آیه 67، سوره مائده : تفسير نمونه

تفسير نمونه، ج‏5، ص 2

[ادامه سوره مائده‏]
[سوره المائدة (5): آيه 67]
يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرِينَ (67)

ترجمه:
67- اى پيامبر آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است كاملا (به مردم) برسان و اگر نكنى، رسالت او را انجام نداده ‏اى و خداوند تو را از (خطرات احتمالى) مردم نگاه مى ‏دارد، و خداوند جمعيت كافران (لجوج) را هدايت نمى ‏كند.

تفسير: انتخاب جانشين نقطه پايان رسالت‏
اين آيه لحن خاصى به خود گرفته كه آن را از آيات قبل و بعد، مشخص مى ‏سازد، در اين آيه روى سخن، فقط به پيامبر است، و تنها وظيفه او را بيان مى ‏كند، با خطاب اى پيامبر (يا أَيُّهَا الرَّسُولُ‏) شروع شده و با صراحت و تاكيد دستور مى‏ دهد، كه آنچه را از طرف پروردگار بر او نازل شده است به مردم برساند. (بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ‏) «1».
______________________________
(1) جمله بلغ به طورى كه" راغب" در كتاب" مفردات" مى‏گويد: از جمله" ابلغ" تاكيد بيشترى را مى‏ رساند.

تفسير نمونه، ج‏5، ص 3

سپس براى تاكيد بيشتر به او اخطار مى ‏كند كه اگر از اين كار خوددارى كنى (كه هرگز خوددارى نمى ‏كرد) رسالت خدا را تبليغ نكرده‏ اى! (وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ‏).

سپس به پيامبر ص كه گويا از واقعه خاصى اضطراب و نگرانى داشته، دلدارى و تامين مى ‏دهد و به او مى‏ گويد:" از مردم در اداى اين رسالت وحشتى نداشته باش، زيرا خداوند تو را از خطرات آنها نگاه خواهد داشت" (وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ‏).

و در پايان آيه به عنوان يك تهديد و مجازات، به آنهايى كه اين رسالت مخصوص را انكار كنند و در برابر آن از روى لجاجت كفر بورزند، مى‏ گويد:
" خداوند كافران لجوج را هدايت نمى ‏كند" (إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرِينَ‏).
جمله ‏بندى‏ هاى آيه و لحن خاص و تاكيدهاى پى در پى آن و همچنين شروع شدن با خطاب‏ يا أَيُّهَا الرَّسُولُ‏ كه تنها در دو مورد از قرآن مجيد آمده و تهديد پيامبر ص به عدم تبليغ رسالت در صورت كوتاهى كردن كه منحصرا در اين آيه از قرآن آمده است، نشان مى ‏دهد كه سخن از حادثه مهمى در ميان بوده است كه عدم تبليغ آن مساوى بوده است با عدم تبليغ رسالت.

به علاوه اين موضوع مخالفان سرسختى داشته كه پيامبر ص از مخالفت آنها كه ممكن بوده است مشكلاتى براى اسلام و مسلمين داشته باشد، نگران بوده و به همين جهت خداوند به او تامين مي دهد.
اكنون اين سؤال پيش مى ‏آيد كه با توجه به تاريخ نزول سوره كه مسلما در اواخر عمر پيغمبر ص نازل شده است، چه مطلب مهمى بوده كه خداوند پيامبر ص را با اين تاكيد مامور ابلاغ آن مى ‏كند.

آيا مسائل مربوط به توحيد و شرك و بت ‏شكنى بوده كه از سالها قبل براى پيامبر و مسلمانان حل شده بود؟

تفسير نمونه، ج‏5، ص 4

آيا مربوط به احكام و قوانين اسلامى بوده با اينكه مهمترين آنها تا آن زمان بيان شده بود؟
و آيا مربوط به مبارزه با اهل كتاب و يهود و نصارى بوده با اينكه مى‏ دانيم مساله اهل كتاب بعد از ماجراى" بنى النضير" و بنى قريظه و بنى قينقاع و خيبر و فدك و نجران مشكلى براى مسلمانان محسوب نمى ‏شد.

و آيا مربوط به منافقان بوده در حالى كه مى ‏دانيم پس از فتح مكه و سيطره و نفوذ اسلام در سراسر جزيره عربستان منافقان از صحنه اجتماع طرد شدند، و نيروهاى آنها در هم شكسته شد، و هر چه داشتند در باطن بود.

راستى چه مساله مهمى در اين آخرين ماه هاى عمر پيامبر ص مطرح بوده كه آيه فوق اين چنين در باره آن تاكيد مى ‏كند؟! اين نيز جاى ترديد نيست كه وحشت و نگرانى پيامبر ص براى شخص خود و جان خود نبوده بلكه براى كارشكني ها و مخالفتهاى احتمالى منافقان بوده كه نتيجه آن براى مسلمانان خطرات يا زيانهايى به بار مى ‏آورد.

آيا مساله ‏اى جز تعيين جانشين براى پيامبر ص و سرنوشت آينده اسلام و مسلمين مى‏تواند واجد اين صفات بوده باشد.
اكنون به روايات مختلفى كه در كتابهاى متعدد اهل تسنن و شيعه در زمينه آيه فوق وارد شده باز مى‏ گرديم تا ببينيم از آنها در زمينه اثبات احتمال فوق چه استفاده مى ‏شود؟

سپس اشكالات و ايرادهايى را كه در زمينه اين تفسير از طرف جمعى از مفسران اهل تسنن اظهار شده است مورد بررسى قرار مى ‏دهيم:

شان نزول آيه تبليغ‏
گرچه متاسفانه پيش داوري ها و تعصبهاى مذهبى مانع از آن شده است كه‏

تفسير نمونه، ج‏5، ص 5

حقايق مربوط به اين آيه بدون پرده‏ پوشى در اختيار همه مسلمين قرار گيرد، ولى در عين حال در كتابهاى مختلفى كه دانشمندان اهل تسنن، اعم از تفسير و حديث و تاريخ نوشته ‏اند، روايات زيادى ديده مى‏ شود كه با صراحت مى‏ گويد: آيه فوق درباره على ع نازل شده است.

