مناظرات غدير

حجت الاسلام حميد ملكي مدير مدرسه علميه معصوميه (ص) در گفت وگو با خبرنگار آئين و انديشه باشگاه خبري فارس «توانا» با بيان اينكه طي ده سال گذشته منابع اهل سنت تحت تاثير وهابيون دستخوش تغييراتي شده است، اظهار داشت: فخررازي در كتاب تفسير خود در ضمن تفسير سوره حمد به نقش علي بن ابيطالب (ع) به عنوان امام، مولي و مقتدر اشاره كرده بود، ولي اكنون اين قسمت در كتاب حذف شده است.
وي افزود: شبيه همچنين موردي در حذف واژه عترتي در حديث ثقلين ديده مي شود كه اين گونه تحريفات خللي در مسئله غدير وارد نمي كند.
مدير مدرسه علميه معصوميه با بيان اينكه دلايل گوناگوني در رابطه با معرفي امام علي (ع) به عنوان ولي بلافصل پيامبر (ص) وجود دارد، گفت: پيامبر اكرم (ص) داراي دو نوع وحي بود؛ يكي وحي تنزيلي كه همان قرآن است كه به وسيله فرشته وحي بر پيامبر (ص) نازل مي شد و ديگري وحي تبييني است كه در قرآن خداوند مي فرمايد: «لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ»، پيامبر بايستي مسايل را براي مردم تبيين و تفسير كند.
وي ادامه داد: از آنجايي كه پيامبر داراي چهار جهت؛ پيامبري، حاكمي، قاضي، مكلفي است و خداوند نيز تائيد مي كند كه پيامبر از جانب خودش سخني را بيان نمي كند، بنابراين تفسير ها و تبيين هاي پيامبر از جانب خداوند است كه از طريق وحي به ايشان ابلاغ مي شد.
اين مدرس جامعة الزهرا (س) با بيان اينكه معرفي حضرت علي (ع) به عنوان ولي مسلمانان از طرف پيامبر (ص) يك قضيه شخصي نيست؛ بلكه يك امر الهي است، خاطرنشان كرد: وقتي كه خداوند مي فرمايد: يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ؛ پيامبر (ص) از اينكه با معرفي علي (ع) به عنوان جانشين بلافصل خود موجبات اعتراض مردم را فراهم كند و جنگ و خونريزي راه بيفتد از فرجام كار مي ترسيدند.
وي افزود: در ادامه خداوند در انتهاي آيه خطاب به پيامبر (ص) يك دلگرمي مي دهد كه نگران نباش كه ما تو را حفظ مي كنيم؛ «وَاللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللّهَ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ».
ملكي درباره علل فراموش واقعه غدير خم در ماجراي سقيفه ابراز داشت: از آنجايي كه مردمان آن روزگار به صورت قبيله اي زندگي مي كردند، افراد قبيله تحت تاثير رئيس قبيله بودند و در حجة الوداع قبايل زيادي از كشورهاي مختلف حضور داشتند.
وي ادامه داد: همه مردم مدينه نيز در حجة الوداع شركت نكرده بودند و از طرف ديگر هنگامي كه حضرت زهرا (س) به همراه حسنين عليهم السلام و امام علي(ع) به خانه مهاجران و انصار مي رفتند با اينكه اصل قضيه غدير را تاييد مي كردند ولي به دلايل تهديد هايي كه صورت گرفته بود و گاه به دليل فقدان سواد، درايت و بصيرت از اجرايي شدن فرمان پيامبر (ص) طفره رفتند.
اين مدرس فلسفه در حوزه علميه قم با اشاره به اينكه افرادي مانند سلمان، مقداد، ابوذر و عمار گوش به فرمان اميرالمومنين (ع) در ماجراي سقيفه به خاطر حفظ اسلام و جلوگيري از انحرافات مسلمان؛ سكوت را اختيار كردند، اذعان داشت: اميرالمؤمنين علي (ع) با اتخاذ بهترين شيوه تاكتيك كه متصل به وحي تبييني بود، اسلام را از خطر انقراض نجات داد؛ شيعه را سرپا نگه داشت كه در نهايت توانست خط مستقيم غدير را حفظ كند.
وي در خصوص عدم پذيرش اهل سنت بر وجود ولايت تشريعي امامت، اظهار داشت: طبق سند هاهي كه از خود منابع اهل سنت موجود است، پيامبر اكرم (ص) در واقعه غدير پس از شهادت دادن به توحيد، ربوبيت خداوند و معاد فرمود؛ «يا ايها الناس من اولي الناس بالمومنين من انفسهم»؛ چه كسي سزاوار تر به مومنين از من است،كه دلالت بر آيه «النَّبِيُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ» مي كند كه مردم گفتند،پيامبر.
ملكي در ادامه تصريح كرد: بعد از اين جمله، پيامبر (ص) بيان مي كند؛ «من كنت مولاه فهذا علي مولاه» كه اين جمله ناظر به ولايت تشريعي امام است.
وي تعجب خود را از برداشت كردن معناي محبت مولا در اين عبارت پيامبر (ص) توسط اهل سنت بيان داشت و گفت: آيا پيامبر (ص) در آن هواي گرم غدير خم و در حدود 120 هزار جمعيت و با وجود قرنيه در جمله «من كنت مولاه فهذا علي مولاه» مي خواهد بيان كند كه هر كس مرا دوست دارد علي را دوست داشته باشد؟ مدير مدرسه علميه معصوميه (س) با بيان اينكه احمد ابن جنبل از 40 طريق و طبري نيز از 72 طريق، ابوسعيد لجستاني با 120 طريق مسئله غدير را بيان مي كنند، اظهار داشت: مسئله غدير جز مسلمات شيعه و سني است و حديث ثقلين و غدير از نظر حيث راويان حديث بالاترين جايگاه را دارا است.
وي ادامه داد: علامه اميني در راستاي جريان غدير بيان مي كند كه 110 صحابه به طور مستقيم اين حديث را روايت مي كنند و همچنين 84 نفر از تابعين نيز در روايت حديث غدير حضور دارند، چگونه ممكن است كه اهل سنت در روز روشن وجود خورشيد را منكر مي شوند! مدرس جامعةالزهرا با بيان آيه «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ أَطِيعُواْ اللّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِي الأَمْرِ مِنكُمْ» ويژگي هاي امام را همسو با ويژگي پيامبر (ص) دانست و تصريح كرد: همانگونه كه پيامبر (ص) اولي الناس، سرپرست، داراي وحي تبييني است، امام نيز همه اين موارد را داراست.

