زيد بن ارقم انصارى خزرجى

زيد بن ارقم انصارى خزرجى (در يكى از سالهاى 66 تا 68 وفات يافته) احمد بن حنبل در جلد 4 از «مسند» ص 368 از ابن نمير از عبد الملك بن سليمان از عطيه عوفى با ذكر سند آورده كه او گفت: از زيد بن ارقم سئوال نموده گفتم: من دامادى دارم و او حديثى از تو درباره على عليه السّلام در روز غدير خم ذكر نموده من دوست دارم كه آن حديث را از خودت بشنوم؟ زيد گفت: شما گروه عراقيان، در شما هست آنچه هست:
من باو گفتم: بر تو از من باكى نباشد از من انديشه و ترس نداشته باش.
گفت: بلى ما در جحفه بوديم كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بر ما بيرون شد در وقت ظهر در حاليكه بازوى على عليه السّلام را گرفته بود و خطاب بما فرمود: آيا نميدانيد كه من اولى بمؤمنين هستم از خودشان؟ همگى گفتند آرى چنين است فرمود بنابر اين.
هر كس كه من مولاى اويم على عليه السّلام مولاى او خواهد بود. پس باو گفتم آيا آن حضرت اين جمله را هم فرمود: بار خدايا دوست بدار دوستان او را دشمن بدار دشمنان او را؟ گفت: من آنچه را كه شنيدم بتو خبر دادم - كتمان نمودن زيد دنباله مطلب را از عطيه مبنى بر تقيه بوده. چنانكه مفاد خود حديث اين معنى را تاييد ميكند و چنانكه مشاهده ميكنيد همان جمله را كه از عطيه مستور داشته به ابو طفيل نقل كرده و تصريح باستماعش نموده-.
و در جلد 4 «مسند» ص 372 از سفيان از ابى عوانه از مغيره از ابى عبيد از ابى عبد اللّه ميمون ذكر نموده كه از قول زيد بن ارقم نقل نموده كه در حاليكه من ميشنيدم زيد چنين گفت: با رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در وادى كه خم ناميده ميشود فرود آمديم. آنحضرت امر باقامه نماز فرمود و در گرماى نيمروز نماز را بجا آورد سپس براى ما خطبه ايراد فرمود در حاليكه با افكندن پارچه بر يكدرخت بزرگ براى آنجناب سايه تشكيل داده شده بود. آنگاه فرمود: آيا نميدانيد؟ آيا شهادت نميدهيد باينكه من اولى (سزاوارتر) هستم بهر مؤمنى از خود او؟ گفتند آرى چنين است. فرمود: پس هر كه من مولاى اويم همانا على عليه السّلام مولاى او است. بار خدايا دشمن دار آنكه را كه او را دشمن دارد و دوست دار آنكه را كه او را دوست دارد و باز در همان مجلد از مسند و در همان صفحه اين حديث را از محمّد بن جعفر از شعبه از ميمون روايت نموده و نسائى در «خصايص» ص 16 باسناد خود آنرا از زيد روايت كرده و در صفحه 15 «در خصايص» نسائى از احمد بن مثنّى آورده كه او از قول يحيى بن حمّاد و او از ابو عوانه از سليمان از حبيب بن ابى ثابت از ابى الطفيل از زيد بن ارقم آورده كه گفت: چون پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله از حجّة الوداع باز گشت فرمود و در غدير خم فرود آمد، امر فرمود خار و خاشاك آنجا را برطرف ساختند. آنگاه فرمود چنين مينمايد كه مرا بسراى ديگر خوانده‏اند و بزودى اجابت خواهم نمود و همانا من واميگذارم در ميان شما دو چيز گران و نفيس را.
يكى از آندو بزرگتر است از آنديگر. كتاب خدا و عترت من. اهل بيت من.
پس بينديشيد كه بعد از من چگونه با آندو رفتار خواهيد نمود؟! همانا اين دو از يكديگر جدا نشوند تا در كنار حوض بمن وارد شوند. سپس فرمود: همانا خداى مولاى من است و من ولىّ هر مؤمن هستم. پس از اين سخن دست على (رضى اللّه عنه) را گرفت و گفت: هر كس من ولىّ او (متصرف و مختار در امور او) هستم پس از من اين (يعنى على عليه السّلام) ولىّ او خواهد بود. بار خدايا دوست بدار آنكه را كه او را دوست دارد و دشمن دار آنكه را كه او را دشمن دارد. راوى گويد: بزيد
گفتم: اين سخن را تو از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله شنيدى؟ گفت كسى در آنجا و در ميان آن درختان نبود جز اينكه او را بچشم خود ديد و اين سخنان را بگوش خود شنيد.
