آیه 67، سوره مائده : ترجمه تفسير كاشف

ترجمه تفسير كاشف، ج‏3، ص 156

ابلاغ پيام الهى‏

[سوره المائدة (5): آيه 67]
يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرِينَ (67)

اى پيامبر! آنچه را از پروردگارت بر تو نازل شده است به مردم برسان. اگر چنين نكنى امر رسالت او را ادا نكرده‏اى. خدا تو را از مردم حفظ مى‏كند [كه‏] مردم كافر را هدايت نمى‏كند. (67)

تفسير
ظاهر آيه نشان مى ‏دهد كه فرمان مهمّى بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نازل شده و خداوند به وى دستور داده است كه آن را به مردم برساند. پيامبر از اين كار نگران بود؛ زيرا پذيرفتن اين فرمان براى مردم بسيار دشوار بود. از اين‏رو، انجام دادن مأموريت خود را به تأخير مى‏ انداخت و به دنبال فرصت مناسبى مى ‏گشت تا موجب برخورد با منحرفان نشود؛ امّا خداوند به او دستور داد كه اين مأموريت را بدون تأخير انجام دهد و در اين جهت تزلزلى به خود راه ندهد و خداوند او را از هرگونه پيشامدى حفظ خواهد كرد.

سؤال: جمله‏
وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ‏ مطلبى را كه بتوان بدان راضى شد، افاده نمى‏ كند؛ زيرا جواب شرط را كاملا همانند فعل شرط قرار داده است؛ درست‏

ترجمه تفسير كاشف، ج‏3، ص 157

نظير سخن گوينده‏اى كه مى ‏گويد: اگر آن كار را نكردى پس آن كار را نكردى و اگر آن را نرساندى پس نرساندى. بنابراين، ادّعاى شما مبنى بر اين‏كه ظاهر آيه نشان مى ‏دهد كه امر مهمّى بر پيامبر نازل شده، چه دليلى دارد؟

پاسخ: جمله‏ «فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ» نشان مى ‏دهد كه آن فرمانى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به سبب ترس از مردم، در ابلاغ آن امروز و فردا مى ‏كرد، آن‏قدر مهمّ است كه ابلاغ آن با ابلاغ تمامى رسالت او برابرى مى‏ كند؛ به نحوى كه اگر آن را ترك كند، گويا ابلاغ تمام احكام الهى را ترك كرده است.

چنان‏كه به كسى كه به تو احسان كرده، مى‏ گويى: اگر اين كار را نمى‏ كردى، ابدا احسانى برايم نكرده بودى. براين ‏اساس، معناى سخن خداوند اين است: اگر اين فرمان را ابلاغ نكنى، گويا هيچ وظيفه ‏اى از وظايف رسالتم را كه به تو دادم انجام نداده ‏اى و جزاى تو، جزاى كسى خواهد بود كه تمام احكام الهى را پنهان كرده است.

سؤال دوم: فرمانى كه آن‏قدر اهميّت دارد كه خداوند ابلاغ تمام رسالت را منوط به ابلاغ آن كرده و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كه با هر پيامدى شيفته انجام دادن فرمان خداست، در انجام دادن اين فرمان، امروز و فردا و درنگ مى كند، چيست؟

پاسخ: پس از آن‏كه مفسّران شيعه و سنّى بر تفسير آيه، به همان معنايى كه بيان كرديم، اجماع كرده ‏اند، در تعيين محتواى فرمانى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در ابلاغ آن درنگ مى ‏كرد و خداوند هم آن را آشكارا بيان نكرده، دچار اختلاف شده ‏اند:

شيعه مى ‏گويد: اين آيه درباره على بن ابى طالب عليه السّلام نازل شده و مراد از اين فرمان، ولايت او بر مردم است و نيز درنگ كردن پيامبر در تبليغ، براى ترس درباره خود نبود؛ چراكه بزرگان قريش در امرى در برابر او مجاب شدند كه مهم‏تر از اين فرمان بود و آن اين‏كه پيامبر درحالى ‏كه بزرگان قريش قوى و نيرومند بودند و روح نژادپرستى و جاهليّت بر آنان حاكم بود، آرزوهايشان را، نابخردانه خواند، به خدايانشان دشنام داد و گذشتگان آنها را به باد انتقاد گرفت. او در اين راه در زمانى كه‏

ترجمه تفسير كاشف، ج‏3، ص 158

اسلام نيرو و قدرتى نداشت از سرزنش هيچ سرزنش‏كننده ‏اى نترسيد، پس چگونه اكنون كه در ميان دژ محكمى از ارتش اسلام قرار دارد از ابلاغ يكى از فرمان‏هاى الهى بيم داشته باشد؟

آرى، بيم پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از آن بود كه اگر موضوع خلافت على عليه السّلام را آشكارا بيان كند، به طرفدارى از داماد و پسر عمويش متهم گردد و منافقان و كافران، اين بيان او را سوژه ‏اى قرار دهند براى تبليغ بر ضدّ او و ايجاد ترديد در نبوت و عصمت او. بديهى است كه اين تبليغ از سوى ساده ‏لوحان پذيرفته خواهد شد.

آنچه گفته شده خلاصه ‏اى بود از عقيده شيعه. آنان بر اثبات اين سخن به رواياتى استدلال كرده‏ اند كه اهل سنّت آنها را روايت، و برخى از آنها را صاحب تفسير المنار و رازى نقل نموده ‏اند.

