فرهنگ ابجدي

فرهنگ ابجدي/ص987
اسْتَوْصَى-
اسْتِيصَاءً [وصي‏] بفلانٍ: وصيّت و سفارش وصيت كننده را پذيرفت.
أَوْصَى-
إيصَاءً [وصي‏] فلاناً بكذا: با فلانى بر سر چيزى پيمان بست، فلانى را براى كارى دستور داد،- لهُ بِكَذا: چيزى را براى او وصيت كرد تا پس از مردنش بگيرد،- اليهِ: او را وصي خود كرد.
تَوَاصَى-
تَوَاصِياً [وصي‏] القومُ: آن قوم به يكديگر وصيت كردند.
واصَى-
مُوَاصَاةً [وصي‏] البلدُ البلدَ: دو شهرستان به يكديگر پيوسته شدند.
وَصَّى-
تَوْصِيَةً [وصي‏] فلاناً بكذا: با فلانى درباره چيزى پيمان بست، با ايماء و اشاره مطلب را به او فهمانيد،- فُلاناً بِوَلَدِهِ: درباره فرزندش به فلانى سفارش كرد تا با وى مهربانى كند،- الى فلانٍ: او را بر مال و فرزندانش پس از مرگ خود وصي نمود،- الَيه بِالصّلاة: او را به نماز خواندن امر كرد.
الوَصَاة-
ج وَصَّى [وصي‏]: وصيت.
الوَصَايَة-
[وصي‏]: وصيت.
الوِصَايَة-
[وصي‏]: وصيت.
الوَصِيّ-
ج أَوْصِيَاء [وصي‏] للمذكَّر و المؤنَّث: وصيت كننده، آنكه به او وصيت كنند، آنكه امور افراد كم سال و يتيم را بعهده گيرد،- على الْعَرش:
نايب السلطنه (هنگاميكه پادشاه كم سن و سال و يا غايب و يا بيمار باشد.)
الوَصِيَّة-
ج وَصِيّ [وصي‏]: شاخه‏هاى نخل خرما كه بسته بندى شوند،- ج وَصَايَا: اسم است از (الإيصاء) بدليل مربوط بودن به امر مرده، آنچه بدان وصيت كنند؛ «هذه وَصِيَّتُهُ»: اين وصيت اوست؛ «وَصَايا اللّهِ»:
دستورات الهى.