و باز در «خصايص» در ص 16 نيز از قتيبة بن سعيد از ابن ابى عدى از عوف از ابى عبد اللّه ميمون روايت كرده كه زيد بن ارقم گفت: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بپا خواست و حمد و ثناى خدا را بجا آورد سپس فرمود: آيا نميدانيد كه من اولى (سزاوارتر) هستم بهر مؤمن از خود او؟ گفتند آرى باين امر معترف و گواهيم كه تو بهر مؤمن اولى هستى از خودش.
پس فرمود: هر كس من مولاى اويم اين (يعنى على عليه السّلام) مولاى او است و دست على را گرفت. و بهمين بيان و لفظ، دولابى در جلد 2 «الكنى و الاسماء» ص 61 از احمد بن شعيب از قتيبة بن سعيد از ابن ابى عدى از عوف از ميمون از زيد آورده كه گفت: با رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بوديم بين مكّه و مدينه تا در منزلى كه آنجا را غدير خم مى‏نامند فرود آمديم. در اين هنگام اجتماع عمومى اعلام شد و رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بپا خاست، پس حمد و ثناى خدا را بجا آورد ... بشرح حديث.
و مسلم در جلد 2 از «صحيح خود» ص 325 چاپ سال 1327 باسنادش از ابى حيّان از يزيد بن حيّان از زيد، و بطريق ديگر قسمتى از حديث غدير را روايت نموده كه زيد گفت: پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله در آبى كه خم ناميده شده خطبه خواند ولى آنچه را كه راجع بولايت است (با اينكه مشايخ و بزرگان او آنرا روايت نموده‏اند) از او روايت نكرد و اين خوددارى بمنظور و هدفى است كه خودش بآن داناتر و شناساتر است: و حافظ بغوى در جلد 2 «مصابيح السنّه» ص 199 حديث ولايت را از زيد روايت كرده و آنرا از احاديث نيكو بشما آورده و حافظ ترمذى در صحيح خود در جلد 2 ص 298 حديث مزبور را از ابى عبد اللّه ميمون از زيد روايت نموده و گفته است كه اين حديث نيكو و درست است - اين دو كلمه ترجمه( حسن و صيحيح) است كه در اصطلاح علم درايت و رجال در مورد حديثى گفته ميشود كه راويان آن تعديل شده باشند، مترجم-
و حاكم در جلد 3 «المستدرك» ص 109 از ابى الحسين محمّد بن احمد بن تميم حنظلى در بغداد از ابى قلابه عبد الملك بن محمّد رقاشى از يحيى بن حمّاد و باز از قول ابو بكر محمّد بن بالويه و محمّد بن جعفر بزار و آندو از قول عبد اللّه بن احمد بن حنبل از پدرش از يحيى بن حمّاد- و نيز از قول ابو نصر احمد بن سهل فقيه بخارى از صالح بن محمّد حافظ بغدادى از خلف بن سالم مخرمى از يحيى بن حمّاد روايت كرده- كه او (يحيى ابن حمّاد) از ابى عوانه نقل كرده و او از سليمان اعمش و او از حبيب بن ابى ثابت از ابى الطفيل از زيد و صحت و درستى اين طريق و اسناد را اشعار داشته و بهمين سند حديث مزبور را احمد بن حنبل در جلد 1 (المسند) ص 118 از شريك- از اعمش روايت نموده. و در ص 109 جلد مذكور «مستدرك» از ابى بكر بن اسحق و دعلج بن احمد سنجرى و آندو از محمّد بن ايوب و او از ازرق بن على و او از حسان بن ابراهيم كرمانى و او از محمّد بن سلمة بن كهيل و او از پدرش و او از ابى الطفيل و او از زيد روايت كرده كه: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بين مكّه و مدينه در محلى كه پنج اصله درختان تناور و خاردار بود فرود آمد. مردم زير درختان مزبور را جاروب كردند و خار و خاشاك آنجا را برطرف ساختند و آنجناب شب را در آنجا گذرانيد و پس از بجا آوردن نماز براى خطبه بپا خاست و حمد و ثناى خداوند نمود و موعظه فرمود و پس از سخنان خود خطاب بمردم فرمود: همانا من دو امر در ميان شما. واميگذارم كه اگر آندو را پيروى و تبعيّت نمائيد هرگز گمراه نشويد و آندو كتاب خداست و عترت (اهل بيت) من، سپس آنجناب سه بار فرمود: آيا ميدانيد كه من اولى (سزاوارتر) هستم باهل ايمان از خود آنها. همگى گفتند: بلى. پس از آن فرمود:
هر كس كه من مولاى اويم على عليه السّلام مولاى اوست.