امّا اهل سنّت در اين‏باره اختلاف نظر دارند: برخى از آنان مى ‏گويند: پيامبر صلّى اللّه عليه و آله درباره برخى از احكامى كه به يهود ارتباط داشت سكوت اختيار كرد.

برخى مى ‏گويند: حكمى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله درباره آن سكوت اختيار كرد، درباره داستان زيد و زينب دختر جحش بود. گروهى از اهل سنّت مى‏ گويند: آيه در مورد فضيلت على بن ابى طالب عليه السّلام نازل شده، نه درباره خلافت او. اين نظريه را صاحب تفسير المنار و رازى نقل كرده ‏اند.

رازى مى ‏گويد: «قول دهم اين است كه آيه درباره فضيلت على بن ابى طالب نازل شده است. وقتى اين آيه نازل شد، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دست على عليه السّلام را گرفت و گفت: " هركس من مولاى او هستم، على مولاى اوست. خداوندا! هركه او را دوست دارد، دوستش بدار و هركه او را دشمن دارد دشمنش بدار". عمر او را ديدار كرد و گفت: گوارايت باد اى فرزند ابو طالب! كه مولاى من و مولاى هر مرد و زن باايمان شدى. اين نظريه را ابن عبّاس، براء بن عازب و محمّد بن على اختيار كرده ‏اند».

صاحب المنار و اهل بيت عليهم السّلام‏

صاحب تفسير المنار مى‏گويد: «امّا حديث‏ «من كنت مولاه فعليّ مولاه» را احمد در

ترجمه تفسير كاشف، ج‏3، ص 159

مسند، ترمذى و نسائى و ضياء در المختار و نيز ابن ماجه روايت كرده‏ اند. برخى از آنان اين حديث را حسن دانسته ‏اند. ذهبى آن را با همين عبارت تصحيح و نيز سند كسى كه اين عبارت را بدان افزوده، توثيق كرده است: " اللّهم وال من والاه و عاد من عاداه".

 در روايتى آمده است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله براى مردم خطبه خواند و اصول دين را براى آنان بيان نمود و درباره اهل بيت خود سفارش كرد و فرمود: «من در ميان شما دو چيز گران‏قدر را بر جاى گذاشتم: كتاب خدا و عترتم، يعنى اهل‏بيتم را. پس بنگريد كه چگونه جانشين من در برابر آن دو خواهيد بود؛ چراكه اين دو از يكديگر جدا نمى‏ شوند تا اين‏كه در كنار حوض كوثر بر من وارد گردند. خدا مولاى من و من مولاى هر انسان با ايمان هستم. آن‏گاه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دست على عليه السّلام را گرفت و اين سخن را بر زبان آورد: 

" من كنت مولاه فعلى مولاه ..."».

آن‏گاه صاحب تفسير المنار به سخنان خود ادامه داده، ازجمله چنين مى ‏گويد: «مراد از ولايت در اين حديث يارى كردن و دوست داشتن است». «1»

سپس اين تفسير را با اين سخن خود پى مى ‏گيرد:
«به‏ راستى اين جدال است كه ميان مسلمانان تفرقه ايجاد كرده و ميان آنان دشمنى انداخته است. و مادام كه روح تعصّب مذهبى بر ملّت‏ها حاكم باشد، اميدى نخواهد بود كه آنان در مسائل اختلافى از حق پيروى كنند». اين سخن، امرى است كه هر خردمندى آن را قبول دارد و اگر تعصب باطل وجود نداشت، اختلاف ميان مسلمانان هم نبود و اگر اختلاف مى‏ بود، اين‏قدر طولانى نمى‏ شد و ده‏ ها كتاب پيرامون يك مسئله تأليف نمى‏ گرديد.

آن‏گاه صاحب تفسير المنار مى‏گويد: «امّا حديث‏ " من كنت مولاه فعلى مولاه"،
ما با آن، راه هدايت را در پيش مى‏ گيريم و على مرتضى را دوست مى ‏داريم. هركه على را دوست بدارد، دوستش داريم و هركه او را دشمن بدارد، دشمنش مى ‏داريم و دوستى‏
______________________________
(1). نك: تفسير آيه 55 از همين سوره.

ترجمه تفسير كاشف، ج‏3، ص 160

او را همچون دوستى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله تلّقى مى‏كنيم و ايمان داريم كه عترت آن حضرت جدا از كتابى كه خدا آن را بر او فرستاده، نيست و نيز كتاب و عترت، دو جانشين پيامبرند. و جز داستان غدير نيز، حديث صحيح السند در اين‏باره وجود دارد.

بنابراين، در هر امرى كه مسلمانان اجماع كنند، ما آن را مى‏پذيريم و از آن پيروى مى ‏كنيم و در هر امرى كه اختلاف كنند، ما آن را به خدا و پيامبرش وامى‏ گذاريم».

نسخه شناسی 

درباره مولف

کتاب شناسی 
 

منابع: 

مغنيه، محمد جواد، موسى دانش، ترجمه تفسير كاشف، ‏ قم‏، موسسه بوستان كتاب( مركز چاپ و نشر دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم)، 1378 ش‏، چاپ اول‏، ج‏3، صص 156 - 160