بررسى و جواب مناقشات در باره كتاب سليم‏

روش بحث در جواب شبهات‏

در اين فصل شبهات و اشكالاتى كه در مورد كتاب سليم مطرح شده و آنچه ممكن است بعنوان يك سؤال در ذهن خطور كند مورد نقد و بررسى قرار گرفته است. در جواب آنها از سخنان علماى گذشته و حاضر استفاده شده تا معلوم شود بى ‏اساس بودن شبهات در طول زمانها در نظر بزرگان علما روشن بوده است. البته مطالبى هم به گفتار ايشان اضافه شده و سعى شده ريشه‏ يابى عميقى در اين باره صورت گيرد.

براى فراگيرى بحث نسبت به همه جوانب آن، ترتيب زير در نظر گرفته شده است:
1. منشأ فكرى در اشكالات.
2. جواب شبهه جعل و تحريف كه به همه كتاب مربوط مى‏شود.
3. بحث در باره ابن غضائرى و كتابش، كه منشأ همه شبهات است.
4. بحث در دو اشكال معروف: روايت دال بر سيزده امام، مسأله تكلّم محمد بن ابى بكر با پدرش هنگام مرگ او.
از آنجا كه در اين بحث، مناظره و مجادله شخصى مطرح نيست و غرض اصلى يك تحقيق علمى در باره كتاب و جواب از شبهات مربوطه است، لذا فقط متن شبهات و اشكالات بدون ذكر نام گوينده آن مطرح خواهد شد. چنان كه امير المؤمنين عليه السّلام مى‏فرمايد: «دين خدا با اشخاص شناخته نمى‏شود، بلكه با دليل حق شناخته مى‏شود.
پس حق را بشناس تا اهل آن را بشناسى»1

اسامى علمايى كه به شبهات جواب داده ‏اند

اكثر كسانى كه در باره سليم و كتابش سخن گفته ‏اند، جواب اشكالات را هم به عنوان گوشه‏ اى از اين بحث متعرّض شده‏ اند كه ذيلا نام ايشان ذكر مى‏شود:

1. علامه مجلسى اوّل در روضة المتقين: ج 14 ص 371.
2. ميرزاى استرآبادى در منهج المقال: ص 15 و 171.
3. فاضل تفرشى در نقد الرجال: ص 159.
4. شيخ حرّ عاملى در وسائل الشيعة: ج 20 ص 210.
5. علامه مجلسى در بحار: ج 8 قديم ص 195 و ج 22 ص 150.
6. وحيد بهبهانى در تعليقه بر منهج المقال: ص 171.
7. شيخ ابو على حائرى در منتهى المقال: ص 153.
8. علامه مير حامد حسين در استقصاء الافحام: ج 1 ص 464، 466، 514، 554، 581، 855.
9. سيد اعجاز حسين در كشف الحجب و الاستار: ص 445.
10. سيد خوانسارى در روضات الجنات: ج 3 ص 30 و ج 4 ص 71.
11. علامه مامقانى در تنقيح المقال: ج 2 ص 52.
12. علامه سيد محسن امين در اعيان الشيعة: ج 5 ص 50، ج 35 ص 293.
13. آية الله خوئى در معجم رجال الحديث: ج 8 ص 220.
14. علامه شيخ محمّد تقى تسترى در قاموس الرجال: ج 4 ص 452.
15. علامه موحّد ابطحى در تهذيب المقال: ج 1 ص 186.
16. حجة الاسلام سيد علاء الدين موسوى در مقدمه بر كتاب سليم.

منشأ فكرى در اشكالات‏

با در نظر گرفتن عظمت كتاب سليم و جايگاه علمى آن از روز اوّل تاكنون و توجّه خاص علما به آن، شكى باقى نمى‏ ماند كه اشكال‏تراشى در مورد چنين كتابى و برخورد نامناسب با بزرگترين اصل از اصول چهارصدگانه شيعه، مسلّما منشأ خاصّى‏ داشته و بايد در صدد كشف آن باشيم. با دقّت در كيفيّت طرح اشكالات و شكل جواب دادن علما به آنها مى‏توان يكى از پنج جهت زير را بعنوان علّت اين امر مطرح كرد:

1. مطالعه نكردن دقيق كتاب و بى ‏توجّهى به اهميّت خاصّ آن در جنبه‏هاى علمى از نظر عقايد و تاريخ.

2. اشتباه در مبانى و نظريّات علمى در معناى غلوّ و امثال آن، و نيز اشتباه در فهم اصطلاحات رجاليين.

3. مطرح كردن هر اشكالى به مجرّد خطور در ذهن بدون تعمّق در آن و بدون در نظر گرفتن اثر فرهنگى و اجتماعى آن از نظر لطمه به شخصيّت مؤلف و درجه علمى كتاب و نيز ضررهايى كه از اين ناحيه متوجّه دين مى‏ شود.

4. ريشه اشكال‏تراشى ‏ها در دشمنان اهل بيت عليهم السّلام همان انگيزه عقيدتى است، كه آنان با هر چه موجب بالا رفتن ولايت باشد مخالفت مى‏ كنند و به نوعى به آن ضربه وارد مى‏ كنند.
مقابله دشمنان با اين كتاب، با توجّه به منزلت خاصّ آن در معارف اهل بيت عليهم السّلام، يك مسأله طبيعى است و تعجب ندارد. در واقع اشكال در كتاب سليم نيست، بلكه افشاگرى عليه غاصبين خلافت، آنان را وادار به اشكال‏تراشى در مورد كتاب سليم كرده تا بتوانند لكّه ‏هاى ننگ را از دامان آنان بزدايند.

5. بعضى از اشكال‏كنندگان، با آنكه از نظر اعتقادى با محتواى كتاب سليم مخالف نيستند، ولى مانند دشمنان با آن برخورد كرده‏ اند و مطالبى نامناسب با شأن كتاب مطرح كرده ‏اند. در مورد اين گونه اشخاص چند احتمال به نظر مى‏ رسد:

- بى ‏توجّهى به مبانى اساسى عقايد شيعه و مطالب ريشه‏ اى آن.

- عادت غلط به قبول آنچه بين شيعه و غير شيعه مورد قبول است و ردّ آنچه شيعه به تنهايى نقل كرده است. روش اشتباهى كه موذيانه از طرف دشمنان القا شده و عده‏اى ناخودآگاه بدان عادت كرده‏اند. البته اين كار در مناظره جاى خود دارد، ولى نبايد در ترسيم مبانى عقيدتى براى خود شيعه نفوذ كند.

- تقيه از مخالفين و اظهار عدم موافقت با كتاب سليم از سوى كسانى كه بر جان خود خوف داشته ‏اند و با اين اظهار غير واقعى توانسته ‏اند اصل كتاب يا نسخه‏ هايى از آن را از شر دشمنان حفظ كنند. دليل بر اين احتمال آن كه عدّه ‏اى از كسانى كه در باره كتاب سليم مناقشه كرده ‏اند در كتابهاى اعتقادى يا فتوايى خود به احاديث آن استناد كرده ‏اند.

با توجه به ريشه‏ هاى فكرى كه ذكر شد مى‏ بينيم اشكال‏ كنندگان بصور مختلفى با كتاب برخورد كرده‏ اند. بعضى اشكالاتى را مطرح كرده ‏اند ولى خودشان اقرار كرده اند كه چنين مطلبى حقيقتا اشكال نيست، و بعضى گفته‏ اند كتاب در مجموع مورد اطمينان است چرا كه احاديث آن در كتب معتبر موجود است، و بعضى هم با آنكه اشكالاتى مطرح كرده‏اند ولى در كتب فتوايى و اعتقادى خود به مطالب كتاب استناد كرده ‏اند و عملا نشان داده ‏اند كه به كتاب سليم اعتماد دارند.

نسبت جعل و تحريف به كتاب و جواب آن‏

يكى از شبهاتى كه در رابطه با كتاب سليم مطرح شده نسبت تحريف و كم و زيادى و حتّى جعل است.
علماى بزرگ متعرّض بطلان اين ادعاى بى ‏اساس شده‏ اند كه مجموع گفته‏ هايشان چنين است: 2«مطالعه اوّل تا آخر كتاب سليم در حكم به صحت آن كافى است و در اين كتاب مطلب خاصى كه دلالت بر جعل يا تحريف كند وجود ندارد.

نمونه‏ هايى هم كه بعنوان اشكال مطرح شده هرگز دلالت بر جعل و تحريف در كتاب ندارد، و خلاصه هيچ دليلى بر جعل در اين كتاب نمى ‏توان پيدا كرد. گذشته از اينكه نقل احاديث كتاب سليم در طول چهارده قرن توسط علماى شيعه دليل روشنى است بر اينكه كتاب از هر گونه جعل و تحريفى به دور است، و گر نه اين طور مورد توجه واقع نمى‏ شد».

