ناحيه مسلمين انديشناك بوده است نه از ناحيه كفار و مشركين‏]

و اين مطلب به خوبى از آيه استفاده مى ‏شود، و آيه كشف مى ‏كند آن حكم، حكمى است كه مايه تماميت دين و استقرار آنست، حكمى است كه انتظار مى‏ رود مردم عليه آن قيام كنند، و در نتيجه ورق را برگردانيده و آنچه را كه رسول اللَّه (ص) از بنيان دين بنا كرده منهدم و متلاشى سازند، و نيز كشف مى ‏كند از اينكه رسول اللَّه (ص) هم اين معنا را تفرس مى ‏كرده و از آن انديشناك بوده، و لذا در انتظار فرصتى مناسب و محيطى آرام، امروز و فردا مى ‏كرده كه بتواند مطلب را به عموم مسلمين ابلاغ كند و مسلمين هم آن را بپذيرند.

و در چنين موقعى اين آيه نازل شده است، و دستور فورى و اكيد به تبليغ آن حكم داده است.
و بايد دانست كه اين انتظار از ناحيه مشركين و بت‏پرستان عرب و ساير كفار نمى ‏رفته، بلكه از ناحيه مسلمين بوده زيرا دگرگون ساختن اوضاع و خنثى كردن زحمات رسول خدا (ص) وقتى از ناحيه كفار متصور است كه دعوت اسلامى منتشر نشده باشد،

اما پس از انتشار اگر انقلابى فرض شود جز به دست مسلمين تصور ندارد، و كارشكنى ‏ها و صحنه سازي هايى كه از طرف كفار تصور دارد همان افتراءاتى است كه قرآن كريم از اول بعثت تا كنون از آنان نقل كرده، كه گاهى ديوانه ‏اش خوانده مى ‏گفتند:" مُعَلَّمٌ مَجْنُونٌ" «1» و گاهى‏
______________________________
(1) او جن زده ايست كه از همان جن الهام مى‏گيرد. سوره دخان آيه 9.

ترجمه تفسير الميزان، ج‏6، ص 67

مى‏ گفتند يادش مى ‏دهند:" إِنَّما يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ" «1» و گاه شاعرش ناميده و مى‏ گفتند:" شاعِرٌ نَتَرَبَّصُ بِهِ رَيْبَ الْمَنُونِ" «2» و گاه ساحرش دانسته و مى ‏گفتند:" ساحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ" «3»،" إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلَّا رَجُلًا مَسْحُوراً" «4» و يا قرآنش را از حرفهاى كهنه و قديمى خوانده و مى ‏گفتند:" إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ يُؤْثَرُ" «5»،" أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ اكْتَتَبَها فَهِيَ تُمْلى‏ عَلَيْهِ بُكْرَةً وَ أَصِيلًا" «6»،" أَنِ امْشُوا وَ اصْبِرُوا عَلى‏ آلِهَتِكُمْ إِنَّ هذا لَشَيْ‏ءٌ يُرادُ" «7»، و امثال اينها از مزخرفاتى كه در باره آن جناب گفتند و باعث وهن و سستى اركان دين هم نشد، براى اينكه جواب همه اين افتراءات يك كلمه است، و آن اينست كه از اين حرفها بر مى ‏آيد صاحبان اين افتراءات نسبت به دين اسلام متزلزلند، و هنوز حق بر ايشان روشن نشده و در باره اسلام و حقانيت آن استقامتى كسب نكرده ‏اند.

اين افتراءات و تهمت‏ها مختص به اسلام و پيغمبر عزيزش نبوده، تا رسول خدا از تفرس و بو بردن وقوع آن مضطرب شود، چه ساير انبياء و مرسلين (ع) هم در اين گونه ابتلاآت و رو به رو شدن با اين گونه گرفتاريها از ناحيه امت خود با آن جناب شريك بوده ‏اند،

كما اينكه خداى متعال در قرآن كريم اينگونه گرفتاريها را نسبت به حضرت نوح و انبياى بعد از نوح (ع) سراغ مي دهد، پس خطر محتمل را نمى ‏توان از قبيل گرفتاريها و افتراءات كفار در اوايل بعثت دانست، بلكه خطرى اگر بوده (و مسلما هم بوده) امرى بوده كه از جهت كيفيت و زمان با آن گرفتاريها منطبق نمى ‏شود، و وقوعش جز در بعد از هجرت و پاى گرفتن دين در مجتمع اسلامى تصور ندارد.

آرى مجتمع آن روز مسلمين طورى بوده كه ميتوان آن را به يك معجون تشبيه كرد، چه‏
______________________________
(1) مسلما انسانى او را تعليم مى‏دهد. سوره نحل آيه 103.
(2) شاعريست كه ما منتظريم او هم مانند ساير شعرا دستخوش حوادث روزگار شده خودش و نام و نشانش از يادها برود. سوره طور آيه 30.
(3) يا ساحر است و يا جن زده. سوره ذاريات آيه 52.
(4) شما پيروى نمى ‏كنيد مگر مردى را كه ساحران جادويش كرده ‏اند. سوره اسراء آيه 47.
(5) اين نيست جز همان سحرى كه سينه به سينه به او رسيده است. سوره مدثر آيه 24.
(6) گفتند حرفهاى او همان مطالب كهنه ايست كه او استنساخ كرده و در هر صبح و شام برايش مى ‏خوانند. سوره فرقان آيه 5.
(7) بزرگانشان مى ‏گفتند برويد و صبر كنيد بر خدايان خود، اين حرفها (كه اين مرد مى ‏زند) براى رسيدن به مقاصدى است كه در سر پرورانده نه به منظور حق. سوره ص آيه 6.

ترجمه تفسير الميزان، ج‏6، ص 68

جامعه آن روز مسلمين مخلوط بوده از يك عده مردان صالح و مسلمانان حقيقى و يك عده قابل ملاحظه از منافقين كه بظاهر در سلك مسلمين درآمده بودند، و يك عده هم از مردمان بيمار دل و ساده لوح كه هر حرفى را از هر كسى باور مى ‏كردند و قرآن كريم هم بر اين چند جور مردم آن روز اشاره صريح دارد، و به شهادت آيات زيادى از قرآن كه تفسير آن در مجلدات قبلى اين كتاب گذشت، ايشان در عين اينكه به ظاهر و يا واقعا ايمان آورده بودند رفتارشان با رسول اللَّه (ص) رفتار رعيت با شاه بوده، و همچنين احكام دينى را هم به نظر قانونى از قوانين ملى و قومى مى ‏نگريسته ‏اند

، بنا بر اين ممكن بوده كه تبليغ بعضى از احكام، مردم را به اين توهم گرفتار كند (العياذ باللَّه) كه رسول اللَّه (ص) اين حكم را از پيش خود و به نفع خود تشريع كرده، و خلاصه از تشريع اين حكم سودى عايد آن جناب مى ‏شود، اين توهم باعث اين مى ‏شود كه مردم به اين فكر بيفتند كه راستى نكند اين شخص پادشاهى باشد كه براى موفقيت خود خويشتن را پيامبر قلمداد كرده، و اين احكام هم كه به اسم دين مقرر نموده همان قوانينى باشد كه در هر مملكت و حكومتى به انحاى مختلف اجراء مى ‏گردد.

[علت نگرانى رسول اللَّه (ص) از ابلاغ آنچه بدان مامور شده است‏]

و پر واضح است كه اگر چنين توهم و شبهه در بين مردم پاى گيرد و در دلهايشان جاگير شود تا چه اندازه در فساد و از بين بردن دين تاثير دارد، و هيچ نيرو و هيچ فكر و تدبيرى نمى ‏تواند آن اثر سوء را متوجه سازد،

پس غير اين نيست كه اين حكمى كه در آيه مورد بحث رسول اللَّه (ص) مامور به تبليغ آن شده حكمى است كه تبليغ آن مردم را به اين توهم مى ‏اندازد كه رسول خدا اين مطلب را از پيش خود مى ‏گويد، و مصلحت عموم و نفع شان در آن رعايت نشده است، نظير داستان زيد و تعدد زوجات رسول و اختصاص خمس غنيمت به رسول اللَّه (ص) و امثال اين احكام اختصاصى، با اين تفاوت كه ساير احكام اختصاصى چون مساسى با عامه مسلمين ندارد يعنى نفعى از آنها سلب نمى‏ كند و ضررى به آنها نمى ‏رساند از اين جهت طبعا باعث ايجاد آن شبهه در دلها نمى‏ شود.

مثلا داستان ازدواج رسول خداى (ص) با همسر زيد- پسر خوانده خود- تنها حكمى مخصوص به خود آن جناب نبوده، گر چه ممكن است توهم شود كه اين هم به منظور انتفاع شخص رسول اللَّه (ص) تشريع شده است، ليكن چون اين حكم عمومى اعلام شده است و عموم مسلمين مى ‏توانند با زن پسر خوانده ‏هاى خود ازدواج كنند، از اين رو خيلى به ذوق نمى ‏زند، و در داستان ازدواج بيش از چهار همسر دائمى، گر چه حكمى است مخصوص به رسول اللَّه (ص) ليكن باز هم باعث تقويت آن شبهه در دلها نمى‏ گردد، زيرا به فرض اينكه (العياذ باللَّه) رسول اللَّه (ص) اين حكم را از روى‏

ترجمه تفسير الميزان، ج‏6، ص 69

هواى نفسانى و بدون دستور خداوند مقرر كرده باشد چون هيچ مانعى براى آن جناب به نظر نمى ‏رسد كه اين حكم را توسعه دهد و هيچ فرضى تصور نمى‏ رود كه از اين توسعه مضايقه نمايد، از اين رو باز هم به ذوقها نمى ‏زند، مخصوصا رسول اللهى كه سيره و رفتارش در ايثار به نفس بر مسلمان و كافر معلوم و معروف است، رسول اللهى كه مردم را در آنچه خداوند از مال و چيزهاى ديگر روزى فرموده بر خود مقدم مى ‏دارد، چگونه ممكن است مردم را محدود و محكوم كند به اينكه بيش از چهار همسر دائمى اختيار نكنند و ليكن خود تا 9 نفر اختيار كند؟! پس جاى هيچ ترديدى نيست كه اجراى اين حكم نسبت به خصوص خود از ناحيه خداوند بوده نه از روى هوا.