اين روايات را جمع زيادى از صحابه از جمله" زيد بن ارقم" و" ابو سعيد خدرى" و" ابن عباس" و" جابر بن عبد اللَّه انصارى" و" ابو هريره" و" براء بن عازب" و" حذيفه" و" عامر بن ليلى بن ضمره" و" ابن مسعود" نقل كرده ‏اند و گفته ‏اند كه آيه فوق درباره على ع و داستان روز غدير نازل گرديد.
بعضى از احاديث فوق مانند حديث زيد بن ارقم به يك طريق.

و بعضى از احاديث مانند حديث ابو سعيد خدرى به يازده طريق! و بعضى از اين احاديث مانند حديث ابن عباس نيز به يازده طريق! و بعضى ديگر مانند حديث براء بن عازب به سه طريق نقل شده است.

دانشمندانى كه به اين احاديث در كتب خود تصريح كرده‏ اند، عده كثيرى هستند كه به عنوان نمونه از جمعى از آنها نام مى‏ بريم:
حافظ ابو نعيم اصفهانى در كتاب ما نزل من القرآن فى على (به نقل از خصائص صفحه 29).
و ابو الحسن واحدى نيشابورى در اسباب النزول صفحه 150.
و حافظ ابو سعيد سجستانى در كتاب الولايه (به نقل از كتاب طرائف).
و ابن عساكر شافعى (بنا به نقل در المنثور جلد 2 صفحه 298) و فخر رازى در تفسير كبير خود جلد 3 صفحه 636.
و ابو اسحاق حموينى در فرائد السمطين.
و ابن صباغ مالكى در فصول المهمة صفحه 27.
و جلال الدين سيوطى در در المنثور جلد 2 صفحه 298.

تفسير نمونه، ج‏5، ص 6

و قاضى شوكانى در فتح القدير جلد سوم صفحه 57.
و شهاب الدين آلوسى شافعى در روح المعانى جلد 6 صفحه 172.
و شيخ سليمان قندوزى حنفى در ينابيع المودة صفحه 120.
و بدر الدين حنفى در عمدة القارى في شرح صحيح البخارى جلد 8 صفحه 584.
و شيخ محمد عبده مصري در تفسير المنار جلد 6 صفحه 463.
و حافظ ابن مردويه (متوفاى 416) (بنا به نقل سيوطى در در المنثور) و جمع كثيرى ديگر اين شان نزول را براى آيه فوق نقل كرده‏ اند.

اشتباه نشود منظور اين نيست كه دانشمندان و مفسران فوق نزول اين آيه را درباره على ع پذيرفته ‏اند بلكه منظور اين است كه روايات مربوط به اين مطلب را در كتب خود نقل كرده ‏اند، اگر چه پس از نقل اين روايت معروف آنها به خاطر ترس از شرائط خاص محيط خود، و يا به خاطر پيش داوريهاى نادرستى كه جلو قضاوت صحيح را در اينگونه مباحث مى ‏گيرد، از پذيرفتن آن خوددارى كرده ‏اند، بلكه گاهى كوشيده‏ اند تا آنجا كه ممكن است آن را كم رنگ و كم اهميت جلوه دهند، مثلا فخر رازى كه تعصب او در مسائل خاص مذهبى معروف و مشهور است براى كم اهميت دادن اين شان نزول آن را دهمين احتمال آيه قرار داده و 9 احتمال ديگر كه غالبا بسيار سست و واهى و بى ارزش است قبل از آن آورده است!.

از فخر رازى زياد تعجب نمى‏ كنيم، زيرا روش او در همه جا چنين است، تعجب از نويسندگان روشن‏فكرى همچون سيد قطب در تفسير" في ظلال" و محمد رشيد رضا در تفسير" المنار" داريم كه يا اصلا سخني از اين شان نزول كه انواع كتابها را پركرده است به ميان نياورده‏ اند، يا بسيار كم اهميت جلوه داده‏ اند به طورى كه به هيچ وجه جلب توجه نكند، آيا محيط آنها اجازه بيان حقيقت را نمى ‏داده و يا پوششهاى فكرى تعصب ‏آميز بيش از آن بوده است كه برق روشنفكرى در اعماق آن نفوذ كند و پرده ‏ها را كنار زند؟! نمى‏ دانيم.

تفسير نمونه، ج‏5، ص 7

ولى جمعى ديگر نزول آيه را در مورد علي ع مسلم دانسته ‏اند، اما در اينكه دلالت بر مساله ولايت و خلافت دارد ترديد نموده ‏اند كه اشكال و پاسخ آنها را به زودى به خواست خدا خواهيم شنيد.

به هر حال همانطور كه در بالا گفتيم رواياتى كه در اين زمينه در كتب معروف اهل تسنن- تا چه رسد به كتب شيعه- نقل شده، بيش از آن است كه بتوان آنها را انكار كرد، و يا به سادگى از آن گذشت نمي‏ دانيم چرا درباره شان نزول ساير آيات قرآن به يك يا دو حديث قناعت مى ‏شود اما درباره شان نزول اين آيه اين همه روايت كافى نيست، آيا اين آيه خصوصيتى دارد كه در ساير آيات نيست؟ و آيا براى اينهمه سختگيرى در مورد اين آيه دليل منطقى مى ‏توان يافت؟

موضوع ديگرى كه در اينجا يادآورى آن ضرورت دارد اين است كه رواياتى كه در بالا ذكر كرديم تنها رواياتى بود كه در زمينه نزول آيه درباره على ع وارد شده است (يعنى رواياتي مربوط به شان نزول آيه بود) و گرنه رواياتى كه درباره جريان غدير خم و خطبه پيامبر ص و معرفى على به عنوان وصى و ولى نقل شده به مراتب بيش از آن است، تا آنجا كه نويسنده محقق علامه امينى در" الغدير" حديث غدير را از 110 نفر از صحابه و ياران پيامبر ص و با اسناد و مدارك و از 84 نفر از تابعين و از 360 دانشمند و كتاب معروف اسلامى نقل كرده است كه نشان مى ‏دهد حديث مزبور يكى از قطعى‏ ترين روايات متواتر است و اگر كسى در تواتر اين روايت شك و ترديد كند. بايد گفت كه او هيچ روايت متواترى را نمى ‏تواند بپذيرد.

