سوره المائدة (5): آیه 90

تفسير جامع، ج‏2، ص: 253

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (90)

حصين بن حمدان خصيبى و حسن بن ابو الحسن ديلمى صاحب كتاب ارشاد ديلمى هر دو از حضرت صادق عليه السّلام در ذيل آيه إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ تا آخر آيه روايت كرده ‏اند كه فرمود روزى امير المؤمنين على بن ابى طالب عليه السّلام ابو بكر را در محلي كه سكه بنى نجار بود ملاقات كرد ابو بكر بآن حضرت سلام كرد و گفت اى ابو الحسن گمان ميكنم كه شما از اينكه مردم در سقيفه بنى ساعده جمع شده و مرا خليفه نموده‏اند مكدر شده‏ايد بدانيد كه من مايل باين امر نبودم و نميتوانستم با آراء مردم مخالفت كنم و پيغمبر فرموده امت من بر خطا جمع نميشوند امير مؤمنان فرمود كدام امت بر خطا جمع نميشوند آنهائيكه اطاعت پيغمبر نموده و برهنمائى او هدايت يافته و در دين و امر خدا تغييرى نداده و بعهديكه خدا و رسولش در باره من از آنها گرفته وفا كرده‏اند يا مانند شما كه امر خدا را تغيير داده‏ايد ابو بكر گفت اى على بخدا قسم اگر كسيكه من باو وثوق دارم باين امر شهادت بدهد همانا امر خلافت را تسليم شما ميدارم امير المؤمنين فرمود كيستكه از پيغمبر موثق تر باشد كه در چهار مكان از تو و يارانت در باره ولايت من عهد گرفت و در بين ايشان عمر و عثمان هم حضور داشتند. يكى در بيعت الرضوان. در زير درخت. دوم- در خانه ام سلمه.

سوم- در يوم الدار.

چهارم- در روز غدير خم پس از مراجعت از حجة الوداع- كه شما تماما گفتيد شنيديم و اطاعت ميكنيم امر خدا و رسول او را و پيغمبر اكرم گواهى شما را بر خودتان حجت گرفت و گفتيد خدا و رسول او شاهد و گواه ما ميباشد و باز پيغمبر فرمود بايد حاضرين اين امر را بغائبين برسانند و بعضى از شما شاهد بعضى ديگر باشيد و همه شما ولايت مرا بمن تهنيت و تبريك گفته و عمر نزديك من آمده و دست خود را روى كتفم گذاشت و در حضور شما گفت:

بخ بخ لك يا على اصبحت مولاى و مولى كل مؤمن و مؤمنة يا على صبح نمودى در حالتى كه تو مولاى من و مولاى مؤمنان هستى أبو بكر گفت اى ابو الحسن بيان امرى نمودى كه اگر من در حياة پيغمبر از آنحضرت ميشنيدم كاملا اطاعت ميكردم امير المؤمنين باو فرمود اى ابو بكر خدا و رسول شاهد بر تو ميباشند اگر پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم زنده شود و بفرمايد چرا در حق من ستم نمودى حقيكه خدا و رسول او براى من مقرر فرموده‏اند، نه براى تو و ساير مسلمين ديگر، چه ميگوئى؟ و آيا حق مرا تسليم نموده و بكنار خواهى رفت؟ گفت آرى اگر پيغمبر را بعد از رحلت او مشاهده نموده و بمن امر كند خلافت را بشما واگذار خواهم كرد، امير المؤمنين دست ابو بكر را گرفته بجانب مسجد قبا برد و هر دو وارد مسجد شدند ابو بكر ديد رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مشغول نماز است از ترس بصورت بزمين افتاد و غش كرد پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم صدا زد اى ابو بكر سر بردار از زمين اى گمراه حيله‏گر و فتنه‏انگيز ابو بكر سر برداشت و گفت لبيك اى رسول خدا آيا پس از مرگ باز زندگانى و حياة است؟ پيغمبر فرمود واى بر تو اى ابو بكر آن خدائى كه زنده مينمايد همان خداست كه ميميراند و بهر كارى توانائى دارد ابو بكر ساكت شد پيغمبر اكرم بحالت غضبناك بر ابو بكر نظر نموده و فرمود اى ابو بكر واى بر تو عهدى كه در چهار موضع براى على در نزد خدا و رسولش كردى فراموش نموده؟ گفت فراموش نكرده‏ام فرمود پس چرا حق على را غصب كرده و با او بمنازعه برخاستى؟ و تمام عملياتى كه ابو بكر مرتكب شده بود پيغمبر باو گوشزد فرمود و آنچه را كه قبلا امر فرموده بود مجددا بابو بكر تكرار نمود ابو بكر عرض كرد ايرسول خدا آيا توبه من قبول ميشود و اگر خلافت را بعلى واگذار كنم خداوند از گذشته من خواهد گذشت؟ فرمود بلى اگر تو چنانچه ميگوئى عمل نمائى من ضمانت خواهم نمود كه خداوند توبه ترا قبول فرمايد و بر عهد خود استوار باش و پيغمبر از نظر ابو بكر پنهان شد ابو بكر بامير المؤمنين عليه السّلام متوسل شده گفت واى بر من اى على با من بيائيد كه در مسجد پيغمبر رفته بالاى منبر پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مشاهدات خود را بمردم بگويم كه چگونه پيغمبر را زيارت نموده و اوامر آنحضرت را كه بمن فرموده بمردم تذكر داده و خلافت را بشما تسليم كنم، امير المؤمنين فرمود من با شما خواهم آمد ولى شيطانى كه با تو هست نميگذارد اين كار را انجام دهى، ابو بكر گفت اگر شيطان مرا رها نكند من شيطان را رها مينمايم و از او اطاعت نخواهم كرد، امير المؤمنين فرمود من براى آنكه حجت را بر تو تمام كنم پيغمبر را بتو نشان دادم و اطمينان دارم كه برخلاف آنچه ميگوئى پيروى از شيطان خواهى نمود و از مسجد قبا خارج شده بطرف مسجد پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم روانه شدند ابو بكر در هر لحظه رنگش متغير ميشد و مردم هم كه بابو بكر نگاه ميكردند با خود ميگفتند چه حادثه‏اى روى داده كه ابو بكر آنقدر متوحش و ترسناك شده عمر او را ديد و گفت اى خليفه رسول خدا چه خبر است كه تا اين حد وحشت دارى؟ ابو بكر گفت اى عمر دست از من بدار بخدا قسم ديگر گفته ‏هاى ترا قبول نميكنم، عمر گفت قصد كجا داريد؟ جواب داد ميخواهم بمسجد و بالاى منبر رفته امر مهمى را بمردم بگويم، عمر گفت اكنون وقت مسجد و منبر نيست!! ابو بكر گفت اى عمر مرا رها كن و من بسخنان تو احتياجى ندارم عمر گفت پيش از رفتن بمسجد لااقل براى تجديد وضو بخانه ما بيا ابو بكر بامير المؤمنين نظر نموده گفت اى ابو الحسن شما بمسجد رفته و نزد منبر بنشينيد تا من بسوى شما بيايم آنحضرت تبسمى كرد و فرمود نگفتم شيطان ترا رها نميكند و نميگذارد قصد خود را انجام دهى، امير المؤمنين بمسجد تشريف برد و ابو بكر و عمر هم بمنزل رفتند و و ابو بكر شرح قضاياى خود و ديدن پيغمبر و اينكه او امر نموده است خلافت را بامير المؤمنين تسليم دارد براى عمر بيان كرد و گفت على بمن گفته كه تو اى عمر شيطانى هستى و نميگذارى من بعهد خدا و رسولش عمل نمايم عمر بابو بكر گفت ترا بخدا قسم بياد ميآورى روز اول ماه رمضانى كه روزه بر ما واجب شده بود وقتى كه حذيفه يمانى و سهل بن حنيف و نعمان ازدى و خزيمة بن ثابت بسوى خانه تو آمده بودند كه قروض خود را تأديه كنند از پشت در صدائى شنيده و توقف كردند شنيدند كه عيالت ام بكر ميگويد آفتاب بلند شده برخيز و داخل خانه پنهان شو تا اصحاب محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم صداى ترا نشوند و خون ترا حلال نشمارند زيرا محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم خون كسى را كه مخالفت با امر خدا نموده و بدون علت مسافرت و بيمارى عمدا روزه رمضان را افطار كند حلال شمرده است بعيالت گفتى طعامى كه از شب مانده بياور و ظرفى از شراب پر كن عيالت طعام و شراب برايت آورده و در روز ماه رمضان شراب نوشيده مست شدى و اين اشعار را خواندى و آن جماعت از پشت در صداى تو را مى‏شنيدند ترجمه اشعار ابو بكر اين است اى ام بكر مرا بحال خودم واگذار- همانا مرگ ما را مانند گياه خشك و نابود ميسازد- قوم و عشيره ما هميشه سرگرم شرابند- پسر ابن ابى كبش بما ميگويد كه زود است زنده شويم- كجاست زنده شدن؟- زنده شدن پس از مرگ از موهومات و خيالاتست- آنچه محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ميگويد باطل است و از سخنان بى‏پايه و زورگوئى است- آگاه باشيد آيا كسى هست از جانب من بخداى رحمن خبر رسانيده و بگويد كه من تارك ماه رمضانم و روزه آنرا افطار ميكنم و برساند باو كه هر چه به محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم وحى ميكند همه از افسانه‏ هاى پيشينيان است اگر راست ميگويند خدا مانع شراب خوردن من شود و دست مرا بگيرد كه در ماه رمضانش غذا نخورم و كار حكيم آنست كه اگر الاغى ديد بگردنش افسار مى‏اندازد».