[آن امر مهم و خطيرى كه پيامبر (ص) مامور به ابلاغ آن شده است" ولايت" و جانشينى امير المؤمنين (ع) است‏]

از اينجا و از همه آنچه تا كنون گفته شد به خوبى استفاده مى ‏شود كه در آيه شريفه رسول اللَّه (ص) مامور به تبليغ حكمى شده كه تبليغ و اجراى آن مردم را به اين شبهه دچار مى ‏كند كه نكند رسول اللَّه (ص) اين حرف را به نفع خود مى ‏زند،

چون جاى چنين توهمى بوده كه رسول اللَّه (ص) از اظهار آن انديشناك بوده، از همين جهت بوده كه خداوند امر اكيد فرمود كه بدون هيچ ترسى آن را تبليغ كند، و او را وعده داد كه اگر مخالفين در صدد مخالفت بر آيند آنها را هدايت نكند، و اين مطلب رواياتى را كه هم از طرق عامه و هم از طرق اماميه وارد شده است تاييد مى ‏كند،

چون مضمون آن روايات اينست كه آيه شريفه در باره ولايت على (ع) نازل شده، و خداوند رسول اللَّه (ص) را مامور به تبليغ آن نموده، و آن جناب از اين عمل بيمناك بوده كه مبادا مردم خيال كنند وى از پيش خود پسر عم خود را جانشين خود قرار داده است، و به همين ملاحظه انجام آن امر را به انتظار موقع مناسب تاخير انداخت تا اينكه اين آيه نازل شد، ناچار در غدير خم آن را عملى كرد و در آنجا فرمود:" من كنت مولاه فهذا على مولاه" يعنى هر كه من مولاى اويم، اين- على بن ابى طالب- نيز مولاى اوست. «1»

اما" ولايت": بايد دانست همانطورى كه در زمان رسول اللَّه امور امت و رتق و فتق آن به دست آن جناب اداره مى ‏شده به طور مسلم و بدون هيچ ابهامى پس از در گذشت وى نيز شخصى لازم است كه اين امر مهم را عهده ‏دار باشد، و قطعا هيچ عاقلى به خود اجازه نمى ‏دهد كه توهم كند دينى چنين وسيع و عالمگير، دينى كه از طرف خداى جهان، جهانى و ابدى اعلام و معرفى شده است، دينى كه وسعت معارفش جميع مسائل اعتقادى و همه اصول اخلاقى و
______________________________
(1) مجمع البيان ج 3 ص 223.

ترجمه تفسير الميزان، ج‏6، ص 70

احكام فرعى را كه تمامى قوانين مربوط به حركات و سكنات فردى و اجتماعى انسانى را متضمن است بر خلاف ساير قوانين و استثنا احتياج به حافظ و كسى كه آن طور كه شايد و بايد آن را نگهدارى كند ندارد، و يا توهم كند كه مجتمع اسلامى استثناء و بر خلاف همه مجتمعات انسانى بى‏نياز از والى و حاكمى است كه امور آن را تدبير و اداره نمايد، كيست كه چنين توهمى بكند؟!

و اگر كرد جواب كسى را كه از سيره رسول اللَّه (ص) بپرسد چه مى‏ گويد؟! زيرا رسول اللَّه (ص) سيره ‏اش بر اين بود كه هر وقت به عزم جنگ از شهر بيرون مى‏ رفتند كسى را به جانشينى خود و به منظور اداره امور اجتماعى مسلمين جاى خود مى‏ گذاشتند،

كما اينكه على بن ابى طالب (ع) را در جنگ تبوك جانشين خود در مدينه قرار دادند، على (ع) هم كه عشق مفرطى به شهادت در راه خدا داشت عرض كرد: آيا مرا خليفه و جانشين خود در مدينه قرار مى ‏دهى؟ با اينكه در شهر جز زنان و كودكان كسى باقى نمانده؟!

پيامبر فرمود: آيا راضى نيستى كه نسبت تو، به من نسبت هارون باشد به موسى، با اين تفاوت كه بعد از موسى (ع) پيغمبرانى آمدند و پس از من پيغمبرى نخواهد آمد؟!.

و همچنين آن حضرت در ساير شهرهايى كه آن روز به دست مسلمين فتح شده بود مانند مكه و طائف و يمن و امثال آنها جانشينان و حكامى نصب مى ‏فرمود، و نيز بر لشكرها چه كوچك و چه بزرگ كه باطراف مى‏ فرستادند امرا و پرچمدارانى مى‏ گماردند، اين بوده است رفتار رسول اللَّه (ص) در ايام حيات خود، و چون فرقى بين آن زمان و زمان پس از رحلت آن جناب نيست، از اين رو بايد براى زمان غيبت خود هم فكرى بكند، و شخصى را براى اداره امور امت تعيين بفرمايد، بلكه احتياج مردم به والى در زمان غيبت آن جناب بيشتر است از زمان حضورش، و با اين حال چگونه مى ‏توان تصور كرد كه آن جناب براى آن روز مردم هيچ فكرى نكرده است؟!.

" يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ"

[نكاتى كه در آيه شريفه:" يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ" مى باشد]

چند نكته در اين آيه شريفه هست كه به يك يك آنها اشاره مى ‏كنيم:

يكى اينكه در اين آيه رسول اللَّه (ص) با اينكه داراى القاب زيادى است به عنوان رسالت مورد خطاب قرار گرفته، و اين از اين جهت است كه در اين آيه گفتگو از تبليغ است، و مناسب‏ترين القاب و عناوين آن جناب در اين مقام همان عنوان رسالت است، براى اينكه به كار رفتن اين لقب خود اشاره ‏اى است به علت حكم، يعنى وجوب تبليغى كه بوسيله همين آيه به رسول اللَّه (ص) گوشزد شده است، و مى ‏فهماند كه رسول، جز انجام‏

ترجمه تفسير الميزان، ج‏6، ص 71

رسالت و رسانيدن پيام كارى ندارد، و كسى كه زير بار رسالت رفته البته به لوازم آن كه همان تبليغ و رسانيدن است قيام مى كند.

دوم اينكه در اين آيه از خود آن مطلبى كه بايد تبليغ شود اسم نبرده، تا هم به عظمت آن اشاره كرده باشد و هم به آن چيزى كه لقب رسالت به آن اشاره داشت، اشاره كند، يعنى بفهماند كه اين مطلب امرى است كه رسول اللَّه (ص) در آن هيچ گونه اختيارى ندارد، بنا بر اين، در آيه شريفه دو برهان بر سلب اختيار از رسول اللَّه (ص) در تبليغ كردن و يا تاخير در تبليغ اقامه شده است،

يكى تعبير از آن جناب به رسول، و يكى هم نگفتن اصل مطلب، و در عين اينكه دو برهان است دو عذر قاطع هم هست براى رسول اللَّه (ص) در جرأتش بر اظهار مطلب و علنى كردن آن براى عموم، و در عين حال تصديق فراست رسول اللَّه (ص) هم هست، يعنى مى ‏فهماند كه رسول اللَّه (ص) درست تفرس كرده و در احساس خطر مصيب بوده است،

و نيز مى رساند كه اين مطلب از مسائلى است كه تا رسول اللَّه (ص) زنده است بايد به زبان مبارك خودش به مردم ابلاغ شود و كسى در ايفاى اين وظيفه جاى خود آن جناب را نمى ‏گيرد.

[جمله‏" وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ" گر چه صورت تهديدى دارد ولى در حقيقت مبين اهميت موضوع است‏]

" وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ" همانطورى كه سابقا هم اشاره كرديم مراد از" رسالت" و يا به قرائتهاى ديگر" رسالات" مجموع وظايفى است كه رسول اللَّه (ص) به دوش گرفته بود، و نيز سابقا گفتيم كه از لحن آيه اهميت و عظمت اين حكمى كه به آن اشاره كرده استفاده مى ‏شود، و فهميده مى ‏شود كه حكم مذكور حكمى است كه اگر تبليغ نشود مثل اينست كه هيچ چيز از رسالتى را كه به عهده گرفته است تبليغ نكرده باشد،

بنا بر اين مى ‏توان گفت گر چه كلام صورت تهديد دارد ليكن در حقيقت در صدد بيان اهميت مطلب است، و مى‏ خواهد بفهماند مطلب اينقدر مهم است كه اگر در حق آن كوتاهى شود حق چيزى از اجزاى دين رعايت و ادا نشده است.