چون بحث درباره همه رواياتي كه در" شان نزول آيه" وارد شده و همچنين درباره تمام رواياتي كه در مورد حديث غدير نقل شده نياز به نوشتن كتاب قطورى دارد و ما را از طرز نوشتن تفسير خارج مى‏ سازد به همين اندازه قناعت كرده، و كسانى را كه مى ‏خواهند مطالعه بيشترى در اين زمينه كنند به كتابهاى" الدر المنثور"

تفسير نمونه، ج‏5، ص 8

سيوطى و" الغدير" علامه اميني و" احقاق الحق" قاضى نور اللَّه شوشترى و" المراجعات" شرف الدين و" دلائل الصدق" محمد حسن مظفر ارجاع مى‏ دهيم.

خلاصه جريان غدير
در روايات فراوانى كه در اين زمينه نقل شده در عين اينكه همه يك حادثه را تعقيب مى‏ كند، تعبيرات گوناگونى وجود دارد، بعضى از روايات بسيار مفصل و طولانى و بعضى مختصر و فشرده است، بعضى از روايات گوشه‏ اى از حادثه را نقل مى ‏كند و بعضى گوشه ديگر را ولى از مجموع اين روايات و همچنين تواريخ اسلامى و ملاحظه قرائن و شرائط و محيط و محل چنين استفاده مى ‏شود كه:

در آخرين سال عمر پيامبر مراسم حجة الوداع، با شكوه هر چه تمامتر در حضور پيامبر ص به پايان رسيد، قلبها در هاله ‏اى از روحانيت فرو رفته بود، و لذت معنوى اين عبادت بزرگ هنوز در ذائقه جانها انعكاس داشت.

ياران پيامبر ص كه عدد آنها فوق العاده زياد بود، از خوشحالى درك اين فيض و سعادت بزرگ در پوست نمى‏ گنجيدند «1».

نه تنها مردم به مدينه در اين سفر، پيامبر ص را همراهى مى ‏كردند بلكه مسلمانان نقاط مختلف جزيره عربستان نيز براى كسب يك افتخار تاريخى بزرگ به همراه پيامبر ص بودند.
آفتاب حجاز آتش بر كوه‏ها و دره‏ ها مى ‏پاشيد، اما شيرينى اين سفر روحانى بى ‏نظير، همه چيز را آسان مى ‏كرد، ظهر نزديك شده بود، كم كم سرزمين جحفه‏
______________________________
(1) تعداد همراهان پيامبر ص را بعضى 90 هزار و بعضى 114 هزار و بعضى 120 هزار و بعضى 124 هزار نوشته‏ اند.

تفسير نمونه، ج‏5، ص 9

و سپس بيابان هاى خشك و سوزان" غدير خم" از دور نمايان مى ‏شد.
اينجا در حقيقت چهارراهى است كه مردم سرزمين حجاز را از هم جدا مى‏ كند، راهى به سوى مدينه در شمال، و راهى به سوى عراق در شرق، و راهى به سوى غرب و سرزمين مصر و راهى به سوى سرزمين يمن در جنوب پيش مى‏ رود و در همين جا بايد آخرين خاطره و مهمترين فصل اين سفر بزرگ انجام پذيرد، و مسلمانان با دريافت آخرين دستور كه در حقيقت نقطه پايانى در ماموريتهاى موفقيت آميز پيامبر ص بود از هم جدا شوند.

روز پنجشنبه سال دهم هجرت بود، و درست هشت روز از عيد قربان مى‏ گذشت، ناگهان دستور توقف از طرف پيامبر ص به همراهان داده شد، مسلمانان با صداى بلند، آنهايى را كه در پيشاپيش قافله در حركت بودند به بازگشت دعوت كردند، و مهلت دادند تا عقب افتادگان نيز برسند، خورشيد از خط نصف النهار گذشت، مؤذن پيامبر ص با صداى اللَّه اكبر مردم را به نماز ظهر دعوت كرد، مردم به سرعت آماده نماز مى ‏شدند، اما هوا به قدرى داغ بود كه بعضى مجبور بودند، قسمتى از عباى خود را به زير پا و طرف ديگر آن را به روى سر بيفكنند، در غير اين صورت ريگ هاى داغ بيابان و اشعه آفتاب، پا و سر آنها را ناراحت مى ‏كرد.

نه سايبانى در صحرا به چشم مى ‏خورد و نه سبزه و گياه و درختى، جز تعدادى درخت لخت و عريان بيابانى كه با گرما، با سرسختى مبارزه مى‏ كردند.

جمعى به همين چند درخت پناه برده بودند، پارچه‏ اى بر يكى از اين درختان برهنه افكندند و سايبانى براى پيامبر ص ترتيب دادند، ولى بادهاى داغ به زير اين سايبان مى ‏خزيد و گرماى سوزان آفتاب را در زير آن پخش مى‏ كرد.
نماز ظهر تمام شد.
مسلمانان تصميم داشتند فورا به خيمه ‏هاى كوچكى كه با خود حمل مى ‏كردند

تفسير نمونه، ج‏5، ص 10

پناهنده شوند، ولى پيامبر ص به آنها اطلاع داد كه همه بايد براى شنيدن يك پيام تازه الهى كه در ضمن خطبه مفصلى بيان مى‏ شد خود را آماده كنند. كسانى كه از پيامبر ص فاصله داشتند قيافه ملكوتى او را در لابلاى جمعيت نمى ‏توانستند مشاهده كنند.