آيا علماى شيعه كه در طول چهارده قرن كتاب سليم را تأييد و از آن نقل كرده ‏اند در صدد تأييد كتابى جعلى بوده‏ اند؟ آيا نه چنين است كه مى‏ خواسته ‏اند نمونه‏اى از ميراث علمى مذهب شيعه را در معرض ديد جهانيان قرار دهند؟ آيا با چنين هدفى، كتاب جعلى يا تحريف‏ شده ‏اى را عرضه مى‏ كنند؟ آيا در طول هزار و چهار صد سال‏ واقعا هيچ كس متوجّه اين مطلب نشده است؟

براى روشن شدن كامل مطلب مى‏توان چنين گفت: ادعاى جعل و تحريف فقط براى ايجاد شكّ و ترديد در عظمت كتاب سليم مطرح شده است. چنين ادعايى بدون ذكر هيچ دليلى كه بتواند حتّى گوشه ‏اى از آن را ثابت كند از نظر علمى توجيهى جز اين ندارد.

با توجه به اين همه ناقلين احاديث سليم و اعتبار كتاب نزد علماى شيعه و نقل آن با اسناد معتبر و صحيح از ابن اذينة، بسيار خنده ‏آور است كه گفته شود كسى كتاب سليم را جعل كرده و آن را به ابن اذينة نسبت داده است. جالبتر آنكه نسبت دهندگان جعل به كتاب سليم، در سخن خود نيز اختلاف دارند: يكى جعل كتاب را به ابان نسبت داده و ديگرى به ابن اذينه، و يكى از آنان گفته: در دنيا مردى كه نامش سليم باشد اصلا وجود نداشته است!!! و اين حاكى از يك تلاش مذبوحانه در تخريب حيثيّت علمى كتاب است.

به عنوان يك ريشه‏ يابى در جواب از نسبت جعل و تحريف بايد پرسيد: كداميك از احاديث كتاب سليم بوى جعل يا تحريف دارد؟ و كدام حديث آن با عقايد شيعه منافات دارد؟ محتواى كتاب سليم جز مسائل ريشه‏ اى از اعتقادات شيعى چيز ديگرى نيست. اگر كسى در مطالب كتاب سليم شك دارد مسلما مطالب امثال كتاب كافى را هم منكر خواهد بود. بنا بر اين ريشه مسأله را در عقايد نادرست اشكال‏ كننده بايد جستجو كرد نه در مطالب كتاب سليم! از سوى ديگر كتاب سليم يك مدرك تاريخى اصيل و معتبر است كه وقايع سقيفه و بعد از آن را براى ما حكايت مى ‏كند. مخالفت برخى مطالب آن با منقولات طبرى و امثال آن دليل بر جعل و تحريف در كتاب سليم نيست، بلكه دليل بر وجود جعليّات و تحريفات در تاريخ طبرى و امثال آن است، كه راه تشخيص آن كتاب سليم و نظائرش است.

عجيب‏تر از همه اينكه اشكال‏كننده نسبت «زنديق» و «كافر» به جاعل فرضى كتاب داده است!!! غافل از اينكه معناى اين سخن وجود مطالب دالّ بر كفر در كتاب سليم است، و در نتيجه گوينده اين سخن به همه علمايى كه در طول چهارده قرن مطالب كتاب سليم را نقل كرده‏اند و آنها را قبول كرده‏اند نسبت كفر داده است!!؟

آيا بهتر نيست اين نسبت را به كسى بدهيم كه بدون مدرك و دليل، چنين اهانت بزرگى به بزرگان علماى شيعه مى ‏نمايد؟! آيا در عصر حاضر به كسى كه در صدد تحميل نظر خود باشد و نظر علماى چهارده قرن را ناديده بگيرد، به عنوان صاحب يك روش فرسوده و رنگ باخته نگاه نمى‏ كنند؟ آرى تعجب از كسى است كه در دنياى علم كه يك كلمه بدون دليل متقن پذيرفته نمى‏ شود اين گونه گستاخانه قلم فرسايى كند و متوجّه عواقب سخن خويش نباشد.

اكنون نوبت اشاره به سخن گروه ديگرى است كه گفته ‏اند:

«بايد آنچه سليم به تنهايى نقل كرده بر مدارك ديگر هم عرضه كرد تا صحيح آن را از غير صحيح تشخيص داد».

اگر منظور از اين گفته آن است كه در اعتبار كتاب و احاديث آن شكّ داشته باشيم، بازگشت اين سخن به همان مطالب بالا است و آنچه در عظمت كتاب در طول چهارده قرن نقل شد در جواب اين سخن كافى است چرا كه همه آنها دالّ بر اعتبار مجموع كتاب سليم است.

اضافه بر آنكه اگر بگوئيم: «آنچه از كتاب سليم كه مؤيّدى داشته باشد قبول مى‏ كنيم» در واقع به غير سليم اعتماد كرده ‏ايم، و در نتيجه كلام بى‏اعتبارى كتاب سليم خواهد بود. در قسمتهاى گذشته ثابت شد كه در اعتبار اصل كتاب سليم هيچ گونه شكّى نيست تا احتياج به تطبيق آن بر مدارك ديگر باشد.

ولى اگر منظور اين است كه اگر كسى در محتواى كتاب سليم شك دارد مى‏تواند مطالب آن را بر ساير مدارك معتبر تطبيق دهد تا مطمئن شود، و يا منظور اين باشد كه در صورت تعارض مطالب كتاب سليم با كتب ديگر بايد به مدارك ديگر هم مراجعه كرد و پس از دقّت لازم نظر نهايى را اعلام كرد، نه آنكه فورا مطلب كتاب سليم كنار گذاشته شود، اگر منظور يكى از اين دو جهت باشد درست است، و اين مطلبى است كه در همه مدارك حديثى و تاريخى جارى است.

بررسى در باره ابن غضائرى‏

ابن غضائرى اوّل كسى است كه در مورد كتاب سليم اشكال مطرح كرده، و آنان كه‏ بعد از او آمده‏اند سخن او را نقل كرده ‏اند و مطلبى غير از گفته او به چشم نمى ‏خورد.

قبل از هر چيز بايد خود ابن غضائرى و كتاب رجال منسوب به او مورد بررسى قرار گيرد و مشخص شود كه اشكال از لسان چه كسى صادر شده و از كجا نشأت گرفته است.

ابن غضائرى كسى است كه گفته‏ هايش در كتاب رجال منسوب به او از نظر علماى رجال قابل اعتماد نيست، و اين مطلب در چهار جنبه قابل بررسى است:

الف. نسبت كتاب رجال به نام «ضعفاء» به ابن غضائرى ثابت نيست، چرا كه نسخه كتاب مزبور را سيد جمال الدين ابن طاوس در قرن هفتم براى اوّلين بار پيدا كرده است و تا آن روز نامى از آن ديده نمى ‏شود. حتّى شيخ طوسى و نجاشى كه در صدد معرفى كتب شيعه بوده ‏اند كتابى به اين نام براى ابن غضائرى نقل نكرده ‏اند. بلكه صريح كلام شيخ طوسى در كتاب فهرست آن است كه دو كتاب ابن غضائرى در رجال بدست ورثه او از بين رفته است.

جالبتر اينكه ابن طاوس فقط مطالب آن كتاب را در كتاب «حل الاشكال» خود آورده است، ولى از اصل كتاب «ضعفاء» از زمان او تا امروز نيز خبرى نيست، و كسى نسخه ‏اى از آن نيافته است.

از سوى ديگر ابن طاوس تصريح كرده كه فقط به عنوان نقل محتواى آن اقدام به آوردن مطالب آن در كتاب خود نموده و از نظر اعتبار كتاب «ضعفاء» و مطالب آن ضمانتى نداده است. بلكه صريحا گفته كه اين كتاب به ابن غضائرى نسبت داده مى‏شود و از صحت نسخه شانه خالى كرده است3.

ب. كتاب «ضعفاء» منسوب به ابن غضائرى سرتاسر تضعيف بزرگان علماى شيعه است كه مشهور به تقوى و دقّت در نقل و صحت در عقايد بوده‏اند. و پيداست كه كتاب مزبور جعلى بوده و جاعل آن به انواع مختلفى در صدد ضربه زدن به رجال شيعه و در نتيجه به روايات شيعه بوده است.