و در صفحه 533 (همان مجلد از مستدرك) از محمّد بن على شيبانى در كوفه روايت نموده كه او از قول احمد بن حازم غفارى و او از ابو نعيم از كامل ابو العلاء كه او گفت شنيدم حبيب بن ابى ثابت خبر ميداد از يحيى بن جعده از زيد كه گفت بيرون شديم با رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله (از مكّه) تا رسيديم بغدير خم در روزى كه تاكنون گرم‏تر از آنروز بر ما نگذشته بود پس حسب امر آنجناب خار و خاشاك آنجا رفته شد. پس آنجناب حمد و ثناى خداوند را بجا آورد و سپس خطاب بمردم فرمود: هيچ پيغمبرى مبعوث نشده مگر آنكه بيش از نيمى از عمر پيغمبر قبل از خود زيست نكرده - چنانكه در صفحه 57 اشعار شد، اين جمله در كتب اماميه نيست و معناى صحيحى براى آن بنظر نميرسد- مترجم- و من نزديك شده كه بسراى ديگر خوانده شوم و اجابت نمايم.
همانا من واميگذارم در ميان شما چيزى را كه هرگز گمراه نشويد بعد از آن (يعنى بعد از تبعيّت و اداى حق آن)- كتاب خداى عزّ و جلّ. سپس برخاست و دست على رضى اللّه عنه را گرفت و خطاب بمردم فرمود: كيست كه اولى (سزاوارتر) است بشما از خود شما؟ گفتند خدا و رسول او داناترند. فرمود: هر كس كه من مولاى اويم. پس على عليه السّلام مولاى او است. سپس حاكم گفته كه اين حديث اسنادش درست است و در مقام ذكر سند آن بر نيامده.
و حافظ عاصمى در «زين الفتى» روايت نموده و گفته: خبر داد مرا شيخ احمد ابن محمّد بن اسحق بن جمع از قول على بن حسين بن على درسكى از محمّد بن حسين بن قاسم از امام ابى عبد اللّه محمّد بن كرام رضى اللّه عنه از على بن اسحق از حسيب بن حسيب برادر حمزة زيّات از ابى اسحق همدانى از عمرو از زيد بن ارقم باينكه: پيغمبر خدا صلّى اللّه عليه و آله بغدير خم آمد و براى مردم خطبه ايراد فرمود پس حمد و ثناى الهى را نمود.
پس از آنكه از خطبه خود فارغ شد دست و بازوى على عليه السّلام را گرفت بطوريكه سفيدى زير بغلش ديده شده. پس خطاب بمردم فرمود: هر كس كه من مولاى اويم پس على عليه السّلام مولاى او است. بار خدايا دوست دار آنكه را كه او را دوست دارد و دشمن دار آنكه را كه او را دشمن دارد و يارى و دستگيرى فرما آنكه را كه او را يارى و دستگيرى نمايد و محبوب بدار كسى را كه او را محبوب بدارد سپس به على عليه السّلام فرمود: يا على آيا بتو نياموزم كلماتى را كه بآنها خدا را بخوانى؟ هر گاه گناهان تو بعدد ذرّه‏ها باشد آمرزيده شود با اينكه تو آمرزيده هستى (از گناه منزّه و مبرّائى). بگو اللّهمّ لا اله إلّا انت تباركت سبحانك رب العرش العظيم، و صاحب «فرايد السمطين» در باب 58 باسناد خود و محب الدين طبرى در جلد 2 «الرياض النضره» ص 169 و ميبدى در شرح ديوان امير المؤمنين عليه السّلام از طريق احمد و ذهبى در جلد 3 تلخيص خود ص 533 (و صحت آنرا تأييد كرده) اين حديث را از زيد بن ارقم روايت نموده‏اند و ذهبى بطريق ديگر هم اين حديث را از زيد روايت نموده و در جلد 3 «ميزان الاعتدال» ص 224 آنرا روايت نموده از غندر از شعبه از ميمون ابى عبد اللّه از زيد و ابن صباغ مالكى در «الفصول المهمّه» ص 24 از ترمذى و زهرى از زيد آن را روايت كرده و چنين گفته: ترمذى از زيد بن ارقم روايت نموده كه او گفت:
رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: هر كس من مولاى اويم پس على عليه السّلام مولاى او است.
