سوره الكهف (18): آيات 32 تا 44

تفسير جامع، ج‏4، ص: 199

وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلاً رَجُلَيْنِ جَعَلْنا لِأَحَدِهِما جَنَّتَيْنِ مِنْ أَعْنابٍ وَ حَفَفْناهُما بِنَخْلٍ وَ جَعَلْنا بَيْنَهُما زَرْعاً (32) كِلْتَا الْجَنَّتَيْنِ آتَتْ أُكُلَها وَ لَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ شَيْئاً وَ فَجَّرْنا خِلالَهُما نَهَراً (33) وَ كانَ لَهُ ثَمَرٌ فَقالَ لِصاحِبِهِ وَ هُوَ يُحاوِرُهُ أَنَا أَكْثَرُ مِنْكَ مالاً وَ أَعَزُّ نَفَراً (34) وَ دَخَلَ جَنَّتَهُ وَ هُوَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ قالَ ما أَظُنُّ أَنْ تَبِيدَ هذِهِ أَبَداً (35) وَ ما أَظُنُّ السَّاعَةَ قائِمَةً وَ لَئِنْ رُدِدْتُ إِلى‏ رَبِّي لَأَجِدَنَّ خَيْراً مِنْها مُنْقَلَباً (36)

قالَ لَهُ صاحِبُهُ وَ هُوَ يُحاوِرُهُ أَ كَفَرْتَ بِالَّذِي خَلَقَكَ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ سَوَّاكَ رَجُلاً (37) لكِنَّا هُوَ اللَّهُ رَبِّي وَ لا أُشْرِكُ بِرَبِّي أَحَداً (38) وَ لَوْ لا إِذْ دَخَلْتَ جَنَّتَكَ قُلْتَ ما شاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ إِلاَّ بِاللَّهِ إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْكَ مالاً وَ وَلَداً (39) فَعَسى‏ رَبِّي أَنْ يُؤْتِيَنِ خَيْراً مِنْ جَنَّتِكَ وَ يُرْسِلَ عَلَيْها حُسْباناً مِنَ السَّماءِ فَتُصْبِحَ صَعِيداً زَلَقاً (40) أَوْ يُصْبِحَ ماؤُها غَوْراً فَلَنْ تَسْتَطِيعَ لَهُ طَلَباً (41)

وَ أُحِيطَ بِثَمَرِهِ فَأَصْبَحَ يُقَلِّبُ كَفَّيْهِ عَلى‏ ما أَنْفَقَ فِيها وَ هِيَ خاوِيَةٌ عَلى‏ عُرُوشِها وَ يَقُولُ يا لَيْتَنِي لَمْ أُشْرِكْ بِرَبِّي أَحَداً (42) وَ لَمْ تَكُنْ لَهُ فِئَةٌ يَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ ما كانَ مُنْتَصِراً (43) هُنالِكَ الْوَلايَةُ لِلَّهِ الْحَقِّ هُوَ خَيْرٌ ثَواباً وَ خَيْرٌ عُقْباً (44)

قوله تعالى: وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلًا رَجُلَيْنِ جَعَلْنا لِأَحَدِهِما جَنَّتَيْنِ اى پيغمبر براى اين كافران مثل آن دو مرد را بزن كه بيكى از آنها دو باغ انگور داديم كه دور تا بدور آن با درختان خرما پوشيده و در ميان آن دو باغ كشت زارى قرار داديم و تمام ميوه‏ هاى آن دو باغ بدون هيچگونه نقصانى بثمر رسيد و آفتى نداشت و در فاصله درختانش نهر آب جارى بود صاحب اين باغ به همسايه و رفيقش فخر و مباهات ميكرد و ميگفت من از لحاظ مال فراوان و جمعيت و افراد بر تو برترى دارم روزى داخل باغ خود شده در حاليكه ظالم بر نفس خود بود در اثر كافر بودن و ميگفت گمان نميكنم هرگز اين باغ و ثروت من تباه و نابود شود و تصور نميكنم كه قيامتى بر پا شود و بر فرض آنكه قيامتى هم باشد من بسوى خداى خود بازگشت نموده و بهتر از اين باغ كه در دنيا دارم بدست ميآورم همسايه و رفيق مؤمن فقيرش با او بصحبت پرداخت و گفت آيا بآن خدائى كه تو را از خاك و سپس از نطفه آفريد و بعد از آن مردى در كمال آراستگى نمود كافر شدى پروردگار من همان خداى يگانه است و كسى را با خداى خود شريك قرار نميدهم اى دوست عزيز چرا هر وقت بباغ خود داخل ميشوى نميگوئى جز قدرت خداوند هيچ قوه و قدرتى وجود ندارد و اگر تو مشاهده ميكنى كه من از نظر مال و منال و فرزند از تو كمترم مغرور مباش اميد است كه خداوند باغى بهتر از باغ تو بمن مرحمت فرموده و آتشى به باغ و مزرعه تو بفرستد و همينكه صبح شود تمام آن با خاك يكسان شده و بكلى نابود گردد يا آبهاى جارى آن بزمين فرو رفته خشك شود و نتوانى آبى فراهم سازى و باغ و كشتزار تو از بى‏آبى از بين رفته و نابود گردد يا آنكه ميوه‏هاى باغ دچار آفت نابودى شده و چون صبح بآنها نظر كنى از شدت تأسف دست حسرت و ندامت بر دست خود زده و از مخارج و زحمتى كه براى احداث باغت متحمل شدى محزون شده و با خود بگوئى ايكاش من نسبت بخداى خود شريك نميآوردم و كسى غير از خدا نميتواند بداد تو برسد و از خشم و و غضب الهى تو را حمايت و يارى نخواهد بود اينجاست كه يقين پيدا كنى حكومت و فرمانفرمائى مطلق مخصوص ذات پروردگار يگانه است كه بهترين پاداش نيكو كاران و كيفر بدكاران را خواهد داد.