پس جمله‏" وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ" جمله شرطيه ‏ايست كه ريخت و سياقش براى بيان اهميت و تاثير بود و نبود شرط است، و اينكه بود و نبود جزا هم متفرع بر بود و نبود شرط است، و در حقيقت اين جمله شرطيه كه صورتا شرطيه است، در واقع شرطيه نيست،

زيرا جمله شرطيه در محاورات مردم معمولا وقتى بكار مى‏ رود كه تحقق جزا مجهول باشد به جهت جهل به تحقق شرط، و چون در جمله شرطيه مورد بحث يعنى‏" إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ" نمى‏ توان به خداى تعالى نسبت جهل داد از اين رو اگر هم مى ‏بينيم جمله بصورت شرطيه بيان شده است‏

ترجمه تفسير الميزان، ج‏6، ص 72

مى ‏دانيم كه در حقيقت شرطيه نيست، علاوه بر اينكه ساحت مقدس رسول اللَّه (ص) منزه است از اينكه خداى تعالى و لو به صورت شرطيه و" اگر" نسبت مخالفت و نافرمانى و ترك تبليغ به او بدهد، با اينكه خودش در مدح او فرموده:" اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ‏- يعنى خداوند داناتر است كه رسالت خود را در كجا و به چه شخصى محول كند"، پس جمله‏" وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ ..." درست است كه به ظاهر تهديد را مى ‏رساند ليكن در واقع اعلام اهميت اين حكم است به آن جناب و به ساير مردم و اينكه رسول اللَّه در تبليغ آن هيچ جرمى و گناهى ندارد، و مردم حق هيچگونه اعتراض به او ندارند.

[معناى عصمت در جمله:" وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ"]

" وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرِينَ" راغب گفته است:" عصم" (بفتح عين و سكون صاد) به معناى امساك است، و اعتصام به معناى آن حالتى است از انسان كه در طلب حافظى كه او را حفظ كند از خود نشان مى ‏دهد. راغب همچنين در معناى اين كلمه بسط كلام مى ‏دهد تا آنجا كه مى ‏گويد:

" عصام" (بكسر عين) چيزى است كه بوسيله آن چيزى بسته و حفظ مى‏ شود و عصمتى كه در انبيا است به معناى نگهدارى ايشانست از معصيت، و خداوند ايشان را با وسايل گوناگونى حفظ مى ‏كند: يكى با صفاى دل و پاكى گوهرى است كه خداى تعالى ايشان را به آن كرامت اختصاص داده است و يكى ديگر با نعمت فضائل جسمانى و نفسانى است كه به آنان ارزانى داشته و ديگر با نصرت و تثبيت قدمهاى آنها است، و نيز سكينت و اطمينان خاطر و نگهدارى دلهايشان و توفيقاتشان است، كما اينكه خداى تعالى فرموده:" وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ".

و عصمت چيزى است نظير دست‏بند كه زنان در دست مى ‏اندازند، و از دست، آن موضعى را كه عصمت (دست بند) بر آن قرار مى ‏گيرد معصم گويند، و بعضى به سفيدى مچ دست با پاى چارپايان از نظر شباهتش به دست بند عصمت گفته‏ اند، نظير اينكه چارپايى را كه يك پايش سفيد باشد به چارپايى كه يك پايش بسته باشد تشبيه كرده و محجل مى‏ گويند و بر همين قياس گفته مى ‏شود:" غراب اعصم- كلاغ قلاده دار" «1».

و اما معنايى را كه راغب براى عصمت انبيا (ع) كرد، گر چه معناى صحيحى است ليكن مثال زدنش به آيه مورد بحث درست نيست، براى اينكه آيه مورد بحث مربوط به عصمت انبيا نيست، وى خوب بود براى عصمت انبيا به آيات ديگرى مثل مى ‏زد نه به آيه مورد بحث، و آن معنايى كه براى عصمت انبيا كرده است اگر بخواهيم با آيات قرآنى تطبيق‏
______________________________
(1) مفردات راغب ص 336- 337 (عصم).

ترجمه تفسير الميزان، ج‏6، ص 73

كنيم با آيه‏" وَ ما يَضُرُّونَكَ مِنْ شَيْ‏ءٍ وَ أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَيْكَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ عَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ وَ كانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكَ عَظِيماً" «1» بهتر تطبيق مى ‏شود.

و اما عصمت در آيه مورد بحث ظاهرش اينست كه به معناى نگهدارى و حفاظت از شر مردم باشد، شرى كه انتظار مى‏رفته متوجه نفس شريف رسول اللَّه (ص) شده و يا مانع مقاصد و هدفهاى مقدس دينيش و يا موفقيت در تبليغش و يا به نتيجه رسيدن زحماتش و سخن كوتاه آنچه مناسب ساحت مقدس اوست بشود، و اين ربطى به مساله عصمت انبيا ندارد.

و به هر حال از موارد استعمال اين كلمه به دست مى ‏آيد كه اين كلمه به معناى گرفتن و نگهدارى است، بنا بر اين استعمالش در معنى حفظ از قبيل استعاره لازم است براى ملزوم، چه لازمه حفظ گرفتن است، و اينكه عصمت از شر مردم را معلق گذاشت، و بيان نفرمود كه آن شر چه شريست و مربوط به چه شانى از شؤون مردم است؟

آيا از قبيل كشتن و مسموم كردن و غافلگير ساختن است؟ يا مقصود آزارهاى روحى از قبيل دشنام و افترا است؟ يا از قبيل كارشكنى و بكار بردن مكر و خدعه است؟ و سخن كوتاه از بيان نوع شكنجه و آزار مردم سكوت كرد تا افاده عموم كند، و همه انواع آزارها را شامل شود، و ليكن از همه بيشتر همان كارشكنى ها و اقداماتى كه باعث سقوط دين و كاهيدن رونق و نفوذ آن است به ذهن مى‏رسد.

[مفهومى كه كلمه" ناس" متضمن آنست و مراد از" ناس" در:" وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ"]

" الناس" به معناى نوع انسان است نه انسان خاص، جامعى است كه در صدق آن نه خصوصيات تكوينى از قبيل نر و مادگى دخالت دارد، و نه امتيازات غير تكوينى، مانند داشتن علم و فضل و مال و نداشتن آنها، و از همين جهت كه به همه افراد اين جنس صادق است بيشتر در جماعت استعمال مى ‏شود و كمتر ديده شده است كه به يك فرد" ناس" گفته شود و نيز از جهت اينكه اين كلمه متضمن معناى انسانيت است، چه بسا دلالت بر مدح كند،

البته اين دلالت در مواردى است كه در آن فضيلت به معناى انسانيت ملاحظه شده باشد، مانند اين آيه:" إِذا قِيلَ لَهُمْ آمِنُوا كَما آمَنَ النَّاسُ" «2» كه در اين آيه ناس ممدوح است، و مراد از آن كسانى ‏اند كه در آنها انسانيت كه ملاك درك حق و تميز آن از باطل است وجود داشته باشد، پس معناى آيه اين مى ‏شود: وقتى به آنها گفته مى‏شود ايمان آريد همان طورى كه مردم كامل‏
______________________________
(1) اينها با كيد خود بتو ضررى نمى‏رسانند، چه خداى نگهدار تو است. قرآن و سنت را بتو نازل فرمود و شرايع و اخبارى از پيغمبران گذشته بتو ياد داد كه تو خود از آنها خبرى نداشتى. آرى فضل خداوند بر تو عظيم است. سوره نساء آيه 113.
(2) سوره بقره آيه 13.

ترجمه تفسير الميزان، ج‏6، ص 74

ايمان آوردند، و چه بسا بر عكس دلالت بر نكوهش كند، يعنى در پاره ‏اى از موارد خست و پستى افرادى را برساند، و اين در جايى است كه گفتگو از امرى باشد كه محتاج به لحاظ پاره ‏اى از فضائل انسانيت زائد بر آنچه در صدق اسم انسان لازم است باشد، مانند اين آيه:" وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ" «1» چون بيشتر مردم فضائلى زائد بر اصل معناى انسانيت ندارند،

و نيز مانند اينكه به كسى بگويى: خيلى به وعده‏هاى مردم اعتماد مكن و خيلى به جمعيت آنها غره مباش، و غرضت از اين گفتار اين باشد كه وعده كسانى قابل اعتماد و جمعيتشان مايه پشت گرمى است كه از فضلا و دارندگان ملكه وفا و ثبات عزم باشند، نه هر دو پايى كه كلمه انسان بر او صادق باشد، گاهى هم نه بر مدح دلالت دارد و نه بر ذم، و اين در جايى است كه گفتگو در چيزى باشد كه در آن تنها جنس انسانى بدون ملاحظه چيز ديگرى دخيل باشد، مانند اين آيه:" يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى‏ وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ" «2».

زيرا در اين آيه شريفه گفتگو از جنس انسانى است نه از انسان فاضل و يا ناقص، و بعيد نيست كه در آيه مورد بحث هم به همين معنا باشد، يعنى مراد از ناس سواد مسلمين باشد، سوادى كه همه رقم اشخاص از مؤمن و منافق و بيمار دل بطور غير متمايز و آميخته با هم در آن وجود دارند،

بنا بر اين اگر كسى از چنين سوادى بيمناك باشد از همه اشخاص آن بيمناك خواهد بود، و چه بسا جمله‏" إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرِينَ" هم اين آميختگى و عموميت و بى نشانى را برساند،

زيرا معلوم مى ‏شود كسانى از كفار بى نام و نشان در لباس مسلمين و در بين آنها بوده ‏اند، و اين هيچ بعيد نيست، زيرا سابقا هم گفتيم كه آيه مورد بحث بعد از هجرت و در ايامى نازل شده است كه اسلام شوكتى به خود گرفته و جمعيت انبوهى به آن گرويده بودند، و معلوم است كه در چنين ايامى صرفنظر از اينكه مسلمانان واقعى انگشت شمار بودند، سواد مسلمين سواد عظيمى بوده و ممكن بوده است كسانى از كفار خود را در بين آنها و بعنوان مسلمان جا بزنند،

و عمليات خصمانه و كارشكنى‏هاى خود را بسهولت انجام دهند، و لذا مى ‏بينيم خداوند در مقام تعليل جمله" وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ‏" مى ‏فرمايد:" إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرِينَ"، چون بعد از اينكه وعده حفاظت به رسول خود مى‏دهد، مخالفين را كفار
______________________________
(1) ليكن بيشتر مردم نمى‏فهمند. سوره روم آيه 30.
(2) هان اى مردم! آفريديم شما را از نر و ماده‏اى. و قرارتان داديم شاخه شاخه و قبيله قبيله تا يكديگر را بشناسيد، محققا گرامى‏ترين شما پارساترين افراد شما است، براستى خداوند داناى با خبر است.
سوره حجرات آيه 13.