اگر ابن غضائرى آن عالم مشهور شيعه باشد ساحت او مبرّا از چنين اقدامى است و او بزرگتر از آن است كه نسبت به استوانه‏هاى علمى دين ما چنين هتك حرمتهايى‏ بنمايد، و نسبت چنين كتابى به او در درجه اوّل اهانتى به خود او بشمار مى‏آيد. لذا هيچ كس نتوانسته است نسبت اين كتاب را به او ثابت كند4.

ج. حاج آقا بزرگ تهرانى مى‏گويد: ظاهر اين است كه مؤلف حقيقى رجال ابن غضائرى، يكى از معاندين نسبت علماى شيعه بوده است و مى‏خواسته به هر صورت نسبتهاى ناروا به آنان دهد. لذا اين كتاب را تأليف كرده و برخى گفته‏هاى ابن غضائرى را به آن وارد كرده تا از اين راه سخنان نارواى خود را اعتبار دهد.5

بنا بر اين بجاى اينكه بگوئيم كتاب سليم جعلى است، بايد بگوييم كتاب ابن غضائرى جعلى است و بدست مخالفين جعل شده و به ابن غضائرى نسبت داده شده تا بدين وسيله به امثال كتاب سليم و ساير مدارك و رجال شيعى ضربه زده شود6.

با يك دقت نظر روشن خواهد شد كه سبك رجال ابن غضائرى به سبك كتب رجالى عامه شباهت دارد و به همان اندازه روش تأليف آن از كتب رجالى شيعه فاصله دارد.

د. بر فرض ثبوت كتاب رجال، نظريات موجود در كتاب منسوب به ابن غضائرى مورد اعتنا نيست چرا كه فورا اقدام به تضعيف مى‏ كرده و نسبت به بزرگان شيعه شناخت درستى نداشته است، و كمتر كسى از اشكال‏ تراشى او در امان مانده است. اگر بنا باشد به گفته‏ هاى او اعتنا كنيم بايد اكثر كتابهاى حديثى مشهور را كنار بگذاريم.

از سوى ديگر او بسيارى از آنچه اشكال حساب نمى‏ شود را مايه نقد قرار داده، و بعبارت ديگر مبانى او از نظر رجالى مورد قبول نيست. لذا اكثر گفته‏ هايش با سخن ديگران مخالف است و هر كس آن را ديده ردّ كرده است7.

اشكال ابن غضائرى و جواب آن‏

در اين بخش كلام ابن غضائرى را در اشكال به كتاب سليم نقل مى‏كنيم و از جوانب مختلف به جواب آن مى‏ پردازيم. 
ابن غضائرى مى‏گويد:
«كتاب سليم جعلى است، و بر اين مدّعا علاماتى است كه بر آن دلالت دارد. از جمله اينكه محمد بن ابى بكر هنگام مرگ پدرش او را موعظه كرده است، و از جمله اينكه امامان سيزده نفرند، و غير اين دو مطلب. سندهاى اين كتاب مختلف است كه گاهى به روايت عمر بن اذينه از ابراهيم بن عمر صنعانى از ابان بن ابى عياش از سليم است، و گاهى عمر از ابان بدون واسطه نقل مى‏ كند»8.

جمله «سندهاى اين كتاب مختلف است ...» در كلام ابن غضائرى بعنوان اشكال مطرح نيست، بلكه فقط خواسته بگويد اين كتاب به طرق مختلف نقل شده و فقط يك سند ندارد. مؤيّد اين مطلب كلمه «و غير اين دو مطلب» است كه قبل از جمله مزبور آمده، و با اين كلمه اشكالات پايان يافته است.

بنا بر اين مجموع سخن ابن غضائرى در دو اشكال خلاصه مى‏شود:
1. وجود جمله ‏اى در كتاب سليم كه دلالت بر سيزده امام داشته باشد.
2. تكلّم محمد بن ابى بكر با پدرش هنگام مرگ با كمى سنّ او.

جواب از هر دو اشكال ابن غضائرى در دو مرحله مطرح مى‏ شود:

مرحله اوّل: حدّ اشكال‏
دو اشكالى كه ابن غضائرى مطرح كرده و بر فرض اينكه مورد قبول باشد دلالتى بر جعلى بودن كتاب ندارد، و نهايتا اشكالى بر يك يا دو حديث كتاب است. در اينجا بهتر است به كلام دو نفر از اهل فن توجّه كنيم:
علّامه مجلسى مى‏ گويد: «چنين اشكالى باعث اشكال در اصل كتاب نمى‏شود، چرا كه كمتر كتابى از اين نوع اشكالات خالى است» 9«9».

آية الله خوئى مى‏گويد: «وجود مطلب نادرستى (بر فرض قبول) در يك يا دو مورد از كتابى، دليل بر جعلى بودن آن نمى‏شود، چرا كه بيش از آنچه در باره كتاب سليم ذكر شده در اكثر كتب ... يافت مى‏شود»10.

مرحله دوّم: جواب اشكال‏
دو اشكالى كه ابن غضائرى به كتاب سليم نسبت داده درست نيست، و اصل چنين اشكالاتى ثابت نيست تا به وسيله آن بر كتاب سليم اشكال شود. بقيه اين فصل در بيان اين مطلب است:

اشكال سيزده امام و جواب آن‏

در كتاب سليم جمله‏اى كه صريحا دلالت بر سيزده امام داشته باشد وجود ندارد.
همه كسانى كه با اين اشكال برخورد كرده‏اند تصريح نموده ‏اند كه جمله‏ اى حاكى از اين مطلب در اوّل تا آخر كتاب سليم نيافته ‏اند و منشأ اين ادّعا را دقّت نكردن در عبارت و ملاحظه نكردن اوّل تا آخر حديث و عدم توجه به محتواى كلّى كتاب سليم دانسته ‏اند. براى روشن شدن اين مطلب، بايد سه جنبه كاملا روشن شود:

اوّل: كتاب سليم به اثبات امامت دوازده امام عليهم السّلام مشهور است.
اين كتاب از قرن اوّل هجرى تاكنون به وجود احاديث در باره امامت دوازده امام عليهم السّلام در آن مشهور است. چنان كه مورّخ مسعودى از قرن چهارم و محدّث نعمانى از قرن پنجم و ابن شهرآشوب از قرن ششم و علامه مجلسى و ديگران به اين مطلب اشاره نموده ‏اند11.

با توجه به اين مطلب، نسبت سيزده امام به چنين كتابى بسيار جاى تعجب خواهد بود! اضافه بر اينكه مشهور بودن كتاب سليم بعنوان يكى از مدارك معتبر شيعه دوازده امامى، و آنچه از سخنان علماى شيعه در طول چهارده قرن در تأييد كتاب سليم و نيز نقلهاى آنان از اين كتاب ذكر شد، دليل روشنى است بر اينكه اگر حديثى در رابطه با اثبات سيزده امام در اين كتاب وجود داشت عوام شيعه آن را رد مى‏كردند و كتاب را كنار مى‏ گذاشتند تا چه رسد به علمايى كه بدان استناد كرده ‏اند.

دوّم: بيست و چهار مورد از كتاب سليم از احاديث معروف شيعه در اثبات‏ امامت دوازده امام عليهم السّلام بشمار مى‏آيد كه در كتب حديثى نيز نقل شده است. اين موارد در احاديث: 1، 10، 11 پنج مورد، 14، 16، 21، 25 پنج مورد، 37، 42 دو مورد، 45، 49، 61 دو مورد، 67 يك مورد، 77 يك مورد است «12».
با مطالعه اين 24 مورد كه صراحت كامل در اثبات امامت دوازده امام و انحصار عدد ايشان بر دوازده نفر و نام بردن ايشان در چند مورد و نفى هر گونه زيادى يا كمى از عدد دوازده دارد معلوم خواهد شد كه نسبت سيزده امام به كتاب سليم خنده‏آور است، و از نظر علمى و عرفى چنين نسبتى نمى‏تواند معقول باشد.

بخصوص آنكه تعيين نشده اين سيزده امام منطبق بر كدام مذهب است كه در هيچ زمان و مكان پيرو ندارد و كسى به آن قائل نشده است؟ اين سيزده نفر بر چه كسانى منطبق است كه نه در كتاب سليم و نه در جاى ديگر نام و نشانى از نفر سيزدهم نيست؟ مذهب زيدى هم كه امامت را بعد از امام زين العابدين عليه السّلام براى زيد قائل است، بعد از زيد تا امروز بيش از ده‏ها امام داشته‏اند و هرگز بقيه دوازده امام عليهم السّلام را قبول ندارند. بنا بر اين با نسبت دادن اين مطلب به يك نفر زيدى مذهب مشكلى حل نمى‏شود، و ما در دنيا مذهبى نداريم كه به امامت دوازده امام عليهم السّلام به اضافه زيد معتقد باشد.

