آیه 67، سوره مائده :روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن

روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن،  ج‏7 ، ص   60   

قوله: يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ‏- الآية، مفسّران در تفسير اين آيت و سبب نزول او «9» خلاف كردند. محمّد بن الكعب القرظىّ گفت از ابو هريره كه:

رسول- عليه السّلام- در اسفار و غزوات كه بودى وقت‏ «10» فرود آمدن براى او جاى فرود آمدن طلب كردندى كه‏ «11» سايه درختان بودى تا او آن جا فرود آمدى. يك روز در
______________________________
(1). مج، مت، وز، لت، مر: هستند.
(2). مج، مت، وز، لب، لت: واسطه.
(3). اساس: ندارد، با توجه به مج افزوده شد.
(4). مج، مت، وز، لت، مر: قصد.
(5). مج، مت، وز، آج، لب، لت، مر+ اين.
(6). مج، مت، وز، لت، مر+ و
(7). مج، مت، وز+ كه.
(8). مج، مت، وز، لت، مر: حكايت كرد.
(9). آج، لب: اين، مر: آن.
(10). مج، مت، وز، لت، مر: بوقت.
(11). آج، لب، لت+ به.

روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن، ج‏7، ص 61

سايه درختى فرود آمد بر عادت و شمشير از شاخ آن درخت درآويخت و او به قيلوله بخفت و اصحاب از او مشغول شدند اعرابى بيامد و تيغ رسول‏ «1» از نيام بركشيد «2». رسول- عليه السّلام- بيدار شد، گفت: يا محمّد من يعصمك منّى، تو را از من كه حمايت كند؟ رسول- عليه السّلام- گفت:
اللّه يعصمنى‏

، خداى مرا نگاه دارد، چون رسول- عليه السّلام- اين بگفت، دست اعرابى بلرزيد و تيغ از دستش بيفتاد «3» و او «4» سر بر آن درخت مى ‏زد تا دماغش از [سر] «5» پراكنده شد و بمرد، خداى تعالى اين آيت فرستاد.

أنس مالك روايت كرد كه سبب نزول‏ «6» آيت آن بود كه عايشه گفت: «7» رسول- عليه السّلام- در خيمه خفته بود بيدار شد و گفت: هيچ مرد صالحى نباشد كه مرا نگاه دارد كه مرا خوفى مى ‏باشد از دشمنان؟ ما در اين بوديم كه آواز سلاح برآمد، نگاه كرديم سعد بود و حذيفه گفتند ما آمده ‏ايم تا تو را نگاه داريم. رسول- عليه السّلام- بخفت چنان كه ما غطيط او بشنيديم‏ «8». جبرئيل عليه السّلام آمد و اين آيت‏ «9» آورد.

رسول- عليه السّلام- آواز داد و گفت: يا سعد يا حذيفة باز گرديد كه خداى تعالى ضمان كرد «10» كه مرا نگاه دارد از دشمنان.

حسن‏ «11» گفت: سبب آن بود كه رسول- عليه السّلام- گفت چون خداى تعالى مرا بفرستاد دانستم كه قومى مرا به راست ندارد و از نكاره‏ «12» جهودان و ترسايان مى ‏ترسيدم خداى تعالى اين آيت فرستاد.

بعضى دگر گفتند: در بدايت اسلام چون در مسلمانان ضعفى بود، خداى تعالى فرمود رسول را كه زبان از بتان اين‏ «13» بت پرستان كشيده ‏دار بقوله: وَ لا تَسُبُّوا الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ فَيَسُبُّوا اللَّهَ عَدْواً بِغَيْرِ عِلْمٍ‏ «14»، رسول- عليه السّلام- زبان دركشيد
______________________________
(1). مج، مت، وز، لت، مر+ بگرفت.
(2). مج، مت، وز، لت، مر: برآورد.
(3). مج، مت، وز، مر: بيوفتاد.
(4). مجمت، وز، لت، مر+ چندان.
(5). اساس: ندارد، با توجه به مج افزوده شد، آج، لب: آن.
(6). مر+ اين.
(7). اج، لب+ كه.
(8). آج، لب: نشنيديم.
(9). آج، لب: آيت‏ها.
(10). آج، لب: شد.
(11). لت، آن+ بصرى.
(12). اساس: نكاده، با توجه به مج تصحيح شد.
(13). مج، مت: و.
(14). سوره انعام (6) آيه 108.

روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن، ج‏7، ص 62

چون مسلمانان قوى گشتند، خداى تعالى اين آيه فرستاد و گفت: برسان و بگو از عيب آلهه اينان آنچه در ايشان است كه‏ «1» تو را از مردمان نگاه مى ‏دارم يعنى‏ «2» كافران.

بعضى دگر گفتند: آيت در عيب جهودان آمد كه رسول- عليه السّلام- جهودان را عيب مى ‏كرد، و جهودان گفتند: يا محمّد مگر تو مى ‏خواهى كه‏ «3» تو را به خدايى گيريم چنان كه ترسايان عيسى را.

رسول- عليه السّلام- زبان از ايشان كوتاه بكرد، خداى تعالى اين آيت فرستاد و گفت: اى محمّد! برسان آنچه تو را فرموده ‏اند از تبليغ به جهودان و ترسايان و مبالات مكن و مينديش از ايشان كه من تو را نگاه دارم تو، آنچه رسيدنى‏ «4» است برسان و بگو ايشان را كه: لَسْتُمْ عَلى‏ شَيْ‏ءٍ، اين آيت كه از پس آن‏ «5» آيت آمد چون اين آيت فرود آمد، گفت رسول- عليه السّلام- گفت:
لا ابالي من نصرني او من خذلني.

بعضى دگر گفتند، در كار زنان رسول آمد كه خداى فرموده بود رسول را كه ايشان را گويد: دنيا رها كنى و «6» ترسيد كه قبول نكنند، خداى تعالى اين آيت فرستاد.
بعضى دگر گفتند: آيت در جهاد آمد كه رسول- عليه السّلام- ترسيد كه بعضى مردمان مطاوعت نكنند در باب جهاد، خداى تعالى اين آيت فرستاد.

اين اقوالى است كه جماعتى مفسّران گفتند، امّا آنچه در تفسير اهل البيت است- عليهم السلام و از ائمّه ما و جماعتى صحابه روايت كرده ‏اند چون براء بن عازب و جابر بن عبد اللّه انصارى و سلمان و ابوذرّ «7» و عمّار و حذيفه و جز ايشان كه: آيت در حقّ امير المؤمنين على آمد در حجّة الوداع چون رسول- عليه السّلام- با ترسايان نجران مصالحه كرد [16- ر] بر دو هزار «8» حلّه من حلل الاواقىّ‏ «9»، و جبرئيل- عليه السّلام- آمد و گفت: تو را حجّ وداع مى ‏بايد كردن‏ «10».

او على را به جانب يمن فرستاد تا آن حلّه‏ ها
______________________________
(1). مج، مت، وز، لت، مر+ من.
(2). مت، آج، لب+ از.
(3). همه نسخه بدلها+ ما.
(4). مج، مت، وز، آج، لب: رسانيدنى.
(5). اساس: اين، با توجّه به مج تصحيح شد.
(6). مج، مت، وز، لت: او.
(7). آج، لب: أبو ذر غفارى.
(8). ضبط كلمه در اساس به صورت «هزار» آمده است كه با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
(9). اساس: الاوقى، با توجه به مج، وز تصحيح شد.
(10). آج، لب: مى ‏بايد كرد.

روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن، ج‏7، ص 63

تحصيل كند و او ساز حجّ رفتن گرفت، چون بيرون شد از مدينه نامه نوشت به اميرالمؤمنين على كه: من به جانب مكّه رفتم‏ «1» به حجّ.

چون كار «2» تمام كرده باشى از ره يمن به مكّه آى به حجّ كه آن جا ملتقى باشد- ان شاء اللّه. او نامه برخواند و ساز رفتن كرد و آنچه حاصل كرده بود از حلّه ‏ها در اعدال‏ «3» بست و با قوم خود برنشست و روى به مكّه نهاد.

چون به ميقات اهل يمن رسيد، احرام گرفت و چهل و چهار شتر با خود داشت به هدى‏ «4»، و حج آنگه قارن بود و مفرد، و فرض تمتّع نيامده بود. چون رسول- عليه السّلام- به مكّه رسيد به نزديكى، خداى تعالى آيت فرستاد: وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلَّهِ. «5» رسول- عليه السّلام- قوم خود را خطبه كرد و رسول- عليه السّلام- احرام گرفته بود به حج و شتر رانده بود شصت و شش شتر و نيّت قران كرده بود حجّ قارن خواست كرد «6».

چون آيت آمد، رسول- عليه السّلام- خطبه كرد و قوم را گفت: هر كه هدى نرانده حلال شود و اين احرام، احرام عمره كنيد كه خداى تعالى عمره در حج برد و انگشت هاى‏ «7» هر دو دست در يكديگر «8» افگند، آنگه گفت: اگر من آن كه اكنون مى ‏دانم پيش از اين دانستمى، هدى نراندمى تا اكنون حلال شدمى و لكن من حلال نمى ‏توانم شدن تا هدى به محلّ خود نرسد و بنكشند «9» الا هر كس كه او هدى نرانده است بايد تا حلال شود و حجّ عمره كند و آنگه احرام به حج فرا گيرد «10» پس از اين.