ترجمه تفسير الميزان، ج‏6، ص 75

مى ‏خواند.
[دو توضيح لازم در باره معناى جمله:" وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ" و جمله:" إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرِينَ"]

در اينجا اين سؤال پيش مى ‏آيد: همانطورى كه از آيه مورد بحث استفاده مى ‏شود خداوند رسول خود را از شر كفار حفظ فرمود؟

و اگر چنين است پس آن همه آزار و محنت‏ها كه از كفار و از امت خود ديد چه بود؟! و آيا اين آيه با ساير آيات قرآنى كه صريح‏ اند در اينكه رسول اللَّه (ص) در راه تبليغ دين محنت‏هاى طاقت‏ فرسايى ديده منافات ندارد؟!

و آيا جز اين است كه رسول خدا خودش فرمود: هرگز هيچ پيغمبرى به مقدار و مانند آزارهايى كه من ديدم نديده و همچنين اين سؤال پيش مى ‏آيد كه اين آيه مى ‏فرمايد: خداوند كفار را هدايت نمى ‏كند،

آيا اين جمله منافى سراپاى قرآن و مخالف صريح عقل نيست؟!

خداوندى كه خود تمامى وسايل هدايت را كه يكى از آنها فرستادن انبيا و كتابهاى آسمانى است فراهم فرموده، آيا معقول است همين خداى مهربان از طرفى به انبياى خود اصرار بورزد كه بندگان مرا به خدايشان آشنا كنيد و از طرفى خودش بفرمايد: خداوند كفار را هدايت نمى ‏كند مگر اينكه حجت خالص بر آنها تمام شود؟!

و آيا جز اين است كه ما به چشم خود مى ‏بينيم كه خداوند كفار را يكى پس از ديگرى هدايت مى ‏كند؟!.

جواب سؤال اولى اينست كه خداى تعالى كه فرموده‏" إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرِينَ" در حقيقت جمله‏" وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ" را توضيح داده، به اين معنا كه در سعه اطلاق آن تصرف كرده و اطلاق آن را كه شامل تمامى انواع محنت‏ها، چه آنهايى كه ممكن بود در مقابل تبليغ اين حكم ببيند و چه غير آن بود تقييد كرده است به آزارهايى كه در خصوص اين حكم و قبل از موفقيت به اجراى آن ممكن بود از دشمنان برسد، حالا يا به اين بوده كه آن جناب را در حين تبليغ اين حكم بقتل برسانند، و يا بر او شوريده و اوضاع را دگرگون سازند،

و يا او را به باد تهمت‏هايى كه باعث ارتداد مردم است گرفته و يا حيله‏اى بكار برند كه اين حكم را قبل از اينكه به مرحله عمل برسد خفه كرده و در گور كنند، و ليكن خداى تعالى كلمه حق و دين مبين خود را بر هر چه بخواهد و هر كجا و هر وقت و هر كس كه بخواهد اقامه و اظهار مى ‏نمايد، كما اينكه در كلام عزيز خود فرموده:" إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ أَيُّهَا النَّاسُ وَ يَأْتِ بِآخَرِينَ وَ كانَ اللَّهُ عَلى‏ ذلِكَ قَدِيراً" «1».

و اما جواب از سؤال دوم: بايد دانست كه مقصود از كفر در اينجا، كفر به خصوص‏
______________________________
(1) اگر بخواهد شما را هلاك نموده ملت ديگرى را به وجود مى ‏آورد، و خداوند بر اين معنا قادر بوده و هست. سوره نساء آيه 133.

ترجمه تفسير الميزان، ج‏6، ص 76

آيه ‏ايست كه متضمن حكم مورد بحث است، حكمى كه جمله" ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ‏- آنچه از پروردگارت به تو نازل شده" اشاره به آن دارد،

كما اينكه در آيه حج، مخالفين خصوص حج را كافر خوانده و فرموده:" وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ عَنِ الْعالَمِينَ" «1» نه كفرى كه به معناى استكبار از اصل دين و از اقرار به شهادتين است، زيرا كفر به اين معنا با مورد آيه مناسبت ندارد،

مگر اينكه كسى بگويد مراد از" ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ" مجموع دين و قرآن است، كه ما سابقا جوابش را داده و اين حرف را نپذيرفتيم، و بنا بر اين مراد از هدايت هم هدايت به راه راست نيست،

بلكه مراد هدايت به مقاصد شوم آنها است، و معنايش اين است كه خداوند ابزار كار و اسباب موفقيت آنان را در دسترسشان قرار نمى ‏دهد، نظير اين آيه كه مى ‏فرمايد:" إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقِينَ" «2» و اين آيه:" وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ" «3» كه معلوم است مراد از هدايت در اين دو آيه هدايت به فسق و ظلم است، و ما سابقا در جلد دوم اين كتاب راجع به اين هدايت بحث كرديم.

پس معناى آيه اينست كه خداوند آنها را مطلق العنان نمى ‏گذارد تا هر لطمه كه بخواهند به دين و به كلمه حق وارد آورده و نورى را كه از جانب خود نازل كرده خاموش كنند،

چون به طور كلى كفار و ظالمين و فاسقين از شومى و بدى كه دارند همواره در پى تغيير سنت خداوند، و مى ‏خواهند سنتى را كه بين خلق خدا جارى است و مسير اسبابى را كه يكى پس از ديگرى در راه تحصيل مسببات در جريانند عوض كرده اسبابى را كه همه اسباب هدايت و فضيلتند و بين آنها و اينكه نام گناه بر آنها اطلاق شود فرسنگ‏ها فاصله است، آلوده كرده و به سوى مقاصد باطل و فاسد خود منحرف كنند،

آرى آنان اينطور مى ‏خواهند و ليكن قدرت و شوكت‏شان كه آن را هم خدا ارزانيشان داشته خداوند را زبون و عاجز نمى‏ كند، هر چند مساعى‏ شان آنان را احيانا و در چند قدم كوتاه پيشرفت دهد و در نتيجه، كارشان سامان يابد و به مقاصد پليد خود نائل شوند و ليكن اين استعلا و استقامت كارهايشان جز براى مدت كوتاهى دوام نيافته و بالآخره تباه خواهد شد،

بلكه خداوند آنان را در چاهى كه براى مسلمين كنده بودند در خواهد انداخت، آرى‏" وَ لا يَحِيقُ الْمَكْرُ السَّيِّئُ إِلَّا بِأَهْلِهِ" «4».

______________________________
(1) و كسى كه كفر ورزيد (بداند) كه محققا خداوند بى نياز از همه عالميان است. سوره آل عمران آيه 97.
(2) محققا خداوند هدايت نمى‏كند فاسقين و تبهكاران را. سوره منافقين آيه 6.
(3) و خداوند هدايت نمى‏كند قوم ستمگر را. سوره بقره آيه 258.
(4) مكر بد و دامى كه تنيده ميشود جز گريبان صاحبش را نمى‏گيرد و جز بر او مسلط و محيط نمى‏شود. سوره فاطر آيه 43.

ترجمه تفسير الميزان، ج‏6، ص 77

بحث روايتى‏

[ (رواياتى در ذيل آيه شريفه:" يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ..."، شان نزول آن و ابلاغ ولايت على (ع) در غدير خم)]

در تفسير عياشى از ابى صالح از ابن عباس و جابر بن عبد اللَّه روايت شده كه گفته ‏اند:

خداى تعالى نبى خود محمد (ص) را مامور كرد كه على (ع) را به عنوان علميت در بين مردم نصب كرده و مردم را به ولايت وى آگاهى دهد،

و از همين جهت رسول اللَّه (ص) ترسيد مردم متهمش ساخته و زبان به طعنش گشوده بگويند: در بين همه مسلمانان على را نامزد اين منصب كرده است، و لذا خداى تعالى اين آيه را فرو فرستاد:" يا أَيُّهَا الرَّسُولُ ..." ناگزير رسول اللَّه (ص) در روز غدير خم به امر ولايت على (ع) قيام نمود. «1»

و در همان كتاب از حنان بن سدير از پدرش از امام ابى جعفر (ع) روايت مى ‏كند كه آن حضرت فرمود: وقتى كه جبرئيل در حيات رسول اللَّه (ص) در حجة الوداع براى اعلان ولايت على (ع) نازل شد و اين آيه را فرود آورد:" يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ ..."