ترمذى تنها همين لفظ و جمله را روايت كرده و بر او چيزى زياد نكرده ولى جز او يعنى زهرى روز و زمان و مكان را نيز تصريح نموده و گويد:
چون رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله حجة الوداع را انجام داد و بقصد مدينه بازگشت فرمود، در غدير خم بپا خاست، و آن آبى است بين مكّه و مدينه و اين امر در روز هيجدهم از ذالحجة الحرام در گرماى شديد نيمروز انجام يافت. پس خطاب بمردم فرمود: من مسئولم، شما نيز مسئول هستيد. آيا من تبليغ نمودم؟ گفتند:
شهادت ميدهيم كه تو تبليغ فرمودى و پند دادى. رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود. و منهم خود شهادت ميدهم كه تبليغ نمودم و پند دادم. سپس فرمود: اى مردم آيا نه اينست كه شما به يكتائى خداوند و رسالت من گواهى ميدهيد؟ گفتند ما گواهى بيكتائى خدا ميدهيم و گواهى ميدهيم كه تو فرستاده خدائى. فرمود: من خود نيز مانند شما شهادت ميدهم. سپس خطاب بمردم كرده فرمود؛ من در ميان شما وا گذارده‏ام چيزيرا كه اگر بآن تمسك جوئيد بعد از من هرگز گمراه نشويد، كتاب خدا و اهل بيتم. آگاه باشيد كه خداى مهربان و دانا بمن خبر داد كه اين دو از يكديگر جدا نشده تا كنار حوض بمن وارد شوند. حوض من از حيث وسعت و پهنا مانند فاصله بصرى و صنعا است، ظرفهاى آن بتعداد ستارگان است. بدرستيكه خدا از شما پرسش خواهد فرمود كه بعد از من با كتاب او و اهل بيت من چگونه رفتار كرده‏ايد؟ سپس خطاب بمردم فرمود و گفت: كيست كه سزاوارترين مردم است باهل ايمان؟ گفتند خدا و رسول او داناترند، فرمود: سزاوارترين مردم باهل ايمان اهل بيت من ميباشند، و اين سخن را سه بار تكرار فرمود و در مرتبه چهارم دست على را گرفت و فرمود بار خدايا هر كس من مولاى اويم پس على عليه السّلام مولاى او است. خداوندا دوست دار كسى را كه او را دوست دارد و دشمن دار كسى را كه او را دشمن دارد اين سخن را نيز سه بار تكرار فرمود: آگاه باشيد آنان كه اكنون حاضر هستند اين واقعه را بغائبين ابلاغ نمايند.
و ابن طلحه شافعى در «مطالب السئول» ص 16 حديث مزبور را نقل از ترمذى از زيد روايت نموده و حافظ ابو بكر هيثمى در جلد 9 «مجمع الزوايد» ص 104 از طريق احمد و طبرانى و بزار باسنادشان از زيد و در ص 163 حديث مزبور را آورده و لفظ او در روايت دوم باين شرح است كه زيد گفت: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در جحفه فرود آمد، سپس رو بمردم آورد و پس از حمد و ثناى الهى فرمود: من نمى‏يابم- براى هيچ پيغمبرى جز نصف عمر پيغمبر قبل از او، و نزديك شده است كه من بسراى ديگر خوانده شوم و اجابت نمايم. اينك بگوئيد (درباره وظايفى كه بانجام رسانيده‏ام) چه اقرار داريد؟ گفتند: بوظيفه نصيحت و ارشاد ما عمل فرمودى. فرمود: آيا نه اينست كه به يكتائى خداوند و اينكه محمّد صلّى اللّه عليه و آله بنده و فرستاده او است و اينكه بهشت و دوزخ او حق است شهادت ميدهيد؟ گفتند: شهادت ميدهيم. آنحضرت در اين موقع دست خود را بلند كرد و بر سينه نهاد و فرمود من نيز با شما شهادت ميدهم. پس از آن توجه بيشتر مردم را به شنيدن جلب كرد و فرمود: من بر شما پيشى ميگيرم و شما در كنار حوض بر من وارد ميشويد و همانا پهناى آنحوض مانند مسافت بين صنعاء و بصرى است و در آن بتعداد ستارگان قدحهاى سيمين هست.