 

دفاع امام علی (علیه السّلام) از حقّ خود
  

مناظره حضرت علي(ع) با مهاجرين و انصار

عصر خلافت عثمان بود، جمعیّتی از مهاجران و انصار كه تعدادشان بیشتر از دویست نفر بود، در مسجد پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ اجتماع كرده بودند، و گروه گروه با همدیگر گفتگو و مناظره می كردند، گروهی در شأن علم و تقوا سخن می گفتند و از برتری قریش و سوابق درخشان آن ها و هجرتشان و گفتاری كه رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ در فضائل آن ها فرموده بود، سخن می گفتند، و اظهار می داشتند كه پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ فرموده است:
اَلأئمّهُ مِنْ قُرَیشٍ: «امامان، از قریش هستند»،
یا فرموده است:
اَلنّاسُ تَبَعٌ لِقُریشٍ، و قُرَیشٌ اَئمّهُ الْعَرَبِ: «مردم پیرو قریش هستند، و قریش پیشوایان عرب می باشند»
به این ترتیب هر گروهی افتخارات دودمان خود را بر می شمرد، در میان جمعیّت از مهاجران افرادی مانند: علی ـ علیه السّلام ـ، سعد وقّاص، عبدالرّحمان عوف، طلحه، زُبیر، مقداد، هاشم بن عتبه، عبدالله بن عمر، حسن و حسین ـ علیه السّلام ـ، ابن عبّاس، محمّد بن ابوبكر، عبدالله بن جعفر بودند.
و از انصار افرادی مانند اُبَیّ بن كعب، زیدبن ثابت، ابوایّوب انصاری، قیس بن سعد، جابربن عبدالله انصاری و انس بن مالك و ... حضور داشتند.
بحث و مناظره دامنه داری بین آن ها از بامداد، تا ظهر، ادامه یافت، در حالی كه عثمان در خانه خود به سر می برد، و حضرت علی ـ علیه السّلام ـ و بستگانش، سكوت كرده بودند.
در این هنگام، جمعیّت متوجّه امام علی ـ علیه السّلام ـ شده و عرض كردند: «شما چرا سخن نمی گوئید؟»
در این هنگام امام علی ـ علیه السّلام ـ فرمود: هر دو گروه شما از مهاجران و انصار، هر كدام از شأن و مقام خود (برای شایستگی به مقام رهبری) سخن گفتید، ولی من از هر دو گروه شما می پرسم:
«خداوند به خاطر چه، این افتخار و برتری را به شما عطا كرد؟»
مهاجران و انصار گفتند: به خاطر وجود محمّد ـ صلّی الله علیه و آله ـ و خاندان او، به ما امتیاز بخشید.
امام علی، راست گفتید، آیا نمی دانید علّت وصول شما به این سعادت دنیا و آخرت، تنها به خاطر ما خاندان نبوّت بوده است: و پسر عمویم محمّد ـ صلّی الله علیه و آله ـ فرمود: «من و خاندانم چهارده هزار سال قبل از خلقت آدم ـ علیه السّلام ـ، نوری در پیشگاه خدا بودیم سپس خداوند این نور را همواره نسل به نسل در صلب های ارجمند و رحم های پاك انتقال داد، كه هرگز آلودگی به این نور، راه نیافت ... سپس علی ـ علیه السّلام ـ پاره ای از فضائل خود را برشمرد، و حاضران را قسم داد كه آیا چنین است، و حاضران اعتراف نمودند كه رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ در شأن علی ـ علیه السّلام ـ آن فضائل را فرموده است.
از جمله فرمود: «شما را به خدا سوگند می دهم كه هركس از شما سخن پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ را درباره خلافت من شنیده است برخیزد و گواهی دهد».
در این هنگام افرادی مانند: سلمان، ابوذر، مقداد، عمّار، زیدبن ارقم، بُراءبن عازب برخاستند و گفتند:
«ما گواهی می دهیم كه سخن پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ را به خاطر سپرده ایم، آن هنگام كه آن حضرت برفراز منبر بود و تو در كنارش بودی، و آن حضرت فرمود: «خداوند به من فرمان داده تا امام شما و جانشین خودم و وصّی و عهده دار كارهای من بعد از خودم را، كه خداوند اطاعت از او را بر مؤمنان واجب نموده، نصب كنم ... ای مردم! امام و مولا و راهنمای شما بعد از من، برادرم علی ـ علیه السّلام ـ است.
وَ هُوَ فِیْكُمْ بِمَنْزِلَتیِ فِیْكُمْ فَقَلّدُوهُ دِینَكُمْ وَ اَطِیعُوهُ فِی جَمیع اُمُورِكُمْ ...
: «و مقام او در میان شما همانند مقام من در میان شما است، در دین خود از او پیروی كنید، و در همه شئون زندگی، از او اطاعت نمائید» به این ترتیب، امام علی ـ علیه السّلام ـ با مناظره خود در میان آن جمعیّت، دلائل امامت و برتری خود را تبیین كرد، و حجّت را بر آن ها تمام نمود.
اقتباس و تلخيص از الغدير، ج 1، ص 163 تا 166؛ فرائد السمطين، باب 78، سمط اوّل