رسول اللَّه (ص) سه روز در انجام آن مكث كرد تا رسيد به جحفه، و در اين سه روز از ترس مردم دست على را نگرفت و او را بالاى دست خود بلند نكرد، تا اينكه در روز غدير در محلى كه آن را" مهيعة" مى‏ گفتند بار گرفته و پياده شد، آن گاه دستور داد بانگ نماز سر داده و مردم را براى نماز دعوت كنند، مردم هم بر حسب معمول اجتماع كردند، رسول اللَّه (ص) در برابرشان قرار گرفت و فرمود:

چه كسى از خود شما به شما اولويت دارد؟ همه به بانگ بلند عرض كردند خدا و رسول، آن گاه بار ديگر همين كلام را تكرار كرد و همه همان جواب را دادند، بار سوم نيز همان را پرسيد و همان جواب را شنيد، و سپس دست على را گرفته فرمود:

هر كه من مولاى اويم على مولاى اوست، پروردگارا دوست بدار دوستداران على را و دشمن بدار كسى را كه با على دشمنى كند و يارى كن هر كه را كه به على يارى دهد، و تنها بگذار كسى را كه در موقع حاجت على را تنها بگذارد، چون كه على از من و من از على هستم، و على نسبت به من به منزله هارون است نسبت به موسى، با اين تفاوت كه بعد از موسى‏
______________________________
(1) تفسير عياشى ج 1 ص 331 ح 152.

ترجمه تفسير الميزان، ج‏6، ص 78

پيغمبرانى بودند و پس از من پيغمبرى نخواهد بود «1».

باز در همان كتاب از ابى الجارود از ابى جعفر (ع) روايت شده است كه فرمود: وقتى خداى تعالى آيه‏" يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرِينَ" را بر نبى خود نازل فرمود، رسول اللَّه (ص) دست على (ع) را در دست گرفته آن گاه فرمود:

اى مردم هيچ كدام از انبيايى كه قبل از من مبعوث شدند جز اين نبود كه پس از مدتى زندگى دعوت خداى را اجابت كرده و رخت به سراى ديگر مى ‏كشيدند، و من نيز در اين نزديكى‏ ها پذيراى آن دعوت خواهم شد، و به سراى ديگر انتقال خواهم يافت.

اى مردم من به نوبه خود مسئولم و شما هم به نوبه خود مسئوليد، آن روزى كه از شما بپرسند حال مرا چه خواهيد گفت؟

همگى عرض كردند: ما شهادت مى ‏دهيم كه تو وظيفه تبليغى خود را انجام دادى، و آنچه كه بايد به ما برسانى رسانيدى، و خير خواه ما بودى، و آنچه بر عهده داشتى انجام دادى، خداوند به بهترين جزائى كه به مرسلين داده است جزايت دهد.

آن گاه آن حضرت به خداى خود عرض كرد: پروردگارا تو بر شهادت اينها شاهد باش، آن گاه روى به مردم كرده فرمود: اى گروه مسلمين كه در اينجا حضور داريد مي بايد غايبين را به ماجرا خبر دهيد كه من اينك به عموم مسلمين روى زمين و گروندگان به دين اسلام وصيت مى ‏كنم به ولايت على (ع)،

با خبر باشيد كه ولايت على ولايت من است و اين عهدى است كه خداوند به من سپرده بود، و به من دستور داده بود كه آن را به شما ابلاغ كنم،

آن گاه سه مرتبه فرمود: آيا همه شنيديد؟ در آن ميان يكى عرض كرد: آرى به خوبى شنيديم يا رسول اللَّه. «2»

و صاحب بصائر به اسناد خود از فضيل بن يسار از ابى جعفر (ع) روايت مى ‏كند كه آن حضرت در تفسير آيه مورد بحث فرمودند: آنچه از ناحيه پروردگار نازل شده بود همان ولايت على (ع) بود. «3»

مؤلف: مرحوم كلينى در كافى به اسناد خود از ابى الجارود از امام ابى جعفر (ع) نقل مى‏ كند كه در حديث مفصلى فرموده ‏اند: آيه شريفه در باره ولايت على (ع) نازل شده است. «4»
______________________________
(1) تفسير عياشى ج 1 ص 332 ح 153.
(2) تفسير عياشى ج 1 ص 334 ح 155.
(3) بصائر الدرجات ص 515 ح 40.
(4) كافى ج 1 ص 290 ح 6.

ترجمه تفسير الميزان، ج‏6، ص 79

و صدوق (عليه الرحمه) در معانى الاخبار به اسناد خود از محمد بن فيض بن مختار از پدرش از امام ابى جعفر (ع) نقل كرده كه آن جناب در ضمن حديث مفصلى همين معنا را فرموده است. «1»

و نيز اين معنا را عياشى از ابى الجارود در حديث طويلى و هم از عمرو بن يزيد در حديث مختصرى از امام ابى عبد اللَّه (ع) روايت كرده است. «2»

و از تفسير ثعلبى نقل شده كه از امام جعفر بن محمد (ع) نقل كرده كه آن حضرت فرمود: آيه شريفه‏" يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ" در باره فضيلت على (ع) است، و از همين جهت وقتى اين آيه نازل شد رسول اللَّه (ص) دست على (ع) را گرفت و فرمود: هر كه من مولاى اويم اينك على مولاى اوست. «3»

و نيز از ثعلبى نقل شده است كه در ذيل اين آيه به اسناد خود از كلبى از ابى صالح از ابن عباس نقل كرده كه گفت: آيه در باره على بن ابى طالب (ع) نازل شده،

زيرا خداى تعالى به رسول خود دستور داد كه در باره ولايت على تبليغ كند، آن جناب هم دست على را گرفت و فرمود: هر كه من مولاى اويم على مولاى اوست، بار الها داخل كن بولايت خود آن كسى را كه داراى ولاى على است، و دشمن بدار آن كس را كه دشمن على است‏ «4».

و در تفسير برهان از ابراهيم ثقفى نقل مى‏ كند كه به اسناد خود از خدرى و از بريده اسلمى و از محمد بن على نقل مى ‏كند كه گفته ‏اند: آيه در روز غدير و در شان على (ع) نازل شده است‏ «5».

و از تفسير ثعلبى است كه در معناى آيه گفته كه حضرت ابى جعفر محمد بن على (ع) فرمود: معناى آيه اينست كه آنچه در باره على (ع) از ناحيه پروردگارت به سويت فرود آمده تبليغ كن‏ «6».

[روايتى در مورد نصب امير المؤمنين (ع) به ولايت و قصه حارث بن نعمان كه صاحب تفسير المنار نقل كرده و سپس بر آن اشكالاتى ايراد نموده‏]

و در تفسير المنار از تفسير ثعلبى نقل مى ‏كند كه گفته است: اين گفتار رسول اللَّه (ص) همه جا و در همه بلاد منتشر شد، تا به گوش حارث بن نعمان فهرى رسيد، حارث بى درنگ شتر خود را سوار شد و شرفياب حضور رسول اللَّه (ص) گرديد، و
______________________________
(1) معانى الاخبار.
(2) تفسير عياشى ج 1 ص 233 ح 154.
(3 و 4) غاية المرام ص 80 ح 20.
(5) تفسير البرهان ج 1 ص 490 ح 11.
(6) غاية المرام ص 80 ح 20.

ترجمه تفسير الميزان، ج‏6، ص: 80

آن حضرت آن موقع در ابطح بودند، حارث از شتر خود فرود آمده و بند بر پاى آن نهاد و نزديك شد،

آن گاه روى به آن جناب نموده و در حالى كه آن حضرت در بين جمعى از اصحابش بود عرض كرد: يا محمد! تو از ناحيه پروردگارت به ما دستور دادى كه به وحدانيت خداوند و رسالت تو شهادت دهيم، ما نيز پذيرفتيم،

آن گاه به ما گفتى چه و چه (و همه احكام را ذكر كرد) و ما قبول كرديم، و اين همه اطاعت از ما تو را كفايت نكرد تا دو بازوى پسر عمت را كشيده و او را بر همه ما سرورى دادى، و گفتى: هر كه من مولاى اويم على مولاى او است، اينك آمده ‏ام از تو بپرسم داستان سرورى پسر عمت از ناحيه خود تو است يا از ناحيه خداست؟.

رسول اللَّه (ص) فرمود: سوگند به آن خدايى كه جز او معبودى نيست آن نيز مانند همه دستوراتم از ناحيه خداست،

حارث بسوى مركب خود برگشت و در حالى كه مى ‏گفت: بار الها اگر اين مطلب حق است و از ناحيه تو است سنگى از آسمان بر ما بباران، و يا عذابى دردناك بر ما نازل كن، هنوز به شتر خود نرسيده بود كه خداى تعالى او را هدف سنگ ريزه‏ اى قرار داده به طورى كه از فرق سرش فرو رفت و از پائين تنش بيرون آمده و هلاكش ساخت،

و در باره همين واقعه در سوره معارج اين دو آيه" سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ. لِلْكافِرينَ لَيْسَ لَهُ دافِعٌ" «1» را فرستاد اين بود پاره ‏اى از آن حديث كه صاحب المنار از ثعلبى نقل مى ‏كند. «2»

مؤلف: صاحب المنار بعد از نقل اين حديث در كتاب خود اينطور مى‏ گويد: و اين روايت از روايات ساختگى و مجعول است، و لذا قابل اعتماد نيست، علاوه بر اين سوره معارج در مكه نازل شده، و آيه‏" اللَّهُمَّ إِنْ كانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِكَ" «3» در سوره انفال است، و سوره انفال بعد از هجرت و پس از جنگ بدر و چند سال قبل از نزول سوره مائده نازل شده است، چطور ممكن است دو آيه از دو سوره كه يكى مكى و ديگر مدنى است در شان يك حادثه نازل شده باشند؟

و حقيقت امر اين است كه دو آيه اول سوره معارج حكايت از مطلبى است كه بعضى از كفار قريش قبل از هجرت مى ‏گفته ‏اند، علاوه بر اين ظاهر روايت اين است كه حارث بن نعمان فهرى از مسلمانان بوده، و در اين قضيه مرتد شده است، و حال آنكه در بين‏
______________________________
(1) سائلى از خدا عذابى را درخواست كرد كه بر كفار نازل شدنى بود و كسى نمى‏ تواند از وقوع آن جلوگيرى كند. سوره معارج آيه 1.
(2) تفسير المنار ج 6 ص 464.
(3) بار الها اگر اين مطلب حق و از ناحيه تو است سنگى از آسمان بر ما بباران. سوره انفال آيه 33.