لذا منبرى از جهاز شتران ترتيب داده شد و پيامبر ص بر فراز آن قرار گرفت و نخست حمد و سپاس پروردگار به جا آورد و خود را به خدا سپرد، سپس مردم را مخاطب ساخت و چنين فرمود:
من به همين زودى دعوت خدا را اجابت كرده، از ميان شما مى ‏روم.
من مسئولم شما هم مسئوليد.
شما درباره من چگونه شهادت مى ‏دهيد؟

مردم صدا بلند كردند و گفتند: نشهد انك قد بلغت و نصحت و جهدت فجزاك اللَّه خيرا:" ما گواهى مى ‏دهيم تو وظيفه رسالت را ابلاغ كردى و شرط خير خواهى را انجام دادى و آخرين تلاش و كوشش را در راه هدايت ما نمودى، خداوند ترا جزاى خير دهد".

سپس فرمود:" آيا شما گواهى به يگانگى خدا و رسالت من و حقانيت روز رستاخيز و برانگيخته شدن مردگان در آن روز نمى‏ دهيد"؟! همه گفتند:" آرى، گواهى مى‏ دهيم" فرمود:" خداوندا گواه باش"! ...
بار ديگر فرمود: اى مردم! آيا صداى مرا مى ‏شنويد؟ ... گفتند: آرى و به دنبال آن، سكوت سراسر بيابان را فرا گرفت و جز صداى زمزمه باد چيزى شنيده نمى ‏شد. پيامبر ص فرمود: ... اكنون بنگريد با اين دو چيز گرانمايه و گرانقدر كه در ميان شما به يادگار مى ‏گذارم چه خواهيد كرد؟
يكى از ميان جمعيت صدا زد، كدام دو چيز گرانمايه يا رسول اللَّه؟!.
پيامبر ص بلافاصله گفت: اول ثقل اكبر، كتاب خدا است كه يك سوى‏

تفسير نمونه، ج‏5، ص 11

آن به دست پروردگار و سوى ديگرش در دست شما است، دست از دامن آن برنداريد تا گمراه نشويد، و اما دومين يادگار گرانقدر من خاندان منند و خداوند لطيف خبير به من خبر داده كه اين دو هرگز از هم جدا نشوند، تا در بهشت به من بپيوندند، از اين دو پيشى نگيريد كه هلاك مى‏ شويد و عقب نيفتيد كه باز هلاك خواهيد شد.

ناگهان مردم ديدند پيامبر ص به اطراف خود نگاه كرد گويا كسى را جستجو مى‏ كند و همين كه چشمش به على ع افتاد، خم شد و دست او را گرفت و بلند كرد، آن چنان كه سفيدى زير بغل هر دو نمايان شد و همه مردم او را ديدند و شناختند كه او همان افسر شكست ‏ناپذير اسلام است، در اينجا صداى پيامبر ص رساتر و بلندتر شد و فرمود:

ايها الناس من اولى الناس بالمؤمنين من انفسهم‏
:" چه كسى از همه مردم نسبت به مسلمانان از خود آنها سزاوارتر است؟!".

گفتند: خدا و پيامبر ص داناترند، پيامبر ص گفت: خدا، مولى و رهبر من است، و من مولى و رهبر مؤمنانم و نسبت به آنها از خودشان سزاوارترم (و اراده من بر اراده آنها مقدم) سپس فرمود:
فمن كنت مولاه فعلى مولاه‏

:" هر كس من مولا و رهبر او هستم، على، مولا و رهبر او است"- و اين سخن را سه بار و به گفته بعضى از راويان حديث، چهار بار تكرار كرد و به دنبال آن سر به سوى آسمان برداشت و عرض كرد:
اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و احب من احبه و ابغض من ابغضه و انصر من نصره و اخذل من خذله و ادر الحق معه حيث دار

:" خداوندا! دوستان او را دوست بدار و دشمنان او را دشمن بدار، محبوب بدار آن كس كه او را محبوب دارد، و مبغوض بدار آن كس كه او را مبغوض دارد، يارانش را يارى كن، و آنها را كه ترك ياريش كنند، از يارى خويش محروم ساز، و حق را همراه او بدار و او را از حق جدا مكن".
سپس فرمود:
الا فليبلغ الشاهد الغائب‏
:" آگاه باشيد، همه حاضران‏

تفسير نمونه، ج‏5، ص 12

وظيفه دارند اين خبر را به غائبان برسانند".
خطبه پيامبر ص به پايان رسيد، عرق از سر و روى پيامبر ص و على ع و مردم فرو مى ‏ريخت، و هنوز صفوف جمعيت از هم متفرق نشده بود كه امين وحى خدا نازل شد و اين آيه را بر پيامبر ص خواند: الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي‏ ...:" امروز آئين شما را كامل و نعمت خود را بر شما تمام كردم، پيامبر ص فرمود:

اللَّه اكبر، اللَّه اكبر على اكمال الدين و اتمام النعمة و رضى الرب برسالتى و الولاية لعلى من بعدى‏
:" خداوند بزرگ است، همان خدايى كه آئين خود را كامل و نعمت خود را بر ما تمام كرد، و از نبوت و رسالت من و ولايت على ع پس از من راضى و خشنود گشت".
در اين هنگام شور و غوغايى در ميان مردم افتاد و على ع را به اين موقعيت تبريك مى‏گفتند و از افراد سرشناسى كه به او تبريك گفتند، ابو بكر و عمر بودند، كه اين جمله را در حضور جمعيت بر زبان جارى ساختند:
بخ بخ لك يا بن ابى طالب اصبحت و امسيت مولاى و مولا كل مؤمن و مؤمنه:
" آفرين بر تو باد، آفرين بر تو باد، اى فرزند ابو طالب! تو مولا و رهبر من و تمام مردان و زنان با ايمان شدى".
در اين هنگام ابن عباس گفت:" به خدا اين پيمان در گردن همه خواهد ماند".
و حسان بن ثابت شاعر معروف، از پيامبر ص اجازه خواست كه به اين مناسبت اشعارى بسرايد، سپس اشعار معروف خود را چنين آغاز كرد:

يناديهم يوم الغدير نبيهم ‏  بخم و اسمع بالرسول مناديا
فقال فمن مولاكم و نبيكم؟ فقالوا و لم يبدوا هناك التعاميا:

تفسير نمونه، ج‏5، ص 13

إلهك مولانا و انت نبينا و لم تلق منا فى الولاية عاصيا
فقال له قم يا على فاننى ‏  رضيتك من بعدى اماما و هاديا
فمن كنت مولاه فهذا وليه‏ فكونوا له اتباع صدق مواليا
هناك دعا اللهم وال وليه‏ و كن للذى عادا عليا معاديا «1»

يعنى:" پيامبر آنها در روز غدير در سرزمين خم به آنها ندا داد، و چه ندا دهنده گرانقدرى"!.

