ابو اسحق سعد بن ابى وقاص

ابو اسحق سعد بن ابى وقاص (درگذشت او در يكى از سالهاى 54 ر 55 ر 56 ر 58 ذكر شده) و حافظ نسائى در خصايص خود ص 3 باسنادش از مهاجر بن مسمار ابن سلمه از عايشه بنت سعد با ذكر سند روايت نموده گفت: از پدرم شنيدم گفت:
شنيدم رسول خدا در روز جحفه كه دست على عليه السّلام را گرفت و خطبه مشتمل بر حمد و ثناى خداوند ايراد و سپس فرمود: اى مردم: من وليّ شما هستم؟ همگى گفتند:
راست فرمودى يا رسول اللّه، سپس دست على را كه گرفته بود بلند كرده و فرمود: اين ولىّ من است. اين ولىّ من است و از طرف من ادا ميكند و من دوستم با كسى كه او را دوست باشد و دشمن هستم با كسى كه او را دشمن باشد. و در خصايص ص 4 باسنادش از عبد الرحمن ابن سابط از سعد آورده كه گفت: در ميان جمعى نشسته بودم كه على عليه السّلام را نكوهش كردند.
بآنها گفتم بتحقيق از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله سه خصلت و امتياز براى على بن ابى طالب عليه السّلام شنيدم كه اگر يكى از آن خصلت‏ها براى من مى‏بود نزد من محبوب‏تر بود از شتران سرخ مو! شنيدم كه ميفرمود: همانا على براى من بمنزله هرون است براى موسى جز اينكه پس از من پيغمبرى نخواهد بود. و شنيدم كه فرمود: البته فردا رايت لشكر اسلام را بكسى ميدهم كه خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسول او را دوست دارند. و شنيدم كه ميفرمود: هر كس كه من مولاى اويم پس على عليه السّلام مولاى او است.
و در خصايص ص 18 و در چاپ ديگر آن ص 25 باسناد مهاجر بن مسمار آورده كه گفت: عايشه بنت سعد از سعد نقل كرد كه گفت: با رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بوديم در راه مكّه در حاليكه متوجه آنجا بود - در نسخه‏هاى كتاب چنين نگاشته و صحيح اينست( در حاليكه متوجه مدينه بود- پس چون به غدير خم رسيد در آنجا براى مردم توقف نمود تا آنها كه عقب مانده بودند رسيدند و آنان كه گذشته بودند بازگشت داده شدند. همينكه همه آن گروه گرد آمدند خطاب بآنان فرمود: اى مردم ولىّ شما (آنكه از روى صلاحيت عهده‏دار جميع امور شما است) كيست؟ گفتند.
خدا و رسولش- اين سئوال و جواب سه بار تكرار شد. سپس دست على عليه السّلام را گرفت و او را بپا داشت و فرمود: هر كس كه خدا و رسولش وليّ او است. پس اين (على عليه السّلام) ولىّ او است. بار خدا يا دوست دار آنكه را كه او را دوست دارد و دشمن دار آنكه را كه او را دشمن دارد: و در ص 18 اين حديث را از عامر بن سعد از او روايت نموده و (در طريق ديگر) از ابن عيينه از عايشه بنت سعد از او.
و اين حديث را عبد اللّه ابن احمد بن حنبل (بطوريكه در «العمده» ص 48 مذكور است) باسناد از عبد اللّه بن صقر در سال 299 روايت نموده و گفته كه يعقوب ابن حمدان بن كاسب براى ما بيان نمود از ابن ابى نجيح از پدرش، و ربيعه جرشى از سعد و حافظ بزرگ محمّد بن ماجه در جلد 1 «سنن» ص 30 باسنادش از عبد الرحمن بن سابط با ذكر سند روايت نموده از سعد كه گفت: هنگامى كه معاويه از يكى از سفرهاى حج خود آمده بود سعد بر او داخل شد. در آن مجلس نسبت بعلى عليه السّلام زبان بطعن و بدى گشودند و معاويه نيز كلماتى گفت، سعد در خشم آمد و گفت: اين سخنان ناروا را درباره مردى ميگوئى كه من از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله درباره او شنيدم كه ميفرمود: هر كس كه من مولاى اويم على عليه السّلام مولاى او است. و شنيدم كه باو (على عليه السّلام) ميفرمود. تو براى من بمنزله هارون هستى براى موسى جز اينكه بعد از من پيغمبرى نيست. و شنيدم كه فرمود: امروز رايت جنگ را بمردى ميسپارم كه خدا و رسول او را دوست دارند؟؟!