رهبری بعد از پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ   

یكی از شخصیت‎های برجسته و زیرك اهل تسنن در آغاز قرن سوم، «ابو الهذیل علاف» بود. وی در بصره می‎زیست و به سال 230 هـ .ق در بغداد در گذشت.
ابو الهذیل می‎گوید: در سفری وارد شهر «رقّه» (یكی از شهرهای سوریه كنونی) شدم. در آنجا شنیدم كه مردی دیوانه ولی خوش كلام در «معبد زكّی» زندگی می‎كند.[1] برای دیدار او به آن معبد رفتم، دیدم در آنجا یك پیرمردِ با جمال و خوش قامت بر روی زیراندازی نشسته و موی سر و روی خود را شانه می‎زند؛ بر او سلام كردم، جواب سلامم را داد و آن گاه گفت: «اهل كجایی؟»
ابوالهذیل: اهل عراق هستم.
ناشناس: آری، پس اهل تجربه‎های و هنرهای زندگی و آداب هستی؛ بگو بدانم در كدام نقطه عراق زندگی می‎كنی؟
ابوالهذیل: در بصره.
ناشناس: پس از اهل تجربه‎ها و علم هستی. چه نام داری؟
ابوالهذیل: من «ابو الهذیل علاف» هستم.
ناشناس: همان متكلم معروف!
ابوالهذیل: آری.
در این هنگام آن ناشناس برخاست و مرا در كنارش روی فرش نشاند و پس از مدتی صحبت به من چنین گفت:
ـ نظر تو درباره امامت چیست؟
ـ منظورت كدام امامت است؟
ـ منظورم این است كه شما چه كسی را بعد از رحلت رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ در امر رهبری امت مقدم می‎دارید؟
ـ همان را كه پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ مقدم داشت.
ـ او كیست؟
ـ او ابوبكر است.
ـ چرا او را مقدم داشتید؟
ـ زیرا پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ فرمود: «بهترین و برترین فردِ خود را مقدّم بدارید و رهبر خود كنید» و همه مردم نیز به مقدم داشتن ابوبكر راضی شدند.
ـ ای ابوالهذیل! در این جا خطا كردی. اما این كه گفتی، پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ فرمود: «بهترین و برترین خود را مقدم بدارید و رهبر خود كنید» انتقاد من به تو این است كه خود ابوبكر در بالای منبر گفت: «وَلیَّتْكُم و لَسْتُ بِخَیرِكُمْ»[2] (رهبری شما را به عهده گرفتم با این كه بهترین فرد شما نیستم.)
اگر مردم به دروغ ابوبكر را برتر دانسته و او را رهبر خود كردند، با سخن پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ مخالفت نموده اند، و اگر خود ابوبكر به دروغ می گوید من برترین فرد شما نیستم، شایسته نیست كه افراد دروغگو بر بالای منبر رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ روند.
و اما این كه گفتی همه مردم به رهبری ابوبكر، راضی شدند نادرست است، زیرا بیشتر افراد انصار (مسلمین مدینه) می گفتند: «مِنَّا امیرٌ و مِنْكُم امیرٌ»؛ یك نفر از میان ما انصار امیر باشد و یك نفر از میان شما (مهاجران).
اما در مورد مهاجران، همانا «زبیر» می گفت: من غیر از علی ـ علیه السلام ـ با هیچ كس دیگری بیعت نمی كنم، پس مخالفین علی ـ علیه السلام ـ، شمشیر زبیر را شكستند.
ابوسفیان نزد علی ـ علیه السلام ـ آمد و گفت: اگر بخواهی همه مردم را به سوی بیعت با تو فرا می خوانم.
سلمان گفت: كردند و نكردند و ندانند چه كردند» كنایه از این كه برخلاف سفارشات رسول اكرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ و تعیین علی ـ علیه السلام ـ به خلافت، مردمِ جاهل، با ابوبكر بیعت كردند.
هم چنین مقداد و ابوذر و... نیز به خلافت ابوبكر اعتراض نمودند.
این بود وضع مهاجران. (پس نگو همه مردم با رهبری ابوبكر موافق بودند.)
ای ابولهذیل! اكنون چند سؤال از تو دارم:
1. به من بگو بدانم: مگر نه این است كه ابوبكر بالای منبر رفت و گفت: «اَیُّها النّاسُ! اِنَّ لی شَیْطاناً یَعْتَرینی، فإذا رَاَیتُمونی مُغْضِباً فَاحْذَرُونی»؛ همانا در وجود من شیطان است كه مرا غافلگیر كرده و بر من چیره شده است. هر گاه مرا خشمگین یافتید، از من دوری كنید. او در حقیقت با این سخن می خواهد بگوید: من مانند دیوانگان هستم؛ بنابراین چگونه شما او را رهبر نموده اید؟!
2. به من بگو بدانم: اگر كسی بپرسد با توجه به این كه پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ كسی را جانشین خود نكرد، ولی ابوبكر، عمر را جانشین خود نمود و عمر،كسی را جانشین ننمود. در این صورت در رفتار آنها یك نوع تناقض دیده می شود، جواب این ایراد چه خواهد بود؟
3. به من بگو بدانم: وقتی كه عمر، خلافت بعد از خود را به شورای شش نفری واگذاشت و گفت: آنها از اهل بهشت می باشند، پس چرا بعداً گفت: «اگر دو نفر از آنها با چهار نفر دیگر مخالفت كردند، آن سه نفر را كه عبدالرحمن بن عوف در میانشان نیست بكشید؟» آیا چنین دستوری از دیانت است كه فرمان قتل اهل بهشت را صادر نماید؟!
4. ای ابوالهذیل به من بگو بدانم: ماجرای ملاقات ابن عباس و عمر و گفتگوی آنها را چگونه با عقیده خود سازگار می دانی؟ آن هنگام كه عمر بن الخطاب بر اثر ضربه، بستری شد و عبدالله بن عباس نزد او رفت و چون دید كه بی تابی می كند، پرسید: چرا این چنین بی تاب و منقلبی؟
عمر در پاسخ گفت: بی تابی من برای خودم نیست؟ بلكه از این رو است كه بعد از من، چه كسی عهده دار مقام رهبری می گردد.
سپس بین او و ابن عباس چنین گفتگو شد:
ابن عباس: «طلحه بن عبیدالله» را رهبر مردم كن.
عمر: او تندخو است و پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ او را این چنین می شناخت؛ من مقام رهبری را به آدم تندخو نمی سپارم.
ـ «زبیر بن عوام» را رهبر مردم كن.
ـ او مرد بخیلی است. روزی دیدم درباره مزد همسرش، در مورد مقدار كمی از پشمی كه رشته بود، ستیز و سختگیری می كرد. مقام رهبری مسلمین را به شخص بخیل واگذار نمی كنم.
ـ «سعد وقّاص» را رهبر مردم كن.
ـ سعد، با اسب و تیر، سرو كار دارد و فردی نظامی است و چنین فردی برای اداره امور رهبری مناسب نیست.
ـ «عبدالرحمن بن عوف» را رهبر كن.
ـ او از اداره خانواده خود عاجز است تا چه رسد به اداره امت.
ـ «عبدالله» پسرت را رهبر مردم كن.
ـ نه به خدا قسم، مردی را كه از طلاق دادن همسرش، درمانده است، عهده دار مقام رهبری نمی كنم.
ـ عثمان را رهبر كن.
عمر، سه بار گفت: «سوگند به خدا اگر عثمان را رهبر كنم، طایفه بنی معیط (تیره ای از بنی امیه) را بر گُرده مسلمانان سوار خواهد كرد و با این وضع جا دارد كه مردم او را بكشند».
ابن عباس می گوید: به خاطر دشمنی و عداوتی كه بین عمر و علی ـ علیه السلام ـ بود نام امیر المؤمنین علی ـ علیه السلام ـ را متذكر نشدم، ولی خود عمر به من گفت:
«ای ابن عباس! رفیقت را نام ببر».
گفتم: پس علی ـ علیه السلام ـ را رهبر مسلمین كن.
عمر: سوگند به خدا، پریشان و بی تاب نیستم، مگر به خاطر این كه حق را از صاحبانش گرفتیم. سوگند به خدا، اگر علی ـ علیه السلام ـ را رهبر مردم قرار دهم، او قطعاً آنها را به جاده بلند سعادت روانه می كند و اگر مردم از او پیروی كنند، او آنها را به بهشت وارد می سازد.
عمر، این مطلب را گفت و به حقانیت، علی ـ علیه السلام ـ و لیاقت او جهت خلافت اطمینان داشت ولی با این وجود، مسأله خلافت بعد از خود را به شورای شش نفری واگذار كرد. وای بر او از ناحیه پروردگارش.
ابوالهذیل گوید: وقتی سخن آن مرد خوش قامت و خوش كلام به این جا رسید، حالش منقلب شد و همانند دیوانگان گردید (برای تقیّه خود را به حالت دیوانگی زد).
من ماجرای او را برای مأمون تعریف كردم. مأمون او را طلبید و همدم خود قرار داد و خود نیز عاقبت به دست او شیعه شد.
 