قوم بعضى حلال شدند «11» و بعضى بر احرام باستادند «12» و حلال نشدند، و رسول- عليه السّلام- با ايشان‏ «13» عتاب كرد و گفت: چرا حلال نمى ‏شويد؟

گفتند: ما حلال نشويم‏ «14» و تو محرم، گفت: مرا «15» عذرى هست، فرض من اين است براى اين عذر و
______________________________
(1). مت: مى‏رفتم.
(2). مج، مت، وز، لت، مر+ خود.
(3). وز: اعدل.
(4). مج: چهل و چهار شتر بهدى فرستاد.
(5). سوره بقره (2) آيه 196.
(6). مج، مت، وز، لت، مر: خواست كردن.
(7). آج: انگشتها.
(8). آج: يكدگر.
(9). مج، مت، وز: نمى‏كشند.
(10). لت، مر: ها گيرد.
(11). لب: حلال شوند.
(12). آف، لت، مر: بايستادند.
(13). مج، مت، وز، لت، مر: ايشان را.
(14). مر: حلال نمى‏شويم.
(15). مج، مت، وز: تو را.

روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن، ج‏7، ص 64

فرض شما آن است، نشنيدند و بر خلاف اصرار كردند و با يكديگر گفتند: ما حلال شويم، و با زنان خلوت كنيم [غسل كنيم‏] « «1»» و آب از سر ما مى‏ چكد «2» و رسول- عليه السّلام- اشعث و اغبر [و رسول خداى كاليده موى و گردناك‏] « «3»».

چون امير المؤمنين- عليه السّلام [از آن راه به نزديك مكّه رسيد خليفه بر قوم خود بداشت و او بيامد تا رسول را ببيند. چون بيامد] «4» رسول- عليه السّلام- به در مكّه رسيده [بود] « «5»»، رسول [را] بديد و رسول او را بپرسيد و از احوال سفرش، گفت: يا رسول اللّه! آنچه فرموده بودى تمام كردم و حلّه ‏ها بستدم و در تنگها كردم و ببستم و بسپردم و چون نزديك رسيدم، سخت آرزومند بودم به ديدار تو «6» خواستم تا تو را ببينم.

گفت: يا على چه نيّت كرده ‏اى در احرامت؟

گفت: يا رسول اللّه تو به من ننوشتى كه چه نوع حجّ كن، من نيّت در نيّت تو بستم و گفتم:
اللّهمّ اهلالا كاهلال نبيّك‏

گفت: هدى راندى؟

گفت: بلى، چهل و چهار شتر.

رسول- عليه السّلام: گفت:
اللّه اكبر شاركتني فى حجّي و هديي‏
با من مشاركت كردى در حجّ و هدى، من نيز شصت و شش شتر رانده ‏ام و بر احرام مى ‏باش و بازگرد و قوم را برگير و با قوم به نزديك‏ « «7»» من آى.

امير المؤمنين- عليه السّلام- با نزديك‏ «8» قوم آمد، قوم را يافت تنگها بر گشاده و «9» حلّه‏ ها در پوشيده خشم گرفت، بر آن كه او را نايب كرده بود، گفت: حلّه ‏ها چرا ايشان را دادى؟

گفت: مرا شفاعت كردند و خواستند «10» تا خويشتن بيارايند و در آن احرام گيرند، گفت: يا سبحان اللّه، حلّه ‏ها هنوز رسول ناديده چرا رها كردى؟ كه كسى در پوشد و مبتذل كند و حلّه ‏ها از ايشان بستد و بفرمود تا بيفشاندند و در تنگها بستند،

قوم را آن خوش نيامد زبان در او دراز كردند او بيامد و حلّه‏ ها به رسول سپرد، ايشان شكايت على به رسول كردند از آن كه در دلشان بود. رسول- عليه السّلام- گفت: صواب كرد چون امساك نكردند.

رسول- عليه السّلام- به منبر آمد و خطبه كرد و گفت:
ارفعوا السنتكم عن علىّ فانّه خشن في ذات اللّه غير مداهن في دينه‏
، زبان از على كوتاه كنيد «11» كه او مردى درشت است در ذات‏
______________________________
(4- 1). اساس: ندارد، با توجه به مج افزوده شد.
(2). مج، مت، وز: فرو چكد، لت، مر: فرو مى‏چكد.
(6- 3). مج، مت، وز، لت، مر: آرزوى ديدار توام سخت بود.
(8- 7). مر: به نزد.
(9- 5). مج، مت، وز، لت، مر+ آن.
(10). اساس: خاستند.
(11). مج، مت، وز، لت، مر: برداريد.

روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن، ج‏7، ص 65

خداى و مداهنه نكند در دين [16- پ‏] خداى. مردمان‏ «1» چون خشم رسول- عليه السّلام- و مبالغه او بديدند زبان كوتاه كردند.

چون رسول- عليه السّلام- حجّ بگزارد «2»- و آن حجّ وداع بود و برگشت در راه به جايى رسيد كه آن را غدير خم گويند و آن مفرق الطّرق بود كه از آن جا مردم پراگنده شدندى و آن نه منزل بود و صلاحيّت نزول نداشت.

جبرئيل آمد و زمام ناقه رسول بگرفت، گفت: خداى تعالى تو را مى ‏فرمايد كه اين جا فرود آى و اگر چه منزلگاه نيست‏ «3» و آب‏ «4» و گياه‏ «5» نيست تا پيغام‏ «6» مهم به اين قوم بگزارى‏ «7» پيش از آن كه متفرّق شوند و هر گروهى به راهى بروند و اين آيت آورد و بر رسول- عليه السّلام- خواند.

رسول- عليه السّلام- فرود آمد و منادى آواز داد قوم را «8» كه فرود آيى‏ «9» و كس فرستاد تا آنان كه رفته بودند باز آمدند و آنان كه نرسيده بودند برسيدند درختكى‏ «10» چند دوح بود بفرمود تا زير آن درختان برفتند

و رسول- عليه السّلام- آن جا فرود آمد و بفرمود تا پالانهاى‏ «11» شتر جمع كردند و بر هم نهادند و چيزى بر او افگندند و رسول- عليه السّلام- بر آن جا رفت و صحابه مهاجر و انصار حاضر و خطبه بليغ بكرد، كه آن خطبه معروف و مشهور است، و ما براى تطويل نياورديم اين جا و قوم [را] «12» وعظ داد و زجر كرد، آنگه گفت:

يا قوم نعيت الىّ نفسي و قد حان منّي خفوق من بين اظهركم.
خبر مرگ من به من دادند و وقت رفتن من از ميان شما نزديك آمد،
و قد دعيت و اوشك ان اجيب‏

، و مرا بخواندند و نزديك است تا اجابت كنم.
و انّى مخلّف فيكم ما ان تمسّكم بهما لن تضلّوا كتاب اللّه و عترتي اهل بيتى و انّ اللّطيف الخبير اخبرني انّهما لن يفترقا حتّى يردا علىّ الحوض‏

، و من در ميان شما دو چيز رها مى ‏كنم كه اگر شما بدان‏ «13»
______________________________
(1). مج، مت، وز، لت، مر: مردم.
(2). مج، مت، وز، لب، لت، مر: بگذارد.
(3). مج، مت، وز، لت، مر: نه منزل است.
(4). مج، مت، وز، لت، مر: آبى.
(5). مج، مت، وز، لت، مر: گياهى.
(6). مج، مت، وز، لت، مر: پيغامى.
(7). مج، مت، وز، لت، آج، لب، آن: بگذارى، مر: برسا.
(8). مج، مت، وز، لت، مر: و آواز داد منادى در قوم.
(9). آج، لب: فرود آييد.
(10). مج، مت، وز: درختى.
(11). اساس: بالانها/ پالانها.
(12). اساس: ندارد، با توجه به مج افزوده شد.
(13). مج، مت، وز، لت، مر: به آن.

روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن، ج‏7، ص 66

تمسّك كنيد گمراه نشويد: كتاب خدا و عترت من اهل البيت من، و خداى لطيف خبير مرا خبر داد كه اينان از يكدگر جدا نشوند تا بر كنار حوض با پيش من آيند، آنگه گفت:

اللّهمّ هل بلّغت،
بار خدايا برسانيدم‏ «1»؟
و فصلى ديگر گفت در عقب آن، گفت:
علىّ منّى بمنزلة هارون من موسى الّا انّه لا نبىّ بعدي‏
، على از من آن منزلت دارد كه هارون از موسى جز آن كه از پس من پيغامبر نيست، آنگه گفت:

اللّهمّ هل بلّغت‏
، بار خدايا برسانيدم؟ و فصلهاى بسيار كه به ذكر آن كتاب مطوّل شود و آن در سير و تواريخ مشروح است و در آخر هر فصلى در حقّ امير المؤمنين حديثى مى‏ گفت و مى ‏گفت:

اللّهم هل بلّغت‏
، بار خدايا برسانيدم؟
آنگه اشاره كرد به امير المؤمنين على و او را بخواند «2» و با خود بر آن منبر برد و بازوى او گرفت و او را «3» بر مردمان عرض كرد چنان كه عروس را كه‏ «4» جلوه كنند، حتّى راى النّاس بياض ابطيهما «5»، تا مردمان سپيدى زير دست هر دو «6» بديدند و ساعتى خاموش مى‏ بود.