ترجمه تفسير الميزان، ج‏6، ص 81

صحابه كسى را به چنين نام و نشان سراغ نداريم، و ديگر اينكه اين روايت مى ‏گفت داستان حارث در ابطح رخ داده، و ابطح نام موضعى است در مكه، و رسول اللَّه (ص) بعد از حجة الوداع و غدير به مدينه تشريف برد، و ديگر مكه را نديد تا از دنيا رحلت كرد «1».

[رد اشكالاتى كه صاحب المنار بر روايت فوق الذكر ايراد نموده است‏]

اين بود چند خدشه كه صاحب المنار به روايت وارد كرده، و خواننده محترم مى ‏داند كه وى چگونه در چند جا از كلام خود تحكم كرده، و سخن بيهوده گفته است.

يكى آنجا كه گفته است: روايت ساختگى و مجعول است و سوره معارج مكى است، و لابد دليل گفتارش مطلبى است كه در روايات از ابن عباس و ابن زبير نقل شده، و چه خوب بود مى ‏فهميديم با اينكه دليل ما هم روايت و دليل و اعتماد او هم به روايت است چه ترجيحى در روايت مورد اعتماد او هست با اينكه هر دو خبر واحدند؟

و بر فرض كه سوره معارج مكى باشد كما اينكه مضمون خيلى از آياتش هم اين احتمال را تاييد مى‏ كند و ليكن او چه دليلى دارد بر اينكه هيچ يك از آيات آن مدنى نيست؟

ممكن است دو آيه اولش كه مورد بحث ما هستند مدنى باشند، كما اينكه همين سوره مائده هم مدنى است، و در اواخر عمر رسول اللَّه (ص) نازل شده، و در عين حال او و هم مسلكانش اصرار دارند كه يكى از آيات آن يعنى آيه مورد بحث مكى و نزولش در اوايل بعثت اتفاق افتاده است.

بنا بر اين وقتى به اعتراف آقايان جايز باشد سوره مائده مدنى و آيه مورد بحث از آيات آن مكى باشد چه عيبى دارد كه سوره معارج هم مكى باشد؟ و دو آيه اول آن مدنى.

اما اينكه گفته است: آيه مزبور حكايت مى ‏كند گفتارى را كه بعضى از كفار قريش قبل از هجرت گفته ‏اند، اين هم تحكم و بدون دليل حرف زدن است، زيرا گيرم كه سوره انفال قبل از سوره مائده نازل شده باشد، اين كجا دليل مى ‏شود بر اينكه در موقع تاليف قرآن بعضى از آياتى كه بعد از انفال نازل شده در انفال قرار نداده باشند،

كما اينكه آيات ربا و آيه‏" وَ اتَّقُوا يَوْماً تُرْجَعُونَ فِيهِ إِلَى اللَّهِ" «2» كه به نظر آقايان، آخرين آيه ‏ايست كه بر رسول اللَّه (ص) نازل شده است در سوره بقره قرار گرفته، با اينكه سوره بقره در اوايل هجرت نازل شده، و اين آيات چند سال قبل از آن نازل شده ‏اند.

و اما اينكه گفته است: آيه‏" وَ إِذْ قالُوا اللَّهُمَّ إِنْ كانَ هذا هُوَ الْحَقَّ ..." حكايت از گفتاريست كه كفار قبل از هجرت مى‏ گفته‏ اند، اين نيز تحكم ديگرى است، صرف نظر از اينكه‏
______________________________
(1) تفسير المنار ج 6 ص 464.
(2) و بپرهيزيد از روزى كه در آن روز به سوى خدا بر مى‏گرديد. سوره بقره آيه 281.

ترجمه تفسير الميزان، ج‏6، ص 82

سياق آيه دليل بر خلاف آنست، براى اينكه كسى كه عارف به اسلوب كلام باشد هيچ گاه شك نمى ‏كند كه آيه‏" اللَّهُمَّ إِنْ كانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِكَ فَأَمْطِرْ عَلَيْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ أَوِ ائْتِنا بِعَذابٍ أَلِيمٍ" از آنجايى كه مشتمل است بر جمله‏" إِنْ كانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِكَ" كه هم اسم اشاره" هذا" و هم ضمير فصل" هو" و هم كلمه" حق" كه بر سر آن" الف" و" لام" در آمده و هم كلمه" من عندك" در آن به كار رفته است، كلامى نيست كه يك بت‏پرست آن را بگويد،

بلكه اين كلام، كلام كسى است كه به مقام ربوبيت ايمان و اذعان داشته و معتقد است كه امور حقه از ناحيه آن مقام سرچشمه مى ‏گيرد، و جميع شرايع از آن ناحيه نازل مى‏ شود،

چنين كسى است كه اگر احيانا در باره امرى كه ديگرى ادعا مى ‏كند كه آن امر حق است نه غير آن و ادعا مى‏ كند كه اين امرى است از ناحيه خدا، توقف كند و در تشخيص حقانيت و صدق گفتار او سر بگريبان فرو ببرد، و نتواند حق را بفهمد، ناچار از فرط خستگى و ملالت از زندگى سير شده به جان خود نفرين كند، نه كسى كه اصلا از اين كوزه آب نمى ‏خورد، و سر و كارش همه با بت و بتكده است، او چه باك دارد از اينكه اين حرف حق باشد يا نه، او خدا و پيغمبر را قبول ندارد چه رسد به يك مساله جزئى.

و اما اينكه گفت: ظاهر روايت اين است كه حارث بن نعمان از مسلمانان بوده و در اين قضيه مرتد شده است، و حال آنكه در بين صحابه كسى را به چنين نام و نشان سراغ نداريم، اين نيز تحكم ديگرى است، براى اينكه از ايشان سؤال مى ‏شود كدام يك از علماى رجال چنين قدرتى به خرج داده كه عموم اشخاصى را كه رسول اللَّه (ص) را ديدار كرده و به وى ايمان آورده و يا پس از ايمان مرتد شده ‏اند به دست آورده و ترجمه آنها را ضبط كرده باشد؟ و اگر شما چنين ضبطى را سراغ داريد چه مانعى دارد كه روايت ثعلبى هم راجع به يكى از آن مرتدين باشد.

و اما اينكه گفت: ابطح نام موضعى است در مكه و رسول اللَّه (ص) بعد از حجة الوداع و داستان غدير به مكه تشريف نبرده، از اين كلام برمى ‏آيد كه صاحب المنار لفظ" ابطح" را به معناى اصلى خود كه عبارتست از ريگ‏زار نگرفته، بلكه به معناى مستحدث آن كه نام موضعى است در مكه گرفته است، و دليلى هم بر اين مطلب ندارد، بلكه دليل بر خلاف آن در دست هست، يكى همين روايت و روايات ديگرى كه مدينه را هم ابطح خوانده ‏اند، و چه بسا از اين شعر هم استفاده شود:
نجوت و قد بل المرادى سيفه‏  من ابن ابى شيخ الاباطح طالب‏
 

" من نجات يافتم در حالتى كه مرادى (ابن ملجم لعنه اللَّه) شمشير خود را به خون سر

ترجمه تفسير الميزان، ج‏6، ص 83

على فرزند ابو طالب كه شيخ و بزرگ ابطح‏ها است آب داد"، زيرا در اين شعر، هم مكه و هم اطراف آن ابطح ناميده شده.

صاحب مراصد الاطلاع گفته است:" ابطح" (بفتح الف و سكون با و فتح طاء و حاء بى نقطه) به معناى بستر سيل است كه داراى ريگهاى ريز باشد،

ابن دريد هم گفته: ابطح و بطحا شن نرمى است كه سيلاب آن را بر روى زمين فرش مى ‏كند، ابو زيد گفته: ابطح اثرى است كه از سيل باقى مى‏ ماند، چه بستر سيل وسيع باشد و چه تنگ، و شهر" مكه" و" منا" را ابطح مى ‏گويند به ملاحظه اينكه فاصله بستر سيل از هر دو به يك اندازه است، بلكه فاصله آن نسبت به منا كمتر است، و بين آن و منا محلى است به نام محصب و بين آن و مكه خيف بنى كنانه است،

و بعضى گفته ‏اند بين آن و منا ذو طوى است، و صحيح نيست. «1» از همه اينها گذشته روايتى را كه ثعلبى نقل كرده بعينه ديگران هم نقل كرده‏ اند، و در نقل آنها كلمه ابطح ديده نمى ‏شود و آن نقل همان است كه به زودى از مجمع البيان و او از جمهور و هم چنين غير آن خواهد آمد.

علاوه بر اين، بعد از همه اينها مى‏ گوييم: روايت از اخبار متواتره و يا خبرى كه قرينه قطعى بر صحتش اقامه شده باشد نيست كه قابل اين همه بحث باشد، بلكه خبر واحد است كه ما سابقا در ابحاث گذشته بنظر خواننده رسانديم كه بناى ما بر اين نيست كه در غير احكام فرعيه بر اين گونه اخبار اعتماد كنيم، و اين نه ما تنهاييم، بلكه اصولا همه عقلا بنايشان بر اين است،

اگر در همه طوايف بشرى تفحص كنيم خواهيم يافت كه همه آنها بنايشان بر اين است كه جز در محاورات روزمره خود به اخبار آحاد اعتماد نكنند، اين مقدار هم كه ما بحث كرديم براى اين بود كه در قبال خصم كه روايت را به باد خدشه و اشكال گرفته و مى ‏خواست بدون دليل صحيح، روايت را ساختگى و مجعول قلمداد كند و با علم به اينكه اشكالاتش وارد نيست سكوت نكرده باشيم.