و حافظ حاكم در جلد 3 «مستدرك» ص 116 از ابى زكريا يحى بن محمّد عنبرى از إبراهيم بن ابى طالب از على بن منذر- از ابى فضيل از مسلم ملائى از خيثمة بن عبد الرحمن از سعد روايت نموده كه مردى باو گفت: همانا على بن ابى طالب تو را نكوهش نمود براى اينكه از او تخلف نمودى. پس سعد گفت: بخدا قسم اين (تخلّف از على) رأى من بود كه بخطا پيش گرفتم. همانا به على بن ابى طالب عليه السّلام سه امتياز داده شده است كه اگر يكى از آنها بمن عطا شده بود براى من از دنيا و آنچه كه در دنيا است محبوب‏تر بود!!
بطور تحقق رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله روز غدير خم پس از حمد و ثناى خداوند فرمود: آيا ميدانيد كه من باهل ايمان اولى و سزاوارترم؟! گفتيم. آرى. فرمود:
بار خدايا هر كس من مولاى اويم على عليه السّلام مولاى او است، دوست بدار آنكه را كه او را دوست دارد و دشمن دار آنكه را كه او را دشمن دارد. و على عليه السّلام در روز خيبر نزد پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله آورده شد در حاليكه چشمان او بعلت بيمارى نميديد و درد چشم خود را برسول خدا صلّى اللّه عليه و آله عرضه داشت. پس رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله آب دهان خود را در چشم‏هاى او ريخت و درباره او دعا فرمود. از بركت دعاى آنحضرت تا هنگام شهادتش ديگر مبتلا بعارضه چشم نگشت و خيبر با نيروى او گشوده و فتح گرديد و رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله عموى خود عبّاس و جز او را از مسجد خارج فرمود. پس عباس باو گفت ما را اخراج ميفرمائى در صورتيكه وابسته و قبيله تو هستيم و على را در مسجد باقى ميگذارى؟! فرمود اخراج شماها و باقى گذاردن او در مسجد بميل و اراده شخص من نبوده و بلكه بر حسب امر الهى اين كار انجام يافت.
و حافظ ابو نعيم در جلد 4 «حلية الاولياء» ص 356 باسنادش از شعبه از حكم از ابن ابى ليلى از سعد ابن ابى وقاص روايت نموده كه گفت: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در باره على ابن ابى طالب عليه السّلام سه موهبت و امتياز اعطا فرمود (اوّل) البته رايت لشكر را فردا بمردى ميدهم كه خدا و رسول را دوست دارد (دوم) داستان مرغ بريان (سوم) حديث غدير خم.
و حافظ ابن عقده در «حديث الولايه» باسنادش از سعيد بن مسيب از سعد - حافظ عاصمى و علامه حلى در اجازه بزرگش آنرا از او نقل نموده‏اند- و حافظ ابو محمّد عاصمى در «زين الفتى» از طريق ابن عقده حديث غدير را از نامبرده (سعد) روايت نموده‏اند كه عين لفظ آن در حديث تهنيه خواهد آمد.
و حافظ طحاوى حنفى در جلد 2 «مشكل الاثار» ص 309 باسنادش از مصعب ابن سعد از سعد از طريق- شعبة بن حجاج اين حديث را روايت كرده و درباره شعبة ابن حجاج گفته كه: اين شخص در روايتش از هر حيث ايمن هست و او روايت را ضبط ميكند و گفتار او در روايت حجّت است، و حموينى در «فرأيد السمطين» باسنادش از عايشه دختر سعد از پدرش حديث غدير را روايت نموده و خطيب خوارزمى در مقتل خود و جزرى در «اسنى المطالب» ص 3 نامبرده را در شمار راويان حديث غدير از صحابه ذكر نموده‏اند.