پس بينديشيد كه پس از من با دو چيز گران و نفيس (كه در ميان شما واميگذارم) چگونه رفتار خواهيد نمود؟ از ميان آن گروه يكتن صدا بر آورد و گفت: يا رسول اللّه آندو چيز كدامند؟ فرمود كتاب خدا. يكطرف آن در دست خداوند و و طرف ديگر آن دست شما است، پس آنرا محكم نگاه داريد تا گمراه نشويد و ديگر عشيره من - در نسخه‏ها چنين نگاشته، ولى صحيح آن« عترت من» ميباشد- و همانا خداى مهربان و دانا مرا آگاه فرمود. كه اين دو از يكديگر جدا نميشوند تا در كنار حوض بر من وارد شوند و من اين عدم جدائى را براى آندو از خداوند مسئلت نمودم. پس بر آندو پيشى نگيريد كه هلاك ميشويد و از پيروى آندو تخلّف و كوتاهى نكنيد كه هلاك ميشويد و آندو را چيزى نياموزيد. چه آنان از شما داناترند. سپس دست على عليه السّلام را گرفت و فرمود: هر كس من اولى (سزاوارتر) به او از خودش هستم پس على عليه السّلام ولىّ او است، بار خدايا درست دار آنكه را كه او را دوست دارد و دشمن دار آنكه را كه او را دشمن دارد.
و در روايت ديگر كه مختصرتر از اين است چنين مسطور است: در آن (حوض) بتعداد ستارگان قدحهاى طلا و نقره هست:
و در آن روايت ديگر اين جمله نيز هست: بزرگتر كتاب خدا و كوچكتر عترت من. و در روايت ديگر چنين رسيده كه:
چون رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله از حجة الوداع مراجعت فرمود و در غدير خم فرود آمد. حسب امر آنجناب خار و خاشاك آن زمين زدوده و برطرف شد. سپس بپا خاست و فرمود: چنين مينمايد كه من بسراى ديگر خوانده شده و اجابت خواهم نمود ... و در پايان آن مذكور است كه راوى گويد: بزيد گفتم: تو اين سخنان را از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله شنيدى؟ گفت در ميان آن درختان انبوه كسى نبود جز آنكه او را بچشم خود ديد و اين سخنان را بگوش خود شنيد.
و نيز در جلد 9- (مجمع الزاويد) ص 105 نقل از ترمذى و طبرانى و بزار باسنادشان از زيد چنين مذكور است: گفت: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله امر فرمود، نهال‏هاى خار از آن زمين كنده شد و آنجا را آب پاشى كردند سپس خطبه خواند. پس قسم بخدا هيچ چيزى كه تا قيام قيامت واقع ميشود نماند جز اينكه انروز ما را بآن خبر داد. سپس خطاب بمردم فرمود: كيست كه اولى است (سزاوارتر است) بشما از خود شما؟ گفتيم خدا و رسولش اولى (سزاوارتر) هستند بما از خود ما. فرمود پس هر كه من مولاى اويم پس از من اين يعنى على عليه السّلام مولاى او است پس دست او را گرفت و گشود سپس گفت: بار خدايا دوست دار آنكه را كه او را دوست دارد و دشمن دار آنكه را كه او را دشمن دارد (و رجال اين سند را مورد وثوق و اطمينان دانسته) لفظ حافظ هيثمى تمام شد. و آنچه را كه ترمذى و نسائى بطريق خودشان روايت كرده‏اند با ذكر سند از زيد بن ارقم ثبت نموده است.
و حافظ زرقانى مالكى در جلد 7- «شرح المواهب» ص 13 اين حديث را از زيد بن ارقم روايت نموده و ضياء مقدسى صحت طريق آنرا اعلام داشته و از طريق طبرانى در قسمتى از حديث، اين جمله از فرمايش رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را ذكر نموده كه فرمود. اى مردم: همانا خدا مولاى من است و من مولاى اهل ايمان هستم. و من اولى (سزاوارتر) باهل ايمان هستم از خود آنها پس هر كسى كه من مولاى اويم على عليه السّلام مولاى او است بار خدايا دوست دار آنكه را كه او را دوست دارد و دشمن دار آنكه را كه او را دشمن دارد (بار ديگر اين دعا را تأكيد فرموده بجمله: احبّ من احبّه و ابغض من ابغضه). و يارى كن كسى را كه او را يارى كند و خوار گردان كسى را كه او را خوار گرداند و او را مدار و محور حق قرار ده.