" فرمود:" مولاى شما و پيامبر شما كيست؟ و آنها بدون چشم ‏پوشى و اغماض صريحا پاسخ گفتند":
" خداى تو مولاى ما است و تو پيامبر مايى و ما از پذيرش ولايت تو سرپيچى نخواهيم كرد".
" پيامبر ص به على ع گفت: برخيز زيرا من ترا بعد از خودم امام و رهبر انتخاب كردم".
و سپس فرمود:" هر كس من مولا و رهبر اويم اين مرد مولا و رهبر او است پس شما همه از سر صدق و راستى از او پيروى كنيد".

" در اين هنگام، پيامبر ص عرض كرد: بارالها! دوست او را دوست بدار و دشمن او را دشمن بدار" ...
اين بود خلاصه ‏اى از حديث معروف غدير كه در كتب دانشمندان اهل تسنن و شيعه آمده است.
______________________________
(1) اين اشعار را جمعى از بزرگان دانشمندان اهل تسنن نقل كرده‏ اند، كه از ميان آنها: حافظ" ابو نعيم" اصفهانى، و حافظ" ابو سعيد سجستانى" و" خوارزمى مالكى" و حافظ" ابو عبد اللَّه مرزبانى" و" گنجى شافعى" و جلال الدين" سيوطى" و" سبط بن جوزى" و" صدر الدين حموى" را مى‏ توان نام برد.

تفسير نمونه، ج‏5، ص 14

گفتگوها و ايرادها
شك نيست اگر اين آيه در غير مورد خلافت على ع بود- همانطور كه گفتيم- به كمتر از اين مقدار از روايات و قرائن موجود در خود آيه قناعت مى ‏شد، همانطور كه مفسران بزرگ اسلامى در تفسير ساير آيات قرآن گاهى به يك دهم مدارك موجود در اين آيه و يا كمتر قناعت كرده‏ اند، ولى متاسفانه حجاب تعصب در اينجا مانع از قبول بسيارى از واقعيات شده است.

كسانى كه پرچم مخالفت در برابر تفسير اين آيه و روايات متعددى كه در شان نزول آن و روايات ما فوق تواترى كه درباره اصل حادثه غدير وارد شده برافراشته ‏اند، دو دسته ‏اند:

آنهايى كه از آغاز با روح عناد و لجاجت و حتى با هتك و توهين و بدگويى و دشنام به شيعه، وارد اين بحث شده ‏اند و دسته ديگرى كه روح تحقيق و بررسى حقيقت را تا حدودى در خود حفظ كرده و به صورت استدلالى مساله را تعقيب كرده‏ اند، و به همين دليل به قسمتى از حقايق اعتراف كرده ولى به دنبال ذكر پاره ‏اى از اشكالات كه شايد نتيجه شرائط خاص محيط فكريشان بوده است، از آيه و روايات مربوط به آن گذشته ‏اند.

نمونه بارز دسته اول ابن تيميه در كتاب منهاج السنه است كه درست مانند كسى است كه در روز روشن چشم خود را بر هم گذارد و انگشتها را محكم در گوش كند و فرياد بزند خورشيد كجا است؟ نه حاضر است گوشه چشم را بگشايد و كمى از حقايق را ببيند و نه انگشت از گوش بردارد و كمى از غوغاى محدثان و مفسران اسلامى را بشنود پى در پى دشنام مى‏دهد و هتاكى مى‏كند، عذر اين افراد جهل و بى‏خبرى و تعصبهاى آميخته با لجاجت و خشونت آنها است كه تا

تفسير نمونه، ج‏5، ص 15

انكار بديهيات و مسائل واضحى كه هر كس آن را درك مى‏ كند پيش مى ‏رود، لذا ما هرگز زحمت نقل سخنان آنها را به خود و زحمت شنيدن پاسخ آن را به خوانندگان نمى ‏دهيم، كسى كه در برابر اين همه دانشمندان و مفسران بزرگ اسلامى كه اكثريت آنها از علماى اهل تسنند و به نزول آيه در شان على ع تصريح كرده ‏اند، با كمال وقاحت مى ‏گويد:" احدى از دانشمندان در كتاب خود چنين چيزى را نقل نكرده"! در مقابل او چه مى ‏توانيم بگوئيم و سخن او چه ارزشى دارد كه روى آن بحث كنيم.

جالب اينكه" ابن تيميه" براى تبرئه خود در برابر كتاب هاى معتبر فراوانى كه به نزول آيه درباره على ع تصريح مى‏ كند، با اين جمله مضحك كه" احدى از دانشمندانى كه مى ‏دانند چه مى‏ گويند، اين آيه را در شان على ع نمى ‏داند"! اكتفاء كرده است.

گويا تنها دانشمندانى" مى ‏فهمند چه مى‏ گويند" كه با تمايلات افراطى عناد آلود و لجوجانه ابن تيميه هم صدا باشند و گر نه هر كس هم ‏صدا نشد، دانشمندى است كه نمى ‏فهمد چه مى‏ گويد! اين منطق كسى است كه خود خواهى و لجاج بر فكر او سايه شوم افكنده است ... از اين دسته بگذريم.

ولى از ميان ايراداتى كه دسته دوم ذكر كرده‏اند چند موضوع قابل بحث است كه ذيلا از نظر مى‏ گذرانيم:
1- آيا مولى به معنى اولى به تصرف است؟
مهمترين ايرادى كه در مورد روايت غدير مى‏ شود، اين است كه" مولى" از جمله به معنى دوست و يار و ياور آمده است، و معلوم نيست در اينجا به اين معنى نباشد.