چنين گويند كه: شبلى در روز غدير در نزديك يكى از «7» معروفان شد از علويان و او را تهنيت گفت‏ «8»، آنگه گفت: يا سيّد «9» تو دانى تا اشارت در آن چه بود كه جدّت دست پدرت گرفت و برداشت و سخن نگفت؟

گفت ندانم، گفت: اشارت بود به آن كه زنانى كه از جمال يوسف بى خبر بودند زبان ملامت در «10» زليخا دراز كردند و گفتند:

امرأة العزيز تراود فتيها عن نفسه قد شغفها حبّا انّا لنريها في ضلال مبين‏ «11»

، او خواست تا طرفى از جمال يوسف به ايشان نمايد مهمانى بساخت و آن زنان را بخواند و در خانه‏ «12» به دو در « «13»» بنشاند «14» و يوسف را جامه ‏هاى سفيد
______________________________
(1). مج، مت، وز+ من.
(2). مج، مت، وز، لت، مر: برخواند.
(3). همه نسخه بدلها بجز آن+ برداشت و بگردانيد.
(4). همه نسخه بدلها بجز آن: ندارد.
(5). مر: ابطيها.
(6). مج، مت، وز: سپيدى هر دو در بغل، لت: سپيدى بغل، مر: سپيدى زير بغل.
(7). مج، مت، وز، لت: كسى شد از.
(8). مج، مت، وز، لت، مر: تهنيت كرد.
(9). آج، لب، لت: سيّدى.
(10). مج، مت، وز: از.
(11). سوره يوسف (12) آيه 30.
(12). لت: خانه‏ها.
(14- 13). آج، لب: در خانه بر دو بنشاند.

روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن، ج‏7، ص 67

پوشانيد «1» و گفت: براى دل من ازين در خانه در رو و به آن در برون‏ «2» شو و ايشان را گفت: من مى ‏خواهم تا اين دوست خود را يك بار «3» بر شما عرض كنم [17- ر]، براى دل من هر كسى‏ «4» با او مبرّتى كنيد. گفتند: چه كنيم؟ هر يكى را كاردى و ترنجى به دست داد «5» گفت: چون آيد «6» هر كسى‏ «7» پاره ترنج ببريد و به او دهى‏ «8». گفتند: چنين كنيم.

چون‏ «9» از در خانه در آمد و چشم ايشان بر جمال او افتاد، خواستند كه ترنج برند «10» دستها ببريدند و از دهش‏ «11» و حيرت، چون او برفت گفتند: حاشَ لِلَّهِ ما هذا بَشَراً إِنْ هذا إِلَّا مَلَكٌ كَرِيمٌ‏، «12» گفت‏ «13»: اين آن است كه شما «14» زبان ملامت دراز كرده ‏ايد «15» به سبب اين،

فَذلِكُنَّ الَّذِي لُمْتُنَّنِي فِيهِ‏ «16»، رسول- عليه السّلام- هم اين اشاره كرد «17» گفت: اين آن مرد است كه اگر وقتى در حقّ او سخن‏ «18» گفتم شما را خوش نيامد «19» زبان ملامت دراز كرديد، امروز بنگريد تا خداى تعالى در حقّ او چه فرمود، او را چه پايه نهاد و چه منزلت‏ «20» داد.

آنگه گفت:
الست اولى بكم منكم بانفسكم‏
، نه من از شما به شما اولي ترم، قالوا: بلى تقرير كرد تا اقرار دادند بى فصلى و تراخى گفت:

من كنت مولاه فهذا علىّ مولاه اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله‏
، هر كه من مولاى اويم على مولاى اوست، بار خدايا هر كه او را دوست دارد دوستش دار
______________________________
(1). مج، مت، وز: پوشيد، آج، لب: در پوشيد، لت، آن: پوشانيد، مر: در پوشانيد.
(2). مج، مت، وز، لت، مر: بيرون شو.
(3). مج، مت، وز، مر: يكبارى، آج، لب: بيكبار.
(4). آج، لب: هر كدام.
(5). آج، لب: گفت هر يك را كاردى و ترنجى بدست مى‏ دهم.
(6). مج، مت، وز، لت، مر: چون او در آيد.
(7). آج، لب، هر يك.
(8). آج، لب: دهيد/ دهى.
(9). اج، لب+ او.
(10). آج، لب: ببرند.
(11). مج، مت، وز: دهشت، آج، لب، مر: دهش.
(12). سوره يوسف (12) آيه 31.
(13). مج، مت، وز، لت+ ديديد، مر: ديدى.
(14). مج، مت، وز، لت+ براى اين، مر+ براى آن.
(15). همه نسخه بدلها بجز آن: دراز كرديد.
(16). سوره يوسف (12) آيه 32.
(17). لت: بشارت كرد.
(18). مج، مت، وز، لت، مر: سختى.
(19). مج، مت، وز+ و.
(20). آج، لب: منزل.

روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن، ج‏7، ص 68

و هر كه او را دشمن دارد «1» دشمنش دار و هر كه ناصر او باشد ناصرش باش، و هر كه خاذل او باشد مخذولش كن، آنگه گفت‏ «2»:
هل بلّغت‏

، بار خدايا برسانيدم؟ آنگه اصحاب را گفت: شنيدى‏ «3» كه آنچه خدا گفت برسانيدم؟ گفتند: بلى. گفت:
اللّهمّ اشهد عليهم‏
، بار خدايا گواه باش بر ايشان.

آنگه فرود آمد «4» وقت نماز پيشين بود و نماز بگزارد و در خيمه رفت و على را فرمود تا در خيمه دگر رفت برابر خيمه او، آنگه صحابه را فرمود و مسلمانانى كه حاضر بودند تا فوج فوج مى ‏شدند و او را تهنيت مى ‏كردند و بر او سلام مى ‏كردند بامرة المؤمنين تا جمله صحابه و حاضران تهنيت بكردند آنگه زنان خود را فرمود «5» تا برفتند و تهنيت كردند.

و از جمله آنان كه در اين باب اطناب كردند عمر خطّاب بود «6» كه گفت: بخ بخ يا علىّ اصبحت مولاى و مولا كلّ مؤمن و مؤمنه، خنك تو را اى على در روز آمدى و مولاى منى و مولاى هر مومنى و مؤمنه. و حسّان بن ثابت بنزديك رسول آمد و گفت:

يا رسول اللّه! دستور باش‏ «7» تا من در اين حال كه برفت بيتى چند گويم كه خدا «8» و پيغامبر بپسندد؟ رسول- عليه السّلام- گفت:
قل يا حسّان على اسم اللّه‏
، بگوى بر نام خداى. حسّان بر بالا بلند «9» شد و به آوازى بلند اين بيتها انشاد كرد و مسلمانان گردن دراز كردند براى سماع كلام او گفت‏ «10»:

يناديهم يوم الغدير نبيّهم‏ بخمّ و اسمع بالرّسول مناديا
[يقول فمن مولاكم و وليّكم‏ «11» فقالوا و لم يبدوا هناك التعاديا] «12»
الهك مولانا و أنت وليّنا و لن تجد «13» منّا لك‏ «14» اليوم عاصيا

 

______________________________
(1). آج، لب+ تو او را.
(2). همه نسخه بدلها بجز آن+ اللّهم.
(3). شنيدى/ شنيديد.
(4). مج، مت، وز، مر+ و.
(5). آج، لب: فرمودند.
(6). اساس+ رضى اللّه عنه.
(7). آف: دستور باشد.
(8). مج، مت، وز، مر: خداى.
(9). مر: بلندى.
(10). مج، مت، وز، لت، مر+ شعر.
(11). آج، لب، لت، مر: وليّكم.
(12). اساس: ندارد با توجه به مج افزوده شد.
(13). همه نسخه بدلها بجز اساس، آف، آن: تجدن.
(14). لتا: هنا لك.

روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن، ج‏7، ص 69

فقال له قم يا علىّ فانّني رضيتك من بعدي إماما و هاديا
فمن كنت مولاه فهذا وليّه ‏  فكونوا له انصار صدق مواليا
هناك دعا اللّهمّ وال وليّه‏ و كن للّذى عادا عليّا معاديا
فخصّ بها دون البريّة كلّها عليّا و سمّاه الوزير المواخيا

رسول- عليه السّلام- گفت:

يا حسّان لا تزال مؤيّدا بروح القدس ما نصرتنا بلسانك‏
، تو به روح القدس مؤيّدى ما دام تا مرا «1» به زبان نصرت مى ‏كنى. و شاعران در اين باب اشعار بسيار گفتند در عهد رسول و بعد او و كس بر ايشان انكار نكرد. قيس بن سعد بن عبادة الانصارىّ گفت: «2»

قلت لمّا بغى العدوّ علينا حسبنا ربّنا و نعم الوكيل‏
حسبنا ربّنا الّذي فتح البصرة بالامن‏ «3» و الحديث طويل‏
و علىّ امامنا و امام‏ لسوانا اتى به التّنزيل‏
[يوم قال النّبى من كنت مولا ه فهذا مولاه خطب جليل‏

و كميت گويد- شعر:

و يوم الدّوح دوج‏ «4» غدير خمّ‏ ابان له الولاية لو اطيعا] «5»
و لكنّ الرّجال تبايعوها فلم ار مثلها خطرا منيعا

كميت گفت: چون اين قصيده بگفتم شبى امير المؤمنين را در خواب ديدم مرا گفت: آن قصيده عينى بر من خوان. من مى‏ خواندم. چون به آن جا رسيدم، گفت: راست گفتى آنگه به عقب آن بيت بگفت‏ «6»:

و لم ار مثل ذاك اليوم يوما [17- پ‏] و لم ار مثله حقّا اضيعا

در قصيده ديگرى گفت‏ «7»:

علىّ امير المؤمنين و حقّه‏ من اللّه مفروض على كلّ مسلم‏

_______________________

(1). مج، مت، وز، لت، مر: ما را.
(2). مج، مت، وز+ شعر.
(3). مج، مت، وز، لت: بالامس.
(4). آج، لب، لت: الدوح دوح.
(5). اساس: ندارد، با توجه به مج افزوده شد.
(6). مج، مت، وز+ شعر.
(7). مج، مت، وز، مر: و ديگرى گفت در قصيده شعر.

روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن، ج‏7، ص: 70

و انّ رسول اللّه أوصى بحقّه‏ و اشركه في كلّ حقّ مقسّم‏ «1»
و زوّجه صدّيقة لم يكن لها معادلة غير البتولة مريم‏
و ردّم أبواب الّذين بنى لهم‏ بيوتا سوى ابوابه لم تردّم‏
و اوجب يوما بالغدير ولاية على كلّ برّ من فصيح و اعجم‏

و ديگرى گفت:

النّصّ في يوم الغدير جلىّ‏ فدعوا العناد فما الصّباح خفىّ‏
إذا قام فى الخلق النّبى مبلّغا عن ربّه انّ الامام علىّ‏

اشارت، رسول- عليه السّلام- دو بار على را بر دو گروه عرضه كرد «2» روز مباهله‏ «3» بر دشمنان عرضه كرد از مباهله به مصالحه آمدند، روز غديرش بر دوستان عرضه كرد از مؤالفت به مخالفت شدند.

ابو سعيد خدرىّ روايت كند گويد: و اللّه ما تفرّقنا حتّى نزل‏ «4»: الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِيناً «5»، گفت: به خدا «6» كه ما از آن مجلس پراكنده نشديم تا اين آيت آمد كه گفت: امروز دين شما تمام كردم و نعمت خود بر شما تمام كردم و دين‏ «7» اسلام براى شما پسنديدم.

هم ابو سعيد خدرىّ روايت كند «8» كه: چون رسول- عليه السّلام- [روز غدير] «9» دست امير المؤمنين على- عليه السّلام- گرفت و او را بر مردمان عرض كرد «10» خداى تعالى اين آيت فرستاد: الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ‏ «11»- الآية.

رسول- عليه السّلام- گفت:
اللّه اكبر، انّ كمال الدّين و تمام النّعمة و رضاء الرّب برسالتى و بولاية علىّ من بعدي،
آنگه روى به على كرد و گفت:
يوم بيوم انّ اللّه لا يضيع أجر من أحسن عملا
، روزى به روزى كه خداى تعالى رنج نيكوكاران ضايع نكند.
______________________________
(1). مج، مت، وز، لت، مر: مغنم. آف، آن: مقيم.
(2). آج، لب: عرض كرد.
(3). مج، مت، وز، مر: مباهله ‏اش.
(4). وز: نزول، مر: تنزّل.
(5). سوره مائدة (5) آيه 3.
(6). مج، آج، لب، لت، مر: خداى، وز: خدايى.
(7). آج، لب: نعمت.
(8). مج، مت، وز: روايت كرد.
(9). اساس: ندارد، با توجه به مج افزوده شد.
(10). مج، مت، وز: عرضه كرد.
(11). سوره مائدة (5) آيه 3.

روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن، ج‏7، ص 71

خواجه مفيد ابو محمّد ما [را] «1» پرسيدند كه: اين چه معنى دارد و آن كدام روز بود؟ گفت: آن است كه در خبر آمد كه روز خيبر چون مرحب به در آمد و على پيش او رفت‏ «2» و او را بكشت با چند شجاع ديگر، جبرئيل آمد و گفت:
يا رسول اللّه انّ له عندك يوما بيومه هذا
، او را در نزد تود روزى هست به بدل اين روز. گفت: چگونه؟

گفت: چنان كه او امروز بذل جهد و افراغ وسع مى ‏كند در نصرت تو و اظهار دين تو، تو را فردا بذل و «3» جهد مى ‏بايد كردن در اظهار ولايت و امامت او، گفت: كى باشد «4» آن، گفت: چون وقت باشد «5» من آيم و خبر دهم‏ «6». چون روز غدير بود آمد و اين آيت آورد،

فهذا معنى قوله‏ «7» يوم بيوم راوى خبر گويد عبد اللّه مسعود كه: روز احد امير المؤمنين- عليه السّلام- نيزه در «8» دست مى‏گردانيد و از راست و چپ و پيش و پس مرد مى‏افگند. رسول- عليه السّلام- گفت:
لا تقيّة فى الاسلام بعدك ما عذّر من كتم الحقّ و انت ناصره‏

، از پس تو و قتال مبارزه تو در اسلام تقيّه نيست چه عذر بود آن را كه حق پنهان دارد و چون تو ناصر دارد. چون اين روز بود و اين آيت آمد رسول- عليه السّلام- در آن كار انديشه مى ‏كرد پس على را بخواند و اين حال با او بگفت. امير المؤمنين گفت: يا رسول اللّه ياد دارى كه مرا گفتى:
ما عذر من كتم الحقّ و انت ناصره فاليوم ما عذر من كتم الحقّ و اللّه عاصمه‏

، آن روز كه گفت يوم بيوم، آن روز روز بأس بود أعنى روز خيبر روز بأس و شدّت بود و شجاعت بود. و اين روز كه عوض آن بود كه روز غدير بود روز يأس كفّار بود اعني قوله: الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ دِينِكُمْ‏ «9»، كان بيده شدّة البأس، أعني قوله: وَ أَنْزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ، «10» و بيد اعدائه اليأس، باش تا فردا كه به دست او كأس بود و به دست دشمنانش يأس، اين روز به دست او تيغى بود آب رنگ، آتش فعل، لا جرم آب از روى دشمنان دين ببرد [18- ر] و آتش در
______________________________
(1). اساس ندارد، با توجه به مج افزوده شد، بم، آف: از ما.
(2). آج، لب: آمد.
(3). مج، مت، وز، آج، لب، لت، آن، مر: بذل جهد.
(4). مج، مت: با شدت.
(5). لت: آيد، مر: در آيد.
(6). مج، مت، وز، لت، مر: اعلام كنم.
(7). مج، مت، وز، لت، مر: عليه السلام.
(8). مر: بر.
(9). سوره مائده (5) آيه 3.
(10). سوره حديد (57) آيه 25.

روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن، ج‏7، ص 72

ايشان زد باش تا فردا كه آب و آتش به دست او كنند تا هم ساقى كوثر باشد و هم قسيم جنّت و سقر «1»، دوستان را آب دهد و دشمنان را به آتش فرو دهد. آن جا كه در دست او آب باشد در دست تو باد باشد، و آن روز كه آتش در زير قدم او باشد، بر سر دشمنانش خاك حسرت باشد، آن روز اظهار بشاشت كردند «2»:

ابدى العداة بك السّرور كانّهم‏  فرحوا و عندهم المقيم المقعد
او از كار خود در ركوع و سجود است و تو از حسد او در قيام و قعود «3» فردات پيدا شود ثمره اين خاست و نشست كه خاكت بر سر بود و بادت در دست باش تا انگشت‏ «4» حسرت در دندان ندامت گيرى و به زبان تأسّف اين بيت گويى:

دردا و دريغا كه از آن خاست و نشست‏ خاكى است مرا بر سرو بادى است به دست‏

 آن روز اين آيت فرود آمد كه: الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ دِينِكُمْ‏ «5»، گمان بردند كه برود و اين كار مهمل ماند. چون او را به جاى خود بداشت و بر كار دين گماشت و بازوى او گرفت و برابر خلقان داشت و پايه او از چرخ برترين‏ «6» بفراشت، دشمنان آيس شدند و خايب گشتند،

و بعضى در دل بداشتند و بعضى درد دل داشتند تا طاقت نداشتند «7» تا «8» بر صحرا نهادند و آنچه راز دل بود برگشادند، تا در خبر است و اين خبر، ابو اسحاق الثّعلبىّ المفسّر امام اصحاب الحديث در تفسيرش بياورد كه‏ «9»: آن را نام كشف و بيان كرد به اسنادى كه سائلى سفيان عيينه را پرسيد ازين آيت كه خداى تعالى: سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ لِلْكافِرينَ لَيْسَ لَهُ دافِعٌ مِنَ اللَّهِ ذِي الْمَعارِجِ‏ «10»، در شأن كه آمد و اين خواهنده كه بود كه از خداى تعالى عذاب خواست و خداى- عزّ و جلّ- از او دريغ نداشت؟

سفيان سائل را گفت: از من سؤالى كردى كه پيش از تو از من كس اين سؤال نكرد، حدّثني ابي، پدرم روايت كرد از باقر- علوم‏

______________________________
(1). مج، مت، وز، لت، مر+ باشد.
(2). مج، مت، وز+ شعر.
(3). مج، مت، وز، لت، مر: قعودى.
(4). مج، مت، وز، لت: دست.
(5). سوره مائده (5) آيه 3.
(6). آج، لب: برين.
(7). مج، مت، وز، لت، مر: بعضى طاقت در دل داشتن بنداشتند.
(8). آج، لب، آف، لت: پا.
(9). آج، لب: و.
(10). سوره معارج (70) آيه 1 تا 3.

روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن، ج‏7، ص 73

انبيا، محمّد بن على- عليه السّلام- از پدرش‏ «1» از پدرانش كه: چون رسول- عليه السّلام- به غدير خم دست على گرفت و او را بر منبر برد و «2» گفت:
من كنت مولاه فعلىّ مولاه‏
، خبر در احياء «3» و قبايل عرب منتشر شد.