طبرسى در مجمع البيان مى ‏فرمايد: سيد ابو الحمد ما را خبر داد كه حاكم ابو القاسم حسكانى از ابو عبد اللَّه شيرازى از ابو بكر جرجانى از ابو احمد بصرى از محمد بن سهل از زيد بن اسماعيل مولاى انصار از محمد بن ايوب واسطى از سفيان بن عيينه از جعفر بن محمد (ع) از پدران بزرگوار خود كه وقتى رسول اللَّه (ص) در روز غدير خم على را نصب كرد، فرمود: هر كه من مولاى اويم اينك على بن ابى طالب مولاى اوست، و اين مطلب‏
______________________________
(1) مراصد الاطلاع على اسماء الامكنة ص 17.

ترجمه تفسير الميزان، ج‏6، ص 84

در شهرها پخش شد تا به گوش نعمان بن حارث فهرى رسيد، حارث عرض كرد: به ما دستور دادى به كلمه" لا اله الا اللَّه" و اينكه تو رسول اللهى شهادت دهيم، دستور دادى جهاد و حج كنيم، نماز و روزه و زكات را بجا آريم، به اين همه اطاعت اكتفاء نكردى تا اينكه اين پسر را به سرورى ما منصوب نموده و گفتى: هر كه من مولاى اويم على مولاى اوست، حالا بگو ببينم اين مطلب از ناحيه تو است يا از ناحيه خداست؟

حضرت فرمود آرى، سوگند به آن خدايى كه جز او معبودى نيست اين نيز از ناحيه خداست، نعمان بن حارث در حالى كه مى ‏گفت:

" اللَّهُمَّ إِنْ كانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِكَ فَأَمْطِرْ عَلَيْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ"، از نزد رسول اللَّه (ص) برگشت.
خداوند هم سنگى بر سرش كوبيد و هلاكش نمود و آيه‏" سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ" را راجع به همين واقعه نازل فرمود. «1» مؤلف: همين مضمون را كلينى در كافى روايت كرده است. «2»

و حافظ ابو نعيم در كتاب نزول القرآن حديث زير را با حذف چند نفر از وسط از سلسله سند تا على بن عامر نقل مى ‏كند كه او از ابى الحجاف از اعمش از عطيه نقل كرده‏ «3» كه گفت:

اين آيه شريفه در باره على (ع) به رسول اللَّه (ص) نازل شد:" يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ ..." و خداى تعالى نيز فرمود:" الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِيناً" «4».

و نقل شده است كه مالكى در كتاب فصول المهمه خود گفته است: امام ابو الحسن واحدى در كتاب خود موسوم به اسباب النزول به سند خود حديثى را تا ابى سعيد خدرى رفع مى‏ كند «5» كه او گفته آيه" يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ‏" در روز غدير خم و در باره على (ع) نازل شده است. «6»

مؤلف: همين روايت را صاحب فتح القدير از ابن ابى حاتم و ابن مردويه و ابن عساكر
______________________________
(1) مجمع البيان ج 10 ص 352.
(2) كافى ج 8 ص 57 ح 18.
(3) غاية المرام ص 335 ح 8.
(4) امروز تكميل كردم براى شما دين شما را و تمام نمودم بر شما نعمت خود را و از بين اديان، اسلام را براى شما انتخاب نمودم. سوره مائده آيه 3.
(5) رفع سند عبارتست از حذف قسمتى از روات آن.
(6) الفصول المهمه ص 42.

ترجمه تفسير الميزان، ج‏6، ص 85

نقل كرده كه آنان نيز آن را از ابى سعيد خدرى نقل كرده ‏اند، در در المنثور هم همين طور نقل شده است. «1» «2»

و اما غدير خم،" خم" (به ضم خاء نقطه‏دار و تشديد ميم و تنوين آن) چنان كه محيى الدين نووى گفته است، اسم بستانى است در سه ميلى جحفه، كه در كنار آن بستان، غدير يعنى گودالى است معروف به گودال خم، يعنى گودال نزديك به بستان خم،

و در فتح القدير نقل شده كه ابن مردويه از ابن مسعود روايت كرده كه گفت: ما در عهد رسول اللَّه (ص) بسيار مى ‏خوانديم:" يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك ان عليا مولى المؤمنين و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و اللَّه يعصمك من الناس". «3»

مؤلف: آنچه از اخبار در اينجا نقل شد مختصرى است از اخبار زيادى كه دلالت دارد بر اينكه آيه‏" يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ ..." در باره على (ع) در روز غدير خم نازل شده است،

و اما حديث غدير يعنى فرمايشى را كه رسول اللَّه (ص) آن روز در باره على (ع) فرمود، خود حديثى است متواتر كه هم از طرق شيعه و هم از طرق اهل سنت به بيشتر از صد طريق و از جمع كثيرى از صحابه نقل شده است، از آن جمله:

[نام جمعى از صحابه رسول اللَّه (ص) كه حديث غدير را نقل كرده ‏اند]

1- براء بن عازب،
2- زيد بن ارقم،
3- ابو ايوب انصارى
4- عمر بن خطاب،
5- على بن ابى طالب (ع)،
6- سلمان فارسى،
7- ابو ذر غفارى،
8- عمار بن ياسر،
9- بريده،
10- سعد بن ابى وقاص،
11- عبد اللَّه بن عباس،
12- ابو هريره،
13- جابر بن عبد اللَّه،
14- ابو سعيد خدرى،
15- انس بن مالك،
16- عمران بن حصين،
17- ابن ابى اوفى،
18- سعدانه،
19- همسر زيد بن ارقم،.

علاوه بر اين، همه امامان اهل بيت (ع) بر صحت آن اجماع دارند، مخصوصا على (ع) در ميدان كوفه (رحبه) مردم را راجع به اين حديث سوگند داد كه هر كس در غدير خم حاضر بوده و آن را از رسول اللَّه (ص) شنيده برخيزد و شهادت دهد، جمع كثيرى برخاستند و بر صحت آن و اينكه در روز غدير خم به گوش خود از رسول اللَّه (ص) شنيده ‏اند گواهى دادند.

و در بسيارى از اين روايات دارد كه رسول اللَّه (ص) فرمود: ايها الناس آيا مگر معتقد نبوديد كه من اولايم به مؤمنين از خود آنها؟ گفتند چرا، فرمود: هر كس كه من‏
______________________________
(1) فتح القدير، ج 2 ص 57.
(2) الدر المنثور، ج 2، ص 298.
(3) فتح القدير، ج 2، ص 57.

ترجمه تفسير الميزان، ج‏6، ص 86

مولاى اويم على مولاى اوست، كما اينكه احمد بن حنبل‏ «1» و همچنين ديگران بطرق زيادى حديث را اينطور نقل كرده ‏اند، و چه بسيار كتابهايى كه تنها در خصوص اين يك حديث و بدست آوردن عده طرق روايتى آن و بحث در باره متن آن چه به قلم علماى اهل سنت و چه به قلم علماى شيعه تاليف شده است كه بقدر كفايت در آنها در باره حديث شريف غدير بحث شده است.

[رواياتى ديگر از طرق عامه كه شان نزول آيه شريفه را داستانهايى مختلف نقل مى كنند]

و جوينى در كتاب السمطين به اسناد خود از ابى هريره روايت مى ‏كند كه گفت:

رسول اللَّه (ص) فرمود: در شب معراج وقتى مرا به طرف آسمان هفتم سير دادند از زير عرش ندايى به گوشم آمد كه مى ‏گفت: راستى على آيت خدا است و دوست مؤمنين، على را به مردم معرفى كن. وقتى رسول اللَّه (ص) از معراج فرود آمد آن ندا را فراموش كرد، لذا آيه‏" يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرِينَ" براى يادآوريش نازل شد. «2» و در فتح القدير است كه ابن ابى حاتم از جابر بن عبد اللَّه روايت مى ‏كند كه گفت:

وقتى رسول اللَّه (ص) از غزوه بنى انمار برمى‏ گشت در ذات الرقيع در محلى مشرف بر نخلستانى فرود آمد و در حالى كه بر لب چاهى نشسته و پاهاى مبارك را در چاه انداخته بودند مردى از بنى النجار به نام وارث به رفقاى خود گفت: من محمد را خواهم كشت،

رفقايش پرسيدند چگونه؟

گفت: به او مى ‏گويم شمشيرت را به من ده، وقتى به من داد، با همان شمشير او را مى ‏كشم.

اين بگفت و نزديك آن حضرت آمد و عرض كرد: اى محمد شمشير خود را به من ده تا ببويم، حضرت شمشير خود را به وى داد، در همان لحظه دستش به لرزه در آمد و شمشير از دستش به زمين افتاد،

رسول اللَّه (ص) فرمود: خدا نگذاشت آنچه مى‏ خواستى انجام دهى، بعد از اين واقعه خداى تعالى اين آيه را فرو فرستاد:" يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ ..." «3».

مؤلف: صاحب فتح القدير بعد از نقل اين خبر گفته است كه ابوحبان همين روايت را در صحيح خود نقل كرده، و نيز ابن مردويه از ابى هريره نظير اين داستان را نقل كرده، و ليكن اسم آن مرد را نبرده.