تمام اين اشعار و سخنان كفر آميزت را حذيفه و همراهانش از پشت در شنيده و ديدند كه پيغمبر را هجو ميكنى يكدفعه بخانه‏ات هجوم آوردند و ترا اى ابو بكر ديدند كه كاسه پر از شراب را در دست گرفته و مينوشى بتو گفتند اى دشمن خدا و رسول اين چه حالت است؟ و ترا بمسجد برده كه در حضور پيغمبر اكرم قصه تو را با اشعارت بگويند و بعضى هم بتو ميگفتند بگو ديشب هم شراب خورده بودم و عقلم زايل شده تا حد بتو نزنند محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بيرون آمده بسويت نظر كرده و فرمود واى بر تو مگر نميدانى كه شراب و مسكرات عقل را زايل ميكند؟ و ما گفتيم اى پيغمبر گرامى امرء القيس اشعارى در ذم شراب گفته است:

«شربت الاثم حتى زال عقلى             كذاك الخمر يفعل بالعقول»

 يعنى شراب خوردم تا عقلم زايل شد و همين كار را مسكرات با عقل‏ها مينمايند.

اى ابو بكر ترا چه شده آنوقت محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را تكذيب مينمودى و اكنون او را تصديق ميكنى و حال آنكه باعتقاد ما محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مردى دروغگو و ساحر بود؟ ابو بكر گفت اى عمر براى من شكى از آنچه ميگوئى نيست و قصه آن ماه رمضان و خوردن شراب و گفتن آن اشعار را بخوبى بخاطر دارم و الان بهمان عقيده باقى هستم بمسجد برو و بعلى بگو انتظار مرا نداشته باشد عمر بمسجد رفته و بعلى گفت در پى كار خويشتن برو و از فكر آنكه خلافت را بگيرى منصرف شو امير المؤمنين تبسمى فرمود و سپس گفت واى بر تو اى عمر و واى بر اين امت كه شما خليفه و پيشواى آنها باشيد عمر در پاسخ گفت اى على گفته‏هاى شما حق و راست است هر چه ميخواهى بگو و امير المؤمنين بجانب منزل خود برگشت.

و اين روايت را طبرسى در احتجاج و ديگران با اندك اختلافى ذكر نموده ‏اند.