سوّم: موردى كه دلالت بر سيزده امام داشته باشد اصلا در كتاب سليم وجود ندارد و منشأ اشكال، تصحيف و اشتباه در اداى يك كلمه و يا ضمير است.

با توجه به اينكه ابن غضائرى، مورد كلمه «سيزده امام» را در كتاب سليم معيّن نكرده، احتمال مى‏رود منظور او يكى از سه مورد زير باشد:

1. در حديث 16 بنقل از كتاب راهبى كه در راه صفين با امير المؤمنين عليه السّلام ملاقات كرد چنين نقل مى‏كند: «در آن كتاب نام سيزده نفر از فرزندان حضرت اسماعيل بن ابراهيم را ذكر كرده است ... احمد رسول الله كه نامش محمّد است .... سپس برادرش صاحب پرچم ... و سپس يازده امام ...»12.

2. در حديث 25 از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله نقل كرده كه فرمود: «مقصود از ايشان سيزده نفر است: من و برادرم و يازده نفر از فرزندانم»13.

3. در حديث 45 از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله نقل كرده كه فرمود: «بدانيد كه خداوند نظرى به اهل زمين كرد و از بين آنان دو نفر را انتخاب كرد: من ... و ديگرى على بن ابى طالب ... بدانيد كه خداوند نظر دوّمى كرد و بعد از ما دوازده جانشين از اهل بيتم انتخاب كرد و آنان را يكى پس از ديگرى برگزيدگان امّتم قرار داد»14.

دو عبارت اوّل جاى اشكال نيست چرا كه به تصريح متن حديث، خود پيامبر صلى اللَّه عليه و آله با دوازده امام عليهم السّلام در نظر گرفته شده است، كه طبعا سيزده نفر مى‏ شود.

بنا بر اين تنها عبارتى كه در كتاب سليم بعنوان دلالت بر سيزده امام بايد مورد بررسى قرار گيرد جمله سوّم است. خلاصه اشكال هم به اين نكته منتهى مى‏ شود كه ضمير «نا» (يعنى ما) در كلمه «بعدنا» (يعنى بعد از ما) به پيامبر و امير المؤمنين عليهما السّلام بر مى‏گردد، و دوازده نفر بعد از ايشان بمعناى سيزده امام خواهد بود.
با توجه به آنچه تاكنون ذكر شد جواب از اين اشكال در يكى از دو جهت خلاصه مى‏ شود:

جهت اوّل: ملاحظه سابقه هزار و چهار صد ساله كتاب و نسخه بردارى‏ هاى مختلف در شهرهاى دور از يك ديگر، و با توجه به اينكه هيچ گونه تصريحى در اين جمله بر سيزده امام وجود ندارد و تمام اشكال در تغيير عبارت از «بعدى» به «بعدنا» منحصر شده، و اين كلمه هم از نظر لفظ و هم از نظر معنى قابل اشتباه است، با در نظر گرفتن همه اين جهات اطمينان حاصل مى‏شود كه اين اشتباه يا از خود سليم و يا از راوى و يا از نويسنده نسخه ‏اى هنگام شنيدن يا نوشتن سرزده است.

مؤيد اين مطلب، استفاده از ضمير «ى» در دنباله جمله در كلمه «اهل بيتى» و «امّتى» است كه نشان مى‏دهد در «بعدنا» هم ضمير «ى» بوده و اشتباها «نا» نوشته شده است.

از سوى ديگر اين احتمال نيز بجاست كه تصحيف و اشتباه در كلمه «اثنا عشر» باشد. يعنى «بعدنا» به همان صورت باقى باشد و منشأ اين اشتباه را در اين بدانيم كه بجاى يازده نفر اشتباها دوازده نفر نوشته شده و مقصود راوى همان دوازده امام است كه اعتقاد شيعه است.

جهت دوّم: منشأ اشكال بى‏ توجّهى راويان به عبارت بوده است. به اين معنى كه راوى بطور واضح مى‏خواسته با ذكر اين حديث امامت دوازده امام عليهم السّلام را اثبات كند، ولى هنگام اداى مطلب از شكل عبارت پردازى خود غافل شده و متوجّه نشده كه ضمير «ما» با «دوازده نفر» منافات پيدا مى‏ كند.

بعبارت ديگر، راوى اين حديث را فقط براى اثبات دوازده امام عليهم السّلام آورده و اگر كوچكترين احتمالى مى‏ داد كه از كلامش غير اين معنى فهميده مى‏ شود ابتدا خود او در گفتن مطالب توقّف مى‏ كرد. بنا بر اين با هدف اثبات امامت دوازده امام عليهم السّلام فقط جمله را به شكل نامناسبى بكار برده بطورى كه امكان سوء استفاده از آن ايجاد شده است.

و باز بعبارت ديگر، با توجه به اينكه مؤلف كتاب يك نفر معيّن يعنى سليم بن قيس است، و ناقل آن هم يك نفر معيّن يعنى ابان بن ابى عياش است، و هر دو از اوّل تا آخر كتاب را در نظر داشته‏اند و با آن همه روايات مربوط به دوازده امام عليهم السّلام امكان ندارد در يك مورد خواسته باشند سيزده امام را ثابت كنند، با توجه به اين مطلب پيداست كه اشكال‏ كننده با حالت عنادى كه بخود گرفته و از يافتن هر اشكالى در كتاب عاجز شده، در آخرين تلاش خصمانه خود يك كلمه پيدا كرده و با اين تكلّفات خواسته اشكالى و ضربه‏اى بر كتاب وارد كند، و گر نه بى‏اساس بودن اين اشكال بسيار روشن است.

امثال اين مطلب در كتابهاى معتبر ديگر نيز موجود است و هيچ كس در آن كتابها اشكال را بدين صورت مطرح نكرده و نگفته است در آن كتابها حديثى دال بر سيزده امام موجود است زيرا چنين اشكالى به كتابهاى اصيل و معروف شيعه خنده ‏آور است، و اكثرا در اثر سقط كلمه‏اى اشتباه در نسخه بردارى بوجود آمده است و با مراجعه به مدارك و متون ديگر بعنوان يك اصلاح كتابتى تلقّى مى‏ شود.

ذيلا به چند نمونه اشاره مى‏ كنيم:
1. در كافى از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله نقل كرده كه فرمود: «من و دوازده نفر از فرزندانم و تو اى على مايه ثبات زمين هستيم ... و وقتى دوازده نفر از فرزندانم از دنيا رفتند زمين اهل خود را فرو مى‏برد»15.
در اين حديث پيداست كه يا كلمه «از فرزندانم» اشتباها وارد حديث شده يا «دوازده نفر» اشتباها بجاى «يازده نفر» آمده است، و منشأ آن فقط يك اشكال ناشى از عدم توجه در نقل عبارت است، نه اينكه مى‏خواسته سيزده امام را ثابت كند. و لذا همين حديث در اصل ابو سعيد عصفرى بدون كلمه «از فرزندانم» آمده است16.

2. در مورد ديگرى از كافى از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله نقل مى‏كند كه فرمود: «از فرزندانم دوازده نفر نقيب نجيب هستند كه به آنان الهام مى‏شود، و آخر آنان قائم عليه السّلام است»17.
در اين حديث كلمه «دوازده نفر» با كلمه «فرزندانم» مناسبت ندارد، زيرا از دوازده امام، حضرت امير المؤمنين عليه السّلام از فرزندان پيامبر صلى اللَّه عليه و آله نيست. ولى اين اشتباه فقط در الفاظ است و منظور راوى مشخص است. لذا همين حديث عينا در كتاب ابو سعيد عصفرى با لفظ «يازده نفر» آمده18 كه اشكال را بر طرف مى‏ كند.

3. در كافى در روايت ديگر از جابر روايت كرده كه خدمت حضرت زهرا عليها السّلام وارد شدم در حالى كه نزد آن حضرت لوحى بود و در آن اسامى جانشينان از فرزندان آن حضرت بود و من دوازده نفر را شمردم»19.
در اين حديث نيز كلمه «از فرزندان آن حضرت» با دوازده نفر مناسبت ندارد چرا كه امير المؤمنين عليه السّلام از فرزندان حضرت زهرا عليها السّلام نيست، ولى در اينجا نيز اشتباه فقط در عبارات است و مقصود روشن است. لذا همين حديث عينا در اكمال الدين و عيون الأخبار و خصال بدون كلمه «از فرزندان آن حضرت» نقل شده است.20

4. در كافى در حديث ديگرى از امام باقر عليه السّلام نقل مى‏كند كه فرمود: «دوازده امام از آل محمّد عليهم السّلام همگى با ملائكه تماس دارند و از فرزندان پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و على بن ابى طالب عليه السّلام هستند»21.