تفسير نمونه، ج‏5، ص 16

پاسخ اين سخن، پيچيده نيست، زيرا هر ناظر بى ‏طرفى مى ‏داند تذكر و يادآورى دوستى على ع نياز به اين همه مقدمات و تشكيلات و خطبه ‏خوانى در وسط بيابان خشك و سوزان و متوقف ساختن جمعيت و گرفتن اعترافهاى پى در پى از جمعيت، ندارد، دوستى مسلمانان با يكديگر يكى از بديهى ‏ترين مسائل اسلامى است كه از آغاز اسلام وجود داشته است.

وآن گهى اين مطلبى نبود كه پيغمبر ص تا آن زمان آن را تبليغ نكرده باشد، بارها آن را تبليغ كرده بود.
چيزى نبود كه از ابراز آن وحشت داشته باشد تا خدا به او دلدارى تامين دهد.
مساله ‏اى نبود كه خداوند با اين لحن كه" اگر ابلاغ آن را نكنى تبليغ رسالت نكرده ‏اى" با پيامبرش سخن بگويد.

همه اينها گواهى مى ‏دهد، مساله ما فوق يك دوستى ساده و عادى بوده كه جزء الفباى اخوت اسلامى از روز اول اسلام محسوب مى‏ شده است.
به علاوه اگر منظور بيان يك دوستى ساده بود، چرا پيامبر ص قبلا از مردم اقرار مى ‏گيرد
ا لست اولى بكم من انفسكم‏

:" آيا من نسبت به شما از خود شما سزاوارتر و صاحب اختيارتر نيستم؟" «1» آيا اين جمله هيچ تناسبى با بيان يك دوستى ساده دارد؟

و نيز يك دوستى ساده جاى اين نداشت كه مردم حتى شخص عمر به على ع با اين جمله اصبحت مولاى و مولا كل مؤمن و مؤمنه:" اى على تو مولاى من و مولاى هر مرد و زن مسلمان شدى" تبريك و تهنيت بگويند و آن را يك موفقيت تازه بشمرند «2».
______________________________
(1) اين جمله در روايات متعددى وارد شده است.
(2) اين قسمت از حديث را كه به حديث" تهنيت" معروف شده است بسيارى از علماى بزرگ حديث و تفسير و تاريخ از دانشمندان اهل تسنن به طرق متعدد از جمعى از صحابه مانند ابن عباس و ابو هريره و براء بن عازب و زيد بن ارقم نقل كرده‏ اند و مرحوم علامه امينى در جلد اول الغدير اين حديث را از شصت دانشمند اهل سنت نقل كرده است!

تفسير نمونه، ج‏5، ص 17

مگر على ع تا آن روز به عنوان يك مسلمان عادى كه دوستيش بر همه لازم است شناخته نشده بود، مگر دوستى مسلمانان با يكديگر چيز تازه ‏اى بود كه نياز به تبريك داشته باشد آن هم در سال آخر عمر پيامبر ص.

به علاوه رابطه‏ اى ميان حديث ثقلين و تعبيرات آميخته با وداع" پيامبر" ص با مساله دوستى على ع مى ‏تواند وجود داشته باشد، دوستى ساده على ع با مؤمنان ايجاب نمى ‏كند كه پيامبر ص او را در رديف قرآن قرار دهد «1».

آيا هر ناظر بى‏ طرفى از اين تعبير نمى ‏فهمد كه در اينجا مساله رهبرى مطرح است، زيرا قرآن بعد از رحلت پيامبر ص نخستين رهبر مسلمانان و بنا بر اين اهل بيت ع دومين رهبر بوده ‏اند.

2- ارتباط آيات‏
گاهى گفته مى ‏شود آيات قبل و بعد درباره اهل كتاب و خلافكاري هاى آنها است، مخصوصا نويسنده تفسير" المنار" در جلد 6 صفحه 466 روى اين مساله، پا فشارى زيادى كرده است.
ولى همانطور كه در تفسير خود آيه گفتيم اين موضوع اهميت ندارد، زيرا
______________________________
(1) حديث ثقلين از احاديث متواترى است كه در بسيارى از كتب اهل تسنن از جمعى از صحابه مانند ابو سعيد خدرى، زيد بن ارقم، زيد بن ثابت، ابو هريره، حذيفة بن اسيد، جابر بن عبد اللَّه انصارى، عبد اللَّه بن حنطب، عبد بن حميد، جبير بن مطعم، ضمره اسلمى ابو ذر غفارى، ابو رافع و ام سلمه از پيامبر اكرم ص نقل كرده‏ اند.

تفسير نمونه، ج‏5، ص 18

اولا لحن آيه و تفاوت آن با آيات قبل و بعد، كاملا نشان مي دهد كه موضوع سخن در اين آيه، موضوعى است كه با آيات قبل و بعد تفاوت دارد و ثانيا همانطور كه بارها گفته ‏ايم، قرآن يك كتاب كلاسيك نيست كه مطالب آن در فصول و ابواب معينى دسته ‏بندى شده باشد، بلكه طبق نيازها و حوادث مختلف و رويدادها نازل گرديده است، لذا مشاهده مى‏ كنيم قرآن در حالى كه درباره يكى از غزوات بحث مى‏ كند فى المثل يك حكم فرعى را به ميان مى ‏آورد، و در حالى كه درباره يهود و نصارى سخن مى ‏گويد، روى سخن را به مسلمانان كرده و يكى از دستورهاى اسلامى را براى آنها بازگو مى ‏كند (براى توضيح بيشتر مجددا به بحثى كه در آغاز تفسير آيه داشتيم مراجعه فرمائيد).