اين خبر به حارث بن نعمان الفهرى رسيد، برخاست و بر شتر نشست و روى به لشكرگاه رسول- عليه السّلام- نهاد.

چون به آن جا رسيد از ناقه فرود آمد و زانوى‏ «4» ناقه ببست و روى به خيمه رسول نهاد- و رسول- عليه السّلام- در ميان مهاجر و انصار نشسته بود «5»- رسول را گفت: يا محمّد! بيامدى و ما را گفتى سيصد و شصت معبود رها كنيد

و بگوييد «6» كه: خداى يكى است بگفتيم. گفتى بگوييد كه: من رسول اويم، گفتى: پنج نماز به جاى آريد، قبول كرديم‏ «7». گفتى: ماه رمضان روزه داريد، پذرفتيم. گفتى: زكات مال بدهى، به گردن فرو گرفتيم. حج فرمودى رد نكرديم، جهاد فرمودى به قبول‏ «8» تلقّى كرديم، راضى نبودى به اين جمله حتّى رفعت بضبع ابن عمّك فرفعته و فضّلته علينا. فقلت:
من كنت مولاه فعلىّ مولاه‏

، فهذا شى‏ء منك ام من‏ «9» اللّه [تا بازوى پسر عمّت گرفتى و او را بر مردمان داشتى و بر ما تفضيل دادى و گفتى: هر كه من مولاى و خداوندگار اويم على مولاى خداوندگار اوست‏] «10»، اين قبول نكنيم اين چيزى است كه تو گفتى از خود يا خداى فرمود تو را؟ رسول- صلّى اللّه عليه و آله- گفت:

و [اللّه‏] «11» الّذي لا اله الّا هو انّ هذا من اللّه‏ «12»
، گفت به آن خداى كه جز او «13» خدايى نيست كه اين از فرمان خدا «14» كردم و گفتم. حارث بن نعمان كه اين‏
______________________________
(1). آج، لب+ و پدرش.
(2). مج+ را.
(3). اساس: احبار، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
(4). مج، مت، وز، مر: پاى.
(5). مج، مت+ و.
(6). اساس: بگوى/ بگوييد.
(7). آج، لب، لت: آورديم.
(8). آج، لب+ تو.
(9). مج، مت، وز: عند.
(10). اساس: ندارد با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
(11). سوره انفال (8) آيه 32.
(12). اساس: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
(13). مج، مت: بجز اين.
(14). وز: خدايى.

روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن، ج‏7، ص 74

بشنيد پشت بر كرد و سر سوى راحله خود نهاد و مى ‏گفت: اللَّهُمَّ إِنْ كانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِكَ فَأَمْطِرْ عَلَيْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ أَوِ ائْتِنا بِعَذابٍ أَلِيمٍ‏، بار خدايا اگر اين كه محمّد مى ‏گويد حق است و از نزديك تو است بر ما از آسمان سنگ‏ «1» ببار و يا ما را عذابى اليم از نزديك تو بيار. اين هنوز نگفته بود تمام كه سنگى آمد از آسمان و بر سر او آمد و او را بر جاى بكشت، و خداى تعالى اين آيت فرستاد: سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ‏ «2» لِلْكافِرينَ‏- الآية، حق تعالى رحمت فرستاد او عذاب خواست. گفتند:

چون تو را رحمت نافع نيست كس عذاب را از تو دافع نيست، لَيْسَ لَهُ دافِعٌ مِنَ اللَّهِ ذِي الْمَعارِجِ‏ «3»، من ولايتى فرستادم كه كمال دين و تمام نعمت در او بستم كه‏ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ‏ « «4»»، خداوند اين كمال طفل بود «5» من در سنّ اطفال ايمانش فرمودم تا به ايمان به حدّ كمال رسيد، دين پنداشتى همچون او طفلى بود به ولايت اوش به حدّ كمال رسانيدم كه:

الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ‏ «6»، فكمل بالدّين و كمّل به الدّين طردا و عكسا، دين چو «7» طفلى بود به تبليغ بلغ بالغ شد كان طفلا كيحيى و عيسى فصار بالإسلام كاملا قبل وقت الكمال بالغا قبل‏ «8» وقت البلوغ فصار الاسلام بولايته بالغا حدّ الكمال لابسا «9» بردة الجمال متردّيا برداء الجلال، لمّا «10» نصب‏ «11» منبر من الرّجال و رفع عليه خير الرّجال نصب رسول اللّه أرحلا و رفع عليه رجلا و ضمّه‏ «12» الى صدره و فتح فاه بنشر ذكره و كسر سوق‏ «13» أعدائه باعلائه، و أخذ بيده، و وقفه عند حدّه، و جرّ على أعدايه وجلا «14» و جزمهم جزما و خجلا فالمنبر منصوب و صاحبه مرفوع فالمنبر منصوب صورة و معنى و صاحبه مرفوع حقيقة و فحوى‏ «15»، هو مرفوع و عدوّه منصوب و هو
______________________________
(1). مج، مت، وز: سنگ باران.
(2). سوره معارج (70) آيه 1.
(3). سوره معارج (70) آيه 2 و 3.
(6- 4). سوره مائده (5) آيه 3.
(5). اساس، آف، آن: خداوندا اين كمال لطف بود، با توجه به وز و مضمون عبارت تصحيح شد.
(7). مج، مت، وز: چون، آج، لب: همچو.
(8). مج، مت، وز: بالعاقل.
(9). مج: يابسا.
(10). مج، وز، مت: كما.
(11). مج، مت، وز+ لهو.
(12). مج، مت: ضمير.
(13). آف، بم: سيوف.
(14). مج، مت، وز، آج، لب، لت، مر+ بل اجلا.
(15). اساس: جر، آج، لب: جزما، با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن، ج‏7، ص 75

رافع و عدوّه ناصب ليت شعرى عدوّه ناصب ام منصوب ناصب القلب منصوب المذهب فيا عجبا من ناصب هو منصوب، در اين كلمات حركات اعراب و بنا گفته شد اگر كسى تأمّل كند.

قوله: يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ‏، جبرئيل آمد كه اى گذارنده‏ «1» بگذار و اى رساننده برسان‏ «2»، چه برسانم؟ گفت: ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ‏ آنچه از خداى تو به‏ «3» تو فرستادند شب معراج قوله: فَأَوْحى‏ إِلى‏ عَبْدِهِ ما أَوْحى‏.

در تفسير اهل البيت آمد كه: ما اوحى فى علىّ ليلة المعراج شب معراجش مجمل بگفت روز غدير «4» تفصيل داد تأخير البيان عن وقت الخطاب روا باشد عن وقت الحاجة روا نباشد. امشب مجمل بگفتم تا دل بر آن موطّن مى ‏كنى و عزم بر آن مصمّم مى ‏دارى تا چو «5» وقت آيد من خود تفصيل گويم اين ما في قوله: ما أُنْزِلَ‏، همان «ما» است كه فى قوله:

ما أَوْحى‏، جز كه آن جا مجمل است و اين جا مفسّر است، آنچه از خداى تو به تو فرود آوردند بار خدايا اگر تقصير «6» يا تأخيرى افتد، وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ‏، اگر اين نكنى همان انگار كه هيچ نكردى‏ «7»، بزرگا فرمانا كه اين بود كه اگر نكردى كرده ناكرده شدى و گفته ناگفته گشتى، بار خدايا از طاعنان ايمن نه ام و از دشمنان خايفم، نگر «8» انديشه ندارى كه من عاصم توام چون خداى عاصم باشد؟ او معصوم باشد، و نزد «9» خواجه نه او معصوم است و نه هيچ پيغامبر ديگر.

و آن كه‏ «10» اين روز هجدهم‏ «11» ذى الحجّه رفت در منصرف رسول- عليه السّلام- از حجّة الوداع سنة عشر من الهجرة و رسول- عليه السّلام- از آن پس‏ «12» دو ماه و ده روز در
______________________________
(1). وز: گزارنده.
(2). مج، مت، وز، آج، لب، لت+ گفت.
(3). مج، مت، وز، لت، مر: بر.
(4). مج، مت، وز، آج، لب، لت، مر: غديرش.
(5). مج، مت، وز، مر: چون.
(6). مج، مت، وز، آج، لب، لت، مر: تقصيرى.
(7). اساس: كردى، با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
(8). مج، مت، وز: بگو، مر: مگر.
(9). لت: نزديك.
(10). مج، مت، وز، آج، لب، لت، مر: بدانكه.
(11). مج، مت، وز، لت: هژدهم.
(12). وز: از پس.

روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن، ج‏7، ص 76

دنيا بماند، آنگه در اواخر صفر دو روز مانده از او رحلت كرد و با جوار رحمت ايزدى رفت من سنة احدى عشر من الهجرة، و اين روز- اعنى روز غدير- از مشاهير ايّام شد به اين سبب و پيش از [اين‏] «1» مذكور بود بi نزديك خداى- عزّ و جل- چنان كه در اخبار آمده است، از صادق- عليه السّلام- روايت كردند كه او گفت:

يوم الغدير عيد اللّه الاكبر و ما بعث اللّه نبيّا الّا عرّفه حرمته و إنّه عيد فى السّماء و فى الارض [19- ر]
، گفت: روز غدير عيد خداست عيد بزرگتر و خداى تعالى هيچ پيغامبر را نفرستاد الّا او را معلوم كرد حرمت اين روز.

