آیه 67، سوره مائده : تفسير صفى

تفسير صفى ، ص   194   

[سوره المائدة (5): آيه 67]

يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرِينَ (67)

اى پيغمبر برسان آنچه فرو فرستاده شد بتو از پروردگارت و اگر نكردى پس نرسانيده خواهيد بود پيغامهاى او را و خدا نگاه ميدارد ترا از مردمان بدرستى كه خدا هدايت نميكند گروه كافران را (67)

اى پيغمبر اى فرستاده خدا امر ما را بر خلايق كن ادا
آنچه نازل بر تو از پروردگار شد پس از احكام و امر استوار
گر نيارى اين بجا پيغام او بر خلايق نارساندستى نكو
اصل بر جا مانده آنها فرع بود قصد قوت تن ز كشت و زرع بود
صحت عضو از حيات قلب بود گر نباشد قلب ز اعضا نيست سود
بلكه اعضا در زمانى فاسد است‏ پس مترس ار در كمينت حاسد است‏
حق تو را دارد نگاه از شر ناس‏ از عسس با حفظ شه نبود هراس‏
راه ننمايد خدا بر كافران‏ بر تو ز ايشان تا رسد بيمى بجان‏
داشت از اظهار اين امر عظيم‏ بس پيمبر در دل از اغيار و بيم‏
تا مگر سر وا زنند از امر حق ‏  خام گردد كشتهاى ما سبق‏
يا بر او شورند و گردد كار سخت‏ داشت بيم از بد دلان شور بخت‏
پس تو اى احمد مترس از جان خود حق تو را دارد نگاه از چشم بد
ور كه ترسى از خرابيهاى دين حافظم من دين خود را هم يقين‏
ور كه ترسى از نفاق بد دلان‏ گو بود كل خواره با گل توامان‏
آن منافق تا قيامت بد دل است‏ حفظ او از بد دلى بيحاصل است‏
پس پيمبر از جهاز اشتران‏ منبرى ترتيب داد و شد بران‏
بود از ذيحجه روز هيجدهم‏ صورت روز الست ربّكم‏
صورت روزى كه عهد بندگى‏ حق گرفت از بندگان در زندگى‏
در حقيقت روز نصب آن روز بود روز حق بر اهل حق فيروز بود
گر نبودى خواب در باغ اى فقير غنچه گل شد خنده‏اش بنگر بمير
دانه شد سرسبز و آمد بر ثمر كاروان از مصر آمد با شكر
كورى صفرائيان از بهر ما پر شكر شد خانقاه و شهر ما
در شكم غلطيم كآن ما را خوش است‏ جان درويش از ازل شكر كش است‏
طبل شيرينى زن اى شكر فروش‏ خوابناكان را بجنبان انف و گوش‏
آور اندر يادشان عهد الست تا كه باشد بر سر عهدى كه بست‏
‏اين ولايت شرط توحيد حقست ‏  وين مقيد صورت آن مطلق است‏
تا نگردد قيد صورت رهزنت حاصل از يوسف شود پيراهنت‏
بوى پيراهن هم ار محبوب بود نى بر اخوان بلكه بر يعقوب بود
پيرهن بگذار و شو يوسف پرست‏ يوسف از پيراهن و پيرايه رست‏
عاشقى را ديد روزى دلبرى با دل پر آتش و چشم ترى‏
نام جانان بر لبش پيوسته بود چشم عرفانش و ليكن بسته بود
سوخت دل معشوق را بر حال او پيش او بنشست بهر جستجو
وان نمي دانست كو يار وى است‏ مستى و ذوق و نشاطش زين ميست‏
عاشق او گشته بود از نام او رفته از نامى ز دل آرام او
نى جمالش ديده روزى در گذر نى شبى را كرده در كويش سحر
گفت با من گو كه معشوق تو كيست‏ تا نمايم چاره آن گر رهى است‏
‏ گفت باشد آن فلان فخر زمن گفت بس سهل است آن در پيش من‏
تا تو را بر وى رسانم متصل ليك باشد شرط بينايى دل‏
تا كه بشناسى چو بينى روى او همنشين او شوى در كوى او
ور كه نشناسى تو را از رهى‏ عاشقى بر وهم خود نى بر مهى‏
اى پيمبر سر وحدت گو بقوم‏ بعد تبليغ صلوة و حج و صوم‏
‏گو على «ع» مرآت ذات ذو المن است‏ يار او شد هر كه او يار من است‏
باژگونه پوش بر تن جامه را گو پس اسرار حقيقت عامه را
ايها الناس اين على «ع» حق را ولى است‏ هر كه حق را دوست دارد با على است‏

  تفسير صفى، ص 195

اين ولايت هر زمانى جارى است ‏  تا قيامت زانكش از حق يارى است‏
شرح آن را گفته ‏ايم از پيش باز چون رسد موقع بگوئيم از نياز
تا نگردد مشتبه بر خاص و عام‏ سرى است آن نى سماعى و السلام‏
آن سماعى در مثل دانى كه چيست عشق بر يارى كه نشناسيش كيست‏
هم ندانى چيست رنگ جامه ‏اش مي دهى ليكن نشان بر عامه‏ اش‏
گفته شخصى از زبان ديگرى‏ هست در عالم بدينسان دلبرى‏
ذكر او كن خود بغيرى هم بگو تا رسى از نام او بر كام او
من نخواهم زين نمط گويم سخن‏ گو بمان در پرده اين راز اى حسن‏
او به كاغذ هم نديده شكل پيل‏ پاى پيل آرى بود بر شكل ميل‏
يا بود چون باد بيزن گوش او هر كسى تا چيست فهم و هوش او
نام او بردن بهر قسمى خوش است‏ با بصيرت يا بعميا دلكش است
گويد ار كورى كه گرم است آفتاب راست گفت ار چه نديد آن ضوء و تاب‏
يا كسى در خواب گويد ناگهان‏ غرق گشتم دست من گير اى فلان‏
خفته او اندر ميان بستر است ‏  نى يمى آنجا نه در بحر اندر است‏
ليك باشد وصف بحر از وى به جا غرقه در يم مي توان شد هر كجا
ليك آن هم بر دو قسم است اى عزيز هر دو را كن فهم اگر دارى تميز
گاه باشد آنكه در خواب از امور بيند او چيزى و گويد بيشعور
گر چه باشد اصل خواهش بي فروغ‏ ليك حرفش راست باشد نى دروغ‏
غرقه در يم بودنش بيهوده است‏ ليك رؤيايى چنانش بوده است‏
گاه باشد كو نديده هيچ خواب‏ خواب و حرفش هر دو باشد ناصواب‏
باز رانم سوى تفسير اين بس است يك ندا بس در سرايى گر كس است‏
   

نسخه شناسی 

درباره مولف

کتاب شناسی 
 

منابع: 

صفي علي شاه حسن بن محمد باقر، تفسير صفى‏، تهران‏، انتشارات منوچهرى، 1378 ش، چاپ اول‏، صص 194 - 195