عبد اللّه بن عباس

عبد اللّه بن عباس (در سال 68 وفات يافته) حافظ نسائى در «الخصايص» ص 7.
از ميمون بن مثنى با ذكر سند روايت نموده كه او از قول ابو الوضاح –( كلمه ابو) در ابو الوضاح و ابو سليم زايد است و صحيح آن وضاح و سليم اس- كه همان ابو عوانه است نقل كرده و او از ابو بلج بن ابى سليم از عمرو بن ميمون از ابن عباس در حديثى طولانى آورده كه گفت: من نزد ابن عباس نشسته بودم در اين هنگام نه گروه نزد او آمدند و باو گفتند اى پسر عباس يا با ما برخيز، و يا مجلس را براى ما از اغيار خالى كن. ابن عباس گفت: با شما بر ميخيزم. عمرو بن ميمون گويد كه: ابن عباس در اين موقع چشم او نابينا نشده بود و صحيح بود. پس در كنارى نشستند و با يكديگر سخن گفتند و ما ندانستيم كه چه گفتند. راوى گويد:
پس از آن جلسه و مذاكره ابن عباس آمد در حاليكه لباس خود را تكان ميداد و اظهار تأسف و انزجار ميكرد و ميگفت: اينان سخنانى ناروا و نكوهش درباره مردى گفتند كه بيش از ده فضيلت براى او است بطوريكه براى غير او اين فضايل وجود ندارد! اينان بدگوئى از مردى نمودند كه پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله درباره او فرمود:
البته اعزام ميدارم مردى را (براى نبرد با دشمن) كه او را خداوند هيچوقت خوار نميكند و او خدا و رسول او را دوست دارد و خدا و رسول او را دوست دارند. در اين موقع شخصى خود را به رايت جنگ نزديك نمود، رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: على كجا است؟ گفتند در آسيا مشغول تهيه آرد است. فرمود ديگرى نبود كه آرد تهيه نمايد؟! ابن عباس گويد. در اين موقع على عليه السّلام آمد در حاليكه چشم‏هاى او دوچار درد بود بطوريكه قادر به ديدن نبود. پس رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در چشمان او دميد و رايت را سه بار حركت داد سپس آنرا باو اعطاء فرمود پس (در نتيجه عزيمت آنجناب به نبرد با يهودان و احراز پيروزى) على عليه السّلام آمد در حاليكه صفيه دختر حىّ را با خود آورد، ابن عباس بسخن ادامه داده گفت: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فلان را با سوره توبه فرستاد و على عليه السّلام را در پى او فرستاد و سوره را از او گرفت و رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود اين سوره را براى مشركين نمى‏برد مگر مردى كه از من است و من از او هستم. ابن عباس گويد: پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله به پسر عموهاى خود فرمود: كداميك از شما حاضر است كه با من در دنيا و آخرت دوستى نمايد؟
همگى ابا كردند. ابن عباس گفت: على نيز در ميان آنها نشسته بود و گفت من.
من براى اين افتخار حاضرم. رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله او را واگذاشت و رو بفرد فرد از آنان كرد و اين سئوال را تكرار نمود. باز آنها امتناع نمودند. و على سخن خود را تكرار كرد. در اينموقع رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بعلى عليه السّلام فرمود: تو ولى من هستى در دنيا و آخرت. ابن عباس ادامه داده گفت: على عليه السّلام اول كسى است كه پس از خديجه ايمان آورد. باز، ابن عباس ادامه داده و گفت: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله پوشش خود را گرفت و بر على و فاطمه و حسن و حسين نهاد و گفت: اينست و جز اين نيست، اراده فرموده است خداوند كه پليديرا از شماها ببرد اى اهل بيت من و پاكيزه گرداند شما را پاكيزه گرداندنى.
ابن عباس گويد: على عليه السّلام جان خود را فروخت و نثار كرد. لباس پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله را پوشيد و در جايگاه او خوابيد. مشركين بطرف رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله تيراندازى ميكردند. پس ابو بكر آمد در حاليكه على عليه السّلام خوابيده بود و او گمان كرد كه رسول خدا است و او را بخطاب يا نبى اللّه صدا زد. على عليه السّلام فرمود: همانا پيغمبر خدا صلّى اللّه عليه و آله بطرف بئر ميمون رفت؛ او را درياب. گفت: پس ابو بكر رفت و با رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله داخل غار شد.