عجيب اينكه بعضى از متعصبان اسرار دارند كه بگويند اين آيه در آغاز بعثت نازل شده است، با اينكه سوره مائده در اواخر عمر پيامبر ص نازل شده و اگر بگويند: اين يك آيه در مكه در آغاز بعثت نازل شده و سپس به تناسب در لابلاى آيات اين سوره قرار داده شده مى ‏گوئيم: اين درست ضد آن است كه شما آن را مى ‏جوئيد و مى ‏طلبيد، زيرا مى ‏دانيم كه پيامبر ص در آغاز بعثت نه مبارزه با يهود داشت و نه با نصارى، بنا بر اين پيوند اين آيه و آيات قبل و بعد بريده خواهد شد (دقت كنيد) اينها همه نشان مى ‏دهد كه اين آيه در معرض وزش طوفان تعصب قرار گرفته و به همين دليل احتمالاتى در آن مطرح مى‏ شود كه در آيات مشابه آن به هيچ وجه از آن سخنى نيست، هر يك مى‏ كوشد با بهانه و يا دستاويز بى‏ اساسى آن را از مسيرش منحرف سازد!

3- آيا اين حديث در همه كتب صحاح نقل شده؟!
بعضى مى ‏گويند: چگونه مى‏ توانيم اين حديث را بپذيريم، در حالى كه بخارى و مسلم آن را در دو كتاب خود نقل نكرده‏ اند.
اين ايراد نيز از عجائب است زيرا اولا بسيار است احاديث معتبرى كه‏

تفسير نمونه، ج‏5، ص 19

دانشمندان اهل تسنن آنها را پذيرفته ‏اند و در صحيح بخارى و مسلم نيست و اين نخستين حديثى نيست كه اين وضع را به خود گرفته، ثانيا مگر كتاب معتبر نزد آنها منحصر به اين دو كتاب است، با اينكه در ساير منابع مورد اعتماد آنها حتى بعضى از صحاح سته (شش كتاب معروف و مورد اعتماد اهل سنت) مانند" سنن ابن ماجه" «1» و" مسند احمد حنبل" «2» اين حديث آمده است و دانشمندانى مانند" حاكم" و" ذهبى" و" ابن حجر" با تمام شهرت و تعصبى كه دارند به صحيح بودن بسيارى از طرق اين حديث، اعتراف كرده‏ اند، بنا بر اين هيچ بعيد نيست بخارى و مسلم در آن جو خاص و خفقان ‏آلود محيط خود نتوانسته و يا نخواسته ‏اند چيزى را كه بر خلاف مذاق زمامداران وقتشان بوده است، صريحا در كتاب خود بياورند.

4- چرا على ع و اهل بيت به اين حديث استدلال نكردند؟!
بعضى مى‏ گويند: اگر حديث غدير با اين عظمت وجود داشت، چرا خود على ع و اهل بيت او و ياران و علاقمندانش در موارد لزوم به آن استدلال نكردند؟! آيا بهتر نبود كه آنها به چنين مدرك مهمى براى اثبات حقانيت على ع استناد بجويند؟

اين ايراد نيز از عدم احاطه به كتب اسلامى، اعم از حديث و تاريخ و تفسير، سرچشمه گرفته است، زيرا در كتب دانشمندان اهل تسنن موارد زيادى نقل شده كه خود على ع و يا ائمه اهل بيت ع و يا علاقمندان به اين مكتب با حديث غدير استدلال كرده ‏اند:
از جمله خود على ع در روز شورى طبق نقل خطيب خوارزمى حنفى در
______________________________
(1) جلد اول صفحه 55 و صفحه 58
(2) مسند احمد حنبل جلد اول صفحه 84- 88- 118- 119- 152- 331- 281- 370.

تفسير نمونه، ج‏5، ص 20

مناقب از" عامر بن واصله" چنين نقل مى‏ كند: در روز شورى با على ع در آن خانه بودم و شنيدم كه با اعضاى شورى چنين مى ‏گفت: دليل محكمى براى شما اقامه مى ‏كنم كه عرب و عجم توانايى تغيير آن را نداشته باشند: شما را به خدا سوگند آيا در ميان شما كسى هست كه قبل از من خدا را به يگانگى خوانده باشد (و سپس مفاخر معنوى خاندان رسالت را برشمرد تا رسيد به اينجا) شما را به خدا سوگند آيا در ميان شما احدى جز من هست كه پيامبر ص در حق او گفته باشد.
من كنت مولاه فعلى مولاه اللهم وال من والاه و انصر من نصره ليبلغ الشاهد الغائب‏

همه گفتند: نه‏ «1» اين روايت را" حموينى" در" فرائد السمطين" در باب 58 و همچنين" ابن حاتم" در" دار النظيم" و" دارقطنى" و" ابن عقده" و" ابن ابى الحديد" در شرح نهج البلاغه نقل كرده‏ اند.

و نيز مى‏خوانيم كه على ع بنا به نقل فرائد السمطين در باب 58 در ايام عثمان در مسجد در حضور جمعيت به جريان غدير استدلال كرد، و همچنين در كوفه در برابر كسانى كه نص بر خلافت بلافصل او را از پيامبر ص انكار ميكردند صريحا به اين روايت استدلال كرد.

اين حديث را طبق نقل الغدير چهار نفر از صحابه، و چهارده نفر از تابعين طبق نقل منابع معروف اهل تسنن روايت كرده‏ اند.

و نيز در روز جنگ" جمل" طبق نقل" حاكم" در كتاب مستدرك جلد سوم صفحه 371 در برابر طلحه با آن استدلال فرمود.

و نيز در روز جنگ" صفين" طبق نقل" سليم بن قيس هلالى" على ع در لشگرگاه خود در برابر جمعى از مهاجرين و انصار و مردمى كه از اطراف گرد آمده بودند، به اين حديث استدلال كرد، و دوازده نفر از بدريين (كسانى كه‏
______________________________
(1) مناقب صفحه 217.

تفسير نمونه، ج‏5، ص 21

جنگ بدر را در خدمت پيغمبر ص درك كرده بودند) برخاستند و گواهى دادند كه اين حديث را از پيامبر ص شنيده‏ اند!