و عبد اللّه بن سنان روايت كرد از صادق- عليه السّلام- كه او گفت: پيغامبران مقدّم اوصياء خود را در مثل اين روز نصب كردند و در اين روز رسول- عليه السّلام- على را نصب كرد و بر جاى خود بداشت.

احمد بن محمّد بن ابى نصر روايت كرد گفت: يك روز به نزديك رضا- عليه السّلام- بودم‏ «2» و مجلس خاص بود به اهلش، ذكر روز غدير مى‏رفت آن جا.

بعضى حاضران گفتند: ما غدير نشناسيم رضا- عليه السّلام- گفت: حديث كرد مرا پدرم از پدرش از پدرانش كه گفت: روز غدير در آسمان معروفتر است از آن كه در زمين و خداى را تعالى در فردوس اعلى كوشكى است خشتى از زر و يكى‏ «3» از سيم در آن جا صد هزار قبّه است از ياقوت سرخ و صد هزار خيمه است از زمرّد سبز، خاكش مشك و عنبر است و در او چهار جوى است از آب و مى و شير و انگبين بر كنار آن جويها درختان است از انواع ميوه‏ ها بر آن درختان مرغانى‏ «4» اند «5» تنهاى ايشان از لؤلؤ «6»، پرهاشان‏ «7» از ياقوت سرخ.

چون روز غدير باشد اهل آسمانها آن جا حاضر آيند و تسبيح و تهليل مى ‏كنند خداى را، اين مرغان از اين درختان بپرند و به آن جوي ها فرود شوند «8» و برآيند و خويشتن در آن مشك و عنبر گردانند «9» و بر
______________________________
(1). اساس: ندارد، با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
(2). مج، مت، وز، لت: بوديم.
(3). آج، لب، لت+ خشتى.
(4). مر: مرغان.
(5). مج، مت، وز، لت، مر: هستند.
(6). مج، مت، وز، لت، مر+ است.
(7). مج، مت، وز: پرهايشان.
(8). آج، لب: فرو روند.
(9). مج، مت، وز، لت، مر: بگردانند.

روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن، ج‏7، ص 77

بالا «1» سر آن فرشتگان بپرند و بر ايشان نثار كنند، چون آخر روز غدير باشد، منادى ندا كند ايشان را كه: انصرفوا الى مراتبكم‏ «2»، بازگردى‏ «3» با جايهاى خود شويد كه ايمن شدى‏ «4» از خطا و زلل تا دگر سال‏ «5» مانند اين روز براى كرامت محمّد و على را.

آنگه با من نگريد و گفت: يابن ابى نصر! هر كجا باشى جهد كن تا اين روز به مشهد امير المؤمنين حاضر شوى، اگر ممكن باشد كه خداى تعالى در اين روز گناه شصت ساله بيامرزد هر مؤمنى و مؤمنه را در اين روز و چندان گردنها از آتش دوزخ آزاد كند «6» كه در ماه رمضان و شب قدر و شب عيد فطر كرده باشد و هر درمى كه به صدقه دهند به هزار محسوب باشد «7» در اين‏ «8» روز با مؤمنان به‏ «9» آنچه توانى خير كن و به‏ « «10»» آنچه توانى مؤمنان را شاد كن.

آنگه گفت: يا اهل كوفه خداى تعالى شما را چيزى‏ «11» عظيم داد و شما از جمله آنانى كه خداى تعالى دلهاى ايشان را به‏ «12» ايمان امتحان كرد بلا بر شما ريزند، آنگه خداى تعالى كشف كند از شما.

آنگه گفت: و اللّه كه اگر مردمان فضل اين روز بشناختندى فرشتگان‏ «13» ايشان را مصافحه كردندى هر روز «14» ده بار، و اگر نه آنستى كه تطويل باشد از فضايل اين روز چيزهايى‏ «15» گفتمى كه آن را به عدد نتوانستندى شمردند «16» علىّ بن الحسين گفت: چند بار من و حسن بن جهم با نزديك احمد بن محمّد بن ابى نصر «17» شديم تا اين حديث از او بنوشتم‏ «18»، و اگر اين روز را هيچ فضل نبودى‏
______________________________
(1). مج، مت، وز، لت، مر: بالاى.
(2). مج، مت، وز: مواطنكم.
(3). اساس: باز گردى/ باز گرديد.
(4). اساس: ايمن شدى/ ايمن شديد.
(5). آج، لب مر: سال ديگر.
(6). مر: آزاد شود.
(7). مج، مت، وز، لت، مر: محسوب بود، آج، لب: محسوب است.
(8). بم: درن.
(9). بم: با.
(16- 10). وز، مت، لت، مر: خيرى.
(11). آف: با.
(12). لت: فرشتها.
(13). مج، مت، وز، لت، مر: هر روزى.
(14). آج، لب: چين‏ها.
(15). مج، مت، وز، لت، مر: شمردن، آج، لب: شمرد.
(17). مج، مت، وز: احمد بن محمد بن انظر، لت، محمد بن احمد بن ابى نصر.
(18). مج، مت، وز: نيوشيم، آج، لب، لت، مر: بنوشتيم، آن: بشنويم.

روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن، ج‏7، ص 78

جز آن كه خداى تعالى در اين روز اين آيت فرستاد: الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ‏ «1»- الآية.
و مذكّران گفتند: مشاهير الايّام عشر «2»: يوم التّقرير و يوم التّقدير و يوم التّطهير و يوم التّكثير و يوم التّغيير، و يوم التّوفير و يوم التّشهير و يوم التّشوير و يوم التّوقير و يوم الغدير.

امّا يوم التّقرير آن روز است كه خداى تعالى گفت: أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى‏ «3» و روز تقدير، قوله تعالى: وَ قَدَّرَ فِيها أَقْواتَها فِي أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ‏ «4»، و يوم التّطهير يوم انزله‏ «5»، قوله تعالى: إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ‏ «6»، و يوم التّكثير في قوله تعالى:

وَ اذْكُرُوا إِذْ كُنْتُمْ قَلِيلًا فَكَثَّرَكُمْ‏ «7»، روز بدر است كه خداى تعالى عدد مسلمانان به مدد فرشتگان‏ «8» بسيار «9» كرد،

قوله: يُمْدِدْكُمْ رَبُّكُمْ بِخَمْسَةِ آلافٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُسَوِّمِينَ‏ «10»، و روز تغيير آن روز كه حامل سوره براءة را باز گردانيدند به نزول وحى بر پيغامبر- عليه السّلام- كه‏ لا يؤدّيها عنك الّا أنت او رجل منك‏ ، و روز توفير روز مباهله است [20- ر] و آن بيست و چهارم ذو الحجّه‏ «11» است كه رسول- عليه السّلام- حقّ امير المؤمنين را موفّر كرد و حق تعالى حكم نفس او حكم نفس رسول كرد في قوله: فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ‏ « «12»»، الى قوله:

وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ‏ «13» و امّا روز تشهير آن روز بود كه خداى تعالى او را مشهّر گردانيد به انگشترى‏ «14» به سايل دادن‏ «15» و آيت آمد «16» در حقّ او، إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ‏ «17»- الاية. و روز توقير روز مؤاخات است كه رسول- عليه السّلام- صحابه را با يكديگر برادرى داد و او را تخصيص كرد به برادرى خود و به اين معنى او را موقّر كرد حيث خصّه باخائه‏
______________________________
(1). سوره مائده (5) آيه 3.
(2). مج، مت، وز، آج، لب، لت، مر: عشرة.
(3). سوره اعراف (7) آيه 72.
(4). سوره فصلت (41) آيه 10.
(5). مج، مت، وز، آج، لب، انزل فيه.
(6). سوره احزاب (33) آيه 33.
(7). سوره اعراف (7) آيه 86.
(8). لت: فرشتها.
(9). مج، مت، وز، لت: ببسيار.
(10). سوره آل عمران (3) آيه 125.
(11). آف، آن، مر: ذى الحجه.
(13- 12). سوره آل عمران (3) آيه 61.
(14). آج، لب+ كه.
(15). آج، لب، بم، آف: داد.
(16). مج، مت، وز، لت، مر: آمدن.
(17). سوره مائده (5) آيه 55.

روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن، ج‏7، ص 79

و أجلسه على ردائه و امّا روز تشوير روز قيامت باشد يكى مى ‏گويد: يا لَيْتَنِي كُنْتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزاً عَظِيماً، و يا لَيْتَنِي كُنْتُ تُراباً،

ديگرى مى‏ گويد: لَيْتَنِي لَمْ أَتَّخِذْ فُلاناً خَلِيلًا، و يكى دست به دندان مى‏ گزد كه‏ وَ يَوْمَ يَعَضُّ الظَّالِمُ عَلى‏ يَدَيْهِ يَقُولُ يا لَيْتَنِي اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِيلًا و «1» دهم روز غدير است و چون نگاه كنى و تأمّل كنى‏ «2» اين روز بفضل از آن روزها فزونتر است براى آن كه آنچه در آن روزها پراكنده است در اين روز مجموع است،

فهو يوم التّبليغ و يوم التّسويغ، يوم التّقرير و يوم التّكرير، يوم التّميز «3» يوم التّبريز، يوم التّرديد و يوم التّهديد، يوم العصمة لتقرير العصمة يوم النّصّ على الخاتم بتركيب الفصّ على الخاتم يوم العيد و يوم الوعد و الوعيد و التّقريب و التّبعيد، يوم العرض و يوم الفرض، يوم التّولة «4» و يوم الجولة، يوم الاجمال و يوم الاكمال، يوم التّفصيل و يوم لتفضيل يوم التّمهيد و يوم التّهديد يوم البأس لافناء النّاس يوم حصول اليقين باكمال الدّين يوم السّلوة باعمال الخلوة،

و هر لفظى از اين الفاظ مأخوذ است از خبرى‏ «5» يا اثرى يا حالتى يا مقالتى، و در تفصيل اين تطويل نتوان كرد «6» كه از مقصود باز مانيم. و اين كلمات‏ «7» براى كسى كه طالب اين فن باشد گفته شد، و چون خواننده اهل اين صنعت باشد استخراج تواند كردن‏ «8» معانى اين الفاظ از اين قصّه.