در اين موقع على عليه السّلام از طرف مشركين سنگ باران ميشد همانطور كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله ميشد و آنحضرت بخود مى‏پيچيد و سر خود را در لباس پيچيده و پنهان ساخته بود و تا بامداد سر خود را بيرون نياورد. همينكه صبح شد سر خود را بيرون كرد. آنان (مشركين)- در مقام نكوهش او بر آمدند و گفتند صاحب تو (يعنى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله) وقتى كه ما او را سنگ ميزديم بر خود نمى‏پيچيد و تو چنين ميكنى؟ و از اين قبيل سخنان: ابن عباس بسخنان خود ادامه داده گفت:
رسول خدا در غزوه تبوك خارج شد و مردم با آن حضرت خارج شدند. على عليه السّلام عرض كرد؟ من با شما خارج شوم؟ پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود. نه در اين موقع على عليه السّلام گريان شد. پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: آيا راضى نيستى كه نسبت بمن بمنزله هارون براى موسى باشى جز آنكه پس از من پيغمبرى نخواهد بود. همانا روا نيست كه من بروم جز آنكه تو بجاى من باشى- ابن عباس گفت: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به على عليه السّلام فرمود: تو بعد از من ولىّ هر مرد و زن مؤمن خواهى بود.
ابن عباس گفت: و رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله درهاى حجرات ما را كه بمسجد باز ميشد همه را بست و درب حجره على را بحال خود گذاشت و در نتيجه، اين امتياز فقط براى على عليه السّلام بود كه در هر موقع از خانه خود بيرون ميامد در هر حالى كه بود داخل مسجد ميشد! زيرا راه ديگرى نداشت. ابن عباس گفت: و رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: هر كس من مولاى او هستم پس على عليه السّلام مولاى او است ... تا پايان حديث.
اين حديث را با طول و تفصيلش گروه زيادى از حفاظ با سندهاى تفصيلى در تأليفات خود ذكر نموده‏اند از جمله آنها است: پيشواى حنبليان- (احمد) در جلد 1 مسند خود ص 331 از يحيى بن حمّاد از ابى عوانه از ابن بلج از عمرو بن ميمون از ابن عباس و حافظ حاكم در جلد 3 «المستدرك» ص 132، و نامبرده گفته: كه اسناد اين حديث صحيح است و بهمين جهت در مقام ذكر سند آن بر نيامده. و خطيب خوارزمى در «مناقب» ص 75 بطريق حافظ بيهقى آنرا روايت نموده و محبّ الدّين طبرى در جلد 2 «رياض» ص 203 و در «ذخاير العقبى» ص 87، و حافظ حموينى در فراءيدش باسنادش از ضحاك از او بطريق طبرانى ابى القاسم بن احمد، و ابن كثير شامى در جلد 7 «البدايه و النهايه» ص 337 از طريق احمد بسند نامبرده و از ابى يعلى از يحيى بن عبد الحميد از ابى عوانه تا آخر سند، و حافظ هيثمى در جلد 9 «مجمع الزوايد» ص 108 از احمد و طبرانى، و گفته كه رجال طريق احمد درست است جز ابى بلج فزارى و نامبرده داراى يكنوع نرمى و لينت است ولى مورد اعتماد و وثوق است و حافظ هيثمى حديث غدير را نيز از ابن عبّاس در ص 108 روايت كرده سپس گفته كه: بزار آنرا در اثناء حديثى روايت كرده و رجال او مورد وثوق و اعتمادند و حافظ گنجى در «الكفايه» ص 115 حديث مزبور را با طول و تفصيل آن نقل از احمد، و ابن عساكر در كتاب خود «الاربعين الطوال» ذكر نموده و ابن حجر در جلد 2 «الاصابه» صفحه 509 آنرا ذكر نموده؛ حافظ محاملى در امالى خود (بطوريكه شيخ ابراهيم وصابى شافعى در كتاب «الاكتفاء» از او نقل كرده) باسنادش با ذكر سند از ابن عباس روايت نموده كه گفت: چون پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله مأمور شد كه على بن ابى طالب عليه السّلام را در مقام خود برقرار فرمايد. پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله روانه مكّه شد و فرمود: ديدم كه مردم بعهد جاهليّت و كفر نزديكند. چنانچه اين امر را در اين موقعيت انجام دهم، خواهند گفت كه چون على عليه السّلام پسر عم او بود (از روى علاقه شخصى) اين مقام را باو داد! پس آن حضرت به مكّه رفت و حجة الوداع را بجا آورد و مراجعت فرمود تا به غدير خم رسيد، در اين موقع خداى متعال اين آيه را باو فرستاد: يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ ...