شيخ مفيد در كتاب اختصاص از حضرت صادق عليه السلام ذيل آيه فوق روايت كرده فرمود أبو بكر روزى بملاقات امير المؤمنين عليه السلام رفت بآن حضرت سلام كرد و گفت اى ابو الحسن رسول خدا بعد از غدير خم و روز ولايت نسبت بشما امرى نفرمود من گواهى ميدهم و اقرار دارم كه در عصر و زمان پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم حضرتت مولاى تمام ما امة بودى و من تسليم امر پيغمبر بودم و بشما سلام كردم و خطاب نمودم بامير المؤمنين عليه السلام و خبر داد ما را رسول خدا كه شما وصى و خليفه و وارث او هستيد نسبت باهل و عيالاتش و نفرمود كه خليفه او هستيد بر تمام امة و نبايد شما مكدر شويد از اينكه مردم در سقيفه بنى ساعده جمع شده و مرا خليفه كرده‏اند و گمان نميكنم در قبول نمودن خلافت گناهى مرتكب شده و نزد پروردگار معصيت كار و معاقب باشم فرمود امير المؤمنين عليه السلام اى أبو بكر اگر پيغمبر زنده شود و مشاهده نمائى او را و بفرمايد چرا در حق من ستم نمودى حقيكه خدا و رسول او براى من مقرر فرموده‏اند نه براى تو و ساير مسلمين ديگر چه ميگوئى آيا حق مرا تسليم نموده و بكنار خواهى رفت؟ عرض كرد اگر پيغمبر را مشاهده نمايم و بمن امر بفرمايد خلافت را بشما واگذار خواهم كرد امير المؤمنين عليه السلام دست أبو بكر را گرفته بجانب مسجد قبا برد وارد مسجد شدند أبو بكر رسول خدا را مشاهده نمود فرمود باو اى گمراه حيله‏گر و فتنه‏انگيز واى بر تو عهد مرا فراموش نموده و حق على عليه السلام را غصب كرده و با او بمخاصمه برخاستى و در مكان نبوت جلوس كرده‏اى رها كن خلافت را و واگذار آن را بعلى و الا جايگاه تو هميشه در آتش جهنم خواهد بود و پيغمبر از نظر أبو بكر پنهان شد امير المؤمنين عليه السلام اين داستان را براى سلمان فارسى بيان فرمود سلمان عرض كرد اجازه ميفرمائى بمردم بگويم شايد أبو بكر خجالت كشيده و خلافت را بصاحبش واگذار كند آن حضرت تبسمى نمود و فرمود بخدا قسم او و رفيقانش از خلافت تا دم مرگ دست نخواهند كشيد أبو بكر عمر را ملاقات كرد و واقعه را براى او بيان كرد عمر گفت اى أبو بكر مگر عقل از سر تو ربوده شده نميدانى كه بنى هاشم مردم را سحر ميكنند.

در تفسير آيه أَ كَفَرْتَ بِالَّذِي خَلَقَكَ مِنْ تُرابٍ از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده فرمود وقتى كه امير المؤمنين عليه السلام را از خانه بيرون كشيده و بسوى مسجد ميبردند حضرت صداى مبارك را به تكبير بلند نموده و در كنار قبر پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم توقف كرده و فرمود اي رسول خدا و اى پسر عم بزرگوار عزيزم ببين چگونه اين امت مرا ذليل و خوار نموده و نزديك است بقتل برسانند كه ناگاه دستى شبيه بدست پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از قبر بيرون آمده بسوى ابو بكر اشاره كرده و ندائى برخاست كه واى بر تو اى ابو بكر أَ كَفَرْتَ بِالَّذِي خَلَقَكَ مِنْ تُرابٍ تا آخر آيه ابن شهر آشوب از كتاب اسحق عدل روايت كرده گفت در زمان خلافت هشام بن عبد الملك مروان خطيبى بالاى منبر جسارت نموده سب امير المؤمنين عليه السلام مينمود كه ناگاه دستى بدون ذراع از قبر پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم خارج شد و صدائى شنيده شد و بخطيب فرمود واى بر تو أَ كَفَرْتَ بِالَّذِي خَلَقَكَ مِنْ تُرابٍ تا آخر آيه و دود كبودى از بالاى منبر برخاست و چون خطيب از منبر بزير آمد كور شده بود و پس از سه روز بجهنم واصل گرديد.

در كافى ذيل آيه هُنالِكَ الْوَلايَةُ لِلَّهِ الْحَقِّ از عبد الرحمن بن كثير روايت كرده گفت معناى آيه را از حضرت صادق عليه السلام پرسيدم فرمود مراد از ولايت حقه امير المؤمنين عليه السلام ميباشد و بسندى ديگر از فضيل و او از حضرت باقر عليه السلام عين مضمون فوق را نقل كرده است.