اكنون بدان كه اصحاب‏ «9» ما هم از آيت هم از خبر دليل انگيخته ‏اند بر امامت.
امّا وجه استدلال از آيت آن است كه خداى- جلّ جلاله- امر كرد رسول خود را به تبليغ آنچه او را فرمود در آن وقت، آنگه گفت: اگر نكنى و نرسانى هم چنان باشد كه هيچ رسالت نگزارده ‏اى‏ «10»، حكم «ما» في قوله: ما أُنْزِلَ‏، از دو وجه برون‏ «11» نيست: يا عام‏
______________________________
(1). آج+ روز.
(2). آج، لب: تأمل نمايى.
(3). مر: التمييز.
(4). مج، مت، وز، لت، مر: يوم الدولة، آف: يوم تولية.
(5). وز، آف، آن: چيزى.
(6). آج، لت، مر: نتوان كردن.
(7). آج+ از.
(8). مج، مت: بتواند گردان، وز، مر: بتواند كردن، لت: بتوان كردن.
(9). مج، مت، وز: اصحابان.
(10). مج، مت، وز، آج، لب، آن، مر: نگذارده.
(11). مج، مت، وز، آج، آف، آن، مر: بيرون.

روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن، ج‏7، ص 80

باشد يا خاص، اگر عام بود «1» مناقضه بود به مثابه آن بود كه گفته باشد: وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ‏، يعنى و ان تبلّغ رسالته‏ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ‏، اگر رسالت نگزاردى‏ «2» نگزارده باشى‏ «3» در اين هيچ فايده نباشد، پس اين محال بود جز خصوص بنماند،

يعنى اگر اين رسالت مخصوص نگزاردى‏ «4» هيچ رسالت نگزارده باشى آن رسالت كه گزاردن دگر رسالات‏ «5» بر آن موقوف باشد جز امامت و وصايت و نيابت و قائم‏ «6» مقام بداشتن تا به جاى او باشد و آن كند كه او كردى از امر و نهى و وعظ و زجر و اقامت حدود و قضايا و احكام و جهاد و آنچه خداى تعالى تكليف پيغامبر «7» و امام كرده است نباشد، چه محال است گفتن كه غرض آن است كه امر به نماز بگزار «8» و الّا روزه نگزارده باشى‏ «9» و امر به روزه تبليغ كن و الّا رسالت حج نگزارده باشى‏ «10» و زكات [بگو] «11» و الّا جهاد نگفته باشى [20- ر]،

و لكن اگر امام فرا ندارد «12» كه رعايت رعيّت كند و بيان شريعت و حلّ مشكلات و تولّاى كارها «13» كه به او مفوّض باشد از جهاد و قضايا و احكام اقامت حدود هم چنان باشد كه اداى رسالت نكرده باشد، براى آن كه چون فرو گزارد ضايع شود و به مثابه نكرده باشد «14». دگر اجماع اهل البيت بر آن كه: اين [آيت‏] «15» در اين كار آمد و قصّه او آن است كه ما گفتيم و اصحاب حديث با ما در اين اتّفاق كردند.

امّا وجه استدلال از خبر كه رسول- عليه السّلام- گفت:
من كنت مولاه فعلىّ مولاه‏
، آن است كه رسول- عليه السّلام- در وقت چنان در جايى‏ «16» چنان قوم را جمع كرد
______________________________
(1). آن: باشد.
(2). لت: مگزارى.
(3). مج، مت، وز، آج، لب، لت، مر+ و اگر نكنى نكرده باشى.
(4). وز، مت، آج، لب، آن: نگذاردى، لت: نگزارى.
(5). آن: رساله.
(6). اساس: قايم.
(7). آج، لب، مر: پيغمبر.
(8). آن، مر: بگذار.
(9). آن، مر: نگذارده باشى.
(10). آن: نگذارده باشى.
(11). اساس: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
(12). مج، مت، وز، لت، مر: فرو ندارد.
(13). آج: كارهايى.
(14). مج، مت، وز، لت، مر: ناكرده باشد.
(15). اساس: ندارد، با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
(16). مج، مت، وز، آج، لب، لت، مر، آن: جاى.

روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن، ج‏7، ص 81

و بازداشت و فرود آمد في غير منزل على غير كلاء و ماء «1» و گفت: هر كه من مولاى اويم على مولاى اوست، و لفظ «مولا» اگر چه محتمل است‏ «2» ده معنى را- چنان كه شرح داده شود- حمل بر آن توان كردن كه حال را لايق بود «3» و فايده كلام به آن بر جاى بماند.

امّا اقسام مولا: بدان كه «مولا» در لغت منقسم‏ «4» بود بر يازده قسمت. مولى آيد به معنى اولى و او اصل است و مرجع و معانى دگر اقسام به اوست چنان كه گفته شود و از شواهد «5» قوله تعالى: مَأْواكُمُ النَّارُ هِيَ مَوْلاكُمْ‏، «6» كافران را گفت: مأواى شما دوزخ است و دوزخ مولاى شما يعنى به شما اولي تر است و جز اين معنى احتمال نكند و از شواهد او در شعر قول لبيد است:

فغدت‏ «7» كلا الفرجين تحسب انّه‏  مولى المخافة خلفها و أمامها
يعنى اولى بالمخافة و از ميان اهل لغت در اين خلاف نيست. دگر به معنى مالك رقّ باشد خداوندى كه بنده‏ «8» دارد به ملكيّت و شاهد او قوله تعالى: ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا عَبْداً مَمْلُوكاً لا يَقْدِرُ عَلى‏ شَيْ‏ءٍ «9» الى قوله: وَ هُوَ كَلٌّ عَلى‏ مَوْلاهُ‏ «10»،

يعني على مالكه، و سيم‏ «11»: به معنى معتق و چهارم: به معنى معتق و معتق را كه آزاد كننده باشد مولى من فوق‏ «12» و آن را كه آزاد كرده بود مولى من تحت خوانند، و هم چنين خداوند و بنده را مولى خوانند قبل العتق و اين قسمتى دگر باشد و اين را به شواهد حاجت نيست از معروفى اين پنج قسمت است و آنچه به شاهد معتق شايد، قوله تعالى:

ادْعُوهُمْ لِآبائِهِمْ هُوَ أَقْسَطُ عِنْدَ اللَّهِ فَإِنْ لَمْ تَعْلَمُوا آباءَهُمْ فَإِخْوانُكُمْ فِي الدِّينِ وَ مَوالِيكُمْ‏ «13»، و ششم: به معنى پسر عم باشد، چنان كه شاعر گفت: «14»
______________________________
(1). مج، مت، وز، آج، لب، لت مر: ماء.
(2). آن+ به.
(3). وز، لت، مر: كه لايق حال وقت باشد.
(4). آن: متقسم.
(5). مج، مت، وز، لت، مر+ او.
(6). سوره حديد (57) آيه 15.
(7). اساس: فعدت.
(8). مج، مت، وز، لت، مر: كه او بنده‏اى.
(9). سوره نحل (16) آيه 75.
(10). سوره نحل (16) آيه 76.
(11). مج، مت، وز، آف: سيوم: لت: سئم.
(12). مج، مت، وز، لت، مر+ خوانند.
(13). سوره احزاب (33) آيه 5.
(14). وز، مت+ شعر.

روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن، ج‏7، ص 82

مهلا بني عمنا مهلا موالينا  لا تنبشوا ميتنا ما كان مدفونا
هفتم، به معنى ناصر باشد، قال اللّه تعالى: ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ مَوْلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَ أَنَّ الْكافِرِينَ لا مَوْلى‏ لَهُمْ‏ «1»، اى لا ناصر لهم‏ «2». هشتم: مولاى ضمان‏ « «3»» جريره باشد، چنان كه مردى بنده آزاد كند و از ضمان جريره او و از ولاى او بيزار شود، گويد:

از خير و شرّ او بيزارم، او را سائبه خوانند و او برود به كسى تولّا كند آن كس ضمان جريره او كند «4» ولاء ميراث او، او را باشد. آن كس را مولى خوانند. نهم به معنى حليف و هم سوگند باشد، چنان كه شاعر گفت‏ «5»:

موالى حلف لا موالي قرابة و لكن قطينا يأخذون‏ «6» الأتاويا

 و ديگرى گفت‏ « «7»»:

مواليكم مولى الولاية منكم‏ و مولى اليمين حابس قد تقسّما

و هم به معنى همسايه، چنان كه شاعر گفت: «8»