تا آخر آيه مباركه، در اين هنگام منادى از طرف آنحضرت اجتماع عمومى را اعلام نمود. سپس آنجناب بپا خاست و دست على را گرفت و فرمود: هر كس من مولاى اويم پس على عليه السّلام مولاى او است. بار خدايا، دوست بدار آنكه را كه او را دوست دارد و دشمن دار آنكه را كه او را دشمن دارد. متقى هندى در جلد 6 «كنز العمال» ص 153 اين حديث را از محاملى كه در امالى خود ذكر كرده نقل نموده و بهمين الفاظ بدون اختلاف حرفى جمال الدين عطاء اللّه بن فضل اللّه در اربعين خود آنرا بطريق ابن عباس روايت نموده و جلال الدين سيوطى در «تاريخ الخلفاء» بطريق بزار در ص 114 از ابن عباس آن را روايت نموده و قرشى در «شمس الاخبار» ص 38 از «امالى المرشد باللّه» و بدخشانى در «نزل الابرار» ص 20 بطريق بزار و ابن مردويه؛ و در ص 21 از طريق احمد و ابن حيان و حاكم و سمويه آنرا روايت نموده‏اند.
و حافظ سجستانى در كتاب «الولايه» كه آنرا بحديث غدير تنها اختصاص داده باسنادش از ابن عباس با ذكر سند روايت نموده كه گفت: چونكه پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله براى حجة الوداع خارج شد و در جحفه فرود آمد. جبرئيل نزد او آمد و (از طرف خداوند) او را امر كرد كه على عليه السّلام را بپا دارد، پس آنجناب خطاب بمردم فرمود: آيا نه اينست كه معتقديد بر اينكه من بمؤمنين اولى (سزاوارتر) هستم از خودشان؟ گفتند بلى يا رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله. فرمود: هر كس كه من مولاى اويم، پس على عليه السّلام مولاى او است .. بار خدايا دوست بدار آنكه را كه او را دوست دارد و دشمن دار آنكه را كه او را دشمن دارد (و اين جمله با تعبير به كلمه حب و بغض تكرار شده) و يارى كن كسى را كه او را يارى كند و عزيز دار كسى را كه او را عزيز دارد و دستگيرى كن كسى را كه او را دست‏گيرى نمايد، ابن عباس گفت: قسم بخدا (ولايت على) بر اين گروه واجب آمد.
و ابن كثير در جلد 7 تاريخش ص 348 حديث غدير را از سعيد بن جبير از ابن عباس روايت كرده و در ذكر تابعين در ضمن نام ضحاك، حديثى از او خواهد آمد، و حافظ ابن مردويه با ذكر سند و ابو بكر شيرازى در (في ما نزل من القرآن)، و ابو اسحق ثعلبى در «الكشف و البيان» و حاكم حسكانى، و فخر الدين رازى در جلد 3 تفسيرش ص 636 و عز الدين موصلى حنبلى و نظام الدين نيسابورى در جلد 6 تفسيرش ص 194 و آلوسى در جلد 2 «روح المعانى» ص 348 و بدخشانى در «مفتاح النجا» و غير آنها به طرقشان حديث غدير را از ابن عباس روايت كرده‏اند كه لفظ آنها در مبحث دو آيه تبليغ و اكمال دين انشاء اللّه خواهد آمد.