مناظره فضال بن حسن با ابو حنيفه

عصر امام صادق ـ علیه السّلام ـ و ابوحنیفه (رئیس مذهب حنفی) بود، ابوحنیفه در مسجد كوفه برای شاگردانش تدریس می كرد. یكی از شاگردان هوشمند امام صادق ـ علیه السّلام ـ به نام «فضّال بن حسن» با یكی از دوستانش گردش می كردند تا به آن مسجد رسیدند، دیدند جمعی در اطراف ابوحنیفه حلقه زده اند، و او برای آن ها درس می گوید، فضّال به دوست خود گفت: «من از این جا نمی روم مگر این كه ابوحنیفه را وادار كنم تا مذهب تشّیع را بپذیرد.»، آن گاه به طرف مجلس ابوحنیفه رفتند و در كنار شاگردان ابوحنیفه نشستند، در این هنگام فضّال مناظره و سؤالات خود را به ترتیب ذیل شروع كرد:

فضّال: ای پیشوا! من برادری دارم كه از من سالمندتر است، ولی پیرو مذهب شیعه است، من هرچه برای او دلیل بر افضلیّت ابوبكر می آورم، تا او را به مذهب خودم (تسنّن) جذب كنم دلائل مرا رد می كند، اكنون از شما استمداد می كنم، بفرمائید دلیل برتری ابوبكر و عمر بر علی ـ علیه السّلام ـ چیست، تا آن را به برادرم بگویم و او را قانع كنم.
ابوحنیفه: به برادرت بگو چگونه علی ـ علیه السّلام ـ را بر ابوبكر و عمر مقدّم می داری با این كه: در جنگ ها ابوبكر و عمر در حضور پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ نشسته بودند، و پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ علی ـ علیه السّلام ـ را به جبهه می فرستاد، و این خود دلیل است كه پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ آن ها را بیشتر دوست داشت و به حفظ جان آن ها توجّه داشت.
فضّال: اتفاقاً همین سؤال را به برادرم تذكّر دادم، او در پاسخ من گفت: مطابق قرآن، علی ـ علیه السّلام ـ كه به جهاد و جنگ با دشمن می رفت، برتر است، زیرا در قرآن می خوانیم:
«وَفَضّلَ اللهُ الْمَجاهِدِینَ عَلَی الْقاعِدِینَ اَجْراً عَظِیماً» : « خداوند، مجاهدان را بر نشستگان برتری بزرگ عطا كرد» (سوره نساء، آیه 97)
ابوحنیفه: به برادرت بگو چگونه علی ـ علیه السّلام ـ را بر ابوبكر و عمر برتر می دانی، با این كه آن دو در كنار قبر پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ دفن شده اند، ولی قبر علی ـ علیه السّلام ـ فرسخ ها از قبر پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ فاصله دارد! و این موقعیّت و افتخار، برای برتری آن ها كافی است.
فضّال: اتّفاقاً همین دلیل را به برادرم گفتم، برادرم در پاسخ گفت: خداوند در قرآن می فرماید: «لا تَدْخُلُوا بُیُوتَ النّبِیِّ اِلاّ اَنْ یُؤْذَنَ لَكُمْ» : «بدون اجازه پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ وارد خانه او نشوید» (سوره احزاب، آیه 53) روشن است كه قبر پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ در خانه ملكی خودش بود، قطعاً آن حضرت چنین اجازه ای به آن ها نداده، و وارثین آن حضرت نیز اجازه نداده اند.
ابوحنیفه: به برادرت بگو: عایشه و حفصه، مهریّه ای را كه از همسرشان پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ طلب داشتند، به جای آن از زمین آن حضرت گرفتند و هر كدام به پدر خود بخشیدند.
فضّال: اتّفاقاً همین پاسخ را به برادرم گفتم، او گفت: مگر قرآن نخوانده ای كه خداوند به پیامبرش می فرماید:
«یا اَیّهَا النّبِیّ اِنا اَحْلَلْنا اَزْواجَكَ الّتیِ آتَیْتَ اُجُورَهُنّ» : «ای پیامبر ! ما همسرانت را كه مهریّه های آن ها را پرداخته ای بر تو حلال كردیم» (سوره احزاب، آیه 49).
بنابراین پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ در زمان حیات خود، مهریّه همسرانش را داده است.
ابوحنیفه: به برادرت بگو: عایشه و حفصه (دختران ابوبكر و عمر) دو همسر رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ بودند، آن ها به اندازه سهم ارث خود از آن خانه گرفتند، و آن را به پدران خود بخشیدند، و بر این اساس جنازه آن ها در آن جا به خاك سپرده شد.
فضّال: اتّفاقاً همین دلیل را به برادرم گفتم، او در پاسخ گفت: شما برادران اهل تسنّن اعتقاد دارید كه پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ چیزی را برای بستگانش به ارث نمی گذارد و بر همین اساس، فدك را از حضرت زهرا ـ علیها السّلام ـ گرفتید، وانگهی اگر بپذیریم كه پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ از خود ارث می گذارد، پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ هنگام رحلت نُه همسر داشت[3] ارث همه آن ها یك هشتم از آن خانه خواهد شد، و اگر یك هشتم آن خانه را بر 9 نفر تقسیم كنیم،به هر نفری به اندازه «یك وجب در یك وجب» زمین می رسد نه به اندازه طول و عرض قامت یك انسان.
ابوحنیفه با شیندن این جواب، فرو ماند و با عصبانیّت به شاگردان خود رو كرد و گفت: اُخْرُجُوهُ فَاِنّهُ رافِضِیّ وَلا اَخَ لَهُ : «او را از مسجد بیرون كنید، زیرا او خودش رافضی (شیعه) است و برادری ندارد!![4]
 