و حافظ گنجى شافعى در «كفاية الطالب» ص 16 بطريق حافظ يوسف بن خليل دمشقى و حافظ ابو الغنايم محمّد بن على نرسى باسنادشان از ابن جدعان از سعيد ابن مسيب از سعد روايت نموده‏اند كه سعيد بن مسيب گويد. بسعد گفتم ... تا آخر حديث كه در حديث تهنيه خواهد آمد و صاحب كفايت الطالب در ص 151 گفته كه شيخ الشيوخ عبد اللّه ابن عمر بن حمويه در دمشق بما خبر داد از قول حافظ ابو القاسم على بن حسن بن هبة اللّه شافعى و او از ابو الفضل فضيلى و او از ابو القاسم خزاعى و او از هيثم بن كليب شاشى و او از احمد بن شداد ترمذى از على بن قادم از اسرائيل از عبد اللّه بن شريك از حرث بن مالك كه او گفت بمكّه آمدم و سعد بن ابى وقاص را ملاقات نمودم و باو گفتم آيا منقبتى از على عليه السّلام شنيده‏اى؟
گفت: چهار منقبت درباره على مشاهده نموده‏ام كه اگر يكى از آنها براى من ميبود در نزد من محبوب‏تر بود از اينكه بمانند نوح در دنيا زندگى كنم. همانا رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله ابابكر را بعنوان ابلاغ سوره (برائت) بمشركين قريش فرستاد و او يكشبانه روز از مسافت را طى كرد، در اين هنگام رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به على عليه السّلام فرمود: در پى ابى بكر برو و سوره برائت را از او بگير و تو آنرا ابلاغ نما. پس على عليه السّلام مأموريت را انجام داد و ابو بكر در حاليكه گريه ميكرد برگشت و عرض كرد: يا رسول اللّه آيا درباره من آيه نازل شده؟ آنجناب فرمود جز خير چيزى نيست. همانا از طرف من تبليغ نميكند كسى امرى را جز من و آنكس كه از من باشد. (يا فرمود: و آنكس كه از اهل بيت من باشد). و نيز ما با رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در مسجد بوديم، هنگام شب ندائى در ميان ما شد كه: بايد هر كه در مسجد است بيرون رود، مگر آل رسول و آل على عليهم السّلام. گفت: ما خارج شديم در حاليكه پاپوش‏هاى خود را ميكشيديم (كنايه از شتاب در بيرون رفتن) همينكه صبح نموديم، عباس بن عبد المطّلب نزد پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله آمد و گفت: يا رسول اللّه عموهاى خود را بيرون كردى و اين پسر را «على عليه السّلام» برقرار نمودى؟! رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: من از پيش خود و بميل خود امر به بيرون شدن شما و برقرارى اين پسر ننمودم! همانا خداوند بآن امر نمود.
گفت: سومين منقبت على عليه السّلام: پيغمبر خدا صلّى اللّه عليه و آله عمر و سعد را بسوى خيبر فرستاد پس سعد مجروح شد و عمر برگشت. در اين حال رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود البته رايت لشكر را بمردى خواهم داد كه خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسول او را دوست دارند (و اين سخن پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله متضمن مدح بسيارى نسبت به على عليه السّلام بود كه من از احصاى آن ترس دارم).
سپس على عليه السّلام را طلبيد. عرض كردند: بدرد چشم مبتلا است، ناچار حسب الامر آنجناب على عليه السّلام را در حاليكه دست او را گرفته و او را ميكشيدند نزد پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله آوردند. فرمود چشم خود را بگشا عرض كرد نميتوانم- راوى گويد: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله آب دهان خود را در چشم على افكند و با انگشت ابهامش آنرا ماليد و رايت را باو اعطاء فرمود- و منقبت چهارم- روز غدير خم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله سخنانى با مبالغه و تاكيد بيان داشت.
سپس فرمود: اى مردم: آيا من اولى (سزاوارتر) نيستم باهل ايمان از خودشان؟
(و اين سخن را سه بار فرمود): همه گفتند. آرى هستى. فرمود يا على نزديك بيا.
پس على عليه السّلام دست خود را بلند كرد و رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله دست او را تا بحدى بالا برد كه سفيدى زير بغلش نمودار شد. پس گفت: هر كس كه من مولاى اويم. على عليه السّلام مولاى او است، و اين سخن را نيز سه بار فرمود. حافظ گنجى پس از ذكر اين حديث گفته كه: اين حديث نيكو است و جهات آن نيز (از حيث اسناد) درست است. (تا آنجا كه گفت): و چهارم- (حديث غدير خم). ابن ماجه و ترمذى از محمّد ابن بشار از محمّد بن جعفر آن را روايت نموده‏اند.