ابن جرير از حديث محمد بن كعب قرظى نظير آن را روايت كرده، و قصه‏
______________________________
(1) مسند احمد ج 5 ص 366.
(2) فرائد السمطين ج 2 ص 57.
(3) فتح القدير ج 2 ص 57.

ترجمه تفسير الميزان، ج‏6، ص 87

غورث بن حارث هم در نقل صحيح ثابت و معروفست، اين بود حكايت صاحب فتح القدير ولى آنچه هست اينست كه مضمون اين حديث هرگز به آيه شريفه قابل تطبيق نيست. «1»

در كتاب در المنثور و فتح القدير و غير آن دو از ابن مردويه و ضياء در كتاب المختارة از ابن عباس نقل شده كه او گفته: از رسول اللَّه (ص) پرسيدند كداميك از آيات قرآنى تو را سخت‏تر آمد؟

فرمود: من در ايام موسم حج (ذى حجه) در منا بودم و مشركين عرب و يك عده‏ اى از مردم ناشناس و اوباش هم در آنجا گرد آمده بودند كه جبرئيل اين آيه را فرود آورد:" يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ ..."

حضرت فرمود: برخاستم و نزديك عقبه آمده و به بانگ بلند ندا در دادم:
ايها الناس! كيست مرا در تبليغ رسالتم كمك و يارى كند، و در مقابل، بهشت براى او باشد؟ ايها الناس! بگوييد" لا اله الا اللَّه" و شهادت دهيد بر اينكه من فرستاده خدايم به سوى شما تا رستگارى يافته و بهشت نصيبتان شود.

اين را كه گفتم، هيچ مرد و زن و بچه‏ اى نماند مگر اينكه مرا هدف سنگ و خاك قرار دادند و آب دهان برويم انداختند، و مى ‏گفتند: اين دروغگوى بى دين است، در اين ميان شخصى به من گفت: اگر راستى رسول اللهى الان جا دارد كه بر اين اوباش نفرين كنى، و به قهر خداوند دچارشان سازى، همانطور كه نوح پيغمبر با نفرين قوم خود را هلاك ساخت.

رسول اللَّه (ص) به جاى نفرين عرض كرد: بار الها قوم مرا هدايت كن كه مردمى نادانند، در اين ميان عباس عمويش رسيد و او را از دست مردم گرفته و آنان را دور كرد. «2»

مؤلف: اين روايت، روايتى است كه بر آيه قابل تطبيق نيست، و آيه هم تماميش بر اين داستان تطبيق نمي شود، مگر اينكه كسى بگويد ممكن است آن روز تنها جمله‏" يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ" نازل شده بود، و ما بقى آيه وقت ديگرى، اين هم حرفى است كه خود اين روايت آن را تكذيب مى‏ كند، چون در روايت تمامى آيه نقل شده است، باز نظير اين روايت، روايتى است كه بعدا مى ‏آيد.

در كتاب در المنثور و فتح القدير است كه عبد بن حميد و ابن جرير و ابى حاتم و ابو الشيخ از مجاهد نقل مى‏ كند كه گفته است: وقتى آيه‏" يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ" نازل شد رسول اللَّه (ص) عرض كرد اى پروردگار من! من يك نفر
______________________________
(1) فتح القدير، ج 2 ص 58.
(2) در المنثور ج 2 ص 298 و فتح القدير، ج 2 ص 57.

ترجمه تفسير الميزان، ج‏6، ص 88

بيش نيستم، با اين حال چكار كنم اگر همه مردم بر سرم بريزند؟! در جوابش اين آيه نازل شد:
" وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ" «1».

و در همين كتاب از حسن نقل مى ‏كند كه گفته است: رسول اللَّه (ص) فرمود: خداى تعالى مرا به رسالت خود مبعوث فرمود و من از اين موضوع نگران شدم، چون مي دانستم مردم مرا تكذيب خواهند كرد، خداى تعالى مرا در صورتى كه كوتاهى كنم به عذاب خود تهديد فرمود،

و اين آيه را فرو فرستاد:" يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ". «2»

مؤلف: اين دو روايت از نظر اينكه در آنها قطع و ارسال هست، يعنى همه آن نقل نشده و سندش هم اسقاط شده از اين جهت مانند روايت قبلى غير قابل اعتمادند و نظير اين دو روايت در بى اعتبارى و تشويش، بعضى از رواياتى است كه مى‏ گويد رسول اللَّه (ص) همواره كسانى را به حفاظت و حراست خود مى‏ گماشت، تا آنكه اين آيه نازل شد و حضرت نگهبانان خود را مرخص نمود، و فرمود: خدا وعده داده مرا حفظ كند، ديگر حاجت به حراست كسى ندارم.

در تفسير المنار است كه مفسرينى كه تفسيرشان به روايت است و همچنين ناقلين اخبار مانند ترمذى و ابو شيخ و حاكم و ابو نعيم و بيهقى و طبرانى همگى از چند نفر از صحابه روايت كرده ‏اند كه رسول اللَّه (ص) تا مدتى كه در مكه بود و اين آيه نازل نشده بود همواره كسانى را بر حراست و نگهبانى خود مى ‏گماشت، پس از آنكه اين آيه نازل شد آن حضرت نگهبانان خود را مرخص نمود،

و كسى كه در ميان نگهبانان آن حضرت از همه بيشتر اهتمام بر حراستش داشت، ابو طالب بود، و عباس هم آن جناب را حراست مى ‏كرد. «3»

و نيز در تفسير المنار است كه باز از رواياتى كه در اين باره نقل شده روايتى است كه از جابر و ابن عباس نقل شده كه رسول اللَّه (ص) همواره به وسيله اشخاصى حراست مى ‏شده، مخصوصا عمويش ابو طالب همه روزه اشخاصى را از بنى هاشم براى نگهبانيش همراهش مى ‏گمارد، تا آنكه اين آيه نازل شد و رسول اللَّه (ص) به عمويش گفت: عمو جان اينك خداى تعالى مرا از هر گزندى حفظ كرد، ديگر حاجت ندارم به اينكه اشخاصى را به حراستم بگمارى. «4»
______________________________
(1) در المنثور ج 2 ص 298.
(2) فتح القدير، ج 2 ص 57.
(3 و 4) تفسير المنار ج 6 ص 473.

ترجمه تفسير الميزان، ج‏6، ص 89

مؤلف: اين دو روايت- همانطورى كه مى ‏بينيد- دلالت دارند بر اينكه نزول آيه قبل از هجرت بوده و چون قبل از نزول آيه حراست مى ‏شده و مدتى بعد از آن، نگهبانان را ترك گفته، معلوم مى ‏شود كه اين آيه در اواسط مدت اقامتش در مكه نازل شده است، و نيز دلالت دارند بر اينكه رسول اللَّه (ص) مدتى تبليغ مى ‏كرده، و از جهت اذيت و تكذيب دشمن كار بر آن جناب سخت شده، به حدى كه بر جان خود ترسيده، و ناگزير مدتى دست از تبليغ كشيده و دو باره از طرف پروردگار مامور تبليغ شده و خداى تعالى هم او را تهديد كرده، و هم به نگهدارى و حفاظت خود او را نويد داده، و از اين رو دو باره به كار سابق خود پرداخته است، اين مطلبى است كه از آن دو روايت استفاده مى ‏شود.

و ليكن جلالت قدر رسول اللَّه (ص) بيش از اين است كه ترك تبليغ كند و يا بر جان خود بترسد، و اين خود شاهد بر ضعف اين روايات است.

و در" در المنثور" و فتح القدير نقل شده است كه عبد بن حميد و ترمذى و ابن جرير و ابن منذر و ابن ابى حاتم و ابو الشيخ و حاكم و ابن مردويه و ابو نعيم و بيهقى نقل مى‏ كنند از دلائل از عايشه كه گفت: رسول اللَّه (ص) همواره به وسيله اشخاصى حراست مى ‏شد تا آنكه آيه ‏" وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ" نازل شد، و لذا سر از قبه بيرون آورده؛

و فرمود:
ايها الناس! در پى كار خود رويد كه خداى تعالى مرا از هر گزندى حفظ فرمود. «1»

مؤلف: اين روايت- همانطورى كه مى ‏بينيد- ظاهر است در اينكه آيه در مدينه نازل شده است.

و در تفسير طبرى از ابن عباس نقل مى ‏كند كه در تفسير آيه" وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ‏" گفته است: يعنى اگر كتمان كنى يكى از آياتى را كه به تو نازل شده است، رسالت خدا را تبليغ نكرده ‏اى. «2»

مؤلف: اگر مراد از اين كلام يك آيه و يك حكم معينى باشد از احكامى كه به آن جناب نازل شده، براى روايت وجه صحيحى خواهد بود و گرنه اگر مراد تهديد باشد نسبت به هر آيه و حكمى كه فرض شود، معناى صحيحى براى روايت نمى ‏توان يافت، زيرا سابقا گفتيم كه مضمون آيه با يك چنين فرضى تطبيق ندارد.
______________________________
(1) در المنثور ج 2 ص 229 و فتح القدير ج 2 ص 57.
(2) تفسير طبرى ج 6 ص 198.

نسخه شناسی

درباره مولف

کتاب شناسی 

منابع: 

طباطبايى، سيد محمد حسين، سيد محمد باقر موسوى همدانى، ترجمه تفسير الميزان‏، قم‏، دفتر انتشارات اسلامى جامعه‏ى مدرسين حوزه علميه قم‏، 1374 ش‏، چاپ پنجم‏، ج‏6 ، صص 60 - 89