مناظره امام جواد(ع) با يحيي ابن اكثم

نقل شده است كه پس از آنكه مأمون، دخترش ام الفضل را به امام جواد ـ علیه‎السّلام ـ تزویج كرد، در مجلسی كه مأمون و امام ـ علیه‎السّلام ـ و یحیی بن أكثم و گروه بسیاری از علماء در آن حضور داشتند، یحیی به امام ـ علیه‎السّلام ـ رو كرد و پرسید، روایت شده است كه جبرئیل به حضور پیامبر اسلام ـ صلی الله علیه و آله ـ رسید و گفت: «یا محمّد! خداوند به شما سلام می‎رساند و می‎فرماید: «من از ابوبكر راضی هستم، از او بپرس كه آیا او هم از من راضی است؟».
نظر شما درباره این حدیث چیست؟[5]»
امام ـ علیه‎السّلام ـ فرمودند: «من منكر فضیلت ابوبكر نیستم، ولی كسی كه این خبر را نقل می‎كند باید خبر دیگری را نیز كه پیامبر اسلام در حجَّه الوداع بیان كرد، از نظر دور ندارد. پیامبر ـ صلی‎الله علیه و آله ـ فرمود: «كسانی كه بر من دروغ می‎بندند، بسیار شده اند و بعد از من بسیار خواهند بود، هر كس به عمد بر من دروغ ببندد، جایگاهش در آتش خواهد بود. پس چون حدیثی از من برای شما نقل شد، آن را به كتاب خدا و سنّت من عرضه كنید، آنچه را كه با كتاب خدا و سنت من موافق بود، بگیرید و آنجه را كه مخالف كتاب خدا و سنّت من بود، رها كنید»، امام جواد ـ علیه‎السّلام ـ افزود: این روایت (درباره ابوبكر) با كتاب خدا سازگار نیست، زیرا خداوند فرموده است: «ما انسان را آفریدیم و می‎دانیم در دلش چه چیز می‎گذرد و ما از رگ گردن به او نزدیكتریم»[6]
آیا خشنودی و ناخشنودی ابوبكر بر خدا پوشیده بوده است تا آن را از پیامبر بپرسد؟! آیا عقلاً این روایت قابل قبول است؟» یحیی گفت: روایت شده است كه: «ابوبكر و عمر در زمین، مانند جبرئیل و میكائیل در آسمان هستند».
حضرت فرمود: «درباره این حدیث نیز باید دقت شود؛ چرا كه جبرئیل و میكائیل دو فرشته مقرّب درگاه خداوند هستند و هرگز گناهی از آن دو سر نزده است و لحظه‎ای از دایره اطاعت خدا خارج نشده‎اند، ولی ابوبكر و عمر زمانی مشرك بوده‎اند، و هر چند پس از ظهور اسلام مسلمان شده‎اند، اما اكثر دوران عمرشان را در شرك و بت پرستی سپری كرده‎اند، بنابراین محال است كه خدا آن دو را به جبرئیل و میكائیل تشبیه كند.»
یحیی گفت: «همچنین روایت شده است كه: ابوبكر و عمر دو سرور پیران اهل بهشتند».[7] درباره این حدیث چه می‎گویید؟»
حضرت فرمود: «این روایت نیز محال است كه درست باشد، زیرا بهشتیان همگی جوانند و پیری در میان آنان یافت نمی‎شود (تا ابوبكر و عمر سرور آنان باشند!) این روایت را بنی امیه، در مقابل حدیثی كه از پیامبر اسلام ـ صلی الله علیه و آله ـ درباره حسن و حسین ـ علیها السّلام ـ نقل شده است كه «حسن و حسین دو سرور جوانان اهل بهشتند» جعل كرده‎اند.»
یحیی گفت: «روایت شده است كه «عمر بن خطاب چراغ اهل بهشت است». حضرت فرمود: «این نیز محال است؛ زیرا در بهشت، فرشتگان مقرب خدا، آدم، محمد ـ صلی‎الله علیه و آله ـ و همه انبیا و فرستادگان خدا حضور دارند، چطور بهشت با نور اینها روشن نمی‎شود ولی با نور عمر روشن می‎گردد؟!»
یحیی اظهار داشت: «روایت شده است كه عمر هر چه گوید، از جانب مَلَك و فرشته می‎گوید.»
حضرت فرمود: «من منكر فضیلت عمر نیستم؛ ولی ابوبكر، با آنكه از عمر افضل است، بالای منبر می‎گفت: «من شیطانی دارم كه مرا منحرف می‎كند، هر گاه دیدید از راه راست منحرف شدم، مرا به راه درست باز آورید.»
یحیی گفت: «روایت شده است كه پیامبر فرمود: «اگر من به پیامبری مبعوث نمی‎شدم، حتماً عمر مبعوث می‎شد.»[8]
امام فرمود: «كتاب خدا (قرآن) از این حدیث راست‎تر است»، خدا در كتابش فرموده است:
«به خاطر بیاور هنگامی را كه از پیامبران پیمان گرفتیم، و از تو و از نوح...»
[9] از این آیه صریحاً بر می‎آید كه خداوند از پیامبران پیمان گرفته است، در این صورت چگونه ممكن است پیمان خود را تبدیل كند؟
هیچ یك از پیامبران به قدر چشم بر هم زدن به خدا شرك نورزیده‎اند، چگونه خدا كسی را به پیامبری مبعوث می‎كند كه بیشتر عمر خود را با شرك به خدا سپری كرده است؟! و نیز پیامبر فرمود: «در حالی كه آدم بین روح و جسد بود (هنوز آفریده نشده بود) من پیامبر شدم».
باز یحیی گفت: روایت شده است كه پیامبر فرمود: «هیچگاه وحی از من قطع نشد، مگر آنكه گمان بردم كه به خاندان خطّاب (پدر عمر) نازل شده است»، یعنی نبوت از من به آنها منتقل شده است.
حضرت فرمود: این نیز محال است، زیرا امكان ندارد كه پیامبر در نبوّت خود شك كند، خداوند می‎فرماید: «خداوند از فرشتگان و همچنین از انسانها رسولانی بر می‎گزیند».[10] (بنابراین با گزینش الهی، دیگر جای شكی برای پیامبر در باب پیامبری خویش وجود ندارد).
یحیی گفت: «روایت شده است كه پیامبر ـ صلی‎الله علیه و آله ـ فرمود: «اگر عذاب نازل می‎شد كسی جز عمر از آن نجات نمی‎یافت».
حضرت فرمود: این نیز محال است، زیرا خداوند به پیامبر اسلام فرموده است: «و مادام كه تو در میان آنان هستی، خداوند آنان را عذاب نمی‎كند و نیز مادام كه استغفار می‎كنند، خدا عذابشان نمی‎كند».[11]
بدین ترتیب تا زمانی كه پیامبر در میان مردم است و تا زمانی كه مسلمانان استغفار می‎كنند، خداوند آنان را عذاب نمی‎كند.[12]
  روزی عمربن خطاب روی منبر پیامبر خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ نشسته، و برای مردم سخنرانی می كرد؛ در ضمن سخنان خود، یاد آور شد كه من بر جان و مال مؤمنان ولایت دارم.