و اين حديث را خطيب خوارزمى در مناقب ص 93 باسنادش از حافظ أبى بكر احمد بن حسين بيهقى از أبى عبد اللّه حافظ محمّد بن يعقوب از فقيه أبى نصر احمد بن سهيل از حافظ صالح بن محمّد بغدادى از خلف بن سالم از يحيى بن حمّاد از أبى عوانه از سليمان اعمش از حبيب بن أبى ثابت از أبى الطفيل از زيد بن ارقم - اين همان سند حاكم است كه در صفحه 64- ذكر شده و صحت آنرا اشعار نموده است- بلفظ حافظ نسائى روايت نموده كه در صفحه 29 لفظ او از خصايصش نقل شده است.
و ابن عبد البرّ در جلد 2 «الاستيعاب» ص 473 و ابو الحجاج در «تهذيب الكمال في اسماء الرجال» و ابن كثير شامى در جلد 5 «البداية و النهايه» ص 208 از حبيب بن ابى ثابت از ابى الطفيل از زيد بطريق نسائى اين حديث را روايت نموده‏اند و ابن كثير گفته كه اين حديث صحيح است (نقل از ذهبى) و در ص 109 همان جزء «البدايه و النهايه» از ابى الطفيل و يحيى بن جعده و ابى عبد اللّه ميمون از زيد روايت كرده و گفته اين اسناد نيكو و رجال آن مورد وثوق و اعتمادند و در جلد 7 صفحه 348 از طريق غندر از شعبه از سلمة بن كهيل از ابى الطفيل از ابى مريم يا زيد بن ارقم و از طريق احمد بسند و لفظ مذكور در ص 29 آنرا ذكر نموده سپس گفته كه: جماعتى كه از جمله آنها ابو اسحق سبيعى و جبيب اساف و عطيه عوفى و ابو عبد اللّه شامى و ابو الطفيل عامر بن واثله‏اند اين حديث را از زيد بن ارقم روايت نموده‏اند.
و حافظ گنجى شافعى در «كفاية الطالب» ص 14 بطريق سه گانه احمد بن حنبل آنرا روايت نموده و پس از ذكر الفاظ او بطرق او در ص 15 گفته: احمد بن حنبل اين چنين در مسند خود روايت مذكور را با ذكر سند ثبت نموده و چنين راوى اگر آنرا بيك سند هم ذكر مينمود كافى بود تا چه رسد باينكه چنين پيشوائى طرق متعدده خود را در ذكر اين روايت جمع نموده: سپس از مشايخ خود حفاظ اربعه كه عبارتند از: شيخ الاسلام ابو محمّد عبد اللّه ابن ابى الوفاء محمّد الباذرائى و قاضى ابو الفضايل عبد الكريم بن عبد الصمد انصارى، و ابو الغيث فرج بن عبد اللّه قرطبى، و ابو الفتح نصر اله بن ابى بكر بن ابى الياس، باسنادهايشان از جامع ترمذى باسنادش از سلمة بن كهيل از ابى الطفيل آنرا از زيد روايت نموده.