بعد از على ع بانوى اسلام فاطمه زهرا س و امام حسن و امام حسين و عبد اللَّه بن جعفر و عمار ياسر و قيس بن سعد و عمر بن عبد العزيز و مامون خليفه عباسى به آن استناد جستند و حتى" عمرو بن عاص" در نامه‏ اى كه به معاويه نوشت براى اينكه به او اثبات كند به خوبى از حقايق مربوط به موقعيت على ع و وضع معاويه آگاه است صريحا مساله غدير را يادآورى كرده و خطيب خوارزمى حنفى در كتاب مناقب صفحه 124 آن را نقل كرده است؛

(كسانى كه مايل به توضيحات بيشتر و آگاهى از منابع مختلف اين روايات در زمينه استدلال على ع و اهل بيت و جمعى از صحابه و غير صحابه به حديث غدير هستند مى‏ توانند به كتاب الغدير جلد اول صفحات 159 تا 213 مراجعه كنند، مرحوم علامه امينى استدلال به اين حديث را از" 22 تن" از صحابه و غير صحابه در موارد مختلف نقل كرده است).

5- جمله آخر آيه چه مفهومى دارد؟
مي گويند: اگر اين آيه مربوط به نصب على ع به خلافت و ولايت و داستان غدير خم است پس اين جمله آخر كه مى‏ گويد: إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرِينَ‏:" خداوند قوم كافر را هدايت نمى ‏كند" چه ارتباطى با اين مساله مى ‏تواند داشته باشد؟

براى پاسخ به اين ايراد كافى است بدانيم كه كفر در لغت و همچنين در لسان قرآن به معنى انكار و مخالفت و ترك است، گاهى به انكار خدا و يا نبوت پيامبر ص اطلاق مى‏ شود و گاهى به انكار و يا مخالفت در برابر دستورات ديگر، در سوره آل عمران آيه 97 در مورد حج مى ‏خوانيم: وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ عَنِ الْعالَمِينَ‏:

" كسانى كه دستور حج را زير پا بگذارند و با آن مخالفت نمايند به خدا زيانى نمى ‏رسانند خداوند از همه جهانيان بى‏ نياز است" و در سوره بقره آيه 102 درباره‏

تفسير نمونه، ج‏5، ص 22

ساحران و آنها كه آلوده به سحر شدند اطلاق كلمه كفر شده است (وَ ما يُعَلِّمانِ مِنْ أَحَدٍ حَتَّى يَقُولا إِنَّما نَحْنُ فِتْنَةٌ فَلا تَكْفُرْ) و نيز در آيه 22 سوره ابراهيم مى‏ بينيم كه شيطان در برابر كسانى كه از او پيروى و اطاعت كردند در روز رستاخيز صريحا اظهار تنفر كرده و به آنها مى ‏گويد: شما در اطاعت اوامر الهى مرا شريك او ساختيد و من امروز نسبت به اين كار شما كفر مى‏ ورزم (إِنِّي كَفَرْتُ بِما أَشْرَكْتُمُونِ مِنْ قَبْلُ‏) بنا بر اين اطلاق" كفر" بر مخالفان مساله ولايت و رهبرى جاى تعجب نيست.

6- آيا دو ولى در يك زمان ممكن است؟
بهانه ديگرى كه براى سرباز زدن از اين حديث متواتر و همچنين آيه مورد بحث ذكر كرده ‏اند اين است كه اگر پيامبر ص على ع را در غدير خم به ولايت و رهبرى و خلافت نصب كرده باشد، لازمه‏ اش وجود دو رهبر و دو پيشوا در زمان واحد خواهد بود! ولى توجه به شرائط و اوضاع خاص زمان نزول آيه و ورود حديث و همچنين قرائنى كه در گفتار پيامبر ص وجود دارد اين بهانه را به كلى برطرف مى ‏كند، زيرا مى‏ دانيم كه اين جريان در ماههاى آخر عمر پيامبر ص واقع شد، در حالى كه او آخرين دستورات را به مردم ابلاغ مى ‏كرد به خصوص اينكه صريحا فرمود:
من به زودى از ميان شما مى‏ روم و دو چيز گرانمايه را در ميان شما مى‏ گذارم.

كسى كه اين سخن را مى ‏گويد پيدا است در صدد تعيين جانشين خويش است و براى آينده برنامه‏ ريزى مى ‏كند نه براى زمان حاضر، بنا بر اين روشن است كه منظورش وجود دو رهبر و دو پيشوا در زمان واحد نيست.

موضوع جالب توجه اينكه در حالى كه بعضى از دانشمندان اهل تسنن اين ايراد را مطرح مى‏ كنند بعضى ديگر ايرادى درست در نقطه مقابل آن مطرح كرده ‏اند و آن اينكه پيامبر ص ولايت و خلافت على ع را تعيين كرد ولى‏

تفسير نمونه، ج‏5، ص 23

تاريخ آن را روشن نساخت چه مانعى دارد كه اين ولايت و خلافت بعد از سه خليفه ديگر باشد؟! راستى حيرت‏ آور است، بعضى از اين طرف بام مى‏ افتند و بعضى از آن طرف، و تعصبها مانع مى‏ شود كه روى متن قضيه تكيه كنند، بايد كسى از آنها سؤال كند كه اگر پيامبر ص مى ‏خواست چهارمين خليفه خود را تعيين كند و در فكر آينده مسلمانان بود پس چرا خليفه اول و دوم و سوم خود را كه مقدم بر او بودند و تعيين آن لازم تر بود در مراسم غدير بيان نكرد؟!

بار ديگر گفته سابق خود را تكرار مى ‏كنيم و اين بحث را پايان مى‏ دهيم كه اگر نظرهاى خاصى در كار نبود اين همه اشكال‏ تراشى در زمينه اين آيه و اين حديث نمى ‏شد، همانطور كه در موارد ديگر نشده است.

نسخه شناسی

درباره مولف

کتاب شناسی
 

منابع: 

مكارم شيرازى، ناصر، تفسير نمونه‏، تهران‏، دار الكتب الإسلامية، 1374 ش‏، چاپ اول‏، ج‏5، صص 2 - 23