امام حسین ـ علیه السّلام ـ از گوشه مسجد، خطاب به عمر فرمود:
«اِنْزِل أیُّها الْكَذّابُ عن مِنْبَرِ أبی رَسولِ اللهِ ـ صلی الله علیه و آله ـ لامِنْبَرِ أبیكَ.»
مردك دروغگو از منبر یكه تعلق به پدرم رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ دارد، و ربطی به پدرت ندارد پایین بیا.
عمر گفت:«حسین! آری بجان خودم سو گند كه این منبر از آن پدر توست نه پدر من، اما چه كسی این سخن را به تو آموخته؟ حتماً پدرت علی این كلمات را به تو یاد داده است؟!.»
حضرت فرمودند: «اگر بفرمان پدرم سخن بگویم و فرمان پدرم را اطاعت كنم. بجان خودم سوگند كه او هدایتگری راستین است و بوسیله او هدایت خواهم شد؛ پدرم علی ـ علیه السّلام ـ طبق پیمانی كه پیامبر خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ بوسیله جبرئیل و از جانب خداوند آورده است، بر گردن مردم بیعت دارد، و جز افرادیكه منكر كتاب خدا هستند كسی نمی تواند این بیعت را انكار نماید، مردم ازاین بیعت و پیمان الهی قلباً آگاهند؛ امازباناً آنرا انكار می كنند.
وای بر آنان كه حق ما اهلبیت را انكار می نمایند، اینان چگونه با پیامبر خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ روبرو خواهند شد با آنكه پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ بر آنان غضبناك خواهد بود، و برای خو یشتن عذابی سخت در پیش دارند؟
عمر به آن حضرت گفت:«ای حسین! هر كس حق پدرت را انكار كند لعنت خدا بر او باد، لكن بدان كه مردم، ما را به حكومت گماشتند و ما نیز این حكومت را پذیرفتیم، اگر مردم پدرت را امیر خود می ساختند، ما نیز فرمان می بردیم.
حضرت به او گفت:
«یَا بْنَ الخَطّاب! فاَیُّ النّاسِ اَمَّرَك عَلی نفْسِهِ قَبْلَ اَنْ تُؤمَّرِ اَبابَكْرِ عَلی نَفْسِكَ لِیُؤَمِّرَكَ علَی النّاسِ بلاحُجَّهٍ مِنْ نبیٍّ وَ لا رِضیً مِنْ آلِ مُحَمَدٍ ـ صلی الله علیه و آله ـ
«ای پسر خطاب! پیش از آنكه تو ابوبكر را بر خویشتن امیر سازی، تا او هم در مقابل، بدون هیچ گونه مدر كی از طرف پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ ، و بدون رضایت اهل بیتش، تو را بر مردم امیر سازد، كدام مردم ترا بر خود امیر كرده بودند؟
«فَرِضاكُمْ كانَ لُمِحَمَّدٍ ـ صلی الله علیه و آله ـ رِضیً وَ رِضیَ اَهْلِهِ كان سَخَطاً
اای عمر!آیاتو چنین می پنداری كه رضایت تو موجب خوشنودی حضرت محمّد ـ صلی الله علیه و آله ـ است، اما خشنودی اهل بینش موجب غضب او خواهد بود؟!
«أما وَالله لَوْ اَنَّ لِلّسانِ مَقالاً یَطولُ تَصْدیقُهُ وَ فِعْلاً یُعنیهِ المُؤمِنونَ لَما تَخَطََّبْتَ رِقابَ آلِ مُحَمَدٍ ـ صلی الله علیه و آله ـ وَ صِرْتَ الحاكِمُ عَلَیْهُمْ بِكِتابٍ نُزِّل فیهِم لا تَعْرِفُ مُعْجَمَهُ وَ لا تَدْری تَأویلَهُ، اِلاّ سَماعُ الاذانِ.»
به خدا سوگند اگر زبانم باز بود كه حقایق را بگویم، و مردم نیز حقایق را تصدیق می نمودند، و افراد با ایمانی بودند كه وارد عمل شوند تو نمی توانستی روی منبری كه مربوط به خاندان پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ است قرار گیری، و روی سر آنان به سخنرانی پردازی، و با قرآنی كه در این خاندان نازل گشته است بر آنان حكومت كنی، با اینكه كلمات و حروف قرآن را از یكدیگر نمی شناسی و جز مسمو عاتی اندك از تفسیر و تأویل آن سر در نمی آوری.
«الُمخْطِیءُ وَ المُصیبُ عِنْدَكَ سَواءٌ، فَجَزاكَ الله جزاءَكَ، وَ سَألَكَ، عَمّا أحْدَثْتَ سؤالاً خفیّاً»
«در بی كفایتی تو همین بس كه بین خطا كاران و پاكان فرق نمی گذاری، خداوند ترا بسزای كرده هایت برساند، و درباره این همه بدعت ها كه بنیان گذاشتی، سخت مورد بازپرسی ات قرار خواهد داد

