حکایت آتشی که می سوزاند...

... غم به جراحت می ماند، یکباره می آید اما رفتنش، التیام یافتنش و خوب شدنش با خداست. و در این میانه، نمک روی زخم و استخوان لای زخم و زخم بر زخم، حکایتی دیگر است. حکایتی که نمی شود گفت و نه می توان نهفت.
حکایت آتشی که می سوزاند، خاکستر می ماند اما دود ندارد، یا نباید داشته باشد.
مرگ پیامبر برای تو تنها مرگ یک پدر نبود، حتی مرگ یک پیامبر نبود، مرگ پیام بود، مرگ شمع نبود، مرگ روشنی بود.
آنکه گفت :« حسبنا کتاب الله» کتاب خدا را نمی شناخت؟! نمی دانست که یکی از دو ثقل به تنهایی، آفرینش را واژگون می کند! نمی فهمید که با یک بال نه تنها نمی توان پرید که یک بال، وبال گردن می شود و امکان راه رفتن بطئی را هم از انسان سلب می کند!
و نه او که مردم هم نفهمیدند که کتاب بدون امام، کتاب نیست. کاغذ و نوشته ای است بی روح و جان و نفهمیدند که قبله بدون امام قبله نیست و کعبه بدون امام سنگ و خاک است و قرآن بدون امام، خانه ی بی صاحبخانه است.
هر کس به خانه ی بی صاحبخانه، به میهمانی برود، به یقین گرسنه بر می گردد. مگر آنکه خیال چپاول داشته باشد و قصد غصب کرده باشد یا کودک و سفیه و مجنون باشد.
تو در مرگ رسول، هدم رساله را می دیدی و در مرگ پیامبر، نابودی پیام را.
و حق با تو بود، آنجا که تو ایستاده بودی، همه چیز پیدا بود. تو از حوادث گذشته و آینده خبر می دادی، انگار که همه ر ا پیش چشم داری.
خداوند آنچه را که به پیامبر و پدر داده بود به تو نیز داده بود؛ جز  رسالت و امامت.
تو یکبار در پیش پدر آنچنان از عرش و کرسی و ماضی و مستقبل سخن گفتی که پدر شگفت زده به نزد پیامبر شتافت و پاسخ شنید:
- آری او هم می داند آنچه را که ما می دانیم.
هیچکس هم اگر باور نکند، من یقین دارم که جبرئیل پس از پیامبر نیز دل از این خانه نکند و همچنان رابط عرش و فرش باقی ماند.
هماندم که پیامبر سر بر بالش ارتحال گذاشت، همه ی فتنه های آتی از پیش چشم تو گذشت که تو آنچنان ضجه زدی و نوای وا محمداه را روانه آسمان کردی.
دستهای پدر هنوز در آب غسل پیامبر بود که دستهای فتنه در سقیفه بنی ساعده به هم گره خورد و گره در کار اسلام محمدی افکند.
جسد مطهر پیامبر هنوز بر زمین بود که ابرهای تیره در آسمان پدیدار شد و باران فتنه باریدن گرفت. دین در کنار پیامبر ماند و دنیا در سقیفه ی بنی ساعده متجلی شد.
در لحظه ای که هارون در کار مشایعت موسی به طوری جاودانه بود، مردم در سقیفه ی سامری آخرت می فروختند بی آنکه حتی به عوض دنیا بگیرند. خَسِرَ الدُّنْيا وَ الْآخِرَةَ ذلِكَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبينُ(آیه11، سوره حج).

منبع: کشتی پهلو گرفته

سید مهدی شجاعی