در اين حديث كلمه «دوازده امام» با عبارت «از فرزندان على بن ابى طالب عليه السّلام» مناسبت ندارد، ولى منشأ اين اشتباه هم يك غفلت در عبارت است، چنان كه همين حديث در كتاب خصال و عيون الأخبار به اين عبارت آمده است: «همه آنان بعد از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله با ملائكه ارتباط دارند، و على بن ابى طالب عليه السّلام هم از ايشان است»22، و در اين عبارت اشكالى پيش نمى‏آيد.

با توجه به آنچه ذكر شد واضح مى‏شود كه وجود حديثى در كتاب سليم كه امامت سيزده امام را ثابت كند بكلى منتفى است، و از نظر علمى نسبت چنين مطلبى به كتاب سليم- كه بعنوان يكى از اركان علمى شيعه و مدارك معتبر در اثبات دوازده امام عليهم السّلام شناخته شده- خنده ‏آور و فاقد ارزش علمى است، و روشن است كه به عنوان اشكال‏تراشى و ضربه زدن به حيثيت كتاب، عمدا به ميان آورده شده است.

اشكال تكلّم محمد بن ابى بكر با پدرش و جواب آن‏

خلاصه اشكال اين است كه محمد بن ابى بكر چگونه در سنين كودكى هنگام مرگ پدرش آن سخنان مفصّل را با او گفتگو كرده و او را موعظه كرده است، و اين مطلبى است كه در حديث 37 كتاب سليم آمده است.

خلاصه جواب هم اين است كه حديث مزبور از اوّل تا آخرش صحيح و بدون اشكال است و هيچ گونه تصحيف يا تحريف يا خلطى در آن راه ندارد و از متقن‏ترين احاديث كتاب است، و قرائن داخلى و خارجى بسيارى بعنوان تأييد دارد، و سنّ محمّد بن ابى بكر يك مسأله اختلافى است و در مدارك مختلف سنّ او متفاوت نقل شده است.

براى روشن شدن بيشتر، ابتدا خلاصه ‏اى از حديث 37 تقديم مى ‏گردد تا معلوم‏ شود سليم در نقل اين حديث كه مطالب مهمى در بر دارد، دقت بيشترى بكار برده و محكم كارى‏ هاى لازم را نموده است. ملخّص حديث چنين است:

سليم بن قيس مى‏خواسته بداند كه پنج نفر اصحاب صحيفه ملعونه، هنگام مرگ چه حالى داشته ‏اند، و در آن ساعت حساس كه بسيارى از حقايق بر زبان جارى مى‏شود چه گفته ‏اند.

اصحاب صحيفه ابو بكر و عمر و معاذ بن جبل و ابو عبيدة بن جراح و سالم مولى ابى حذيفه هستند كه در حجة الوداع در كعبه پيمان نامه‏اى امضا كردند كه پس از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله تا آنجا كه قدرت دارند نگذارند خلافت به اهل بيت عليهم السّلام برسد.

سليم، بدنبال هدف مذكور با سه نفر به اين ترتيب ملاقات كرد: عبد الرحمن بن غنم پدر زن معاذ بن جبل، محمد پسر ابو بكر، امير المؤمنين عليه السّلام.

ابن غنم از احوالات سه تن از اصحاب صحيفه يعنى معاذ و ابو عبيدة و سالم خبر داد كه هنگام مرگ چه كرده‏اند و چه گفته‏ اند. خلاصه سخن ابن غنم اين است كه معاذ هنگام مرگ پس از جزع و فزع گفته كه پيامبر و امير المؤمنين عليهما السّلام را مى ‏بيند كه او و چهار نفر ديگر اصحاب صحيفه را به آتش بشارت مى‏ دهند! ابن غنم مى‏گويد: از سخن معاذ تعجّب كردم و آشفته شدم و در سفر حجّ با كسانى كه در مرگ ابو عبيده و سالم حاضر بودند ملاقات كردم و آنها هم خبر دادند كه آن دو نفر هنگام مرگ نظير سخنان معاذ را گفته‏ اند.

سليم، پس از ابن غنم سراغ محمد بن ابى بكر رفت و در باره مرگ ابو بكر از او سؤال كرد. محمد بن ابى بكر آنچه هنگام مرگ پدرش واقع شده بود با تمام جزئيّات توضيح داد و گفت كه پدرش نيز هنگام مرگ نظير سخنان آن سه نفر را گفته است.

همچنين او به سليم گفت كه با عبد الله پسر عمر نيز ملاقات كرده و او هم خبر داده كه پدرش عمر هنگام مرگ نظير سخنان چهار نفر ديگر را گفته است.

و نيز محمد بن ابى بكر به سليم خبر داد كه آنچه خودش و عبد الله بن عمر از ابو بكر و عمر شنيده بودند به امير المؤمنين عليه السّلام خبر داده و آن حضرت فرموده است كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله قبل از رحلتش و بعد از آن در عالم خواب به آن حضرت همين خبر را داده است.

بعد از شهادت محمد بن ابى بكر در مصر، سليم با امير المؤمنين عليه السّلام ملاقات كرد و آنچه محمد بن ابى بكر گفته بود به آن حضرت خبر داد، و حضرت فرمود: «محمد راست گفته است خدا او را رحمت كند».
اين بود خلاصه واقعه‏اى كه سليم در حديث 37 نقل كرده، و بسيار مناسب است خواننده گرامى يك بار عين حديث را در متن كتاب بدقّت مطالعه كند تا آنچه بعد از اين در جواب اشكال گفته مى‏شود روشن‏تر باشد.
در متن اين حديث قرائن بسيارى بر صدق وجود دارد، همان طور كه مؤيّداتى در كتب حديث و تاريخ هست كه ذيلا ذكر مى‏ شود:

الف. قرائنى از متن حديث كه دلالت بر دقت سليم در نقل اين حديث مى‏ نمايد و راه هر گونه تحريف و خلط را مسدود مى‏ كند:

1. آنچه محمد بن ابى بكر از قول پدرش نقل كرده با آنچه ديگران از چهار نفر ديگر نقل كرده‏اند تطابق كامل دارد.

2. محمد بن ابى بكر تمام جزئيات قضيّه را نقل مى‏كند، حتّى سخنان عمر و عايشه و برادرش عبد الرحمن را، و اينكه آنان براى وضو خارج شدند و دوباره برگشتند. و اين نشان مى ‏دهد كه در مقام نقل يك واقعه مفصل است و مسأله بر سر يك كلمه نيست كه با تغيير آن بخواهيم مشكلى را حل كنيم.

3. محمد بن ابى بكر تصريح مى‏كند كه عمر و عايشه و عبد الرحمن هنگامى به خانه بازگشتند كه او چشمان ابو بكر را بسته بود، و آنان از او پرسيدند كه بعد از خروجشان ابو بكر چه گفته است.

4. محمد بن ابى بكر با دقّت آنچه او به تنهايى شنيده را جدا از آنچه همراه عمر و عايشه و عبد الرحمن شنيده نقل مى‏ كند.

5. امير المؤمنين عليه السّلام سخن محمد بن ابى بكر را تصديق مى‏ فرمايد و آن را به پيامبر صلى اللَّه عليه و آله مستند مى‏ نمايد.

6. محمد بن ابى بكر از اينكه امير المؤمنين عليه السّلام از آنچه در مجلس خصوصى او با پدرش گفتگو شده و اتفاق افتاده خبر مى‏ دهد، تعجب مى‏ نمايد و آن را به عنوان يكى از معجزات آن حضرت و علم غيب تلقى مى‏ كند.

7. امير المؤمنين عليه السّلام يك بار ديگر سخن محمد بن ابى بكر را، بعد از شهادت او در جواب سليم مورد تأييد قرار مى ‏دهد.

8. مسأله كمى سن محمد بن ابى بكر هنگام مرگ پدر بعنوان يك اشكال نه از طرف امير المؤمنين و نه از طرف پسر عمر و نه از طرف سليم مطرح نشده و به او اعتراض نكرده‏اند، با آنكه در متن قضيه بوده ‏اند و سن محمد بن ابى بكر و پدرش و خصوصيات زندگى آن دو را مى ‏دانسته‏ اند.