و حافظ هيثمى در جلد 9 «مجمع الزوايد» ص 107 از طريق بزار از سعد روايت نموده كه: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله دست على را گرفت و فرمود: آيا من اولى (سزاوارتر) نيستم بمؤمنين از خودشان؟ هر كس كه من ولى اويم پس على عليه السّلام ولى او است.
سپس هيثمى گفته: اين حديث را بزار روايت نموده و رجال آن مورد اعتماد و وثوق هستند.
و ابن كثير شامى در جلد 5 «البدايه و النهايه» ص 212 از كتاب «الغدير» ابن جرير طبرى از ابى الجوزاء احمد بن عثمان از محمّد بن خالد از عثمه از موسى بن يعقوب زمعى (و او مردى است متصف بصداقت و راستى) از مهاجر بن مسمار از عايشه دختر سعد از سعد روايت نموده كه گفت: شنيدم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در روز جحفه در حاليكه دست على را گرفته بود، و پس از اداى خطبه خطاب بمردم فرمود: من ولىّ شما هستم. گفتند.
راست گفتى. پس دست على عليه السّلام را بلند كرد و فرمود: اين ولىّ من است و كسى است كه از طرف من اوامر مرا ابلاغ ميكند و خداوند تعالى دوست كسى است كه او را دوست بدارد. استاد ما ذهبى گفته: و اين حديث نيكو و داراى غرابت است، سپس ابن جرير از حديث يعقوب بن جعفر بن ابى كثير از مهاجر بن مسمار آنرا روايت نموده و حديث را ذكر كرده و نيز ذكر نموده كه آنجناب ايستاد تا آنها كه باز مانده بودند ملحق شدند و حسب امر او آنها را كه رفته بودند باز گردانيدند، سپس براى آنها خطبه ايراد فرمود (تا پايان حديث.)
و در جلد 7 (البداية و النهايه) ص 340 مذكور است كه حسن بن عرفة العبدى از قول محمّد بن خازم پدر معاويه نابينا از موسى بن مسلم شيبانى از عبد الرحمن بن سابط از سعد بن ابى وقاص روايت نموده گفت: معاويه از يكى از سفرهاى حج خود باز گشت پس سعد بن أبى وقاص نزد او آمد؛ در آن هنگام نام على عليه السّلام را بردند. سعد گفت:
سه خصلت و مزيت براى او است كه اگر يكى از آنها براى من مى‏بود محبوب‏تر بود نزد من از دنيا و آنچه در دنيا است. شنيدم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: هر كس كه من مولاى اويم پس على عليه السّلام مولاى او است تا آخر حديث ... بلفظ ابن ماجه كه در ص 38 مذكور افتاد. سپس ابن كثير گفت: سند آنرا ذكر نكرده‏اند و اسناد آن نيكو است.
و بطريق سعد جمال الدين سيوطى در «جمع الجوامع» و «تاريخ الخلفاء» ص 114 از طبرانى آنرا روايت كرده و متّقى هندى در جلد 6 «كنز العمال ص 154 از ابى نعيم در فضايل صحابه و در ص 405 از ابن جرير طبرى و همچنين وصّابى در «الاكتفاء في فضايل الاربعة الخلفاء.» نقل از ابن ابى عاصم و سعيد بن منصور در سنن آندو باسنادشان. و بدخشانى در «نزل الابرار» ص 20 از طبرانى. و ابى نعيم در فضايل صحابه» آنرا از او روايت نموده‏اند؛ و نامبرده (سعد بن ابى وقاص) يك تن از عشره مبشره است - علماء اهل سنت در احاديث خود ده نفر از صحابه را نام ميبرند و از پيغمبر روايت نموده‏اند كه آنحضرت، ده نفر مزبور را بشارت به بهشت داده.( مترجم)- كه حافظ ابن المغازلى در مناقب خود آنها را از جمله راويان حديث غدير بشمار آورده و همچنين خطيب خوارزمى در مقتلش.