حديث زيد بن ارقم در «جمع الجوامع» و «تاريخ الخلفاء» سيوطى ص 114 و «الجامع الصغير» جلد 2 ص 555 نقل از ترمذى و نسائى و ضياء مقدسى و جلد 7 «تهذيب التهذيب» ابن حجر ص 337 و رياض الصالحين ص 152 و جلد 2 «البيان و التعريف» ص 136 از طبرانى و حاكم باسنادشان از ابى الطفيل از زيد موجود است. و همچنين در ص 230 از ترمذى و نسائى و ضياء مقدسى باسنادشان از او. صاحب كتاب (اخير الذكر) از قول سيوطى گويد كه اين حديث متواتر است و در جلد 6 «كنز العمال» ص 152 از ترمذى و ضياء مقدسى و در ص 154 از احمد و همچنين طبرانى در «المعجم الكبير» و ضياء مقدسى از زيد و از سى نفر از صحابه و در همان صفحه از «كنز العمال» نقل از «المعجم الكبير» طبرانى و در ص 390 از ابى الطفيل عامر بن واثله و ابى عبد اللّه ميمون و عطيه عوفي و ابى الضحى همگى از زيد و نقل از محمّد بن جرير طبرى در «حديث الولايه» و در ص 102 از زيد بن ابى حيان از زيد و در مشكاة المصابيح» ص 557 از طريق احمد از براء بن عازب و زيد، و در «تذكرة خواص الامّه» ص 18 گويد: كه احمد در «الفضايل» از قول ابن نمير و او از عبد الملك و او از عطيه عوفي نقل كرده كه عطيه عوفي گفت: نزد زيد بن ارقم آمدم و باو گفتم: من دامادى دارم كه او از تو حديثى را در شأن على صلّى اللّه عليه و آله در روز غدير نقل نموده و دوست دارم آن حديث را از تو بشنوم. گفت: شما گروه اهل عراق، در شما هست آنچه هست: (منظور اظهار عدم اعتماد است) پس باو گفتم: از طرف من بر خود نترس. پس گفت: بلى. در جحفه بوديم. رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در حاليكه بازوى على بن ابى طالب عليه السّلام را گرفته بود بر ما بيرون شد و خطاب بمردم فرمود آيا نميدانيد كه من اولى (سزاوارتر) هستم بر مؤمنين از خودشان؟ همگى گفتند. بلى چنين است پس فرمود: هر كس كه من مولاى اويم، پس از من على عليه السّلام مولاى او است و اين سخن را چهار مرتبه تكرار فرمود.
محمّد بن اسمعيل يمنى در «الروضة النديّه- شرح التحفة العلويه» بعد از ذكر حديث غدير بطرق مختلفه خود گويد: فقيه علّامه حميد محلّى در «محاسن الازهار» تمام خطبه پيغمبر را (كه در روز غدير با آن طول و تفصيل ايراد فرموده) ذكر نموده و بسند خود تا منتهى ميشود بزيد بن ارقم گويد: زيد گفت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در حجة الوداع (در مراجعت) آمد تا در جحفه نزول فرمود- بين مكّه و مدينه پس امر فرمود زير درختان عظيم و انبوه آنجا را از خار و خاشاك پاك كردند، سپس مردم را باجتماع عمومى براى نماز دعوت كردند. آنروز بسيار گرم و سوزان بود و همگى حسب الامر پيغمبر بسوى آنحضرت گرد آمديم در حاليكه بعضى از ما قسمتى از رداى خود را بر سر كشيده و قسمتى را از شدت سوزندگى زمين زير پا نهاده بود. پس رسول خدا نماز ظهر را با ما بجا آورد و سپس رو بطرف ما بگردانيد و فرمود: حمد و ستايش مخصوص خداوند است. ستايش ميكنيم او را و از او يارى ميخواهيم و باو ايمان داريم و بر او توكل ميكنيم. پناه بخدا ميبريم از بديهاى نفوسمان و از ناروائى كردارمان. آن خداوندى كه هر كه (در اثر سلب عنايت) او را گمراه كرد براى او راهنمائى نيست و آنكه را كه او راهنمائى فرمايد گمراه كننده‏اى نخواهد بود. و گواهى ميدهيم كه معبود لايق پرستش جز ذات مقدس و منزه او نيست، و محمّد بنده و فرستاده او است. اما بعد. اى مردم. همانا بتحقيق پيوسته كه براى هيچ پيغمبرى جز نيمى از عمر پيغمبر قبل از او نيست، و همانا عيسى بن مريم در ميان قوم خود چهل سال زيست كرد و من بيست سال شريعت خود را اجرا نمودم. آگاه باشيد كه جدائى من از شما نزديك شده و آگاه باشيد كه من مسئول شما هستم و شما نيز مسئول هستيد. اكنون بگوئيد آيا من تبليغ نمودم؟ در اين هنگام از هر طرفى در ميان آن گروه پاسخ دهنده بر خواسته و گفتند شهادت ميدهيم كه تو بنده خدائى و فرستاده او هستى و بتحقيق رسالت خداوندى را تبليغ فرمودى و در راه خدا كوشش كردى و بامر خدا مبادرت نمودى و تا آخرين دم بندگى او نمودى، خداى بهترين پاداش را كه به پيغمبرى عطا ميكند بتو عطا فرمايد- در اين هنگام فرمود: آيا نه اينست كه به يكتائى خدا گواهى ميدهيد و باينكه محمّد بنده و فرستاده او است، و باينكه بهشت و دوزخ او حق است، و بتمامى كتاب خدا ايمان داريد؟ گفتند. آرى. فرمود: من نيز شهادت ميدهم كه براستى شما را خواندم و شما نيز تصديق نموديد دعوت مرا. آگاه باشيد كه من بديگر سراى بر شما پيشى ميگيرم و شما پس از من بزودى در كنار حوض بر من وارد ميشويد. و هنگامى كه مرا ملاقات ميكنيد. من از شما مؤاخذه خواهم نمود كه بعد از من با دو چيز گران و نفيس (كه در ميان شما وا گذاردم) چگونه رفتار نموديد؟!