 

پی نوشت:

[1] . او در حقیقت دانشمند هوشمندی بود، ولی از روی تقیه آن گونه می‎زیست و خود را به دیوانگی زده بود.
[2] . العقد الفرید، ج 2، ص 347.
طبرسي-احتجاج ، ج 2، ص 151 ـ 154
جانشین پیامبر اسلام (ص) ـ برتری امام علی (ع)بر ابوبكر و عمر

[3] ـ كه عبارتند از: 1ـ عایشه، 2ـ حفصه، 3ـ امّ سلمه، 4ـ امّ حبیبه، 5ـ زینب، 6ـ میمونه، 7ـ صفیّه، 8ـ جُوَیریه، 9ـ سوده.
[4] ـ خزائن نراقی، ص 109؛ احتجاج طبرسی، ج 2، ص 317، نشر اسوه.

[5] . علامه امینی در كتاب الغدیر (ج5، ص321) می‎نویسد: این حدیث دروغ و از احادیث مجعول است.
[6] .«ولقد خلقنا الإنسان و نعلم ما تولوسُ به نفسُهُ و نحنُ أقربُ إلیه من حَبل الوَرید (سوره ق: 16).
[7] .علامه امینی این حدیث را از بر ساخته‎های «یحیی بن عنبسه» شمرده و غیر قابل قبول می‎داند، زیرا یحیی شخصی جاعل حدیث و دغلكار بوده است. (الغدیر، ج5، ص229.) «ذهبی» نیز «یحیی بن عنبسه» را جاعل حدیث و دغلكار و دروغگو می‎داند و او را معلوم الحال شمرده و احادیثش را مردود معرفی می‎كند (میزان الاعتدال، الطبعه الأولی، تحقیق: علی محمد البجاوی، دار احیاء الكتب العربیه، 1382 هـ.ق، ج4، ص40.)
[8] . علامه امینی ثابت كرده است كه راویان این حدیث دروغگو بوده‎اند (الغدیر، ج5، ص312و 316)
[9] . «وَ إذْ أخَذْ ‎نا مِنَ الّنبییّن میثاقَهُم وَ مِنْكَ وَ مِن‎ْ نوحٍ....» (سوره احزاب : آیه 7).
[10] . «اللهُ یَصْطفی مِنَ الملائِكهُ رُسلاً ومن النّاس» (سوره حج آیه 75).
[11] . «و ما كانَ الله لِیُعَذِّ بَهُمْ وَ أنْتَ فیهِم، و ما كانَ اللهُ مُعَذِبَهُم‎‎ْ وَ هُمْ یَسْتَغْفِرونَ» (سوره انفال آیه: 33).
[12] . احتجاج، طبرسی، نجف، المطبعه المرتضویه، ج2، ص247، مجلسی، بحارالانوار، المكتبهالاسلامیه، ج50، ص80
مناظره امام حسین علیه السلام با عمربن خطاب

 

منابع: 

منبع:تاریخ ابن عساكر