هم‏ «9» خلطونى‏ «10» بالنّفوس و الجمعوا الى اصل مولاهم مسوّمة جردا

يازدهم به معنى سيّد مطاع و رئيس و امام و آنچه در اين سلك رود «11» اين جمله اقسام چون تأمّل كنند همه را معنى راجع به‏ «12» اولى بود براى آن كه خداوند به بنده و بنده به خداوند، و آزاد كننده به آزاد كرده‏ « «13»» و آزاد كرده‏ «14» به آزاد كننده و همسايه به همسايه و هم سوگند به هم سوگند و ناصر به منصور و پسر عم به پسر عم و ضامن جريره و جمله اقسام اينان اوليتر باشند به اصحابشان از ديگران كه آن ولايت نباشد ايشان را،

پس درست شد كه معنى جمله راجع است به‏ «15» اولى [20- پ‏] و معنى اولى لايق است در اين جا. دگر قرينه آنچه گفت: (الست اولى بكم منكم بأنفسكم)، نه من اولي ترم به شما؟ از شما آنگه بى فصل به حرف عطف گفت:

من‏
______________________________
(1). سوره محمّد (47) آيه 11.
(2). مج، مت، وز، لت، مر+ و.
(9- 3). مت، آف: ضامن.
(4). مج، مت، وز، مر: بكند، لت: نكند.
(5). مج، مت، وز+ شعر.
(6). لسان العرب، 15/ 409: يسألون.
(8- 7). مج، مت: هل.
(10). مج، مت، وز، لت، مر: خلطونى.
(11). مج، مت، وز، لت، مر+ و.
(12)! مج، مت، وز، لت، مر: با.
(14- 13). مج، مت، وز، لت: آزاد كرد.
(15). مج، مت، وز، لت، مر: با.

روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن، ج‏7، ص 83

كنت مولاه فعلىّ مولاه‏
، اى من كنت اولى بولايته فعلىّ اولى بولايته، و هيچ معنى از معانى شايد مولى‏ «1» كه بر شمرديم لايق نيست اين جا و معنى ندهد، چه محال است كه رسول- عليه السّلام- گويد كه:

هر كه من پسر عم اويم، على پسر عمّ اوست يا معتق يا معتق يا ضامن جريره يا حليف يا همسايه، اين هيچ احتمال نكند جز اولى يا سيّد مطاع، چنان كه اخطل مى ‏گويد عبد الملك مروان را- و اخطل ترسا بود- ممكن نيست كه بر او حواله توان كردن كه او را غرضى بوده است يا ميلى به اين مذهب و اين جماعت و ممدوح وى آن است كه در عداوت اهل البيت علم بود مى ‏گويد: «2»

فما وجدت فيها قريش لاهلها اعفّ و اوفى من ابيك و امجدا
و اورى بزنديه و لو كان غيره‏ غداة اختلاف النّاس اكدى و اصلدا
فاصبحت مولاها من النّاس كلّهم‏ و أحرى قريش ان يجاب و يحمدا

و على اىّ حال‏ «3» به لفظ مولى، سيّد و اولى خواست. دگر اشعارى كه در عهد رسول- عليه السّلام- و صحابه و تابعين گفتند در اين باب- چنان كه ذكر كرديم- و كس بر ايشان ايراد نكرد «4»- اين جمله دليل مى ‏كند «5» از آيت و خبر، بر امامت امير المؤمنين عليه السّلام- پس از رسول- عليه السّلام- بلا فصل. و جمله قرّاء خواندند:

فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ‏ بر واحد، و نافع و عاصم به روايت ابو بكر و ابن عامر بر جمع خواندند: «رسالاته».
وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ‏، و خداى تعالى تو را نگاه دارد از مردمان. إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرِينَ‏، خداى تعالى هدايت نكند كافران را إمّا به خذلان بر سبيل عقوبت و إمّا به حرمان از ره بهشت و ثواب‏ «6».
أبو امامه روايت كند كه: مردى بود از بنو «7» هاشم مشرك و از جمله شجاعان و
______________________________
(1). اساس، بم: اولى، با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
(2). مج، مت، وز+ شعر.
(3). مج، مت، وز: زيرا كه، آج، لب: على اى حال، لت، مر: على كل حال.
(4). مج، مت، وز، لت، مر: انكار نكرد.
(5). مج، مت، وز: كند.
(6). مج، مت، وز، لت، مر: ثواب.
(7). وز، لت، مر: بنى.

روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن، ج‏7، ص 84

فتّا كان بود نام او ركانه، و وادى بود آن را وادى إضم خواندندى او «1» آن جا گوسپند «2» مى ‏چرانيدى. يك روز رسول- عليه السّلام- از مدينه به در آمد تنها به آن وادى فرو شد اين مرد را ديد در ميان گوسپند «3».

ركانه چون او را بديد تنها فرصتى و غنيمتى شمرد، او را گفت: اى محمّد تويى كه خدايان ما را دشنام مى‏ دهى و دعوى مى ‏كنى كه مرا خدايى است عزيز و حكيم؟

اگر نه آنستى كه از ميان ما و تو خويشى هست، من‏ «4» تو را بكشتمى و لكن تو خدايت را بخوان تا تو را از من برهاند من رها كردم تو را براى قرابت، و لكن كارى دگر بكنم. اختيار كنى كه با من كشتى گيرى و تو خدايت را بخوانى كه عزيز «5» و حكيم است و من لات و عزّى را، اگر تو مرا بيفگنى ده گوسپند « «6»» از خيار گوسپندان من تو را. بر اين قرار دادند، رسول- عليه السّلام- او را بيفگند و بر سينه او نشست، او گفت:

مرا نه تو افگندى، مرا خداى تو افگند كه كس پشت‏ «7» من بر زمين نياورد «8»، و لكن اگر نشاط كنى دگر بار كشتى گيريم، اگر مرا بيفگنى گوسپند «9» بيست كنم‏ «10». بگرفتند، رسول- عليه السّلام- او را بيفگند شفاعت كرد و گفت: دگر باره بگيريم و گوسپند بسى كنم. رسول- عليه السّلام- باز او را بيفگند.

ركانه گفت: خداى تو تو را نصرت مى‏كند و لات و عزّى مرا خذلان، شأنك بالغنم، گوسپند اينك از آنچه تو خواهى بگزين و ببر، رسول- عليه السّلام- گفت: مرا به گوسپند تو حاجت نيست، و لكن اگر چيزى مى ‏خواهى و من آن چيز به تو ارزانى دارم ايمان آر به خدا تا جان از دوزخ برهانى. گفت: آيتى بايد كه من ببينم تا ايمان آرم، گفت:

چه آيت خواهى [21- ر] كه من باز نمايم و از خداى تعالى در خواهم تا پيدا كند؟
ركانه نگاه كرد بر كرانه وادى درختى بود بزرگ با شاخه‏ هاى تمام، گفت: خواهم تا آن درخت را بخوانى و بفرمايى تا به دو نيمه شود، يك نيمه پيش تو آيد و يك نيمه بر «11» جاى بماند، رسول- عليه السّلام- با او عهد كرد كه اگر اين آيت خداى بدو دهد او
______________________________
(1). مج، مت، وز، لت+ را.
(2). مر، بم: گوسفند.
(3). آن: گوسپندان، بم: گوسفند، لت: گوسفندان.
(4). مج، مت، وز، آج، لب: من.
(5). لت+ غفور.
(9- 6). آج، لب، آف، آن، مر: گوسفند.
(7). مج، مت، وز، لت: پهلو.
(8). مج، مت، وز، لت: نياورده است.
(10). مج، مت: بكنم.
(11). آج، لب: به.

روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن، ج‏7، ص 85

خلاف نكند و ايمان آرد، او قبول كرد، رسول- عليه السّلام- خداى را بخواند، خداى تعالى اجابت كرد و آن درخت را بشكافت و رسول- عليه السّلام- نيمه درخت را بخواند پيش او آمد با شاخ و برگ و بيخ پيش‏ «1» رسول- عليه السّلام- بايستاد «2».

ركانه گفت: آية عظيمة «3»، آيتى بزرگ است. آنگه گفت: يا محمّد بفرماى تا با «4» جاى خود رود و ملتئم گردد. رسول- عليه السّلام- دعا كرد تا نيمه درخت به‏ «5» جاى خود شد و با هم شد و همچنان شد كه بود.

مرد گفت: آيتى بزرگ است و لكن من ايمان نيارم، ترس آن را كه زنان قريش گويند: ركانه از محمّد بترسيد و ايمان آورد، و لكن سى گوسپند «6» از خيار اين گوسپندان بگزين‏ «7» كه حقّ تو است و ببر. رسول- عليه السّلام- گفت: مرا به گوسپند «8» حاجت نيست و او را رها كرد. صحابه چون رسول را نمى‏ يافتند دل مشغول شدند، هر گروهى به جانبى برفتند نگاه كردند رسول- عليه السّلام- را ديدند از وادى [إضم‏] «9» برمى‏ آمد. گفتند: يا رسول اللّه! تنها به اين وادى فرو شدى و در اين وادى مشركى هست فتّاك قتّال ما از او بر تو مى‏ ترسيديم.

رسول- عليه السّلام- گفت:
بعد ما انزل اللّه علىّ، و اللّه يعصمك من النّاس‏
؟ پس از آن كه خداى تعالى گفت: خداى تو را نگاه دارد از كافران و ايشان را بر تو راه ندهد.
 

نسخه شناسی

درباره مولف

کتاب شناسی 

 

منابع: 

ابوالفتوح رازى حسين بن على، روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن‏، تحقيق: محمد جعفر ياحقى و محمد مهدى ناصح‏، مشهد، بنياد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس رضوى‏، 1408 ق‏، چاپ اول‏ ج‏7 ، صص 60 - 85