در اين موقع امر بر ما مشكل شد: ندانستيم آن دو شي‏ء گران و نفيس چيستند؟ تا اينكه مردى از مهاجرين برخاست و گفت: پدر و مادرم فداى تو باد اى رسول خدا. آن دو چيست؟ فرمود: آن يك كه بزرگتر است از آنديگرى كتاب خدا است. سبب و رشته ارتباطى است كه يكطرف آن در دست خداوند و طرف ديگر آن در دست شما است آنرا محكم نگاه داريد و از آن رو بر مگردانيد كه گمراه نشويد و آن ديگر كه كوچكتر است عترت من است. (آنهائى كه رو به قبله من نمودند و دعوت مرا اجابت كردند نكشيد آنها را و بر آنها غلبه ننمائيد و از آنها واپس نمانيد: همانا من درباره آنان از خداى مهربان و دانا درخواست نمودم و خدا بمن (آنچه درباره آنها مسئلت كردم) عطا فرمود يارى كننده كتاب خدا و عترت من يارى كننده من است و خوار كننده آندو خوار كننده من و پيرو و دوست آندو پيرو و دوست من است و متخلف و دشمن آندو دشمن من. آگاه باشيد و بتحقيق بدانيد كه هيچيك از اقوام و امّت‏هاى قبل از شما هلاك نشدند مگر در اثر اينكه بدلخواه و هواى نفسانى خود رفتار كردند و بر ساحت نبوت خود بمخالفت و دشمنى برخاستند و آنان را كه بعدل و داد بر خواستند كشتند: سپس دست على ابن ابى طالب عليه السّلام را گرفت و بلند كرد و فرمود: هر كس من ولىّ اويم پس اين (على عليه السّلام) ولىّ او است. بار خدايا دوست بدار آنكه را كه او را دوست دارد و دشمن دار آنكه را كه او را دشمن دارد. رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله اين سخن را سه بار تكرار فرمود:
و حافظ ابو الحسن على بن مغازلى واسطى شافعى در «المناقب» اين حديث را عينا با همين الفاظ و حروف و بهمين تفصيل روايت نموده گويد: از ابو يعلى على بن ابى عبد اللّه علّاف بزار شنيديم كه از قول عبد السّلام بن عبد الملك بن حبب بزار و او از قول عبد اللّه - در نسخه‏هائى كه بنظر رسيده چنين است و در عبارت سند افتادگى هست چنانكه پوشيده نيست- محمّد بن عثمان بما خبر داد و او روايت كرد از محمّد بن بكر بن عبد الرزاق و او از ابو حاتم مغيرة بن محمّد مهلبى و او از مسلم بن ابراهيم و او از نوح بن قيس حدانى و او از وليد بن صالح و او از پسر زن زيد بن ارقم ... تا پايان حديث مزبور- ابن بطريق متوفاى در سال 600 هجرى(كه در لسان الميزان ابن حجر ترجمه حال او ثبت شده) در« العمده» ص 51 حديث مزبور را از مناقب ابن المغازلى نقل نموده است-
و بدخشانى در «نزل الابرار» ص 19 حديث غدير را بلفظ زيد بن ارقم از طريق احمد و طبرانى ذكر كرده. و در ص 21 نيز از ابى نعيم و طبرانى از ابى الطفيل از زيد روايت كرده و آلوسى در جلد 2 «روح المعانى» ص 350 آنرا روايت نموده و در قسمت مربوط به تابعين نيز بلفظ ابى ليلى كندى حديثى از زيد خواهد آمد.