از اينجا معلوم است كه سنّ او هنگام مرگ پدر در حدّى بوده كه نقل آن قضايا و گفتگوها با پدر سؤال برانگيز نبوده است، اضافه بر اينكه سليم با دقت خاصى كه در نقل همه رواياتش دارد، در اين حديث بخصوص جزئيّات قضيّه را به صور مختلف از محمد بن ابى بكر سؤال مى‏كند ولى در باره كمى سن او سؤالى مطرح نمى‏ كند، و خود محمد بن ابى بكر نيز حتّى توضيح و اشاره‏اى در اين باره ندارد.

ب. قرائن و مؤيّدات خارج از اين حديث كه آن را تأييد مى‏ كند:

1. نسخه‏ هاى چهارگانه كتاب (الف، ب، ج، د) در تعداد احاديث و زياده و نقيصه آن مختلفند، ولى اين حديث به طور كامل در همه آنها موجود است.

2. شيخ صفّار و شيخ صدوق و شيخ مفيد و ثقفى، اين حديث را با سند به سليم از او نقل كرده ‏اند23. بنا بر اين معلوم مى‏ شود اين حديث بهر حال از سليم نقل شده و انحصارى به كتاب او ندارد.

3. در ساير احاديث كتاب سليم، تصديق اين سخنان محمد بن ابى بكر ديده مى‏ شود كه در حديث 4 دو مورد و در حديث 11 دو مورد و در حديث 19 نيز يك مورد است24.

4. در كتب تاريخ و حديث شيعه تأييد قسمتهايى از اين حديث را مى‏ بينيم كه‏ ذيلا به نمونه‏ هايى اشاره مى‏ شود:

- ابو الصلاح حلبى نقل كرده كه وقتى ابو لؤلؤ به عمر ضربت زد ... عمر در حالى كه سرش بر سينه پسرش عبد الله بود گفت: «واى بر تو سرم را بر زمين بگذار» و از هوش رفت. پسر عمر مى‏ گويد: «از اين حالت نگران شدم». پدرم گفت: «واى بر تو صورتم را بر زمين بگذار» و من سر او را بر زمين گذاردم. او صورت بر خاك مى ‏ماليد و مى‏گفت: «واى بر عمر، واى بر مادر عمر اگر خدا او را نيامرزد»25 «26».

- شيخ مفيد نقل مى‏كند كه عثمان گفت: آخرين كسى بودم كه در لحظات مرگ عمر نزد او بودم. وارد شدم در حالى كه سرش در دامن پسرش عبد الله بود و واى و ويل سر داده بود. گفت: «صورتم را بر زمين بگذار»، ولى عبد الله امتناع كرد. عمر گفت: «اى بى‏مادر، صورتم را بر زمين بگذار»! او هم صورتش را بر زمين گذاشت.
عمر گفت: «واى بر مادرم! واى بر مادرم! اگر بخشيده نشوم»! و اين سخن را آنقدر تكرار كرد تا مرد 26.

- سيد بحرانى نقل مى‏كند كه عبد الله بن عمر گفت: وقتى مرگ پدرم نزديك شد گاهى از هوش مى‏رفت و دو باره بهوش مى‏ آمد. وقتى بهوش آمد گفت: «پسرم، على بن ابى طالب را قبل از مرگ بنزد من برسان»! گفتم: با على بن ابى طالب چكار دارى در حالى كه خلافت را بعد از خود بين شش نفر شورى قرار دادى و ديگران را با او شريك نمودى؟ گفت: پسرم، از پيامبر شنيدم كه مى‏ گفت: «در آتش جهنم تابوتى است كه دوازده نفر از اصحابم در آن محشور مى‏شوند»، و سپس رو به ابو بكر نمود و گفت:
«بپرهيز كه اوّل ايشان باشى». سپس رو به معاذ كرد و گفت: «مبادا كه دوّمى آنان باشى».
سپس رو به من كرد و گفت: «اى عمر، مبادا تو سوّمى باشى»! پسرم، اكنون كه بيهوش شده بودم آن تابوت را ديدم كه ابو بكر و معاذ در آن بودند و شكى ندارم كه سوّمى من هستم 27.

اكنون با ملاحظه اين قرائن داخلى و مؤيّداتى كه ذكر شد مطمئن مى‏ شويم كه اين‏ حديث قطعا جزئى از كتاب سليم است، اضافه بر آنكه آنچه در تأييد اصل كتاب از كلمات ائمه عليهم السّلام و سخنان علما نقل شد مطلب را محكمتر مى‏ كند.

بنا بر اين هيچ شكى وجود نخواهد داشت كه اين كلام را محمد بن ابى بكر گفته و راه هر گونه تأويل و اشتباه و يا تحريف در آن بسته است تا چه رسد به اينكه دلالت بر جعلى بودن كتاب داشته باشد.

پس از اطمينان از صدق اصل حديث، فقط مسأله كم بودن سن محمد بن ابى بكر باقى مى‏ماند، و در بيان رفع شبهه چنين مى‏ گوئيم:

تاريخ ولادت محمد بن ابى بكر از مطالبى است كه در كتب تاريخ در آن اختلاف وجود دارد: بعضى روايات سال تولد او را سال حجة الوداع يعنى سال دهم، و بعضى روايات سال هشتم مى‏ داند، و بعضى روايات هم بر قبل از سال هشتم دلالت دارد.

ذيلا مدارك موجود ذكر مى‏ شود:
1. مير حامد حسين مى‏ گويد: «دهلوى گفته: محمد بن ابى بكر در سال حجة الوداع بدنيا آمده است. ابن اثير گفته: او در سال هشتم بدنيا آمده است. در كتابهاى العقد الثمين و تهذيب الكمال و اختصار تهذيب الكمال و الاستيعاب نيز به همين اختلاف اشاره شده است»28.. البتّه همه اين نقلها از عامّه است و مدارك شيعه غير اين را مى‏ گويد.

2. قضيّه تكلّم محمد بن ابى بكر با پدرش هنگام مرگ، در روايات ديگر شيعه هم وارد شده است. با ذكر اين روايات معلوم خواهد شد كه محمد بن ابى بكر هنگام مرگ پدرش در سنى بوده كه مى‏توانسته با او صحبت كند. ذيلا به سه روايت اشاره مى ‏شود:

اوّل: روزى امير المؤمنين عليه السّلام از محمد بن ابى بكر پرسيدند: آيا پدرت قبل از مردن اين آيه را قرائت نكرد: وَ جاءَتْ سَكْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ ذلِكَ ما كُنْتَ مِنْهُ تَحِيدُ، «سكرات مرگ به حق آمد، اين همان چيزى بود كه از آن روگردان بودى». عمر در آن حال به تو گفت: «بپرهيز پسرم كه على بن ابى طالب اين خبر را از تو نشنود و ما را ملامت نكند»! هنگامى كه امير المؤمنين عليه السّلام اين خبر را به محمد بن ابى بكر داد و از او سؤال كرد، تبسّمى فرمود. 
محمد گفت: يا على، درست فرمودى، و من شنيدم كه پدرم عمر را لعنت كرد و گفت: «تو مرا به مهلكه‏ها انداختى». حضرت فرمود: درست است29.
دوّم: محمد بن ابى بكر در حال جان كندن پدرش نزد او آمد و گفت: پدر، تو را در حالى مى‏بينم كه قبل از امروز نديده بودم. ابو بكر گفت: پسرم، من به آن مرد ظلمى روا داشته‏ام كه اگر مرا حلال كند اميدوارم حالم بهتر شود! پرسيدم: پدر، چه كسى را مى‏گويى؟ گفت: على بن ابى طالب را. گفتم: من قول مى‏دهم كه در اين باره با على عليه السّلام صحبت كنم و براى تو حلاليّت بگيرم، چرا كه او سختگير نيست.
محمد بن ابى بكر نزد امير المؤمنين عليه السّلام آمد و عرض كرد: پدرم در بدترين حالات است و چنين سخنانى گفته، و من به او قول داده‏ام برايش از شما حلاليّت بگيرم. آيا او را حلال مى‏كنى؟ حضرت فرمود: بخاطر تو آرى، ولى به پدرت بگو بالاى منبر رود و اين حليّت‏طلبى خود را به مردم خبر دهد تا او را حلال كنم.
محمد بن ابى بكر برگشت و به پدرش گفت: «خدا دعايت را مستجاب كرد»، و سپس كلام امير المؤمنين عليه السّلام را براى او بازگو كرد. ابو بكر قبول نكرد و گفت: «دوست ندارم حتّى دو نفر بر من درود نفرستند»! (يعنى اگر من از كار خود اظهار پشيمانى كنم پس از مرگم مردم به من ناسزا مى‏ گويند كه چرا حق ديگران را غصب كرده بودى)30! سوّم: در كتاب الصراط المستقيم نيز روايت كرده كه محمد بن ابى بكر بر پدرش وارد شد در حالى كه بخود مى ‏پيچيد. به او گفت: حالت چگونه است و اين چه حالى است؟ گفت: از ظلمى كه نسبت به على بن ابى طالب روا داشته‏ام چنين حالتى دارم31.

3. قضيّه تكلم محمد بن ابى بكر هنگام مرگ پدرش در كتابهاى عامّه هم آمده است و اين نيز مؤيدى ديگر در باره سنّ محمد بن ابى بكر است. غزالى و ابن جوزى اين روايت را نقل كرده ‏اند:
محمد بن ابى بكر در مرضى كه پدرش در آن از دنيا رفت نزد او آمد. ابو بكر گفت: پسرم، عمويت عمر را فرا خوان تا خلافت را به او بسپارم. گفتم: پدر، بر حق‏ بوده‏اى يا باطل؟ گفت: بر حق!! گفتم: اگر بر حق بوده‏اى خلافت را براى فرزندانت وصيّت كن، و اگر بر حق نبوده‏اى آن را به غير خود واگذار ...»32.
مقصود از ذكر روايات فوق اين بود كه معلوم شود قضيّه تكلم محمد بن ابى بكر با پدرش هنگام مرگ او، اختصاص به كتاب سليم ندارد كه اشكالى بر اين كتاب باشد، بلكه هم در ساير كتب شيعه و هم در كتب عامه موجود است، و اين روايات نشان مى‏دهد سنّ او در حدّى بوده كه مى‏توانسته با پدر سخن بگويد.

4. در جريان قتل مالك بن نويره و به اسارت در آمدن قوم او توسط خالد بن وليد كه بخاطر مخالفت آنها با خلافت ابو بكر و طرفداريشان از امير المؤمنين عليه السّلام صورت گرفت، سنّ محمد بن ابى بكر در حدّ بالايى گفته شده بطورى كه برخاسته و در مقابل مردم در باره اسرا صحبت كرده و حق خود را به امير المؤمنين عليه السّلام بخشيده است. طبق اين نقل، سن او در زمان حيات ابو بكر بيش از 10 سال بوده كه چنان مطالبى را گفته است. ذيلا خلاصه ‏اى از تاريخ نقل مى‏ شود:

در كتاب مدينة المعاجز، در معجزه 361 از معجزات امير المؤمنين عليه السّلام چنين نقل مى ‏كند: (در زمره اسرا) خوله حنفيّه وارد مسجد شد و عدّه‏اى از صحابه به او تمايل نشان دادند، ولى او گفت كه خود را جز در اختيار مردى كه سر گذشت او را بگويد و نامش على باشد نخواهد گذاشت.

در اينجا امير المؤمنين عليه السّلام آمد و تاريخچه زندگى او را از غيب برايش گفت، و خوله حاضر شد خود را در اختيار آن حضرت قرار دهد. ابو بكر و عمر گفتند: ارزش اين دختر از سهم على و فرزندانش در غنايم جنگى به اندازه يك سهم بيشتر است و بنا بر اين حق ندارد او را در اختيار خود بگيرد. محمد بن ابى بكر برخاست و گفت: آن يك سهم هم از من حساب شود (و من سهم خود را به على مى‏بخشم). اى عمر، تا كى با اين مرد عناد و كينه‏ توزى مى‏ كنيد در حالى كه بين شما نظير او نيست؟! مردم هم سخن محمد بن ابى بكر را تأييد كردند.

امير المؤمنين عليه السّلام فرمود: (اگر خوله اسير هم حساب شود) من او را آزاد كردم، چرا كه غارت و اسارتى كه به اين قوم روا داشته شده به اموال ما نبايد داخل شود (چون خلاف اسلام بوده است). من خدا و رسول و مؤمنين شما را شاهد مى‏ گيرم كه اگر او قبول كند با او ازدواج نمايم. خوله هم گفت: قبول كردم33 ... 

با توجّه به آنچه گفته شد ذيلا جمع بندى و خلاصه‏اى از جواب شبهه محمد بن ابى بكر بيان مى ‏شود:

سخنان مفصل محمد بن ابى بكر با پدرش هنگام مرگ او، در كتاب سليم و در كتب ديگر شيعه با سند به سليم و بنقل از غير سليم و حتى در كتب عامّه نقل شده است. از اين مجموعه يقين پيدا مى‏كنيم كه محمد بن ابى بكر هنگام مرگ پدرش در سنينى بوده كه براحتى مى‏توانسته با پدر سخن بگويد.

با در نظر گرفتن مطالب فوق و با توجه به اينكه ابو بكر در اواسط سال 13 هجرى از دنيا رفته، اگر تولد محمد در سال حجة الوداع باشد هنگام مرگ پدر نزديك به چهار سال داشته و اگر در سال هشتم باشد بيش از پنج سال داشته است. اين دو قول هم هيچ كدام متواتر و قطعى نيست بلكه هر كدام در حدّ يك نقل تاريخى است، و رواياتى كه از كتاب سليم و غير آن نقل شد دلالت مى ‏كند كه او در سنينى بوده كه مى‏ توانسته با پدر چنان سخنانى را بگويد و آنها را بخاطر بسپارد.

بنا بر اين وقوع چنين گفتگويى در سن چهار يا پنج سالگى ممكن بوده و جاى اشكال نيست، بخصوص با در نظر گرفتن اينكه رشد جسمى و فكرى در نژادهاى عرب قوى‏تر است و نبايد با غير آن قياس شود. و اگر از نظر اشكال‏ كننده كودك در اين سنين نمى‏ تواند چنين گفتگويى انجام دهد، همين احاديث كافى است تا سنّ او را در حدى بدانيم كه بتواند چنان سخنانى را بگويد و هيچ گونه ضرورتى در بين نيست كه ما سن چهار يا پنج را براى محمد ثابت كنيم، چرا كه اين چند حديث كه مؤيّد يك ديگرند دليلى قوى‏تر در مقابل آن دو قول خواهد بود. اضافه بر آنكه از حديث مدينة المعاجز سنّ او بيش از نوجوانى هم استفاده مى ‏شود.

بر فرض هم كه اين سه قول را متعارض بدانيم، روايت كتاب سليم را كه از روايات شيعه و عامه مؤيّد دارد، بر آن دو كه مؤيّدى ندارد و از عامه نقل شده مقدّم مى ‏داريم. 

ملاحظات‏

در حاشيه مطالبى كه به عنوان جواب از شبهه محمد بن ابى بكر داده شده، تذكر چند نكته لازم بنظر مى‏ رسد:

1. با توجّه به جوابى كه داده شد نيازى به احتمالات ذكر شده در اين باب نيست از قبيل اين كه محمد بن ابى بكر نابغه بوده، يا اين گفتگوى او با نظر اعجاز امير المؤمنين عليه السّلام بوده، يا مادرش اسماء به او آموخته و امثال اين احتمالات كه با ذكر جواب اصلى، از آوردن آنها صرف نظر مى‏ شود.

2. بر فرض اينكه مسأله سنّ محمد بن ابى بكر بعنوان يك سؤال باقى باشد بايد گفت: باقى ماندن يك نقطه مبهم در مجموع يك حديث يا يك كتاب، بطورى كه فقط سؤال انگيز باشد نه اينكه بصورت يك اشكال ثابت باشد، چنين شبهه‏اى نمى‏ تواند به درستى اصل حديث لطمه بزند. در مسأله محمد بن ابى بكر هم مبهم ماندن سنّ او نمى ‏تواند يك روايت به اين مفصّلى با آن همه قرائن صدق را باطل كند و از ارزش بيندازد. بلكه اصل مطلب ثابت است و يك قسمت آن بعنوان نكته‏اى حل نشده باقى مى‏ماند.

3. احتمال قوى مى‏رود ريشه مطرح شدن اين اشكال، فقط منزّه نمودن ابو بكر و عمر از سخنانى باشد كه هنگام مرگ بر زبانشان جارى شده و از حقايق و اسرارى پرده برداشته است، و طبيعى است كه دشمن از ميان همه مطالب كتاب اين يك قطعه را كه داراى چنين محتوايى است براى اشكال‏ تراشى انتخاب كرده است.
مؤيد اين مطلب كلام صاحب الذريعة است كه مى‏گويد: «ظاهرا مؤلف رجال منسوب به ابن غضائرى از معاندين نسبت به بزرگان شيعه بوده و مى‏خواسته به هر صورتى در مورد آنان بدگويى كند»34، و نيز كلام آية الله خويى كه مى‏گويد: «بعضى بطور يقين معتقدند كه رجال منسوب به ابن غضائرى يك كتاب جعلى است و آن را يكى از مخالفين جعل كرده و به ابن غضائرى نسبت داده است»35

4. ممكن است اشكالاتى نظير اشكال محمد بن ابى بكر مطرح شود كه منشأ آن عدم تطابق مطالب كتاب سليم با كتب غير شيعه باشد. مثلا در تاريخ طبرى مى‏گويد:

«معاذ بن جبل در جريانات سقيفه حاضر نبوده است»، در حالى كه كتاب سليم او را از مؤسّسين سقيفه مى‏داند.
جواب كلّى از اين نوع شبهات آن است كه بر فرض وجود چنين مواردى، كتاب سليم بعنوان يك اصل اصيل و كهن در مدارك اسلامى بر ساير مدارك ترجيح دارد، و بر فرض آنكه ترجيح هم ندهيم روايتى در مقابل روايت ديگر است و هيچ دليلى وجود ندارد كه نقل ديگرى را بر كتاب سليم ترجيح دهيم.

جاى تعجّب از كسانى است كه منقولات كتابهايى را كه براى مذهب غير شيعه و نجات ابى بكر و عمر و معاذ و امثال آنان تأليف شده بر نقل كتاب سليم مقدم مى‏دارند، در حالى كه امام موسى بن جعفر عليه السّلام مى ‏فرمايد:

«معارف دينت را از غير شيعيان ما مگير، چرا كه اگر از شيعيان ما بگذرى و به ديگرى مراجعه كنى در واقع دين خود را از خائنينى كه به خدا و رسولش و به اماناتشان خيانت كرده ‏اند گرفته‏اى ...»36!

اشكال عرضه سليم احاديث كتابش را بر غير معصوم، و جواب آن‏

به عنوان آخرين اشكال بى‏رنگ، بعضى از معاندين اين سؤال را نسبت به كتاب سليم مطرح كرده ‏اند كه چرا سليم بن قيس احاديثى را كه از معصومين عليهم السّلام مى‏شنيده، براى اطمينان از صحت، آنها را بر غير معصوم عرضه مى‏كرده است؟!! اين سؤال اگر چه نياز به جواب ندارد، ولى با اشاره به جواب آن نكاتى روشن خواهد شد. جواب اين شبهه به پنج وجه ذكر مى‏ شود:

1. در سرتاسر كتاب سليم، حتّى يك مورد وجود ندارد كه سليم احاديث معصومين عليهم السّلام را بر غير معصوم عرضه كرده باشد، و آنچه موجود است عرضه‏ احاديث غير معصومين بر معصوم و غير معصوم است37 و اين يك امر بسيار عادى و طبيعى است.

2. بر فرض ثبوت چنين مطلبى باز جاى اشكال نيست، زيرا اين كتاب بعنوان يك مدرك عمومى بين مسلمين مطرح است و بايد مطالب آن در برابر كسانى كه معصومين عليهم السّلام را بعنوان امام معصوم قبول ندارند نيز محكم باشد. لذا اگر چنين نسبتى را قبول هم نماييم براى اتمام حجّت بوده است38.

3. بر فرض قبول شبهه، منظور از اين كار تكثير اسناد روايت و در نتيجه تقويت آن از نظر مدارك بوده است.

4. مسأله عرضه حديث بر ديگران نمى‏ تواند بعنوان يك اشكال مطرح باشد، بلكه اين كار حاكى از دقت راوى و ناقل است كه مى‏ خواهد مطمئن شود كه در شنيدن و نوشتن خود مرتكب اشتباهى نشده است. اين كار تا آنجا پيشرفت داشته كه علماى بزرگ، احاديث و منقولات خود را به اشخاصى كه از نظر علمى در درجه نازلتر از خود بودند عرضه مى‏ كردند تا از جهت اشتباهات سمعى و بصرى و كتابتى در امان بمانند.

5. مؤيّد مطالب فوق و جواب اصلى از شبهه آن است كه بر فرض وجود چنين مواردى در كتاب، وقتى سليم احاديث خود را نزد افراد والامقامى چون سلمان و ابو ذر و مقداد عرضه مى‏ كرد، خود آنان چنين اشكالى را به او نمى‏كردند و كار او را مورد انتقاد قرار نمى‏ دادند. از اينجا معلوم مى ‏شود كه اين شبهه به عنوان اشكال ‏تراشى و تلاشهاى بى‏ ثمر در اين راه مطرح شده است.

در پايان اين بخش روشن شد كه كتاب سليم از متقن ترين و محكم‏ترين كتابهاى اصول است، بطورى كه شك بدان راه ندارد و نمى‏ توان شبه ه‏اى به آن متوجه ساخت.

كتابى است استوار بر پايه‏اى محكم كه اشكالات حساب نشده و بدون فكر و تدبّر تأثيرى در عظمت آن نخواهد داشت.
 

  • 1. بحار الانوار: ج 6 ص 178 ح 7.
  • 2. روضة المتقين: ج 14 ص 372. نقد الرجال: ص 159. منهج المقال: ص 171. وسائل الشيعة: ج 20 ص 210. معجم رجال الحديث: ج 8 ص 225. تهذيب المقال: ج 1 ص 186.
  • 3. فهرست شيخ طوسى: ص 1. الذريعة: ج 4 ص 288 و 289.
  • 4. الذريعة: ج 4 ص 290.
  • 5. الذريعة: ج 10 ص 89. المشيخة: ص 36.
  • 6. معجم رجال الحديث: ج 1 ص 102.
  • 7. الرواشح السماوية: ص 111. تنقيح المقال: ج 1 ص 57 و ج 2 ص 53. فرائد الاصول: ص 334. اعيان الشيعة: ج 5 ص 50. تهذيب المقال: ج 1 ص 86.
  • 8. خلاصة الاقوال: ص 83.
  • 9. بحار الانوار: ج 22 ص 150.
  • 10. معجم رجال الحديث: ج 8 ص 225.
  • 11. التنبيه و الاشراف: ص 198. غيبت نعمانى: ص 61. مناقب ابن شهرآشوب: ج 1 ص 294. بحار: ج 53 ص 122. روضات الجنات: ج 7 ص 131.
  • 12. به صفحات 203، 273، 294، 296، 298، 299، 311، 346، 368، 400، 428، 429، 430، 432، 433، 506، 523، 526، 550، 576، 611، 612، 634، 657 از همين كتاب مراجعه شود. (13) به ص 368 همين كتاب مراجعه شود.
  • 13. به ص 432 همين كتاب مراجعه شود.
  • 14. به ص 551 همين كتاب مراجعه شود.
  • 15. كافى: ج 1 ص 534 ح 17.
  • 16. اصل ابو سعيد عصفرى: ص 1.
  • 17. كافى: ج 1 ص 534 ح 18.
  • 18. اصل ابو سعيد عصفرى: ص 1.
  • 19. كافى: ج 1 ص 532 ح 9.
  • 20. اكمال الدين: ص 311 ح 3. عيون الاخبار: ج 1 ص 37 ح 6. خصال: ب 2 ح 42.
  • 21. كافى: ج 1 ص 533 ح 14.
  • 22. عيون الاخبار: ج 1 ص 46 ح 24. خصال: ب 12 ح 49.
  • 23. بصائر الدرجات: ص 372. علل الشرائع: ج 1 ص 182. الاختصاص: ص 324. الكافيه (شيخ مفيد) بنقل بحار الانوار: ج 8 قديم ص 199. الغارات (ثقفى): ج 1 ص 326.
  • 24. به ص 232 و 240 و 301 و 304 و 392 همين كتاب مراجعه شود.
  • 25. بحار الانوار: ج 8 قديم ص 196.
  • 26. بحار الانوار: ج 8 قديم ص 197 و 199.
  • 27. مدينة المعاجز: ص 109.
  • 28. استقصاء الإفحام: ج 1 ص 514.
  • 29. كامل بهائى: ج 2 ص 129 فصل پنجم.
  • 30. كامل بهائى: ج 2 ص 129 فصل پنجم.
  • 31. اثبات الهداة: ج 2 ص 368 ح 205.
  • 32. استقصاء الافحام: ج 1 ص 514. تذكرة الخواص: ص 62. كشف الحجب: ص 445. سر العالمين: ص 5.
  • 33. مدينة المعاجز: ص 129.
  • 34. الذريعة: ج 10 ص 89.
  • 35. معجم رجال الحديث: ج 1 ص 102.
  • 36. بحار الانوار: ج 2 ص 82 ح 2.
  • 37. به اوّل بخش سوم همين مقدمه در ص 56 مراجعه شود.
  • 38. استقصاء الافحام: ج 1 ص 466.
منابع: 

أسرار آل محمد عليهم السلام / ترجمه كتاب سليم، صص: 91 - 117